«تصویر هنری» بشدت غلو شده رسانه های رژیم خامنه ای را مخصوصا در این مطلب گنجاندم تا مشخص شود که رژیم اسلامی زنان را چگونه میخواهد. دقیقا به همان گونه که آن پاسبان رضاشاهی دارد منع می کند. یعنی روبنده و چادر کلفت و زور آن باتوم (که بازهم غلو شده است و هرگز گزارشی از کتک زدن زنان جایی نیامده است چه رسد به باتوم) را میخواهد از تن زن بزداید و او را از آن بند به زور هم که شده رها کند. اگر به دیده دل بنگریم، زن دارد به ضرب باتوم آن پاسبان از تار عنکبوت قرن ها تحقیر به طرف آزادی پرواز می کند و چهره نمایان می کند.
منتقدین رضاشاه پس از سالها که مقداری چشم شان به جهان واقعیت روشن شد، دیگر مثل گذشته از سر دشمنی با پهلوی ها سیاست کشف حجاب رضاشاه را با دهان های کف کرده محکوم نمیکنند بلکه می گویند که نیت او درست بود اما این کار فرهنگی بود و رضاشاه باید آنقدر صبر میکرد که زنان خود به آگاهی برسند و داوطلبانه اگر دلشان خواست چادر و روبنده را کنار بگذارند اگرنه اختیار پوشش شان با خودشان است. در مورد یک شکل کردن لباس ظاهری مردان یعنی پوشش کت و شلوار و کلاه نیز اجباری بودن آن را زیر سوال می برند.
این هیولا سمت راست یک زن است قبل از روی کار آمدن رضاشاه و قبل از کشف حجاب با روبنده. روبنده دقیقا همین است که درعکس سمت راست ملاحظه می کنید. یک پارچه سفید پهن و بلند جلوی روی یک زن که وقتی با چادر پوشانده میشد فقط بخشی مثلثی از سفیدی روبنده معلوم میشد. در عکس سمت راست یک توری را هم جلوی چشمان زن ملاحظه می کنید که صد رحمت به برقه ای که زنان افغان در اثر فشار طالبان مجبورند در بر داشته باشند.
در دور اولی که طالبان به زور آمریکا از افغانستان رانده شدند پوشش زنان در افغانستان آزاد شد. طالبان فقط هفت سال زنان را مجبور به پوشیدن برقع کرده بودند. اما همین هفت سال اثر خود را گذاشته بود. برای اکثریت زنان بیرون آمدن از برقع تبدیل به کاری دشوار شده بود. فعالین اجتماعی زنان، برای این گونه زنان شرایطی را فراهم میکردند که با جشن و تشویق آنها خود را از زیر برقع بیرون بکشند. حال این برای زنانی بود که قبل از طالبان یعنی هفت سال قبل از آن سابقه در بر کردن برقع را نداشتند و اگر حجاب داشتند دستکم چهره شان بیرون و معلوم بود. حال این زنان را مقایسه کنید با زنان ایرانی که در طی 1300 ساله سلطه اسلام بر ایران با این ظاهر هیولایی در انظار ظاهر میشدند. بیرون کشیدن آنها از زیر این پیچه ها آن گونه که منتقدین رضاشاه انتظار داشتند نیاز به دهه ها زمان داشت. زمانی که رضاشاه با عجله ای که برای ساختن کشور و وارد کردن نیمی از جمعیت کشور به ساختن کشور داشت تحمل و صبر آن را نداشت. باید زنان را به عرصه فعالیت اجتماعی بر میکشید و چاره ای بجز آن که با وارد کردن یک شوک جمعیت ایران را از خواب زامبی وار 1300 ساله بیدار کند نداشت. روشنفکران اطراف رضاشاه نیز که او را در این فکر پشتیبانی کردند و حتا این فکر را به سرش انداختند نیز به اندازه من و شما در امروز میدانستند که اجبار زنان به این کار خلاف حقوق بشر است اما نگاه شان به حقوق بشر مثل روشنفکر امروز ما جزمی نبود بلکه نسبی بود. بدین ترتیب که میگفتند حقوق این زن در اجباری بیرون کشیدنش از زیر این روبنده بیشتر تامین میشود یا آنکه تماشا کنیم در طی دهه ها آیا این زن بتواند خود را بیرون بکشد یا نتواند. آنها راه اول را انتخاب کردند و مسئولیت بد و خوب آن را نیز به گردن گرفتند. اما آنچه که در عمل در زمان رضاشاه انجام شد تنها نمایان کردن صورت زنان بود و بس! کاری که امروز در کشورهای آزاد زنان مجبور به آن هستند. یعنی حق ندارند با صورت پوشیده و فقط دو چشم بیرون در انظار ظاهر شوند و باید صورت شان دیده شود.
پس از کشف حجاب، زنانی که با ظاهر اروپایی و کلاه به سر در انظار ظاهر میشدند انتخاب خودشان بود اگرنه کشف حجاب در عمل معنایی بجز برداشتن چادر نبود. کسی را مجبور به پوشیدن دامن کوتاه یا پیرهن آستین کوتاه نکردند بلکه مثل همین جمهوری اسلامی زنان میتوانستند با مانتو و روسری بیرون بروند اگرچه همین هم به زنی که 1300 سال پوشیده بود نوعی حس لخت بودن میداد. مادرم تعریف میکرد که در زمان کشف حجاب مادربزرگم ناچار شد حجاب را کنار بگذارد. او رضاشاه را بخاطر این اجبار نفرین میکرد. مادربزرگم یک دامن گشاد به بر داشت و یک بلوز گشاد که از گردن تا روی دامن را می پوشاند و یک روسری که موها را تماما پنهان میکرد و دست هایش آزاد بود. پس از مدتی که اوضاع عادی شد او دیگر رضاشاه را نفرین نمی کرد. متاسفانه شهریور بیست باعث شد که این اقدام رضاشاه کامل به بر ننشیند و چادر دوباره به جامعه بازگشت. اما تخمی که رضاشاه کاشته بود ریشه دوانده بود. دیگر زنانی که آزاد شده بودند حاضر به بازگشت به زیر چادر و پیچه نبودند. مادر من در زمان محمدرضاشاه چادری و مومن بود. اما به لطف خدمتی که رضاشاه به ما ایرانیان کرد و بزور چادر را از سر مادر بزرگ من برداشت، مادر من اجازه داد که خواهرانم بدون ججاب به مدرسه و دبیرستان بروند و در اجتماع حضور داشته باشند. کشف حجاب باعث شد که زنان جرات کنند و حقوق خود را از مرد ایرانی طلب کنند و به دنبال پیشرفت های اجتماعی شان و گرفتن حقوق شان باشند. از این رو رضاشاه را می ستایم.
متاسفانه در شناساندن این کار بزرگ رضاشاه در زمان فرزندش کوتاهی شد. زنانی که پس از شهریور بیست به دنیا آمدند خیال میکردند که از آغاز خلقت این آزادی با آنها بوده. نمیدانستند که کسی پیدا شد که با فدا کردن خودش این آزادی را به آنها ارزانی داشت. با شناختی که از جامعه ایرانی دارم تصورم بر این است که اگر آن زور رضاشاهی نبود زنان ایران امروز این آزادی را و میدان فراخ فعالیت را نداشتند. زنان ایران همه آزادی شان را مدیون رضاشاه هستند. اگر رضاشاه میخواست به حرف جزم اندیشان حقوق بشری امروز باشد، شاید امروز همین تعداد اندک زنان نویسنده این سایت را نیز نداشتیم. هیچ تضمینی نبود که حتا پس از صد سال زنان ایران داوطلبانه (اگر شوهران و برادران غیرتمند شان اجازه میدادند) خود را از زیر حجاب بیرون بکشند. لذا.. ای تو زنی که امروز مخالف رضاشاه هستی. بدان که همین بلبل زبانی و سیاستمدار شدنت را مدیون رضاشاه هستی. اگر رضاشاه نبود چه بسا امروز هم به هنگام پذیرایی از مهمانانت، بجای همصحبتی با مردان و حرف سیاست و هنر زدن و رقص و موزیک و قر دادن ناچار میشدی که از اندرونی با مردان فامیل صحبت کنی آنهم با انگشت کردن در دهان که صدایت مرد نامحرم را تحریک نکند. لذا.. وقتی از رضاشاه حرف میزنی، اگر به احترام او و آزادی که برایت فراهم کرده از جا بلند نمیشوی، دستکم کمی حرمتش را نگه دار و ناسپاس نباش.
این نکبت ها آقازاده های عصر قاجار هستند به همراه محارم شان. عکسهای کوچه بازار را گوگل سرچ کنید که نکبت از سر و روی مردم می بارد. رضاشاه ظاهر اینها را به آدمیزاد نزدیک کرد.
و اما شما مرد ایرانی که با رضاشاه دشمنی میورزی. برو جلوی آینه نگاهی به قد و بالایت بیانداز. و نگاهی هم به افغانهایی بیانداز که در غرب هم نتوانسته اند آن لباس های افغانی که در کابل می پوشیدند را کنار بگذارند. اگر رضاشاه پدر یا پدر بزرگت را مجبور به پوشیدن کت و شلوار نمیکرد چه بسا تو نیز امروز در اروپا مثل افغان های روستاهای افغانستان میگشتی. اگر افغان ها را با کت و شلوار می بینی دلیل آن گذشته دهه هاست و دیدن دنیای متمدن از دریچه تلویزیون و موبایل. با این وجود حتا در دوران بیست ساله پس از طالبان نیز افغانها بیشتر با لباس افغانی میگشتند. بیرون کشیدن از آن لباس قرن ها کار ساده ای حتا برای مردان نیست. یک نگاه به عکسهایی اوایل قرن بیستم ایران بیانداز و ظاهر نکبت بار مردم ایران در کوچه و بازار را ببین و آنرا با دورانی که رضاشاه ایران را ترک کرد مقایسه کن. همین احمدی نژاد خودمان ظاهر خودش را مدیون رضاشاه است. آخوندهای زمان رضاشاه با کت و شلوار مخالف بودند. مردان ایران در آن زمان موهای بلند داشتند و وسط سر را میتراشیدند. بهترین عکسها را میتوانید در عکسهای زورخانه قدیم ببینید. در زمان احمدشاه به کسانی مانند احمدی نژاد رئیس جمهور خودمان در کوچه و خیابان جوجه فکلی میگفتند و چه بسا به خاطر ظاهر قرتی بازی اش و فکلش لات های محل به او انگشت هم میرساندند. رضاشاه احمدی نژاد را از آن ظاهر نکبت قدیم در عکس بالا بیرون کشید و کت و شلوار تنش کرد. کاری کرد که امروز بجای قبا و ردا کت وشلوار و کاپشن به تن کند.
امروز من و شمای خواننده از ورای دهه ها تاریخ گذشته به مقوله کشف حجاب می نگریم. میدانیم حقوق بشر چیست و حقوق زن چیست. شما اگر بجای رضاشاه بودید چه پیشنهاد میکردید؟ آیا حقوق آن زن را زیر پا له میکردید و بزور او را مجبور میکردید که چادر را کنار بگذارد و صورتش را نمایان کند یا میگذاشتید او همچنان در پستوی خانه بماند؟ من از رضاشاه تشکر میکنم که بزور چادر را از سر مادربزرگم کشید. اگر من هم حتا با علم امروز و آگاهی ام به حقوق بشر بجای رضاشاه میبودم بازهم همان راهی را میرفتم که او رفت. یعنی زنان را از زیر حجاب بزور بیرون می کشیدم و ظاهر مردان را نیز بزور عوض میکردم. وقتی مرد ایرانی ظاهر جدید خودش را در آینه میدید، با موهای اصلاح کرده و کت وشلوار و احیانا کراوات، متوجه میشد که تنها چیزی که از یک فرنگی کم دارد سواد و دانش است. از اینجا بود که رفت که درونش را نیز مانند بیرونش به فرنگی برساند و درس و دانشگاه برای جامعه ایرانی معیار ارزشمند بودن شد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
بی حرمتی، فحاشی و بی سوادی رضا شاه.
ســـلام دوســلار..
خیلی جالبه همه کامنتهای طرفداران پهلوی فحش هستند.. این نشان دهنده بی سوادی و بی اطلاعی این قشر هست که بدون اطلاع و حتی ذره ای منطق و بحث علمی طرفداری یکی از مستبد ترین و در عین حال بی اراده ترین حکومتهای تاریخ بشر را میکنند .
تاریخ را ورق بزنیم.................
به قدرت رسیدن رضاشاه
رضاشاه با کمک و حمایت انگلیس و اشخاصی چون آیرونساید به حکومت رسید. هدف اصلی انگلیس از به قدرت رساندن رضا شاه، نه انتصاب فردی لایق و کاردان بلکه تثبیت حاکمیت و منافع خود در ایران بود. همانطور که آیرونساید به این موضوع اشاره کرده: «یک دیکتاتور نظامی میتواند مشکلات ایران را حل کند و ما امکان پیدا میکنیم بی هیچ دردسری قوایمان را از ایران بیرون ببریم.» .رضاشاه از همان دوران حکومتداری فردی سرکش و مستبد بود. البته برخی از رفتارهای وی ریشه در دوران کودکی او داشت. عمده ترین ویژگی وی قبل از رسیدن به سلطنت؛ رفتارهایی آمیخته با فرهنگ هرزگی و یا عیاشی بود؛ که این نوع رفتار، بعدها در دوران سلطنت وی و در برخورد با مردم و گروههای خاص نیز نمودار گشت.اولین شاه خاندان پهلوی علاوه بر روحیه خودمحوری، گاه دست به رفتارهایی می زد که در بسیاری از موارد بسیار سطحی به نظر میرسید. از مصادیق مهم رفتارهای سوءاخلاقی رضاشاه می توان به، سوءظن، فحاشی و بدرفتاری وی با اطرافیان اشاره نمود.
سوء ظن و بدبینی............
رضاشاه به شدت نسبت به اطرافیان خود به خصوص کسانی که نقش مهمی در به قدرت رسیدن وی داشتند، بدبین بود. این نوع سوءظن که خود را به شکل رفتارهای تند و سختگیرانه نشان می داد، باعث شد تا بسیاری از دوستان و حامیان وی از قدرت برکنار و یا توسط وی کشته و شکنجه گردند. رفتار خصمانه رضاشاه در حدی بود که گفته می
بی حرمتی، فحاشی و بی سوادی..
یکی از نزدیکان رضاشاه در وصف رفتارهای رضاشاه او را فردی فحاش و بددهن معرفی نموده و میگوید: «ابدا به حال کسی که مورد خطاب و عتاب رضا شاه قرار میگرفت دیگر چیزی نبود که به او و خاندانش حواله ندهد! فحاشی رضاشاه آنقدر زننده بود که در یک جمله میتوان گفت: رضاشاه شان فحش را هم از بین برده بود!»
نقل است که در یکی از گفتگوهای تیمورتاش با دولت انگلیس بر سر موضوع نفت، شاه به علت طولانی شدن مذاکرات، کنترل اعصاب خود را از دست داده و یک روز غرش کنان وارد جلسه هیأت دولت شده و پرونده نفت را داخل بخاری پرتاب می کند. رضاشاه با تکیه بر این تندخوییها به راحتی به فحاشی و رفتارهای لات منشانه می پرداخت که البته بخشی از آن ناشی از بی سوادی و یا کم سوادی او بود. چنانچه فرزندش محمدرضا پهلوی نیز به موضوع بی سوادی پدرش اشاره کرده و به نوعی آن را تأیید می کند و می-کوید: «...سختی و مشقت زندگی، از دست دادن پدر در دوران کودکی و نبودن وسیله باعث شد که رضاشاه در ابتدای عمر به مدرسه نرود و خواندن و نوشتن را نیاموزد.»
چنانچه ارتشبد نصیری در این رابطه به کم سوادی رضاخان در زمینه نظامی و در حین انجام یک مانور نظامی تحت نظر سرهنگ عبدالله هدایت اشاره می کند و در بخشی از خاطرات خود می نویسد: این مانور که برای اولین بار اجرا میشد، برای رضاخان چیز عجیب و غریبی بود و او که سواد نظامی درست و حسابی نداشت، تعجب میکرد که یک تیپ پیاده ظرف ربع ساعت خود را به موضعی برساند و...» این موضوع یعنی کم سوادی باعث شده بود تا بسیاری از کارهای اداری شاه از جمله نوشتن نامه و... توسط اطرافیان وی انجام گیرد.
بد دهنی رضاشاه
محمود حکیمی در بخشی دیگر از کتاب خود به طور مفصل به این بعد غیراخلاقی رضاشاه اشاره کرده و می نویسد: «رضاشاه پیوسته با رفتارهای لات منشانه و تکرار فحشها و دشنامهای زشت، آن دشنامها را در میان مردم رایج ساخت. هیچکس حتی نزدیکترین دوستان وی از این دشنامها در امان نبودند.» از جمله این رفتارها که با هنجارهای جامعه نیز در تضاد بود، می توان به استعمال مواد مخدر اشاره نمود که به تدریج در جامعه و در بین جوانان نیز گسترش یافت.ملکه تاج الملوک همسر رضاشاه در اشاره به این موضوع در خاطرات خود آورده: «روزانه یک بار صبح موقع رفتن به کاخ شهری، چند بست تریاک استعمال می کرد، من هم این عادت را از رضا گرفتم...»خاطرات ملکه پهلوی،پاورقی ص224
البته رفتارهای غیراخلاقی رضاشاه تنها به مردم و یا رجال سیاسی مربوط نمی شد، بلکه خانواده وی را نیز در برمی گرفت. چنانچه گفته می شود رفتار او با سه همسرش همچون حیوانات خانگی بود.11با این حال اشتباهات محاسباتی و نیز اخلاقی رضاشاه زمانی نمایان گشت که وی در برابر متفقین نتوانست از حکومت خود دفاع کرده و از این رو برکناریش از قدرت توسط انگلیسیها به بهانه نزدیک شدن او به آلمانها و با اشغال کشور توسط متفقین، صورت گرفت.
از این رو در سخن نهایی باید گفت در نظام اقتدارگرای عصر پهلوی، رضاشاه به عنوان عنصر اصلی در ساختار سیاسی کشور و قدرت، به دلیل سوءظن، بدبینی و فحاشی با اطرافیان، بخش مهمی از توان جذب نخبگان را از دست داد. بنابراین تنها پشتیبان حکومت وی محدود به قدرتهای بیگانه به خصوص انگلیس بود که در نهایت پایان کار وی نیز توسط اراده این کشور رقم خورد. این نوع رویکرد و رفتار سیاسی علاوه بر آنکه بر فضای سیاسی جامعه تأثیرگذار بود در فرهنگ عمومی نیز رواج یافت...
در پایان بایستی اضافه شود که .....
دوســلار...ما هیچ وقت یک شغلی را نسبت به یک شغل دیگر ارجحیت داده و نمی کنیم. کسی که با درست کاری مشغول پول درآوردن است ( به غیر از دزدی- قاچاق مواد مخدر- رشوه گرفتن و............) را ارج می نهیم. همانطور که میدانیم تمام شغل ها دارای فرهنگ نسبی به همان شغل را دارند. پروش اسب, سوار کاری و نگهداری از اسب یکی از این شغل هایی است که احترامش واجب است.
شغل رضا شاه (( مهتری )) بوده. داشتن فرهنگ ( مهتری ) از جمله استفاده از فحش و (( طویله )) درست بر میگردد به شعل ایشان که با داشتن فرهنگ ( مهتری ) بوسیله انگلیسی ها به سر قدرت رسید. طرفداران ایشان هم این فرهنگ را در این عصر به دنبال خود میکشند و از ادبیات شعبان بی مخی استفاده میکنند.
سیز ساغ من سلامت.
به سگ حسن دله
قرصهات نوش جونت. همچی میگی رضاخان به مجلس میگفت طویله که انگار اخبار جدیده خخخخخ . اگه اطلاع نداری برات بگم که رضاشاه دست به فحش ملسی داشت. طویله که فحش نبود.. طیبات بود که از دهن مبارکش میبارید. باید فوش های خارمادر رکیکش رو می شنیدی. مرحوم عموجانم دوران سربازی نگهبان کاخ رضاشاه بود و تعریف میکرد که همانطور ایستاده تریاک می کشید و به وزرایی که دست به سینه ایستاده بودند امر و نهی میکرد و وقتی عصبانی میشد فحش های دبشی میداد. فک کنم رضاشاه اگر میدید من در رابطه با تو اینقدر سوسول هستم و فحش های سوسولی میدم منو فرزند ایران به حساب نمی آورد. دیگر این که اینا رو چرا به کسانی میگی که همه کتاب خوانده اند و رضاشاه رو می شناسند. خیلی بدتر از اینها رو در ایران به کودکان ایران از دبستان تا دانشگاه درس میدهند و باز در تظاهرات فریاد میزنند رضاشاه روحت شاد و ای شاه ایران برگرد به ایران. فک نکنم کسی زحمت خوندن حرفهای تکراری تو را به خودش بدهد و داری جوش بیخود میزنی. بجای این کارها برو قرص و داروهایت را بخور و کمی قدم بزن فشارت بالاست یه وخ میری اون دنیا ما رو از دلقک بازی هات و دم تکان دادن هات برای اردوغان و دست انداخته شدن ات محروم میکنی. یه استخون گذاشتم تو ظرفت زیر بخش کامنت ها برو بخور. ضمنا همسایه شکایت کرده که بعد از غذا میری پای درخت کاج اونا کارتو میکنی درست نیست. همینجا زیر بخش کامنت ها مثل گذشته کارت رو بکن و برو. راستی.. جوکه رو شنیدی؟ یارو میره داروخانه میگه زغال داری؟ تو هم میایی اینجا کارت رو بکن برو قصه ی حسین کرد تعریف نکن.
قرص امشبت یادت نره این دووازده دفه
موضوع را بدرستی نگاه کنید
سالام
ازاول باید بگویم،کلمات را بدرستی دریافته ،بعدنظردهید.
چرا ما نتوانستیم ،دراین صدسال همپا
با دنیا روبسوی پیشرفت برویم؟
درصورتیکه تمام کشورهای پیشرفته ،،لاقل منطقه دراین صدسال یا ۷۰ سال
اخیرپیشرفت کرده اند.
وچرا تقصیررا گردن،عرب واسلام وقاجار
وغیرمی اندازند؟
چرا برای قاجارحرمسرادرست میکنند،
ولی فاحشه خانه های شهرهای مختلف
دوران پالانی را نمی بینند؟
چرا چند پروژه سفارشی دوران پالانی
را که همگی مونتاژ و غیراصولی بودند،
رابا هزاران تبلیغ کوه میکنند؟
ولی پیشرفت جهانی رانمی بینند؟
چرا؟؟
من فکرمیکنم ،پان فارس وپان ایرانیست
ها نوچه گری به غرب چپاولگرکرده وظیفه خودرا انجام میدهند،
من تابحال حتی یک باستانگرا ویک پان فارس ویک پان ایرانیست ندیده ام ،
که جاسوس ونوکرغرب نباشد،
یا دادامن غرب پرورش نیافته باشد،
اگر گناه وتقصیرعرب واسلام است،
چرا ،این تقصیرات را بگردن آنها می اندازیم،
درصورتیکه آنها حتی درعربستان مثل
ما ارتجاعی فکرنمی کنند،
درعراق،سوریه،مصر،یمن،دوبی،اردن،
زنان درمجلس بدون حجاب نشسته و
ولی درایران اسلام را ازآنهاهم بدترگرفته
وول نمیکنند،
آیا این اسلام ،امریکایی،انگلیسی،فرانسوی،روسی،
فارسی نیست؟
نظر رضاخان درباره رأی مردم/ شاهی که مجلس را «طویله» میدانست
ســالام دوســلار...
خبر مهم... دیروز روان پزشک من , مرا به یک ( دامپزشک ) معرفی کرد. امروز صبح که با این دامپزشک درد دل میکردم , برایم نسخه قرص نوشت که این قرصها بگذارم لای غذای سگ بخورم , من هم دستورات دامپزشکم را اجرا کردم و خوردم . چون این قرص ها فکر میکنم ساخت چین بود زیاد اثری نداشت و خوشبختانه خودم را در یک بحث تاریخی و ریشه ای و درختی و ساقه ای و بررگی یافتم . بدان جهت به صفحات تاریخ سر زدم تا ریشه اش را پیدا بکنم. و خوشبختانه ریشه رضا میرپنجه را پیدا کردم که در باره ( طویله ) نامیدن مجلس شورایی ملی بود , گفتگو می شد.
نمونه ای از این گفتگو ها......................................
رییس پژوهشکده تاریخ : رضاخان، مجلس را که نهاد مردمسالاری است، طویله مینامید. دیگر تکلیف رأی مردم و مشارکت سیاسی هم روشن است و مجلس جز ماشین امضاء برای آن چیزی که پهلوی اراده میکرد، نبود.
انتخابات و مشارکت سیاسی یکی از مسائل مهم در تعیین سرنوشت ملتها است. آرزوی دیرینه ملت ایران برای تعیین سرنوشت خود نخستین بار در قالب نهضت مشروطه تحقق پیدا کرد و با تأسیس مجلس مردم توانستند از طریق انتخاب نمایندگانشان، در تعیین سرنوشت خود مؤثر باشند.
با دکتر موسی حقانی رئیس پژوهشکده تاریخ معاصر به گفتوگو نشستیم . آقای
وثوق الدوله عامل قرارداد ۱۹۱۹
یکی از مصادیق سرکوب مشارکت سیاسی را ما در مجلس چهارم شورای ملی شاهد بودیم. البته انتخابات دوره اول از سوی اصناف صورت گرفت. در دوره دوم مردم رأی دادند، ولی با دخالت روسها مجلس تعطیل شد. مجلس سوم هم در جنگ جهانی اول تعطیل شد. مجلس چهارم مجلسی بود که انتخابات آن برگزار شد، منتها دولتی که انتخابات را برگزار کرد دنبال این بود که متأسفانه با قرارداد ۱۹۱۹ ایران را مستعمره بریتانیا کند. از یک طرف شاهد تمایل مردم به مشارکت جدی هستیم و دخالت دولت برای این بود که کسانی را به مجلس بفرستد تا قرارداد را تصویب کنند. همین باعث شد که شاهد درگیری گسترده در کشور باشیم. عبدالله مستوفی میگوید که با ضرب شلاق و با انواع و اقسام روشهای ارعاب، آنها تلاش داشتند مردم را از مشارکت سیاسی بازدارند و نام کسانی را از صندوقها درآورند که قرارداد ۱۹۱۹ را تصویب کنند. این کار بهقدری مفتضحانه صورت گرفت که در همان مقطع بازتاب بسیار بدی پیدا کرد.
در یک منطقه که ۱۵ هزار برگ رأی توزیع شده بود نمایندهای با ۲۵ هزار رأی نامش از صندوق بیرون آمد. تقریباً در اغلب شهرهای ایران نظامیان با ارعاب و با ضرب و شتم مردم را وادار میکردند که به فرد مورد نظر وثوقالدوله رأی بدهند. یکی از مواردی که در تاریخ مشارکت سیاسی ایران میتوان از آن بهعنوان نقض حقوق مردم نام برد، همین انتخابات مجلس چهارم بود.
رضاخان در مجلس پنجم با تقلب در انتخابات زمینه سقوط قاجاریه را فراهم کرد؛ در این زمینه توضیح بدهید.
عدهای از نمایندگان مجلس دوره پنجم در ملاقات با رضاخان. در این تصویر محمدتقی بهار مشاهده میشود
یکی دیگر از موارد نقض مشارکت سیاسی مردم در تعیین سرنوشتشان که در تاریخ ما هم بااهمیت است، انتخابات مجلس پنجم است؛ یعنی سرکوب مشارکت سیاسی مردم از یک سو و از طرف دیگر تلاش برای استفاده از رأی نمایندگانی که با تقلب نام آنها برای انجام کارهای مهم در کشور از صندوق درآمده بود. از مسائلی که مجلس پنجم میخواست به آن سامان بدهد، رئیسجمهور کردن رضاخان بود که هیچ بویی از جمهوریت نبرده بود. وی به بهانه جمهوریت میخواست نظام سیاسی ایران را تغییر بدهد که البته نشد و همین مجلس رفت و زمینه به سلطنت رساندن او را فراهم کرد. در جریان انتخابات مجلس پنجم، ما شاهد سرکوب گسترده مردم از سوی نظامیها هستیم. از ابتدا کسانی که تعیینکننده سرنوشت انتخابات بودند، غیر از رضاخان که در رأس آنها قرار داشت، فرماندهان نظامی بودند که در سراسر کشور پراکنده بودند و آنها با تأیید رضاخان مشخص میکردند که چه کسی وارد مجلس بشود. در کاشان، خراسان و آذربایجان شاهد سرکوب گسترده مردم هستیم. در تمام شهرهای ایران برای ترتیب دادن مجلسی که میخواست درباره مسائل اساسی کشور ازجمله نوع نظام سیاسی تصمیمگیری کند تقلب گستردهای صورت گرفت و نهایتاً همان مجلس به خلع قاجاریه از سلطنت و تأسیس پهلوی رأی داد که بنای خود و رفتار سیاسی خودش را بر سرکوب مشارکت سیاسی قرار داده بود.
انتخابات مجلس ششم چگونه برگزار شد و مسئول اجرای انتخابات چه کسی بود؟
محمدعلی فروغی (نخست وزیر) به همراه چند تن از اعضای کابینه خود هنگام شرکت در یک مراسم رسمی در مجلس شورای ملی
انتخابات مجلس ششم در دولت محمدعلی فروغی صورت گرفت. فروغی با توجه به اینکه در زمره روشنفکران غربگرا در ایران بود و آنها هم ادعای مردمسالاری و دموکراسی داشتند، اعلام کرد که انتخابات آزاد است. نامگذاری انتخابات این دوره به جهت افتضاحی بود که در دوره پنجم رخ داده بود و علناً مشارکت سیاسی مردم سرکوب شده بود. با این شعار وارد انتخابات میشوند، اما از همان ابتدا روشهای انتخابات دوره پنجم به کار گرفته میشود و مشارکت مردم در اقصی نقاط کشور سرکوب میشود. اینقدر این مسئله به صورت آشکار انجام میشود که مردم به طنز میگفتند انتخابات آزاد است، ولی فقط برای دولتیها. یکی از کارهای عجیبی که در این دوره صورت گرفت این بود که انجمن نُظار میآمد و برگه رأی مردم را میگرفت و اگر اسمی که در برگ رأی بود با لیستی که قرار بود وارد مجلس بشود انطباق نداشت فرد مورد تعقیب قضایی قرار میگرفت. این غیر از تقلبات گسترده بود که صورت میگرفت. از این مقطع پرداخت رشوه برای نماینده شدن یکی از مواردی بود که اضافه شد و این منجر به سرکوب مشارکت سیاسی مردم میشد و وقتی نماینده اصلی مردم وارد مجلس نمیشود و کسی براساس رشوه و یا لیست از قبل تعیینشده وارد مجلس بشود صد درصد در راستای منافع مردم تصمیم نمیگیرد.
در مجلس ششم با وجود همه دخالتها افرادی مانند شهید مدرس حضور داشتند، اما در انتخابات دوره هفتم عملاً از ورود شهید مدرس به مجلس جلوگیری شد.
از دیگر موارد سرکوب مشارکت سیاسی مردم از سوی حکومت پهلوی، انتخابات مجلس هفتم بود. در انتخابات مجلس ششم علیرغم تقلبهایی که صورت گرفت افرادی نظیر شهید مدرس وارد مجلس شدند و نقشآفرینی هم کردند. معدودی از نمایندگان مجلس که تعدادشان به اندازه انگشتان دو دست هم نبود سعی میکردند از حقوق مردم دفاع کنند؛ علیرغم اینکه مورد ضرب و شتم قرار میگرفتند و ترور میشدند چه در مجلس پنجم و چه در مجلس ششم، ولی در مجلس هفتم همین چند نفر هم نتوانستند به مجلس راه پیدا کنند. شهید مدرس علیرغم اینکه رأی بالایی آورده بود تمام آرای او حذف شد و شخص دیگری جایگزین ایشان شد. مخبرالسلطنه هدایت که خودش نخستوزیر این دوره بود میگوید از این دوره به بعد رأی فقط رأی پهلوی؛ یعنی اساساً مشارکت سیاسی مردم و رأی و نظر مردم به هیچ گرفته میشد و این پهلوی بود که مشخص میکرد چه کسی وارد مجلس بشود. البته در این دوره هم تقلب گسترده، پرداخت رشوه و سرکوب کسانی که رأی برخلاف نظر پهلوی به صندوقها میریختند در دستور کار قرار گرفت که یکی از مفتضحترین انتخابات آن دوره بود.
حسین موتمنالملک، رئیس مجلس شورای ملی به اتفاق سیدحسن مدرس و آیتالله میرزا هاشم آشتیانی
انتخابات دوره هفتم عملاً تبدیل به انتصابات شد و بهطور جدی رژیم پهلوی تلاش داشت از مشارکت گسترده مردم جلوگیری کند. یکی از ترفندهایی که به کار میبردند این بود که تعرفه به اندازه کافی در مراکز اخذ رأی توزیع نمیشد، در حالی که مردم آمده بودند به کسانی که فکر میکردند در تغییر سرنوشت آنها مؤثرند رأی بدهند که با عدم دریافت تعرفه به اندازه کافی مواجه میشدند و همین باعث شد که ترکیب مجلس هفتم مانند مجلس ششم ترکیبی مطابق با میل رضاخان پهلوی بشود.
انتخابات مجلس هشتم به چه صورت بود؟
تیمورتاش، رضاخان و محمدعلی فروغی
این لیست از سوی تیمورتاش به تمام مراکز کشور ارسال شد و تأکید شد افرادی که در این لیست نامشان آمده میبایست به نمایندگی مجلس انتخاب بشوند، وگرنه فردی که این دستور را اجرا نکند مورد بیمیلی اعلیحضرت قرار خواهد گرفت. مورد بیمیلی قرار گرفتن یعنی تبعید، زندان و کشته شدن. تیمورتاش تأکید میکند کسانی که نمیتوانند این بخشنامه را اجرا کنند از سمت خودشان استعفا بدهند و افرادی بیایند که بتوانند این بخشنامه را اجرا کنند. کسانی که خلاف این لیست رأی میدهند هم از شهرشان تبعید میشوند. مشخصات این لیست از این قرار بود که در آن افراد را براساس سلایق سیاسی و منش شخصی تقسیمبندی میکردند. مثلاً موافق، مخالف، موذی یا سیاسی، مجسمه است. این عین عبارتی است که در لیست به کار برده شده است و معمولاً افرادی که از نظر آنها موافق و یا مجسمه بودند، یعنی هیچ عکسالعملی در برابر تخلفات نداشتند شایستگی حضور در مجلس را پیدا میکردند. در این دوره ما شاهد سرکوب گسترده هستیم. انتخابات براساس لیست تیمورتاش بود و تیمورتاش براساس رشوهای که دریافت میکرد افراد را وارد لیست میکرد و مشارکت واقعی مردم در سراسر کشور سرکوب میشد.
یکی از مصوبات مهم مجلس نهم واگذاری حق امتیاز انحصاری نفت ایران به انگلیس است. این قرارداد در سال ۱۹۳۳ به امضا رسیده است که یکی از بزرگترین قراردادهای استعماری تاریخ معاصر ایران به شمار میرود. در این باره توضیح دهید؟
سرکوب مشارکت سیاسی مردم در دوران پهلوی به یک امر عادی تبدیل شده بود و با توجه به اینکه آنها موفق شده بودند در مجلس هفتم و هشتم تمام توان خود را برای جلوگیری از حضور گسترده مردم در انتخابات به کار بگیرند در مجلس نهم کار سادهتری داشتند. البته یک اتفاق مهم در انتخابات مجلس نهم رخ داد و آن این بود که عدلالملک دادگر به جای تیمورتاش گرداننده انتخابات میشود و تیمورتاش گرفتار خشم و غضب رضاخان شده و کشته میشود.
در این انتخابات هم با تقلب گسترده و نیز به خاطر اینکه مردم هم میل و رغبتی برای شرکت در انتخابات نداشتند افراد مورد نظر وارد مجلس شدند. یکی از کارهای این مجلس تأیید قرارداد ۱۹۳۳ بود و به قرارداد دارسی مشروعیت داد و بعدها در دعوای بین دولت دکتر مصدق و شرکت نفت ایران و انگلیس، دکتر مصدق با ارائه اسناد مربوط به تقلب گسترده در انتخابات مجلس نهم که بدون مشارکت مردم برگزار شده بود توانست ثابت بکند که اساس تأیید این قرارداد باطل است؛ چون مجلسی که آن را تصویب کرده بود نمایندگان مردم ایران نبودند.
مطابق اسنادی که شما توضیح دادید انتخابات در دوره پهلوی اول کاملاً فرمایشی بود و اراده مردم در آن دوره جایگاهی نداشت. آیا این روند تا آخرین انتخاباتی که رضاخان برگزار کرد، ادامه داشت؟
متأسفانه سرکوب مشارکت سیاسی در دوره پهلوی در انتخابات دورههای دهم، یازدهم و دوازدهم مجلس شورای ملی هم تکرار شد. اساساً رضاخان اعتقادی به رأی و نظر مردم نداشت و اسناد و منابع هم حکایت از این دارند که او کل ایران را برای خودش میخواست. نه مردم و نه رجالی که در گرد او جمع شده بودند جرأت و حق اظهار نظر نداشتند.
به همین جهت در این سه دوره مجالسی شکل گرفت که چشمش را روی بسیاری از جنایتها بست؛ ازجمله کشتار مجلس گوهرشاد و به شهادت رساندن یک نماینده مجلس یعنی شهید مدرس که در سال ۱۳۱۶ به شهادت رسید. صدالبته مجلسی که بنای آن بر تقلب باشد فرجامی جز این نخواهد داشت. آخرین مجلس هم که مجلس دوازدهم بود مصادف شد با آغاز جنگ جهانی دوم که البته در این دوره تغییرات سیاسی هم به وجود آمد. در هر سه دوره اساساً مردم حضور نداشتند و براساس همان لیست افراد نظامی در سراسر کشور صندوقها را پر میکردند و افرادی انتخاب میشدند که میبایست سیاستهای دیکته شده رضاخان را انجام دهند که مجلس را طویله میخواند. کسی که مجلس را ـ که نهاد مردمسالاری است ـ طویله بنامد دیگر تکلیف رأی مردم و مشارکت سیاسی هم روشن است و مجلس جز ماشین امضا برای آن چیزی که پهلوی اراده میکرد، نبود.
..............................................................................................
در دوران پهلوی و دوران خفقان رضا خان مجلس به عنوان یک نهاد مردمسالار بسیار از اهدافش فاصله گرفت و حتی رضا خان با طویله نامیدن مجلس کاملا رای مردم و مشارکت سیاسی آنها را زیر سوال برد و نایده گرفت و این نادیده گرفته شدن مشارکت سیاسی مردم در دوران محمدرضا شاه نیز ادامه داشت.
در این دوران بیگانگان به صورت صریح در تعیین نمایندگان مجلس نقش داشتند به عنوان نمونه ، در جنوب ایران محمدرضا پهلوی نظرش این بود که یکی از برادران مسعودی انتخاب بشود، ولی انگلیسیها تأکید کردند که بایستی عبدالله گلهداری در آن منطقه انتخاب شود و یا در کرمانشاه هم نماینده انگلیسیها جای یکی از نمایندهها را گرفت که مورد نظر محمدرضا شاه بود و از همه مهمتر این بود که رأی مرحوم آیتالله کاشانی که جزو ۱۲ نفر اول منتخب مجلس چهاردهم بودند با دخالت آشکار سفارت انگلستان باطل شد و نام ایشان از میان منتخبان حذف شد.
...........................................................................................................
مشروطیت ورشکسته ایران!
شکست مشروطه در رسیدن به آرمانهای خود تا آنجا روشن و واضح بود که نشریه حکومتی تهران مصور در یادداشتی که ۲۰ مرداد ۱۳۴۰ آن را منتشر ساخت، مشروطه را ورشکسته خواند و نوشت: این سخن [علیامینی] نخستوزیر که «آرمانهای مشروطهطلبان ایران هنوز تحقق پیدا نکرده و آرزوی مردم از حکومت مشروطه برآورده نشده است» کاملا با حقیقت مطابق است. در بخش دیگری از این یادداشت آمده بود: «مجلس چهارم که فقط برای تصویب قرارداد ۱۹۱۸ انتخاب شده بود با کودتای ۱۲۹۹ روبهرو شد و طبعا ناگزیر از انحراف خط سیر سیاسی خود شد و بدون اینکه در ظاهر بخواهد خود را تابع مقتضیات حکومت کودتا وانمود کند دست بسته تسلیم گشت و وقتی مجلس پنجم انتخاب میشد نشانه نفوذ مستقیم حکومت در تعیین وکلای ولایات نمودار بود و تنها در تهران هنوز نشانهای از آزادی انتخابات باقی بود، وکلای مجلس چهارم و پنجم با وجودی که به مقتضیات سیاست روز آشنا بودند کوچکترین قدمی برای استقرار اساس متزلزل مشروطه برنداشتند و راه را برای شرکتدادن کسانی در حکومت مشروطه باز کردند که دست خود و کسان ایشان به خون شهدای مشروطه آلوده شده بود و به طور کلی برای مجلس شورا وظیفهای جز تصویب قوانینی که بر آن عرضه میشد باقی نماند.» تهران مصور نتیجه گرفت: «این بود محصول حکومت مشروطه که از عهده حفظ حدود و حقوق خود برنیامد و هر چه بر عمر آن افزوده شد بر انحراف خط سیر آن نیز بیفزود. حق انتخاب نمایندگان، تفکیک قوای سهگانه، استقلال نیروی قضایی، قدرت مراقبت مجلس بر دولت، همه از دست او بهتدریج بیرون رفت و اکنون [مرداد ۱۳۴۰] که ۵۶ سال از عمر مشروطه میگذرد پس از دو بار انتخاب که به قیمت میلیونها تومان پول و دهها جان تمام شد، مجلس بیستم در آستانه تشکیل آن منحل گشت و دولتی که روی کار آمد زمینه اجتماعی را برای امر انتخاب جدید که نخستین مقدمه و اساس حکومت مشروطه است مساعد نمینگرد و اعلام میکند که ملت ایران پس از ۵۶ سال حکومت مشروطه هنوز لیاقت داشتن مجلس و حکومت مشروطه را بهنحو شأن ندارد (شأنش را ندارد)!
......................................
دوســـلار... فکر میکنم اگر ریشه تاریخ دوران پهلوی را زیاد باز کنیم به یک ریشه (( پوسیده )) خواهیم رسید. سیز ساغ من سلامت.
به خانم آناهیتا بردبار
خانم بردبار گرامی، نظر به این که این مطلب در سایت بالاترین نیز بازخورد زیادی داشت و مباحث تازه ای مطرح شد مقاله دیگری در دست دارم که به نظرات هم میهنانی مانند شما خواهم پرداخت. همانگونه که در پاسخ به هم میهنان در بالاترین آمده است مقوله کشف حجاب از نوع خاکستری است. نه میتوان صد درصد سیاه و سفید کرد و کار رضاشاه را تایید کرد و نه کاملا رد کرد. بسته به نوع نگاه مردمان به تاریخ و جامعه «گروهی این گروهی آن پسندند». اما به باور من رضاشاه با خریدن ایرادات و بدنامی ها - به باور من خوشنامی- با شجاعتی تاریخی و بینظیر این کار را انجام داد. اگر سخن شما را ملاک قرار دهیم که به باور شما این قضیه کند تر هم میشد با آسیب کمتر کار به انجام برسد من تقریبا اطمینان دارم که شما تحصیلاتی نمیداشتید که این سطور را بنویسید. اگر فرض من درست باشد آیا بازهم شما کار رضاشاه را در کشیدن چادر تایید نمی کردید؟ زنان امروز افغانستان تحت تاثیر زنان ایران تلاش برای بیرون آمدن از چادر می کنند و آنها هم مدیون رضاشاه.. و از یاد نبریم که ما نیز مدیون آتاتورک هستیم. اگر رضاشاه از او و نیز شاه افغانستان که همسرش بی حجاب بود تاثیر نمیگرفت شما امروز به باور من بازهم سواد نوشتن نداشتید.
خررررررر مگس معرکه و سگه حسن دله
میگن سنگ را که بر میداری گربه دزده پیام رو میگیره، حالا حکایت ماست با سگ حسن دله و خررررررررر مگس معرکه - ی ش - که اینجا عرعر و وزوز میکنه.. چخه آقاجان! وقتی محل سگ به شما نمیگذارند چرا خودتونو سبک می کنید؟ به دامپزشک تان بگید قرصها رو بذاره لای غذای سگ بزاره جلوتون چون یادتون میره هی رم می کنید مزاحم دوتا آدم حسابی میشید که دارند باهم بحث تاریخی و ریشه ای می کنند.
رضا قلدر بزور درب حرامسرای…
رضا قلدر بزور درب حرامسرای قاجار را بست و حقوق مادربزرگم من را قطع کرد مادر بزرگ من مجبور شد با رهبر حزب توده ازدواج کند و ترک وطن کرده در آلمان شرقی سکنا بجوید و بابت حقوقش بجای ریال با عکس پادشاهان قاجار روبل با عکس رفیق لنین استالين بگیرد درود بر شما انقلابیون ۵۷ که هم انتقام فرزندان قاجار و هم فرزندان شیخ نوری را ابن این پهلوی ها گرفتید تشکر میکنم
من مثل نویسنده پیشگو نیستم .
ولی میدانم که در همین حاکمیت طالبان در افغانستان نسل جدید کمتر سراغ آن لباس مخصوص طالبانی میروند.
این یعنی چی یعنی اینکه چیز خوب و درست تر و همرنگ بقیه مردم شدن یک چیزیست در ذات فکر آدمها.
شکی نیست که اگر آجان چادر مادربزرگ نویسنده را از سرش نمیکشید او همچنان روبنده و چاقچور را حفظ میکرد ولی جامعه پویاست و نگاه میکنید به بقیه و در این روزگار بقیه یعنی آمریکایی و ژاپنی و برزیلی و روسی. نسل بعد از مادر بزرگ آرام آرام و شتابنده یعنی با ضریب هندسی دختران گرایش بیشتری به لباس غربی پیدا میکردند. مگر ندیدید خمینی چی گفت؟
او گفت اگر چند سال دیگر میکشید و انقلاب اتفاق نمیافتاد دیگر ناموسمان برباد رفته بود. چون دیده بود که دختر خودش و نوه ی خودش دیگر نمیخواهند چادر بسر کنند. پس بدید من بدون آجان هم نوع پوشش ایرانیان مثل سایری مردم جهان میشد قدری کند تر ولی ریشه دار تر.
روان پزشک من و غارت ثروت ملی ایرانیان توسط رضا میر پنجه ( شاه ).
ســـالام دوسلار...
همانطور که متوجه هستید کاربری مرا برای دیدن یک روان پزشک راهنمایی کرد. خبر خوشی که برای شما دارم این است که چند روز است که به یک روان پزشک , مراجعه میکنم و تحت درمان روانی ایشان قرار گرفته ام. در جلسه ای که دیروز باهم داشتیم .
برای اینکه فشار های روحی و روانی من زودتر درمان شود, آقای روان پزشک کتابی را برایم توصیه کرد که بخوانم.
اسم این کتاب (( رضا شاه و بریتانیا Great Britain & Reza Shah, The Plunder of Iran 1921-1941 )) است که توسط تحقیقات با ارزش دکتر محمد قلی مجد بر اساس اسناد وزارت خارجه امریکا در پی غارت ثروت ملی ایرانیان توسط رضا شاه نوشته شده است. این کتاب در سال 1389 با بیش از 3000 نسخه چاپ شد و دارای شماره شابک و یا ISBN --
978-600-5786-00-2 lمی باشد. متاسفانه من هنوز این کتاب را تمام نکرده ام ولی بعد از خواندن چند بخش مثل
-گزارش های نفتی و امور مالی: غارت نفت ایران ( ص 28)
-نظرات دکتر سموئیا ام. جردن ( ص 88)
-درآمدهای نفتی ایران چگونه ناپدید شد. گزارش دریفوس ( ص 274)
-حساب های شاهنشاهی در لندن (ص 279)
-تغیر مسیر درآمدهای نفتی ایران و حساب های بانکی خارجی رضا شاه ( ص343)
-اسناد اداره آگاهی فدرال اف .بی.آی. بر اساس واریز شدن بیش از یک میلیون دلار از حساب شخصی رضا شاه در نیویورک به حساب نشنال بانک سوئیس ( ص355)
-محموله های طلای نیویورک از درآمد های نفتی ایران ( ص358)
- اطلاعیه رئیس بانک کانادا در باره دو معامله بزرگ محموله های طلا و بانک ملی ایران که از طریق بانک کانادا و بانک کمیکال نشنال مرکز بولیوی انجام شد (ص 359)
-حساب های بانکی رضا شاه در کشور های خارجی ( ص 361)
- چطور درآمدهای غارت شده ایران توسط رضا شاه بعد از مرگش به پسر
-تغیر مسیر در آمدهای نفتی ایران : نامه محرمانه وزارت امور خارجه امریکا تاریخ 9 اکتبر 1957 ( ص 369)
- ثروت رضا شاه در نیویورک ( ص 371)
-حساب های بانکی رضا شاه در سوییس ( ص374)
-نامه روزولت به استتینیوس - گرفتن حکم محافظ درآمدت های پهلوی توسط امریکا بجای بریتانیا (ص384)
-و....و خیلی اسناد دیگر
دیگر حالم یک کمی خوب شد . به این جهت که فهمیدم چطور پدر تاجدار که با دزدی و غارت ثروت ملی ایرانیان به (( بیل گئیت ) زمان خود تبدیل شده بود ایران را آباد کرد که هنوز هم که هنوز است آثارش را می بینیم. اگر کتاب را تمام بکنم فکر میکنم حال روانی من خیلی بهتر خواهد شد و بعد از خوردن هلیم و یا حلیم همه را فیتیله پیج خواهم کرد.
سیز ساغ, من سلامت.
سیز ساغ من سلامت.
سالام وصدسالام. کسی که نداند…
سالام
وصدسالام.
کسی که نداند،موضوعاتی همچون حجاب باید در بطن جامعه وبا دموکراسی حل شود،واقعن یک عقب
مانده ازنوع عصرحجراست،
اسم دیگری نمی گذارم ،که شاید حذفش
کنند.
باصغرا،کبری چیدن میخواهند،
صورت مسئله راپاک کنند.
آقام جان،
این گوشواره را گوشتان کنید،
...........
تاریخ مصرفشان تمام شده است،
آنهارا در سگدانی هم راه نخواهندداد.
عقده های عقب ماندگی ونژادپرستی
وعصرحجری خودرا سر قاجار وفدایی، مجاهد،توده ایی،مولا ،غیرنریزید.
شاه س،،،کن چوخدان بوردان سوروشوب،
کسانیکه ندانند،علت فقراقتصادی،سیاسی،فرهنگی ،وو،،،چیست،والله ورودشان درجمع ،
وآنهم در رسانه مجازی عیب است.
موضوعاتی همچون حجاب،فقر،آزادی،
فرهنگ تعالی از چهارچوب تفکر وذهن
شما دور است.
اصلا نمی توانید،وارد این فازفکری شوید.
برای ورودبه این تفکر یک نگاه وسیع
وصادقانه میخواهد،
شما رااگر به نیورک،لندن،مسکو،پکن ،پاریس هم ببرند،
مغز و داشته های دهنی خودرا باخود
حمل کرده وتوان اندیشیدن نو رانداری،
مسافرتی درده سال پیش با توری به استانبول داشتم.
درساحل که تور رابه جزیره ایی میبردند،
توریست و اتوبوسهای توریستها و
کشتی های تفریحی موج میزدند،
درتورما همهدچورآدم بود،
ازجوانان تا پیرمرد وپیرزن و میانسان،
یکباره یک خانمی وقتی این زیبایی واین
همه توریست را دید.
باصدای بلندگفت،
ببین این جامال ایران بوده و ازماگرفتند.
منهم با همان تون صدا گفتم ،
خانم میشه بفرمایید،
درچه زمانی و در چه تاریخی،
خانم سکوت کرد وحرفی نداشت،
شوهرش ناراحت گشته گفت ،
خانم نگفته بودم ازاین حرفها نزنی.
الان هم اینجا تعدادی ،
درزمان دیکتاتوری پالانی ها،یا ستوان
سواراخی بودند،یا عرضه کوچکترین اعتراض نداشتند،
وشایدهم ساواکی زاده و مفت خورزاده
ایرادمیگیرند،
من کاری به درست ویانادرست بودن
کارآنها ندارم،
آیا کار این کودتایی های اجنبی درست بود؟
چرا یکطرفه به قاضی میروید؟
نه الان این برخوردباحجاب درست است ،
نه آنکه بزوربخواهند،حجاب ازسرزنان بردارند،
سنت های عقب مانده راباید در دموکراسی وبایک برنامه درست به مردم
حالی کرد.
مگر در میان کردها،
میتوان ختنه کردن دختران را به یکباره
ازآنها گرفت؟
دختران را بزور به مردم سنتی
آقای حیدریان گرامی
نکته جالبی رو مطرح کردید. من هم بر همین باور بودم که موضوع عشق و رابطه و واپسماندگی مسئول خانه تیمی و غیرتی شدن او بود. اگر اشتباه نکنم مهدی فتاپور نیز در یک مصاحبه بازهم اگر اشتباه نکنم با بی بی سی گفت که قضیه غیرت و این چیزا بوده و پنجه شاهی بخاطر رابطه با یکی از دختران تیمی به قتل رسیده. اما این نظر شما که موضوع حسادت هم در بین بوده مرا به فکر فرو برد. آیا این حسادت به خاطر جایگاه در تیم و سازمان بوده یا موضوع عشقی یا هردو. بهرحال آنچنانکه بنظر میرسد اعضای یک سازمان ماشین نیستند که بر اساس سوسیالیسم فکر کنند وبر اساس اخلاقیات دیکته شده از بالا باهم مراوده داشته باشند. این گونه نیست که در میان این مبارزان همگی از روانی سالم برخوردار بوده باشند. حمید اشرف نمونه یک روانی عوضی از جنس کیم ایل سونگ و پل پت بود. تصور این که چنین آدم روانی روزی رهبر ایران میشد مو به تن آدم سیخ می کند. متلک نمی اندازم واقعا عقیده دارم که شانس آوردیم که از میان مخالفین شاه خمینی بقیه را تار و مار کرد. حزب توده، مجاهدین خلق و چریک های فدایی یکی از یکی روانی تر و با ایده هدف وسیله را توجیح میکند آماده قتل های هزار هزار بودند. یادم هست که میگفتند ارتشی های ایران از سروان به بالا را باید اعدام کرد. در مورد خانه تیمی توجه داشته باشیم که در سنین زیر سی سال هم هورمون های جنسی بیداد می کند. افتضاح اقرارهای جنسی در سازمان مجاهدین یک نمونه دیگرش است. مشتاقم نظرات شما را در این مورد بیشتر بدانم. پاینده باشید.
مومنت مومنت
رضاشاه فرزند ملت بود. او پیش از آنکه به مقام پادشاهی برسد، در جایگاه یک نظامی میهنپرست، دور تا دور ایران را گشته و دیده بود که نبود یک دولت کارآمد و قدرتمند چه رنج و فلاکتی برای ملت به بار آورده است.
سردارسپه در روزگاری برای نجات میهن به پا خاست که فقدان سازوکار مدرن و دخالت دولتهای خارجی، مشروطیت نوپای ایران را زمینگیر کرده و سالها بود که مجلس شورای ملی به عنوان نماد مشروطیت، تعطیل بود. بعد از بازگرداندن نظم و امنیت به کشور، رضاشاه و یاران ایرانسازش، استقلال ایران از بیگانه و تاسیس نهادهای کارا و مدرن را در دستور کار خود قرار دادند و مشروطیت نیمهجان را جانی دوباره بخشیدند.
میهنپرستی و مردمدوستی، حکومت قانون و نظم، تجددگرایی، ورود زنان به اجتماع، و تفکیک دین و دولت، از مهمترین اصول و ارزشهایی بودند که رضاشاه و یارانش برای نجات و ساخت ایران سرلوحه کار خود قرار دادند. ما نیز اگرچه در زمانهای متفاوت هستیم، اما نیاز داریم تا آن اصول را در کنار ارزشهای دنیای امروز همچون دموکراسی لیبرال و حقوق بشر در دستور کار خود برای بازپسگیری و بازسازی ایران قرار دهیم.
زادروز رضاشاه، فرصت و بهانهای است تا بار دیگر خدمات ماندگار او به ایران و ایرانی را یادآوری کنیم. موجب خشنودی من است که چند نسل از نوجوانان و جوانان امروز با گذشت یک قرن، قدردان آن مرد بزرگ هستند.
صفحه ات خط افتاده
لینکی که گذاشتی متعلق به تلویزیون بدنام و دشمن ایران و صدام دوست سازمان مجاهدین خلق است. حتا گفتارهایشان نیز تهوع آور است. خیال میکنی خوانندگان اینجا گوسفند هستند؟ میخواهی آنان را از گمراهی نجات بدهی؟ یکی باید خودت را ببرد نزد روانپزشک. در آن لینک تلویزیون متعفن سازمان مجاهدین رضاشاه را موجودی مثل تو روانی و عوضی نشان میدهد که کارش نوکری انگلیس و کشتن ایرانیان بوده. نوکری اردوغان کافی نبود حالا به درگاه برادر مسعود پناه بردی. خرمگس معرکه همینه دیگه.. برای بار هزارم یک مطلبی رو میگذاره بلکه یکی پیدا بشه با نام و نشان واقعی بگه حرف تو درسته. در شرایطی که یکی آروق بزنه دستکم چند کا بازدید کننده براش میرن آن لینک کذایی تو زیر هفتصد بازدید داشته گماشتگان سایبری برادر مسعود هستند و نوکرانش امثال تو. یه چیزی در مورد رضاشاه بگو که ما ندونیم. یه حرف تازه ... یه تحلیل تازه. میترسم آخرش دق کنی بری لادست سازاخ و ما رو از شر خودت راحت کنی.
جنایات رضا شاه به روایت تاریخ.
ســالام دوســلار...
کسانی که میخواهند با جنایات رضا شاه آشنا شوند, لطفآ به ویدیو زیر رجوع بکنند.
https://www.youtube.com/watch?v=O7BDb9ZBIk4&…
دوستان... در این دوره شکوفایی عصر دیجیتالی, تحریف تاریخ را می توان بطور آسانی بررسی کرده و دروغ های بزرگ را به دوستداران حقیقت نشان داد. سیــــــــز ســـــــاغ, من ســــلامت.
سیز ساغ من سلامت..
آنچه هرگز به حساب نمی آید؛ کلید حلّ معمّاست
مجدّدا دروود بر آقای کردی عزیز!
توضیحی مختصر در باره سائقه حسادت.
من قبلا در یکی از پاره گفتارهایم در باره مسئله حسادت، اشاره ای کرده ام و گفته ام تنها متفکّر اروپایی که معضل «سائقه حسادت« را در عرصه سیاست مطرح کرده و در باره اش نظر داده است، «آلکسیس دوتوکویل» فرانسوی است. وی یکی از ژرف اندیش ترین متفکّران فلسفه سیاست است که من می شناسم. در تاریخ ایران خودمان، موارد کثیری از عهد باستان تا همین امروز میتوان ردیف و شمارش کرد که چگونه «سائقه حسادت» نه تنها به «حاسد و محسود» آسیبهای هرگز جبران ناپذیر زد؛ بلکه عواقبش به خوار و زاری افتادن و نکبت گرفتکی هولناک ایران و مردم نیز مختوم شد. تاریخ فرهنگی ایران با «اسطوره ایرج شاه» آغاز میشود که نشان میدهد چگونه مردم ایران در تجربیات بی واسطه ای که از عواقب حسادت در مناسبات اجتماعی و کشوری داشته اند، به منظور چیره شدن بر آن، برایشان چه چیزی اولویّت داشته است. نیاکان ما فهمیده بودند که تنها چیزی که میتواند بر سائقه «حسادت» چیره شود، همانا «مهرورزی و جشن و پایکوبی» است. تنها چیزی که «دادگزاری اجتماعی» را تضمین میکند، «مهر» است. به همین دلیل نیز «جنبش چپ در ایران با مهرورزی» پیوند سرشته شده داشت. «چپ اصیل» به جنبشی میگویند که در گسترش «مهرورزی» برای دوام و ضمانت «دادگزاری» پیشاهنگ پیکارهای اجتماعی باشد؛ نه به کسانی که آویزون نظریّه «کارل مارکس» شده باشند و ندانند که پسزمینه های تئوریک دیدگاههای مارکس از «بطن شرایع یهودیّت» ریشه گرفته اند و ادیان ابراهیمی و مذاهب منشعب از آنها نیز بزرگترین دلایل فلاکتهای بشری تا امروز بوده اند و در آینده نیز خواهند بود.
امروزه روز ما به دلیل اینکه پیوند خودمان را با تجربیات بیهمتا و اصیل نیاکان خود را از دست داده ایم، «بینوایی» را معادل فقر و بدبختی مالی و معیشتی و اقتصادی و امثالهم میدانیم؛ در حالیکه «بی نوایی»، یعنی نداشتن امکانهای شادی و خوشی و رقص و پایکوبی. انسان در رقص و پایکوبی و شادمانی، هیچگاه به تفاوتها پی نمیبرد؛ زیرا آنقدر از شادمانی و رقص و بزن و بکوب به وجد می آید و غرق در شادمانی روحی و روانی از خودش سرشار میشود که هرگز جایی برای حسادت به دیگری در وجودش باقی نخواهد ماند. در رقص و شادی، فقیر و غنی به هم می آمیزند و دلشاد در کنار یکدیگر به پایکوبی و دست و دل بازی انگیخته میشوند. بنیان تجربی و بسیار تکاندهنده این میراث فکری نیاکان ایرانی را تا امروز یک نفر نتوانسته است در مفاهیم تئوریک و فکری و دانشی بیندیشد و وااندیشی کند و نقش آن را در مناسبات کشورداری نشان دهد. ای دریغا از اینهمه ثروتی که ما داریم و ارزشش را نمیدانیم و غرق در فقر جهالت با کاسه گدایی به دور دنیا افتاده ایم!. و علاج دردهای خود را از کسانی میخواهیم که خودشان به صدها درد ناعلاج مبتلایند و اسیر. ای دریغ!.
اندیشیدن و بحث در باره «سائقه حسادت» در دامنه های مختلف میتواند بسیاری از ابعاد تاریک و فاجعه بار مصایب میهنی را آشکار کند. من در فرصتی دیگر حتما به یک مورد معاصر در باره «سازمان چریکهای فدایی خلق» اشاره ای خواهم کرد که از مته به خشخاش گذاشتنهایم به کشف آن موفّق شدم و قضیه نیز برمیگردد به ماجرای «قتل پنجه شاهی». تا امروز شایع کرده اند که قتل «پنجه شاهی» به دلیل مناسبات عاشقانه و جنسی با «ادنا ثابت» بوده است که البته ادّعایی چرت و مزخرف است. علت اصلی «قتل» به معضلی دیگر که ناشی از «حسادت و رقابت و هژمونی قدرت» بوده است، برمیگردد. مسئله استتارگری و روپوش «مناسبات جنسی» برای ایذ گم کردن در بین اعضاء سازمان رواج و شایعه پیدا کرده است. این مسئله را من خیلی با دقّت پیگیری کرده و زیر ذرّه بین گذاشته ام که در فرصت مناسب به آن خواهم پرداخت.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
تنگ چشمی مخالفان پهلوی
آقای حیدریان گرامی، تشکر از ابراز نظرتان. همانگونه که در مطلبی جلوتر نوشته بودید تنگ چشمی هم یکی از معضلات جامعه سیاسی ایران است. من این را باور نمیکردم. با زنده یاد دکتر عزت الله همایونفر که از نویسندگان کیهان لندن و قبل از آن استاد تاریخ در دانشگاه تهران و نیز حضور در چند کابینه بعنوان وزیر و معاون وزیر بود را به مناسبتی ارتباط برقرار کردم. وقتی در مورد چرایی همکاری نکردن مردان سیاست آن زمان در اپوزیسیون تبعیدی پرسیدم نگاهی به من کرد و گفت شما جوان هستید و در سیاست نبودید. متاسفانه یکی از دلایل زمین خوردن ما ایرانیان و نیز موفق نشدن در پیشرفت کشور حسادتی بود که دولتمردان چه در دولت و چه در مخالفان دولت وجود داشت. وقتی زنده یاد همایونفر این سخن را گفت باورش برای من مشکل بود و تا سالها درک نمیکردم. امروز نمونه های این رفتار و کردار را بخوبی مشاهده می کنیم. در جبهه طیف راست دلیلی برای نبود همکاری بین شاهزاده و سایر جمهوریخواهان طیف راست به لحاظ ایدئولوژیک پیدا نمی کنیم اما می بینیم که بسیارند که چشم دیدن یکدیگر را ندارند. این مقوله دستکم در رابطه با مسیح علینژاد مشخص است. بسیاری خانم های فعال چشم ندارند این زن را ببینند! حیرت آور است! برویم نزد پرزیدنت مکرون بپرسد مشکل چیست بگوییم فلان خانم به فلانی حسودی می کند! درد و مشکل ببین تا به کجاست! شاه یک سری برنامه های سازندگی کشور را در دست داشت. طرحهایی مثل تغذیه رایگان. پول در دست بود اما آشپزخانه در مدرسه نبود و حتا مدرسه به اندازه کافی نبود. گفت بروید به کودکان بیسکوییت و موز و سیب وشیر و هرچه دست تان میرسد برسانید تا آشپزخانه حاضر شود. یک سری احمق برایش دست گرفتند. خرچنگهای داخل سطل اجازه خروج بهم نمیدهند و تا ابد گرفتارند.
ذهنیّت امروزی معیاری و ابزاری خطاست برای سنجش دیروزیها
درووود بر آقای کردی عزیز!
خطبه ای بی اسلحه برای سرود صبحگاهی با رقصی سرشار از هیجان!
همانطور که بارها گفته ام، «عصر شاهنشاهی پهلوی» را کلا در رویکرد به بررسی تاریخ ایران باید در «پرانتز» گذاشت، زیرا سلسله ای خاصّ در دورانی خاصّ بوده است. مشکل تمام آنانی که سراغ مثلا پژوهش – مخصوصا با عنوانهای پر طمطراق و فریبنده آکادمیکی- در خصوص سلسله پهلوی میروند، در این نهفته که با ذهنیّت کادربندی شده و معیارهای مدرن و شابلونها و چارچوبهای استانداری امروزی به کند و کاو رو می آورند. چنین اقدامی، یعنی تف سر بالا! و عدم آگاهی از مسئله ای به نام «تاریخپژوهی». پژوهشگر و مورّخی و کنجکاوی که نتواند یا نخواهد که «ذهنیّت امروزی خودش را به مرخصی جزایر هاوایی» بفرستد و خودش را در دوران عصر «رضاشاه» بگذارد و از واقعیّتهای عینی همان دوران به پژوهیدن آغاز کند، خواه ناخواه به پیشداوریها و قضاوتهایی ابلهانه و کژ و معوژ مبتلا خواهد شد و بر مستور ماندن تاریخ ایران فقط سایه های سنگین خواهد افکند. به نظر من برای معاصرینی که از سر کنجکاوی میخواهند متوجّه منظور من شوند بد نیست به تماشای تریلوژی فیلم «بازگشت به آیندهBack to the Future/» وقت صرف کنند. به این معنا که وقتی انسان امروزی به فرض کنیم عصر «رضا شاه» برمیگردد، باید متوجّه باشد که خبری از «گوشی تلفن و کامپیوتر و امثالهم» نیست و باید حسب امکانهای همان دوران به اقدامهای بایسته و شایسته بکوشد. اگر پژوهشگری/مورّخی بتواند این مسئله ظریف و کلیدی را بفهمد، مطمئنا میتواند پژوهش مایه داری را در باره عصر پهلوی اول بنویسد و منتشر کند.
من برغم تمام خبط و خطاهایی که در اینگونه پژوهشها میبینم، همچنان بر این اندیشه ام که بررسی تاریخ عصر شاهنشاهی پهلوی، پروژه فردی نمیتواند باشد؛ بلکه پروژه ای جمعی. یعنی اینکه جمعیّتی از پژوهشگران رادمنش و آگاه و دلیر و بی غرض و مرض باید گرد هم آیند و هر کدامشان فقط موارد محدودی را تحقیق کنند. یعنی فرض کنیم «مسئله قضاوت و دادگستری در عصر رضا شاه». یکی دیگر در باره «آموزش و پرورش در عصر رضا شاه». یکی دیگر در باره «صنایع و ترابری و راه آهن و دانشگاه و امثالهم» الی آخر. بعدا در آینده چنانچه مورّخی باهوش و ژرفاندیش و با نبوغی خاصّ پیدا شد، خواهد توانست از گردآمد پژوهشهای علیحده، چکیده ای رضایتبخش و گویا و بی غرض و مرض را در باره تاریخ سلسه پادشاهی پهلوی تحریر کند و در اختیار آیندگان بگذارد.
با توجه به وضعیّت فعلی و دوره ای که ما هنوز چند صباحی دیگر در آن میزییم، به نظر من باید فقط به نارسایی پژوهشها و نظرات و آلوده بودن به اغراض شخصی و گروهی و فرقه ای و سازمانی و حزبی و مذهبی و امثالهم اشاره کنیم که علیه دوران پادشاهی پهلویها از جوانب مختلف تحریر و رایج میشوند. من فعلا منتظرم ببینم که آقای «عبّاس میلانی» در باره «رضا شاه» چه کتابی را منتشر خواهد کرد.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
رضا شاه مردم تبریز و آزربایجان را به کشتار کشید.من نفرت می کنم.
ســـلام دوســـلار...
ظلمی که رضا شصت تیر معروف به رضا شاه در زمان انقلاب مشروظه بر علیه تبریز و آذربایجان کرده، فراتر از این ماجراها و کشف حجاب هاست.
-در دوران محمدعلی شاه و قلع وقمع مشروطه خواهان، رضا میر پنجه معروف به رضا شاه , درخدمت ارتشی بود که سر مجاهدان را از بدنشان جدا می کردند و در توبره به تهران می فرستادند!
-در عملیات علیه قیام مردم تبریز، رضا میر پنجه فرمانده مسلسل چی های قزاق (در قوای عین الدوله) بود . ایشان مستقیمآ در کشتار مشروظه خواهان و مردم تبریز نقش داشت. بی جهت نیست که بعد از پیروزی انقلاب مشروطه, رضا شاه مجلس شورای ملی را (( طویله )) می نامید.
- در محاصره تبریز که به مدت یک سال بطول انجامید مردم تبریز با اراده و اعتقاد به مشروظه , مقاومت کردند و
هرگز تسلیم نشدند.
-در محاصره تبریز علیه ستارخان و باقرخان، رضا شصت تیر(رضا پهلوی) فرمانده مسلسل چی هاست.
حدود یک سال، شهر را محاصره و تحریم و بمباران کردند اما جبهه مقاومت از هم نپاشید. یک دنیا جنایت علیه مشروطه خواهان کردند.
-ستارخان و باقر خان و بقیه مجاهدان مقاومت مردمی، شهر تبریز را علیرغم یازده ماه گرسنگی حفظ کردند.
- قوای عین الدوله پس از حصر اقتصادی و نظامی تبریز، یاران ستارخان و باقرخان را در سرمای زمستان با پای برهنه در بیابان می بردند و اسیران را سر می بریدند.
-در سال ۱۲۸۹ شمسی، ستارخان و همه مجاهدان راه آزادی و استقلال ایران در پارک اتابک تهران به دست مسلسل چی ها قتل عام شدند!
در پایان به این نتیجه میتوان رسید که هرجا جنایت وآدمکشی در زمان انقلاب مشروطه بوده، این پدر تاجدار ایرا ن نوین هم بوده!
سیز ساغ, من سلامت.
وقاحت آخوند
در «تصویر هنری» رژیم، بکارگیری باتوم را دارد تقبیح میکند. آنهم رژیمی که بارها دست و پای زنان و دختران معترض را زیر مشت و لگد و باتوم گرفته. این همه وقاحت از کجای می آید؟ خیلی راحت از دوران طلبگی شان وقتی باکرگی شان را آخوند معلم شان از آنها برداشت، چیزی بنام مردانگی و شرم و حیا از چشم آخوند رفت. شد یه بچه ک.. . بی آبرو. دیگه چیزی نداشت که باعث شرمگین شدنش بشه. وقاحت آخوند از اینجا میاد. از اینجاست که زن بی حجاب را در رسانه ها نشان میدهد که دارد رای میدهد و بعد همان زن را در کوچه و خیابان زیر مشت و لگد میگیرد و به چشمش ساچمه میزند یا از طناب دار آویزان می کند. رضاشاه و محمدرضاشاه به کمک فردوسی چیزی بنام غیرت را در نسلهای ایرانی پروش داد که در جایی این غیرت بر علیه خود آنها در بمبگذاری ها و ترورها به اشتباه بکار گرفته شد. اگرچه میتوان کنش آنها را برای آن زمان تقبیح کرد.. اما امروز سخت دلم برای آن بچه های باغیرت که زیر زبانشان سیانور بود لک زده است. آن زمان آن کار نکوهیده بود اما امروز دقیقا جان مردم به جایی به لب شان رسیده که دیگر نمیتوان تقبیح کرد. صحنه ای که نگهبان بانک مسلسل را روی آخوند خالی کرد یادتان هست؟ چقدر دلپذیر بود! ندیدم کسی محکوم کند! حتا اصلاح طلبان نیز نه تقبیح که توجیح کردند. جدی شماها حال نکردید از دیدن آن صحنه؟
افزودن دیدگاه جدید