رفتن به محتوای اصلی

شهردارِ وحشت
26.11.2014 - 08:27

بر باد می شود باز، شادی به سانِ کاهی

ای شهردارِ وحشت، شرمت ازین تباهی

با آسمان چه کردی؟ ای ساحرِ حرامی

دیگر نمانده نوری، فریاد ازین سیاهی

خورشیدِ کُشته بسیار، اِستاره ها سرِ دار

ماهِ اسیر وُ پنهان! از سینه برکش آهی

بگرفته کوچه ها را، سیلِ جنونِ وحشی

بنشسته در کمینگاه، صیاد وُ هم سپاهی

ره بسته بر نَفَس ها، آزادگان به زندان

تا تیرگی مسلط، دنیا بُوَد چو چاهی

دیوارها بلندست، جان زخمیِ گزندست

در دیده باد وُ خاشاک، بیراهه گَشته راهی

سنگین گذر زمانست، عفریتِ مرگ وُ وحشت

چون بختکی مجسّم، هر لحظه سال وُ ماهی

از شهر می گریزد، روحِ نشاط وُ شادی

جز غم نمانده انگار، کانهَم نشد پناهی

ای اشک همتی کن، از دیدگان فرو بار

شاید بشویَد از دل، اندوه را نگاهی

ای روشنی کجایی؟ بازآ زلالِ زیبا

باشد بِرویَد از عشق، بارِ دگر گیاهی

2014 / 11 / 26

http://rezabishetab.blogfa.com‍

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.