رفتن به محتوای اصلی

انتصابات در ولایت آخوندشاهی
13.01.2024 - 08:28

تاریخ نگارش:13.01.2024

انتصابات در ولایت آخوندشاهی

[در یادباد از گلزار ناشکفته «یسنا» که هزاران همچون او در سیطره حکومت الهی، پرپر شدند و رفتند.]

عرصه کشورداری و سیاست، دامنه انتخاب در آزادیست. زمانی میتوان آزادانه انتخاب کرد که افکار در تلاقی با همدیگر باشند. جایی انتخاب، واقعیّت عینی و ملموس دارد که اندیشیده میشود. تلاش برای ترکیب اندیشه ها به کثرت گرایشها میانجامد که انتخاب از پیامدهای آن است. افکار وقتی که در تصادم هستند به زایش اندیشه ای نو میانجامند که میتوانند گستره آزادی را وسیع تر و گشوده دامن تر کنند. امّا در جامعه ای که دین/مذهب/ایدئولوژی/نظریّه آکبندی، غالب و حاکم باشد، هیچ انتخابی وجود ندارد؛ زیرا دین/مذهب/ایدئولوژی حاکم، عین حقیقت است که فقط به تصدیق و تایید و شهادت دادن محتاج است. در بطن حقیقت نمیتوان انتخاب کرد؛ زیرا حقیقت، تغییر ناپذیر است و فنا ناپذیر. چیزی تغییر میکند که امکانهای «دیگر شدن» را داشته باشد و حقیقت، هیچگاه و هرگز در پروسه «شدن» نیست؛ بلکه ازلی- ابدی بودن آن محرّز است و خدشه ناپذیر. انتخاب فقط در فضای اندیشیدن و جستجو و نوآزمایی است که امکانپذیر میشود. بیرون از دامنه اندیشیدن؛ یعنی جایی که حقیقت مطلق اتراق کرده باشد، هیچ انتخابی وجود ندارد و هرگز نیز انتخابی به پا نمیشود؛ زیرا واحد بودن حقیقت نمیتواند هیچ حقیقت دیگری را در کنار خود بپذیرد. اسلامیّت داعیه حقیقت واحد و مطلق دارد. هر حقیقتی نیز جامع تمام و کمال پاسخهاست. در بطن حقیقت، هیچگاه، پرسشی وجود ندارد و هیچ پرسشی نیز زاییده و مطرح نمیشود. حقیقت فقط پاسخ است حتّا به پرسشهایی که هنوز به مخیله آدمی نمیرسند. دو حقیقت یا چندین حقیقت نمیتوانند با یکدیگر ترکیب شوند؛ زیرا هر حقیقتی، حقایق دیگر را کاذب و باطل میداند. آنچه که واحد است، مطلق بودنش ثنویّت نمیپذیرد که بخواهد با دیگری ادغام شود تا به کثرت واگردانده شود. حقیقت، خاصم کثرت است و در نابودی کثرتهاست که میتواند به حقیقت واحد تبدیل شود و دوام آورد. بنابر این وقتی حقیقتی به کمال خودش مختوم است در صدد نقض خودش از راه انتخاب برنمی آید؛ بلکه مدام در صدد تصدیق و تایید شدن است. فقط فکر را میتوان تغییر داد؛ چونکه پتانسیل ادغامی دارد و میتواند در آمیختن با دیگر افکار به فکری نو تبدیل شود و پروسه نو به نو اندیشی را در ادغامهای ترکیبی و گزینشی حفظ کند و جامعه را به گشوده اندیشی و گستره تنوّع و پیشرفت و آزادیهای اجتماعی و فردی سوق دهد.

هر چیزی در حقیقت ادّعایی وجود دارد و نیازی به چیز دیگر ندارد. حقیقت جمیع برنامه ها و راه حلهاست. هر چیزی از آن سرچشمه میگیرد و به آن مختوم میشود. بیرون از دایره حقیقت، هیچ چیزی نیست که بخواهد جایگزین حقیقت شود. حقیقت، هیچ امکانهای متنوّعی را ایجاد نمیکند که مسئله انتخاب بخواهد مطرح شود. حقیقت، یکدست است و یک شکل. فکر امّا در دگردیسه شدن به چیزی نو تبدیل میشود که محصول ادغام شدنش با فکر دیگری/افکار دیگران است. کثرت افکار باعث تفاهم میشود. من برای اینکه بتوانم با دیگری به تصمیم مشترک و همبسته برسم، لازم است که مستعد تغییر افکار و دیدگاههایم باشم. امّا حقیقت به ایمان و وابستگی و سرسپردگی و اطاعت و تسلیم محتاج است و منوط. حقیقتی را که من بخواهم از آن بگسلم، دیگر حقیقت نیست و ابدیّتی ندارد. در تفاهم با دیگران، من هم، فکر خودم را تغییر میدهم، هم، فکر دیگران را. محصول تفاهم نیز به آزادی انتخاب مختوم میشود. آزادی در پیوستن فکر و دیدگاه من به افکار دیگران و همچنین گسستن فکر و دیدگاه من از افکار دیگران شکل میگیرد. فکر، دنیای تحوّلات و دگرگشتهای چشم اندازی و آزمودن راههای نو به نو است.   

حقیقت امّا هیچ چیزی را فراسوی خودش به رسمیّت نمیشناسد. هر حرفی/نظری/دیدگاهی/فکری/ایده ای باید فقط حقیقت را تایید و تصدیق و آراسته کند تا رسمیّت داشته باشد. فکری که در تضاد و تلاقی با حقیقت باشد، باطل محسوب میشود و اندیشنده فکر به نام خاصم/دشمن/گمراه و امثالهم متّهم میشود. حقیقت هیچگاه به انتخاب شدن محتاج نیست. شهادت دادن و تصدیق بی چون چرا، ضامن دوام حقیقت است. انسانی که دامنه فکر را ترک میکند و به حقیقت، ایمان میآورد، انسانیست که آزادی انتخاب را طرد کرده و تسلیم عبودیّت و غُل و زنجیر حقیقت شده است. ترکیب شدن حقیقت به معنای شرک و کفر و باطل است. هیچگاه نمیتوان حقیقت و باطل را جمع کرد و وحدانیّت از آنها آفرید. حقیقت، انحصاریست و تک. هیچ شریکی ندارد. کسی که مالک حقیقت است، هرگز حاضر نیست حقیقت خود را به یک «امکان» در میان هزاران امکان دیگر تقلیل دهد. حقیقت همواره صدرنشین است و بی بدیل. هیچگاه نیز دو حقیقت واحد  نمیتوانند به تفاهم برسند. به همین دلیل، اسلامیّت در نظر مومنانش، تنها حقیقت و صراطی است که برتر از همه چیز دیگر است و در ساحت آن، هیچگونه نقصانی نیست که به ترکیب شدن با دیگری محتاج باشد. آنچه حقیقت را حقیقت ازلی-ابدی کرده است، کمال اصول و نصوص و احکام آنست که جای هیچگونه چون و چرایی ندارند؛ زیرا با حقیقت در تمام جلوه های ممکن و آشکارش اینهمانی دارند.

در جامعه ای که حقیقت واحد، حاکم باشد، هیچ حقیقت دیگری مجاز نیست که وجود داشته باشد؛ زیرا وجود حقیقت دیگر به معنای اعلام جهاد علیه حقیقت حاکم است. در جامعه ای که حقیقت واحد، حاکم و غالب و آمر است، ادّعای هر نوع حقیقتی به معنای بی اعتبار کردن حقیقت غالب است. هیچ دو حقیقتی، پتانسیل جمع و ترکیب شدن ندارند. اساسا حقیقت به هیچ وجه، خصلت ادغامی و ترکیبی ندارد؛ زیرا حقیقت، محتوای فکری ندارد که بخواهد با افکار دیگران ادغام شود. حقیقت، نص لایتغیر است. حتّا چندین فکر متضّاد را میتوان ادغام و ترکیب کرد و از آنها فکری نو را زایاند و آفرید. امّا حقیقت به دلیل آنکه فاقد محتوای فکری است، فقط در صدد چیره و غالب و حاکم شدن بر دیگریست.

کلیّه احزاب و سازمانها و تشکیلات و گروههایی که خصلتهای دینی/مذهبی دارند، دقیقا فاقد استعداد ترکیبی و ادغامی هستند و امکانهای همبستگی و همعزمی و همکاری و باهمگرایی را ندارند؛ بلکه مدام در ستیز و جدال خشونت مآب علیه یکدیگر هستند. در تاریخ معاصر ایران، تمام احزاب و سازمانها و گروهها و تشکیلاتی که به وجود آمدند، همه بدون استثنا از نوع دینی/مذهبی هستند که به حقیقت واحد مسلّحند و مدافع آن. در جنگ و کشمکشی که مابین احزاب و سازمانها و گروهها و ادیان و مذاهب پیش میآید، اگر بحثی و سخنی از «انتخاب» شود، معنای انتخاب فقط در گزینش حقیقت است؛ نه در کثرت و تنوّع. مسئله دمکراسی و آزادی در جامعه ایرانی تا امروز ناکامیاب بوده است؛ زیرا تمام گرایشهای سیاسی بر شالوده مدلهای مذهبی/دینی پی ریزی شده اند و ادّعای تمام و کمال حقیقت واحد را دارند که نمیتوانند به هیچ وجه به تفاهم برسند. تفاهم در دامنه افکار است که واقعیّت پیدا میکند؛ نه در حیطه حقایق واحد. دوام دیکتاتوری و استبداد حقیقتهای واحد در ایران به این دلیل است که «فکر و ایده فردی»، هیچ نقشی در مناسبات کشوری و میهنی ندارند؛ بلکه احکام و نصوص و شرایع قیراطی حسب اصول حقیقت واحد است که تعیین تکلیف میکنند چگونه باید فکر کرد و حرف زد و رفتار کرد. کسی که به استیلای حقیقت گردن مینهد، خود به خود هر نوع انتخابی را ملغی کرده است. ولایت فقاهتی، سیستم حقیقت واحد است که بر اوامر «آخوندشاهی» تکیه کرده است. آنچه که آخوندشاه تعیین میکند، همخوانی و همسویی با حقیقت حاکم بر ذهنیّت و روح و روان و اعتقادات مذهبی/دینی اوست. بنابر این بحث از «انتخابات» در چارچوب سیستم آخوندشاهی، هیچ واقعیّت عینی و اصولی حسب «آزادی انتخاب» ندارد. کاربرد کلمه انتخاب در چارچوب انتصابات ولایت آخوندشاهی، ترفندیست برای فریب و تحمیق مردم. در چارچوب اصول اسلامیّت، اصلا و ابدا  مسئله ای به نام انتخاب هرگز وجود نداشته است؛ بلکه فقط «انتصابات» هستند که دوام چفت و بست حقیقت اسلامیّت را تامین و تضمین میکنند. زمامداران فقاهتی میدانند که بدون انتصابات نمیتوان به دوام قدرت و اقتدار کاست اخانید اطمینان خاطر داشت.

انتخاب به عرصه تلاقی افکار و گرایشها و نگرشها و دیدگاهها و چشم اندازهای گوناگون منوط است که امکان مقایسه را به طور عینی و ملموس در برابر دیدگان مردم نمایش میدهند. چه کسی میتواند ثابت کند که در طول بیش از چهار دهه سیطره آخوندشاهی در ایران، یک مورد «انتخاب» وجود داشته است؟. در کدام دوره از انتصابات حکومت فقاهتی، اقلیّتهای دینی و قومی مثل: یهودیان، مسیحیان، بهائیان، زرتشتیان، ارامنه، آشوریان و کثیری از اقلیّتهای دینی جدید مثل شاهدین یهوا و مسیحیان پروتستانی و حتّا گرایشهای سیاسی مثل چپها، دمکراتها، لیبرالها، سوسیال دمکراتها و غیره و ذالک حضور داشته اند که کسانی بخواهند جرات کنند و از «انتخابات» سخن بگویند؟. آیا سوای این بوده است که از لحظه غصب حکومت در سال 1357، سیستم کشورداری در ایران فقط «آخوندشاهی» بوده است؟ آیا سوای این بوده است که زمامداران حکومت فقاهتی و در راس آنها، ولی فقیه [= سیّد علی خامنه ای = الله معمّم= گدای سر خرمن]، مردم را «صغیر و نابالغ» میدانند و هرگز لایق رای و انتخاب نمیشمارند؟. آیا سوای این است که اقتدار حکومت فقاهتی، غصبی است و حکومت غصبی نیز حتّا طبق همان اصول اسلامیّت، ناحقّ است و عزل زمامدارانش واجب کفائی؟. در سیستم ولایت فقاهتی، هیچگاه واقعه ای به نام «انتخابات» وجود نداشته است. سراسر پُست داشتن و مقامداری و مصدر نشینی ارگانهای حکومت فقاهتی از سال 1357 تا همین امروز از صدر تا ریزترین مقام، بر شالوده «انتصابات» بوده است و بس.

در سیستم فقاهتی، هیچ زمامدار و ارگان و موسسه و سازمان و تشکیلات و آموزشگاه و غیره و ذالک، حقّانیّتی به پُست و مقام ندارند؛ زیرا برگزیده مردم در جامعیّت وجودی میهن نیستند. به همین دلیل عزل و خلع تمام دم و دستگاه ولایت «آخوندشاهی» بایسته و الزامیست. حکومت فقاهتی به شدّت تمام علیه مردم ایران و خاصم سر سخت کشوری به نام ایران است. هر لحظه که به دوام و استمرار «ولایت آخوندشاهی» افزوده شود، پروسه نابودی ایران و مردمش دو صد چندان افزوده تر میشود. انتخاب، زمانی معنا دارد که تمام گرایشها و اقلیّتها و تشکیلات متنوّع بدون هیچ استثنائی در آزادی بتوانند وارد رقابتهای سالم شوند تا مردم، لایق ترین را بتوانند از میان آنها برگزینند؛ در غیر این صورت هر نوع نمایشی فقط «انتصابات» است و منتصبین نیز هیچ حقّانیتی به هیچ پُست و مقامی ندارند؛ ولو ریششان تا سیّاره عطارد دراز باشد و نمازشان قرنها طول بکشد و پیشانیشان از داغ مُهر به غار حرا تبدیل شده باشد. منتصبین حکومت آخوندشاهی به ذات خودشان، بی لیاقت هستند و هیچ فرّی ندارند. حکومت فقاهتی، حکومت آخوندشاهیست که طبق حقیقت واحد اسلامیّت هیچگونه انتخابی در ساختار آن وجود ندارد؛ بلکه فقط انتصاب و تایید و تصدیق.     

1-بیراهه های متروکه

(..... همه میدانند که ایران به طرف دیکتاتوری و استبداد نمیرود، چون ایران قرنهاست تا گلو غرق در دیکتاتوری و استبداد بوده و هست. میدانند که ایران (به استثناء بعضی از دوره های باستانی) حتّا یک روز هم دمکراسی نداشته است. منتها تغییراتی که ظاهرا در رژیمهای ما روی داده و میدهند، نتیجه اش اینست که شلّاق هفت تسمه ای استبداد متوالیا از دست عده ای به دست عده ای دیگر میرود و این شلّاق هم،  مثل مشعل المپیک از دوره چنگیز خان همینطور دست به دست آمد تا رسید به دست وکلای مجلس ما و به دست آخوندنماهای ما و به دست ایران مداران ما و به دست چاقوکشان و قلم کشان ما. خلاصه چیزی که مسلّم است، اینست که مردم بیچاره ایران هرگز نفس راحتی با آسودگی خیال و با داشتن تامین جان و مال  نکشیده و نچشیده اند. مطلب شایان توجّه اینست که تمام دیکتاتورها و نیمچه دیکتاتورها همان یک اشتباهی را که آفت قطعی قدرتشان است، هی تکرار میکنند و هیچکدام از دیگری پند نمیگیرند و این آفت هم (مثل کرم سیب) همیشه از خود دیکتاتور به وجود می آید؛ یعنی بدون استثناء به حکم منطق معرفت الروحی، همیشه یک جنون خودپسندی مبالغه آمیزی در دیکتاتور پیدا میشود که عقل و فضل و شخص خود را مافوق همه می پندارد).

[کتاب: مکتوب، ج. 1 – نویسنده: ابراهیم خواجه نوری – انتشارات ساتا – تهران – 1344– صص. 199/240]

زاده شدن در جهان، در افکنده شدن به محیطیست که هیچ راه و صراطی ندارد؛ بلکه هر راهی را خود انسان است که میتواند بیافریند و در آن گامسپاری کند. راه را نمیتوان همچون راههای شوسه و شاهراهها و خیابانها و مالروها آفرید؛ بلکه راه، موضع و چشم انداز و رفتار و منش و بینش و هنر خویشاندیشی خود انسان است. اساسا  انسانی راهرو است که راه یافتن خود را از بهر قائم به ذات شدن بتواند بیافریند. تمام آنچه در اجتماع به نام «صراط و راه» در پیش پای آدم گذاشته میشوند، بیراهه هایی هستند که فقط به دامگاههای قدرتپرستان و خاصمان و غارتگران آزادی آدمی مختوم میشوند. هر دینی/مذهبی/ایدئولوژیی/ نظریّه ای و امثالهم که بحث از راه و صراط کند و سعادت بشری را در گرو قدم نهادن در راههای پیشنهادی بداند، بی چون و چرا، دامگاه است و اسارتگاه مخوف و نابودگر آزادی فردی آدمی. انسان فقط در وفاداری به خودش است که میتواند هزاران راه و کوره راه و بیراهه و کژراهه و گمراهه و درهمراهه را از یکدیگر تمییز و تشخیص دهد و فقط به آن راهی استوار و راهرو بماند که «قائم به ذات بودن و استقلال فکر و تصمیمگیری و مسئولیّت پذیری آدمی» را تضمین و تامین کند. راهی که استقلال فکر و قائم به ذات بودن آدمی را تهدید و نابود کند، راه نیست؛ بلکه عین اسارتگاه هولناکیست که به انواع و اقسام ظواهر فریبنده و جاذبه دار آراسته است. تشخیص دادن راهی که خود انسان است از تمام راههای پیشنهادی به انسان به هنر اندیشیدن با مغز خود و بینش عمیق داشتن نسبت به محیط زندگی پیرامونی و مناسبات حاکم بر جامعه انسانی بازبسته است. انسانی که در راههای عقیدتی/مذهبی/دینی/ایدئولوژیکی/نظریّه ای سیر و سیاحت میکند و وابسته و تابع و مقیّد به آنهاست، انسانیست که آزادی خود را به دست خودش نابود کرده است تا در خدمت چیزی در آید که حسرت آزادی را تمام عمر بر دلش بگذارد. انسان آزادمنش، هیچگاه عقیده مند نیست؛ بلکه خویشاندیش است و جوینده و کاونده و در سنجشگری و برگذشتن از عقایدی که همچون غُل و زنجیر به پای مغز و روح و روان آدمی بسته میشوند، مدام در حال گسستن است تا بتواند آزادی فردی خودش را بزیید و دوام آن را تضمین کند.  هیچکس/هیچ سیستمی/هیچ نظامی/هیچ دینی/ایدئولوژیی/مرام و مسلکی و امثالهم در هیچ نقطه ای از کره زمین در هیچ زمانی و هیچ دورانی در فکر تامین و تضمین و حراست و نگاهبانی از «آزادی فردی آدمی» نیست. خود انسان است که با بالغ شدنش میتواند نگاهبان و پرورنده آزادی فردی خودش تا مرگروزش بماند.  

2-عریانی و ذهنیّت حجابدار

[ ..... هر چیزی که انسان از وجودش آگاه میشود، به گونه بی واسطه فقط وضعیّت احساس آدمی را تغییر میدهد.  حسّی که خیلی قوی باشد و مدام موضوع تفکّر و مرکز توجّه ذهنیّت آدمی قرار گیرد، میتواند پیوسته در آگاهبود آدمی پایدار بماند و سپس به طور اساسی با حالتی اجتناب ناپذیر باعث شود که میزان کیفیّت احساس آدمی صعود یا سقوط کند؛ یعنی اینکه مضمون و محتوای احساس آدمی را تهییج و تحریک کند. هر انسانی تا اندازه ای معلوم، احساس شخصی دارد که در مقابل اخلاقیات رایج با حالتی غفلت گونه و سهل انگارانه عمل میکند یا اینکه سوائق خودمختار طبیعی اش باعث شده اند که اخلاقیات رایج را در راه هدف و پرنسیپ منشی ناهمگون، سرکوب کند و واپس براند. در وجود بیشینه شمار انسانها، احساس اخلاق شخصی پنهان است به این معنا که فقط از طریق واکنشهاست که احساس شخصی در وجود آدمی بیدار میشوند. مخصوصا در موقع رفتارهای توام با بی شرمی و خواسته های نابجا برای اجرای عملی ناشایست که غرور و منش آدمی را تحریک میکنند و همچنین در موقع عریانی ابعاد ضعیف آدمی که باعث میشود احساس شرم اخلاقی بیدار شود. پس از اجرای تمام و کمال عمل نیک اخلاقیست که افزایش سطح احساس اخلاق شخصی محسوس میشود. امّا بعد از تجربه رفتارهای شرارت آمیز یا بدکرداری،  افسردگی روحی در وجود آدمی ایجاد میشود. فقط زمانی که غرور اخلاقی به فرمانفرمای احساس روح آدمی تبدیل میشود و در هر موقعیّتی واکنش نشان میدهد، میتواند به حیث واقعه ای متداوم در آگاهبود آدمی دوام آورد؛ آنهم در فاصله ای که محتوای وزنه امر اخلاقی قلیل باشد و موجب نوسانات میزان کیفیّت امر اخلاقی در آگاهبود آدمی شود].

[Die Gefühlsmoral – Eduard von Hartmann (1842 - 1906) – Felix Meiner Verlag – Hamburg - 2006 – S. 45/46]

حجاب، پوششی است که عریانی آدمی را در هر زمینه ای که لازم باشد، پنهان و استتار میکند. اگر بتوان به هر وسیله ای و ابتکاری و تهدیدی و اخلاقیاتی و امریّه هایی و تنبیهاتی و جرایمی و آزارهایی، اندام آدمی را حجابدار کرد، یک چیز را محال ممکن است که بتوان حجابدار کرد؛ آنهم واقعیّتهای عینی و عریان اجتماعی را که هرگز «محجّبه» نمیشوند؛ زیرا عینیّات اجتماعی بی پیکرند و سیّال که نمیتوان آنها را در هیچ حجابی و ظرفی استتار و کتمان و محو و سر به نیست کرد. جامعه ای که عریانی واقعیّتهای عینی اش به شدّت آزارنده اند و هیچ کس را از رنج و درد دیگری به همدردی نمی انگیزانند تا کاری مشترک را در همآوردی با عریانیهای زمخت به پیش ببرند، جامعه ایست که افرادش به ذهنیّتهای حجابدار مبتلا شده اند و واقعیّتهای اجتماعی و عینی را گم کرده اند. آنچه که ذهنیّت محجّبه در هر بامداد و شامگاهی در اجتماع عریان میبیند، واقعیّتها نیستند؛ بلکه تصاویری هستند که در زیر حجاب ذهنیّت آحادّ مردم، استتار شده اند و از معرض دید وجدان آدمی پنهانند. هیچ خطری برای جامعه انسانی ویرانگرانه تر از این نیست که ذهنیّت آحادّش به حجابهای عقیدتی/مذهبی/مرام و مسلکی/ایدئولوژیکی/عافیت طلبی/سبکبار نشین ساحلهای دم غنیمتی و امثالهم مبتلا شده باشند. دریدن حجاب ذهنیّت خود به معنای دیدن عریانی واقعیّتهای زندگی باهمستان هستند بدانسان که پدیدارند. دیدن انسان در برهنگی رنجها و دردها و آرزوها و نیازها و حسرتها و امیدها و جانفشانیهایش است. دیدن درد عمیق و استخوانسوز فلاکتهای اجتماعی. دیدن حماقتهایی که دوام فلاکتها را استمرار میدهند و فریادهای دلخراش آدمیان را در نطفه خفه میکنند. دیدن ناکارآمدی تمام آنانی که مصدر پُست و مقام کشوری هستند و هیچ کاری را نمیتوانند از پیش ببرند. دیدن مناسبات انسانیست در جامعه بدانسان که هست؛ نه بدانسان که ترسیم میشود.

برای دیدن واقعیّتهای اجتماعی باید آموخت که چگونه میتوان حجابهای ذهنیّت خود را درید و پاره پوره کرد. بدون سوزاندن حجاب ذهنیّت اسیر در بطن اعتقادات اماله ای و تحمیلی نمیتوان عریانی واقعیّتهای باهمزیستی را دید و شناخت و از پس معضلات و مسائل زندگی مشترک برآمد. آنچه جامعه ای را در تمام دامنه های مهم زندگی اجتماعی فلج میکند و نم نم پتانسیلهای بازدهی آن را از پا در می آورد، وجود و توسعه ذهنیّتهای محجّبه است که تاریکی هول افکن مناسبات کشوری و میهنی را تا امروز رقم زده اند. جامعه حجابدار، اجتماعیست که زمامداران و کنشگران جورواجورش از پس مسائل و معضلات برنمی آیند؛ در نتیجه برای استتار عریانیهای جامعه، مدام بر «حجابداری» تاکید مطلق دارند و هر نوع بی حجابی را برچسب «برهنگی» میزنند و در صدد مبارزه با آن برمی آیند. جامعه ذهنیّتهای حجابدار، جامعه نیست؛ بلکه گردآمدی از نیروهای ازهمگریز است که در مدار نفرت از عریانی به دام «حجاب»، اسیر و زنجیر شده اند. آنانی که حجاب را میستایند و «حجاب بانی» را رواج میدهند، پروسه «عریانی جامعه» را در تمام جلوه های منحوس و فلاکتبار و چندش آور و  زمخت و به شدّت، آمیخته و آلوده خشونتهای هولناک و ناامنیهای هول افکن، سرعت نور میدهند.       

3-از یقین به خویشتن تا ایمان به عقیده

ایمان، وابستگی است. تسلیم شدن و اطاعت کردن است. متابعت کردن و دنباله روی و تقلید کردن است. ایمان، چسبیدن به اعتقاداتیست که هیچ پایه منطقی و کاوشی و استدلالی ندارند. آنکه به چیزی فراسوی نیروی فهم و شعور و تجربیات و دانشهای فردی اش ایمان دارد، هر چیزی را زیر پا مینهد و از آن ابزاری میسازد  تا بتواند «ایمانش» را مستحکمتر کند؛ زیرا به استعدادها و فروزه ها و هنرها و توانمندیهای خودش، هیچ «یقینی» ندارد. او در بطن ایمان حب المتینی، پروسه اعجاز را میبیند که میتواند با اعتقاد کور و چشم بسته بر هر مشکلی و مانعی چیره شود. ایمانی که عقل و شعور و فهم آدمی را خنثا میکند، ایمانیست که از انسان، ابزار میسازد و او را تا حدّ وسیله کاهش میدهد و تحقیر میکند. از خصوصیات رسوای ایمان، همین بس که بر هیچ منطق و دانش و کاوش و بیدارفهمی استوار نیست و در هر فرمی که ظهور کند، پیامدهایش میتوانند هم برای مومن، هم برای اجتماع انسانی فاجعه بار باشند. تمام مذاهب/ادیان/ایدئولوژیها و مرام و مسلکهای گوناگون میخواهند که انسانها به اصول اعتقادی آنها ایمان بیاورند تا از تمام رنجها و عذابهای دنیوی و اُخروی آزاد و رستگار شوند. پروسه تبلیغاتی آنها به جای آنکه «سعادت و آزادی» بشری را به ارمغان بیاورند و خوشیهای آدمیان را تامین و تضمین کنند، عکس قضیه را واقعیّت دلخراش میدهند؛ آنهم اینکه در رقابتهای خونین و کشتارگریهای سرسام آور و تجاوزات و غارتگریها و ستمها و شکنجه ها و ویرانگریهایی که علیه یکدیگر به نام «ایمان» مرتکب میشوند، چهره جوامع بشری را به برهوتی از قهقرائیها و ویرانیها استحاله میدهند که تنها با چیره شدن بر «ایمان تحمیلی» مومنین جاهل و پاکباخته و ابزارشده است که میتوان به آرامش و کاهش جنگهای هولناک امیدوار بود. 

انسانها در فاصله «یقین به خویشتن» تا «ایمان آوردن به چیزی» میتوانند سرنوشت خود و اجتماع را رقم بزنند. فاصله ای که محصول «اندیشیدن و نیندیشیدن» است. تلاشیست برای تمییز و تشخیص دادن تفاوتها. کوششیست برای اولویّتها و ارجحیّتها. چشم اندازیست به سوی زندگی با کرامت و عزّت و بزرگواری یا خفّت و ذلّت و بدبختی و افسردگی مدام. اقدامیست برای پوست اندازیهای نو به نو در دنیایی از تجربیات بدیع یا در جازدنها و بازماندن و مقیم باتلاق شدن مکرّرات نخ نما شده هزاره ای. «یقین» از نیرومندی گوهر انسان است که زاییده و در رفتار و منش و گفتار و سبک زندگی فرد آدمی پدیدار میشود. امّا ایمان از ضعف و زبونی و جهل آدمیست که بر ذهنیّت و روح و روان آدمی چیره میشود و انسان را به حقیرترین موجود روی کره زمین تبدیل میکند. در ایمانی که انسان را همگونه و تابع و زیردست بار میآورد، تحوّلی ریشه ای باید اتّفاق بیفتد تا بتوان به آفرینش انسان نو در جامعه امیدوار شد و تحوّل در زمانی اتّفاق می افتد که انسانها بتوانند خویشتن را در مقام انسان با کرامت و شرافت و عزّت و خجسته جو کشف کنند و به آنچه که یقین حاصل میکنند، باور قلبی توام با استدلال منطقی و متّقن داشته باشند. امّا دریغا که کثیری از انسانها، حمّالان عقیده اند؛ نه پیام آوران افکار و ایده های فردی.

جامعه ایرانی، زمانی دگردیسه و دیگرچهره خواهد شد که بیشینه شمار افرادش از باتلاق «ایمان حبل المتینی» به هر چیزی که میخواهد باشد، بگسلند و به «یقین فردی» انگیخته شوند. تغییر در رفتار و گفتار و مناسبات اجتماعی از دگردیسه شدن «انسان مومن» به «انسان متّقن» است که زمینه دگرگشتهای اجتماعی و کشوری را در تمام زمینه ها امکانپذیر میکند. از خود بپرسیم که آیا من، انسانی مومن به عقایدی خاصّ هستم یا انسانی که یقین به خودم از نتایج آگاهی و بیدارفهمی و به خود آمدن و کشف و شناخت گوهر و کرامت بشری ام نشات میگیرند؟. کدامیک؟.    

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.