رفتن به محتوای اصلی

آرماگِدونِ گورکنانِ زشتخو در سلّاخ خانهِ الهی
17.11.2023 - 12:39

تاریخ نگارش:17.11.2023

آرماگِدونِ گورکنانِ زشتخو در سلّاخ خانهِ الهی

[به خاطره زنده یاد «پرویز نیکخواه (1357-1318 شمسی)» که

 بر رودخانه ژرفبینیهایش به دست حُکّام الهی تیرباران شد.]

من اینجایم. هیچکس سوای من نیست. تک و تنها. نشسته در آشیانه درخت همه تخمه. با بالهایی گشوده بر فراز دریای فراخکرت. من بودم و هستم و خواهم بود. من بودم که از اعماق گوهر وجودی ام، هستی را آفریدم و به تمام آنچه از وجودم به آدمیان و سراسر جهان و کهکشانها و کائنات پراکندم، بهره ای از خودم را بخشیدم و دلباخته و عاشق و نگاهبان و آرزومند شادیها و خوشیهایشان برای زایشهای پی در پی مشتاق شدم و آفریننده. در وجود من، هیچگاه غمی نبود؛ زیرا گوهر من آتشسان است و یاقوتی. گرمابخش و آتشی فروزان در تاریکها . در تمام رگ و ریشه من، هیچ نشانه ای از مرگ نیست. زندگی، شادی، خوشی، عشق، مهرورزی، جستجو، دانشیابی، اندیشیدن، نو به نو شدن، رامشگری، خنیاگری، جشن و پایکوبی از فروزه های منند. من در آفریده ای که نامش را «آدم» گذاشتم، گوهر کرامت وجودی خودم را نهادم تا هر گاه دردی را حس کرد و مرا فراخواند، بر او پدیدار شوم و با سرود و رامشگری و نوازش از دردهایش برهانم او را و زندگی را در کام وجودش خوشگوار کنم.  من آدمی را همیال خودم پروریدم و همبازی او شدم تا مرا در تمام مجهولاتی که در پیش پایش مینهم، جستجو کند و در شوق یافتنم، «مطرب نغمه خوان» شود و دلتنگیهایش را به آواز بلند بخواند و چنگ بنوازد و رقصهای پر شور و حال کند.  

من در هر تنابنده  و جاندار و  پدیده ای که آفریدم، هماوردی برای همالم آدمی پی ریختم تا او در گامگذاری به هفتخوانهایی که برای یافتن من می پیماید، نیروها و استعدادها و هنرها و فروزه ها و ویژگیهای ذاتی خودش را کشف کند و بپروراند؛ زیرا آنکه جوینده است، یابنده هنرهایی میشود که در ذات خودش دارد و توانمند به آفرینش و زایش و پرورش آنهاست. در من، هیچ زمانی نیست. من جاودانه ام و پاینده و انگیزنده به شادخواریها و دلبستگیهای نوازشی و خنده ها و بازیگوشیها و عشقبازیهای آرزویی. من، خداوند مهرورزی ام که برهنه و عریانم بر عرش دریای فراخکرت وجود آدمی با آغوشی باز برای دوست داشتن و پایداری آرامش روح و روان. من اینجایم بی واسطه در قلب و مغز و روح تو و نامم «سیمرغ گسترده پر» است، جستجو کن مرا در خودت تا به خداوند مهر دگردیسه شوی و همیال خودت را در آغوش گیری و از دردهای جانسوز بگسلی. 

1_ انسان از هم پاشیده
انسان به ذات خودش مادرزادی، «کمال محض» است و در پروسه رشد و بلوغ در خانواده و اجتماع و کشوری که چشم به جهان میگشاید، تار و پود ذهنیّت و رفتار و آگاهی هایش پی ریزی میشوند. آنچه که انسان را از مدار «خود بودن و استقلال فکر و شخصیّت مایه دار داشتن و کاراکتر فردی» به دامچاله های فروپاشی منش و شخصیّت آدمی سوق میدهند، گرفتار شدن انسان در بند عقاید و تحمیلات و تلقیناتیست که نه از پیامدهای خویشاندیشی و تجربیات بیواسطه فردی در بستر تاریخ و فرهنگ مردم جامعه ای که در آن زاده و بالغ شده است؛ بلکه از پیامدهای پذیرشهای مفعولیّتی و پاسیو بودن در برابر تمام آموخته ها و شنیده ها و تحمیلات نشات گرفته باشند. انسانی که نمیکوشد و نمیتواند و نمیخواهد که داده های ذهنییّت خودش را دم به دم سنجشگری و از چند و چون آنها آگاهی درخور و مستدل داشته باشد؛ خود به خود، خواسته و ناخواسته بر روند سست عنصری و از هم گسیختگی رگ و پود آنچه که میتواند شخصیّت نیرومند و منش بزرگی جویی آدمی را قویمایه بپرورد و شالوده ریزی کند، سرعت میدهد. انسانی که در هر رفتار و گفتار و کلام تحریر اش واتاب دهنده «اصالت خودش» نباشد، انسانیست از هم پاشیده که در هیچ بعدی از رفتارها و گفتارها و کردارهایش، تصویر «کمال بودن» خود را واتاب نمیدهد. به همین سبب نیز، مدام سرگردان و سرگشته و مضطرب و آواره و غمگین و روان اندوه است و ناامید و در بسیاری از مواقع، غضبناک و خشونتگرا.

2- گُم کرده راهیانی که مدام دیر به مقصد میرسند.
جامعه ای و افرادی میتوانند به «راه خود آفریده» گام گذارند که پیشاپیش از خواب گران غفلتها و بلاهتها و جهالتها و حماقتها و بی پرنسیپیها و هرج و مرجها و باری به هر جهت بودنها و بی خیالیها و بر طبل بی عاری زدنها و ولش کنها و دنیا دو روز بودنها و کی به کیه ها و مگه حمّال بودنها و هر کی خر شد تو پالونش شدنها و هر وقت همه این طور شدن، من هم شدنها و امثال اینگونه توجیهات و خودفریبیهای دم دست گسسته باشند و با اراده ای مصمّم و آگاهی و خواست و آرزوی دیگرسان شدن به پا خاسته باشند. حقیقت غم انگیز تاریخ معاصر وضعیّت فرهنگی و کشورداری و اجتماعی ایرانیان از عصر صدر اعظمی «امیر کبیر» به حیث «چرخشگاهی به سوی راه آفرینی» و پیوستن به رودخانه پویا و سرشار از خیز و تابهای نو به نو در تاریخ جهان تا امروز اثبات کرده است که ما ایرانیان – مهم نیست به کدام عقاید پوسیده یا بعضا استخواندار یا التقاطی از هر دو دلبسته ایم- همواره در خصوص هر بُعدی از گستره های کشف و اختراع و تجربه شده بیگانگان؛ بویژه جهان کشورهای باختری و مسیحی که میرسیم، آنها میدان را ترک کرده اند و در جست و جوی فضاها و دامنه های دیگری با شور و شوق به کنکاوی مشغولند. جامعه و افراد اجتماع ایرانی همواره دیر به دیر به ایستگاههای ایجاد و ترک شده اروپاییان میرسند و در هر ایستگاهی که قدم میگذارند، دیر رسیدن خود را معلول دلایلی میدانند که نه از «غفلتهای خود»؛ بلکه از پیامدهای رفتاری گناهکاران و خبط کنندگان بیرون از مرزهای میهنی برچسب میزنند و ریشه گرفته میدانند. ایرانیان به هر ایستگاهی از تحوّلات فکری و فرهنگی و تکنیکی و اجتماعی و کشورداری که بیگانگان در آنها توقّف کردند و زیستند، مدام دیر به دیر میرسند. به همین دلیل نیز از چگونه زیستن در ایستگاههای تحوّلات فکری و فرهنگی و اجتماعی و کشورداری بیگانگان عاجز و سردرگم هستند؛ زیرا آنانی که ایستگاه را ساخته اند بر حسب تجربیات و ضرورتها و نیازها و وضعیّت و شرایط فرهنگی و  تجربی و تاریخی و روحی و آرزویی و امیدهای خودشان پی ریخته اند که با «تجربیات و تاریخ و فرهنگ و آرزوها و آرمانها و به عبارتی دقیق تر؛ اصالت ایرانی بودن ما» همخوانی ندارند و بیشتر به پریشیدگی ما می انجامند به جای آنکه ما را به «خود آورند» تا یاد بگیریم که چگونه میتوان «راه خود» را آفرید و در پروسه زمان به رودخانه فرهنگ جهانی پیوست. ما راهیانی هستیم که مدام دیر به مقصد میرسیم؛ زیرا تمام توجیهاتی را که هر روز برای «بی عملیهای خود» میتراشیم، تارهای عنکبوتی شده اند که ما را در کندوی ولایت فقاهتی به دام انداخته و میخکوب کرده اند و رمز و راز دیر رسیدنهایمان را به رودخانه فرهنگ و جستجوگری گستره های نو به نو در جهان مدرن نمیدانیم.

3_ عادی شدن کشتار
( ... بر خلاف دعاوی پُر مکر و فریب مخالفان ما، دفاع حزب توده ایران از مبارزات روحانیّت مترقی بر ضدّ امپریالیسم و ارتجاع از مشی «فرصت طلبانه» و «سازشکارانه» ناشی نمیشود، بلکه این دفاع، نتیجه برخورد علمی و اصولی حزب ما به مرحله انقلاب و ارزیابی درست نیروهای انقلابی در این مرحله است.)

[کتاب: 18 سال پشتیبانی از خط امام – انتشارات حزب توده ایران – سال: 1360، تهران، ص. 6]

مهم نیست که انسان به حقّ یا ناحقّ، مجرم قلمداد و از طرف حاکمین و قضّات سیستم حکومتی مجازات میشود؛ بلکه مهم این است که دیگر انسانها در برابر نخستین قطره خونی که ریخته میشود و مُجرمی که مکافات داده میشود، کدام واکنشهای درخور و شایان تامّل را نشان میدهند و با مسئولیّت و بیداری در برابر مجازات کنندگان میایستند. ملّتی که اقدامهای مقتولی ارگانها و سازمانها و دستگاههای اجرایی حکّام را تاب میآورند و سکوت میکنند در برابر اعمالشان یا فقط به التماس و خواهش می افتند در پای حُکّام یا اعتراضات دشنامی و نفرین آلود در مقابلشان میکنند یا سزای اعمالشان را به انتقام گرفتن از طرف نیرویی ماوراء الطبیعی حواله میدهند یا خود را تسلیم سرنوشت و تقدیر میکنند، نم نم زمینه های «عادی شدن قتل و خونریزی» را در دراز مدّت به یک «عادت و رسم و سنّت کشوری و اجتماعی» تبدیل میکنند و از انواع و اقسام شیوه های اجرای حُکم در حقّ «مجرمان و متّهمان»، خواه گناهکار باشند، خواه بیگناه، با حالتی خونسرد بدون کوچکترین واکنش اعتراضی و عذاب وجدان نداشتن رفتار خواهند کرد. پیامدهای رفتارها  و کنشها و واکنشهای آحادّ اجتماع باعث میشوند که حُکّام در پروسه خونریزی و قتلهای حکومتی و جنایتهای سازماندهی شده و کُشتارهای دست جمعی در خصوص مقابله با نوع رفتار و واکنش مردم در جامعیّت وجودی، محاسبه های قیراطی کنند و نقش زمان را برای عادتخواره شدن انسانها مدام در نظر بگیرند؛ زیرا هر چقدر پروسه کشتار در فراز و نشیب مقطعهای گوناگون به تلفات کم و زیاد و تک و توکی و گاه دوجین دوجینی و گاه صدها و دویستها و متغیّر های ضروری آمیخته باشد، میزان عادتخوارگی انسانها نسبت به کشت و کشتارها بیشتر و با دوامتر میشود.

حکومتگران فقاهتی و ارگانهای خونریز و تابع آنها در طول بیش از چهار دهه قتل عامهای حکومتی به طور سیستماتیک، جامعه ایرانی را به خونریزی و کشتار عادت داده اند؛ طوری که حتّا اجرای مراسم اعدام در ملاء عام به تماشائی ترین سیرک سرگرم کننده تبدیل شده است. هیچکس تا امروز تلاش نکرده است که در باره «تاریخ عادتخوارگی ایرانیان به جنایت و کشتار»، کتابی، رساله ای، جزوه ای بنویسد. فاجعه قتل و خونریزی تحت هر نامی و اتّهامی که اجرا شود، نشانگر استیلای توحش بشری و متلاشی بودن چفت و بست اجتماع و حکومت هرج و مرج غرایز و سوائق افسارگسیخته انسانها در حقّ یکدیگر است.

4_آستانه های تحمّل وصبر
[ ..... چنانچه انسانها بخواهند و قصد کنند که دیگر همنوعان خود را بکشند؛ آنگاه نمیتوان فقط گفت که در حقّ مقتولین، شقاوت و سنگدلی شده است؛ زیرا قساوت از بهر ارتکاب قتل و آزار و شکنجه به حیث دلیل ثانوی به شمار می آید. رفتار شقاوت آلود در حقّ مقتول و شکنجه شونده و دیدن رنج و عذابش باید بتواند در وجود قاتل و شکنجه گر، ایجاد لذّت شهوانی کند. به همین سبب در زمانهایی که سکوت مطلق حاکم است و در برهه های کوتاه و مقطعی روزمره، رفتار توام با سنگدلی و قساوتهای دوره ای از طرف حُکّام و ارگانهای تابع آنها به منظور ترضیه شهوانی به صورت طوفانی نابودکننده که مملو از خشم و خشونت است بر سر انسانهایی آوار میشود که در موضع بیچارگی و محکومیّت اسیر مانده اند.] 

[Die Idee des Friedens und die menschliche Aggressivität – Alexander Mitscherlich (1908 - 1982) – Suhrkamp Verlag– Frankfurt am Main – 1969 – S. 99]

مدارایی انسان از پیامدهای فهم و شعور و قوّه تمییز و تشخیص و آگاهیهای متّقن و تجربیات بی واسطه آدمیان ریشه میگیرد. فروزه مُدارایی در زمانها و در مکانها و موقعیّتهایی بی معنی میشود که «کرامت و عزّت و شخصیّت فردی» انسانها آسیب ببیند و لطمه دار شود. ملّتی که به عزّت نفس و کرامت بشری و شاهنشاهی و خدائی اش روز به روز تجاوز شود و به دلیل ارجگزاری به فروزه مدارایی نخواهد که در مقابل مُتجاوزین، واکنش کلیدی و اساسی نشان دهد، آن ملّت در هر لحظه ای که تحت سیطره و استیلا و چنگال متجاوزین تسلیم باشد، مدام قربانی تجاوزهای هولناک به ناموس و حیثیّت و شرف و آبرو و کرامت انسانی اش خواهد ماند؛ زیرا آستانه صبر و تحمّل را در زنجیری اسیر کرده است که به نام «مدارایی» بر دست و پای خودش قفل شده و زنگار گرفته است.  

زمامداران حکومت فقاهتی و ارگانهای تابع آنها بیش از چهار دهه است که در هر زمان و مکانی به آحادّ ملّت ایران فقط تجاوز کرده اند و ملّت ایران نیز به دلیل فروزه «مُدارایی» که محصول تجربیات فرهنگی اش در طول هزاره های تاریخ بوده است تا امروز در مقابل متجاوزین برغم واکنشهای اعتراضی و طغیانی هنوز که هنوز است سکوت و مدارایی نشان میدهد. به همین دلیل نیز متجاوزین وحشی شده برای هر اقدامی حتّا دخالت کردن در ریزترین مناسبات خصوصی انسانها، حریص و بی شرم مطلق هستند. آیا زمان آن همچنان نرسیده است که ایرانیان در جامعیّت وجودی تصمیم قطعی بگیرند که چه چیزی اولویّت دارد، حفظ «کرامت و شرافت بشری خودشان» یا مدام تا روزها و ماهها و سالها ی آینده و شاید قرنهای نامعلوم از طرف کریه ترین و بد ذات ترین زشتخویان الهی فقط مورد تجاوز قرار بگیرند؟. کدامیک؟.

5_علّامه های تلنباری و تحصیل کردگان عالم نما
جامعه ایرانی را تا امروز، دو اهرم هولناک و متلاشی کننده همچون دو سنگ آسیاب در بین خود گرفته اند و به لت و پار کردن شیرازه آن با یکدیگر در حال مسابقه ای جنونوار هستند: 1- آخوندها که تنها استعدادشان در تلنبار کردن احادیث و نصوص و خرافات و احکام و اوامر معروفه و مکروهه و چرندیات سرسام است و به نام علّامه عرض وجود میکنند. 2- تحصیل کردگانی که عکس برگردان آخوندها هستند و آراء و ایده ها و نظرات دانشمندان و فیلسوفان و متفکّران باختری را در ذهن خودشان انبار کرده اند بدون آنکه از چند و چون آنها خردلی آگاهی بایسته و تحقیقی و سنجشی و انگیزشی داشته باشند؛ ولی در مقام استادان عالم نما و صاحب نظر در مجامع مختلف داخلی و بین المللی عرض وجود میکنند.  استثناء بودن اشخاصی در میان این دو اهرم مُخرّب بر قاعده رایج، هیچ تاثیری ندارد. آن که استثناست، راه خودش را میپیماید و نقش و تاثیر خودش را  به جا میگذارد.

تا زمانی که جامعه ایرانی در جامعیّت وجودی اش مابین دو «اهرم مخرّب و رقیب سر سخت و کینه توز نسبت به همدیگر» اسیر و درگیر است، محصولات قلمی و گفتاری هر دو گرایش در سمت و سوی تخریب روح و روان و مغز ایرانیان دوّار خواهد بود و هرگز به «روشن اندیشی و به تفکّر انگیزاندن مردم و روحیه سنجشی و آفرینشی آحادّ مردم» کامیاب نخواهند شد؛ زیرا پروسه ای که آنها را در تقابل همدیگر به صف آرایی واداشته است، ایده آل و آرزوی «فرهنگیده و اندیشنده و مسئولیّت پذیر کردن انسانها» نیست؛ بلکه کسب و حفظ قدرت سیطره داشتن بر ذهنیّت و رفتار و وجدان انسانهاست که محرّک اصلی اقدامهای آنها در تقابل با یکدیگر شده است.

جامعه ایرانی در طول قرنهای قرن و بویژه در تاریخ یکصد سال اخیر، مابین دو جبهه خاکریزی شده از نفرت و کشمکشهای  زرّادخانه ای و قدرتپرستانه علّامه های تلنباری و تحصیل کردگان عالم نما به قهقرائی فرهنگی و ذلالتهای مناسبات اجتماعی درغلتیده است. هیچکدام از دو گرایش اهرمی تا امروز نتوانسته اند خردلی «اندیشیدن» را و همچنین متاعی بارآور و ارزشمند را  نه تنها برای جامعه ایرانی و ایرانیان به ارمغان بیاورند؛ بلکه به «فرهنگ جهانی» نیز نتوانسته اند بهره ای شایسته آفرینگویی برسانند؛ اگر نخواهم بگویم که در تخریب فرهنگ ملّی و جهانی، بیشتر نقش داشته اند تا مثمر ثمر بودن.

پیش از آنکه کسانی بخواهند ادّعای «علّامگی و تحصیل کردگی» کنند، نیک است از خود بپرسند که من کدامین «فکر و ایده شخصی» را تا امروز از خودم داشته ام که در حقّ خودم و زندگی فردی ام، موثر بوده باشد؟. آنچه جوامع بشری را به اوج پیشرفت و مناسبات شایسته کرامت گوهری انسانها سوق میدهد یا آنها را به قعر ذلالتهای خفت و سرشکستگی میخکوب و محکوم میکند، میزان کارکرد و نحوه برخورد و شیوه اقدامها و رفتارها و گفتارها و نوشته های دو اهرم «علّامه های مذهبی و تحصیل کردگان آکادمیکر» هستند. واپسماندگیها یا پیشرفتهای جامعه ایرانی در هر زمینه ای که باشد از محصولات کرد و کار دو اهرم نفوذی «آخوندها و تحصیلکردگان آکادمیکر» ریشه میگیرند و تنها با اصلاح و خانه تکانیهای ذهنی و رفتاری دقیقا همین دو اهرم است که «جامعه ایرانی» میتواند روزی روزگاری متحوّل شود و به جایی ارتقا یابد که لیاقت و شرافت آن را داشته باشد.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.