در مسيرهای ناقصی که روشنفکر ايرانی طی می کرد و می کند و بقول صمد بهرنگی: در نهايت بشکل درخت سنجد کج و معوج در می آيد، مسير کسروی نيز مسيری نبود که اين روشنفکر را به شاهراه برساند. کمتر تحصيلکرده و روشنفکر ايرانی است که از اين راه گذر نکرده باشد و در نهايت راه، با احترام فوقالعاده به کسروی، در مسير ديگر و برعکس آنچه که خود ميگفت و ميخواست نرفته باشد. اکثر نوجوانان و جوانان تحصيلکرده ايرانی تقريباً مسيرهای مشخص و مشابه هم را طی کردهاند. حتی آنان که به طرف جريانهای مذهبی رفتند و يا در چارچوب روشنفکری دانشگاهی و اداری زمان شاه قرار گرفتند و يا به جريانهای چپ پيوستند. جامعه بسته و کمبضاعت، زير سلطه استبداد حکومتی و مذهبی از يک طرف، روح آزادیخواهی، تجددطلبی، شور جوانی و عدالتخواهی و از سوی ديگر سرکوبگری حاکم بر آن، عملاً غليان ساختارشکنی، نافرمانی و مبارزه و نهايتاً به پيوستن به احزاب و سازمانهای سياسی منجر می گرديد. مسير حرکت اکثر روشنفکران چنين بود.
در اين پروسه و قدمهای آغازين، شخصيت، زندگی، مبارزه و نوشتههای ساده و تند کسروی نقشی گرامی و اثرگذار داشت. نوشتههائی که آتشی نهفته درون خود داشته و دارند. نوشتههائی بغايت زيبا، تهييجگر، افشاءکننده و قابل درک و لمس برای خوانندگان. مخاطبين او لايههای معين اجتماعی، نوسواد، با پايگاه طبقاتی متوسط و لايههای پائينی آن بودند؛ توده مردمی که يک انقلاب بزرگ و نسبتاً نافرجام مشروطه را پشت سر نهادهاند. خسته، درمانده، صدمهديده از جهل و خرافه حکومت و مذهب؛ مخاطبين عامی که کسروی قصد روشنگری آنها را دارد؛ اما، " افسوس بر کسی که بخواهد مردم را زودتر از مدتی که بتوانند بفهمند، تعليم دهد " (ويل دورانت). و نهايتاً نوشتههای کسروی خوراک محصلين و جوانان پرشوری می شود که می خواهند از قيد و بندهای خانوادگی، از سنتهای عقبمانده اجتماعی جامعه مذهبی و اخلاق حاکم بر آن و عبوديت نسبت بدان بگريزند و به چالش با نظام اجتماعی برخيزند. از قلم پر شور او شور می گيرند، همراه قهرمانان و آزادیخواهانش که قلب مشروطه را ترسيم می کند در کوچهها، دربندها، بستنشينیها و ميدانهای نبرد قرار ميگيرند؛ افت و خيزها، پستی و بلندیها، اوج و فرودهای افراد و قهرمانان را در زمانهای مختلف می بينند؛ توده بی سر برآمده از دل قرون و اعصار، پيچيده در جامه فقر، جهل، عقبماندگی، حسادت، نفرت و عشق به آزادی و عدالت! تودهای که برهوار بدنبال رهبران خود کشيده می شوند؛ رهبرانی که برخی ره به مشروعه می برند و برخی ديگر مشروطه.
کسروی با توانائی فوقالعاده يک مورخ عادل ظرفيتهای مردم و رهبرانشان را نشان ميدهد و تا آنجا که در توان دارد تلاش می کند علل اين شکست، بقای در عامیگری و گرفتارماندن در دام عوامفريبان را شرح دهد و در اين ميان به چالش با مذهب، روحانيت و سنتهای رايج در جامعه، فرهنگ و ادبيات و رفتارهای اجتماعی می رسد. چنان برافروخته است که گاه تر و خشک در لهيب گفتار و نوشتار خود می سوزاند. گاه آتش ميگيرد و گاه به تحسر، دندان بر جگر می خايد. آن جائی که سخن از نطقهای آتشين ثقهالاسلام و خيابانی است زبان به تحسين می گشايد و روح آزادیخواهی و عدالتطلبی خود و خواننده را جلا می دهد. در ارتباط با ستارخان و باقرخان، دستجات مشروطه لحنی حماسی و رزمی دارد. جولان دادن اسب در ميدان تا چرخاندن تفنگ بر سر و دست!
تاريخ مشروطيت کسروی، سينمای چند بعدی مشروطيت است. سينمائی که لحظه به لحظه انقلاب را ثبت می کند و تا آن جائی که در توان دارد تلاش می کند کوشه را از دست ندهد و مورخی باشد که واقعيت را آنطور که گذشت بيان و ثبت کند. اين ويژگی اوست که دقت می کرد به حقيقت وفادار باشد چرا که از نظر او:" زيبائی آدمی راستیپرستی اوست"! تيغ سخنش برای دريدن پردههای تزوير و ريا و نشان دادن زشتی و پلشتی خرافه و خرافهپرستی بسيار براست. نشاندادن تزلزل شخصيتها در بزنگاههای تاريخی در قدرت و حضيض! آگاه مردی که از زمانه خود بسيار جلوتر است و اين، دردی است که پيوسته او را آزار ميدهد. درد جامعه خنزرپنزریها، نان به نرخ روز خورها و قاشق بر پيشانینهادهها. دردی روح حساس او را در منگنه قرار می دهد، از همين روست که آشفته می گردد. به هر چه که رنگی از کهنگی تاريخی، سستی، کاهلی و تذبذب دهد حمله می کند. در اين حمله يکتنه کارآکتر جدی، سختکوشی، منزهطلب، استواری و هوشمندی وی، او را ياری ميرساند. مردی که در مقابل تندر می ايستند و خانه را روشن می کند و تسمه از گرده گاو طوفان می کشد، بیهراس از الدروم و بلدروم آخوندها، به نقد و بررسی اسلام و تشيع می نشيند.
کسروی، چريک سالهای بعد مشروطيت و قبل از سالهای سی است؛ می خواهد به تنهائی موتور کوچکی باشد که موتور بزرگ تودهها را به حرکت در آورد. اين رو، آرام و قرار ندارد و هيچ ساحهای از حيات اجتماعی نيست که او بدان نپرداخته باشد و بدان حمله نکرده باشد. در عمل از سياست دوری می گزيند اما پيوسته در بطن و مرکز آن قرار دارد. روابط اجتماعی، فرهنگ، مذهب و ادبيات مرسوم را بباد انتقاد می گيرد و گاه ناپخته بر آنها هجوم می آورد. از اين روست که عمدتاً تنهاست و بگونهای بیدفاع.
او نيز هر روز سيانور خود را بزير دندان می نهاد و به شيوه خود بیهراس به جنگ تباهی می رفت؛ در زير دشنه آخته ارتجاع مذهبی که پيوسته در کنار او حرکت می کرد، در کنار مردی که آب در خوابگه مورچگان می ريخت. اين عنصر پايداری، پایبندی به عقيده و رفتن به پای آن تا مرگ، از کسروی چهرهای می سازد تأثيرگذار بر بسياری از جوانان. چهره مردی که زندگیاش با گفتارش، کردارش و عملش يگانه بود؛ در يکی از سنتیترين محلههای تبريز، حکمآوار، پيشنماز بود اما حاضر نشد موقع راهرفتن نعلينهای خود را بکشد؛ گوشه عمامهاش را لاقيدانه بر روی شانه بيفکند و مانند طاووس علين در ميان توده محروم و مجذوب قدم بردارد. حاضر نشد کتاب فرانسه از دست فرو بگذارد و قرآن بر سر گيرد؛ و نان مفت آخوندی بخورد. او، نان شريف و پر زحمت بيرون کشيده از زير سنگ را بر نان راحتش ترجيح داد.
مسلماً چنين شخصيتی تاثيرگذار در جان شيفته صدها پرسشگر پرشور عدالتخواه بود. تجسم می کنم نوجوان چهارده ساله شهرستانی را که در جستجوی آثار کسروی به تهران می رود، به شورآمده از آگاهی اندک خود، از نيروی جوانی، خيابان به خيابان کوچه به کوچه بدنبال کوچهای ميگردد که دری دارد و تا، کتابفروشی پاينده را می يابد و از کسروی می پرسد و از زبان پاک و از کتابهايش و با اندک پسانداز خود کتابی چند تهيه کند تا در برگشت به خانه، خود را در قالب کسروی ببيند با فريادی از آزادی و عدالتخواهی.
کمتر روشنفکر ايرانی است که برای دورهای تحت تأثير او و يا مخالفت با او قرار نگرفته باشد. اما اين دوره نمی توانست طولانی باشد چرا که کسروی قادر نبود برای تمامی اين مسير پاسخگو باشد. شيوه نگرش او به مسائل اجتماعی از مذهب گرفته تا ادبيات و سياست و روابط اجتماعی، ديگر جوابگوی نسل جديد نبود. رشد جامعه تحصيلکرده، دانشگاهی و تغيير مناسبات اجتماعی، وسيعتر شدن ارتباطات و نقش احزاب و سازمانهای سياسی و اجتماعی هر روز نقش کسروی را کمرنگتر می کرد؛ خصوصاً پرداخت نه چندان عميق او به مذهب، ادبيات و مسائل اجتماعی و جايگزينکردن آئين ديگر و صدور احکام و قوانين جديد برای زندگی اجتماعی که در بطن خود سلب بود و شکننده. عملاً توجه جامعه روشنفکری را از کسروی کمتر و کمتر می ساخت و گاه به بازگوئی فرازهائی از او بسنده ميشد. جامعه روشنفکری ايرانی بدنبال مسائل نظری جديدی بود که زندگی اجتماعی و به تبع آن احزاب و سازمانهای سياسی پيش پای او می نهادند؛ از مسائل نظری، ليبراليسم تا مارکسيسم، از حزب توده تا مبارزه چريکی، از حافظ تا شاملو و فروغ؛ اگر روشنگری کسروی برای دورههائی بسيار لازم و تأثيرگذار بود، اکنون تنها می توانست برگ زرينی باشد در تاريخ جنبش فکری و اجتماعی ايران؛ نشاندهنده مسيری باشد که روشنکفر ايرانی طی کرده است.
اگر امروز بخاطر سلطه ارتجاع و حکومت مذهبی بار ديگر اين پيشبينی کسروی که:" ملت ايران يک حکومت به آخوندها بدهکار است" مصداق پيدا کرده و ورد زبان روشنفکران شده، بدان معنا نيست که بارديگر آموزههای او جوابگوی اين حکومت ارتجاعی و روشنگری دينی است، بلکه ستايش از نبوغ و عملکرد مردی است که با چنين ارتجاع مذهبی و خرافهپرستی تا آخرين لحظه مبارزه کرد و جان بر سر آن نهاد؛ مورخی بزرگ، انسانی والا و گوهری کمنظير در تاريخ معاصر ايران زمين.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید