رفتن به محتوای اصلی

● ادبیات

«چمدانی کوچک در کمدی قدیمی» بازگو کننده‌ی نوشته‌ها، عکس‌ها، لباس‌ها، یادگاری‌ها،… از سر‌گذشت نسل‌هائی‌ست که با گلوی زخمی آزادی را فریاد زدند. چمدان‌های بزرگ یا کوچکی که مادران، پدران و همسران اعدام شدگان گرفتند و در کمد‌های قدیمی قرارشان دادند تا دلتنگی‌ها و درد‌های خود را با صاحبان این چمدان‌ها بگویند. همان داستان فریاد فروغ فرخ‌زاد است، زمانی که در تاریکی درون کمد می‌نشست و فریاد می‌زد.
ابوالفضل محققی
مدتی پس از بازگشتم بکابل قراربراین شده بود که برای گذراندن یک دوره شش ماهه بمدرسه حزبی در مسکو بروم. مدارس حزبی دو دوره شش ماهه وسه سال داشتند که دوره سه ساله آن مدرکی معادل لیسانس می داد که ارزش اجتماعی نداشت
نازلی پرتوی
زمانی که برای اولین بار کتاب «تابوت زندگان»، نوشته هما کلهری را در دست گرفتم و متن پشت جلد آنرا خواندم، احساسی گنگ توام با کنجکاوی به من دست داد. بعد از حدود ۳۵ سال بی‌خبری از هما، حالا کتاب یادنوشته‌هایش را در دست داشتم. حدس می‌زدم که بعد از این همه سال، قلم بدست گرفته تا مراحل بریدن، تواب و نگهبان شدنش را توضیح دهد‌ و شاید هم به افشای آنچه که در پشت سلولهای زندان، دور از چشم ما زندانیان رُخ داده بود، بپردازد. اما... زهی خیال باطل!
ابوالفضل محققی
دیگر پشت پنجره نمی ایستم !بیرون را نظاره نمی کنم! پنجره ها را بسته ام طوری که هیچ صدائی از بیرون را نمی آید ! حتی پرده ها را هم کشیده ام !دیگر نه طاقت دیدن دارم ونه طاقت شنیدن .تنها بعد از نیمه شب که شهرتن بیمار وتب دار خود را به تاریکی وسکوت می سپاردبه ایوان می روم برشهر خفته نظر می کنم .
تقی گیلانی
خواب دیده ام دارم یک اتوبوس برقی رو در رشت رانندگی می کنم. وضعیت من طوری بود که انگار برای اولین روز استخدام شده ام. چند تائی مسافر دارم و حتی با نگاهی از توی آینه دیده ام که همه آنها ماسک زده اند و از این نظر احساس کردم مرا برای سبک سری در این قضیه کسی نمی تواند مورد مؤخذه قرار دهد
هادی خرسندی
از سردبیری خبر آمده که خواننده‌ای نوشته است به فلانی بگوئید پروستات رهبری را رها کند.
من به این هم‌وطن عزیز حق می‌دهم. چراکه در این روزگار، این‌گونه درخواست‌ها و فرمایشات، به اشاره انگشتی و فرستادن ایمیلی ثمر می‌دهد. شک دارم که اگر قرار بود حرفش را روی کاغذ بیاورد و توی پاکت بگذارد و رویش آدرس بنویسد و تمبر بچسباند و به صندوق پست بیندازد، یا به اداره پست برود، اگر به‌کلی منصرف نمی‌شد، اقلاً صبر می‌کرد که چند بار دیگر بحث پروستات ادامه پیدا کند و تنها با یک‌بار تکرار، کاسه صبرش لبریز نمی‌شد
تقی گیلانی
اواسط ماه آبان بود؛ قرار شد یکی دو برنامه هنری و منجمله کارهای نمایشی در این برنامه اجرا کنیم. با طرح و پیشنهاد زنده یاد عمو بهزاد - محمود نوری - من و او یک نمایش دو نفره آماده کردیم و در کنار آن همراه با چند تن طرح نمایشی را آماده کردیم تا برای کودکان برنامه اجرا کنیم.
ابوالفضل محققی

اما محله "نوی پوت ،راه جدید "یا اصطلاحا بازار برنج یکی از محلات ازبک نشین پر جمعیت بود که اکثر خانواده های ازبکی در خانه های قدیمی حیاط دار زندگی می کردند.خیابان عریضی که از وسط شهر می آمد از محله نوی پوت عبور می کردوبه جاده فرغانه منتهی می گردید.
خیابانی که محله را بدو بخش شمالی وجنوبی تقسیم می کرد.درقسمت شمالی عمدتا خانه های قدیمی حیاط دار
ابوالفضل محققی
چرا که:
عواطف گذشته، دوستی هائی که به سالهای قبل از انقلاب و سپس به روزهای انقلاب می رسید، از مجموعه ما یک خانواده ساخته بود. روابطی دوستانه و خانوادگی، یکدیگر را می شناختیم و با سرنوشتی و عقیده ای مشترک دور هم جمع شده بودیم. داشتن مقام و موقعیت تشکیلاتی شاید برای برخی افراد بسیار مهم بود، اما این اساس کار را تشکیل نمی داد. مبنا،
هادی خرسندی
فستیوال پروستات رهبری، نه‌تنها نقطه عطفی در زندگی ایشان به‌حساب می‌آید، بلکه چنانکه یکشنبه گذشته اشاره کردیم، ما را با طرز عمل بعضی رسانه‌های «هضم شده» هم آشنا می‌کند. نوشته بودم: «خوب است که در این راستا، شیوه درست خبرنویسی را هم از آن‌ها یاد می‌گیریم.»
تقی گیلانی

نوبتش رسیده بود؛ حالا مسافرانی از فرودگاه بیرون می آمدند که میتوانستند مسافران بالقوه تاکسی او باشند. از همان فاصله دور و بیش از چهل پنجاه متر زن زیبا و خوش اندامی را دید که با لبخند خاصی به طرف ایستگاه تاکسی می آمد. ردائی بلند پوشیده بود با چمدان کوچکی که در کنار خود می کشید و باز بودن پالتو مشخص می کر
ابوالفضل محققی

ماندن یک هفته ای در تاشکند ودیدن از نزدیک زندگی روزانه رهبران برایم بسیار جالب بود .تمامی رهبری سازمان عمدتا دردومحله "سوری وستوک"و"ت.ت.ز" که مخفف شده حروف اول تراکتور،کارخانه وتاشکند بود زندگی می کردند .منطقه ای در جواریکی از بزرکترین کارخانه های تراکتور سازی شوروی سابق. کادر ها در منطقه "نوی پوت "یا نام دیگرش "بازار برنج"سکونت داشتند.
زندگی عجیبی بود
ابوالفضل محققی

پلنوم پایان یافته سالن واطاق های خالی مانده با خاطره مردان وزنانی که هنوز باشور جوانی بارویای درانداختن طرحی نو گفتند ،نوشتند و رفتند.
من در تاشکند می مانم اکثر خانواده ها دوستان سالیانند!فرصت وغنیمتی است دیدارآنها.تاشکند شهری که از همان دیدارنخستین دل برآن بستم .عطری ناشناخته وتاریخی من را در کوچه وبازارهای قدیمی آن بدنبال خود می کشید .گوئی قرن ها قبل در آن زیسته بودم. نورهای روشن
بیاد دست های ظریف وکشیده احسان طبری با آن سیمای دلچسب مهتابیش افتادم که داشت برایمان با لذت از تاریخ هنرمی گفت . حال آن در هم ریختن سخت وجان گاه .آن شرمساری از عدم تحمل شکنجه ای غیر انسانی که در توان بدن فرسوده او نبود.
چه میزان حق داشتیم ومحق بودیم که عدم تحمل یک انسان ساخته شده از گوشت،پوست و استخوان را زیر شکنجه ای چنین سخت به باد انتقاد بگیریم ؟ وآنها را که با هزاران آرزووامیدحال چنین شکسنه بودند تحقیر کنیم.
هادی خرسندی
حکومت اسلامی درحالی‌که هنوز درگیر مسئله قتل ناجوانمردانه نوید افکاری است، در مرز عراق هم مشکل تازه‌ای پیدا کرده و تازه دریافته که کیان رژیم در مستراح‌های پیش‌ساخته، مورد تهدید است!

فرح نوتاش
ای دریای بیکران زخمی و خونین
ای مردم بلا دیدۀ ایران  
در انتظار چه ای 
ز چه رو ست صبر و سکوت 
تویی صاحب این ملک… و تویی رهبر 
و تویی دارندۀ قدرت لایزال و… مطلق 
بپا خیز …
کتایون آذرلی
در خلوت پاییزی ام که می نشینم و شعرهای این دفتر را بررسی و مرور مجدد می نمایم، به اصلی می رسم که در حین خوانش شعرهای مهدی اخوان ثالث می بایست آن را رعایت کنیم؛ و آن زبان و موسیقیایی کلام شعر اوست. 
اما قبل از این که وارد این مبحث شوم، باید بنویسم که "وزن" و "قالب" در هر شعری بیانگر چند نکته در شعر است. "قالب" هر شعر "مضمون" آن را در برمی گیرد و "وزن شعر" حاکی از موضوعیت آن دارد. بنابراین  آگاهی  بر علم "عروض" امریست الزامی. آگاهی بر "اَفافیل" شعری نیز در جهت درک آن،
هادی خرسندی
مخصوصاً او را صبح زود اعدام کردند، موقعی که سرداران و تیمساران و دریاداران وسپهبدان و سرلشگرها و امرای هوا و زمین و دریا و شهربانان و دژبانان و ژاندارم ها و پاسبانان و پاسداران غیور سرباز وطن، و بزرگان دین و مذهب و
ابوالفضل محققی

ساختمان دوطبقه ساخته شده از آجر وبتون بسرعت پر می شد شرکت کنندگان پلنوم وسیع ازجاهای مختلف با تمهیدات وکمک هائی که حزب کمونیست ازبکستان در هماهنگی بامسکو انجام داده بودبه فروگاه تاشکند واز آن جا مستقما به محل پلنوم آورده می شدند. اطاق ها با در نظر گرفتن مسائل امنیتی تقسیم شده بودند. رفتن رفقای داخل برای غذا خوری
شهلا و. ی. صفایی
دلت گرفته است، نه از قفسی که در آن اسیری بلکه از رویاهایت! رویاهایی که ترا با فرزندانت همراه کرده و به سفرهای کودکانه شان میبرند.
خواب میبینی که آنها را در آغوش گرفته و برایشان قصه میخوانی و نفس گرمشان احساس آرامش به تن ات میدهد. 
به تن خسته و دلِ گرفته ای که چشمان روشن شان به آن نور امید میتاباند.
در کنار آنها بودن و در کنار هم بودن حق شماست ولی میزان وزنۀ عدالت به دست کسانی افتاده است که با وجدانی پاک! و قدرتی بی‌پایان حق را به‌ جانب خود می‌دانند.
«یک روز امام صادق به یک نفر گفت: یا میسر! «یَا مُیَسِّرُ قَدْ حَضَرَ أَجَلُک غَیْرَ مَرَّه» بارها عزرائیل آمده است، جان تو را بگیرد. «کلَّ ذَلِک یُؤَخِّرُک اللَّهُ بِصِلَتِک رَحِمَک» هر دفعه عزرائیل آمده است جان تو را بگیرد،
کتایون آذرلی
در یادداشت قبلی تحت عنوان "گرگ و سگ ها" ،جمله ای پایانی ام با یک علامت تعجب به انتهاء رسید. آن علامت تعّجب را در این یاداشت دنبال می کنم.
یاد داشتی بر شعر"کاوه یا اسکندر" اثر مهدی اخوان ثالث
این شعر در سومین اثر شاعر به نام "آخر شاهنامه" گنجانده شده است. شعرهایی که عمدتاً در حوالی سال های 1336 تا 1338 سروده شده اند. یعنی در هنگامه ی نظام پادشاهی محمد رضا شاه.انقلاب شاه و ملت. انقلاب سفید. دوران تک حزبی. دوره ی سایه ی خدا بر سر ملت.
ابوالفضل محققی
درست زمانی که حس می کنی همه چیز آرام است وبدرستی پیش می رود فاجعه از راه می رسد.
تابستان سال شصت چهار بپایان رسیده بودوپائیز داشت فرا می رسید.درخت بزرگ گلابی حیاط رادیو.نخست گلابی های ناز پروده و خوش طعم خود از دست داده وحال مشغول کندن جامه بود تا بی هیچ پوششی تن به باد پائیزی وسرمای زمستان دهد. پوست خشگ شده وآونگ های سخت گردیده از لهیب گرمای کابل را این بار
کتایون آذرلی
"شاندور پتوفی" شاعر انقلابی لیبرال مجارستان و یکی از موثرین و الهام آفرینان در انقلاب 1848 مجارستان بود. پنچ مجموعه شعر سرود که "محمود تفضلی" از او 29 شعر ترجمه کرد. الهام سرودن شعر"سگ ها و گرگ" از سوی "مهدی اخوان ثالث"، از شعر بلند"ترانه ی میهنی" او برگرفته شد. 
این شعر در میانه ی سال 1334 سروده شد و تاثیر گرفته از همان کودتا نوشته شد و در مجموعه شعر"زمستان" قرار گرفت. این مجموعه در سال 1336 به چاپ رسید.
هادی خرسندی
انفجار پریروز خودروی حامل کپسول گاز در استان ایلام مشت محکمی بود به دهان مخالفانی که شایع کرده بودند حکومت اسلامی در انجام وظایف خود درمانده و چند روز است آتش‌سوزی و انفجاری در هیچ جای مملکت پیش نیامده.


ابوالفضل محققی

خانه جمع وجور زیبائی بود که با چای ماسالا پذیرائی شدیم.اما نگرانی از این که مبادا حامل کرونا باشیم با ما بود. تلاش کردم کمتر با اشیای خانه تماس بگیریم وبه خوابیدن روی مبل وگوشه تخت خواب قناعت نمائیم. با وجود راحتی خانه تصمیم گرفتیم بهرقیمت که شده فردا اسلو را ترک کنیم چون روزه ، شک دار شده بود وآن اتکا بنفس
ابوالفضل محققی
عصر هنگام است که به اسلو می رسیم .با تعدادی از یاران قدیمی قبل از رسیدن تلفنی صحبت کردم وگفتم که هتلی گرفته ایم شب هتل هستیم فردا همدیگر را خواهیم دید.
هتل خوبی است در مرگز شهر.دخترجوانی پشت یک ورقه نسبتا ضخیم پلاستیکی در قسمت پذیرش ایستاده است. نزدیک می شوم ومی گویم ما جا رزرو کرده ایم
ابوالفضل محققی

صفحه فیس بوک را بازمی کنم ، سری به خبر ها می زنم جز تلخی ،سیل ،کرونا وده ها خبر ریز درشت که خاطر را حزین می سازد نمی بینم" نسرین ستوده را آزاد سازید"!" دست از اعدام "نوید افکاری" بر دارید"!" فاصله های اجتماعی را
ابوالفضل محققی
سند ویکن را بطرف "مورا" ترک می کنیم جاده ساحلی بسیار زیبا، یک طرف جنگل های بی پایان ، طرف دیگر دریاچه سیلیان خسته از تب وتاب شبانه بستر حریر جمع کرده وبربستری از آبی لاجورد در زیر آفتاب گرم وهوای ساکن ،بی هیچ جنبشی با عظمتی خاص بسان سرداری خسته از جنگ غنوده است.
این دومین بار است که بعشق دیدن این شهر زیبا
ابوالفضل محققی
باز در راهیم این بار سرمد نیز بر جمعمان افزوده شده .مقصد هنوز نامعلوم ! گفتن چنین چیزی برای یک سوئدی غیر قابل باور است برای کسانی که از یکسال قبل برای سفر برنامه می ریزند بلیط می خرند هتل رزرو می کنند وحتی آرام آرام شروع به لیست برداری لباس ها و رستوران هائی که خواهند رفت می کنند وهمه چیز با برنامه وحساب شده .تفاوتی
ابوالفضل محققی
اتوبان بسیار خلوت است اتوبانی خوش ساخت وعالی که میتوان با حداکثر سرعت رفت .اما این جا حداکثر سرعت یکصد وبیست است .هیچ کس این سرعت را نمی شکند حتی اگر جاده بتمامی خلوت وفاقد دوربین باشد.
جوانان به این سرعت پائین در چنین جاده های امن
شهلا عبقری
خون بس" هنوز زنده است، چرا ؟
هفته پیش خبر هایی درباره تلاش برای ثبت ملی سنت « فصل و خون بس» منتشر شد. " فصل و خونبس" سنتی است که درمیان برخی طوایف و عشایر نواحی
هادی خرسندی
این سروده تازه را تقدیم می‌کنم به روزنامه‌نگاران راستین وطنم. آن‌ها که در زندان‌اند و در زندان‌اند، و آن‌ها که در زندان نیستند و در زندان‌اند.
ابوالفضل محققی

شب هنگام بود که دوست تکابیم "رسول ولی زاده" زنگ زد و گفت:" حاضری مانند سال های قبل ده روزی از زندگی بدزدیم و گشتی در کوه های نروژ بزنیم"؟کمرم بشدت درد میکرد طوری که بسختی می توانستم بر خیزم خواستم بگویم نه ! اما این سفر برایم چالشی بود با جسمی که نمی خواست از روحم فرمان ببردوتجدید
فرخ نعمت‌پور
از خود می پرسد کە براستی آنچە حمید همسر انقلابی اش انجام داد واقعا تا چە حد اخلاقی بود؟ آیا اساسا در فرهنگ انقلابیون جائی برای چنین بحث هائی وجود دارد؟ در واقع فرد انقلابی تا چە حد محق است خانوادەاش را بە همراە خود قربانی کند؟ آیا خانوادە ملک شخصی فرد انقلابیست یا اینکە خانوادە هم دارای حق رای است و باید در تعیین سرنوشت خود مستقل باشد؟