رفتن به محتوای اصلی

استتار تاریخ در گرداب سرگذشتهای عاطفی
29.11.2023 - 13:22

تاریخ نگارش:29.11.2023

استتار تاریخ در گرداب سرگذشتهای عاطفی

داستان غم انگیز زندگی انسانهایی که با صداقت و امید و عشق و مهر به دینی/مذهبی/ایدئولوژیی تمایل پیدا کردند و با نیّت و آرزوی کمک به انسانها و برای بهبود مناسبات باهمزیستی در حقّ همنوعان به پبکار با سیستم سیاسی وقت رو آوردند؛ امّا در بستر واقعیّت رفتاری و گفتاری در چنبره سیستم عقیدتی گیر افتادند و به مهره ای ساده و ابزاری در خدمت مقتدرین و جاه طلبانی اسیر شدند که تمام پتانسیلهای فردی و استعدادی آنها را به غارت بردند و دست آخر بر زمین شکست میخکوب کردند، حکایت هولناکیست؛ نه به دلیل اینکه انسانهای سرخورده اکنون خاموش شده  و بر تمام آنچه بر سرشان رفته است با حالتی ماتموار و شگفت زده در خود خزیده اند و از ترس مناسبات حزبی و سازمانی سکوت کرده اند؛ بلکه به دلیل اینکه توانایی سخن گفتن را ندارند تا بتوانند عمق فاجعه را در کلامهای فردی عبارتبندی کنند. آنها سوای سکوتی که سرشار از فریادهای جگرخراش است و دفاعیّاتی که توجیه گر گذشته آنهاست، راهی دیگر را نمیشناسند.

«آزادی» با هر نوع صفتی و اتیکتی که همراه شود، هیچگاه مقصد و ایستگاه آخرین برای مبارزات و تلاشها وکشمکشهای اجتماعی و سیاسی و کشوری و اقتصادی و عقیدتی نیست. اگر «آزادی» برای بشر به حیث هدف و مقصد بود و انسانها روزی روزگاری از پیامد پیکارهای رنگارنگ به آن میرسیدند، آنگاه این پرسش مطرح میشود که انسان با «تملّک آزادی» میخواهد چکار کند؟.  حقیقت تلخ؛ امّا عریان و گویا این است که «آزادی»، هرگز مقصد و ایستگاه نیست؛ بلکه آزادی خودش راه و امکان برای رسیدن به آرمانها و آرزوها و نیازها و خواسته های آدمیست. همانطور که «مهاتما گاندی [1869 - 1948]» گفته است: «هیچ راهی به سوی صلح وجود ندارد، زیرا صلح، خودش راه است». در خصوص آزادی نیز میتوان گفت که هیچ گذرگاه و تونل و شاهراه و گربه راه و میانراه و پیچگاه و باریک راهی به سوی «آزادی» نیست؛ بلکه آزادی از پیامد فهمیدن و پی بردن به اصالت کرامت بشری خویشتن و تکرار ناپذیری جان و زندگی فرد فرد انسانها و احترام و ارجگزاری به آن است که در واقعیّت مناسبات انسانها و کشورداران بروز پیدا میکند.

تاریخچه هر سازمان و حزب و گروه و نحله اعتقاداتی و ایدئولوژیکی و دینی و مذهبی را که بخواهید از یک قرن پیش تا امروز در ایران بررسی و تجزیه و تحلیل کنید، تاریخچه ایست که چه از طرف اعضاء و مومنان و معتقدان و کنشگران آنها تحریر شده باشد، چه از طرف خاصمان سازمانها و احزاب و گروهها و تشکیلات سیاسی و چه از طرف پژوهندگانی علاقمند عبارتبندی شده باشد، تاریخچه هایی هستند که فقط به «احساس و عواطف غلیظ» آمیخته اند و با تاریخپژوهی، هیچ سنخیّتی ندارند. پژوهشگر و مورّخی که بخواهد به چند و چون زایش و زیر و بم و تلاطم و امواج کنشها  و واکنشها و اضمحلال احزاب و سازمانها و فرقه ها و نحله ها در تاریخ یک قرن اخیر ایران همّت کند، باید در گام نخست بتواند مسائل «عاطفی و احساسی» را از تمام آنچه که تحریر شده است، سرند و تصفیه کند تا بتواند ملاطهایی را برای بررسی و تفحّص و سنجشگری نقش و پیامدهای ظهور و افول سازمانها و احزاب و گروهها و امثالهم گردآوری کند.

تاریخچه هایی را که نتوان با استناد کردن به محتویات آنها به کشف و شناخت علّتها و چرایی کنشها و واکنشهای سازمانی و حزبی و گروهی و فرقه ای دست یافت تا بتوان مستدل و متّقن در باره جامعیّت رفتاری و گفتاری و نقش کنشگران آنها در گلاویزی با مسائل و فلاکتها و تحوّلات جامعه داوری کرد، تاریخچه هایی تحریری هستند که به جای پرتوافکنی بر «موضوعات و مسائل تاریخ تحوّلات اجتماعی و کشورداری ایران»، بیشتر و شدیدتر، سایه هایی پر رنگ و قطوری را بر تلاشهای تاریخپژوهی بی غرض می افکنند. تاریخچه هایی که به رویاها و شور و حالهای شاعرانه و رمانتیک مآب و عشق و عاشقیهای عهد جوانی آمیخته اند، ابرهای تیره و تاری هستند که استتار شدن تاریخ حوادث اجتماعی و کشوری ایران را در انبوهی از گمانه زنیها و احتمالات و شایعات و قصّه پردازیهای شگفت انگیز غوطه ور و گم و گور خواهند کرد.    

تا امروز نمیتوان هیچ سازمان و حزب و گروه و تشکیلات و فرقه سیاسی/ایدئولوژیکی/مذهبی را پیدا کرد که اعضاء و کنشگران آن با صمیمیّت و رادمنشی بدون کتمان و لاپوشانی و تحریف و قصّه پردازیهای تخیّلی و تلقینات از خود متشکّری به چند و چون شکل گیری سازمان و حزب خود اقدام کرده باشند. حتّا آنچه تا امروز به نام «خاطرات» منتشر شده اند  به شدّت درگیر مسائل «عاطفی و احساسی و حدسیّات شخصی» آلوده اند تا روشنگویی در باره رویدادها بدانسان که نویسنده با آنها احتمالا بی واسطه گلاویز بوده است. اکثر قریب به اتّفاق کتابهای «خاطرات و تاریخچه های حزبی و سازمانی»، توجیه نامه اند و دفاعیّات شخصی/فرقه ای/حزبی/سازمانی با ادّعاهای حقّ به جانبی و روایتهای شنیداری و شایعاتی. 

1-هنر قضاوت کردن
(.... بُغرنجی که از مضمون واقعیّتهای عینی استنباط میشود، در اصل و  به هیچ وجه، زاییده این نیست که آدمی بر پایه شرم و تظاهر در برابر واقعیّتهای عینی مجبور است که با آنها رویارو و گلاویز شود و از آنها گذر کند؛ آنهم به این علّت که تظاهر به حیث ظاهر آرایی و نمای بیرونی به ندرت میتواند حقّ مطلب حقیقت مسئله را ادا کند. ریشه مشکل در این است که واقعیّتهای عینی با هیاهوی جنجال آمیز عرضه میشوند و در نظر هر کسی به حیث حقیقتهای آشکار و همگانشمول جلوه گری میکنند و عظمت خاصّ خود را در برابر دیدگان ما نمایش میدهند؛ امّا بلافاصله تار و پود آنها از یکدیگر میگسلند و میگریزند؛ طوری که آدمی نمیتواند در باره آنها همهنگام بیندیشد یا همزمان نمیتواند آنها را احساس کند و چنانچه واقعیّتهای ملموس و دم دست و همچنین اخبار و گزارشها و روایتهایی که از آنها میشوند در هاله ای از تبلیغات و تلاشهای آژیتاتوری و تهدیدات و خواسته ها و جار و جنجالها و عقاید ضدّ و نقیض پیچیده و عرضه و از تمام جوانب ممکن بر سر و روی آدمی آوار شوند؛ آنگاه متعاقبش نیز آدمی نمیتواند از سر اتّفاق و تصادف، کاملا بیدار و هشیار شود؛ طوری که بتواند کنجکاوی و بینش فردی خودش را به شخصه در برابر گزارشها نمایندگی کند و واتاب دهد.)

[Arnold Gehlen (1904 - 1976), Die Seele im technischen Zeitalter (Gesamtausgabe Bd. 6), Vittorio Klostermann -Verlag, Frankfurt am Main, 2004, Seite: 258]

محکوم کردن دیگران به هر اتّهام و جُرم و تقصیری که باشد، کاریست آسان و پیش پا افتاده. امّا قضاوت کردن در باره رفتارها و گفتارها و شخص «مُجرم» یا انسانهایی که در معرض اتّهام هستند، اقدامیست تخصّصی و مُجرّبی و بسیار پیچیده و ظریف که به دانش حقوقی و فلسفی و آگاهی و مسئولیّت و استقلال اندیشه منوط است و اراده ای که در موقع کیفرداد از هر گونه کینه و نفرت و غرضی مبرّا باشد.

در قضاوتهایی که به عواطف و احساس رقیق و پرخاش و انتقامجویی آغشته اند، کرامت و عزّت نفس بشری مُجرم به شدّت انکار و نادیده و پایمال میشود؛ زیرا مُتضرّرین بر این عقیده اند که مُجرم به ذات خودش، در پیکر انسانی شرور پدیدار شده و هیچگاه نمیتوانسته خلاف آن چیزی باشد که به ذات خودش، رفتار و کردار داشته است. پدیده «شرّ» از نظر عقیده داران در خصوص انسانهای در معرض اتّهام یا حتّا مُجرم به حیث پدیده ای «دترمینستی و جبری» به شمار میآید که سر به نیست کردن آن، عین رعایت کردن اخلاق حسنه است بدون اینکه عقیده داران بخواهند یا بتوانند در این باره بیندیشند که آنچه «جبری و دترمینیستی» محسوب میشود از دایره «اختیارات» بیرون است؛ در نتیجه، انسانی که تحت «جبریّت کور» باشد، هیچگاه در افعال رفتاری و گفتاری خودش، اختیاراتی از خود  نداشته است که بخواهد مسئولیّت رفتارها و گفتارهایش را به عهده بگیرد.

بزرگترین رمز و راز جوامعی که  - همچون جامعه ایرانی - در طول قرنهای متمادی در چنبره مناسبات اجتماعی خونین و تحت سیطره یابی مستبدّین جانستان به طور مداوم سرکوب شده و تلفات فاجعه بار انسانی را تاوان داده اند، در این نهفته است که متضرّران در فرصتها و موقعیّتهایی که به دست آورده اند در مقام «قاضی القضات» به انتقامگیری از کسانی پرداخته اند که در معرض اتّهام و تقصیر به حقّ یا ناحقّ بوده اند.

جوامعی که کنشگران و متصدّیان و زمامدارانش نمیتوانند بین «مُتّهم و مُجرم و دادخواهی متضرّر» بر شالوده «فلسفه حقوق و اصالت کرامت بشری»، تفاوتهای ماهوی را از یکدیگر تشخیص دهند و قضاوت کردن را به ارگانهای صلاحیتدار قانونی و بی طرف واگذار کنند، آن جامعه و انسانهایش پیوسته در چنگال کشمکشهای کنشگران انتقامگیر و پرخاشگر و حقّ به جانب و تنها به قاضی رفتن به شدّت گرفتار و قربانی و متضرّر قرن به قرن خواهد ماند. تا زمانی که پروسه کشمکشهای کنشگران ایرانی – مهم نیست که بر شالوده کدامین دلایل موضع بگیرند و متّکی به کدامین عقاید و اصول مذهبی و گرایشهای ایدئولوژیکی و غیره و ذالک رفتار کنند- بر محور انتقامگیری از «مُتّهمان و مُجرمان» میچرخند، وضعیّت قضاوت و داوری کردن در ایران امروز و فردا بر گرداگرد آسیاب خونریزی خواهد چرخید؛ زیرا آنچه که در ذهنیّت و مغز و نظر و روح و روان کنشگران، هیچ ارزش ندارد، همانا «اصالت کرامت و عزّت نفس و شرافت بشری» مُتّهم و مجرم است؛ نه بررسی دلایل اتّهام و ابلاغ کیفرداد بر شالوده قوانین حقوقی.

در جوامعی که بر اثر گرایشهای شدید عاطفی – از جمله جامعه ایرانی – به نفرتها و کینه توزیهای زنگار گرفته آلوده است، مسئله دادخواهی و دادگزاری فقط از عهده کسانی بر می آید که «شاکی قضاوتگر» نباشند و بتوانند با سعّه صدر و شعور بیدار و صبوری خاراسنگی، هنر تفکیک کردن علایق و احساس و عواطف فردی و سائقه انتقامگیری و قصاص گرفتن و تلافی کردن را از دلایل مُتّقن و مُستند و اثبات پذیر بدانند و بفهمند و هیچگاه از یاد نبرند که «کیفرداد مُجرم و مُتّهم» نباید کوچکترین خدشه ای به «جان و زندگی و کرامت بشری» او بزند.

قضاوت کردنی که از روی بخار معده و بر شالوده نصوص و اوامر و مبانی مذهب و ایدئولوژی و اعتقادات شخصی برخاسته باشد، به معنای بروز و آشکار کردن «نفرت و کینه توزی انتقامگرانه» است که هیچ سنخیّتی با «دادگزاری و کیفرداد و حقوق بشر» ندارد. آیا آنانی که رفتارها و گفتارهای دیگران را قضاوت میکنند، تا کنون در این باره از خود پرسیده اند یا اندیشیده اند که قضاوت من در حقّ دیگران بر کدام پرنسیپهای انسانی و حقوقی شالوده ریزی شده اند؟. آیا بر پایه نفرتها و کینه ها و عواطف و احساس شخصی؟ یا بر شالوده خردمندی و دادخواهی حقوقی؟. کدامیک؟.

2-عقل سنجشگر و خردورزی دادگستر
بنیانهای آفرینندگان فرهنگهایی که پویا و جستجوگر هستند، ویژگی گوهری آنها در این است که نه تنها در باره چند و چون تار و پود خود میاندیشند؛ بلکه همزمان فرهنگهایی گیتایی هستند بدون آنکه به نیرویی/مجهولی/ آمر کن فیکونی و امثالهم فراسوی گستره زیستبومی خود اعتقاد داشته باشند.  در فرهنگهای آفریننده و پویا، آنچه که گیتایی است به اولویّت داشتن بر هر آن چیزی که بخواهد در دامنه فراگیتایی باشد، ارجحیّت میدهد. دنیای مدرن و مدرنیته ای در عرصه گیتایی توانسته است از عصر «روشن اندیشی» تا امروز شکل بگیرد. «پُرسمان قدرت و اقتدار» در جهان مدرن و مدرنیته ای، منشاء قدرت را هرگز از نیرویی فراگیتایی اخذ نمیکند؛ بلکه دقیقا از منشاء انسانی کسب میکند که بر حسب قوانین حقوقی در واقعیّت مناسبات انسانی اجرا میشوند. در زمینه اخلاق و منش، مسئله «دین/مذهب/ایدئولوژی/اعتقادات و غیره» به حیطه مسائل خصوصی انسانها مربوط میشود. حتّا خودمختار بودن «عقل سنجشگر/راسیو [Reason]/فرنونفت [Vernunft]» نیز خلاف دیدگاههای فیلسوفان قبل از عصر «روشن اندیشی» به حیطه گیتایی تعلّق دارد؛ یعنی اینکه متفکّران و فیلسوفان عصر جدید بعد از دوران روشن اندیشی، کاربست ناف عقل سنجشگر را از  نیروی فراگیتایی قطع کردند و آن را قائم به ذات خودش پذیرفتند. در حالیکه متفکّران و فیلسوفان قبل از عصر روشن اندیشی، پروسه عقلانی اندیشیدن را در پیوند با اعتقاد داشتن به نیرویی فراگیتائی به کار میبردند.

عقل سنجشگر امروز در دنیای مدرن و مدرنیته ای نه تنها مشکل گشاینده است؛ بلکه همچنین باری بر دوش آدمیست؛ زیرا عقل سنجشگر که نقصان از ویژگیهای آنست، مدام باید هم به حیث ابزار سنجشگری به کار برده شود، هم به حیث سازنده و پردازنده و تکمیلگر خودش به حیث ابزار سنجشگری. دُرُست به سان تعبیری که «ایمانوئل کانت [1724 – 1804]» بر آن تاکید کرده است. به این معنا که  کرد و کار عقل سنجشگر در باره موضوعهای مختلف به سان «دادرسی کیفری» است که در نقشهای شاکی و متضرّر و دادستانی و وکلاء و هیئت منصفه و شاهدان و سر انجام قاضی باید بدون دخالت دادن اوامر نیروی فراگیتایی نقش ایفا کند. در این زمینه وقتی قرار است که در باره موضوعی اندیشیده شود، هیچ بُعدی از موضوع اندیشیدن را نمیتوان علیحده و مستقل از ذهنیّت اندیشنده [سوبژه] محسوب کرد؛ یعنی اینکه محصول داوری کردن در باره موضوع اندیشیدن، ریشه های خود را در ذهنیّت اندیشنده دارد؛ نه اوامر نیروئی فراگیتایی.    

در کشمکشهای مسائل بشری عصر مدرن و مدرنیته از لحاظ پرنسیپی امکان ندارد که بتوان دلایلی برای اثبات یا انکار مفهومی به نام «خدا/خالق/آفریننده» در دست داشت. آنانی که به اثبات و انکار مفهوم خدا مشغولند، کلا هیچ گونه شناخت پیش پا افتاده نیز از مسائل و مقولات ندارند؛ بلکه سفت و سخت به اعتقادات سنگسان شده خودشان میخکوبند و آلوده و وابستگیهای عاطفی-احساسی دارند. عقل سنجشگر برغم نقصانی که یکی از بزرگترین برتریهای او محسوب میشود، مدام  از راه آزمایشها و خطاها و سنجشگری پیامد اقدامهای عقلانی به بهبود و بهسازی خود در پروسه تحوّلات اجتماعی همّت میکند.

مفاهیمی همچون «خدا – آزادی – جاودانگی» به هیچ وجه، مفاهیمی پرنسیپی نیستند که بتوان آنها را از لحاظ اصول دانشورزانه اثبات کرد؛ بلکه مفاهیمی فرضی و فکری هستند که میتوان با انگیخته شدن از آنها در گستره مناسبات رفتاری و گفتاری و کرداری انسانها رایزنی کرد و اندیشید و موثر بود. اینها مقولاتی هستند که از عصر روشن اندیشی در دنیای مدرن و مدرنیته ای باخترزمینیان تا امروز در باره آنها اندیشیده شده و همچنان اندیشیده میشود.

در این بینابین، تجربه ایرانیان از «خرد و خردورزی» با مفاهیمی که در دامنه فکری فلاسفه یونان و متفکّران اروپایی پا گرفت، تفاوت ماهوی و تجربی دارد. ایرانیان در نخستین تجربیات خود به چیزی به نام نیروی ماوراءالطبیعی و امثالهم، اصلا و ابدا اعتقادی نداشتند؛ بلکه انسان را موجودی میدانستند که خودش را در کیهان  و کائنات میگستراند و اشتیاق خودگستری را عشق و مهرورزی «به سوی خدا شدن/قائم به ذات» ارزیابی میکردند. غایت انسان ایرانی، واگردانی به خدا شدن بود که گیتی/جهان نامیده میشد. هر انسانی در گستره تجربیات بی واسطه ایرانیان از واقعه زاده شدن در روند اوج شکوفایی و فرابالندگی خودش به گیتی واگردانده میشد و این پروسه ای بود که جاودانگی انسان را رقم میزد. مرگ در تفکّر ایرانی، امتداد و زایش تخمه زندگی در اشکال دیگر بود که هیچگاه پایانی نداشت. تفاوت بینش و جهاننگری ایرانی با یونیانیان و اروپائیان و دیگران در این است که «خدا»، تخمه شکوفا شده «انسان» است که از خاک گیتی به افلاک سر بر می کشد و مدام در حالت زایشی و جستجو و اشتیاقهای مهرورزی به گسترش خودش در کائنات ادامه میدهد. به همین دلیل نیز در تفکّر ایرانیان، کائنات، هیچ آغاز و انجامی ندارد؛ بلکه افشانندگی گوهر وجودی انسان در گیتی به گسترش کائنات میانجامد و هرگز نمیتوان به انتهای آن رسید؛ زیرا هیچکس نمیتواند از روی سایه خود بپرد. در نظر و دیدگاه ایرانیان کهن، اوجگاه بالندگی انسان، دگردیسی تخمه گونه برای زایشی دیگر بود که به آن «مَر» میگفتند و هنوز در زبان عوام ایرانی به اصالت معنایی خودش پایدار مانده است؛ یعنی نقطه ای برای آغازی نو. مهرورزی در فرهنگ ایرانی، عجین شدن و آمیختن به سراسر پدیده هائیست که گرداگرد آدمی را فراگرفته اند. به همین دلیل نیز، هر چیزی در نگرش و بُنمایه های فرهنگ ایرانی، قداست دارد و باید از آن پرستاری و نگاهبانی کرد؛ زیرا بخشی از وجود خودگسترده انسان در کائنات است که به اشکال مختلف، به وجود آمده اند. آنچه که در بینش و اعتقادات دیگران به حیث «شرّ مطلق» قلمداد میشود، در بینش و بُنمایه تجربیات فرهنگی ایرانیان به حیث «انگیزنده به آفرینش» محسوب میشود.

«خرد و خردورزی» در تجربیات ایرانیان، پروسه به هم آمیزی و باهمتازی دو نیروی باردار کننده و پذیرنده [مرد-زن] است که معنا میدهد. در دنیای مدرن و مدرنیته ای اروپائیان با عقل ناقص و سنجشگر و مدام در حال ترمیم، زمانی میتوان در مراوده ای باردار کننده و انگیزشی قرار گرفت که ابعاد نقصانی عقل سنجشگر اروپایی در باهمتازی «خرد مهر آمیز ایرانی» به آفرینش «خردی/نیرویی/پتانسیلی/سرچشمه ای نو مایه» بیانجامد و نه تنها  بتواند دنیای ایرانیان را متحوّل کند؛ بلکه همزمان به دگرسانی دنیای اروپائیان و دیگران نیز کامیاب شود.

در دنیای که تنها به پشتوانه  عقل ناقص سنجشگر بخواهد کاربرد مداوم داشته باشد، جهان  و انسان نیز مدام در حالت ویرانی و غارت و آلودگی و دیر یا زود به فاجعه خطر متلاشی شدن و نابودی انسان و زندگی سوق داده خواهد شد.

3-از باتلاقی به باتلاقی دیگر
( ... اکنون حقّانیّت مبارزه با رژیم شاه به عنوان محور اساسی مبارزه، حتّا بر راست ترین جناحهای نهضت ملّی روشن شده است. از کمونیستها گرفته تا سوسیالیستها و ناسیونالیستها و مذهبیّون، همه و همه در موضع سیاسی دشمنی با رژیم شاه قرار دارند و به جرات میتوان گفت که از نظر شعار استراتژی سیاسی برای جنبش آزادیبخش خلق ایران در هیچ زمانی چنین وحدت نظری وجود نداشته است. ولی با وجود این وحدت نظر به دلیل موثر نبودن روشها و تاکتیکها، نهضت، دوران بسیار دشواری از تنزّل و تزلزل را میگذراند. هم نیروهای ناسیونالیستی و همچنین نیروهای کمونیستی در پراکندگی و تفرقه شدید به سر میبرند. به نظر ما وحدت نیروهای مخالف رژیم در جریان ارائه عمل یک تاکتیک دُرُست مبارزه که از نظر ما تاکتیک قهر آمیز است، تامین خواهد شد. صحبت از وحدت کردن بدون وجود پایه های مادّی وحدت که در این مرحله همانا تاکتیک منطبق با ضروریات جنبش است، بی حاصل است. وحدت درونی کمونیستها و وحدت نیروهای ضدّ رژیم فقط در جریان عمل و حرکت انقلابی تامین خواهد شد و ایجاد این حرکت و عمل، وظیفه بزرگ ما کمونیستها است.)

[کتاب: از منتخب آثار – تالیف: بیژن جزنی -  انتشارات جنگل– سال: 1355، رشت، ص. 29]

انسان در جامعه ای که زاده و بالیده و بالغ میشود و سپس به وضعیّت مناسبات اجتماعی و کشوری و مردم میهن خودش از هر لحاظ که میخواهد باشد، پی میبرد یا دست کم تلاش میکند که آگاهی جسته گریخته از تاریخ و فرهنگ و مردم میهن خودش داشته باشد، هر گاه در خودش احساس مسئولیّت و نوعدوستی و میهندوستی و مهر به آب و خاک و مردم را تمییز و تشخیص داد و بر آن شد که در حقّ همنوعان و میهن خود، کاری درخور و شایسته را انجام دهد، در نخستین گامی که برمیدارد باید ششدانگ حواسش را جمع کند که علل و سببهای وضعیّتی را که از نظر خودش در خور انسانها نیست با استدلال منطقی و بینش عمیق و آگاهی سنجیده و استخواندار و وجدانی آزاد بدون هیچ پیشداوری و تلقینات و امتیازدهیها و برتری جوییها و حقارتها و کمداشتها و عقده ها و کینه ها و نفرتها و اتّهامات و امثالهم با درایت و هوشیاری برای خودش حلّاجی و سنجشگری کند و سپس دست به اقداماتی بزند که نه تنها در دگرگشت وضعیّت انسانها و سیستم سیاسی حاکم بر کشور، تاثیر گذار به سوی بهبود و بهسازی مناسبات باشند؛ بلکه همچنین در دوران حیات و پس از مرگش نیز در مقامی نشانده و ارجگزاری و ماندگار شود که میزان فهم و شعور و ذکاوت و ژرفبینی او را واتاب دهد و الگویی انگیزنده برای نسلهای معاصر و نسلهای آینده مردم سرزمینش باشد.

وقتی که انسانی نمیتواند با مغز خودش بیندیشد و در صدد چند و چون مُعضلات میهنی و مناسبات انسانی بر آید، خواه ناخواه برای توجیه اقدامهای ناسنجیده و نابخردانه خودش به مذهبی/ایدئولوژیی/تئوریی آکبندی محتاج است که بتواند با آویختن به اصول و مبانی عقیدتی به توجیه و تبرئه و تطهیر اعمال و گفتار و رفتارهای خودش آویزان شود تا بتواند نه تنها هر گونه مسئولیّتی را در قبال عواقب و پیامدهای گفتارها و رفتارهایش به عهده نگیرد و از سر واکند؛ بلکه اقدامهایش را ناشی از صحت مبانی ایده آلی و احکامی عقیده و ایدئولوژیی بشمارد که به اصول و دگمهای آکبندی اش ایمان قطعی از بهر رهائی بخشی مردم و میهن خود از چنگال مسائل و معضلات دانسته است.

انسانی که بدون فکر و پرسش و تامّلات پویشی و جویندگی به هر اقدامی دست می آویزد تا بتواند ضربتی و گیوتنی بر مشکلات و معضلات تلنبار شده در مناسبات کشوری و اجتماعی چیره شود و به آنچه که در خیالات و رویاههای خودش پرویده است، جامه عمل بپوشاند، به جای آنکه نقشی مثبت و بار آور برای جامعه و آحادّش ایفا کند، باعث میشود که در سایه سار اقدامهای ابلهانه و گفتارها و حرفهای ایدئولوژیکی و مرام و مسلکی و مذهبی و امثالهم، جامعه را به در افکنده شدن به باتلاقی سوق دهد که بیرون آمدن از آن، شاید قرنهای قرن طول بکشد؛ اگر نخواهیم بگوییم که جامعه بر اثر دست و پا زدنها و تقلّاهای نجات یافتن، ممکن است که حتّا در باتلاق غرق شود.

کنشگران و تحصیل کردگان و کوشندگانی که نتوانند اقدامها و رفتارها و گفتارها و محصولات قلمی خود را با تکیّه کردن به اندیشیدن و جستجو کردن و استدلالهای فردی و تفکّرات شخصی و ایده های بکر که زاییده شده از مغز و روح و روان و تجربیات بی واسطه فردی و جمعی مردم میهن خود باشند، در کلامی عبارتبندی کنند؛ طوری که تاثیرات آنها بر ذهنیّت و رفتار مردم به سوی بهبودی مناسبات اجتماعی و کشوری مختوم شوند، چنان کنشگرانی به جای ایجاد مناسبات اجتماعی و کشوری که مساعد و مطلوب و برآورده کننده حدّاقل امکانهای بهزیستی برای روز به روز بهتر و رضایت بخش تر شدن زندگی مردم جامعه باشند، در اثر اسیر و دربند بودن در غل و زنجیر حماقتهای ناشی از اعتقادات مذهبی/ایدئولوژیکی، جامعه را به جهنّمی تبدیل خواهند کرد که خودشان از نخستین قربانیان بلاهتهای آرمانی و ایده آلی و خیالاتی خواهند شد.   

انسانی که دردهای اجتماعی و کشوری مردم خود را نتواند تا عمق ریشه های آنها حسّ و نیوشیده و گواریده باشد، هیچگاه نخواهد توانست نقشی بار آور و کارساز در مسائل و مُعضلات اجتماعی و کشوری ایفا کند؛ سوای حرکتهای قهرآمیزی که به فجایع پی در پی در جامعه مختوم خواهند شد.  

تاریخ  یک قرن اخیر ایران اثبات کرده است که کنشگران  و تحصیل کردگانی که به حرکتهای قهر آمیز مذهبی/ایدئولوژیکی اعتقاد داشته اند و هنوزم دارند و حاضر بودند و همچنان هستند که برای به کرسی نشاندن اعتقادات و گرایشهای قهر آمیز و مملوّ از کینه توزیهای هولناک خود به هر اقدامی دست آویزند، فقط تا امروز توانسته اند ایران و مردمش را به سوی دامنه فجایع فلاکت بار سوق دهند و در بهترین حالتش آنها را «از باتلاقی به باتلاقی دیگر در افکنند»؛ زیرا هیچگاه نیاموخته اند که در ابتدای کار، «صورت مسائل و معضلات» را بفهمند، بعد به اقدامهای درخور رو آورند. انسانی که سواد خواندن و نوشتن را ندارد، اگر قوی ترین عینک ذرّه بینی را با بهترین و وزین ترین مارک شناخته شده نیز به چشمانش بزند، هرگز به خواندن یک کلمه نیز توانمند نخواهد شد. آنچه فقر کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی را بر شالوده کنشها و رفتارها و گفتارها و تولیدات قلمی آنها  تا امروز رقم زده و رسوا کرده است، از یک طرف، ناآگاهی آنها از «الفبای تاریخ و فرهنگ و حضور اقوام مختلف مردم ایران در جامعیّت وجودی» است و از طرف دیگر، معلومات سطحی و بی مغز و مایه داشتن از تاریخ تحوّلات فکری و فلسفی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی بیگانگان و سیستمهای کشورداری برآمده از آنها.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.