رفتن به محتوای اصلی

بذر نفرت و کینه

بذر نفرت و کینه

انگار که رسالت زوجه فاتح و امثال او گاشتن بذر نفرت و کینه و باز تولید آن در سطح جامعه بود تا هر چه بیشتر جامعه را به انهدام و بیماری علاج ناپذیر سوق دهند وهمین ماهیت او بود که او را نفرت انگیز کرده بود وگرنه انسان رشد یافته و باشعور می‌داند که کسی را نمی‌توان بخاطر رنگ پوست، فرم چهره و یا بخاطر نژاد و زبان مورد تحقیر قرار داد چرا که خود انسان‌ها هیچ‌نقشی در شکل‌‌گیری آنها ندارند بلکه از تصادم دو ژن متفاوت است که نسل بعدی پدید می‌آید والدین هم در این شکل‌گیری فاقد تأثیرگذاری هستند یک آسیایی می‌توانست افریقایی و یک افریقایی می‌توانست امریکایی باشد وجنسیت نیز تابع این قانون طبیعت است و اگر زوجه فاتح از بدو تولد، دقیقاً بخاطر ظاهر خود، ابتدا توسط والدین خود و سپس در محیط خود مورد آزار و لعن و نفرین بوده است خود او بعنوان یک بچه معصوم هیچ نقشی در نطفه بستن چنین ظاهری نداشته است بلکه این از فقر فرهنگی آن خانواده و جامعه می‌تواند باشد والدین این بچه شکل و شمایل بچه خودشان را نشانه خشم خداوندی می‌دانستند و او را به جای حمایت و نوازش، مرتب سرزنش می‌کردند و بجای اینکه خودشان را نفرین‌شدگان بدانند و ژن‌های خودشان را زیر سؤال ببرند بچه معصوم خودشان را در فشاری غیرانسانی قرار داده و هر بدبیاری را به پای او می‌نوشتند. بدین ترتیب دنیای زیبا و شاداب کودکی را از او گرفتند و مانع تجربه دنیای کودکی او شدند. چپ و راست کتک بود و فریاد کشیدن بر سر او و همه اینها بخاطر قیافه‌ای بود که این بچه مادرزادی آن را داشت و صدایی داشت که خود آن را تنظیم نکرده بود. تازه چه کسی می‌تواند صدا و قیافه ایده‌آل را به تصویر بکشد. مگر زیباشناسی انسان‌ها براساس عادت‌های و معیارهای قراردادی صورت نمی‌گیرد و این عادت‌ها هم از گذشته‌های عاری از عقلانیت به انسان‌های فعلی منتقل شده است ترک آن عادت‌ها به معنی شکستن باورها خواهد شد که کاری آسان نیست از همین منظر است که بودن این بچه با چهره غیرمعمول که غیرعادی برای دیگران بود و چنین قیافه‌ای جائی در عادت‌ها نداشت، کودک معصوم را به خاطر گناهی که نکرده بود مورد مجازات قرار می‌دادند خود جامعه دچار دوگانگی بود از یک طرف، این کودک را حاصل اراده خداوند می‌دانستند که پس باید خداوند جوابگو می‌بود که قابل دسترس نبود ، ازسوی دیگر کودک را مقصر می‌دانستند در حالی که خود این کودک، بیخبر از قانون حیات میتوانست آفرینده خود را مقصر بداند. چه اتفاقی می‌افتاد اگر قضا و قدر را همه می پذیرفتند و به آن تن می‌دادند که همه به این باور اعتقاد داشتند اما هیچ کدام به باور خود عمل نمی‌کردند و وقتی هم این کودک اولین تجربه خود را در جامعه آغاز کرد چیزی کمتر از رفتار والدین خود عایدش نشد. چرا که همکلاسی‌های او فقط نفرت را به او هدیه کردند و امان او را از داشتن آرامش بریده بودند. مغز کوچک او عاجزتر از آن بود که درک کند همسن و سالان او مقصر نیستند این والدین آنها هستند که نتوانستند از بربریت، متمدنانه دوری جویند و این بربریت نسل‌اندر نسل تا به امروز به درازا کشیده است در اصل این کودکان وارثان و رهروان صادق پدران خود بودند، خوشی را در آزار دیگران جستن و فرقی هم نمکند این طمعه یک انسان باشد ویا یک سگ و گربه. در چنین فضائی بود که زوجه فاتح رشد کرد و از زندگی تنها زنده بودن را بهره‌برد او هیچوقت مزه شادی را نچشید آخر سر هم با کسی که چون او دچار بدبیاری شده بود ازدواج کرد. بر شوهر او نیز در کودکی همان حکایت شامل شده بود، تنها شانس او مرد بودن او بود و بس. و با دیدن درهای بسته به روی خود ، جنگ را نعمتی الهی می‌دانست. رو به جبهه نهاد، جبهه تنها جایی بود که شاید تازه داماد برابر و انسان بودن خود را به دیگران ثابت می‌کرد، چرا که در آنجا نه شکل و شمایل اهمیت داشت و نه زور بازو، در آنجا حرف اول را اسلحه می‌زد و قانون آن بکش تا کشته نشوی بود. از نظر اعتقادی هم معجونی درست شده بود که هرکسی به فراخور حال خود از آن خود را سیراب می‌کرد این منبع ارتزاق چیزی جز در خطر بودن دین و ناموس و انقلاب و وطن نبود که چنین چیزی بندرت در تاریخ رخ می‌دهد تازه داماد اولین بار بود که نه از خود فرار می‌کرد و نه از جامعه طرد شده بود در همینجا بود که او مفید بودن خود را و حتی انسان بودن خود را احساس کرد حتی زن او اولین‌بار در زندگی دردآور خود مزه چیزی به اسم افتخار را چشید از این خوان نعمت بهره‌مند شد دیگر کسی نمی‌توانست این دو را مجازات خداوندی بنامد حالا این دو در صف کوشندگان راه انقلاب و جبهه بودند و این دو باز اولین بار بود که معنی قدرتمند بودن را درک کردند، حتی همسایه‌ها دیگر از این دو حساب می‌بردند و این کاش زمان امان می‌داد تا این دو در کنار هم با چنین احساسی زندگی را سپری سازند چرا که آزار آنها به هیچکس نمی‌رسید، اما باز سرنوشت مسیر همه چیزی را عوض کرد هنوز دو سالی از ازدواج آن دو نگذشته بود که شوهر او در جنگ کشته شد و در صف مدافعان انقلاب و وطن قر ار گرفت این برای تازه عروس عذاب دیگری از سوی پروردگار بود که او را شامل شده بود و از سوی دیگر او چیزی را از دست داده و چیزی دیگری را بدست آورده بود و آن هویت بود او جزء خانواده جانباختگان محسوب می‌شد و دیگر بی‌پناه نبود همین تعلق او را به انسان‌های بیشماری وصل می‌کرد. زندگی او بواسطه مقرری و سهمیه گوناگون تأمین می‌شد و حالا باید فکری به حال خود می‌کرد که چنین کرد در ابتدا به زنان پشت جبهه پیوست و خود را بدینسان در جبهه احساس کرد. دیگر اعتماد بنفس پیدا کرده بود و خود را از بودنش سرزنش نمی‌کرد در یکی از همین سهمیه گرفتن‌ها بود که با حاکم روبرو شد، آن موقع حاکم هنوز مقام قضاوت را نداشت او مسئول رسیدگی به خانواده جانباختگان بود و هنوز با خواهر کارشناس شکنجه ازدواج نکرده بود درحال خواندن درس فقه و حقوق بود تا قضاوت ملحدین را به عهده بگیرد.

 وقتی حاکم اولین بار با بیوه جنگ مواجه شد با او به مهربانی درددل کرد و او را دلداری داد و بودن شوهرش را در پیشگاه خداوند خبر داد و از او خواست هر وقت به چیزی نیاز داشت شخصاً به او مراجعه کند در یکی از همین مراجعات بود که حاکم پیشنهاد صیغه را به او داد و آن را از ملزومات شرع اعلام کرد. بیوه جنگ چاره‌ای جز پذیرفتن پشنهاد نداشت چرا که بی‌پناه بود و کسی را نداشت. از مرسومات این جامعه بودن یک مرد بالای سر خانواده است تا اینجای کار شاید حاکم حق داشت که سرپناه کسی باشد. اما حاکم هر بار که به زن صیغه‌ای خود سر می‌زد که البته دست خالی سرنمی‌زد و همیشه بسته‌ای یا کیسه‌ای با خود همراه داشت ، ودرست چند دقیقه بعد از ورود او به خانه ی زن صیغه ای ، بوی سوختن تریاک تمام همسایه ها را متوجه خود میکرد و حاکم قبل از هر چیزی ساعت‌ها بالای منبر می‌رفت و موعظه خود را در مجلس دو نفره شروع می‌کرد و تا گریه زن صیغه‌ای خود را مشاهده نمی‌کرد از منبر پائین نمی‌آمد دیگر اینکه مرتب از دشمنان و ضدانقلابیون حکایت‌ها تعریف می‌کرد و آخر سر هم هوشیاری را وظیفه هر کسی از کوچک و بزرگ می‌دانست . تکرار همین اصطلاحات در هر موعظه‌ای ، بالاخره کلمات دشمن و ضدانقلاب و ضددین را در ضمیر ناخودآگاه بیوه جنگ حک نمود و چنین بود که یک انسان مظلوم واقع شده، اینبار نه بواسطه سرنوشت بلکه توسط حاکم مسیر زندگی‌اش عوض شد.

 اولین مأموریتی که حاکم به زن صیغه‌ای محول کرد اطلاع حاصل کردن از اوضاع همسایه‌ها بود همانطور که در رژیم سابق تعداد مساجد و روحانیون خیلی بمراتب بیشتر از تعداد مدارس و معلمان بود و دارای تشکیلاتی سراسری بودند که دیگران فاقد آن بودند و اینبار منبع خبری و حضور آنها فراتر از مساجد توسعه یافت و هر خیابان ، محله و خانه ای را شامل شد ، منبع خبر رسانی حاکم محدود به این زن صیغه‌ای نمی‌شد برای اینکه حاکم چون دیگر همکیشان خود به یک یا چند زن صیغه‌ای بسنده نکرده بود. گاهی آمار زنان صیغه‌ای از دستشان خارج می‌شد . فقط افراد باهوش آنان چون حاکم زنان صیغه‌ای خود را با اسم و محل زندگی در دفترچه خود یادداشت کرده بود و او می‌دانست که زن صیغه‌ای را در کدام آدرس ملاقات کند و همه این لذت بی‌پایان را بپای ارزانی خداوند نسبت به خودش قلمداد می‌کرد. البته با هر زن صیغه‌ای طوری رفتار می‌کرد که انگار اولین و آخرین زن صیغه‌ای ‌ایشان می‌باشد و این شگفت‌آور نباید باشد که چنین افرادی سعی در فرستادن هرچه بیشتر مردم به جبهه را داشتند با اینکه عده ای از نیت واقعی حاکم و امثال او خبر داشتند اما باز مردم چون افسون‌شدگان به جبهه هجوم می‌بردند در این میان خود حاکم و دوستانش خوب می‌دانستند غیر از قدرت و ثروت چه چیز دیگری نصیب آنان خواهد شد و ضمناً مقدار آن هم بطور تصاعدی بیشتر خواهد شد . بیوه جنگ و زن صیغه‌ای حاکم با حمایت او وارد دنیای شد که خود او تصمیم گیرنده آن نبود، مرتب در کلاس‌های عقیدتی و مذهبی شرکت می‌کرد. رفته رفته احساس بی‌مصرف بودن را که از والدین خود و جامعه به ارث برده بود کنار زده می‌شد حتی طرز کار اسلحه و تیراندازی را هم یاد گرفت. ترقی او در این مسیر نفرت او را به گذشته و دیگران بیشتر می‌کرد و این نفرت در وهله اول متوجه دشمنان و بی‌دینان بود. هرچقدر شرکت او در بحث‌های مذهبی بیشتر می‌شد به همان اندازه هم جهت‌گیری این نفرت و نهایتاً انتقام مشخص‌تر می‌شد.از طرف دیگر حاکم خشنود بود به دلیل بسیار واضح، اولی انتخاب او به عنوان قاضی که مستقیماً با ملحدان سر و کار داشت بود و دیگر آنکه داشتن چندین زوجین صیغه‌ای بود که می‌توانست از نیروی آنها استفاده کند و او نه تنها در پست جدید جای خود را بدون کوچکترین مشکلی تثبیت کرد بلکه رابطه خود را با زوجین هم قطع نکرد. تقدسی که او از خود ارائه کرده بود او را دو چندان قوی ساخته بود داشتن نبض جامعه که اعتقادات آن جامعه است خود از هنرهای زندگی است و از پس این هنر او براحتی برآمده بود.

 بخش 10

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید