رفتن به محتوای اصلی

از بُغرنجها و کلافهای سر در گم قدرت و استیلاء
27.12.2023 - 13:33

تاریخ نگارش:27.12.2023

از بُغرنجها و کلافهای سر در گم قدرت و استیلاء

[غرق شدن دریا در سیلاب بلاهتها]

تحوّلاتی که از پیامدهای «زلزله مهسا» در جامعه ایرانیان به طور کلّی ایجاد شد، نه تنها صفوف و ماهیّت ذاتی و سایه گون گرایشهای مختلف را در دامنه سیستم زمامداران فقاهتی و ارگانهای وابسته به آنها برملاء کرد؛ بلکه گستره مخالفان رنگارنگ داربست اسلامی را و همچنین نقش و موضع سیاستهای دیپلماتیک کشورهای بیگانه را نسبت به وقایع ایران آشکار و اثبات کرد. تمام گرایشها و سازمانها و گروهها و احزاب و تشکیلاتی که بیش از چهار دهه پیاپی در تقابل و کشمکش و صف آراییهای انتقادی و افشاگری و اقدامهای پراکتیکی در اقصاء نقاط جهان تا امروز به پا خاستند و فعالیّتهای بایسته و شایسته ای را در پروسه تب و تابها و زیر و بم خیزشهای مردم علیه حکومت فقاهتی و بویژه در رویداد «زلزله مهسا» انجام دادند، در جمعبندی کرد و کارهایشان نشان دادند که همچنان بر مبانی عقیدتی و اعتقادات ذهنیّت آکبندی خود و تمایلات همچنان حقّ به جانبی از بابت تاریخچه مبارزاتی فرقه و سازمان و حزب و گروه و تشکیلات خود – چه در گذشته های میهن در موضع قدرت بوده اند، چه در تضاد با قدرت حاکم اقدام کرده اند – پا میفشارند و مُصر هستند و برای فهمیدن عینیّتهای مملوس و آشکار وطنی همچنان ناتوانند و از ارجگزاری به پرنسیپها و چهره های متنوّع و کثیر جامعه ایرانی گریزانند و بیش از هر چیزی بر یکدست شدن جامعه در سمت و سوی عقاید فرقه ای و سازمانی و حزبی و گروهی و تشکیلاتی، بیشتر بها میدهند تا به کثرت رنگین کمانی مناسبات اجتماعی و کشوری. آنچه برای آنها اولویّت و ارجحیّت ندارد، همانا «ایران و سرنوشت مردم در جامعیّت وجودی» است. هنوز هیچ گرایش و سازمان و حزب و گروه و تشکیلاتی را نمیتوان پیدا کرد که خودش را به حیث «زیرمجموعه ای از جامعیّت مردم ایران» بشناسد و بنامد و عرض وجود کند. هر گرایشی، «ایران و مردمش» را، مِلکِ طلق آبا و اجدادی و ارثیه ازلی- ابدی خودش میداند.

در حیطه کنشگران جورواجور، صرف نظر از اعتقادات نظری و دیدگاههای تخاصمی آنها نسبت به یکدیگر، بخشی به شدّت رادیکال و بسیار ستیهنده و بی کاراکتر و هوچیگر و مخرّب وجود دارد که فعالیّتهای کنشگران آگاه و مسئول و مقاوم و نگران سرنوشت ایران و مردمش را مدام در سایه قرار میدهند. نتیجه اقدامهای افراطی این شده است و همچنان خواهد شد که بخشهای رادیکال و به شدّت افراطی گرایشهای مختلف توانسته اند و در آینده نیز خواهند توانست بر بخشهای همگرایی و همبستگی و همعزمی و باهماندیشی گرایشهای متنوّع چیره شوند و آنها را از یکدیگر متفرّق و خنثا کنند. آنچه در کشاکشهای نظری و رفتاری گرایشهای گوناگون نتوانست به کُنه حقیقت مسئله دست یابد و راه جدیدی را بیافریند، همانا «آفرینش میزگردی از کنشگران مستقل اندیش و ایراندوست و مردمگرا و مصمّم و پایدار و پیگیر» برای حضانت از کرامت و شرافت بشری و تلاش از بهر گسلاندن مردم از غُل و زنجیرهای کهنه اعتقادات آبا و اجدادی در چنبره اسارتگاه سیستم فقاهتی و ارگانهای سرکوبگر آن در سمت و سوی واقعیّت پذیر کردن «آزادیهای فردی و اجتماعی در ایران» بود. 

آنچه واقعیت عریان «زلزله مهسا» بر پرده خیابانهای ایران نمایش داد، هیچ گروه و سازمان و حزب و ناظری به عمق معنا و پیام آن پی نبرد؛ آنهم اینکه ایران به «کنشگرانی بیدارفهم و دریادل و آگاه و مسئول و دلاور» محتاج است؛ یعنی شخصیّتهایی که چهره های شناخته شده ای نباشند و بیوگرافی سبقه ای آنها نیز در فراز و نشیب تلاطمهای سیاسی در عصر پهلوی دوم و سیطره ولایت فقاهتی آلوده نشده باشد تا بتوانند و بکوشند که واتاب دهنده خواستها و آرزوها و اراده و بینش نسلهایی باشند که «زلزله مهسا» را آفریدند.  

شکستی و لطمات عمیق و جبران ناپذیری که گرایشهای مدّعی اپوزیسیون از رویداد زلزله مهسا بی واسطه تجربه کردند؛ و لی به درک و فهم ضربات تکاندهنده آن نائل نشدند تا دریابند که هر کدام به تنهایی هرگز نخواهند توانست بر سرنوشت ایران و مردمش، حاکم شوند و نقش ابدی ایفا کنند، هنوز به عمق وجود ذهنیّت و مغز و روان آنها موثر نشده است تا بخواهند بیدار و هوشیار شوند؛ طوری که کنشگران مختلف المرام دریابند که راه حلّ مشکلات و معضلات میهن و مردمش با وسعت دادن به جنگهای عقیدتی و بازخوانی و مکرّر گویی مصائب و فلاکتها و خطاکاریها و دشمنیها در گذشته های سپری شده، نه تنها برطرف نخواهند شد؛ بلکه امکانهای دوام حکومت فقاهتی را برای سالیان متمادی و نامعلوم تضمین نیز خواهند کرد.

از چشم انداز زمامداران حکومت فقاهتی و ذینفعانش، رخداد «زلزله مهسا» از یک طرف به آنها تفهیم قطعی کرد که برای همیشه و ابد، هیچ حقّانیّتی به فرمانروایی بر ایران و سرنوشتش را ندارند و از طرف دیگر، متوجّه شدند که برای بقاء و استمرار اقتدار و حفظ منافع خود و مطیع بودن ارگانهای وابسته و تابع باید نه تنها امتیازهایی را به کشورهای مقتدر آسیایی و همسایه با خفّت و ذلّت و ضرر و زیانهای نجومی در حقّ  مردم ایران تقبّل کنند؛ بلکه همچنین در سرکوب و انتقامگیری کینه توزانه و اجرای رفتارهای خشونت مآب و ددّخویانه نسبت به نیروهایی که رویداد زلزله مهسا را در هر گوشه از میهن امکانپذیر و شعله ور کردند، با شدّت عمل برخورد کنند تا از مردم، زهر چشم بگیرند و آنها را به عبودیّت و تابعیّت و توسری خور ماندن عادت بدهند. زمامداران فقاهتی فهمیدند که در کشاکش و جنگ و جدال با مردم در وسعت جغرافیای میهن و فراتر از مرزها، سوای ارگانهای تابع و مزدبگیر و ماموران گماشته ای، پشتوانه و تکیه گاه مردمی ندارند و ایدئولوژی و ماشین تبلیغاتی اسلامیّت نیز به طور ریشه ای از اعتبار و نفوذ داشتن بر ذهنیّت و قلب و روان و رفتار مردم، متلاشی و پوسیده شده است. حتّا از لحاظ اخلاقیات نظری و پراکتیکی، بی خاصیّت شده است؛ زیرا در طول چهار دهه تمام، اخلاقیات اسلامی فقط سمبل شرارتها و خباثتها و غارتگریها و کشتارها و ترورها و تجاوزات به نوامیس و عفّت مردم و خونریزیها و اعدامها  و شکنجه ها و ویرانگریها و سرکوبها و بی اعتباریها و آبرو ریزیهای چندش آور، ریاکاریها، تظاهرکردنها و کلّا کنشها و واکنشهای مذموم و تهوّع آور در داخل مرزهای ایران و کشورهای همسایه و در دایره ابعاد جهانی بوده اند و هنوزم هستند.  

آنچه در گلاویزیهای حُکام در دو دامنه داخلی و برونمرزی با نیروها و گرایشهایی که بازوبند اپوزیسیون دارند،  همواره نقش کلیدی و متعیّن کننده اش در حاشیه قرار گرفت، همانا مردم؛ و بویژه نسل جوان و زنان و دختران ایران بودند و هنوزم هستند. فقط ایرانیانی که بی واسطه و رویارو با مقتدران حاکم در پروسه زلزله مهسا، مشارکت داشتند یا به حیث ناظر بیدار و هوشیار، رویدادها را پیگیری میکردند، در برآوردی که از نتایج جدال با حاکمان وقت و رفتارها و گفتارهای گرایشهای اپوزیسیونی به دست آوردند، به این یقین قطعی و خجسته رسیدند که تنها با پیگیری آرزوها و آرمانها و استقامت و پایورزی بر خواسته ها و نیازها و بینشهای تکثّری خود است که میتوانند بدون تن در دادن به اراده سیطره خواه و کشمکشهای قدرتگرا و استیلا گرایانه به سوی آفرینش «آزادیهای فردی و اجتماعی» امیدوار باشند؛ ولو پروسه نبرد با حُکّام و دادن شانسهای مساوی به گرایشهای اپوزیسیونی از بهر بازاندیشی و اصلاحگری رفتارها و کنشها و واکنشهای خودشان، به طور بطئی و زمانبر طول بکشد به این امید که در مقطعی بتوانند نقشی موثر و نتیجه بخش را در همپایی با مردم ایفا کنند. 

مردم ایران به طور اساسی دریافته اند که زندگی و واقعیّتهای باهمزیستی و مشکلات و معضلات زاییده از مناسبات و مراودات اجتماعی و زمامداری بر کشور را و همچنین حشر و نشر با کشورهای همسایه و دیگر کشورهای جهان را نمیتوان از چارچوب قیراطی و تحکّمی نصوص و شرایع و اصول «مذاهب/ادیان/ایدئولوژیها و امثالهم» حلّ و فصل کرد؛ زیرا زندگی، پدیده ای پویاست که پاسخ و واکنش نشان دادن به چهره های نو به نو زندگی و همآوردی با مسائل و مشکلات به اندیشیدن و رفتار به هنگام در موقعیّت مکانی و زمانی خودش ملزوم و محتاج و وابسته است و نمیتوان فقط با استناد کردن و تکیه به شرایع و اصول شابلونی و همچنین به پشتوانه روشها و توصیه های قُدما و نصایح و اندرزهای کلیشه ای به حلّ و فصل مسائل اجتماعی و کشوری کامیاب شد و برای تمام نسلهای دوران خود و پس از دوران جاری، تعیین تکلیف ازلی-ابدی کرد.

آنچه مناسبات زمامداران و مردم را در جامعه از حالتهای خمودی و واپسگرایی و قهقرائی و تنشهای خونین برحذر میدارد، تابع و مطیع شدن یکی در مقابل آمریّتها و زورگوییها و خشونت مآبیهای دیگری نیست؛ بلکه یافتن هارمونی نقشگزاری و نقش پذیری و تلاش برای همبازی و همکار و همراه یکدیگر شدن است بدون اراده برای متعیّن کردن ذهنیّت و مغز و روان و روح دیگری. راه چاره به این منوط نیست که مردم طبق برنامه های عقیدتی/ایدئولوژیکی زمامداران رفتار کنند؛ بلکه راههای پاسخگو و درمانگر به این بازبسته اند که زمامداران، هنر هماهنگی و همپیمایی با خواسته ها و نیازها و آرزوها و آرمانها و ارجگزاری به شیرازه فرهنگ مردم را در جامعیّت وجودی بفهمند و به اجرایش توانمند و کوشا و هنرمند شوند. فقط از این طریق است که میتوان از «حقّانیّت زمامداران به قدرت» سخن گفت و پشتیبان و سنجشگر اقدامهای آنها شد. در غیر این صورت، هر گونه اسیتلاگرایی ناحقّ و تلاش برای حاکم شدن بر سرنوشت میهن و مردم به معنای غصب حکومت و استبدادگری بی لیاقترینها برای انحصاری کردن قدرت و امتیاز و به دنبالش برای دوام قدرت و امتیاز، راه انداختن جویبارهای خونریزی و سرکوبهای ممتد خواهد بود.  

1- از آگاهی کتابی تا آگاهی سنجشی

(..... ادیان/مذاهب در طول تاریخ بشر همواره دستآویزی بوده اند در خدمت حکومتگران برای خصومت کردنها، خشونتها، کشتارها، قتل عامها، ترورها، پیگردها، سرکوبگریها، تجاوزات  و غارتگریهایی که تمام ملتهای جهان را به فلاکت و ذلالت و بدبختی در غلتانده اند. در دوران کودکی که انسانها همچون موم، نرم و خام هستند در دیگ جوشان خطاها پروریده میشوند و در دوران جوانی با عقاید سخیف و بی مایه، مسلّح و متعاقبش در سراسر عمر خود از پیامدهای آنها سرخورده میشوند و آسیبهای روحی و روانی میبینند. اگر ادیان/مذاهب میتوانند انسانها را به اندازه ای تحقیر و ذلیل و تابع و مطیع و توسری خور بار آورند؛ طوری که خاصم همدیگر شوند، چرا خردورزی و آگاهی متّقن و استدلالی نتواند انسانها را به بزرگواری و فرزانگی و حرمت به خویشتن و همنوعان فرابالاند؟. اگر خرافات میتوانند انسانها را تهییج و تحریک کنند؛ طوری که خطرناکترین تصوّرات را در ذهنیّت خود خلق کنند و به آنچنان شیفتگیهای بیمارگونه و خود آزاریهای جنون آمیز استحاله دهند، چرا کنشها و تلاشهای روشن اندیشی و سنجشگری نتوانند بزرگی روح و عظمت کرامت و شرافت بشری را خجسته بیارآیند و روح آدمی را شوق آمیز پر و بال دهند؟. چرا؟. انسانی که نمیکوشد حقیقت را بجوید و تجربیات بی واسطه خود را داشته باشد و خردورزی را مشعل زندگی خود بداند، چنان انسانی نه تصوّری بی شیله پیله از رادمنشی و کاراکتر فرهنگیده خواهد داشت، نه از مناسبات کشور آرایی و میهندوستی چیزی خواهد فهمید، نه حتّا درک و فهم صحیحی را از وظایف انسانی و فردی خودش در مناسبات اجتماعی و خانوادگی خواهد داشت).

[کتاب: (جستاری در باره پیشداوریها) –

 Essai sur Les Prejuges – Paul Henri Thiry D,Holbach (1723 - 1789) – CeateSpace Independent Publishing Platform – Paris – 2016 – P. 25/35/45]

بسیاری از انسانها، آگاهیهای فردی خود را از مطالعه کتابها اخذ کرده اند بدون آنکه به تن خویش در باره صحت و سقم یا تناقض و تضادها و کژفهمیها و احتمالا سراسر بی ادلّه بودن محتویات کتابها تامّلات سنجشی داشته باشند. خطری که «آگاهیهای کتابی» در جوامع بشری ایجاد میکنند – و در این جا، ایران-، از خطرات و عواقب جهالتها و ناآگاهیها، دو صد چندان افزونتر است؛ زیرا در دامنه «ناآگاهی» میتوان به آگاهی بخشی و تاثیر گذار بودن بر ذهنیّت و آموزش مردم، امیدوار بود و نتایج ارزشمندی را به دست آورد؛ امّا در حیطه «آگاهیهای کتابی»، به سختی و گاه ناممکن بتوان ذهنیّتهایی را که به خطاها و کژفهمیها و پیشداوریها و غلط آموزیها آلوده اند از طریق سنجشگریهای ممتد به لایروبی و پاکسازی ذهنیّت آنها امیدوار بود.

انسانی که آگاهیهای خودش را بر پایه کتابخوانی بدون متدهای سنجشی و کاوشهای فردی و شکّ ورزیهای نتیجه بخش گردآوری کند، انسانیست که حتّا اگر مدام و هر روز در بستر واقعیّتها و رویدادها و حوادث و مسائل زندگی غوطه ور باشد، از فهمیدن و دریافتن مسائل عاجز خواهد بود؛ زیرا آنچه که در ذهنیّت و در مقابل چشمان فهم او عرض وجود میکنند، رویدادهای بی واسطه نیستند که موضوعی برای اندیشیدن و قضاوت و سپس اقدام کردن باشند؛ بلکه ذهنیّتی که در چارچوب «آگاهیها و مطالعات کتابی بدون هیچ سنجشی» قالببندی شده است به  تفسیر و تعبیر تجربیات بی واسطه آدمی رنگ و لعاب میدهد. نتیجه آن نیز، رفتارها و گفتارهای خطا آمیز خواهند بود که به جای گلاویزی با واقعیّتهای عینی و دم دست که بُغرنجزا هستند به تقلیب و تداوم آنها در دامنه های دیگر امتداد میدهند.

به همین سبب باید پرسید که چرا کثیری از رساله ها و کتابهایی که برچسب «علمی/آکادمیک» دارند، آثار پژوهشی و حقیت جویی نیستند؟. چگونه میتوان ذهنیّت خود را از سیطره نفوذ اقتدار عقیدتی قُدما و آئوتوریته های باختری آزاد کرد؟. چه باید کرد که در پروسه جویندگی و کشف حقیقت در دام آئوتوریته اساتید دانشگاهی و چنگال معیارهای و چارچوبها و اسلوبهای رایج فرو نیفتاد؟. چرا در نظر کثیری از آکادمیکرها برچسب «علمی بر آثارشان» ارجحیّت و اولویّت دارد بر کیفیّت و بدیع بودن و نوجویی و ایده آفرینی و دلیر بودن در آفرینش راهها و متدهای فردی و اتّکاء به استقلال اندیشیدن و متابعت نکردن از قواعد و اصولی که راه را بر «کسب شناخت و دانشجویی» مسدود و گور به گور می کنند؟.

چگونه میتوان به دیگران تفهیم کرد که جُست و جوی حقیقت به هیچ مرجع و ماخذ و استاد و دانشگاه و دانشکده و حوزه محتاج و ملزوم نیست؛ بلکه به ذهنیّت پرسنده و کاونده و شکّاک و سر سخت در کسب شناخت منوط است بدون رعایت کردن و ارزش دادن به آنچه مقیول خاصّ و عام است و بر ذهنیّت عام، رایج و پذیرفته شده است. وقتی که جوینده ای مصمّم میشود تا در باره موضوع گزینشی خود به پژوهیدن و تفحّص و تفکّر بپردازد، باید در این خصوص بیندیشد که چقدر از پیشداوری و تعصّبات عقیدتی و شخصی مُبرّاست. بیندیشد که هدف از پویشگری موضوع تا چه اندازه میتواند او را از یک طرف در کسب شناخت متّقن و مستدل و از طرف دیگر در ریشه یابی مصائب مردم و اجتماع و همچنین نتایج پژوهش تا کجا میتوانند برای حلّ و فصل معضلات پیچیده و خاراسنگی مددکار و راهگشاینده باشند. اینکه دایره شناخت در روند تکاپوهای پژوهشی و انتقادی برای گلاویز شدن با مسائل اجتماع انسانها چقدر مفید و کارساز هستند، موضوعیست که باید از نتایج حاصل شده اقدامهای پراکتیکی استنباط شود و مدام در گستره سنجشگری و بازاندیشی و دگرآزمونی و یافتن و اندیشیدن روشهای نو به نو محاسبه شوند. در این دامنه باید هر پژوهنده تشنه شناخت تا میتواند گشوده فکر و هوشیار بماند و استقلال فکر خود را از دست ندهد و هرگز بر قطعیّت نظرات خودش به بهانه «علمی بودن» استقامت نکند و اصرار نداشته باشد و نسبت به منتقدان دیدگاههایش نیز خصومت و کینه توزی نکند.

«علمی اندیشیدن» و راسیونال داوری کردن در زمینه شناخت و دانش به این معنا نیست که با استناد کردن به دهها و صدها و چه بسا هزاران کتاب و مقاله و اسناد بتوان حقّانیّت قطعی گفتارها و دیدگاههای خود را اثبات کرد؛ بلکه علمی اندیشیدن به این معناست که بتوان از لابلای آنچه «قطعیّت کتابی و اسنادی» دارد، راهی یافت به سوی کشف حقیقت آنچه در سایه پژوهش علمی، کتمان و تقلیب و استتار شده است و سپس با دلاوری از کشفیّات خود سخن گفت و نشان داد که آنچه در آثار آکادمیکرها و اساتید دانشگاهی و پژوهشگران مختلف، برچسب «علمی» خورده است تا چه میزان از دایره «حقیقت پژوهی» دور هستند و نه تنها پرده ای تاریک را بر پروسه حقیقت یابی برافراشته اند؛ بلکه محصول قلمفرسائیهای آنها فقط راهی پُر سنگلاخ را بر گذرگاههای شناخت و دانش داشتن از مسائل و معضلات مردم و اجتماع ایجاد کرده اند.

هنر علمی اندیشیدن و پژوهشگری بی غرض و مرض به این بازبسته است که انسان پژوهنده، ذهنیّت خودش را  در آغاز کار و راه از علایق و نفرتها و کینه ها و گرایشهای عاطفی و مناسباتی بزُداید و دقیقا عین کاری را انجام دهد که صوفیان در سلوک طریقت اجرا میکردند؛ یعنی اینکه در آغاز راه، «کتابها را میشستند». آفتاب حقیقت جویی و نتایج علمی اندیشیدن از دامنه ای سر برمی آورد که انسان در تاریکی معضلات با اتّکاء به مغز اندیشنده و پُرسنده و شکّ ورز بدون هیچ هراسی و چشمداشتی و راهنماینده ای اقدام کند.  دانش متّقن و مستدل و موثّر از کوششهای آنانی تا امروز به خزانه دانشهای بشری افزوده شده اند و همچنان افزوده میشود که تفاوت بین «برچسب علمی» را از «علمی اندیشیدن» میتوانند تمییز و تشخیص دهند و نقش بسیار عظیمی را در تحوّلات فرهنگی و کشوری و اجتماعی مردم سرزمین خود و فرهنگ جهانی ایفا کنند.

2- مسمومیّت منش فردی در سیطره اخلاقیات رایج

اخلاق یا به تعبیری دیگر، اخلاقیات، برآیندی از انواع و اقسام تمایلات و انتظارات و اعتقادات و رسوم و سُنن و آداب و خرافات و غیره و ذالک است که در پروسه زمان بر ذهنیّت عام به گونه پسزمینه های رفتاری و مراوداتی مردم اجتماع گسترده شده و عملکرد دارد؛ ولو بسیاری از جنبه های تظاهری و ریاکارانه اخلاقیات در ملاء عام، آشکار و رسوا نیز شده باشند در هر صورت، رعایت کردن آنها با حالتی اکراه آمیز پذیرفته و اجرا میشود. تضادّی که منش فردی با اخلاقیات رایج پیدا میکند، تنشی است که از عواقب گلاویزی ذهنیّت و روح و روان آدمی به ذات خودش با آنچه که بر وجود آدمی با زور و اجبار و تحمیل و تلقین و تحکّم و امریّه به حیث تکلیف رفتاری و گفتاری تاکید میشود، به وجود می آید و نشانگر کشمکش عادتخوارگیها با بینشهای فردی است که معضل آفرین ترین مسائل باهمزیستی را رقم میزنند. مسئله اخلاقیات رایج از مرحله ای به بغرنج زاترین و کلاف پیچیده و سر در گم مناسبات اجتماعی تبدیل میشوند که مذهب/دین/ایدئولوژی همعقیدگان و مومنان تابع و مقلّد بر نحوه های رفتارها و گفتارهای آدمی سیطره پیدا کنند و بخواهند متعیّن کنند که انسانها چگونه گفتار و رفتار خود را با آنچه که بر ذهنیّت عام رایج است، مطابقت دهند تا از هر گونه تنش و تضاد و کشمکش ناخوشایند پرهیز شود.

تن دادن و تسلیم شدن به آنچه که مقبول اخلاقیات عام و رایج است، باعث میشود که ذهنیّت فردی انسانها، نم نم در پروسه زمان به مسمومیّتهای رفتاری و گفتاری مبتلا شود و کاراکتر انسانها را چند نبشه بار آورند؛ طوری که پیامد مسمومیّت روحی و ذهنی به بی اعتمادی انسانها در مناسبات اجتماعی شدّت میدهد و آنها را از یکدیگر میگریزاند؛ زیرا هیچکس خودش نیست بدانسان که اصالتا باید باشد. خطری که تحکّم اخلاقیات رایج برای جامعه انسانها برپا میدارد، فاجعه ایست که تلاشهای آموزش و پرورشی مسئولان و کنشگران بیدارفهم  را همچون گرده ماهی از خود میراند و به دور میاندازد. نتیجه این میشود که برغم تمام کوششها و سرمایه گذاریها و خون دل خوردنها و روشن اندیشیها و همّتهای مسئولانی که در گستره «آموزش و پرورش»، مایه از خود میگذارند با بُن بستهای لاینحل روبرو میشوند؛ زیرا منش انسانها در اثر سیطره اخلاقیات رایج و تمکین کردن به آن و حتّا در اکثر مواقع، تظاهر کردن به آن، به آلودگیهای مزمن مبتلا شده است.

برای آنکه بتوان منشها و کاراکتر فردی انسانها را از آلودگیهای اخلاقیات رایج لایروبی کرد و انسانها را به تن خویش در پروریدن ذهنیّت پویا و سالم خود نیرومند و هوشیار پرورید، راهی نیست سوای اینکه اخلاقیات رایج را در تمام دامنه های یدیداری و نفوذی و تاثیر گذارش سنجشگری بی محابا کرد. اخلاقیاتی که به عاتخوارگی مردم دوام بدهند، شخصیّت انسانها را مبتذل و بی خاصیّت و هرزه خواهند کرد؛ طوری که به ندرت میتوان انسانهایی را پیدا کرد که فروزه های آدمیگری را در وجود خودشان استوار و با وقار و با صلابتی ستودنی حفظ کرده باشند. پرداختن به اخلاقیات رایج بر ذهنیّت مردم اجتماع، راهیست به سوی شناخت دلایل دوام حکومتهایی که مسبب توسعه فلاکتها و قهقرائیهای فرهنگ اجتماعی هستند.  

3_ازهمگریزانِ زنجیر شده به هم

کثیری از آنانی که نفرت و عشق را به اوجهای صعود ناپذیر و اعماق تاریک و  گمراهه ای میخکوب کرده اند، در گریزی که از همدیگر و خصومتی که در حقّ همدیگر اجرا میکنند، کشش مشتاق آمیزی نیز نسبت به همدیگر دارند که راز بقاء و دوام نفرتها و عشقهای آنان را تضمین میکند. زنجیر شدن ناخواسته گرایشهای افراطی به همدیگر در هر زمینه ای که تصوّر پذیر باشد، نشانگر موضعها و اعتقادات افراطی آنهاست که شرط هر تغییری را در ذهنیّت و رفتار و اعتقادات خود نمیبینند؛ بلکه در دیگران، لازم و جبری میدانند.

وقتی انسانی نتواند قضاوتی را که در حقّ دیگران میکند، در دامنه رفتارها و گفتارها و ذهنیّت خودش نیز به کار بندد، آنگاه پیوسته در حالت حقّ به جانبی به خودش اجازه میدهد که علیه دیگران، خواه رفتارها و نظراتشان صحیح و به حقّ باشند، خواه خطا آلود و مغرضانه، خواه ترکیبی از ضدّ و نقیضها و صحتها باشند، در هر صورت تقلّا میکند که مدام مواضع محکوم کننده بگیرد؛ طوری که پرهیز از نزدیک شدن به رقیبان و گلاویزی شدید با آنها  را از اهمّ وظایف و تکالیف خودش به شمار می آورد.  هنوز به ندرت میتوان ایرانیانی را در حیطه کشمکشهای سیاسی پیدا کرد و شناخت که در پروسه صف بندیهای عقیدتی و رفتاری نسبت به دیگراندیشان و دیگر نحله ها بر محور «منطق و دانش و اسلوبهای باهماندیشی و سنجشگری» به مراوده و رقابت با همدیگر همآوردی کنند. بدترین فرمی که تا کنون در «تاریخ مبارزات سیاسی» از عصر مشروطه تا امروز دوام آورده است، مسئله تلاش برای حذف و سرکوب رقیبان و سپس حرص و جوش زدن از بهر «یکدست سازی عقیدتی انسانها» بوده است. تکثّری که زاییده تقابل «افکار و ایده ها» باشد، تا کنون نتوانسته است در هیچ تشکیلات مستقل بدون پیشداوریها و نفرتها و کینه ها و بند و بستهای مافیایی به وجود آید. آنچه که تا امروز اصلا موضوع پژوهیدن راهگشا و شایان آفرینها برای تجزیه و تحلیل پسزمینه های رفتارها و کنشها و گفتارهای اعضاء و هواداران احزاب و سازمانها و فرقه ها و تشکیلات و امثالهم نبوده است، همانا «روانشناسی درونگروهی تشکیلات سیاسی در ایران» بوده است. در جامعه ای که گرایشهای سیاسی اش در منگنه « ازهمگریزی و عشق نفرت آلود» طواف مداوم میکنند، نمیتوان به زایش هیچ مناسبات معقول و انسانگرا امیدوار بود که بر شالوده خرد و دانش و تجربه و تخصّص و آگاهی استوار شده باشد. 

4_چگونه میتوان سیاسی نبود؛ ولی بر سیاست موثر شد.

[ ..... غریزه گریختن با حسّ وحشت به همدیگر پیوسته اند یا اینکه میتوانند در پیوندی تنگاتنگ با همدیگر عملکرد داشته باشند؛ آنهم در حینی که غریزه پیکارگری با حسّ خشم در همدیگر سرشته شده باشند یا در پیوند تنگاتنگ پا به پای هم بتازند. غرایز همواره اهداف یکسانی دارند همچون حسهای آدمی. آنها یا باری بر دوش هستند یا قدرتهایی تهدید کننده اند یا انسان را می توانند از بن بست وضعیّتهای خطیر آزاد و رها کنند.  دلیل وجودی و عملکردی هر دو احساس بشری را در موقعیّتهای سرنوشت ساز برای ایجاد همبستگی مشترک یا سنگپایه ای از بهر تشکّل همعزم میتوان اینگونه تشریح کرد که پروسه مقاومت یکپارچه مردم در مقابل حکومتگران که با خشونت همپا نباشد، امکانیست که مردم را برای رسیدن به اهداف و مقاصدشان کامیاب میکنند].

[The Power of Nonviolence – Richard B. Gregg (1885 - 1974) – Fellowship Publications, Nyack N.Y. (USA) – 1959 – P. 65]

بیشینه شمار انسانها، تصوّر میکنند که برای موثر بودن در مسائل سیاسی حتما باید در پُست و مقام و حزب و سازمان و ارگانهای کشوری دخیل و سهیم بود تا بتوان منشاء تاثیر شد. چنین تصوّری بسیار فریبنده است؛ زیرا به صرف مقامدار بودن در ارگانهای کشوری یا رده ای از مراتب حزبی و سازمانی و امثالهم به معنای موثّر بودن و نقش کلیدی ایفا کردن در تصمیمات و روشهای اجرایی برنامه های سیستم کشورداری نیست. میتوان تمام عُمر در هیچ ارگان کشوری یا رده حزبی و سازمانی و تشکیلاتی، سهیم و عضو و مقامدار نبود؛ امّا ژرفترین تاثیرات را بر کلیدیترین تصمیمات کشوری و اجتماعی ایفا کرد. هر چقدر انسان بتواند عمیق و ریشه ای در باره ماهیّت «قدرت و امتیاز» و امکانهایی که از این راه، نصیب انسان میشوند، با دوراندیشی و تامّلات سنجشی، تفحّص و تعمّق و با ظرافتبینی فکر کند، به همان میزان میتواند نقش شاخکهای مرموز و تاریک و نفوذمند در روان و ذهنیّت زمامداران مصدر قدرت را دریابد و بفهمد و بر مکانیزمهای رفتاری و گفتاری آنها از راه ایده ها و اندیشه ها و پیشنهادها و ابتکارات بدیع، نقشی موثر را ایفا کند.

آنانی که تصوّر میکنند یا بدتر از آن تا کنون به خود تلقین کرده اند که با کسب قدرت میتوانند در دامنه سیاست بر معضلات و مشکلات اجتماعی و کشوری موثر واقع شوند، دیر یا زود، خیلی سخت در چنبره ناتوانیها و بی عرضگیها و سست مایگیهای خود به خاک نفرت و تمسخر درخواهند غلتید؛ زیرا چیزی را که در باره آن نیندیشیده اند، همانا «انسان در گستره غرایز و سوائقش» است که در میدانهای گوناگون و تحت شرایط زمانی و مکانی، نقشهای متفاوتی را بروز میدهد؛ نه شیوه های قالببندی شده و شابلونی را. 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.