رفتن به محتوای اصلی

از حماقتهای تقدیسی تا قدّیسان احمق
16.10.2023 - 07:42

تاریخ نگارش:16.10.2023

از حماقتهای تقدیسی تا قدّیسان احمق

بعد از جنگهای خانمانسوز و مملوّ از تلفات انسانی بیشمار که در قاره اروپا اتّفاق افتادند و پیامدهای مصیبتباری را تا امروز برای دیگر اقصاء نقاط جهان داشته اند، پروسه اندیشیدن در گستره دانشهای علوم فرهنگی به جای آنکه به «پرنسیپ کلیدی و گوهر مسئولیّتی» خودشان وفادار بمانند و بر دامنه فضای «روشن اندیشی و بازده های فرهنگیده پروری و آگاهی بخشیهای پُر مغز و مایه» همّت کنند، خلاف اصول و بُنمایه های خود گام برداشته و در تاریک گستری و تغلیب و باژگونه و دگردیسه جلوه دادن واقعیّتها و کتمان و استتار و لاپوشانی و تحریف و تضعیف و طفره رفتن و همگانفریبی و بی خاصیّت کردن هر چیزی اقدام میکنند که بر آنست و بخواهد به سمت و سوی «بیداری انسانها از خوابهای سنگین حماقت و جهالت» ترغیب و تلاش کند.

ابزارهای شناخت و دانش بشری نمیتوانند به زیر و بم و کنج و کناره های جهان و کائنات نفوذ کنند و آگاهی مطلق و بی چون و چرا در باره هر چیزی داشته باشند. به همین سبب، محددیّت و امکانهای ابزارهای شناخت و تجربیات بشری باید بتوانند هر انسان فهیم و با شعوری را به مرزهایی پایبند و مقیّد و مسئول کنند که آگاهانه نخواهد فراتر از آنها میلیمتری  گام بردارد و کلامی بیهوده را بر زبان راند و بی هیچ استدلالی اظهار لحیه کند. آزادی بشری در این است که در حیطه مشخّصی میتواند برگزیند یا سرپیچی کند. حتّا عدم انتخاب نیز گزینشی در آزادیست. تفاهم مابین انسانها زمانی موضوع بحث میشود که اولویت ارزشهای بشری با موانع نصوص عقیدتی و مذهبی و ایدئولوژیکی رویارو شوند. دروازه فلاکتها و ذلالتها از لحظه ای بر روی انسانها گشوده میشوند که تحصیل کردگان و زمامداران و کنشگران اجتماع، خواسته و هدفمند بر تجربه بی واسطه چشم بپوشند و برای درک عمیق داشتن از گوهر زندگی رو برگردانند و مصمّم شوند که تصوّرات تلقینی خود را به واقعیّتهای زیستی تحمیل کنند و نقش متجاوزین سلاحدار را به عهده بگیرند؛ به جای اینکه چراغداران روشنگر و پیام آوران فکر و شعور فرهیخته باشند. در اینکه تخریبگری در انظار  و ذهن و روان کثیری از انسانها با لذّتی شهوانی توام است، خصلیست خاصّ انسان که از پیامدهای نیندیشیدن در باره زندگی و معنای هستی ریشه میگرد.  

واقعه در افکنده شدن انسانها به جهان راز آمیز، دیر یا زود به پُرسشهایی تبدیل میشوند که هر انسانی را تهیج میکنند تا برای یافتن پاسخ مُتّقن و مستدل و آرامبخش حیات برای زندگی فردی و جمعی موضعی شایسته و درخور بگیرد. در نظر کثیری از انسانها با عقل سلیمی که دارند، «هیچ حقیقتی» که امکانهای تشریحی و توصیفی اش وجود داشته باشند، در دسترس نیست؛ بلکه آنچه در زبان و مغز انسانها به نام «حقیقتها» رقم خورده است، فقط زمانی نشانه ای از حقیقت دارند که از یک طرف «توصیف و تشریح ناپذیر» باشند و از طرف دیگر بتوان آنها را در باره گستره آنچه که در دسترس است، سهیم دانست و در باره اش اندیشید. استعدادهایی که بخواهند پتانسیل مغز خود را فقط در باره ناممکنها هدر دهند و همچنین آنانی که [مثل: تئولوژها، متکلمان، الاهیون، متشرّعان، و امثالهم] تمام عمرشان را بر این پایه گذاشته اند تا فقط در باره آنچه که «توصیف و تشریح ناپذیر» است، چرندیات و هجویات و مزخرفات رنگارنگ بگویند و بنویسند یا حرفهای بی ربط و بی معنی و خالی از محتوا و مغز  را تبلیغ و پخش کنند، نتیجه اقداماتشان فقط کژراهی و تحمیق و تحقیر انسانهاست. از طرف دیگر نیز آنانی که [نظریّه پردازان پوزیتیویستی و علمی] با شدّت و حدّت از آنچه که «توصیف و تشریح ناپذیر» است، سرپیچی میکنند و در صدد انکار آن هستند و فقط بر یک بُعد خیره ای و نقطه ای تاکید و اصرار میکنند، آسیبهای شدید به روح و روان و هستی آدمیان میزنند. واقعیّتها بر خلاف تصوّراتی که انسانها از آنها دارند، همواره دیگرگونه هستند و آگاهبود آدمی در پس آنها میماند بدون آنکه امکان سبقت گرفتن از آنها را داشته باشد.

 وقتی در جوامعی که اسیر و دربند نصوص ادیان ابراهیمی محکوم و خالقهایی خشمگین و قصاص دهنده مثل «یهوه/الله/ عیسا مسیح» بر سرنوشت آنها حاکم شده اند و مومنان به آنها ایمان کور دارند و هر لحظه از رویدادهای زندگی را ناشی از مشیّت و اراده الهی میدانند، آنگاه خیلی سخت و چه بسا برای تمام عُمر، ناممکن باشد که بتوان در باره مسائل و مشکلات باهمزیستی و همسایه داری، راه حلّ خردمندانه سیاسی پیدا کرد؛ زیرا در نظر مومنان به خالقین خشمگین و انتقامگیر و شیفته قصاص، هر آن چیزی که بخواهد در تقابل با مشیّت الهی برآید، شکستش حتمی است. تنها راه در نظر مومنان به خالقین ادیان سامی این است که به مشیّت الهی گردن نهند و همه چیز را به دست الاهان و تصمیم ارادی او محوّل کنند. در تمام این حیص و بیصهای دلهره آور و تاسفّ بار برای انسان اندیشنده و بیدار وجدان و مسئولیّت پذیر، راههای تاثیر گذاری و نقش آفرینی پیچیده و پر زحمت خواهند شد.

تفکّر فلسفی [= فلسفیدن] به معنای این نیست که در باره ایده ها و افکار دیگران، اندیشه های دیگرسانی را تحریر کنیم یا اینکه در باره کتابهای دیگران، کتابی جدید بنویسیم؛ بلکه تفکّر فلسفی بر شالوده خمیرمایه هایش به معنای این است که انسان بکوشد یکراست و بی میانجی در باره «گوهر پدیده ها و اشیاء و رویدادها و شخصیّتها و غیره و ذالک» با مغز خودش بیندیشد و به شناخت و فهمیدن موضوعات فکری و پرسشی کامیاب شود.

وقتی که انسان در باره هستی خودش و موجودات و اشیاء میاندیشد، بلافاصله از یک طرف به تولّد و خوشزیستی و رنجها و کهنسالی و بیماریها و مرگ و جنگها و فلاکتها و خونریزیها و فقر و بدبختی و نیازمندیها و امثالهم پی میبرد و از طرف دیگر به نتایج تحقیقاتی دست میابد که در خصوص محیط زیست و طبیعت و ستارگان و سیّاره ها و کهکشانها و منظومه شمسی تا امروز به دست آمده اند. همه اینها تصویری از انسان و جهان را در برابر نیروی فهم آدمی مینهند که انسان را طالب پی بردن به مناسبات آنها با یکدیگر و اهدافشان میانگیزانند. وقتی که از جهان/دنیا سخن میگوییم، بالطّبع تمام چیزهایی را که در پیرامونمان است تا ماوراء دنیا را مدّ نظر داریم و وقتی که از بینش سخن میگوییم، منظورمان تمام کرد و کارهای راسیونالیستی و رویدادهای شهودیست که مجموعا در کنار یکدیگر «جهانبینی» انسان را می آفرینند.

پروسه اندیشیدن در باره «جهانبینهای انسانها» باید بتواند از یک طرف، حماقتهایی را که از کهنترین ایّام تا امروز، تقدیس شده اند با دلاوری و تیزبینی و ژرفاندیشی رسوا کند و از طرف دیگر تمام قدّیسانی را که احمق به ذّات بوده اند در بلاهتهای گفتاری و رفتاریشان سنجشگری بی محابا. جوامع بشری در طول قرنهای قرن، همواره قربانی «حماقتهای تقدیسی و قدّیسان احمق» بوده اند و همچنان هستند. انسان فرهنگیده و با شعور و فهیم و بیدار مغز میداند هر چیزی که علیه «زندگی و خوشزیستی بشری» باشد، هرگز قداست ندارد؛ ولو کلام «خدا/الله/یهوه/عیسا مسیح/ و امثالهم» باشد. انسان فرهیخته و فرزانه باید با تمام نیرو و هنری که در وجودش دارد در سنجشگری بلاهتهای بشری، لحظه ای غفلت نکند؛ زیرا شدّت آسیب رسانی و تخریبی اوامر قدّیسی، فاجعه بارند و جبران ناپذیر.

1- چرا اجتماع و فرهنگ ایرانیان، خاک حاصلخیزی برای احزاب و سازمانهای سیاسی نیست؟.
بنیانهای اسطوره ای تاریخ و فرهنگ ایرانیان بر «فردیّت و شخصیّت پهلوانی» شالوده ریزی شده اند. مهم نیست که  کنشگران و کارگزاران و همآورد خواهان در پروسه رویدادها و کشمکشهای اجتماعی و کشوری در کدامین سمتگیریها و موضعگیریها ایستاده باشند و از لحاظ پرنسیپ رفتاری با چه نوع داوریهای اخلاقی برچسب زده میشوند. اساس مسئله بر گرداگرد و محور «فردیّتها و شخصیّتها» میچرخد. آنچه را که مردم جامعه ایرانی در کشاکش پیکارهای شخصیّتها و فردیّتها بر سر نوع تصمیمگیریها و روشها و غیره و ذالک به رسمیّت میشناسند و ارج مینهند، شیوه های وفاداری کنشگران و همآوردان به «پرنسیپهای فرهنگ باهمستان» است که آفرینها و یادبادها و پشتیبانیها و ستایشهای مردم را با خود همآواز میکنند. بالطّبع رفتارها و کنشها و گفتارهایی که در تضاد با بُنمایه های فرهنگی باشند، نه تنها در انظار مردم اجتماع، به شدّت نکوهیده و مذموم قلمداد میشوند؛ بلکه مردم اجتماع حتّا بانیان و مُجریان رفتارها و گفتارهای پرنسیپ – ستیز را لایق و شایسته آفرینگویی نمیدانند و آنها را همچنین مستعد برای زمامداری به رسمیّت نمیشناسند.

بر شالوده تاریخچه شکلگیری احزاب و سازمانهای سیاسی و رفتارها و گفتارها و کنشها و واکنشهای آنها از کهنترین ایّام تا همین امروز ثابت شده است که اجتماع ایرانی و بنیانهای فرهنگی آن به هیچ وجه نمیتوانند وجود سازمانها و احزابی را تاب آورند که هیچ سنخیّتی با «پرنسیپهای فرهنگ باهمستان» ندارند. علّت این مسئله در بُنیانهای گوارشی «فرهنگ ایرانی» نهفته نیست که خیلی هم گوارنده و پذیرنده و آراینده انواع و اقسام گرایشها و تناقضها و تضادها هست؛ بلکه بیش از هر چیز و به طور کلیدی و بنیانی به ساختارهای هیرارشی و درونی سازمانها و احزاب متنوّع بازمیگردد که خطری عظیم را برای فرهنگ و اجتماع و مردم در بطن خود مستتر دارند. تمام سازمانها و احزاب سیاسی در ایران بر مدار مناسبات به شدّت کنترلی و ایدئولوژیکی و مذهبی و عقیدتی، چفت و بست خود را مُهر و پیچ کرده اند و زمینه های ایجاد و شکلگیری و اقتدار استبدادی و دیکتاتوری را در تمام کنشها و واکنشها و گفتارهای نظری یدک میکشند؛ گیرم که شبانه روز به انکار هر گونه مذموماتی در رفتارها و کنشهای خود معترف باشند.

سازمانها و احزاب سیاسی برای آنکه بتوانند به اهداف خودشان دست یابند از کاربست هر نوع خشونت و خُدعه و تبهکاری و دروغگویی و سیّاسیگری ابایی ندارند و به شدّت مخالف هر گونه سازشگری و رفتار مناسب و خردمند و همچنین مخالف توانمندیها و استعدادهای شایسته آفرینگویی و بهینه هستند و بیشتر به خیانت و بی عُرضگی متمایلند و نهایت وفاداری را در سرسپردگی به مرکزیّت سازماندهی شده و آئتوریته اطاعتی تقدیس و تمجید میکنند. آنها هر گونه کثرتگرایی و همپرسگی و گفت و شنود و رای گیری و آزاداندیشی و انصاف و وفاداری به فردیّت را تحقیر و مکروه میشمارند و حاکمیّت بلامنازع خود را که همانا قدرت و اقتدار مطلق بر تمام دامنه های ممکن باشد، ارجحیّت میدهند. به دلیل آنکه هر سازمان و حزب سیاسی، خودش را جمیع کمالات حسنه و مبرّا از هر گونه مذمومات و ضعفها میداند در رقابت با دیگر سازمانها و احزاب سیاسی به روشهای حذفی و اتّهامی و شانتاژی و تبلیغی و بدنامی تمایل سرسام آور دارد تا بتواند در پروسه سمتگیری به سوی تسخیر قدرت مطلق بدون هیچ رقیب و شریکی یکه تاز میدان باقی بماند.

وقتی که کنشگران و اعضاء هر سازمان و حزب و گروه و فرقه، تشکیلات خود را تنها راه «حقیقت مطلق» بدانند، آنگاه جنگهای عقیدتی و کشتار انسانهای دگراندیش و دگرمعتقد اجتناب ناپذیر خواهد بود. وقتی که اینهمانی  محض با مذهب و دین و ایدئولوژی و اعتقادات نصّی در ذهنیّت و مغز آدمی تثبیت و میخکوب شود، بدنبالش بدیهیست که هر گونه شریانهای همبستگی بشری با دیگر همنوعان متلاشی خواهد شد. «سیاست/آیین کشورداری» به گونه فی نفسه وجود ندارد، همانطور که جامعه ای فی نفسه و مستقل از انسانها وجود ندارد. سیاست، تلاشیست برای برنامه ریزی و ایجاد مقرّرات و قواعد و سازمانها و ارگانهایی در جامعه ای مشخّص برای سامانبندی و بهبود زندگی مشترک انسانها. در حقیقت، گوهر کنش سیاسی به گرداگرد این پرسش میچرخد که چگونه میتوان تحت شرایط و امکانهای دم دست برای انسانهای اجتماع، بیشتر و بهتر، آزادیهای فردی و دادگزاری و امنیّت و رفاه را تامین و تضمین کرد؟. سیاست در اجتماع بشری به معنای قلع و قمع نیست؛ طوری که هر از چند گاهی، قدرتپرستانی در مصاف با مقتدرین وقت برای ترضیه حسّ قدرتپرستی نحله ها و سازمانها و احزاب خودشان، جامعه را میدان جنگ و گریزهای خون آلود تبدیل و گروه گروه انسانها را قربانی سوائق قدرتپرستی خود کنند.

تمام ادعاهای مذهبی و ایدئولوژیکی و اعتقادی در باره «بشر دوستی و حقوق بشر» که بر شالوده بُنمایه های فرهنگ و تاریخ مردم اجتماعات بشری عبارتبندی نشده باشند - مخصوصا در جایی که ایدئولوژیگرایان و مومنان مذهبی و عقیدتی به ادّعاعاهای خودشان نیز هیچ اعتقادی ندارند -، فقط گفتارهایی فریب دهنده هستند که تاریخ زندگی بشر در طول تجربه هایی که از سیطره یابی ایدئولوژیگرایان و مذهبیون بر جوامع اخذ کردند، بطلان و پوچیشان را بارها و بارها به محکّ زده اند.  ایده واقعیّت پذیر شدن دمکراسی در هر جامعه ای به این منوط است که آحادّ مردم؛ بویژه کنشگران و تحصیل کردگان و فعّالین گوناگون عرصه های اجتماعی و کشوری برای آفرینش فضای گشوده اندیشی و خالی از تنشهای خشونت مآب و همچنیین ارزشهای متّقن و بار آور بهمنشی به سوی همبستگی با یکدیگر تلاش کنند. فضای دمکراسی تا زمانی در جوامع بشری میتواند دوام آورد و پایدار باشد که پروسه گشوده فکری و سنجشگری و گفت و شنودهای مغزدار و شعله های مناسبات پذیرشی و انگیزشی فروزنده باشند. دمکراسی این معنا را ندارد که تا چه اندازه ای در جامعه، موسسات و نهادهای حقوقی وجود دارند؛ طوری که وضعیّت زیستی آدمیان را امکانپذیر کنند؛ بلکه دمکراسی، پردیس آزمایشها و تلاشهای آزمونجویانه است که انواع و اقسام گرایشهای فکری مختلف به اجرایش رغبت نشان میدهند و کوشش میکنند.   

آسیبهای سرسام آور و هولناک و هرگز جبران ناپذیر انسانی و فرهنگی و تاریخی و اجتماعی و آموزش و پرورشی که از طریق بنیانگذاران احزاب و سازمانهای سیاسی و متعاقبش کرد و کارهای اجرایی و نظری کنشگران آنها در طول تقریبا یکصد سال اخیر در ایران بر پیکر اجتماع ایرانی وارد شده است در مقایسه با فلاکتهای ایجاد شده در اثر هجوم اقوام و ملّتها و ایلغارهای مختلف در قرنهای گذشته به اجتماع ایرانی بسیار فاحش و تاسّف انگیز بوده است.

هیچکدام از گرایشهای عقیدتی/مذهبی/ایدئولوژیکی که به پایه ریزی سازمانها و احزاب سیاسی تمایل شدید دارند، تا امروز با تمام زبان بی زبانی به این حقیقت گویا و برهنه پی نبرده اند که اجتماع ایرانی و فرهنگ باهمستان مردمش، هیچ خاک حاصلخیزی برای سازمانها و احزاب ابدئولوژیکی و مذهبی و نحله ای و فرقه ای و امثالهم نیست و حتّا اگر به فرض محال، حکومتگران هیچ نقشی  نیز در سرکوب و لت و پار کردن آنها نداشته باشند، به دلیل نامساعد بودن خاک پذیرش اجتماعی و فرهنگی، خود به خود و در پروسه زمان، بذر سازمانها و احزاب سیاسی از درون پوسیده و مضمحل خواهند شد.

تلاش برای درک و فهم این موضوع که بیش از هر چیز به شناخت عمیق و ریشه ای داشتن از تاریخ و فرهنگ ایران در جامعیّت هزاره ای آن بازبسته است، باید بتواند اذهان بیدار و فهیم را به خود آورد و با دلاوری و رادمنشی در باره دگردیسی رفتاری و گفتاری و کرداری و وااندیشی رو آورند و سازمانها و احزاب سیاسی خود را به «موسسّات و نهادها و انجمنها و بنیانهای صنفی و فرهنگی و نیکوکاری، درختکاری، سواد آموزی، مراقبت و پاکیزگی از محیط زیست و امثالهم» تبدیل کنند تا نه تنها از این طریق بتوانند بر شریانهای حیاتی و آموزشی و پرورشی اجتماع موثّر واقع شوند؛ بلکه امکانهای فرزانگی و فرهیختگی و فرهنگیده پروردن مردم ایران را برای گزینش در عرصه های متنوّع کشورداری، بسیار باهوش و فرزانه و حسّاس و بیدار بار آورند. ایرانیان فقط کسانی را میتوانند انتخاب کنند و به رسمیّت بشناسند که «فردیّت و شخصیّت پهلوانی» داشته باشند، مهم نیست که  به چه چیزهایی اعتقاد دارند.   

مردم ایران در جامعیّت وجودی؛ نه آنانی که فرقه ای و نحله ای عمل میکنند، به دلیل بنیانهای کلیدی و استخواندار تجربیات بی واسطه خود که از زندگی و جهان پیرامونی داشته اند و ساخت و سوز «ناخودآگاهبود و خویشباشی» آنها را پی ریخته است، به آنچنان احساس قویمایه و ظریفی اتّکا دارند که در تمام پیچ و خم سازمانها و احزاب سیاسی فقط «سیاهچالهای استبدادی و دیکتاتوری» را تمییز و تشخیص میدهند. به همین دلیل نیز از هر چیزی که رنگ و لعاب و بوی احزاب و سازمانهای سیاسی را بدهد، گریزانند و رو برمیگردانند.

ایران و مردمش به «شخصیّتهای پهلوانمنش و فردیّتهای مستقل اندیش» نیازمندند؛ زیرا بر این اندیشه و باور هستند و یقین مستدل دارند که «گوهر خدایی و شاهنشاهی انسان»، هرگز بدیل ندارد و مشابه نیز نخواهد داشت و مکرّر نیز نخواهد شد. در نتیجه، هر انسانی با «خویشکاریهای خودش» میتواند مسئولیّت رفتارها و گفتارهای خودش را نیز به عهده بگیرد و پاسخگوی مردم باشد بدون آنکه دیگران را مقصّر و گناهکار و مُجرم بداند.  

تاریخچه سازمانها و احزاب سیاسی در ایران از عصر مشروطه تا امروز، تاریخ هدر رفتن رودخانه بسیار ارزشمند و بارآور و پُتانسیل دار نیروها و سرمایه های انسانی و مالی در باتلاقهای هرز و شوره زارهای لم یزرع و خندقهای متعفّن بوده است و همچنان هست. آنانی که میخواهند و آرزو میکنند که «ایرانی نو» بسازند و «طرحی دیگر از زیستن با عزّت و کرامت» را پی بریزند، باید بیاموزند که چگونه میتوان با رادمنشی و دلاوری و گشوده فکری از پوست زُمُخت و خفقان آور چارچوبهای سازمانی و حزبی که آلوده به ایدئولوژی و مذهب و عقاید منحط هستند، بگسلند و راه آفرینش «فردیّت و شخصیّت پهلوانمنش» خود را  برای همآوردی با مسائل میهنی، هموار و پُر بار کنند. 

2_جابجایی ثقلگاه اهداف و وسایل
انسان در وطنی و جهانی که میزید، برای کسب و اخذ اهداف و مقاصدش در فکر ابزار و آلات و طُرُق مناسب میگردد. گاه برخی ادوات در دم دست هستند. گاه باید ترکیبی و ادغامی ساخت از آنچه دم دست است. گاه نیز باید اندیشید و اختراعاتی را پدید آورد و گاه نیز باید در جستجو افتاد و چیزهایی را کشف کرد. تمام تلاشهای بشری به گرداگرد تهیّه کردن ابزارها و امکانهای کارگشا از بهر رسیدن به اهداف و مقاصد است. اینکه چه رویاها و آرزوها و آرمانها و نیّاتی در مغز تک تک انسانها شکل میگیرند و طالب ابزارهای اجرایی میشوند، مبحثیست که به نحوه بینش انسان در بستر فردیّت و ذهنیّت جمعی منوط است. هر گاه اهداف آدمی که چند و چون آنها را میتوان حسب نیازها و سوائق و غرائز بشری برآورد و سنجشگری کرد به مرحله ای صعود کنند که ابزار را به حیث هدف در نظر گیرند، آنگاه ثقلگاه مناسبات انسانی در هر گستره ای که باشد به کانالهایی جهت دار سوق داده خواهند شد که اصل زندگی و زیستن را قربانی اهدافی می کنند که از ابتدا هرگز اهداف نبودند؛ بلکه فقط به حیث ابزار رسیدن به اهداف زندگی محسوب میشدند.

قرنهاست که انسانها در ابزارهای رنگارنگ، اهدافی را میجویند که هیچ سنخیّتی با زندگی و آرمانها و آرزوها و رویاها و نیازها و خواسته هایشان ندارند و دلایل پریشیدگیهای روحی و روانی خود را نمیدانند و به این توهّم و تصوّر تخریبی مبتلایند که با انبوه ابزار و آلات نو به نو میتوان به چیزهایی دست یافت که آرزومند و نیازمند آنها هستیم. در حالیکه ابزار هیچگاه هدف زندگی و زیستن نبوده است؛ بلکه به حیث عصایی محسوب میشده که زندگی و زیستن را باید بهبود میبخشیده و زیبا و سامانمند می آراست. اختراع پول، ابزاری بود برای تسهیل کردن مبادله و معیاری برای تعیین ارزش چیزهای مادّی و ماتریالیستی. بنابر این، هرگز هدف نبود؛ بلکه فقط امکانی بود و هست برای رسیدن به هدف. ولی از روزی که ابزار به هدف تبدیل شد، جوامع بشری به دامنه ای از کشمکشها و جنگ و جدالها و کشتارهای مهیب درغلتیدند که تا امروز به سختی میتوانند از حیطه آن به دامنه ای خردمند و شایسته زندگی و زیستن با کرامت و شرافت باز گردند. چیزی را که امروزه روز به نام کمبود از آن سخن میگویند، کمبود نیست؛ بلکه فقدان امکان مالی و پولی برای تهیّه کردن آن است. 

3_اصالت وجدان پژوهشی
[.... در بطن دستگاههای فکری و ایده ای متفکّران و فیلسوفان بیگانه، هرگز در جست و جوی شناخت تاریخی نیستم؛ بلکه همواره در تکاپوی دوام و استخواندار کردن اصالت خویشتن هستم. پیوسته به ضرورت حفظ استقلال اندیشیدن خودم میکوشم. من افکار و ایده های فیلسوفان و متفکّران و دانشمندان بیگانه را بر حسب معیار اندیشه ها و تجربیات بی واسطه خودم سنجشگری و ارزیابی میکنم؛ زیرا فقط انسانی که در اندیشیدن به استقلال خودش وفادار بماند، میتواند هنر سنجشگری را بدون هیچ حُبّ و بُغضی در باره افکار و ایده های دیگران به کار ببندد و آموزشهای کلیدی را از آراء و ایده های دیگران از بهر فرزانه پروردن خودش فراچنگ آورد.]

[Vom Überzeitlichen in der Zeit – Fritz Medicus (1876- 1956) – Artemis Verlag– Zürich – 1954 - Seiten: 30/31]

برای تمییز و تشخیص دادن تفاوت مابین انسان متفکّر و انسان مُقلّد، نیازی برای رفتن به اعماق تاریخ تحوّلات اجتماعی و فرهنگی ایران و مردمش نیست. کافیست تامّلاتی ژرف در باره پیدایش و حضور و نقش شخصیّتهای گوناگون در عرصه های زمامداری و فرهنگی از دوران مشروطیّت تا فاجعه سال 1357 بیفکنیم تا بتوانیم تفاوت اندیشیدن با مغز خود را با ابزار کردن مغز خود برای تبلیغ عقیده ها و ایدئولوژیهای تلقینی و تحمیلی و سپس عواقب و نتایچ هر دو امکان را در جامعه ایرانی به محک بزنیم. استقلال فکر به این ویژگی بهره آور آمیخته است که بنیانهای نظری و سنجشی را بر تجربیات و تفکّرات و تفحّصهای شخصی شالوده ریزی میکند؛ نه بر اساس آنچه که هیچ سنخیّتی با تفکّرات و تجربیات فردی ندارند و فقط همچون صفحه گرامافون بر حافظه تلنبار شده و از طریق سوزن زبان بر قلم تکرار و بازخوری میشوند. فردی که خودش میاندیشد در ترمیم و تصحیح و بازاندیشی تفکّراتش، هیچ مانع و معذوریّتی نمیبیند؛ بلکه بیش از هر چیزی، نقص و کژبرداشت و خطا را رانه ای تشخیص میدهد که میتواند با عنایت به آن از بهر بهبود و پُرمغز پروردن استدلال و آراستن منطق متّقن خودش مدد بگیرد. امّا انسانی که از چارچوبهای عقیدتی و مذهبی و ایدئولوژیکی به موضوعات میپردازد، مدام در صدد آنست که عقیده و دین و مذهب وایدئولوژی خودش را از تمام مواضع سنجشگری و انتقادهای کلیدی محفوظ و در امان نگاه دارد؛ زیرا آنقدر خودش را با عقیده اش اینهمانی هویّتی داده است که هر گونه نظری را که خلاف مبانی عقیدتی اش باشد، خطری برای وجود خودش قلمداد میکند. انسانی که نمیتواند بیندیشد و آنقدر دلیر نیست که هنر خویشاندیشی را بیاموزد و در رفتار فردی و اجتماعی بروز دهد، ملعبه ایست که در هر مجلس عقیدتی و مذهبی و ایدئولوژیکی، مُتعه قدرتمندان و حاکمان بی لیاقت خواهد شد. از خود بپرسیم که آیا من، انسانی خویشاندیشم و آزادمنش یا مُتعه ای هستم که در هر مجلسی، صیغه قدرتمندان و حاکمان نالایقم؟. کدامیک؟.  

4_ناپیدایی حقیقت عریان در پرده انوار خیره کننده دروغها و شایعات و ضدّ اطّلاعات
با نگریستن مستقیم به نور نمیتوان هیچ چیزی را دید. برای دیدن هر چیزی باید به طرف «سایه ها» رفت یا دستان خود را همچون سایبانی بر فراز چشمان گذاشت تا بتوان آنچه را که پیرامون و فراسوی آدمیست به گونه ای واضح دید. شیوع انواع و اقسام شایعات و دروغوندیها و ضدّ اطّلاعات از هر جانبی که اختراع و پخش شوند، به همان میزان در استتار حقیقتهای عریان نقش دارند که فرضا فقط از یک منبع و ماخذ مشّخصی توسعه و پخش شوند. در مناسبات انسانها و جوامع و دولتها و حکومتهای مختلف بر حسب نوع فرهنگ و تاریخ مردم هر سرزمین، شدّت و حدّت انوار خیره کننده دروغها و شایعات و ضدّ اطّلاعات، رنگ و لعاب دیگری دارند؛ امّا عملکرد و اهداف و مقاصد آنها در همه جا یکسان و مشابه است. وقتی که شدّت نورپاشی دروغها و شایعات و ضدّ اطّلاعات در مناسبات اجتماعی و کشوری و مراوادات شخصی و خانوادگی چیره شده باشند، به سختی میتوان نشانه ای از «حقیقت عریان» را کشف کرد و دید؛ زیرا خورشیدی که بالاترین حدّ نور افشانی را دارد، حضور و وجود ستارگان و سیّاران و ماه را در روز روشن از انظار محو میکند؛ امّا هرگز نمیتواند بر حقیقت وجودی آنها چیره شود.

آنچه در تاریخ ایران از کهنترین ایّام تا همین امروز حاکم مطلق بوده است، اقسام نور افکنهای قدرتهای استبدادی و ابزار و آلات فونکسیونری آنها بوده اند که «حقیقت عریان ایران و فرهنگ و تاریخش» را در انظار ایرانیان ناپیدا و استتار کرده اند. برای کشف حقیقت و شناخت حقیقت ایرانی بودن باید آموخت که چگونه میتوان از آنچه تا امروز در «سایه» گذاشته شده است، راهی و گذرگاهی به سوی اصالت حقیقت وجودی خویشتن پیدا کرد.

5_رویاها، آرزوها، حسرتها
بزرگترین فلاکتها و ستمها و آزارها و قهقرائیها و واپسماندگیها و ذلالتها که در حقّ بیشینه شمار مردم و مناسبات کشوری ایجاد میشوند فقط و فقط از عواقب رفتارهای شرورانه و نیّات و مقاصد خبیثانه نیستند؛ بلکه بیش از هر چیز دیگری از پیامدهای رفتاری و اراده های استبدادی و خشکمغزی و نصّی برای «خیرخواهی مطلق در حقّ انسانها» نشات میگیرند که مُجریان را به اجرای هر نوع تبهکاری و بیدادگری مُسلّح و خشن بار میآورند. در چارچوب حکومتی که دامنه ترور و گرسنگی و فقر و بیچارگی و سگدو زدن برای ترضیه حدّاقل مایحتاج زیستی و بقاء سر به فلک کشیده باشند، اعمال خشونت بار سیاستهای حکومتگران و ارگانهای وابسته به آنها در مقابل اعتراضات و انتظارات مردم به آسانی تقدیس و توجیه و تشریح میشوند. در سیطره حکومتهای تروریستی نمیتوان به آسانی به تحوّلات گام به گام از بهر بهبود مناسبات زمامداران و مردم، چندان امیدهای درخشان و بهره آوری داشت. 

از «گذشته – اکنون – آینده»، فقط اکنون/امروز است که واقعیّت ملموس و عینی و بی واسطه برای انسانها دارد. «گذشته و آینده»، ابعاد آگاهبود آدمی هستند که هیچگونه واقعیّت ملموس و عینی ندارند. هیچگاه و هرگز، چیزی در «گذشته» باقی نمیماند و واپس گذاشته نمیشود؛ بلکه «زندگی و جهانزیستی»، گذشته ها را نیز در دامنه خود به حیث «تمامیّتی واحد»، حفظ میکند. امروز/اکنون، تنها مکانیست که هم امیدها و انتظارات گذشته های سپری شده را در بطن خودش حمل میکند، هم وقوع آینده را امکانپذیر.

هر گاه انسانها از یاد ببرند و به گونه خواستنی یا از سر اهمالکاری و ناآگاهی متوجّه نشوند که کیفیّتهای زندگی و مناسبات خُجسته اجتماعی و کشوری در زمانی میتوانند گسترش و دامنه دار شوند که «آگاهبود و اراده آدمیان» بر امکانها و پُتانسیلهای «اکنون/امروز» تمرکز کنند؛ نه بر خیالبافیها و توهمات و تصوّرات ذهنیّتی که بر آینده ای مجهول و دور دست خیز بر میدارند و متعاقبش باعث خواهند شد که هر گونه «امروز/اکنونی» را نابود و محو کنند و نیروهای آدمی را به جای همآوردی با واقعیّتهای عینی و ملموس بر توهّمی میخکوب کنند که هیچ سنخیّتی با زندگی و مُعضلاتش در «اکنون و اینجا» ندارد. وقتی که انسانها به آنچنان سرگرمی و دلمشغولی به رویاها و آرزوها و حسرتهای خود آمیخته و گلاویز میشوند به نحوی که برای «اکنون/امروز»، هیچ اعتباری قائل نیستند، آنگاه انسانها نه تنها از  وجود خویشتن غفلت میکنند؛ بلکه از محیط پیرامونی خود نیز هیچگونه تصوّر خردمندانه و ارزشمندی نخواهند داشت. تراژدی غم انگیز تاریخ کشمکشهای اجتماعی و فرهنگی و کشوری ایرانیان از کهن ترین ایّام تا امروز بر حول و حوش این مصیبت کمر شکن چرخیده است که زندگی و زیستن در «امروز/اکنون» در مبارزه ای خونین و فرسایشی با ابعادی از اعتقادات به خاک گور در غلتاننده درگیر بوده اند که تمام همّ و انرژی آفرینشی و بهزیستی ایرانیان را در واقعیّت اجتماع برای آینده های ناکجا آبادی و وعده های سرخرمنی و توهّمات آنجهانی به گردابی ثقیل و راهی سنگلاخی و معضلاتی کلافپیچ تبدیل کرده اند. زمانی میتوان راهی نو را آفرید که میراثهای تاریخی و فرهنگی پیشینیان را به جدّ بگیریم و با سنجشگری آنها، خویشتن را از عُل و زنجیرهای دست و پا گیر آنها برهانیم.   

6_آنانی که رجز می خوانند.
(...... به طور کلّی، استبداد، پدیده ایست دو طرفه. یک طرف آن، دستگاه حاکمه است و طرف دیگرش مردم. این است که دیکتاتورها همیشه میخواهند خود را تحمیل کنند. امّا این مردم اند که این تحمیل را میپذیرند و حتّی گاهی زمینه را برای رشد او فراهم میسازند و به این ترتیب، استبداد را تحقّق میبخشند. استبداد، پیش از آنکه تحمیل کردنی باشد، پذیرفتنی است. و چون استبداد، پدیده ایست طرفینی که هر دو طرف در ایجاد آن، سهم دارند، لذا هم حاکمان و هم محکومان را به یکسان مسخ میکند. در نتیجه، پس از نابودی حاکمان با افرادی برخورد میکنیم که بر اثر تن در دادن به استبداد و رشد در محیط اختناق، خود نیز ویژگیهای استبدادی را کسب کرده اند و همین ویژگیهاست که دشمن آزادی و دمکراسی است. جالب اینکه، این خصوصیّات در برخی از افراد، آنچنان نیرومند است که حتّی حاضرند به اسم آزادی و در زیر لوای دفاع از حریم آزادی، خود را به زور و عوامفریبی و مظلوم نمائی تحمیل کنند.)

[کتاب: آزادی و استبداد – از انتشارات: حزب جمهوری اسلامی ایران – سال انتشار [؟] – محلّ نشر [؟] -  صص 6/7]

این حرفها را گردانندگان حزبی، تحریر و منتشر کرده اند که یکی از مخوف ترین و خون ریزترین و تبهکارترین و جنایت آمیزترین و غارتگرترین و خبیث ترین و رذلترین سیستمهای حکومتی را به نام الله و رسالت رسولش بر سرنوشت ایران و ایرانیان حاکم اقتلویی کرده اند و با تمام ابزارها و امکانهای ماتریالیستی و  تخریبگر روح و روان انسانها با قوّت تمام بیش از چهار دهه است که برای تثبیت اراده استبدادی خودشان و محو و سر به نیست کردن هر نشانه ای از آزادی و ایران و ایرانی تقلّاهای شبانه روزی میکنند. اینکه پروسه دگردیسی اعتقاداتی و روح و روان انسانها در موقعیّتهای گوناگون به شرایط و امکانهای دم دست منوط است، پدیده ایست کهن و ریشه دار در تاریخ ابناء بشر در سراسر کره زمین. آنانی که قبل از مسلطّ شدن به ابزارهای اجرایی و فونکسیونالیستی قدرت و اقتدار بدون هیچ مسئولیّتی برای مردم در تمام کوی و برزنهای ممکن در رسای ایده آلها و نیکخواهیهای بی مزد و منّت، رجزخوانیهای پُر آب و رنگ میکنند، در عریانی دگرسانشونده نیّتهای پلید و درونی و استتاری خود به اهرمهایی واگردانده میشوند تا به ریشه کن کردن همان ایده آلها و نیکخواهیهایی همّت کنند که پایه های قدرت و اقتدارشان را مهیّا کرده اند. آنانی که مُدرّس و مُعلّم و استاد ایده آلهای آدمیان میشوند، بزرگترین خاصمان سر سخت همان مردمی خواهند شد که در آرزوی واقعیّت پذیری ایده آلها از خودشان جانفشانیها کرده و مایه ها گذاشته اند و معلّمان و واعظان بی متّعظ را بر اریکه قدرت رسانده اند.

«آزادی و استبداد»، دو روی یک سکّه نیستند؛ بلکه استبدادگری و مستبدّان، زمانی بر آزادی چیره میشوند که ایده آلها و آرمانها و آرزوها و امیدهای بشری به ابزاری برای رسیدن به قدرت و اقتدار تبدیل میشوند. آنانی که رجزخوان ایده آلهای بشری هستند، اگر به راستی به آنچه ادّعا میکنند، اعتقاد و آگاهی توام با مسئولیّت داشته باشند، به جای رجزخوانی و روضه رضوان وعده دادن در کاربست و واقعیّت پذیری ایده آلها و آرزوها و امیدها و انتظارات آدمیان در «اینجا و اکنون جامعه» همّت بی محابا میکنند؛ نه اینکه جامعه بشری را به خندقی واگردانند که گرداگردش را با نیزه های خونریز و آویختن بیرق «آزادی» دیواربندی خاراسنگی کرده باشند.

«استبداد و مستبدّین» از جابجایی افق آرمانها و آرزوها و حسرتها و نیازها و امیدها و انتظارات و خواسته های بشری نشات میگیرند که «آزادی» را حربه ای و راهی و امکانی برای رسیدن به اهداف مکنون و ترضیه سوائق و غرائز خود میدانند. «آزادی و استبداد»، هیچگاه دو روی یک سکّه نبوده اند و نیستند؛ زیرا «انسان به ذات خودش»، موجودی آزاد است که استبداد و استبدادگری بر او در وضعیّتها و زمانها و تحت شرایطی خاصّ چیره و مسلّط میشود. آنانی که مسئله «آزادی» را در گرو نابودی «استبداد» میدانند، نیک است تفاوت بین «علّت و معلول» را در ذهنیّت و مغز و بینش خودشان جستجو کنند؛ نه بیرون از وجود خودشان. هیچکس نمیتواند چیزی را به آدمی بدهد یا بگیرد که هرگز آفریننده آن چیز نبوده و نیست. «آزادی»، گوهر کرامت آدمیست که هر فردی با شناخت آن در وجود خودش میتواند و باید به ارجگزاری آن در وجود دیگری احترام بگذارد و با مسئولیّت و درایت از آن، نگاهبانی کند؛ و گرنه خدشه و آسیب زدن به آزادی تک تک انسانها، زمینه های تسلّط استبداد توتالیتری را گام به گام در مناسبات اجتماعی و کشوری امکانپذیر و با دوام میکند.  

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.