رفتن به محتوای اصلی

یادداشت سیاسی
16.08.2020 - 16:47

نقطه عطف

شکست فاحش دولت ایالات متحده آمریکا در شورای امنیت سازمان ملل در جریان رأی گیری برای ادامه تحریم تسلیحاتی علیه جمهوری اسلامی ایران نقطه عطفی است که معادله قدرت درجهان را وارد مرحله نوینی کرده است که مُهرخود را خواه ناخواه بربسیاری از تحولات آینده خواهد کوبید. "تنها ابرقدرت موجود" فقط توانست رأی دولتچه دومنیکن را از آن خود کند. بجز چین و روسیه ، یازده عضو دیگر شورا که اکثرأ بند نافشان به همان "تنها ابرقدرت موجود" وصل بوده است به قطعنامه پیشنهادی بسیار تعدیل شده آمریکا پشت میکنند و او را در صحنه سیاست بین الملل تنها و ایزوله بر جا میگذارند. از آغاز تشکیل سازمان ملل متحد در 24 اکتبر 1945 تا کنون هیچکدام از قطعنامه های پیشنهادی آمریکا با چنین فضاحتی رد نشده بود. هرگز ایالات متحده چنین منزوی و تنها نشده بود که اکنون شده است.

می گویم نقطه عطف ! من در حیات سیاسیم همواره تلاش کرده ام که معنی حرفهایم را بفهمم. کلمات بیان مفاهیم بی ارزشی نیستند که بی هیچ مسئولیتی آنها را در فضای سیاسی رها کرد و خود به نظاره نشست. آن فرد و جریانی که چنین می کند تنها به پای خود شلیک می کند و لاغیر. نقطه عطف به نقطه ای گفته می شود که پدیده های مادی پس از طی یک مجموعه بهم پیوسته از تغییرات کمی دچار یک تغییر کیفی می گردند. در آن نقطه این پدیده مادی دیگر آنی نخواهد ماند که بود.

رأی گیری اخیر در شورای امنیت نماد مادی بلوغ روندی بود که پیش از این با خروج ایالات متحده از برجام کلید خورده بود. درعرف بین المللی برای اولین بار بود که یک قدرت جهانی امضای خود زیر یک توافقنامه بین المللی که خود بانی آن بوده را به هیچ می شمارد و با اینکار به اعتبار قول و امضای خود ضربه ای جبران ناپذیر می زند. از آن نقطه به بعد دیگر کدام دولتی درجهان می توانست به قول و قرارهای مکتوب تنها ابر قدرت موجود اعتماد کند ؟ بیرون رفتن از پیمان کیوتو نیز یکی دیگر از این بدعهدی های آشکار بود. بخشیدن ! بلندیهای جولان و بخشهایی از کرانه باختری رود اردن به اسرائیل نیز هم !

اما اینها هیچکدام بیان رسیدن تحولات جهانی به آن نقطه عطفی که اشاره کردم نیست. آن تحول کیفی در جای دیگری صورت پذیرفته که رأی گیری اخیر تنها بروز خارجی آن است. سالها پیش از این بدنبال شعبده بازی یازده سپتامبر 2001 در چهارچوب نظریه جنگ چهارم به دو استراتژی کلان اشاره کرده بودم. "استراتژی جهان تک قطبی" و "استراتژی جهان چند قطبی" که بدنبال فروپاشی اتحاد شوروی در دهه نود میلادی شکل گرفته بودند.

فاتحان جنگ اول سه قدرت آمریکا، بریتانیا و فرانسه بودند. همینها فاتحان جنگ جهانی دوم نیز هستند با این تفاوت که قدرت چهارمی چون اتحاد جماهیر شوروی نیز بر اینها افزوده می شود. فاتح جنگ سوم موسوم به جنگ سرد اما یک قدرت بیشتر نیست و آن ایالات متحده آمریکاست. بدیهی است که تنها پیروز جنگ سرد رهبری کل جهان را حق خود می داند و چنین نیز برنامه می چیند.

پایان هزاره دوم می بایست آغاز یک دوران نوین در عرصه جهانی بشود. این دوران جدید پایان "عصرامپریالیسم" طراز قدیم و آغاز تثبیت جهانی نظمی بسیار پیچیده تر از آن یعنی "عصر گلوبالیزم" می باشد. تئوریسینهای نظم نوین یکی پس از دیگری به میدان می آیند. "فرانسیس فوکویاما" سخن از پایان تاریخ ! و پیروزی قطعی نظام سرمایه داری لیبرال می راند و آن دیگری "ساموئل هنتینگتون" جنگ را به عرصه "نبرد تمدنها" می کشاند. الیت سیاسی در آمریکا خود را برای یک جهان تک قطبی آماده می کند.

در یک سند طبقه بندی شده که تحت عنوان defense policy planning به معنی "طراحی سياست دفاعی" در دسامبر 1991 یعنی پس ازفروپاشی اتحاد شوروی به نخبگان هيئت حاکمه آمريکا ارائه میشود بصراحت استراتژی "جهان تک قطبی" و نقش و جايگاه ايالات متحده به مثابه تنها ابرقدرت و شيوه های تحقق اين استراتژی و ابزار آن يعنی اتکاء بی حد و مرز به "قدرت منکوب کننده" overwhelming power، به تصوير کشيده شده است. در مقدمه این سند که چند ماه بعد بخشی از آن در 8 مارس 1992 در روزنامه "نيويورک تايمز" منتشر می شود آمده است :

"هدف اول عبارت است از پيشگيری از ظهور يک رقيب جديد که قادر به ايجاد تهديدی از نوع تهديد قبلی شوروی درهر نقطه از جهان باشد."

نویسندگان این سند دو تن از پلیدترین جنایتکاران "جناح بازها" یعنی "پاول ولفوويتز" و "ريچارد پرل" و امضا کننگان آن مهره های پیشانی سفیدی همچون "لوييس لبی" ، "اِريک اِدلمان" و"زالمای خليلزاد" می باشند. بدنبال انتشار بخش هايی از اين سند در نيويورک تايمز البته مخالفت هایی عليه طرح مذکور از جمله در ميان "جناح کبوترها" و نمايندگان دمکرات کنگره شکل میگيرد. اين طرح با ورود بيل کلينتون به کاخ سفيد در انتخابات همان سال ظاهرا به فراموشی سپرده میشود. "ديک چينی" اندکی پيش از ترک پنتاگون يعنی در ژانويه 1993، تلاش می کند که روايت ملايمتری از طرح مزبور تحت عنوان "استراتژی دفاعی برای دهه 1990" را ارائه کند، با اينحال اين روايت نيز با مخالفت دولت کلينتون که متد ديگری را درهمين زمينه دنبال می کرد روبرو می شود.

در سال 1998 ، سند ديگری در ميان "اليت سياسی" هيئت حاکمه ايالات متحده منتشر می شود که علاوه بر امضاهای "ريچارد پرل"و"داگلاس هيت"، مزين به امضای نخست وزيرفعلی رژيم نژاد پرست اسرائيل يعنی"بنيامين نتانياهو"نيز میباشد! دراين سند صراحتا به ضرورت "فتح بغداد" که گشاينده راه برای "فتح تهران و دمشق" است اشاره شده است. مخالفت دولت کلينتون، فشار"جناح بازها " و لابی اسرائيل روی شخص وی را وارد مرحله تازه ای می کند تا آنجا که تلاش برای حذف دولت متمرد، ابعاد سياسی را درنورديده و با بکارگيری کثيفترين شيوه ها به صحنه قضايی هم کشانده می شود !

در نهایت کلان استراتژی "جهان تک قطبی" با تصمیم قضایی مبنی بر پیروزی جرج دبلیو بوش در آخرین روزهای پایانی هزاره دوم وارد مرحله عملی می گردد.

درمقابل این استراتژی درهمین دهه نود استراتژی دیگری شکل می گیرد بنام "کلان استراتژی جهان چند قطبی". این استراتژی که عمدتأ از سوی قدرتهایی همچون چین ، ژاپن ، اتحادیه اروپا و بعدها هند و روسیه حمایت می شوند خواهان یک جهان چند قطبی و تقسیم قدرت در رهبری جهان می باشد. بدنبال فروپاشی اتحاد شوروی قدرتهای اقتصادی اروپا که برخلاف دوران جنگ سرد دیگر به قدرت نظامی ایالات متحده نیازی ندارند خواهان سهمی از کیک قدرت می شوند. بعدها روسیه درهم شکسته و مضمحل دستپخت مشترک گورباچف ـ یلسین دوباره با ولادیمیر پوتین وارد عرصه رقابتهای جهانی میگردد و چین عروج پیروزمند خود به سوی قله رهبری جهانی را آغاز می کند. هفده سال پیش در چهارچوب نظریه جنگ چهارم به چین به مثابه هدف اصلی این جنگ و ابرقدرت بی تردید آینده اشاره کرده بودم.

در دو دهه گذشته جای جای جهان شاهد تقابل این دو استراتژی کلان بوده است. از یوگوسلاوی تا عراق و افغانستان و فلسطین و از سوریه غرقه در خون تا لیبی و لبنان و یمن و سراسر خاورمیانه بزرگ تا کوبا و ونزوئلا تا همین ایران تحت حاکمیت رژیم تازیانه و دار ، در همه جا حامیان و کارگزاران "جهان تک قطبی" بدنبال ایجاد جنگ و خونریزی بوده اند. رأی گیری اخیر شورای امنیت علیه ادامه تحریم تسلیحاتی رژیم جمهوری اسلامی آخرین میخ بر تابوت "استراتژی جهان تک قطبی" بود. نقطه پایان روندی بود که با تکروی ایالات متحده در تهاجم جنایتکارانه نظامی به عراق کلید خورده بود و با تسلیم زبونانه در مقابل مشتی مرتجع ضد بشر در افغانستان و نشستن سر یک میز با طالبانی که "جنگ علیه ترور" اساسأ با تهاجم نظامی به آنها آغاز شده بود به بلوغ رسیده بود. "تنها ابرقدرت موجود" حتی دولت دست ساز خود در افغانستان را هم لایق شراکت در توافق با طالبان ندانست و خود به تنهایی پای میز مذاکره با "تروریستها" رفت.

از این نقطه به بعد دیگر امکان رهبری یگانه ایالات متحده آمریکا بر جهان چه در ذهن و چه در عین منتفی است. از این نقطه به بعد"تنها ابرقدرت موجود" مجبوراست که برای حل و فصل معضلات جهانی قدرتهای مدعی دیگر را نیز به رسمیت بشناسد. بدیهی است که دراین مقطع نه "جناح بازها" و نه حتی "جناح کبوترها" یعنی همان باندهای مافیایی گرداننده جهان کنونی تن به چنین تعادلی نخواهند داد. بنابراین تا برقرار شدن یک تعادل نوین درعرصه جهانی ، ما با یک دورجدید از هرج و مرج و بی نظمی درجای جای جهان کنونی مواجه خواهیم بود. قدرتهای منطقه ای تلاش خواهند کرد که از خلاء حضور نظامی ـ امنیتی "تنها ابرقدرت موجود" استفاده کرده و در معادلات منطقه ای مداخله کنند. حضورفعال دولت اقتدارگرای ترکیه در درگیریهای لیبی و دریای مدیترانه نمونه بارز چنین تلاشی می باشد.

اما تا آنجا که به رژیم جمهوری اسلامی برمیگردد از این نشست شورای امنیت هیچ آبی برای او گرم نخواهد شد. تنها فایده ای که نصیبش خواهد شد البته استفاده تبلیغاتی است. نشست شورای امنیت اگرچه شکست بارز ایالات متحده بود اما به هیچ وجه پیروزی رژیم جمهوری اسلامی نخواهد بود چرا که ایران اسلامی اصلأ هماورد آمریکا نبوده و نیست. استراتژی تهاجمی او درمنطقه خصلت دفاعی دارد. سیاست پرهزینه "عمق استراتژیک" درکشورهای منطقه با هدف دفاع از کیان نظام درچارچوب مرزهای خودی و در واکنش به "طرح خاورمیانه بزرگ" طراحی شده است و نه الزامأ درضدیت با آمریکا و اسرائیل!

سالها پیش از این در بحث "تضمین امنیتی" تأکید کرده بودم که رژیم جمهوری اسلامی اکیدأ بدنبال گرفتن یک تضمین امنیتی از آمریکاست. اگر ایالات متحده حاضر به دادن آن تضمین امنیتی می بود که نبود وهنوزهم نیست ، سازش جمهوری اسلامی با آمریکا درهمه زمینه ها همواره امکانپذیر بوده و هست. بدنبال حمله آمریکا به عراق یک تقاضای جامع شامل حل قطعی تمامی موارد مورد اختلاف از سوی رژیم تسلیم دولت وقت آمریکا شده بود. این عالیجناب خاکستری "دیک چینی" معاون بوش و تصمیم گیرنده اصلی درکاخ سفید بود که پیشنهاد رژیم را پاره کرده و گفته بود ما با "تروریستها" مذاکره نخواهیم کرد.

هر کجا که ایالات متحده حاضر به گفتگو بوده باشد رژیم مرتجع اسلامی حاضر به هر گونه نرمش قهرمانانه ای ! بوده است ، درجریان مذاکرات برجام هم همینگونه بود و در آینده نیز جز این نخواهد بود. اما همانگونه که بارها گفته ام دولت ایالات متحده نه می خواهد و نه می تواند به رژیم حاکم بر ایران تضمین امنیتی بدهد. پذیرش این رژیم نامتعارف در ایران و تثبیت آن هیچ معنایی جز شکست قطعی "طرح خاورمیانه بزرگ" ندارد چرا که تغییر رژیم در ایران به شرط حاکمیت لیبرال دمکراسی شرط محوری موفقیت طرح مذکور می باشد. هر دولتی که در ایالات متحده بر سر کار بیاید هیچ راهی به غیر از اینرا دنبال نخواهد کرد. درغیاب یک "آلترناتیو مطلوب" هدایت "رژیم نامطلوب" به سمت فروپاشی راهکار کنونی در رابطه با معضل ایران است. برای این دوران باید خود را آماده کرد.

 بیژن نیابتی ، 26 مرداد 1399

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

بیژن نیابتی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.