فروغ
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد, مرواریدی صید نخواهد . بار ها از خود می پرسم روی سخن این صیاد غوطه ور شده در اقیانوس ، در جستجوی مروارید غلطان باکیست؟ با کدامین صیادان است ؟ کیستند این جویندگان مروارید در جوی های حقیر ! و گودال های عفن؟
او حستجو گران واقعی را با خود به مهمانی آئینه ها می برد
رفتن به مهمانی آئینه، گردشی درباغ آئینه !سفری در آئینه درون خود که اگر گوهری شایسته در تو باشد ! تصویر واقعی خود رادر این آئینه خواهی دید .
"سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر میگردد"و بدینسان است
که کسی می میرد
و کسی می ماند
هیچ صیادی در جوی حقیری که
به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد
تصویری که روزی شکسپیراز زبان هاملت بیان کرد : "بودن یا نبودن ؟"
سوالی که قرن هاست ، تکرار می شود.
برشت آن را با چگونه بودن معنا می بخشد:" بودن ؟یا نبودن؟ مسئله این نیست !مسئله چگونه بودن است !"
وفروغ ماندن ویا نماندن را در آبستن کردن خط خشک زمان جستجو می کند . در حجمی از تصویری آگاه ، که از میهمانی یک آئینه بر می گردد .با دو گوشواری از گیلاس سرخ همزاد و برگ های کوکب چسبانده شده برناخن .دستهائی که در باغچه می کارد و می داند که سبز خواهند شد
"و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم تخم خواهند گذشت "
براستی امروز سبز شده تر از او کیست؟ با دستانی که هزاران پرستوی جوان از آن بر اوج آسمان پر می کشند .حضوری یگانه ومعنوی در رستاخیز جنبش اجتماعی زنان ایران ومردان ایران زمین.ابوالفضل محققی
ب
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
Mike Naderاستثناي چون فروغ …
Mike Nader
استثناي چون فروغ ، نيما ، فردوسى ، كسروى و.. سنارگان زمينى كه در اين سرزمين درخشيدند و رفتند ..
مومنت مومنت
...هرگز آدم نشدم ...... گاهی در آیینه به خودم مینگرم و میگویم : احسن الله الخالقین... خدواند در به وجود آوردن خری مانند تو تمام نبوع وهنر خود را به کار برده ..احساسم در شصت .سالگی اینکه یک شازده اسدالله میرزا
کامل هستم
... خدواند مانند من فقط یه نمونه دومی ساخته...
روان پاک ..دایی جان ناپلئون از نوجوانی با عصبانی ات توی سرم میزد و میگفت: کره خر تو مثلا شازده ای. از خانواده اشرافی تو کی آدم میشوی اسدالله؟
روانشاد پدرم با خونسردی پاسخ می داد! بزرگ می شود درس میخونه دانشگاه میره تو وزارت امور خارجه مشغول به کار میشه ...سفر قندهار و قفقاز میره و البته ( سانفرانسیسکو) میرود اون بدج معروفشو از نزدیک میبینه زن میگیرد و آدم میشود.
آقای .. فریاد میزد و میگفت: مگر تو زن گرفتی با دختر باغبون رفتی سانفرانسیسکو آدم شدی که این کره خر بشود؟
کاری نداریم به اینکه من درس خواندم دانشگاه رفتم زن گرفتم و تو وزارت خارجه استخدام شدن زنمو طلاق دادم ولی آدم نشدم. مگر انها که آدم شده اند کجا را گرفته...؟
افزودن دیدگاه جدید