جمهوری اسلامی از همان سال ۱۳۵۷ تلاش کرد به برخی از آیینها مانند نوروز رنگ و بوی اسلامی بدهد و شماری دیگر مانند سیزدهبهدر یا چهارشنبه سوری را تحقیر کند یا به حاشیه براند.
آیینها و جشنهای باستانی مانند چهارشنبه سوری و نوروز در ایران از همان سال ۱۳۵۷ به نمادهای اصلی تنش فرهنگی میان حکومت دینی نوپا و بخش بزرگی از جامعه ایران تبدیل شدند. برای جمهوری اسلامی این آیینهای کهن بیشتر نشانههای هویت ملی و غیر دینی هستند و از همین رو ناسازگار با نظام ارزشی حکومت شیعه. سیاستهای فرهنگی جمهوری اسلامی که بر پایه دوگانه ناهمساز و ساده شده اسلامی- غیر اسلامی شکل گرفته است به هر آنچه از تاریخ پیش از اسلام بر جا مانده، نگاهی منفی دارد.
دوگانه فرهنگی پرتنش
برای جمهوری اسلامی که خود را نماینده اصلی هویت شیعی به شمار میآورد، آیینهای باستانی اسلامگرایان و تمدن کهن این سرزمین نوعی رقیب فرهنگی و هویتی به شمار میروند.
این شکاف فرهنگی ابتدا توسط برخی روشنفکران و نخبگان دوران انقلاب مشروطیت به میان کشیده شد و یکی از پایههای شکلگیری هویت ملی نوپدید ایران همین نشانههای فرهنگ اسلامی دوران کهن و تداوم تاریخی آنها بودند. هدف این نوشته کوتاه ورود به بحثها و جدلهای هویتی آن زمان و بازگو کردن و نقد گرایشهای گاه افراطی نیست. بخشی از روحانیت و اسلامگرایان اما از همان زمان واکنش بسیار منفی به حضور فرهنگ و نشانههای تمدن باستانی در هویت ملی داشتند و این گرایش انتقادی در طول دهههای پس از انقلاب مشروطیت به اشکال گوناگون بازتولید شد.
پیروزی نهایی اسلامگرایان در انقلاب ۱۳۵۷ و تاسیس جمهوری اسلامی فرصت سیاسی بود برای بازگشت به این جدل تاریخی و گرفتن «انتقام» از ملیگرایی و کسانی که در جستوجوی برجسته کردن فرهنگ و هویت باستانی در برابر فرهنگ اسلامی- شیعه بودند.
شادی و پیوند با طبیعت در برابر فرهنگ مرگزده
دلیل بیمهری جمهوری اسلامی به میراث فرهنگی دوران باستان فقط به این رقابت هویتی و کینه تاریخی از اهمیت دادن به آیینها و سنت تمدن باستانی در دوران پس از مشروطیت مربوط نمیشود. پیام، جوهر و چند و چونی این آیینها و جشنها هم با فرهنگ دینی اسلام سیاسی چندان همساز نیست. بیشتر آیینهای باستانی زمینی و این دنیایی هستند و بیگانه با امر قدسی و باورهای آسمانی. برای مثال وجود آتش در جشن چهارشنبهسوری به جایگاه آن در فرهنگ ایران باستان مربوط میشود. پیوند تنگاتنگ این آیینها و مناسک جمعی با طبیعت و چرخه آن به این پدیدههای فرهنگی اصالت ویژه و معنای هستیشناسانه ژرفی میبخشد.
شاید در کمتر سرزمین و تمدنی این همه نزدیکی و پیوستگی میان نمادهای فرهنگی با طبیعت و زندگی را بتوان یافت. در انگاره جمعی جامعه، این سنت فرهنگی دیرینه فراخوانی است به زندگی، مهرورزی، شادی، پایکوبی جمعی و دور افکندن غم و اندوه. این سنتهای فرهنگی و آیینهای باستانی که گاه از مرزهای جغرافیایی ایران کنونی هم فراتر میروند، بخشی از میراث فرهنگی بشری است. رخدادهایی مانند نوروز، چهارشنبه سوری، یلدا، مهرگان و یا سیزدهبهدر در تقابل معنایی با فرهنگ سوگوار و مرگزدهای قرار دارند که حکومت دینی تلاش کرده است از سال ۱۳۵۷ به این سو به جامعه ایران تحمیل کند.
برای جمهوری اسلامی فرهنگ اصیل دینی و معنویت ناب بیشتر با سوگواری، گریه و زاری، شهادت و ایثار در راه دین معنا پیدا میکند. تاسوعا و عاشورا، اربعین، فاطمیه، سالگرد وفات این یا آن شخصیت دینی نمادهای اصلی هویتی حکومتی را تشکیل میدهند و همین پرستش سوگواری، غم و اندوه و شهادت هم سبب میشود حتی آنچه که به نام عید مذهبی وجود دارد هم با شادی و سرخوشی واقعی همراه نباشد. اتفاقی هم نیست اگر عید قربان و فطر با همه تبلیغات دولتی هیچگاه نتوانستند در انگاره جمعی جامعه جای نوروز را بگیرند. جمهوری اسلامی از همان سال ۱۳۵۷ تلاش کرد به برخی از این آیینها مانند نوروز رنگ و بوی اسلامی بدهد و شماری دیگر مانند سیزدهبهدر یا چهارشنبه سوری را تحقیر کند یا به حاشیه براند.
ادغام سنت نوروز با مراسم مذهبی مانند رفتن به زیارت اماکن شیعی تلاشی بود برای تسخیر یک آیین کهن از درون. همزمان حکومت از به رسمیت شناختن جشنی مانند چهارشنبهسوری خودداری میکند و از کنار دیگر نشانههای تمدن باستانی بیاعتنا میگذرد.
اسلام سیاسی و جنگ با آیینهای باستانی
همه شواهد نشان میدهند که اسلام سیاسی آگاهانه به تنش میان آیینهای باستانی و سنتهای دینی شیعه دامن میزند. الگوی آرمانی شهروند جمهوری اسلامی «مسلمان ایرانی» است که هویتی دینی خود را برتر و بالاتر از نشانههای دیگر هویتی میداند. به میان کشیدن مفهوم «امت اسلامی» و قراردادن آن در برابر ملت ایران بخشی از این ایدئولوژی است که به مرزهای مذهبی باور دارد و مرزهای سیاسی و ملی را کمرنگ جلوه میدهد.
روحانیت و دیگر دست اندرکاران حکومت دینی به خوبی از شکافها و تفاوتهای معنادار میان آیینهای باستانی و آنچه که اسلام سیاسی میخواهد به عنوان هویت جمعی به جامعه تحمیل کند، باخبرند. اتفاقی هم نیست اگر روندهای هویتسازی شیعی از جمله شامل کمرنگ کردن وابستگی ملی و نشانههای نمادین و فرهنگی مربوط به ایران باستان میشود. نظام آموزشی، گفتمان حکومتی، رسانههای سراسری رسمی و همه دستگاههای فرهنگی در حکومت همسو با یکدیگر تلاش میکنند با تحقیر، بیاعتنایی، طرد و یا اعتبارزدایی از میراث فرهنگی ایران باستان هویت شیعی را در جامعه برجسته کنند.
مقاومت فرهنگی جامعه
تلاش حکومت دینی برای به حاشیه راندن سنتهای فرهنگی باستانی از همان ابتدا با مقاومت جامعه ایران روبهرو شد. با وجود سلطه کامل جمهوری اسلامی بر دستگاهها و نهاد فرهنگی و تبلیغاتی، جامعه ایران توانسته است به نوعی مقاومت فرهنگی مردمی در برابر تحمیل آمرانه هویت شیعی دست بزند.
زنده نگه داشتن آیینها و نشانههای معنادار تمدن کهن جلوههای بیرونی این مقاومت را تشکیل میدهند. آیینهای و مناسک فرهنگی کهن خلاف بسیاری از مراسم دینی، جامعه را از نظر هویتی به چند پاره متمایز از یکدیگر تقسیم نمیکنند. کارکرد اجتماعی این سنتها بیشتر در خدمت ادغام گروههای گوناگون جامعه و انسجام و وفاق همگانی است. جشنی مانند چهارشنبهسوری و یا نوروز مرز و شکاف هویتی را در درون جامعه به وجود نمیآورد. شیعه و سنی، بهایی، ارمنی، یهودی یا زرتشتی و یا افراد بیدین، زن و مرد، کرد، آذری، ترکمن و بلوچ و عرب و فارس میتوانند دست در دست دیگر دور آتش شادی کنند، برقصند و آواز بخوانند.
در همه ۴۵ سال گذشته، آیینها، مناسک و نشانههای فرهنگ باستانی ایران منبع الهامبخش و تکیهگاه فرهنگی و هویتی مهمی برای شکل دادن به این مقاومت فرهنگی جمعی بودند. این مقاومت جمعی فرهنگی با تجربه انتقادی مردم در رابطه با سیاستهای آمرانه هویتی پیوند خورده است. چرخش تدریجی در رابطه مردم با دین و دینداری و بیاعتبار شدن حکومت دینی و سیاستهای هویتی آن از جمله میتواند نتیجه این پویایی فرهنگی باشد که جامعه به گونهای درونزا در گسترش آن مشارکت کرد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
مومنت مومنت
بیش از نیم قرن ممنوعیت نوروز... آسیای میانه چگونه به ریشههایش بازگشت؟
بسیاری از کشورهای آسیای میانه، بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق، توانستند نوروز را به عنوان قدیمیترین جشن تمدنی خود احیا کنند.
زنان قرقیزی با لباسهای سنتی مراسم جشن نوروز (سال نو) را در میدان مرکزی آلاتو در بیشکک در ۲۱ مارس ۲۰۱۹ اجرا میکنند. (VYACHESLAV OSELEDKO/AFP via Getty Images)
بسیاری از کشورهای آسیای میانه، بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق، توانستند نوروز را به عنوان قدیمیترین جشن تمدنی خود احیا کنند.
اسناد منتشر شده از برخی مکاتبات دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی با مامورانشان در جمهوریهای آسیای مرکزی نشان میدهد که این حزب فقط به برگزاری جشنهای مربوط به انقلاب کمونیستی و جشنهای «پرولتاری» اهمیت و توجه نشان میداد و جشنهای تمدنی شامل نوروز را یک مراسم «غیرمترقی و ارتجاعی» تلقی میکرد و برگزاری این جشنها برای بیش از نیم قرن در این کشورها ممنوع بود.
قدیمیترین روایت بر جا مانده از عید نوروز مربوط به پادشاه اسطورهای جمشید است. براساس روایتها، او در چنین روزی بر اهریمنان غلبه کرد و بر تخت پادشاهی نشست، به همین خاطر مراسم نوروز را جشن جمشیدی نیز مینامند. پس از آن در طول هزاران سال مردم، ابتدای بهار را روز پیروزی نیکی و خوبی و غلبه بر اهریمن و پلیدی میدانند.
نوروز و سیاست بازگشت به ریشههای تمدنی در تاجیکستان
عابد، استاد دانشگاه ملی تاجیکستان در مستند نوروز در تاجیکستان به کارگردانی علی بهادر درباره دلیل ممنوعیت نوروز در تاجیکستان گفت که شوروی سابق به دلیل سیاستهای کمونیستیاش نوروز را در تاجیکستان ممنوع کرد. شوروی کمونیستی میخواست مردم تاجیکستان را از اصلشان و آیینها...
فرهنگ پویا یا ایستا؟
در نبرد با از خودبیگانگی، مردم ایران خوشبختانه دچار مسخ فرهنگی تبلیعات دینی نشده اند چون با واقعیات و کار و احساسات طبیعی انسانی سروکار دارند. زنان روشتایی و عشایر نمی توانند در حال رنج یا شوق کار و تولید، حجاب دینی را رعایت کنند. ادا و اطوارهای مذهبی برای اقشار شکم سیر مانند بورژوازی و خرده بورژوازی و کاست حکومتی است. در روستاها و در میان عشایر زنان لباس رنگین می چوشند و می رقصند و آواز می خوانند و مرد و زن به هم دست میدهند. ماتریالیست ها از 3 قرن پیش گفتند که واقعیت زندگی موجب مقاومت در مقابل از خودبیگانگی: انسان با انسان، و انسان با طبیعت ،و انسان با خودش، میشود. حفظ مراسم اعیاد و جشن و سرور و آیین های کهن نیز در چهارچوب پیروزی واقعیت عینی بر خرافات دینی و توهم و احساس گناه اسلامی آخوندهای پارازیت تبار است. مردم ایران حتی با نمایش رنگ لباس به دین فاشیستی و خرافاتی دهن کجی میکنند.
در جوامع انسان ستیز سرمایه داری و جوامع مذهبی قرون وسطایی، احساس بیگانگی شامل تمام افراد، طبقات، و اقشار میشود. از طریق مقوله بیگانگی افراد، ماهیت ضد انسانی جوامع بیمار ظاهر میشود. مالکیت خصوصی ابزار کلان نیز در نظام سرمایه داری موحب بیگانگی انسان و تجزیه جامعه بشکل طبقات متخاصم و آنتاگونیستی میگردد. گرچه استثمار و از خودبیگانگی یکی نیستند،آندو ولی اغلب همراه هم هستند. مارکس از خودبیگانگی انسان را محصول شرایط جامعه سرمایه داری، و بیگانه شدن انسان با کار و محصول کار خود و نتیجه روابط تولید و ابزار تولید در نظام کاپیتالیستی میدانست. او و انگلس مدعی بودند که انسان و کار روزانه تولیدی اش بر اثر از خود بیگانگی تبدیل به کالا و شیئ میشوند.
ریشه یونانی واژه از خود بیگلنگی به معنی: بی ریشه، مسخ، زباله، اسیر دیگران شدن، بدست بیگانه افتادن، واگذاری نتایج و محصول کار به دیگری، معدوم شدن، و خلع هویت گردیدن است. پاره ای از این معانی اکنون وارد فرهنگ سیاسی کشورها شده. فویر باخ، فیلسوف آلمانی پیش از مارکس، دلیل از خود بیگانگی را در دین و خرافات فرهنگی میدید. نقد دین توسط او در چهارچوب یک روشنگری آگاهانه بود. در جوامع عادلانه هومانیستی آینده، هدف، کنارزدن تمام اشکال استثمار، فشار و سلطه بیگانگی یا از خودبیگانگی است. یکی از اهداف نظام سوسیالیستی و کمونیستی آینده و انقلاب فرهنگی ناشی از آن، حذف و نابودی عوارض احساس بیگانگی و از خودبیگانگی است. پروسه تاریخی-اجتماعی بیگانگی ممکن است به اشکال: کالاپرستی اقتصادی، بیگانگی سیاسی، بیگانگی ایدئولوزیک و دینی، ظاهر گردد. بخشی از ایدئولوژی های بورژوایی، مذهبی، راست سوسیالیستی، و رویزیونیستی، از مفهوم بیگانگی برای جعل مارکسیسم و اشاعه آنتی کمونیسم استفاده میکنند و با خردگریزی ایده الیستی، به مقوله بیگانگی می پردازند تا آنرا مانند یک مقوله ابدی تعریف و تفسیر کنند.
مفهوم بیگانگی ایده آلیستی هگل اساس آنالیز ماتریالیستی فویرباخ شد که مورد استفاده علمی مارکس و انگلس بشکل نهایی ماتریالیستی-دیالکتیکی قرار گرفت. کمونیست ها مدعی شدند که در مبارزه طبقاتی، پرولتاریا نه تنها علیه استثمار بلکه علیه عارضه از خودبیگانگی و بیگانگی سیاسی و انواع بیگانگی ایدئولوژیک و مذهبی نیز خواهد جنگید. مارکس و انگلس در آثار گوناگون خود مانند: خانواده مقدس، نقد اقتصاد سیاسی، ایدئولوژی آلمانی، کتاب سرمایه، و نوشتجات فلسفی اقتصادی، به آنالیز مفهوم بیگانگی پرداختند. آندو خلاف فویرباخ، در نقد هگل، تحقیقی واقعی و مشخص از پدیده بیگانگی با تکیه بر هومانیسم عمیق شان نشان دادند و به ماسک زدایی دلایل اجتماعی پرداختند و نقش روابط اقتصادی و علل مادی فلسفی تاریخی اجتماعی را در پروسه آنتاگونیسم و تخاصم اجتماعی و از خودبیگانگی انسانها نشان دادند.
مارکس و انگلس مفهوم از خودبیگانگی را از هگل و فویرباخ گرفتند و ثابت نمودند که آن، یک ریشه اجتماعی دارد. این دو ریشه انواع بیگانگی را بدلیل اقتصادی دانسته و ثابت نمودند که در نظام طبقاتی سرمایه داری، کارگر با محصول کار خود یعنی کالا احساس بیگانگی میکند چون کالایی که او تولید میکند بشکل غیرمرعی و ناشناخته برای خریدار و بازار ارسال میشود. هگل در کتاب "فنومنولوگی روح" از خود بیگانگی را یک مقوله مهم در چهارچوب کوشش و نمایش عام دیالکتیکی در پروسه تاریخی میدانست که میتواند موجب شناخت "ایده مطلق" گردد. او آنرا به معنی مسخ، دفرمه، و معلول شدن هم بکار میبرد چون اصالت خود را از دست داده است. وی میگفت ممکن است احساس بیگانگی با طبیعت و تاریخ موجب استقلال و خودشناسی گردد. نظریه شیئی شدن انسان در تئوری فویرباخ پیرامون نظریه تاریخ، متکی به مقوله از خودبیگانگی دینی است. روسو در قرن 18 میلادی میگفت: حمل و نقل تمام حقوق شهروندان طبق "قرارداد اجتماعی" روی شانه دولت و حاکم وقت است که نباید بگذارند انسانها دچار از خود بیگانگی گردند چون بر اساس حقوق طبیعی انسان، آنها مسئول وضعیت روانی و جسمی شهروندان هستند.
طبق تئوری مکتب فلسفی پوزیویتیسم، رفتار انسان از خودبیگانه، غیرقابل پیش بینی، ناشناخته و بدون ارتباط اجتماعی-تاریخی است. به این دلیل در جوامع گوناگون، انواع بیگانگی و از خودبیگانگی میان انسانها وجود دارد. انسان از خود بیگانه، احساس پوچی، ناتوانی، و نیهلیسم میکند. او ایزوله، طرد شده، و بدون نرم و اصول و تکیه گاه و اعتماد به نفس است. اقتصاد دان های انگلیسی در جامعه شناسی صنعتی عصر جدید مدعی بودند که تقسیم کار کاپیتالیستی در تولید موجب شده که کارگر محصول نهایی کار خود را نبیند و با نتیجه زحمت خود و با وسایل تولید ارتباطی نداشته باشد، چون او فقط دز یک سیستم مزدی قرار دارد ،و ارباب خانه خود هم نیست. گروه دیگری اشاره میکنند که بررسی پدیده از خودبیگانگی حتی به زمان قرون وسطی و الهیات مسیحی میرسد. از خودبیگانگی پیش از سرمایه داری هم بدلیل تولید و مبادله کالا و روابط وابستگی خصوصی وجود داشته. در بین مهاجرین و تبعیدیان نیز بدلیل درد دوری از وطن و اختلاف فرهنگی و نوستالژی دیدار وطن، یا به سبب جانیفتادن در جامعه و فرهنگ کشور میزبان، عده ای از انسانها دچار بیماری بیگانگی و از خود بیگانگی میگردند. فشار ایدئولوژیک بورژوازی و تهدیدهای مخوف روحانیون خرده بورژوای قرون وسطایی نیز ممکن است احساس از خود بیگانگی را تشدید کند.
روابط اجتماعی که انسانها در آن از: تولید، شرایط تولید، روابط تولید، سازمانها و ایدهها، دور بشوند، و این سازمانها و روابط بر انسانها حاکم باشند، دچار بیگانگی میکنند. یکی از تعاریف از خودبیگانگی؛ یعنی انسان در رابطه با طبیعت و استقلال شخصی دچار بیگانگی روانی مبشود و هویت خود را بدلیل گمنامی از دست میدهند. در این پروسه است که روابط فرد با جامعه، و انسان با انسان، دچار تضاد و تناقض میشود.
از خودبیگانگی، مقوله ای فلسفی، اجتماعی، جامعه شناسانه در شرایط تاریخی است که در آن روابط میان انسانها، در لباس کالاپرستی، مانند روابط میان اشیاء میشود. در این وضعیت افراد با خود و با ماهیت انسانی خود، دچار بیگانگی میشوند و تضادهای هستی شناسانه بشکل نابودی وحدت انسان با انسانهای دیگر، من با تو، فرد با جامعه، ظاهر میشوند. بیگانگی شخصیت ممکن است به دلیل مغزشویی و دستکاری سازمانها و نیروهای فرهنگی اجتماعی سرمایه داری حاکم نیز روی دهد.
مارکس خلاف هگل، بجای کار اندیشه بعنوان موتور تاریخ، کار خلاق اجتماعی را اصل پویا و دینامیک دیالکتیک و نجات از بیگانگی قرار داد. او میگفت بیگانگی بدلیل بیگانگی انسان در جریان پروسه کار در شرایط کاپیتالیستی است که بشکل جبری و دشمنانه فقط برای ارضای نیازهای ابتدایی برای ادامه زندگی انجام میگیرد. مالکیت خصوصی و روابط تولید کاپیتالیستی نیز موجب تخریب روابط انسانها با همدیگر میگردند. از خودبیگانگی دلیل اصلی و عینی زوال و دکادنس هنر، ادبیات، و فرهنگ در پایان دوره بورژوازی نیز است؛ چون موجب تخریب ارزشهای هومانیستی و دلیل فرار انسان از هنر، و دفرمه شدن محتوای آن میگردد. طرفداران سوسیالیسم امیدوارند با اشتراکی نمودن وسایل تولید کلان و انجام انقلاب فرهنگی هومانیتی در ادامه آن، زمینه نابودی عوارض مزاحم احساس بیگانگی و از خود بیگانگی انسان را در آینده فراهم سازند.
تماس:
زایش ققنوس از خاکستر خودش در بستر هزار نوای شادیها
درووود بر آقای پیوندی گرامی!
اندکی حرفهای نامتعارف برای فراترکاوی و ژرفاندیشی.
این صحبتها به منظور پرتو افکندن بر «پسزمینه ها و ریشه های بسیار عمیق» معضلی است که شما اشاره ای گذرا به آن کرده اید.
واژه ای به نام «باستان»، در حقیقت، نوعی برچسب است برای پژوهشها و رده بندی موضوع تحقیق و چنانچه باستان به معنای تاریخ گذشته در اذهان، تصوّر شود، فقط از لحاظ «زمان فیزیکی» سپری شده است؛ ولی هرگز از لحاظ «تجربیات بی واسطه فرهنگی» سپری نشده است؛ بلکه در هویّت و آگاهبود تاریخی و فرهنگی ملّت ایران، پایدار مانده و همچنان از کهنترین ایّام تا امروز و آیندگان تاریک پایدار و جاودانه خواهد ماند. تنش و تضاد «بُنمایه های فرهنگ ایران» با «شرایع اسلامیّت»، مسئله ایست به قدمت تاریخ بیش از سه هزار ساله ایران؛ یعنی از عصر سیطره یابی میترائیسم و به دنبالش زرتشتیگری و سپس اسلامیّت بر ذهنیّت ایرانی تا همین امروز. اسلامیّت هیچگاه تحفه وارداتی نبوده است؛ بلکه دقیقا «تفاله متعفّن شده زرتشتیگری» است که در باتلاقی به نام «تشیّع» تلنبار شده و باری هولناک و سنگین بر روح و روان و جان و مغز ایرانیان تا کنون بوده است. تمام جوامع عربی از زیرمجموعه های فرهنگ و امپراطوری ایران بوده اند. به همین دلیل نیز کثیری از ردّپاهای فرهنگ ایران در مراسم و آیینها و موسیقی و زبان عربی و اقوام عربی پایدار مانده اند.
مسئله این است که «خدای ایرانیان»، خدای رامشگر و رقّاصه برهنه و نوازنده و خوان گستر شادیها و خوشیها و ساقی نوشیدنیهای بسیار دلچسب و مست کننده آفرینشگر سرودهای مهرآمیز سرشار از دلبستگی و پیوند و عاشقی بوده است. خدایی کاملا ملموس و عینی و عریان. زنخدای ایرانیان که آن را «مادر-خدا = سیمرغ گسترده پر» نیز میگویند، در کنار کثیری از خدایان دیگر برای بزم آفرینی شادیها و خنده ها و خوشیهای آدمی به همرزمی و همعزمی با یکدیگر همبسته و همپا بودند. ایرانیان هیچگاه و هرگز «تک خدا» نبودند. جنگ در راه «تک خدایی» از زمان سیطره یابی میترائیسم برای تسلّط بر ذهنیت ایرانیان آغاز شد و در طول بیش از سه هزار سال کشمکشهای فرهنگی و اجتماعی و کشوری تا همین ثانیه های گذرا ادامه داشته است.
برغم اینهمه نبردهایی که به فجایع هولناک اجتماعی و کشورداری و جانباختگیهای سرسام آور تا امروز مختوم شده است، ایرانیان هرگز به «خداوند مهر که پرورنده جان و پرستار زندگی و رامشگر و مطرب خوشیها و شادیهای آنان است» هرگز پشت نکردند و همیشه به نام او و یاد او با تمام آزارندگان زندگی و جان که در تاریخ ایران پدیدار شدند، به پیکارهای خجسته خود ادامه دادند و همچنان ادامه میدهند تا زمامداران بفهمند که زمانی لایق فرمانروایی بر ایران هستند که تمام کرد و کارهایشان در سمت و سوی «نگاهبانی و ارجگزاری و تضمین اجرایی و گسترش بُنمایه های فرهنگ ایرانیان» باشد. در غیر اینصورت، هیچ حقّانیّتی به حکمرانی ندارند و نابودی و فروپاشی آنها محرّز خواهد بود. بیهوده نبود که «حافظ» سروده است: «از آن به دیر مُغانم عزیر میدارند .... که آتشی که نمیرد، همیشه در دل ماست». انسان، تخمه آتش است و با سیمرغ که خداوند یاقوت سان و آتشین است، اینهمانی دارد؛ زیرا اخگری از اوست و کرامت و شرافت شاهنشاهی و خدایی دارد. خدای ایرانیان، خداوند جشن آفرین بود و هر روز، جشنهایی نو و بدیع را می آفرید تا انسانها در خوشی و شادکامی بزییند. با سیطره یابی اسلامیّت بر ذهنیّت ایرانیان، کثیری از «جشنهای ایرانی» از یاد رفته اند و تنها تعدادی از آنها تا امروز دوام آورده اند. ولی با تدقیق شدن در بسیاری از جلوه های فرهنگی و تاریخی و آداب و رسوم و اعتقادات مردم میتوان ردّ پاهای جشنهای دیگر را پیدا کرد و در صدد بازآفرینی آنها بر آمد.
مثلا هیچ ایرانی تا امروز به اینهمه نقاشیهای مینیاتور که در حانه هر ایرانی میتوان پیدا کرد، با پرسش ننگریسته است؛ بلکه فقط به زیبایی غلوّ آمیز آنها خیره شده و غرق خیالات رنگارنگ. در تمام مینیاتورهایی که دختران زیبا را کوزه به دوش نشان میدهند، ردّ پای یکی از بزرگترین جشنهای ایرانیان نهفته است. فقط باید «چشم پژوهشی و پرسشگری و خویشاندیشی» داشت تا بتوان در تاریکیهای تاریخ و فرهنگ مردم خود به شناخت ریشه های اصالت ایرانی بودن خود پی برد. در ایّام نوروز، یکی از جشنهای با شکوه این بوده است که «زنان و دختران جوان» در حالی که گیسوان بافته خود را باز و آنها را افشان و آشفته میکردند با زیباترین لباسها و آرایشها و گرفتن کوزه شراب بر دوش، هر روز تا سال تحویل شدن به شکار مردان میرفته اند. ردّ پای چنین جشن بی همتا و با شکوه و خجسته فقط در «ویس و رامین» جاودان مانده است و در مینیاتورهای ایرانی.
مختصر بگویم. تنش و خصومت کینه توزانه متولیّان اسلامیّت با «بُنمایه های فرهنگ ایران» فقط زمانی به صلح خواهد انجامید که معتقدان و مومنان به اسلامیّت سرانجام بفهمند و دریابند که اسلامیّت بی شمشیر در ایران میتواند همچون گذشته های کهنسال ایران، از زیر مجموعه های فرهنگ ایران به حساب آید تا شایسته احترام و ارجگزاری باشند؛ در غیر این صورت؛ پیکار گسترده فرهنگی ایرانیان به پایان همیشگی اسلامیّت نه تنها در ایران؛ بلکه در سراسر خاور میانه مختوم خواهد شد. ایرانیان «شهرزادان هزار و یک شب» هستند که مستبدترین جبّاران خونریز را نیز میتوانند با «افسونگریهای فرهنگی خود» به عاشقانی دلباخته خود تبدیل و در خودشان مستحیل کنند. این از فروزه ها و غنای بسیار وزین فرهنگ ایرانیست که هر خاراسنگی را در خودش میتواند ذوب کند و از آن چیزی ارزشمند بار آورد. اسلامیون هر چقدر نیز در کیلومتر به کیلومتر ایران، گیوتینهای الهی را برپا کنند، آخر و عاقبتش مقهور ایرانیان خواهند ماند.
حسادت شدید متولیّان اسلامیّت و ناکامی آنها در هزار و چهارصد سال جنگهای خونین و خونریزیهای وحشتناک و تجاوزات و غارتگریها و ستمها و بیدادگریها و شکنجه ها و نابودگریها هرگز نتوانست «ایرانیان» را که «سرو آزاده» هستند از پا در آورد و از آنها برده بار آورد؛ زیرا «خدای ایرانیان، خداوند مهرورزی است و مطرب رامشگر شادیها و خوشیها و هرگز نه رسولی دارد و نه کتابی و نه دنیایی دیگر که جهنم و جنّتی داشته باشد و انسانها را بخواهد به صلّابه بکشد». خدای ایرانیان، سخت زمینی است و جهان را با نغمه هایش و در همپایی با خویشکاریهای اخگرهایش که انسانها باشند، به بهشت شادیها وامیگرداند. آخوندها از دوران مشروطه و سلف معّمم خود هیچگاه درسی نیاموختند و جاه طلبی و حرص و آزخواهی و دنیاپرستی و قدرتپرستی آنها باعث شد که ایرانیان برغم تمام خسارتهای جانی و مالی و فرهنگی و تاریخی که دادند، از خواب «هزاره ها» بیدار شوند و خویشتن را بازیابند. جنگ آخوندها علیه تاریخ و فرهنگ ایرانیان، حکمت بیدار شدن ایرانیان از خواب هزاره هاست. آخوند جماعت در جنگ هیستوریک و جنون آمیز خودش علیه تاریخ و فرهنگ ایران به نتیجه ای کاملا معکوس رسید و این دقیقا همان هشداری بود که یکی از مراجع تقلید در بحبحه انقلاب مشروطیّت به طیف آخوندها داده بود و اخانید احمق بعد از فاجعه 1357 هرگز از هشدار آن آخوند، درسی نیاموختند که خطاب به آنها گفته بود – نقل به مضمون البته - :« خطای رفتاری و گفتاری وکرداری مراجع اسلامی باعث خواهد شد که ایرانیان، هرگز به دنبال علما و دانشمندان و فلاسفه مغرب زمین نروند؛ بلکه دقیقا به عصر اصنام و جاهلیّت خودشان باز خواهند گشت». (جهت آگاهی در این خصوص نگاه کنید به تاریخ بیداری ایرانیان – ناظم الاسلام کرمانی)
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
افزودن دیدگاه جدید