رفتن به محتوای اصلی

چرا ما سرگشته ایم و پاکباخته؟
14.12.2023 - 14:46

محمود تجلی مهر

جامه‌های مندرس در جعبه‌های سیستمی ـ به بهانه سمینار "چپ از نگاه امروز"،

 

درووود بر آقای تجلی مهر گرامی!

با اندکی تفصیل، امّا موجز و سر راست. 

 

چرا ما سرگشته ایم و پاکباخته؟

تکه هایی از مقاله شما ارزشمند هستند مخصوصا قسمتهای انتقادی. بخشهایی از آن نیز بیراهه رویهای رایج و مشابه و گور به گور کننده اصل سخن هستند که به شدّت در بین آکادمیکرهای ایرانی شیوع دارند و به نظر من میتوان سریع آنها را به کناری نهاد بدون هیچ بحث و مشاجره ای. بخشهایی از آن نیز برداشتها و دیدگاههای فردی هستند که در باره چند و چون آنها میتوان گفت و شنود انتقادی و بهره آور داشت.  شما در مقاله خودتان، دامنه های مختلفی را ادغام کرده اید از اصطلاحات رایج که به «ایسم» مختوم میشوند و در گستره تحوّلات فلسفی/فکری/اجتماعی/دینی/مذهبی/فرهنگی/سیاسی/ادبی جوامع باختر زمینی به وجود آمده اند و خلاف کاربردهای آنها در محیط زایشی خودشان، متاسفانه و بدبختانه به سراسر جوامع کره زمین گسترده شده و به شدّت باعث خلط مباحث مشابه توام با  کژفهمیهای مضحک و عواقب هولناک و ایجاد فجایع بزرگ فرهنگی و اجتماعی شده اند .

همچنین از برخی متفکّران و فیلسوفانی نام برده اید مثل: (نیکلاس لوهمان [Niklas Luhmann]، نوربرت الیاس [Norbert Elias]، گئورگ ویلهلم هگل [Georg W. Hegel]، ایمانوئل کانت [Immanuel Kant]، افلاطون [Platon]، ارسطو [Aristoteles]، کارل مارکس [Karl Marx]، آنتونیو گرامشی [Antonio Gramsci]) و همچنین فریدریش انگلس [Friedrich Engels] که من او را در عالم تفکّر و فلسفیدن به هیچ وجه، به شمار نمی آورم؛ چونکه اصلا و ابدا نه سر پیاز است نه ته پیاز. تنها کتاب با ارزشی که در تمام عمرش نوشته است کتاب «وضع طبقه کارگر در انگلستان» است؛ ولاغیر.

به دلیل آنکه خواننده ایرانی در معنای وسیع آن با تاریخ تحوّلات فکری و فلسفی باختر زمینیان به گونه بیواسطه و در اختیار داشتن اصل متون و تسلّط داشتن به زبان تحریری متفکّر و فیلسوف سر و کار ندارد؛ بلکه جسته و گریخته از طریق زبان الکن مترجمان و گاهی نیز از طریق توضیحات و حواشی و مقدمه نویسیهای اساتید دانشگاههای باختر زمینی یا بعضا از طریق رجوع به برخی قسمتها یا مطالعه چکیده ای از آثار متفکّران و فیلسوفان باختری آشنایی پیش پا افتاده و بی شک و احیانا آمیخته به کژفهمیهای رایج دارد، من ترجیح دادم که بحثم را گسترش ندهم؛ زیرا هم وقت خواننده گرفته خواهد شد، هم فضولی کردن در دامنه ای خواهد بود که بسیار استخوان شکننده نیروی فهم و درک و تصوّر آدمیست، هم خطرات کژفهمیها و پیشداوریها و غلط خوانیها محرّز است؛ زیرا مسائل باختر زمیینیان با تجربیات تاریخی و فرهنگی جامعه ایرانی، سنخیّت ندارند و بحث کردن در باره آنها، بیابانپیمایی محض است و تلف کردن وقت. ما تاریخ و فرهنگ دیگری داریم، آنها نیز تاریخ و فرهنگ دیگری. مسئله تاثیرگذاری و اقتباس و اخذ مقولات فکری بشر در طول تاریخ در جوامع مختلف، بحث ثانویست و با اصل مسئله ارتباطی ندارد.

من کوشیده ام در حواشی خودم بر مقاله شما به نکاتی اشاره کنم نه به منظور پاسخ یا مقابله با نظرات شما؛ بلکه بر عکس به منظور انگیزاندن کسانی که مقاله شما را خوانده یا میخوانند از بهر ژرفتر کاویدن و تامّلات پیگیر و پرسشهای محرّکه ای برای به کار انداختن مغز و نیروی تمییز و تشخیص فردی بدون آویزان شدن به آرا و ایده های دیگرانی که خواه متفکّر باشند، خواه فیلسوف باشند. خواه استادان برجسته دانشگاهی. خواه پژوهشگرانی معروف و مشهور.

در رویکرد به مسئله ای به نام «چپ» باید از چند جانب به موضوع پرداخت. یکی از لحاظ تئوریک. یکی از لحاظ تاریخچه ای. یکی از لحاظ نقش کنشگران آن در تحولات و رویدادهای ایران. من قبلا در مقاله ای جداگانه و در بسیاری از پاره اندیشه هایم به صراحت گفته ام که ما در ایران، جنبشی به نام «چپ» که بر خاسته از بنمایه های تاریخ و فرهنگ ایرانیان باشد، اصلا و ابدا تا امروز نداشته ایم. آنچه در ایران خودش را اتیکت «چپ» زده است، ایدئولوژیگرایان هستند که کرد و کارشان از لحظه شکلگیری تا امروز نه تنها با تاریخ و فرهنگ ایرانیان، هیچ سنخیّتی نداشته است؛ بلکه با شدّت و حدّت بیمارگونه نیز علیه فرهنگ و تاریخ ایران و به فلاکت انداختن مردم و قهقرائی ایران از سهیم بودن شایسته و بایسته در جهان، نقش مخرّبی را ایفا کرده و همچنان جنونوار در همدستی با کاست اخانید به تخریبگریهای خود مشغول هستند.
 پروسه زایش و بالش جنبش ایدئولوژیکی چپ در ایران با «اندیشیدن حسب تجربیات تاریخی و فرهنگی ملّت ایران» به طور کلّی بیگانه بوده است و موضوعیست اظهر من الشّمس. مسئله این است که جنبش چپ ایدئولوژیکی در ایران، فقط جابجایی گرانیگاه ایمان حب المتینی از دامنه شرایع اسلامیّت؛ آنهم تشیّع اثنی عشری به سوی دامگاه مفاهیم و اصطلاحات ایدئولوژی مارکسیسم؛ ولی با همان بار معناها و مقاصد متشرّعانه بوده است. مسئله «مارکسیسم روسی» بیش از آنکه به ابعاد فلسفی بخواهد اشاره کند، رواج آن در ایران از بُعد «سیاسی» بوده است عین اینکه مثلا بگوییم «اسلام فقاهتی»؛ یعنی اینکه منظور از «مارکسیسم روسی»، مقهور بودن گرایشهای چپ ایرانی در زیر سیطره سیاستهای نظری-عقیدتی کادر هیئت تحریریه حزب کمونیست شوروی منظور نظر است؛ وگرنه روسها خودشان در شناخت فلسفه غرب، هزار سر و گردن از زیردستان تابع خودشان بالاتر و فهمیده تر و آگاهتر بودند؛ نمونه اش در دامنه ماتریالیستی مثلا «پلخانف».

شکلگیری «چپ» در ایران در تمام عرصه های نظری و پراکتیکی از روز نخست با شکست روبرو شد و همچنان با شکست روبرو خواهد شد؛ زیرا بنیانگزاران و کنشگران و فعّالان آن، مسئله «گسستن روحی و روانی و مغزی» از اسلامیّت را که بیش از هزار سال در تاریخ اجتماعی و کشوری و فرهنگی ایران، حتّا تا ریزترین نقاط تصوّر شدنی، حضور ملموس و موثر و عینی و متعیّن کننده داشت و هنوزم دارد، اصلا و ابدا در زندگیهای فردی و تشکیلاتی اجرا نکردند و هنوزم اسیر ذهنیّت متشرّع با روکش ایدئولوژی مارکسیسم هستند. هیچ انسانی از امروز به فردا نمیتواند عقایدی را که همچون دیگ جوشان در طول تاریخ هزار و اندی ساله در آنها پخته شده است بسان البسه تعویض کند. مسئله گسستن، پروسه ای بسیار دردآور و رنجشی و پُر زحمت و بطئی و حلزونوار است؛ زیرا انسان با دلایل متّقن و مستدل و ژرفکاویده باید بتواند «آگاهبود [Bewusstsein] فردی خودش را از نو بیافریند. آگاهبود با آگاهی [Bewusstheit] فرق میکند. متاسفانه در جامعه تحصیلکردگان ما، این دو مفهوم را اشتباه میگریند. در بطن کرد و کارهای طیف «چپ ایرانی» که در دیگ مذاب شرایع اسلامیّت پروریده و استخوانسوخته شده بودند، هیچگاه مسئله گسستن به سوی آفرینش آگاهبودی نو اتّفاق نیفتاد؛ بلکه بر روی عبای اسلامیّت، زرورق ایدئولوژی مارکسیسم آویخته شد با همان خصایل رفتاری و گفتاری شرایع اسلامیّت. نگاهی سرسری به اصطلاحات و شیوه های برخورد عملی و قلمی کنشگران چپ و مقایسه آنها با یسل کشان اسلامیّت، اینهمانی گوهری این دو گرایش را در مسابقه و بیشتر مواقع همکاری برای نابودی فرهنگ ایران و خصومت کینه توزانه با تاریخ و مردم ایران به عیان میتوان دید و اثبات کرد.

«کارل مارکس» در خانواده ای یهودی به دنیا آمده و تربیت یهودی داشت و در اواخر عمر نیز شکل و شمایلش بسان «خاخامهای یهودی» شده بود که فقط عرقچین کم داشت!. چفت و بست یهودیّت به مسئله بینش اشاتولوژیکی و جبریّت آمیخته است  که پسزمینه های اسطوره ای آن، وسیع هستند و  من مایل نیستم که بحثم را طولانی و مفصّل کنم. فقط تاکید کنم که «مارکس» به دلیل زمینه های تربیت یهودی که داشت، دقیقا ساختمان عقیدتی یهودیّت را در تئوریهای خانمانسوز خودش انتقال داد و مسبب فجایع هولناکی در جوامع بشری شد. تقسیم جوامع به کاپیتالیستها و پرولتاریا، مسئله هژمونی طبقه کارگر، آزادیبخش بودن جنبش کارگری، جبریّت اضمحلال مناسبات طبقاتی با سیطره یافتن دیکتاتوری پرولتاریا، محو ابدی بهره کشی، پایان تاریخ و دخالت دادن مفاهیم اخلاقی در دامنه مسائل اقتصادی و تمام اینگونه خزعبلات مشابه که برگرفته از شرایع یهودیّت بودند، دقیقا با ذهنیّت متشرّع چپهای ایرانی همخوانی میکرد. مارکس حتّا نقش «مصطفائی/برگزیده بودن پرولتاریا» را از اصول دین یهودیّت اخذ کرده و در حواشی دستنویس «کاپیتال» با دستخط خودش از پرولتاریا به نام «قوم برگزیده [Auserwähltes Volk]» یاد کرده است.

مسئله ماتریالیسم که نقش بسیار کلیدی و ظریف و عمیقی در تفکّر فلسفی از دیر باز تا امروز داشته است، متاسفانه در کارگاه ایدئولوژی مخرّب مارکسیسم به آنچنان انحطاط و اضمحلال و نکبت و لجنی آلوده شد که امروزه روز به ندرت میتوان متفکّری را پیدا کرد که بتواند اصالت و نقش ارزشمند ماتریالیسم را در تفکّر فلسفی از اینهمه آلودگیهای تخریبی تمییز و تشخیص دهد. تنها شاهکار ارزشمندی که در خصوص ماتریالیسم در دوران معاصر تحریر شد، کتاب «تاریخ ماتریالیسم – اثر فریدریش آلبرت لانگه [Friedrich Albert Lange]» و همچنین کتاب بسیار ارزشمند «هرمان کوهن [Hermann Cohen] به نام تئوری تجربی کانت [Kant,s Theorie der Erfahrung] است.     

سالها پیش در کثیری از پاره اندیشه هایم تاکید کرده بودم که رویارویی ما با متفکّران و فیلسوفان اروپایی به طور کلّی باید حول و حوش انگیخته شدن از روشهای و متدهای گلاویزی آنها با مقولات و موضوعات فکری باشد به منظور پروردن نیروی تفکّر فردی خودمان برای گلاویز شدن با مسائل اجتماع ایرانی. هر گونه اقتباس و متابعت و پیروی و پذیرفتن آئوتوریته آنها به معنای مقهور شدن و از دست دادن نیروی تفکّر فردی و از همه بدتر و فاجعه بارتر، گوراندن ابدی «تجربیات بی واسطه تاریخی و فرهنگی» مردم خود ماست. مطالعه آثار متفکّران و فیلسوفان باختری، بویژه کلاسیکها، کاری دشوار و پر زحمت و زمانبر است. فهمیدن آراء آنها نیز کاری دو چندان زحمت آور و شاق است. انگیخته شدن از افکار و ایده های آنها برای آفریدن راه فردی خود و قائم به ذات شدن فکری، کاری به مراتب دشوارتر و طولانی تر و مسئولیّت پذیرتر است.  متاسفانه تحصیل کردگان ایرانی نتوانستند تا امروز در مطالعه متون فلسفی یاد بگیرند که پا به پای متفکّر و فیلسوف در خصوص «مقولات و موضوعات فکری» بیندیشند؛ بلکه طوطی وار چیزهایی را حفظ کرده اند و از طریق معادل تراشیهای ناهمخوان، عینیّت مسائل فکری و فلسفی اروپائیان را با مسائل ایرانی محرّز دانسته و از این طریق، نه تنها هیچ شناختی از تاریخ تحوّلات فکری و فرهنگی و اجتماعی جوامع باختری به دست نیاورده اند؛ بلکه در گم کردن مسائل و معضلات وطنی نیز یکه تاز میدان بوده اند و همچنان هستند. ما نیاموخته ایم و هیچکس نیز به ما یاد نداده است و خودمان به شخصه نیز به این نتیجه نرسیده ایم که در رویکرد به آرا و ایده های متفکّران و فیلسوفان دیگر سرزمینها باید پا به پای متفکّر در باره موضوعات فکری اندیشید و سپس تلاش کرد که تفاوت و تمایز و اختلاف تجربیات بی واسطه فرهنگی و تاریخی ملّت خود را در تقابل با تجربیات تاریخی و فرهنگی ملل دیگر به محک زد و  به چند و چون قضایا همّت کرد و در باره راهکارهایی نو و تاثیر پذیری و تاثیر گذاری اندیشید. نهایت کاری که تحصیل کرده و کنشگر ایرانی از دیر باز تا امروز کرده است، فقط طرفداری و تبلیغ و یسل کشی و رسول سازی از متفکّر و فیلسوفی بوده است که به او علاقه عاطفی پیدا کرده است. اگر بخواهیم تفاوت متفکّران باختری را در رویارو شدن با آراء و ایده های همدیگر با نحوه رویارویی ما با آنها در نظر بگیریم، سوای تاسف خوردن و دریغ گفتن، چیز دیگری عاید ما نمیشود. وقتی میگویم باید پا به پای متفکّر و فیلسوف در باره موضوعات فکری اندیشید، به این معناست که ما بتوانیم چنانچه افکار متفکّری یا فیلسوفی را بخواهیم بفهمیم، عصّاره تفکّرات او را در وجود خودمان بگواریم [aneignen]؛ طوری که مسائل فکری او، به موضوعات فکری ما واگردانده شوند و از چشم انداز تجربیات تاریخی و فرهنگی ایرانی برکاویده و سنجشگری شوند.  
فرض کنیم بخواهیم کتاب «Kritik der reinen Vernunft» اثر «ایمانوئل کانت» را بخوانیم و پا به پای او فکر کنیم. وقتی که «کانت میگوید»: [.... در خصوص  این موضوع، هیچ شکّی نیست که سراسر شناخت بشری از تجربه نشات میگیرد ...]. اگر انسانی اهل اندیشیدن و تشنه شناخت و جوینده حقیقت باشد، باید بلافاصله کتاب را ببندد و از خودش بپرسد که «تجربه چیست؟»، «سراسر در زبان کانت به چه معناست؟»، «شناخت از طریق تجربه، چگونه میسّر میشود؟ و معیار صحت و سقم شناخت چیست؟». «آیا تنها راه شناخت از طریق تجربه، امکانپذیر است یا راههای دیگری نیز وجود دارند که انسان را به شناخت رهنمون میکنند؟». در تجربیات ایرانیان به چه چیزی «شناخت میگفتند یا میگویند؟». «تفاوت تجربیاتی که ایرانیان را به «شناخت» می رسانید با تجربیاتی که اروپائیان را به «شناخت» میرساند در چیست؟». چگونه میتوان دو تجربه متفاوت از شناخت را به «شناختی قویمایه تر و رساتر واگرداند؟». و الی آخر.

اگر می گویند «کانت» در مطالعه آثار «دیوید هیوم [David Hume]» از «خواب دگماتیسم» بیدار شد، معنایش این نیست که هر کسی کتاب «هیوم» را بخواند، فردی بیدار فهم و متفکّر خواهد شد. خیر! هرگز!. بلکه منظور این است که «کانت» پا به پای «دیوید هیوم» در باره مقولات فکری «هیوم» می اندیشید و برای خودش سئوال طرح میکرد. به همین دلیل نیز در خاتمه مطالعه اثر «هیوم»، تعجّب کرد که چرا «دیوید هیوم» برغم اینکه تمام راه را درست رفته بود، نتوانست «نتیجه گیری کلیدی» کند. محصول همپایی تفکّر «کانت پا به پای دیوید هیوم» به انقلاب ژرفمایه و بی نظیر و بسیار وسیع «فلسفه ترانسندنتال [Transzendentalphilosophie]» مختوم شد که همچنان با درخششی بی همتا به پیش میرود. هنوز هیچکس نتوانسته است در مقوله شناخت و تشخیص کرانه های توانمندی قوای فکری بشری از «کانت» سبقت بگیرد.

در جامعه ما متاسفانه هیچگاه، چنین واقعه ای اتّفاق نیفتاد. طیف تحصیل کرده ما تصوّر میکرد و همچنان به این تصور غلط مبتلاست که معادلتراشی برای مفاهیم و ترمینوسهای موضوعات فکری و فلسفی بیگانگان، راه را بر شناخت جدید خواهد گشود. در حالیکه چنین اقدامهایی رسواگر این هستند که طیف تحصیل کرده ایرانی با خوش خیالیها و نیّتهایی که دارد با تمام نیرو، سرنا را از سر گشادش میزنند. مثلا در نظر بگیریم واژه «دیالکتیک» را.

در برابر این واژه، قدمای ما، معادل «جَدَل» را گذاشته اند. صرف نظر از اینکه جدل در ذهن اعراب و ایرانیان بیشتر «دعوا مرافعه و یکی به دو کردن و بگو مگو و سر تق بازی و امثالهم» را تداعی میکند، در دامنه فکری و فلسفی جامعه ایرانی، هیچ کاربرد و بو و خاصیّتی ندارد؛ سوای باری بودن بر انبوه واژگان اخذ شده بدون شناخت داشتن از محتویات آنها. کلمه «دیالکتیک» که ریشه چند هزار ساله دارد در زبان و قلم متفکّران و فیلسوفان یونانی و اروپایی به معانی متفاوت و ضد و نقیض به کار برده شده است. بنابر این بدون شناخت  تاریخ تحولات معنایی و کاربردی آن نمیتوان به سادگی در باره آرا و ایده های تک تک متفکّران یونانی و اروپایی قضاوت کرد.  برای مثال در آراء «افلاطون» تا جایی که من مطالعه کرده ام و به متون مختلف تدقیق شده ام و ساعتها وقت گذاشته و فکر کرده ام، متوجه شده ام که «دیالکتیک» در تفکّرات «افلاطون و در همپرسه های سقراط» به معنای «روش/متد» است. به این معنا که «سقراط» میکوشد در پاسخ به سئوال طرف متقابل، راههایی را پیدا کند تا پرسنده شخصا به تناقضگویی و کژفهمی و در نهایت به جهالت خودش پی ببرد بدون آنکه احساس حقارت کند و نه تنها تهییج و تحریک نشود؛ بلکه پرسش به درون مغز و روان پرسنده خودش بیفتد؛ طوری که او را به جستجوی حقیقت؛ آنهم با تبدیل مغز و روان خودش به پرسنده و پاسخ یابنده بیانگیزاند. تلاش برای اینکه انسان پرسنده را که تصوّر میکند از چیزهایی آگاهی و شناخت متّقن و قطعی دارد؛ ولی در حقیقت چیزی نمیداند، به انسان پرسشگر و جستجو کننده و یابنده پاسخهای فردی تبدیل کردن در زبان و قلم «افلاطون» روشیست که به آن «دیالکتیک» میگوید. چنین واژه ای در سیر تاریخی خود به انواع و اقسام معناها در زبان متفکّران و فیلسوفان به کار برده شد؛ ولی همواره ظاهر خودش را حفظ کرد. مثلا دیالکتیک در زبان «کانت» به معنای «بلبشو و هرج مرج و توهّم» میباشد که فعلا بحث من نیست. 

بازگردیم به یک موضوع دیگر. مسئله امروز ما نباید این باشد که کدام متفکّر و فیلسوف و استاد دانشگاهی در باختر زمین چه میگوید و چه گفته است و چه صف آراییهای فکری با فلاسفه همعصر خودش یا ماقبل عصر خودش داشته است؛ بلکه همانطور که خودتان نیز اشاره کرده اید، ما باید بیاموزیم که چگونه میتوان از روشها و صفبندیهای فکری متفکّران و فیلسوفان باختری به «یافتن و آفرینش و پرورش روش انتقادی و آفریننده فکر و ایده خود بر شالوده تجربیات تاریخی و فرهنگی مردم ایران» همّت کنیم تا بتوان از پس گلاویزی با معضلات وطنی برآمد. هنوز نمیتوان یک ایرانی آکادمیکر را پیدا کرد که بتواند «خرد و خردورزی» را تعریف فلسفی کند و تفاوت آن را با مفاهیمی مثل: «نوئوس یونانی، فرنونفت آلمانی، عقل عربی، رشن انگلیسی و فرانسوی و همینطور تفاوت آن را در زبانها و فرهنگهای دیگر» نشان دهد.

من در حدّ توان دانش و جرات خودم نمیبینم که بخواهم در باره «آراء هگل» حرفی بزنم؛ زیرا از یک طرف، هیچ علاقه ای به او ندارم به دلیل زبان ثقیل و پیچیده و پر تبختر و به شدّت خشک و خفقان آورش. از طرف دیگر، بدون کسب شناخت  دقیق  و ظریف از سیر تفکّرات فیلسوفان یونانی و همچنین «کانت و فیشته [Fichte] و شلینگ [Schelling] و دیگر متفکّران آلمانی عصر هگل»  نمیتوان به درک و فهم آراء او راه پیدا کرد. تنها برداشتهایی که شخصا حسب مطالعات گسترده ام اخذ کرده ام و با احتیاط و تردید از آنها سخن میگویم، اینست که «هگل» به طور کلّی بر گرداگرد «قائم به ذات بودن ایده ها» مدام تمرکز میکند. مسئله «تمامیّت/جامعیت/همگانشمولی [Totalität]»  از نظر «هگل»، پروسه خودگستری روح [Geist] در جهان/کائنات است (ریشه های شناخت عرفانی را میتوان در همین نکته تشخیص داد. فرهنگ آلمانی، عرفان بسیار قوی دارد).  در نظر او، پیوند «اُبژه و سوبژه»  و محتویات آنها به یکدیگر آمیخته اند و مناسبات منطقی آنها در روح، تبلور پیدا میکند که به حیث «واقعیت متافیزیکی» آفریده میشود یا به عبارت دیگر به حیث «ایده» و ما زمانی میتوانیم در باره اشیاء بیرون از وجود خودمان دانش  کسب کنیم و به حقیقت آنها پی ببریم که ایده، وحدت مفاهیمی را که در ذهن آدمی مُتحرّک هستند به حیث «قوانین ایده» در وجود خود ما بپذیرد. البته نه به این معنا که بین «سوژه و ابژه»، هماهنگی برقرار شود؛ بلکه به این معنا که آنچه جاندار مینماید با آنچه که شکل و شمایل به خود میگیرد، یکی هستند و اینهمانی دارند و با هستی متافیزیکی ایده مطابقت میکنند؛ یعنی اینکه هستی [Sein]، مدام در حال صیرروت است؛ چونکه کشف حقیقت از طریق پیامدهایی استنتاج میشود که دگرگشتها و پیشرفتهای محتویات روح را موجب میشوند. وقتی که ما، در بستر مفاهیم در باره رویدادهای جهان میاندیشیم و سپس بتوانیم پیامدهای اندیشیدن را دریابیم و تجزیه و تحلیل کنیم، آنگاه پروسه تحولات محتویات روح، بی زمانی صیرروت را اثبات میکند. مسئله صیرروت به معنای این نیست که دنیا را از لحاظ زمان فیزیکی و سپری شدن لحظه ها بفهمیم و آن را خیلی ساده به نام «واقعیّت عینی» رقم بزنیم؛ بلکه بیش از هر چیز، صیرروت به معنای «ساختار منطقی محتوای دنیای ایده ها به ذات خودش» است و هستی در انتهای صیرروتهایش مجددا به خودش منتهی و مختوم میشود.          

فاجعه رفتاری و گفتاری طیف تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی در عرصه های مختلف؛ بویژه سیاست در این است که تفکّر سنجشگر و حقیقت جویی را به دور افکنده اند و با تمام توان و استعداد و نیرو و تجربه ای که دارند به حمّالان عقاید و ایده های نافهمیده و ناگواریده متفکّران و فیلسوفان باختری و طلایه داران آژیتاتوری و مبلّغ ایدئولوژی تبدیل شده اند و هاج و واج مانده اند که چرا برغم اینهمه سالها سگدو زدنهای شبانه روزی نتوانسته اند میلیمتری از باتلاق شرایع اسلامیّت فاصله بگیرند و راه دیگری را برای میهن و مردمش بیافریند و نقشی موثرر و مفید را در تحولات میهنی ایفا کنند.

تا زمانی که تحصیل کرده و کنشگر ایرانی نیاموزد که «بنمایه های تجربی تاریخ و فرهنگ مردم سرزمینش کدامینند» و چگونه میتوان با انگیخته شدن از روشهای فکری متفکّران و فیلسوفان باختری به آفرینش متدها و روشهای فردی جهت گلاویز شدن با معضلات و مسائل وطنی کامیاب شد، مطمئن باشید که آقای «تجلی مهر گرامی» درب فلاکتهای وطنی بر همین خوار و زاری خواهد چرخید و تحصیل کرده و کنشگر ایرانی تا ابد، مقهور و تابع و نشخوارگر ایده ها و افکار ناگواریده بیگانگان خواهد ماند و جامعه ایرانی نیز کما فی السّابق در بند و اسیر شرایع اسلامیّت ذلیل و محکوم بی پناه؛ زیرا اسلامیّت با شمشیر اقتلویی، تمام تار و پود آن را درهم نوردیده است. یکی از بزرگترین مزیّتهای جوامع غربی در اینست که اروپائیان وقتی صحبت از «مدرن» میکنند و سپس به سنجشگری آن رو میآورند، حدّاقل در بطن و تار و پود مناسبات « مدرن» زیسته اند و  به سنجشگری آن بر آمده اند. یا همینطور وقتی صحبت از «مدرنیته و پست مدرن» میکنند، در بطن «مدرنیته و پست مدرن» زیسته اند و سپس به سنجشگری آن بر آمده اند و همچنان می آیند. ما امّا در بستر و بطن پر تلاطم هیچکدام از اینهمه مراحل پوست اندازی و تجربی و سنجشگری و گام به گامی حقیقتجویی بیگانگان نزیسته ایم؛ چه برسد به آنکه بخواهیم گامی را فراتر از آنها برداریم. جامعه ما هنوز برای رفتن به توالت استخاره میکند که آیا با پای راست وارد توالت شود یا با پای چپ!. فاجعه جامعه تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی که بیهوده و الکی، آنها را «روشنفکران» نیز لقب داده اند، فاجعه نیندیشیدن با مغز خود بدون رهنمون دیگری بر شالوده تجربیات تاریخی و فرهنگی مردم خود در زبان ملّت خود است. هر چند هر جا که مینگری، همه شعار «روشنگری» را میدهند، اما شعار دادن کجا و «اندیشیدنی که قائم به ذات بودن انسان را رقم بزند کجا»؛ طوری که وجودش را در شعله های اندیشه ها و ایده های بکر؛ آنهم در زبان فردی خودش نمایش دهد. آن که میخواهد مشعلی فرا راه مردمش باشد؛ باید هنر سوختن در تجربیات بی واسطه فردی را در مفاهیمی عبارتبندی کند که ملّت بتواند خودش را در وجود آیینه های پرتو افکن درخشان آن ببیند و بشناسد و به خود آید.

شاد زیید و دیر زیید!

فرامرز حیدریان

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
قاعده رایج و استثناها

مجددا دروووود بر آقای تجلی مهر گرامی!

موجر و مختصر.

من در اکثر دیدگاههایم در پای مقالات گوناگون تاکید کرده ام که هیچگاه از استثناها سخن نمیگویم؛ زیرا استثنا عین ستاره سهیل میدرخشد و نیازی به نام بردن ندارد. بحث من بیشتر حول و حوش قاعده رایج و غالب میچرخد که فاصله گرفتن از آن به اندیشیدن ممتد و پیگیری و روحیه سنجشگری ملزوم است. امیدوارم همین توضیح مختصر کفایت کند.  در عنوان مطلب، منظورم از سرگشتگی و پاکباختگی در معنای عام آن است؛ نه خطاب به شخص خاصّی.

در خصوص اینکه تاکید کرده اید، حسب نیازهای شخصی خودتان که احتمالا به شغل یا علایق شخصی شما مربوط است به جستجو در  اندیشه ها و ایده های متفکّران  فیلسوفان اروپایی تلاش میکنید، کوششی شخصی است و اتفاقا ستوده.

بحث من امّا که به تلاش شما نیز مربوط میشود، بحث شیوه رویارو شدن با متفکّر و خواندن آثار او و سپس اندیشیدن در باره محتویّات نظرات و ایده های متفکّر است. یعنی اینکه ما در درجه نخست باید شاگردان حرف گوش کن و کنجکاو و تشنه شناخت باشیم تا در ابتدا بفهمیم، متفکّر  و فیلسوف در باره موضوعات فکری، چگونه میاندیشد و محصول اندیشیدنهای خودش را چگونه عبارتبندی میکند. در قدم اول، ما، حالت پاسیو داریم و پذیرنده. در حالت دوم باید بکوشیم که در حالت اکتیو، پا به پای متفکّر و فیلسوف در خصوص موضوعات فکری او بیندیشیم با این تفاوت که از تجربیات تاریخی و فرهنگی خودمان غفلت نکنیم؛ بلکه دقیقا تفاوت و تضاد و ناهمخوانی و دیگرسانی تجربیات فرهنگی و تاریخی خودمان را در تقابل و مقایسه با تجربیات فرهنگی و تاریخی متفکّر و فیلسوف سبک سنگین کنیم تا از این راه، نه تنها انگیخته به فراکاویدن شویم؛ بلکه در انگیزاندن دیگران به فراتر کاوی نقش داشته باشم.

همانطور که خود شما ذکر کرده اید، من نیز به ترجمه، هیچ اعتقادی ندارم و بر این اندیشه ام که باید تا میشود زبانی را آموخت که متفکّر و فیلسوف در آن، اندیشه ها و ایده هایش را عبارتبندی کرده است و مستقیما به مطالعه و فهم متون اوریژینال همّت کرد. ترجمه، هر چقدر نیز استادانه باشد، آخرش تغلیب متن است و خواننده نمیتواند با متفکّر و فیلسوف در ارتباط تنگاتنگ فکری و گفت و شنودی قرار گیرد. یعنی اینکه خواننده ایرانی در ترجمه کتاب، بیشتر تحت تاثیر معانی و آهنگ و ابعاد معنایی نهفته در واژگان فارسی، سیر و سیاحت میکند؛ نه در گستره اندیشه های متفکّر و فیلسوف. بنابر این، ترجمه، کمکی به ما نمیکند که چه بسا به کژفهمی بیشتر می انجامد تا فرض کنیم آشنا شدن مقدماتی با متفکّر و افکارش.
دامنه بحث در باره مقولاتی را که شما طرح کرده اید، میتوان محدود کرد و گام به گام در باره آنها بحثهای کلیدی و موجز و بهره آور داشت. هر چقدر دایره موضوعات، محدود شوند به همان میزان بهتر میتوان در باره چند و چونشان اندیشید و به نتایج بهره آور دست یافت. تلاش برای نقش تاثیر پذیری و موثّر واقع شدن و یافتن شیوه های فکری متفکّران و فیلسوفان اروپایی و در کلّ، متفکّران جهانی که شما خودتان به آزمایش آن رو آورده اید، یکی از بهترین و راهگشاهترین متدهای کشف توانمندییهای فکری و آفرینش راههای فردی تک تک ایرانیان جوینده و پرسنده و تشنه شناخت میتواند باشد.
در هر صورت من، مقاله شما را با ارزش میدانم. تنها موردی که به نظرم بدون بحث و مشاجره میتوان از آن گذشت، همین حضور نامهای متفکّران و فیلسوفان و دیدگاههای آنان است و همچنین ترمینوسهای پیچیده که میتوانند اصل مطلب انسان را در سایه قرار دهند و حتّا گم و گور کنند.آسانترین راه این است که افکار و ایده ها و نظرات شخصی خودمان در پیشزمینه و دامنه بحث باشند و نظریات متفکّران و فیلسوفانی که در روند اندیشیدن ما موثر بوده اند همچون آهنگی ملایم در پسزمینه دیدگاههای ما، به صورت اهرمهای کمکی نقش ایفا کنند بدون آنکه بتوانند استقلال فکر ما را متعیّن کنند و سمت و سو بدهند.
نکته آخر در خصوص امکانهای بحث. متاسفانه همانطور که خودتان ملاحظه میکنید، کثیری از آدمها فرق بین گفت و شنود انگیزشی و آموزشی را با تبلیغ و پروپاگاندا برای عقیده و ایدئولوژی و مذهب و دین و مرام و مسلک خود نمیدانند و با پخش حرفهای بی ربط و بی مغز و خالی از محتوا، راه را برای امکانهای دامنه دار شدن گفتگو و رسیدن به نتایج منطقی دشوار میکنند. مدیران سایتها نیز در معذوریتهای خاصی هستند که بالطبع مجبورند یا عده ای را بلاک کنند. یا پرت و پلا گوییهایشان را سانسور کنند. یا کلا حذف کنند. در هر صورت من امیدوارم که روزی روزگاری این مسئله حل بشود و بتوان فقط حول و حوش موضوعات، تبادل نظر و سنجشگریهای راهگشا و بهره آور داشت. ایدون باد!
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
جمعه, 15.12.2023 - 00:13 پیوند ثابت
شازده اسدالله میرزا

ما پادشاه را کشتیم.. سعی کردیم دنیا را تغییر بدهیم...حالا تنها چیزی که گیرمان آمده، یک پادشاه جدید است که از قبلی بهتر نیست.
اینجا سرزمینی ست که برای آزادی جنگیدیم ولی حالا برای نان می جنگیم
نکته ی عدالت این است که:
همه وقتی برابر می شوند که مرده...

پ., 14.12.2023 - 20:43 پیوند ثابت
شاهد قفقاز

عنوان مقاله
مواضع افراد

کافر همه را به کیش خود می خواند.
در زبان غیرآخوندی و زبان غیرسنتی، ایدئولوژی نوعی آگاهی و جهان بینی است.
-- هزینه زندگی که اکنون در غرب به افراد ناتوان و فراری و پناهنده برای امرار معاش پرداخته میشود نتیجه مبارزات 2 قرن مبارزات کمونیسم و سوسیالیسم است که با جانبازی و فدای خون خود توانستند در قانون اساسی اکثر کشورهای ثروتمند سرمایه داری این حکم اخلاقی را قانونی کنند تا مستمندان به کارهای خلاف دست نزنند و مانند جانوران گرسنه در بیغوله ها از بین نروند.
--دست پروردههای جوامع طبقاتی مانند ایران که 50 سال در زیر بمب باران مغزشویی ارتجاع شیعه و بلندگوهای امپریالیستی دوران جنگ سرد دچار نیهلیسم و حرافی و سفسطه گری و نیهلیسم شده اند اکنون با کمک همین یادگار بجا مانده از مبارزات سوسیالیست ها در غرب، زندگی به بطالت می گذرانند تا علیه صدقه دهندگان نان شب و امکانات فضای مجازی شان،علیه نیروهای مترقی غرب و خودی، خزعبلات و چرندیات ناسپاسی بنویسند، و ژست اخلاقی و امر به معروف و پوچ گرایی بگیرند.
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو !

پ., 14.12.2023 - 20:04 پیوند ثابت
محمود تجلی مهر

عنوان مقاله
چرا ما سرگشته ایم و پاکباخته؟

با سلام آقای حیدریان و تشکر از شرکت در این بحث!
البته من خودم را نه سرگشته می دانم و نه پاکباخته. تلاش من در این بوده که به اندیشه اروپایی از زاویه نگاه یک اروپایی دست پیدا کنم و این زاویه دید مرا تشکیل می دهد. حال در این راه چقدر موفق شوم را نمی دانم. اما نگاه ایرانی به اندیشه اروپایی ندارم. این که گویا هر چه بگویم چون نام من ایرانی است پس آلوده به گیرهای ایرانی هستم را درست نمی دانم. از همین روست که آثار اروپایی را به همان زبان خودشان می خوانم و به ترجمه های فارسی از پایه و اساس اعتماد ندارم. نمی خواهم بگویم آنها بد هستند (که بد هم در میانشان فراوان است) اما اعتقاد من بر این است که به ویژه ایدآلیسم آلمانی را باید به همان زبان خواند و فهمید و پراگماتیسم آمریکایی را هم باید به زبان خودشان خواند. از همین زاویه گمانم بر این است که ما چیزی به نام ترجمه نداریم. ترجمه یک اثر، اثر دیگری است. کسی که فرهنگ آلمانی را از عمق نشناسد، آثار فلسفی آلمانی را نمی تواند آن گونه بفهمد که نوشته اند و کسی که فرهنگ پیرامون هگل و درک خود او از واژه های آلمانی را نشناسد، شانس درک نوشته های سنگین و پیچیده و زمخت او را ندارد. دست کم، من که هنوز نتوانسته ام آن گونه که نیاز دارم (متاسفاه متوجه شده ام که باید چیزهایی را از هگل درک کنم تا کار خودم امروز پیش رود)، وارد فهم او شوم. نوشته هایش دشوار، فشرده و به قول آلمانی ها دندان شکن است. به هر حال، همین است که هست.
بخشی از انتقاد شما به نوشته خودم را قبول دارم. وقتی فرهنگ بحث و تبادل نظر نباشد، مجبوری به هزار چیز در یک نوشته بپردازی که معلوم نیست چقدر بتوانی انها را درست باز کنی و در اساس اصلا فهمیده باشی. ولی چه کنیم! سخت است، اما ضروری!

به گمانم فضای انتشار دیدگاه در این وبسایت محدود است. به هر رو، امیدوارم بتوانیم این تبادل نشر را به گونه ای گسترده تر و با شرکت بیشتر دیگران ادامه دهیم.
محمود تجلی مهر
پ., 14.12.2023 - 17:06 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.