رفتن به محتوای اصلی

اندکی بحث برای اندیشیدن و به خود آمدن هوشیارانه.
24.11.2023 - 18:00

فقدان بینش تاریخی

درووود بر ابوالفضل عزیز!
اندکی بحث برای اندیشیدن و به خود آمدن هوشیارانه.
در خصوص تاریخ یکصد سال اخیر ایران میتوان  از چشم اندازهای محتلف، هزاران هزار رساله و کتاب و مقالات عدیده نوشت و منتشر کرد و هزاران هزار ساعت نیز گفت و شنودهای رنگارنگ در شبکه های اجتماعی و تلویزیونها و رادیوها و غیره و ذالک داشت. امّا اینکه آیا از میان اینهمه کتابهای منتشر شده و هنوزم در دست نوشتن و انتشار و اینهمه حرفها و مصاحبه ها و مثلا خاطره نویسیها بتوان به حقیقت رویدادهای یک قرن اخیر پی برد، معضلیست که با احتیاط و تامّلات فکورانه باید جواب بفهمی نفهمی و احتمالاتی داد؛ نه قطعی و ضربتی.
اگر ایران و مردم و سپس اراده برای دگرگشت را بخواهیم از دوران اصلاحات زنده یاد «امیر کبیر» در نظر بگیریم، آنگاه یک نکته کلیدی و راهگشا وجود دارد که میتوان حسب آن به بررسی و تجزیه و تحلیل سراسر کنشها و واکنشها و رویدادها و حوادث و کشمکشهای اجتماعی و کشوری با دقّتی مته به خشخاشی و بینشی گشوده فکر و توام با سنجشگری منطقی و دانشورزانه دست یافت.
من هیچوقت بحث از استثناها نمیکنم. بارها نیز بر این مسئله تاکید کرده ام که استثنا، همواره میدرخشد و راه خودش را میرود. بحث من، قاعده رایج و حاکم و شناخته شده است. حقیقت تلخ این است که «کنشگران اصلاح طلب» در ساختار سیاسی و اداری و سیستم حاکم بر ایران [دوران قاجاریّه] و در راس آنها، زنده یاد «امیرکبیر» متاسفانه فاقد «بینش تاریخی» بودند. امیرکبیر به دلیل وضعیّت و شرایط خانوادگی که داشت؛ برغم هوش و ذکاوت و دانایی و رادمنشی و میهندوستی و بلندی جویها و حسّ مسئولیّت و از همه مهمتر، وجدان پاک و مصمّمی که داشت، نتوانست «جنبش باب» را که دقیقا در سمت و سوی اراده برای اصلاحات کلیدی در ساز و کار مملکت و اجتماع و کشورداری بود، تمییز و تشخیص دهد. و دقیقا قربانی همین فقدان «بینش تاریخی» شد؛ زیرا در رویداد «جنبش باب» به جای اهرمی بسیار راهگشاینده و اجرایی و شتاب بخشنده به حرکت اصلاحات دیدن، دشمنی با روشهای اجرایی خودش را دید. آن که امیر کبیر را در حمام فین کاشان به قتل رسانید، «ناصرالدّین شاه» نبود که خیلی هم به امیرکبیر ارادت داشت و دوستش میداشت؛ بلکه حاسدان بادمجان دور قاب چین و امتیازداران و حریصان و پست فطرتانی بودند که گرداگرد آخور ناصرالدّین شاه جمع شده و به لفت و لیس و غارت مردم مشغول بودند و در خفا با تحریک کردن مادر ابله و خرافاتی ناصرالدیّن شاه باعث شدند که «شاه بوالهوس»، اسیر تلقینات مادرش شود و امر به قتل امیرکبیر بدهد.
بعد از قتل امیرکبیر و رویداد جنبش مشروطیّت و سپس برآمدن «رضا شاه کبیر»، برغم آنکه انسان بسیار فهمیده و استخوانداری همچون «محمّد علی فروغی» و کسان دیگری در راس کارهای اداری و سیاسی مملکت بودند، باز همچنان نحله ها و گرایشهای رادیکالی که هیچگونه درک و فهمی از تاریخ و فرهنگ ایرانی و رویدادهای اجتماعی و سیاسی و تاریخی و فرهنگی بیگانگان نداشتند، در ایجاد اختلالات علیه اقدامهای «رضا شاه» به انحا مختلف اقدام کردند. با شکل گیری و بر پا شدن حزب توده که نود و نه درصد کنشگرانش آژیتاتورهای قدرتپرست و آلت فعل برنامه ها و سیاستهای روسها تحت نظارت « ک.گ.ب» بودند، روند رویدادها و فراز و نشیبهای جامعه ایرانی و زمامداران وقت، در پیچ و تابهایی گرفتار ماند که پیامدهایش همچنان نسلهای امروز را نیز به شدّت در چنبره هلاک آور خودش گرفته است.
در این حیص و بیصها، انتقال حوزه علمیه از اصفهان به شهر قم، فقط جابجایی مکانی نبود؛ بلکه موضعگیری جبهه ای در زیر گوش حکومت بود که هیچکس متوجّه خطر آن نشد. حتّا انتقال بخشی از مراجع تقلید به عراق و بیتوته کردن مجتهدین در نجف نیز، هیچکس از دست اندرکاران را در دوره پادشاهی پهلوی دوم، متوجّه خطر بالقوه و عظیم برای مملکت نکرد و به هوش نیاورد. پس از تبعید رضا شاه و به تخت سلطنت نشستن «محمّد رضا شاه»، در میان گردانندگان حزب توده، یک نفر شعوردار و فهمیده و مستقل اندیش و با تجربه وجود نداشت که بتواند خردلی «بینش تاریخی» داشته باشد و رفقا را هشدار دهد و آگاه کند که «رضا شاه و محمّد رضا شاه» را، نه به حیث سلطان و پادشاه و قزاق و امثالهم؛ بلکه به حیث «امکانهایی» دریابند که «زاده دوران» هستند و باید از آنها حمایت کرد تا بتوان به سوی تحوّلات میهنی برای پیوستن به فرهنگ جهانی، اقدامات لازم را در همپایی با آنها اجرا کرد. در حقیقت، گردانندگان حزب توده، اگر به اندازه یک پشه، شعور داشتند، باید با جان و دل در حمایت کردن و پا به پای دست اندرکاران اداری و دولتی پهلوی اول و پهلوی دوم با جان و دل همکاریهای لازم را پیش میبردند و در سمت و سوی تحوّلات فرهنگی و اجتماعی اقدام میکردند. کاری که هرگز تا امروز نکرده اند و با شدّت تمام علیه تاریخ و فرهنگ ایران به انسانهایی مریض مغز تبدیل شده اند و فقط به مسمومیّت و متلاشی کردن هر چیزی که رنگ و بویی از ایران و تاریخ و فرهنگش داشت و دارد؛ با جان و دل تا همین امروز تقلّاهای سگدو زنانه کردند و همچنان میکنند.
- البته ناگفته نگذارم که در چارچوب حزب توده، گرایشی اقلیّتی شکل گرفت که متاسفانه ناکام ماند و لت و پار شد، آنهم گرایشی از افرادی مثل: «رضا رادمنش، ایرج اسکندری، محمّد عاصمی، شهناز اعلامی، حسین خیرخواه» و چند نفر دیگر که من نامشان را از یاد برده ام. آنها بر این عقیده بودند که ایران به دلیل قدمت تاریخ کهنسالش و تلاطمهایی که تا کنون در گذشته داشته است و پس از کشته و سرنگونی شاهان به بحرانهای داخلی مبتلا شده است، بهترین سیستم برای اداره کردنش، نطام شاهنشاهی است. به همین دلیل باید از پادشاه وقت، «محمّد رضا شاه» حمایت کرد و فقط با جنبه های دیکتاتوری نظام و امریّه ها از بالا، آنهم با سهیم شدن در ادارات و موسسات و ارگانهای کشوری، نم نم مبارزه کرد و نظام شاهنشاهی را سنجشگرانه و حسابشده به مرحله ایده آلی سوق داد – کاری که متاسفانه ناکام ماند و بلاهت حزبی و مزدوری، دست بالا را گرفت و باعث شد که نه از تاک نشانی ماند و نه از تاک نشان.
سازمانها و گروهها و حزبها و نحله ها و گرایشهایی که بعدها در فاصله بین پادشاهی پهلوی اول و پهلوی دوم به وجود آمدند، کنشگرانشان اصلا و ابدا سر سوزن درک و فهمی عمیق از مسائل و رویدادها نداشتند تا بتوانند بفهمند و دریابند که «بینش تاریخی» به چه معناست و چگونه میتوان بر شالوده بینش تاریخی در تحوّلات اجتماعی و کشورداری نقش صحیح و کارگشاینده ایفا کرد. آنها نیز به همان خبطی دچار شدند که زنده یاد «امیرکبیر» در دامش افتاده بود. مثلا مدّعیان عرصه کارزارهای قلمی اگر سر سوزن، فهم و شعوری میداشتند، باید بلافاصله دنباله تلاشهای زنده یاد «احمد کسروی» را میگرفتند و با سنجشگری و فراتراندیشی و به اندیشی و ریشه ای و عمیق و فراگسترده تر به جستجوگری در خصوص تحوّلات کلیدی در امور آموزش و پرورش و تاریخ و فرهنگ مردم میهن همّت میکردند و به دامنه نفوذ و گسترش جنبش باب که همانا در نحله «بهائیّت» چهره ای دیگر گرفته بود، مدد میرساندند و پروسه روشن اندیشی را در ابعاد مختلف اجتماعی واقعیّت پذیر میکردند؛ یعنی کاری که اجرا نشد؛ زیرا مدّعیان کنشگری و تحصیلات آکادمیکری همچنان فاقد «بینش تاریخی» بودند. کینه توزیهای هولناک کاست اخانید به بهائیان ایرانی، حکایت از آسیبگاه ریشه برافکن قشر مفتخوار و انگل حاکم بر جامعه میکند. آخوندها میدانند که چه چیزی زهر خباثتهای آنها را از گذشته تا امروز خنثا و بی اثر کرده است. به همین دلیل در نفرت و کینه و قتل و پیگرد بهائیان ایرانی، از اجرای هر جنایت و تبهکاری که لازم باشد، ابایی ندارند.
بنابر این ابوالفضل عزیز!. بالام جان!. تا زمانی که مدّعیان کنشگری عرصه ی بی مقدار سیّاسیگری که برچسب «سیاست» دارد و هرگز با – سیاست در معنای فلسفی و شناخت دانشورزانه، هیچ سنخیّتی ندارد - به این درجه از فهم نرسند که میدان سالوسی و سیّاسیگری را ترک کنند و در مقام فردیّتهای مستقل اندیش و متّکی به شخصیّت فرزانه و فرهیخته و مسئولیّت پذیر و قائم به ذات خود، در کنار یکدیگر، دست به کوشش بزنند؛ آنهم بر شالوده «بینش تاریخی» داشتن که همانا درک و فهمیدن بُنمایه های فرهنگ باهمستان ایرانیان و نحوه های کاربست و تضمین اجرایی و پویا و استخواندار گستردن آنها باشند، درب خوار و زاریها و فلاکتها و شکایتها و ناله ها و خونریزیها و ویرانگریها و دربدریها و غارتگریها و بر باد رفتن تمام دار و ندار ایران و مردمش در چنگال خاصمان پست فطرت حاکم – مهم نیست چه نامی به خود بدهند – برقرار خواهد ماند.
برای زایشی دیگر و انسانی دیگر شدن و جامعه ای دیگر را آفریدن باید مدّعیان کنشگری و قلم به دستان و تحصیل کردگان و متخصّصین و کارشناسان و هنرمندان و غیره و ذالک، هنر کسب «بینش تاریخی» داشتن را بیاموزند و بفهمند.
حال اندکی در همین سمت و سوی گفتارم، پرتوی بیفکنم به تحوّلات قاره اروپا. دقیقا در کشورهای اروپایی، زمانی که مسیحیّت و اصحاب کلیسا، سلطان صاحبقرانی میکردند و کار را به جایی رسانده بودند که حتّا فروش قطعات زمین و آپارتمانهای جنّت را مابین مومنین تقسیم میکردند و کیا بیاهای خاصّ خود را داشتند، ریشه گیری و برآمدن مانوفاکتورها و شرکتها و مناسبات نو، بلافاصله سهامداران و دارندگان بنیّه مالی و ثروت را متوجّه شاهراه کلیدی برای بیرون رفتن از بن بست هولناک الهی و اقتدار بلامنازع اصحاب کلیسا کرد. صاحبان صنایع و شرکتها به دلیل شعور تجاری و بینش آینده نگری که داشتند، فوری پی بردند که بزرگترین اهرم متلاشی کننده قلعه خاراسنگی اصحاب کلیسا، فقط هنرمندان و فیلسوفان و شاعران و نویسندگان و موسیقیدانان و امثالهم هستند. به همین دلیل بخشی مهم از سرمایه مالی خود را برای حمایت و پشتیبانی و پخش و انتشار آثار این طیف به کار بستند و زمینه های تحوّلات اساسی را در تمام عرصه های اجتماعی و کشوری رقم زدند.
ابوالفضل عزیز! دردهای میهنی را کسانی میتوانند عمیق بفهمند و از بهر چاره دردها بر آیند که تا مغز استخوان در کوره رنجها و اشکهای مادران و پدران جوان از دست داده و آرزوها و دلواپسیها و غمها و مهربانیها و گذشتها و دریادلیها و میهمان نوازیها و مهرورزیها و صبوریها و هزاران هزار درد و دیگر نشانه های خجسته مردم این آب و خاک، آبدیده شده باشند و پهلوانانی رادمنش و سرشار از مهر و مسئولیّت و استوار و بینا و هوشیار با اندیشه هایی بکر و کارساز به هفتخوان «خویشکاریهای خود» در مجهولات زندگی امروز و فردا گام گذارند.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.