رفتن به محتوای اصلی

قهقرائی کرامتِ بشری در چنبره ماتریکسِ آخوندی
10.11.2023 - 12:14

تاریخ نگارش:10.11.2023

قهقرائی کرامتِ بشری در چنبره ماتریکسِ آخوندی

هیچکس نمی داند که آینده چگونه خواهد بود. هیچکس نمیداند که گذشته ها چگونه بوده اند. هیچکس نمیتواند با تکیّه به صغرا و کبرا چیدنهای فردی از چگونگی رویدادهای گذشته یقین قطعی داشته باشد و از رُخدادهای آینده مجهول، اطمینان خاطر. هیچکس نمیداند  در بطن آنچه ما اکنونیان میزییم از برآمدهای خواب و خیالهای چه کسانی رقم خورده است. هیچکس نمیداند جنون الهی که از گردباد انقلاب فاجعه بار اسلامی به پا خاست در کدام چهره های فریبنده و ویرانگر و در کدام مکانها و زمانهای دیگر پدیدار خواهد شد. هیچکس نمیداند در فضایی که میزیید و نفس میکشد آیا جنون الهی حاکم است یا امنیّت بشری. هیچکس نمیداند آنچه خطر را پایدار و نفوذمند کرد ریشه هایش تا کدامین ژرفاهای تاریک روح و روان و مغزانسانها و محاسبات و مدارهای قدرت انباشته شده اند. هیچکس نمیداند با جنون الهی چگونه باید با دقّت و دوراندیشی و استقامت خاراسنگی رویارو شد؛ طوری که دامنه های تخریبی آن، بیش از آنچه تا امروز برهوت و بیابانهای هولناک به جا گذاشته است وسعت سرسام آور نگیرند. هیچکس نمیداند آنچه الاهیات خونریزی و کُشتارگری را تقدیس کرد و همچنان با غروری کاذب توجیه و تفسیر میکند، در کدام مویرگهای حماقت و بلاهت و خرفتی و نیندیشیدن و گندیده مغزی، آبشخور خود را تغذیه میکند. جنون الهی از پیامدهای ماتریکس آخوندیست که رسالت انبیاء شارلاتان را بر روی کره زمین فقط در یک چیز میدانند؛ آنهم در  تبدیل انسان به فلز جنگنده از بهر نابودی جان و زندگی. انسان مابین دو اهرم گذشته و آینده در «اکنون»، آفریده میشود و نقش ایفا میکند و سپس ناپدید میشود. آنچه آدمیگری انسانها و شایستگی آنها را برای «زندگی»  رقم میزند، حضور فیزیکی آنها نیست؛ بلکه نقشیست که در دوران خود به عهده میگیرند و تاثیراتیست که از پیامدهای کنشها و واکنشها و  گفتارها واندیشه ها و فروزه هایشان باقی میماند.

مسائل و مُعضلاتی که در دایره کشورداری و اجتماعی کشورها ایجاد میشوند، تنها در چارچوب قلمروهای کشورداری و میهنی حلّ و فصل شدنی هستند.  هولناکی مناسبات زمامداران و جامعیّت مردم در زمانهایی پدیدار میشود که «واژگونی واقعیّتها» بر سراسر چم و خم اجتماع مسلّط میشوند و بُغرنج مُعضلات اجتماعی و انسانی را لاینحل میکنند. پرداختن به تاریخ و کشورداری/سیاست و ایده هایی که در این خصوص تا کنون عبارتبندی و در واقعیّت اجتماعی و کشوری در جوامع مختلف تا امروز تجربه شده اند، باعث شده اند که انسانها همواره نسبت به روشهای «تغییر و دگرگشت و نوپروری مناسبات اجتماعی و کشوری» با شکّ و بدگمانیهای به حقّ، نسبت به کنشگران و مدّعیان «آفرینش جامعه ای بهتر و دلآویزتر» رفتار کنند؛ زیرا تجربه به انسانها آموخته است که کثیری از «ایده های دربستی» که بر آنند مسائل بشری را با حرکتی گیوتینی و قیچی وار برای همیشه و ابد حلّ و فصل کنند، در واقعیّت اجرایی فقط فلاکت و ذلالت و ویرانی و جنگهای خانمانسوز و تلفات هرگز جبران ناپذیر انسانی را به همراه خسارتهای عظیم مادّی و فرهنگی بر اجتماعات بشری آوار کرده اند.

اروپای عصر روشن اندیشی با رویداد انقلاب فرانسه در سال 1789 میلادی که بر آن بود بیرق «آزادی، برابری، برادری» را برای آحادّ جوامع اروپایی و جهانی به ارمغان بیاورد، در واقعیّت ملموس و بی واسطه اش به آنچه که بر پیشانی اقدامهایش داشت، هرگز دست نیافت و فقط همچون شعاری بر بیرقهای جوامع اروپایی تا امروز در اهتزاز ماند. آن انسانی که از زهدان پروسه روشن اندیشی در انقلاب فرانسه زاییده شد، «انسان آزاد» به تعبیر «ژان ژاک روسو [1712 - 1778]» نبود. حتّا انسان «خویشاندیش و مُتّکی به نیروی فهم و داوری و صلابت شاهنشاهی خودش» به تعبیر «ایمانوئل کانت [1724 - 1804]» نیز نبود؛ بلکه انسانی بود که در پروسه طغیان علیه سلاطین و کشیشها و فئودالها و بوروکراتها و اصناف مختلف به دامنه مناسباتی صعود کرد که کاپیتالیستها چفت و بست آن را پی ریختند و بر وجود انسان، خلعتی نو را آویختند تا تمام بازده وجودی اش فقط سودآوری از چرخش مناسبات کاپیتالیستی باشد.

تراژدی خلط معنای «آزادی» با «آزاد زیستی» که انسان را روز به روز تهدید میکند، در این رمز استتاری نهفته است. انسان در چارچوب دنیایی میزیید که بر تار و پود آن، حکومت میشود و اختیارات و خودمختاری بشری گام به گام به غارت میرود و حُکام به جایش توهّم و احساس خوش «آزاد زیستی» را به ذهنیّت انسانها با روشهایی بسیار شیرین و خوش طعم و همگانپسند تلقین و تحمیل میکنند؛ طوری که هیچکس اعتراضی  نکند و  به خود نیز این گمان نبرد که آزادی اش لحظه به لحظه به غارت میرود.

فریاد رسا از برای آزادی و وجدان خودمختار فردی به هیچ وجه معنا نخواهند داشت؛ چنانچه در واقعیّت باهمستان انسانها پدیدار و مراقبت و به رسمیّت شناخته نشوند. ایده جامعه بهتر و رضایتبخش به فضایی برای آزمودن محتاج است؛ زیرا تا زمانی که الگوهای رفتارهای آکبندی – خواه از دامنه اعتقادات مذهبی/دینی نشات گرفته باشند، خواه از دامنه ایدئولوژیهای مد روز برخاسته باشند – بر جامعه مسلّط هستند و در باره آنها تبلیغ میشود، نمیتوان اطمینان خاطر داشت که انسان در آزادی میزیید و حقّ گزینش فردی دارد. انسان فقط در  پروسه سنجشگری الگوهای تبلیغی میتواند به آفرینش وجدان فردی به همراه پذیرش مسئولیّتهای آگاهانه در قبال گفتارها و رفتارهای خودش کامیاب شود.

تصوّراینکه جامعیّت عقیدتی و ایدئولوژیکی و اعتقاداتی میتواند مسائل و مشکلات باهمزیستی را رفع کند، توهّمیست که جوامع بشری را به گردابی از کمپلکسهای ریشه سوز میخکوب کرده و زندگی تک تک انسانها را به جهنّمی سوزان و فرساینده واگردانده است. در جهان امروز باید یاد گرفت که چگونه میتوان برای همیشه و ابد از چنگال مدّعیان «جامعیّتهای رهائیبخش» آسوده خاطر شد و راههای فردی را با یقین متکّی به توانمندیها و فروزه ها و استعدادها و دانشها و آگاههیها و تجربیات شخصی به پیش برد؛ زیرا وقتی که مناسبات اجتماعی و کشوری در تحت سیطره حکومتهای مذهبی/ایدئولوژیکی/عقیدتی از معنا تهی شوند، آنگاه انسان در هر لحظه ای که میگذرد، تلخکامی ثانیه به ثانیه رویدادها را در معاشرت با همنوعانش تجربه میکند که پیامد آن افسردگیهای روحی و روانی و پریشانی آنات زندگیست.

انسانها زمانی به آزادیهای فردی و اجتماعی میتوانند جامه عمل بپوشند که بتوانند از «واقعیّتهای واژگون شده»، و وجود خویشتن، شناخت متّقن و مستدل به دست آورند. اندیشیدن در باره آنچه که «واقعیّت بالذّات» نیست؛ بلکه «عینیّت جعلی» است که واقعیّتهای دلخواه حکومتگران را واتاب میدهند، به معنای ریشه یابی علّت معلولهائیست که چهره جامعه را مسخ و انسانها را به عروسکهای خیمه شب بازی تبدیل کرده است؛ چونکه هیچکس در نقش اصیل خودش بر دیگری پدیدار نمیشود؛ بلکه بدانسان نقش ایفا میکند که گردانندگان « واقعیّت ماتریکس» ترسیم و نقشه ریزی میکنند.     

1-- کلمات آلوده و مفاهیم مسموم
کلمات فقط از آواها و حروف تشکیل نشده اند؛ بلکه بار معناهایی را به دوش میگیرند که انسان از تجربیات بی واسطه و خلجانها و خیزابها و تلاطمهای درونی اش بر زبان و قلم میراند. کلماتی وجود دارند که در بیرون از چارچوب معنایی خود نه تنها روشنگر اصالت معنایی خودشان نیستند؛ بلکه به آنچنان آلودگیهای اغراضی آغشته شده اند که معنای اصیل خود را نیز از دست داده اند و تکرارشان به شدّت چندش آور شده اند. کلماتی نیز وجود دارند که به جای راهگشایی و تفهیم موضوعی به آنچنان سمومی آغشته اند که به جای آگاهی بخش بودن، بیشتر در تخریب روان و مغز آدمیان موثر هستند. دنیای مناسبات قدرتهای حاکم که فاقد لیاقت و فرّ هستند مثل «حکومت نظامی کاست آخوندها» به هر کلمه ای که در دسترس مراودات و مناسبات تفهیم و تفاهمی انسانها پیوند داشته باشد، باری از اغراض و نیّات خباثت آلود خود را مونتاژ میکنند و از این راه نه تنها اصالت معنایی و بار تجربی و موثر کلمات را خدشه دار میکنند؛ بلکه در مشوّش و مسموم کردن مزرعه روح و روان و مغز انسانها و سپس عقیم و لم یزرع کردن هر گونه آفرینش هنری و فکری و فلسفی و ادبی شتاب قهقرایی میدهند.

حکومت فقاهتی در سراسر گفتارهای واعظان بی متّعظش و خروارها مطالب تحریری تا امروز فقط دریایی از کلمات آلوده و مفاهیم مسموم را در سراسر جامعه ایرانی و کشورهای خاورمیانه ای توسعه داده و پخش و تبلیغ کرده است. آن که میخواهد آب آشامیدنی و حیاتبخش برای جامعه ایرانی بیافریند تا حاصلخیزی روح و روان و مغز آحّاد جامعه را در گستره میهن و خاورمیانه و جهان امکانپذیر کند، باید هنر راهکارها و روشهای خردمندانه را برای تصفیه کردن دریای کلمات آلوده و مفاهیم مسموم شده را بداند.        

2- کهنه شدن نو در قالب زمان تجاری
خطراتی که از پیامدهای غنودن در بستر زمان تجاری برمیخیزند، تهدیداتی هستند که انسان را در عصر خودش بی هیچ هشدار و بانگ بلندی کهنه میکنند؛ زیرا آنچه همین امروز «نو» قلمداد میشود و خاطر خواهان زیادی پیدا میکند در رقابتهای تجاری بلافاصله به «کهنه و از دور خارج شده» برچسب زده میشود. وقتی که پروسه تحوّلات و پیشرفت بر مدار «سود و نفع و وجهه و ترند و به روز شدن» بچرخد، آنگاه انسان از اصالت خودش نم نم و برنامه ریزی شده و گام به گام تخلیه میشود و از طرف دیگر با شتاب زمان تجاری از آنچه که «برچسب نو» دارد؛ ولی هیچ مایه ها و نشانه هایی از «نو بودن» در رگ و ریشه اش نیست، تلنبار میشود. انسانی که در گرداب تجاری زمان نونواری اسیر میشود در شبیه شدن همچون دیگران، تمام ثروت تک بودن و اصالت وجودی خودش را قربانی میکند تا چیزهایی را به کف آورد که «نو بودن تشبّهی و معاصر و همشکل دیگران شدن» را فقط نمایش دهد و بدون هیچ اصالتی بزیید.

دنیای دیجیتالی همچون تمام اختراعات و اکتشافات بشری در گذشته تا امروز، دنیای امکانها با تمام سایه روشنهای خطر آفرین است که غفلت از دیدن و شناخت سایه های تاریک و نامرئی آن به دامهایی مختوم میشوند که افتادن در آنها به معنای موجود بازیافته ای به حساب میآید که «نونوار شده اش مدام در حال کهنه شدن» و استحاله در دایره زمان تجاری است. 

 3-عادتخوارگانِ مکرّرات قرن به قرن
( توصیه فیلسوف یونانی به اسکندر مقدونی در خصوص مقامات کشوری بعد از فتح امپراطوری ایران:

..... افراد بی شخصیّت و نالایق و بی وطن و سودجو را بر مردم ایران، حاکم ساز و وسایل فقر عمومی را فراهم نما، تا آن افراد به طمع جاه و مقامی که بر خلاف لیاقت و استحقاق خود به دست آورده اند در اطاعت از اوامر تو، صمیمی باشند و ملّت گرسنه هم جز تلاش معاش در صدد اقدام دیگری برنیایند.)

اگر طیف کاست اخانید و ارگانهای تابع آنها از اصول و فروع اسلامیّت و تشیّع مُتعفّن، هیچ درسی را در حدّ رضایت الهی نیاموخته باشند، در عوض، درس فیلسوف یونانی را به عالی ترین فُرم ممکن، نه تنها آموخته و از حفظ شده اند؛ بلکه برای کاربست آن در طول بیش از چهار دهه در تمام کنج و کناره های ایران اثبات کرده اند که با نبوغ ترین شاگردان استاد یونانی هستند و هرگز هیچ همتایی در تاریخ گذشته و اکنون جوامع بشری نداشته اند.

شریانهای فرزانگی و اصالت فردی و مایه دار بودن باید بیش از هر چیز به جنبش اندیشیدن و سنجشگری تابوها دگردیسه شود تا تامّلاتی را که در باره «خیر و شرّ» در دوران معاصر صورت میگیرند،  بهره آور کنند؛ در غیر این صورت، باد هواست هر آنچه که گفته و نوشته میشود. «فاناتیسم» و ذوب شدن در عقیده و ایدئولوژیی که به عواطف و احساس رقیق آمیخته است در نظر تمام قدرتپرستان شیّاد و عقده ای به معنای «چک سفید دادن» محسوب میشود که میتوانند با تکیّه به آن به هر اقدام و جنایت و تبهکاری که اراده کنند بدون هیچ مانعی و کاربست زوری در اجرایش فعّال شوند و این یعنی بهره برداری مغرضانه و هدفمند از احساس بشری، مبتذل گردانی شور و شوق آدمیان و بیگانه و تخلیه کردن فرد از کرامت بشری و آنچه به ذات خودش است.

کشمکشی که حول و حوش محور «خیر و شرّ» میچرخد در اثر غلظت فاناتیسم عقیدتی باعث میشود که حسّ مسئولیّت و وجدان فردی و شرم در برابر همنوعان به دست خود انسان فاناتیک پایمال و ذبح شود و تار و پود کرامت آدمی آسیب شدید ببیند. بر آنچه در ژرفای انسانها ریشه استخواندار و پوینده دارد و قرنهای قرن از طریق نسلهای گوناگون دوام آورده و پایدار مانده است، موقعی میتوان چیره شد که در همان ژرفا، بدیل جایگزین داشته باشد. اصلاح و ترمیم و بازسازی مناسبات اجتماعی و تلطیف جهاننگریها و منش آدمیان زمانی امکانپذیر و نتیجه آور و مفید به حال همگان خواهد بود که اقدامهای سنجشی و استدلالی و منطقی با نیروهای زایشی در روح و روان و مغز انسانها، پیوند انگیزشی داشته باشند؛ و گر نه سخن گفتن از هر نوع رفورم و دگرگشت رفتاری به قصّه های خیالی و بی بار و بر ماند. نیروهای زایشی را در انسانها میتوان از بهر تحوّلات خجسته و ارزشمند همبسته و همپا کرد؛ آنهم به این طریق که کوشش کنیم در تلاطم و فراز و نشیب پیچیدگی بُغرنجها و مشکلات به کشف و شناخت علّت العلل مسائل بپردازیم و آن را از لحاظ تئوریک سنجشگری و سپس از بهر تلطیف و بازاندیشی و بازسازی چهره های جامعه، تلاش همه جانبه ای را به پیش ببریم. 

به انسانها با اتّکا به بینش فلسفی و آموخته های آکادمیکی نمیتوان هیچگاه در باره پرتگاههای مناسبات اجتماعی و کشورداری و اقتصادی و فرهنگی و امثالهم هشدار داد و آنها را از افتادن در دامهای هولناک و صدمه آور ممانعت کرد؛ بلکه فقط از زهدان آنچه که انسانها را در مناسبات اجتماعی و کشوری تهدید به نابودی میکند، باید بتوان «فلسفیدن سنجشگرانه و راهگشاینده» را زایاند و پرورید و فرابالاند تا در گلاویزی با مُعضلات اجتماعی و کشوری بتواند کارگذار و موثّر شود.   

فلسفیدن سنجشگرانه و آفریننده فکر و ایده های نو به نو باید بتواند در دوران خویش نسبت به میراث پیشینیان و نتایج فکری فرهنگ جهانی، رفتاری توام با بازشکافی و سرند کردن و بررسی انتقادی داشته باشد؛ نه اینکه فقط به سرگرمی شغلی و تولیدات بی بو و خاصیّت حرفه آکادمیکی اتّکا کند. انسانها در باژگونی و بازاندیشی تمام آنچه که حقیقت «سنّتها و آداب و رسوم و عنعنات و اعتقادات و باور داشتها و نظرات و حکمتهای اجتماعی» را شالوده ریزی میکنند، میتوانند چفت و بست آگاهبود تاریخی و فرهنگ زاینده اجتماع را از نو بیافرینند و چهره دیگری از اصالت خود را بزییند.      

4-دیوارها و دژهای درونی در جهانِ پهناور و بی دیوار.
[ ..... انسانها حتّا اگر به اهداف و مقاصد خود نیز رسیده باشند، همواره تصوّر میکنند که در بینابین راه هستند. چنین تصوّری را باید به حیث آخرین خطای ابناء بشر محسوب کرد. ارزش شخصیّتها به این بازبسته نیست که میتوانند الگوهای رفتاری برای دیگران باشند؛ بلکه در این است که به برخی از انسانهای عادی بتوانند دلاوری برای آفریننده شدن و پدیدار کردن چهره ای بدیع را از زندگی اهدا کنند؛ یعنی تلنگری آفرینشگر که هیچوقت جرات آن را در خود نمیدیدند تا بخواهند گامی برای اجرایش بردارند.]

[Aphorismen und Betrachtungen; Bd. 2 – Arthur Schnitzler (1862 - 1931) – Fischer Verlag– Frankfurt am Main – 1993 – S. 61]

کرامت آدمی، زمانی آسیب میبیند که آزاردهندگان بخواهند ارزشهای عقیدتی /ایدئولوژیکی/مرام و مسلکی/دینی/مذهبی خودشان را به دیگران با کاربست زور و اجبار و امریّه ها و تحکّمهای توجیهی و توبیخی و جزایی تحمیل و تلقین کنند و انسانها نیز از ترس جانشان به تظاهر کردن در اجرای ارزشهای تحمیلی رفتار دروغین کنند. آزاردهندگان در آزردن دیگران، خود را پاک از هر گونه خطا و گناه و بالفطره معصوم میدانند؛ زیرا هویّتی فردی با شریانهای همبستگی به همنوعان خود ندارند که بخواهند و بتوانند خویشتن را در دیگران کشف کنند و از آزردن دیگران به همان اندازه پرهیز کنند و شرم داشته باشند که دیگران بخواهند یا قصد کنند که در صدد آزار او بر آیند.

انسان بی هویّت، انسانیست که گوهر و کرامتش را غارت کرده اند و از اصالت بشری تهی شده است. تراژدی انسانی که در کوره مذاب عقیدتی/مذهبی/ایدئولوژیکی ذوب شده و هیچ  فردیّت و شخصیّت و کاراکتری ندارد، مُعضلیست که جامعه ایرانیان را بیش از چهار دهه است به خاک سیاه قهقرائیها و واپسماندگیها و شرارتها و ذلّتها و خفّتها و حقارتهای جانگداز میخکوب کرده است.

کثیری از متفکّران و فیلسوفان و تئولوژها و دانشمندان و هنرمندان در طول تاریخ تفکّر و فلسفیدن و جهاننگریهای مذهبی/دینی در باره سراندیشه [= ایده] کرامت بشری [=dignity]  از ابعاد مختلف اندیشیده و به بازشکافی و معنا دهی چند و چون آن تلاشها کرده اند و تا امروز نیز همچنان موضوع داغ گفتارها و صف آراییهای قلمی است. حقیقت انکار ناپذیر ایده کرامت بشری، صرف نظر از اینکه از چشم انداز کدام گرایشهای عقیدتی/ایدئولوژیکی/نظری عبارتبندی شود بر این اصل استوار است که انسان در نهایت و آخرین خشت وجودی اش همچنان شایان ارجگزاری و لایق عزّت و شرافت گوهر انسانی اش است؛ زیرا آدمی در احترامی که به عزّت نفس خودش میگزارد، بیش از هر چیز به شخصیّت و فردیّت خودش رسمیت میدهد و یقین دارد و چنین رفتاری بیانگر این است که انسان در وجود خودش، «ابزار و شیئی» نمیبیند؛ بلکه موجودی را حسّ میکند که فراتر از «غرایز و سوابقش» است و بُنمایه جان و هستی اش را به حیث «آدمی» می آفریند و می آراید  و اصالت میدهد.

آنچه انسان را در اصالت گوهری اش ارزشمند و شایسته حرمت میشناسد، چشمه جوشان رفتار و گفتار و اندیشیدن آدمیگری در حقّ خویشتن و همنوعان است که هیچ نشانه ای از خشونت و آزار و صدمه و تحقیر و توبیخ و شکنجه و خونریزی و کشتار و غارت و پایمالی حقوق همنوعان را در پی نداشته باشد و هرگز نیز  تخلّف کردن از پرنسیپهای کرامت آدمی را  تحت هیچ نام و لایحه و کتاب و امریّه و نصّ مکتوب در مناسبات بشری و اجتماعی و  کشوری به رسمیّت نمیشناسد. انسان در گستره تاریخ از کهنترین ایّام تا امروز تلاش کرده است که  نشان دهد برغم تمام خطاها و تبهکاریها و جنایتهایی که مرتکب شده است و همچنان خواسته و ناخواسته مرتکب میشود، همواره از «غرایز و سوائق افسار گسیخته اش» فراتر است. آنچه که در تمام رفتارها و گفتارهای انسانها شایسته سنجشگری اند با گوهر وجودی انسان در مقام انسان نباید ادغام و اینهمانی پنداشته شوند. انسان در آخرین مرز جنایتهایش نیز انسان میماند هر چند لیاقت انسانوار زیستن و آدمیگری را با رفتارها و گفتارها و کنشها و واکنشهایش قربانی «سوائق و غرائز افسار گسیخته اش» کرده باشد.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.