رفتن به محتوای اصلی

آیا دین ذات دارد؟
23.04.2012 - 14:12

* مرتضی مردیها، روزنامه نگار و پژوهشگر است

 

بله هر چیزی شاید به جز قراردادها (مثلا آئین‌نامه‌ها یا استعاره‌ها) ذات دارد. ذات یعنی چیزی که در همه افراد یک جنس به ضرورت وجود دارد. هیدروژن ذاتی آب است، چون در همه آبها موجود است و آب بدون هیدروژن ممکن نیست. راه فهم آن هم استقرا است، حتی قیاس هم (در کبری) در "اصل" متکی به استقرا است. البته می توان اصطلاح‌شناسی دیگری را ترجیح داد و گفت هیدروژن و اکسیژن مخرج مشترک همه آبها است. ولی این در اصل ماجرا تغییری ایجاد نمی کند. نیز لازم نیست ذات را به معنای جوهری ناپیدا که صفات بر آن سوار می شوند تلقی کنیم؛ کافی است حضور مجموعه‌ای از صفات را (ولو تا حدود محدودی متنوع و حتی منعطف) در چیزی ثابت ببینیم، همان ذات است (در مقابل صفاتی که وجودشان برای تحقق چیزی ضروری نیست). در غیر این صورت چطور اصلا چیزی را می توانیم بشناسیم و تفکیک کنیم.

ذات اسلام چیست؟

تردیدی نیست که ذات در امور متکثر و متحول اجتماعی و فرهنگی معنای پیچیده‌تری دارد. پاسخ به این سوال، بدلیل تکثر و تحول عناصر دین، قطعا دشوار است ولی ناممکن و نشدنی نیست. ذات اسلام عبارت است از آنچه به عنوان اصول مهم و ضروری دینداری در قرآن آمده و نیز در گفتار و رفتار پیامبر اسلام و برخی نزدیکان مؤید او. و نیز البته درجاتی از بسط تاریخی آن، که از کتاب و سنت بیش متأثر است تا شرایط ویژه سیاسی و فرهنگی بومی در یک منطقه. هم عبودیت و ایمان به معاد و هم جهاد و جهانگیری، اجزاء ذاتی اسلام هستند، چرا که در کتاب و سنت بسیار بر آنها تأکید شده است. بی شک این مجموعه، تفاسیر متعدد می پذیرند، اما دامنه این تفسیرها اگر بخواهد حداقلی از تطابق با واقعیت تاریخی (برغم بغرنجی و پیچیدگی آن) داشته باشد، تا بی نهایت نیست. بقول اکو ما می توانیم از "اعترافات" قدیس آگوستین تفسیرهای متفاوتی بدهیم و فهمهای متکثری داشته باشیم، ولی هیچوقت نمی توانیم تلویزیون خود را به کمک هیچ تعبیری از آن تعمیر کنیم. تفسیری از بودائیت که آن را مروج خشونت بداند، یا از یهودیت که آنرا مبلغ برابری بشمارد، تفسیر غریب و نه چندان معتبری خواهد بود.

مشکل فهم ذات اسلام چیست؟

چه اینکه کسی معتقد باشد خدائی دانا و توانا و خیر مطلق از طریق فرشته امینش جبرائیل، حقیقت وحی را بر محمد نازل کرده و چه چنین عقیده‌ای نداشته باشد، واقعیت این است که قرآن در زمینه تاریخی و جغرافیایی خاصی مطرح شد. این کتاب سخنان کاملاً متنوعی دارد و اجرای آن به دست افرادی صورت گرفت که هم از لحاظ فکری (مثلا تشخیص اسلامی بودن یا نبودن چیزی) و هم از لحاظ روانی و شخصیتی (مثلا میل به رقابت و غلبه، برای شخص خود یا برای دین اسلام) تفاوتهایی داشتند. به این ترتیب، اسلام به عنوان پیامی برای نجات انسان و اسلام به عنوان ابزاری برای کسب حکومت و غلبه (گاه به نیت پیشبرد اسلام، گاه به نیت قدرت‌طلبی) در هم آمیخته شد. اما حتا این بغرنجی هم مانع دریافتی کلان و کلی از چیستی اسلام نیست. چنانکه جریان "غالب" در میان مسلمانان و مفسران، از قرآن برداشتهای "خیلی" متعارض کمتر داشته‌اند، و در مورد افراد مهم این دین هم همچنین. چنانکه محمد را فردی معتدل، عمر و علی را افرادی سختگیر، عثمان را فردی زیاده متساهل و خالدبن ولید را فردی فرصت‌طلب به شمار می آورده‌اند. به نظر می رسد برداشتهای خیلی متعارض از کتاب و سنت متعلق به فرقه‌هایی است که یا در شرایط خیلی خاص به وجود آمده یا رشد کرده‌اند (مثل تصوف در عصر مغول) یا اینکه انگیزه‌های سیاسی خود را با برخی تفسیرهای غریب، قابل تحقق تر دیدند (مثل صفویه یا وهابیه یا القاعده یا ...).

نسبت اسلام و خشونت چیست؟

اسلام در مقام دین یا ایدئولوژی یا حکومتی که (با نیت نجات انسانها یا با نیت غلبه بر ممالک) قصد فتح و توسعه داشت، مثل هر چیز دیگری در هر زمان که چنین قصدی داشته، ناگزیر با جنگ و خونریزی و حماسی کردن آن درآمیخته بود. اما به نظر می رسد، دست کم نسبت به "زمانه خود"، خشونت را به عنوان یک ارزش (مثلا در فاشیسم) یا حتی یک ابزار (مثلا در مارکسیسم) چندان نستود. اگرچه البته از صدر مسیحیت و بودیسم کمتر خشونت‌گریز بود، (عمدتا به این علت که آنها دنبال حکومت نبودند). بیشتر آیات جهادی، ناظر به شرایط خاص و درگیری با کسانی است که خود اهل خشونت بودند. پیام عام خشونت و حتی ترویج حماسه "کمتر" دیده می شود.

نسبت اسلام و مسلمانی چیست؟

قطعاً نظریه اسلام به ذاته ندارد عیبی/ هر عیب که هست از مسلمانی ماست، نظریه پذیرفتنی نیست. اسلام (اگر یک نظریه کلاً غیرقابل اجرا نباشد) جز مسلمانی مسلمانان چیست؟ اما دو نکته بسیار مهم در این میانه هست: یکی اینکه جریانهای اقلیت در میان مسلمانان (چه صوفیان صلح‌طلب گنابادی، چه انتحاریان القاعده) شانس اندکی دارند که معرف اسلام تلقی شوند. قطعاً سخن گفتن از اینکه این چهره راستین اسلام است و آن دروغین، سخن دردسرافزایی است. اما می توان گفت که برخی گرایشها فاصله زیادتری با "جریان اصلی" (چه میان مردم و چه میان عالمان و مفسران) دارند، و کمتر می توانند داعی نمایندگی باشند. نکته دوم این که تفاوت گذاشتن میان کسانی که، تا حدود قابل توجهی، مؤمن به دینی هستند و کسانی که عمدتاً نگاه ابزاری (برای کسب قدرت و غلبه) به آن دارند، خیلی دشوار نیست. سنت دومینیک و سنت فرانسیس (با دو تفسیر متفاوت از مسیحیت) هر دو آدمی ان کمابیش مؤمنی به نظر می آمده‌اند. اما این گمان در حق کسی مثل پاپ الکساندر ششم به دشواری زیادی پذیرفتنی است. قطعاً نمی توان گفت رفتار حکومتهای مشهور به اسلام ربطی به اسلام ندارد. اما می توان گفت در برخی از اینها میل به سلطنت مطلقه چنان بوده که جای خیلی اندکی برای مراعات برخی ملاحظات اخلاقی و حتی دینی باقی می گذاشته است.

اما در مورد بدنه اصلی مسلمانان، آیا می توان عقب‌ماندگی یا برخی دیگر از اوصاف منفی آنان را به پای اسلام نوشت؟ ضرورتاً نه. چون مسلمانان فقط مسلمان نیستند. چیزهای دیگری هم هستند. مثلاً نژاد و قومیت و ملیت و فرهنگ بومی و وضع جغرافیایی و مختصات و مشترکات دیگری هم دارند. و تأثیر آن عوامل دیگر هم مهم است، (انتقاد مهمی که برخی صاحبنظران به مدل تحلیلی "خودکشی" دورکیم داشتند).

آیا کارنامه اسلام سیاه است؟

هر نیتی و هر ماهیتی برای اسلام مفروض باشد، و هر خسارتی از جانب آن برای برخی ملل متمدن آن عصر مطرح شود، یک چیز مسلم می نماید (لااقل در نگاه من و بسیاری دیگر) و آن اینکه اسلام "در عصر خود و برای اعراب" یک پیشرفت محسوب می شود. علت آن هم این بود که (در فرض حداقلی) یک نظامنامه قانونی عرضه کرد که از خیلی جهات پیشرفته‌تر از بی‌قانونی (یا عرفهای پراکنده و سست پشتوانه در) نظام قبایلی بود. در پهنه تاریخی، برخی از ادیان و مکاتب دیگر هم از این حیث، وضع خیلی متفاوتی نداشته‌اند. در گذشته و در زمان ما، بسیاری از خشونتهایی که با استناد به دستورات دینی صورت می گیرد، ترکیبی است از غریزه قوی خشونت برخی آدمها، شرایط جایگاهی، و البته ذات دین؛ ولی سهم آن دو مورد را هم بر دوش این مورد اخیر گذاشتن خطا است. خشونت برخی مسلمانان یا مدعیان اسلام، بخشی به دلیل اسلام است (یعنی با الهام از آن و برای آن) و بخش بیشتری به دلایل دیگر و گاه حتی به رغم اسلام. جدا کردن اینها دشوار است اما ناممکن نیست.

کدام موضع به نفع صلح است؟

بر فرض که اسلام هر ماهیتی داشته باشد، امروز چه رفتاری با آن به نفع صلح است؟ ستیز با آن (در بهترین فرض) نوعی حقیقت‌جویی است که بسا به مصلحت نباشد. از حکومتها که بگذریم، بخشهای وسیعی از مردم با این باور مأنوسند. گویا به نفع صلح و سلامت است که از آن تفسیری مسالمت‌جویانه داده شود. و نمی شود گفت ظرفیت چنین تفسیری را ندارد. بسیاری از مسلمانان مومن و بسیاری از مراجع دینی ستیزه‌جو نیستند. اینکه اسلام راستین، دین رحمت است یا نه، مسئله اصلی امروز نیست؛ مسئله مهمتر، استقبال از تفسیر رحیمانه‌تر آن است. این تصور که مسالمت با هر نوع فکر دینی یا حتی ترویج آن، مروج استبداد و خشونت است، از پس توضیح بسیاری از تجارب برنمی آید. کسی گفت شراب به دین محمد حرام باشد، چه غم، ما به کیش عیسی می نوشیم. یعنی آدمیان یا حکومتهایی که با استناد به اسلام خشونت می کنند، اسلام را هم از آنها بگیرید معلوم نیست با استناد به کیش دیگری تقریباً همان نکنند. این را هم فراموش نکنیم که پایه و مایه این همه که بر ما می رود، بیشتر آرمانگرییهای چپ انقلابی رادیکال بود؛ هرچند دیگران بعدتر با استناد به اسلام آن را بیشتر و غلیظتر ادامه دادند.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی
برگرفته از:
بی بی سی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.