رفتن به محتوای اصلی

تفسیر و تشریح واقعیّتها و عینیّتهای میهنی از پشت عینکهای دودی
11.12.2023 - 11:53

تاریخ نگارش:11.12.2023

تفسیر و تشریح واقعیّتها و عینیّتهای میهنی از پشت عینکهای دودی

چرا کثیری ازانسانها برغم اینکه بی واسطه در بستر پویا و پُر تلاطم عینیّتها و واقعیّتهای ملموس میهنی غوطه ور و شناور هستند و با آنها نیز گلاویزی تنگاتنگ دارند از فهمیدن و دریافتن آنها ناتوانند؟. چرا آنچه که عریان در برابر چشمان آدمی، هر روز و هر شب پدیدار میشود و دیر میپاید و مدام و مکرّر در جلوه های یکسان آشکار میشود، کوچکترین تلنگری به شاخکهای وجدان و شعور و حسّ آدمیگری انسانها نمی زنند؟. چرا سالها و دهه هاست که کثیری از انسانها پیوند خود را با واقعیّتها و عینیّتهای روزگار باهمزیستی افراد اجتماع از دست داده اند؟. چرا نیندیشیدن و نپرسیدن و شکّاک نبودن و پیگیری ممتد برای یافتن علّتهای گسست و بی اعتنایی انسانها از دایره مسائل باهمزیستی؛ آنهم در فضا و تار و پودی که حتّا در آن میزییند  و خودشان بخشی از واقعیّتها و عینیّتها هستند، همچنان راکد مانده است؟. چرا کثیری از انسانها با طبیعی شمردن واقعیّتهای تلخ و گزنده اجتماعی و کشوری با بی خیالی و خونسردی و پاکباختگی محض از کنارشان میگذرند و هر لحظه نیز که مکرّر شوند، هیچ تاثیری بر وجدان و فهم و شعور آنها ندارند؟

آیا تا کنون از خود پرسیده ایم که چه چیزهایی یا کدام سببهایی باعث شده اند و میشوند که ما نتوانیم عینیّتها و واقعیّتها را بفهمیم و دریابیم بدانسان که در برابر چشمان ما به طور بی واسطه چهره آرایی میکنند تا بتوانیم یا بخواهیم که در صدد رویارویی با آنها برآییم؟. آیا تا کنون از خود پرسیده ایم که چرا عینیّتها و واقعیّتهای برهنه و زمخت و نکبت بار، ما را به هیچ واکنش انسانی ترغیب نمیکنند تا نشان دهیم که قوای فهم و شعور و دانش و آگاهی و تجربه و آدمیگری در وجود تک تک ما، حسّاس است؟.

کوشش برای یافتن پاسخ به این باز بسته است که انسان از خود بپرسد آیا من با چشمان و ارگانهای حسّی خودم با عینیّتها و واقعیّتها رویارو میشوم یا با چشمانی که عقیده و مذهب و دین و ایدئولوژی و آموخته های آکادمیکی در من آفریده اند و من از چارچوب آنها به مسائل و معضلات مینگرم که با واقعیّتها و عینیّتهای عریان هیچ سنخیّتی ندارند؟. آیا من هستم که باید واقعیّتها و عینیّتها را به حیث سنگپایه و شالوده تفکّراتم به شمار آورم یا اینکه عقیده و مبانی ایدئولوژی و اصول مذهب و دین من هستند که در وجود من، تعیین تکلیف میکنند چگونه «واقعیّتها و عینیّتها» را تفسیر و تشریح و تعبیر کنم؛ طوری که با مبانی و نصوص عقیدتی/مذهبی و ایدئولوژیکی همتراز و همخوان شوند؟. کدامیک؟.

چرا در میان اینهمه تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی از دیر باز تا امروز تا کنون یک نفر از خود نپرسیده است که چرا «ویلیام جیمس/William James (1842 – 1910 میلادی)» که در مکتب ایده آلیسم آلمان آبدیده و پروریده شده بود، وقتی به آمریکا بازگشت، هیچگاه در باره ایده آلیسم و فلسفیدن فیلسوفان آلمانی،  کلامی بر زبان و قلم نراند؛ بلکه بر شالوده «واقعیّتها و عینیّتهای جامعه آمریکا» به آفریدن بنیانهای فلسفه «پراگماتیسم» با تکیه به خویشکاریها و خویشاندیشیهای خودش همّت کرد و کلیدی ترین نقش را در شکل گیری مناسبات اجتماعی و کشورداری جامعه آمریکا تا امروز ایفا کرده است؟. چرا کثیری از ایرانیان مدّعو در خصوص اندیشیدن در باره «عینیّتها و واقعیّنهای میهنی» ناتوانند یا آگاهانه میگریزند و فقط موضوعات فکری بیگانگان را آنهم کاملا ناشیانه و با سخنهای بی مایه و بی مغز به موضوع قلمفرساییهای خودشان تبدیل کرده اند؟. آیا فقر فکری تحصیل کردگان ایرانی و کنشگران بیابانگرد از این مُعضل اسف انگیز حکایت نمیکند که ما همچنان نمیدانیم «واقعیّتها و عینیّتهای جامعه ایرانی» کدامند و چگونه میتوان با انگیخته شدن از آنها به آفرینش فلسفه باهمستان و هنر کشور آرایی کامیاب شد؟.

انسانی که پیوند خودش را با «واقعیّتها و عینیّتها» از دست  داده باشد، انسانیست که چشمانش عاریّتی هستند و تصنّعی. انسانیست که تمام حواسش در چفت و بست عینک عقیده و ایدئولوژی و مذهب و دین و مرام و مسلک و باورهای علم نما میخکوب و زنجیر شده اند و آنچه را که بی واسطه میبیند و با گوشت و پوست و وجود خودش حسّ میکند، به حیث سنگپایه های اندیشیدن محسوب نمیکند تا بخواهد گامی را برای رویارو شدن با آنها به سهم خودش بردارد؛ بلکه هرج و مرج و ناهنجاریها و از هم پاشیدگیهایی را تشخیص میدهد که با قالب عقاید و اصول و فروع مذهب و دین و مبانی ایدئولوژیکی اش در تضاد و تقابل و تناقص هستند. به همین دلیل نیز آنانی که از چارچوب عینکهای دودی عقیده و مذهب و ایدئولوژی و مرام و مسلک به «عینیّتها و واقعیّتهای عریان میهنی» مینگرند، فقط بر بی اعتباری آنها حکم قطعی صادر میکنند؛ زیرا همه چیز را  از پشت عینک دودی به رنگ سیاه میبینند. تفکّر از نقطه ای آغاز میشود که آدمی بتواند «واقعیّتها و عینیّتهای میهنی» را بی واسطه ببیند و حسّ کند و بفهمد تا بتواند با خویشکاریهای خود، راهکاری و چاره ای بیابد تا بر آنچه که آزارنده و تباه کننده جان و زندگی است، چیره شود. چرا ما «واقعیّتها و عینیّتهای میهنی» را گم کرده ایم؟. چرا؟.

1-نصوص آمری و تفسیرات خیالبافانه بر مدار عقیده جزمی

فرق نمیکند نامش را چه بگذارند. مهم این است که محتویات آن چیست و چه اهداف و مقاصدی را در پسزمینه تقریرات پنهان کرده اند. هر چیزی که برچسب «نصّ صریح» داشته باشد و منشاء خود را به نیرویی/قادری/الهی/خالقی فراسوی دامنه امکانهای فهم و خرد آدمیان استناد دهد، چنان «نصوصی» به آسانی میتوانند در زبان و قلم مومنان به حیث «نصوص صریح و هرگز اصلاح ناپذیر» به ابزاری جهت به کرسی نشاندن و ترضیه سوائق و غرائز مومنان مغرض مختوم شود. هیچ قانونی نباید منشاء خودش را فراسوی نیروی داوری و تجربی انسانها بداند؛ زیرا از دایره سنجشگری بیرون گذاشته میشود و به ابزار تبدیل میشود.

«قرآن» را نصّ الهی میشمارند بدون هیچ برهان منطقی و استدلالی فرهیخته و اثبات پذیر. اشخاصی که در مقام مفسّر و شارح قرآن از قدیم الایّام تا کنون به تشریح و تفسیر آیات قرآنی در متون خرواری اقدام کرده اند، هیچگاه نتوانسته اند کوچکترین تاثیری و نقشی در عملکرد اجرایی «نصوص الهی» داشته باشند بدانسان که تحریر شده اند؛ زیرا از گذشته های دور تا همین امروز فقط «نصوص الهی» بوده اند که حرف اولّ و آخر را در واقعیّتهای اجتماعی انسانها زده اند و به کرسی نشسته اند. تفاسیر قرآنی چه در فرقه شیعه رایج باشند، چه در فرقه سنّی یا دیگر فرق اسلامی، فقط راههایی هستند برای فریب دادن مردم و برده روحی و مغزی کردن انسانها در سمت و سوی اغراض قدرتپرستان و منفعت طلبان نجومی.

آنچه را که مفسّران قرآن بر قلم و زبان جاری میکنند، تخیّلات شخصی خودشان است که به رتوشگری و آراستن عجوزه نصوص الهی آویخته میشود. آنچه نیز در نظر مومنان جاذبه دارد و رُباینده فهم و هوش و شعور آنها میشود، اصل نصوص نیستند؛ بلکه آب و تابهای تشریحی و تفسیری شارحین و مفسّران است که راه را برای به دام انداختن انسانها در باتلاق الهی پر زرق و برق و خوشگوار میکنند. «قرآن» را به هیچ وجه نمیتوان اصلاح کرد؛ زیرا هر گونه دخالت در نصوص الهی به معنای اقدامی بدعتگزارانه است که به تحریف و تقلیب کلام الهی مختوم میشود و موجب اشدّ مکافات است. به همین دلیل، کسانی که سخن از «اصلاح» در نصوص الهی میزنند، خاطیانی هستند که به جای سنجشگری محتویّات قرآنی به تهییجگری ذینفعانی اقدام میکنند که امتیازخواهی و دلیل اقتدار خود را «دوام هرگز اصلاح ناپذیر نصوص الهی» میدانند.

از نخستین روزهایی که آیات قرآنی گرد آوری و به صورت فعلی در آمدند تا کنون میلیونها ورق، تفسیر و تشریح در باره آن تحریر شده است. ولی در واقعیّت پراکتیکی و مناسبات انسانها با همدیگر و همچنین در تصمیمات و اقدامهای مقتدرین اسلامیّت در سراسر زیر و بمهای تاریخ نکبت بار اسلامیّت تا امروز نمیتوان کوچکترین سر نخی از نفوذ و نقش و تاثیر «تفسیرات مفسّرین و شارحین» را در عملکردهای بی واسطه و عینی مومنان به اسلامیّت اثبات کرد. آنچه بی برو برگرد در تاریخ اسلامیّت تا کنون معیار و اساس و حکم قاطع اجرایی داشته است، فقط «نصوص الهی بر پایه محتویات قرآن» بوده اند؛ نه دیدگاههای شارحین و مفسّران رتوشگر و بزک دوزک کن اسلامیّت.

قرآن و اسلامیّت را فقط میتوان منسوخ کرد و در پروسه ای سنجشگرانه به دامنه گسستن انسانها از اعتقادات اسلامی همّت کرد. هر چقدر انسانها از مبانی عقیدتی اسلامیّت با منطق و استدلال و آگاهی فاصله سنجشی بگیرند به همان میزان میتوان از تاثیر و نفوذ و دوام اسلامیّت کاست و بر بی اعتباری نصوص قرآنی و بطلان تفاسیر خرواری سرعت داد.

«قرآن»، اعلامیه ای سیاسی است که از بهر سیّاسیگری برای جاه طلبان و حریصان قدرتپرست و منفعت جویان نجومی تحریر شده است. به همین دلیل نیز نمیتوان آن را «اصلاح» کرد؛ زیرا هر گونه اصلاحی باعث میشود که چفت و بست ستونهای غارت و تجاوز و کشتار و قتل و شکنجه و زورگویی و ویرانگری و استبداد رای مومنان به نصوص الهی از هم فرو پاشد و متلاشی شود. آنچه قرآن و اسلامیّت را تا امروز  پایدار نگه داشته است، کاربست «نصوص صریح الهی» در واقعیّتهای اجتماعی بوده است؛ نه توجیهات تفاسیری که پشیزی ارزش ندارند و تنها نقش آنها فریب دادن مردم و تبرئه جنایتها و تبهکاریها و رذالتها و خباثتها و خونریزیهای مومنان به اسلام بوده است تا امروز.

2_ «..... محکوم به اعدام میشود»

تدریس رشته «حقوق» در دانشگاه تهران در سال 1306 پایه ریزی شد. سازمان اطّلاعات و امنیّت کشور (س.ا.و.ا.ک= ساواک) در سال 1335 تاسیس شد. در مفاد قوانین تشکیلاتی سازمان امنیّت، صرف نظر از کیفردادهای جزایی دیگر، بیش از هفده ماده وجود دارد که خاطیان را «.... محکوم به اعدام» میکنند. زیرساخت قوانین امنیّتی از برآیندهای آراء نمایندگان مجلس، حسب اصل بیست و هفتم متمّم قانون اساسی اخذ شده است که مادّه اول و ماده دوم آن از طرف مجالس «سنا و شورای ملّی» تصویب شده اند و هیئت دولت را مامور اجرای آنها کرده اند.

سه دهه بعد از شالوده ریزی رشته «حقوق» در دانشگاه تهران و به کار گماردن اساتیدی که در این رشته، تحصیلات نظام قدیم و احتمالا تحصیلاتی در دانشگاههای باختری [انگلیس، فرانسه، آلمان، سوئیس، آمریکا] داشته اند، یک نفر تلاش نکرده بود که مفاد قانون سازمان اطّلاعات و امنیّت کشور را در زیر ذرّه بین سنجشگری بگذارد و محتویات آن را از چشم انداز «بُنمایه های فرهنگ ایرانیان و همچنین حسب مفاد لوایح و منشورها و قوانین حقوق بشر» بررسی انتقادی کند. از تاریخ انتشار مفاد سازمان امنیّت کشور تا رویداد فاجعه بار 1357، تقریبا بیست و دو سال سپری شد. در روند این دو دهه نیز تنها استادی که حسّ مسئولیت داشت و در باره جُرم و بزه، تحقیقاتی ارزشمند را تحریر کرد، زنده یاد «رضا مظلومان [کوروش آریامنش]» بود. همچنین زنده یاد «مصطفی رحیمی» در سال 1351 همّت کرد و کتاب «مجازات اعدام – اثر: مارک آنسل» را ترجمه و منتشر کرد که چکیده ای از تحقیقات سازمان ملل در خصوص مسئله اعدام در کشورهای جهان بود.

اگر بخواهیم میزان کرد و کار تمام تحصیل کردگانی را که در رشته «حقوق» از سال 1306 شمسی تا سال 1357 شمسی – یعنی نیم قرن تمام - که هم در ایران و هم در دانشگاههای باختری درس خوانده و فارغ التّحصیل شده یا استاد مدّعو بوده اند، به دادگاه سنجشگری فراخوانیم، فقط یک حکم را میتوان صادر کرد. هیچکدام از آنانی که تحصیلات حقوقی کردند یا استادی تدریس حقوق را به عهده داشتند، یک کلمه از «فلسفه حقوق» و دلایل کاربست اجرایی قوانین حقوقی را نمیدانستند و همچنین کوچکترین شناختی از «بنمایه های فرهنگ ایران» نداشته اند.  آنها فقط کسانی بوده اند که دروسی را روخوانی و حفظ کرده و سپس به نشخوار و بازخوری و تکرار آنها برای دانشجویان وقت تلف کرده اند و سرمایه ها بر باد داده اند.  

در جامعه ای که تحصیل کردگانش به آن مرحله از درک و فهم و مسئولیّتهای فردی و اجتماعی رشد نکرده و به بلوغ فکری و خویشاندیشی ارتقا نیافته باشند، چنان جامعه ای اگر در هزاران هزار شرایع و قوانین رسمی و غیر رسمی نیز به غُل و زنجیر کشیده شود، هرگز احدی نخواهد فهمید که چه حقّ و حقوقی دارد و چرا مناسبات اجتماعی و کشوری هرگز بر مدار قوانین نمیچرخند و فجایع اجتماعی و کشوری مدام تکرار و دوره میشوند.

در کشورهایی که بر شالوده قوانین حقوقی اداره میشوند، هر سال از طرف استادان رشته های حقوق و متفکّران و فیلسوفان و حقوقدانان و ناظران و قاضیان و وکلاء در خصوص مفاد قوانین گوناگون، بحثهای مبسوطی میشود که چکیده موثّر و کلیدی آنها به همّت اساتید نُخبه در اواخر سال در کتابی قطور به نام «کُمنتار/گزارش سنجشی» گردآوری و چاپ و منتشر میشوند. برای نمونه در خصوص فقط «قوانین جزایی» در کشور آلمان، بیش از هفتاد سال است که «کمنتار» منتشر میشود و جدیدترین چاپ آن به شرح ذیل است:

Kommentar: Strafgesetzbuch (StGB) – Thomas Fischer – C. H. Beck Verlag – München – 71. Auflage – 2024

 چاپ هفتاد و یکم کتاب گزارش سنجشی در خصوص قوانین جزایی در 2810 صفحه در سال 2024 میلادی منتشر خواهد شد؛ یعنی اینکه در طول هفتاد سال گذشته، قوانین جزایی، مدام در حال سنجشگری و بررسی و لغو و تجدید نظر و دیگر سانی بوده اند و همچنان کما فی السّابق در حال سنجشگری و بررسی انتقادی هستند. در مقدّمه کتاب بر این نکته تاکید مبرم شده است که گزارش سنجشی:

« zuverlässig, umfassend, pragmatisch und dezidiert= مُعتبر و مُوثّق، جامع و مبسوط، واقعگرایانه و عمل گرایانه و بُرهان قاطع» است.

این فقط مثالی از کشور آلمان بود. در آمریکا و فرانسه و انگلستان و سوئیس و دیگر کشورهایی که بر شالوده قوانین حقوقی اداره میشوند، در باره سنجشگری و حکّ و اصلاح و لغو و ابطال قوانین جاری، کتابها و رساله های عدیده ای نوشته و منتشر میشوند. فاجعه غم انگیز جامعه ایرانی با تمام مدّعیان تحصیل کرده و کنشگران تاق و جفتش از دوران پایه ریزی رشته حقوق در دانشگاه تهران تا امروز بر این مدار هولناک و خفقان آور چرخیده است که نه حاکمین، سر رشته ای از حقوق و قانون و هنر سنجشگری داشته اند و دارند، نه مخالفان حاکمین وقت. نه آنانی که در رشته های ذیربط در دانشگاههای وطنی و بیگانه تحصیل کرده اند. متعاقبا نیز وقتی کارگزاران جامعه ای در جامعیّت زمامداری و متصدّی بودن در ارگانها و سازمانها و تشکیلات و موسّسات و ادارات و آموزشگاهها و دانشگاهها و دانشکده ها و امثالهم نتوانند ظرفیّتها و توانمندیها و آگاهیها و آموخته ها و تجربیات خودشان را در دامنه های مختلف برآورد کنند و تخمین بزنند، خواه ناخواه در هر گوشه ای که سرمایه گذاری کنند، فقط ثروت و پتانسیل و امکانهای میهنی و نیروهای انسانی را بر باد فنا خواهند داد که پیامد آنها نیز فلاکتها و ذلالتها و خفّت و خواریها و هرج و مرجها و متلاشی شدن مناسبات فرهنگی- اجتماعی و آسیب زدنهای شدید روحی و روانی به انسانها و دست آخر نیز نابودی میهن و ثروتهای طبیعی و معنوی اش خواهد بود.   

3_ الاِعترِاف بِخَطایاء

(...... وَ کفاکَ تادیبا لِنُفسِکَ ما کرِهتَهُ مِن غَیرک. وَمَن تَوَرّطَ فی الاُمُور بِغَیر نَظَر فی العَواقِبِ فَقَد تَعَرّضَ لِلنَّوائِبِ. التَّدبیرُ قَبلَ العَمَلِ یُومِنُکَ النَّدَمَ. مَنِ استَقبَل وُجُوهَ الآراء عَرَفَ مَواقِعَ الخَطاء = در ادب آموختن برای تو همین بس باد که از دیگری بد میدانی. هر کسی که بدون عاقبت اندیشی به کاری اقدام کند به مصیبتها و بلایا گرفتار خواهد شد. چاره جویی و فکر کردن قبل از اقدام به هر کاری باعث میشود که از پشیمان شدن در امان بمانی. هر کسی که نظرات گوناگون را در پیش چشم آورد، میتواند ریشه های خطاکاری را بشناسد).

[کتاب:  تُحَف العُقُول– تالیف: علیّ بن الحسین بن شعبة الحرّانی (قرن چهارم ه. ق) -  انتشارات: الموسسة الاعلمی المطبوعات – بیروت،1423، ص 66]

اعتراف کردن به خطا کاریهای خویش، نشانه ای از دلاوری و بیدارفهمی است. خطا همیشه به عمل آدمی آمیخته است. عملی که در نخستین گامها از خطا مبرّا باشد تا کنون برای هیچکس اتّفاق نیفتاده است؛ مگر اینکه از خطا کاریهای دیگران، درس عمیق و تکاندهنده عبرت آموخته باشد و در اجرای عمل مُشابه با احتیاط کامل اقدام کند. کسانی که تصوّر میکنند در مناسبات شخصی و اجتماعی میتوان بدون خطاکاری زیست، همواره در خیال آبادها و ناکجا آبادهایی که در مخیله خود میپرورند، به دوام فلاکتهای اجتماعی و کشوری دوچندان میافزایند به جای آنکه از خطاکاریهای خود و دیگران به بهبود روشها و گفتارها و دیدگاهها و موضعگیریهای عقلانی و حسابشده  و جبران پیامدهای خطاکاری کوشا شوند.

اجتماعات بشری در گستره ای از خطا کاریها و بهبود سازیها  مدام در نوسان هستند. نمیتوان جامعه ای را آفرید که از خشت نخست مناسبات انسانی آن تا آخرین قلّه ساز و کارهای اجرائی اش، خالی از خطاکاری اعضاء اجتماع باشد. آنچه اهمیّت کلیدی دارد، اعتراف و اقرار به خطاست و گردن گرفتن مسئولیّت عواقب خطاهای خود که انسان را مستعد و پرورده و هوشیار به منظور تلاش برای تصحیح و بهبود رفتار و گفتار خودش میانگیزد. خطاکاریهایی که کتمان و لاپوشانی و انکار شوند، نه تنها بر روند متلاشی شدن مناسبات اجتماعی و کشوری میافزایند؛ بلکه انسان خطاکار را در اجرای خطاکاریهای خودش بی شرم و وقیح و بی مسئول و متجاوز بار می آورند.

جامعه ایرانی در طول یک قرن اخیر از طرف زمامداران و کنشگران گوناگون به دلیل خطاکاریهایی که هیچکس مسئولیّت آنها را به عهده نگرفته به قعر فلاکتهای جورواجور درغلتیده است؛ زیرا انسان خطاکار از اعتراف کردن به خطا و تلاش برای جبران عواقب خطاکاریهایش مدام با انواع و اقسام توجیهات و بهانه ها و دلیل تراشیهای بی منطق و برهان گریخته است. جامعه ای که هر گوشه اش از انسانهای خطاکار و هرگز نادم نبودن انباشته شده باشد، هیچگاه به وضعیّت مناسباتی که در خور کرامت و شرافت تک تک آحادّش باشد، دست نخواهد یافت؛ زیرا مسئولیّت پذیری و اعتراف کردن به خطاکاری  محلّی از اعراب در بطن اخلاق رایج اجتماعی ندارند.

4_ارتقاء کینه و نفرت تا اوج کمپلکس روانی

[ ..... چنانچه مصمّم شویم که ذهنیّت خودمان را از چنگال حُب و بُغض آمیخته به روایتهای تئوریزه شده برهانیم و راهی بی دغدغه و خالی از چاله چوله های گردبادی را به سوی شناخت پدیده ها پیدا کنیم، آنگاه باید به تدابیری هدفمند روی آورد که بتوان در چارچوب «زبان رایج و روزمره» به آفرینش پایه های شناخت کامیاب شد. برغم اینکه چنین تلاشی از مایه های قوّتمند اثبات پذیری برخوردار نیست؛ ولیکن در اغلب تامّلات میتوانند نکته ها و اشاره هایی بسیار ارزشمند را در زمینه شناخت در اختیار آدمی بگذارند.].

[Das Doppelgesicht der Wahrheit – Otto Friedrich Bollnow (1903 - 1991) – Kohlhammer Verlag– Stuttgart – 1975 – S. 11]

هر چقدر دامنه نفرت و کینه توزی و بیزاری نسبت به انسانها وسیع تر شود به همان میزان بر پیچیدگی کمپلکس پریشیده روان و مغز انسانها افزوده تر خواهد شد. نفرت و کینه باعث میشوند که فهم و شعور و قوّه شناخت بشری فلج و بی بو و خاصیّت شوند. برای اینکه بتوان از چنبره هولناک نفرت و کینه توزی با درایت و آگاهی و هوشیاری، گام به گام گسست و وضعیّت طبیعی و انسانی خود را بازیافت، راهی نیست سوای آنکه با پرسیدن و اندیشیدن در باره  پیش پا افتاده ترین مسائل فردی و جمعی آغاز کنیم. وقتی بر آن میشویم که در باره مسائل و مشکلات و معضلات فردی و اجتماعی بیندیشیم، دایره موضوعات فکری را نباید تا بی نهایتها پهن کرد و امتداد داد؛ بلکه دقیقا تا دامنه ای که عینیّت بی واسطه مسائل برای نیروی فهم و شعور و خرد آدمی ملموس و محرّز باشند.

تفکّر فردی در خصوص مسائل فردی و اجتماعی که در نگاه نخست، خیلی پیچیده و بغرنج می نمایند، آغازگاهیست به سوی آشتی کردن با خویشتن در مقام انسان منحصر به فرد که رویاها و آرزوها و نیازها و خواسته ها و خصلتها و توانمندیها و استعدادها و فروزه هایی دارد. زبان روزمره و محاوره ای به انسانی که بخواهد در باره مسائل زندگی و باهمزیستی بیندیشد، بهترین ابزار است. از ساده ترین مکالمه کودکان و نوجوانان و کلانسالان میتوان به شناخت ژرفای پیچیده ترین و کلیدی ترین معضلات اجتماعی و کشوری نقبی زد و در باره راهکارها و چاره جوییها اندیشید. شناخت از پیامدهای فهمیدن مسائلی است که آدمی را به فکر کردن میانگیزانند و ایده هایی بدیع و کارگشا را برای  گلاویز شدن با مشکلات باهمزیستی و کشوری از بطن تجربیات و تامّلات پیگیر آدمی می آفرینند. انسانی که از درک مکالمات افراد اجتماع در زندگی روزمره ناتوان و عاجز است، اگر پیچیده ترین متون فکری و فلسفی را نیز بتواند روخوانی  کند و خردلی از آنها را بفهمد، هرگز قادر نخواهد شد که سنگی از روی سنگهای مصایب و بدبختیهای مردم بردارد. شناخت جامعه با تدقیق شدن به مکالمات لایه های انسانی و مختلف اجتماعیست که امکان عبارتبندی شدن کلیدی ترین ستونهای باهمستان را در زبانی پخته و بار آور همچون مشعلی فروزان بر فرا راه جامعه برای نسلهای گوناگون برافراشته می کند.   

5-ایران در چنبره جنگ هفتاد و سه ملّت

تقریبا هفت قرن پیش، «شمس الدّین محمّد حافظ» در دیوان اشعارش سرود که «جنگ هفتاد و دو ملّت، همه را عُذر بنه .... چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند».  حقیقت، دیدنی نیست؛ زیرا هیچکس نمیداند که چه شمایلی دارد. حقیقت، حتّا مقصد نیز نیست تا بتوان در تلاشی هزاران ساله به آنجایی رسید که حقیقت، بیتوته کرده است. حقیقت، تلنگریست نامرئی که انسان را به جستجو و کاوش و یافتن و آفرینش راه خویشتن می انگیزاند و ترغیب میکند. انسانی که بخواهد حقیقت را عریان ببیند در دیدنش ناکامیاب است؛ زیرا حقیقت، هیچ مادیّتی ندارد که بتوان آن را حسّ کرد؛ بلکه فقط میتوان به وجودش بر شالوده فهم و شعور و تفکّر فرهیخته گواهی داد.

آنانی که فریاد از تملّک حقیقت را در هر کوی و برزنی سر میدهند، مسبّبین جنگهایی بوده اند و هنوزم هستند که شیرازه جوامع بشری را پاشانده و آنها را به دریاهای خونریزی واگردانده اند؛ زیرا هر کسی حقیقت خودش را « حقیقت ناب» میداند و حقایق دیگران را «جعل و دروغ و تصنّعی». جنگ مالکین حقیقت به راهی مختوم میشود که جنگاوران عقیدتی/ایدئولوژیکی/مذهبی، افسونگری حقیقت را نه در تلاش برای جستجو و ارجگزاری و نگاهبانی از حقیقت منحصر به فرد و هرگز تکرار ناپذیر «زندگی و جان یکدیگر»؛ بلکه در ریختن خون همدیگر برای گامنوردی در راهی میدانند که  آنها را  به «کاخ افسانه ای» حقیقت اماله ای - تلقینی خود راهبری میکند.

ایران در طول تاریخ غم انگیزش، مدام در چنگال هفتاد و سه فرقه که ادّعای مالکیّت حقیقت را دارند به میدان جنگآورانی متعصّب و خشن و بی وجدان  تبدیل شده است که در خونریزی و بیدادگری در حقّ مردم ایران، گوی سبقت را از یکدیگر ربوده اند و هنوز با شدّت و حدّتی سرسام آور برای رسیدن به «کاخ افسانه ای» مبانی عقیدتی/ایدئولوژیکی/مرام و مسلکی خود در جدالهای خونین هستند.

«زندگی و جان آدمیان در ایران» در کوره آتشی سوخته و همچنان میسوزد که منادیان «حقیقتهای کذّایی» آن را برپا کرده اند وافسون چیزی شده اند که هیچ شمایلی ندارد؛ زیرا از فهم و درک و حسّ آن به شدّت ناتوانند.   

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.