رفتن به محتوای اصلی

تباهی ایران و مردمش در سنگلاخ کشمکشهای فجیع حاکم و محکوم
01.04.2024 - 07:53

تاریخ نگارش:01.04.2024

تباهی ایران و مردمش در سنگلاخ کشمکشهای فجیع حاکم و محکوم

[ ...... با انسانی که میگوید من از اوامر الهی اطاعت میکنم و ایمانم را با قطع یا به دار آویختن گردن دیگران اثبات میکنم تا ثواب جنّت الهی را نصیب خودم کنم و با الاهم محشور شوم، چگونه باید رفتار کرد؟. تمام انسانهایی که در اعتقاداتشان متعصّب افراطی هستند، انسانهای رذل و خشن و دژخیمند؛ زیرا بدون هیچ عذاب وجدانی مرتکب قتل میشوند و عمل خود را به نام ایمانی مقبول تبرئه و توجیه میکنند. تا امروز برای نفرت و پیگرد دگراندیشان به وفور، انواع و اقسام مذاهب و ادیان و ایدئولوژیها به وجود آمده اند؛ امّا برای دوست داشتن و مهرورزی و مددکاری در حقّ یکدیگر به نُدرت میتوان نشانه ای را پیدا کرد].

 (Traite sur la Tolerance – Voltaire (1694 - 1778) –Gallimard– Paris – 2017)

حادّترین جدالها و جنگها و کشمکشهای فلاکتبار مابین مردم ایران در جامعیّت وجودی با زمامداران از عصر قاجاریّه تا امروز، واقعیّت دلخراش و همچنان لاینحل در گوشه و کنار وطن  بوده اند که پیامدهایشان مملوّ از حوادث بدشگون و تخریبی و بیم و امیدهای مقطعی را رقم زده اند و هنوز به هیچ پایانه ای نرسیده اند. اینکه کدامین گرایشها و بدیلها با چه عقاید و ذهنیّتهایی در سنگرهای تهاجمی و تدافعی علیه یکدیگر از دیر باز تا کنون موضع گرفته اند و به نام « ایران و مردم ایران» و فجیع تر از همه به نام «اعتقادات مقدّس»، نه تنها اعضا و موافقان و پشتیبانان و هواخواهان خود را قربانی کرده اند و همچنان میکنند؛ بلکه در ستیز خصمانه و کینه توزیهای مالیخولیایی به مردم و تاریخ و فرهنگ آنها نیز با تمام امکانهایی که دم دست دارند، تقلّاها کرده و همچنان میکنند.

در فاصله تقریبا دو قرن و نیم مابین «سلسله قاجاریه و سلسله خلفای الله (2024-1779 میلادی)»، جامعه ایرانی همواره میدان جنگها و کشتارها و درگیریها و ترورها و قیامها و انقلایها و خیزشها و فتنه ها و غائله ها و طغیانها و بگیر و ببندها و اعدامها و قتل عامها و شکنجه ها و تجاوزها و غارتگریها و چپاولها و مصادره ها و آوارگیها و دربدریها و نفی بلد شدنها و مهاجرتهای خواسته و ناخواسته و خسارتهای جانی و مادّی بسیاری را در تقابل همواره نفرت آلود «حاکم و محکوم» تجربه کرده و عواقب هولناک آنها را در «موزه کارهای نیک خود!!؟ در حقّ همدیگر» همچون دکوراسیون منزل تلنبار کرده اند تا بر شالوده حافظه جمعی/فرقه ای/گروهی/سازمانی/حزبی/دینی/مذهبی/دسته جاتی در مواقعی که از کُشتار همدیگر خسته شده اند از آنها به منظور حقانیّت تراشی و توجیه تبهکاریها و جنایتهایی که علیه یکدیگر  مرتکب شده اند، استفاده ابزاری کنند؛ آنهم به حیث ملاطهای عقیدتی لازم که برای شعله ور کردن و تداوم آتش کوره نفرت در حقّ یکدیگر، همواره به روز شده و دم دست باشند.

اینکه در جامعه ایرانی هنوز برای مدّعیان عرصه کشورداری – چه آنانی که حاکمند، چه آنانی که تقلّا میکنند، حاکم شوند- ، ایده های «حاکمیّت/حکومت/دولت/قانون/مجلس/انتخابات»، هیچ معنایی و ما به ازای اجتماعی و فرهنگی و رفتاری ندارند، معضلیست که واقعیّتهای تاریخ معاصر، مصداق بی معنایی و پوچی آنها را مکرّر اندر مکرّر به محک زده و اثبات کرده اند. هنوز هیچکس از دامنه  زمامداران حاکم بر کشور و کنشگران سیاسی متمایل و معطوف به زمامداری متوجّه نشده است که ایده «حکومت»، گونه ای «فُرم ساختاری» است که به پُرسشهای مداوم اجتماعی و کشورداری در پروسه زمان، پاسخ میدهد؛ زیرا مسائل زندگی باهمستان از نسلی به نسل دیگر، متفاوت هستند و به شرایط و موقعیّت و زمان خاصّ خود محدود میشوند که پاسخهای درخور خود را نیز مطابق وضعیّت روز طالبند و خواهنده؛ در نتیجه، شیوه پاسخدهی به پُرسشهای نسل به نسل است که ماهیّت و اصالت و عملکرد و نقش ضروری و ارزشمند و کارآمد زمامداران را یا بی لیاقتی و نفهمی و بی عرضگی و بیسوادی و بیمایگی و خباثت و جاه طلبی آنها را در پدیدار کردن معنای ایده «حکومت در شریانهای اجتماعی و کشوری» آشکار و مطرح میکند و به محک میزند. 

ایده حکومت هماره به «دولتی متکثّر» محتاج است که نماینده و واتاب دهنده گرایشهای مختلف اجتماعی باشند تا در تبادل نظرات و تجربیات و پیشنهادها و مشورتهایی که با یکدیگر میکنند به حدّ میانگین رضایتبخش برای پاسخگویی به مسائل وقت و تصمیمهای کاربُردی نقش داشته باشند. وظیفه زمامداران حکومت و کنشگران دولت متکثّر به این نیست که «معلّم اخلاق و مبلّغ حقیقت آکبندی خود» شوند و شبانه روز به گرداگرد «کعبه سوائق و غرائز و عقاید شخصی و گروهی» خود بگردند با این نیّت پلید که چگونه میتوان مردم را تابع و مطیع و توسری خور بار آورد تا بتوان ابدالذّهر بر آنها حاکم مطلق ماند. اساسا کسانی که درک و فهمی پیش پاافتاده و دبستانی از ایده «حکومت» داشته باشند، نیک میدانند که هر گونه «عقیده/مذهب/دین/ایدئولوژی/نظریّه آکبندی» که بخواهد «فُرم ساختاری حکومت» را متعیّن کند، به شدّت خاصم سر سخت جامعه و آحادّش از آب درخواهد آمد و زمامداران و ارگانهای تابعشان نیز ملّت و مملکت را با اقدامهایی که انجام میدهند به سوی پرتگاه نیستی و نابودی سوق خواهند داد. آنچه «تباهی ایران و مردمش» را در فاصله دو قرن و نیم اخیر امکانپذیر کرده است، بیسوادی زمامداران و ناآگاهی مطلق آنها از معنای «ایده حکومت و دولت متکثّر» است که جامعه ایرانی را به میدان کشمکشهای فجیع «حاکم و محکوم» تبدیل کرده اند.

تا زمانی که زمامداران حاکم و کنشگران متمایل و معطوف به قدرت نیاموزند و نخواهند و نتوانند و نکوشند که معادله زنگار گرفته «حاکم و محکوم» را به میزگرد «همبستگی و همپایی و همسویی و برای همدیگر بودن» واگردانند و سفت و سخت با تقبّل مسئولیّتهای فردی و جمعی برای بالندگی و شکوفایی پیوند خجسته خود با مردم ایران در جامعیّت وجودی همّت سختکوش کنند، بی شکّ، جنگ و جدالهای فاجعه بار در قلمرو ایران و مردمش و حتّا فراسوی مرزهایش دوام خواهند آورد؛ ولو تحت نامها و روشها و شیوه های دیگر. 

  1. پیشرفت و پسرفت

ایده «پیشرفت» از مباحث اصحاب کلیسا و دیدگاههای تئولوژهای مسیحیّت نشات گرفت و منظور از آن نیز این بود که انسان در پروسه تاریخ زندگی دنیوی به سمت و سوی شفا یافتن از «گناه ارثی/گناه آغازین» و رستگار شدن در دریای رحمت عیسا مسیح  در  راه است. در گستره صف آراییهای نظری و فکری که از دوران رنسانس تا عصر روشن اندیشی در تاریخ تفکّر و رویدادهای اجتماعی و کشورداری و فرهنگی اروپائیان صورت گرفت، «ایده پیشرفت» از دامنه الاهیات مسیحی و مباحث اصحاب کلیسا به دایره گفتارهای نظری فیلسوفان و متفکّران جابجا شد و به معنای بالندگی انسان از دوره پارینه سنگی به سوی توسعه تکنیکی و ابزاری و امکانهای دیجیتالی و هوش مصنوعی و دیگر کشفیّات و اختراعات محسوب و برچسب زده شد. آنچه که از برآیندهای اندیشیدن و صف آراییهای فکری دو نحله «اعتقادی» به وجود آمد، همواره در دو خط موازی و رقابتی در باره مواضع خود، سخنهای استدلالی و مجاب انگیز میگفتند و هنوزم میگویند: یکی در سمت و سوی رستگاری و رحمت رهائیبخش عیسا مسیح میاندیشد و یکی در سمت و سوی رستگاری از طریق مسلّح شدن به ابزارهای پیشرفته تکنیکی و امکانهای بهزیستی. هر دو نحله از «پروسه ایده آلی» خود، «مسئله رستگاری انسان» را مطرح میکنند. امّا رویدادهای تاریخی و واقعیّتهای اجتماعی تا امروز اثبات کرده اند که انسانها و جوامع نه تنها در هیچکدام از «راههای ایده آلی دو نحله متفاوت» به سعادت و رستگاری و آزاد شدن از مصیبتهای هولناک و نگرانیهای ممتد کامیاب نشده اند؛ بلکه پیچیدگی معضلات و بغرنجزایی و سنگینی «ایده پیشرفت» بر ترس و دلهره انسانهای جوامع بشری روز به روز افزوده است.

گسست انسان از بنیانهای وجودی اش و پاره شدن به دو اهرم «آغاز و انجام» باعث شد که انسان در تلاش برای پیوستن آغاز و انجام، مدام به روند پارگی وجود خودش در گستره تاریخ امتداد دهد و نامش را «پیشرفت» بگذارد که نه تنها به امتزاج آغاز و انجام منتهی نشد؛ بلکه فلاکتهای ناشی از تلاشهای ابزاری اش نیز به معضلی دو چندان علیه خودش تبدیل شدند. «ایده پیشرفت» به دلیل مقاصد الهی و تکنیکی به ضدّ خودش تبدیل شد که مسبب بسیاری از پسرویهای فاجعه بار در جوامع اروپایی و دیگر جوامع بشری شده است. امروزه روز، انسان برغم اینکه از لحاظ تکنیکی و ابزاری نسبت به اعصار نیاکان خود، پیشرفتهای چشمگیر کرده است؛ ولی در عرصه «فرهنگ و فرزانگی و هوشیاری»، هیچ گام ارزشمندی را بر نداشته و همچنان در همان وضعیّت و بدویّت جوابع ابتدائی میخکوب مانده است.

در باره «ایده پیشرفت» باید به گونه ای اندیشید که نه تنها راه رفته و کوبیده شده باخترزمینیان تکرار نشود؛ بلکه بتوان بر عواقب و نتایج راه رفته آنها نیز چیره شد و راهی را آفرید که «ایده پیشرفت» را با «پسرویها و بُن بستها و فجایع هولناک» همپا نکند. «پیشرفت» انسانها و جوامع را زمانی میتوان «پیشرفت» نامید که انسان ابزارگرا به «انسان فرزانه و فرمانفرما بر خویشتن و ابزارهایش» دگرسان شود. از این منظر، پیشرفت با تغییر «چشم اندازها و نگرشها» است که زمینه های فرهنگیده شدن انسان را مهیّا میکند. هر چقدر انسانها به ژرفای تغییر در بینشهای حاکم بر ذهنیّت فردی و جمعی و شیوع یافته بر مناسبات اجتماعی و جهانی چیره شوند به همان میزان نیز بر دامنه گامهای ارزشمند از بهر فرهنگیده شدن مناسبات اجتماعی و جهانی خواهند افزود. ولی هر چقدر فاصله انسان از خودش در بستر رویدادهای زیستی در امتداد تاریخ «پیشرفت تکنیکی» امروز و فرداها شدّت بگیرد به همان میزان بر پارگی وجود انسان و هرگز نرسیدن به مقصد خیالاتی اش  افزوده تر میشود. پیشرفتی که انسان را به دو پاره «آغاز و انجام» تقسیم کند، پیشرفت نیست؛ بلکه پسرفتی است که پیامدهایش فاجعه به دنبال فاجعه خواهند بود؛ زیرا انسان را از «پیوند با خویشتن و جهان و موجودات و کیهان» بریده و تکه پاره کرده است.       

  1. عادی شدنهایی که به عادت کردن مختوم میشوند.

حادثه ای/حرکتی/رویدادی که باعث شگفتی و پرسش در وجود آدمی نشود؛ طوری که کنجکاوی انسان را از بهر ریشه یابی و چرایی آن، ترغیب کند، در اثر تکرار در ابعاد مختلف به حالت عادی در میآید و هیچکس را به هیچ واکنشی نمیانگیزاند تا در صدد چرایی وجودش و پاسخ به آن بخواهد بر آید. وقتی که انسانها در مناسبات اجتماعی و کشورداری، نسبت به هر نوع رویدادی/حرکتی/اقدامی/اتّفاقی به چشم «عادی بودن»  بنگرند و با آن رویارو شوند، خود به خود هیچ دلیلی نیز نخواهند داشت که در مقابل آن، موضعی انتقادی بگیرند؛ زیرا «عادات آدمی» به قدری در رفتار و گفتار و کردار آدمی آغشته شده و طبیعی جلوه میکنند که هیچکس به وجودشان شکّ نیز نمیکند؛ چه رسد به آنکه بخواهد در صدد سنجشگری و چند و چون آنها نیز همّت کند. بیش از چهار و نیم دهه آزگار است که مناسبات اجتماعی و کشورداری ایرانیان نسبت به رویدادها/حوادث/جنبشها/قهقرائیها/ و امثالهم در تحت سیطره حکومت آخوندشاهی متولّیان الهی به «عادتخوارگیهای دو جانبه» تبدیل شده اند و حکومتگران در قبال تصمیمات و روشها و سیاستهای رفتاری و گفتاری و کرداری خودشان به همان اندازه به کنشها و واکنشهای مردم عادت کرده اند که مردم در رویارویی با حکومتگران و ارگانهای تابع آنها به دلیل ناکارآمدیشان، عادتوار کنشها و واکنشهای مختلف نشان داده اند. بی نتیجه ماندن کشمکشهای مردم و زمامداران فقاهتی از عواقب «عادتخوارگیها» است که هیچ طرفی را به تغییر «در آنچه که نباید باشد به سوی آنچه که باید باشد» سوق نمیدهد؛ بلکه به تحکیم «آنچه که هست و جبریّتش باید تایید و تصدیق شود»، همچنان میخکوب میکند. نه حاکمان در رفتارها و گفتارها و اعتقادات و کردارهای خودشان، خطا و نقصان و تکرار مکرّرات میبینند، نه مردم در اعتقادات و رفتارها و کردارها و گفتارهایشان، شفّافیّت گویا و مصمّم بودن برای تغییرات را آشکار و به گونه پدافند آشتی ناپذیر و خواهنده مسلّم میگیرند و نشان میدهند. دو کفّه ترازوی «عادتخوارگیهای حاکم و محکوم» در روند تلاطمهای اجتماعی و جهانی، هر چقدر نیز بالا و پایین شوند، تا زمانی که محتوای کفّه های ترازو از عادتخوارگیهای خود خالی نشوند، شاهین ترازوی مناسبات اجتماعی و کشورداری  نسبت به همدیگر میزان نخواهد شد.

جامعه ای که آحادش به زمامداران بی لیاقت و بی فرّ و ناکارآمد و خاصم فرهنگ و آزادی عادت کنند، هر چقدر نیز در رفتارهای تظاهری و ریایی و اعتراضی و دهن کجیها و کشمکشها در برابر شیوه های رفتاری حکومتگران و ارگانهای تابعشان موضع بگیرند، باز به دلیل آنکه در وضعیّت «عادتخوارگیها» میزیند و با یکدیگر مراوده اجتماعی دارند، همچنان مغلوب سیطره گران خواهند ماند؛ زیرا عادتهای آدمی، سوپاپهای اطمینانی هستند که انسان را از دامنه پرسشها میرهانند و به عادی بودن وضعیّت موجود خو میدهند. تغییر در جامعه و مناسبات کشورداری از لحظه ای آغاز میشود که بیشینه شمار آحّاد یک ملّت به «عادی بودنها و عادت کردنها» شک کنند و نم نم از آنها فاصله انتقادی بگیرند و هرگز در پاسخ به پرسشهای خود به عادات و سُنن و آداب و اعتقادات رایج و شیوع یافته بر ذهنیّت عامه باز نمانند؛ بلکه هنر پوست اندازی و تهوّر و دلاوری را در سمت و سوی جستجو از بهر فضاهای تازه به تازه به تن خویش بیازمایند. جامعه ای که آحادّش از «عادی بودنها» به شگفت آید و پرسشهای پاسخ طلب گریبانگیرش شوند، جامعه ایست که مستعد و آماده «تغییر و دگرگشت برای مناسبات نو و آیین کشورداری جدید» خواهد بود.  آیا جامعه امروزی ایرانیان- مهم نیست کجا مقیم باشند- تا کنون به «عادی بودنها» شک کرده اند تا بخواهند یا آرزو کنند که «مناسبات جاری جامعه و حکومت» به طور ریشه ای و شالوده ای دیگرگون شوند؟.  

  1. طرح مسئله و تلاش برای پاسخیابی

هر گاه نتوان و نخواست و کوشش نیز نکرد که مسئله ای را دُرُست طرح کرد، خواه ناخواه بحثهایی که حول و حوش مسئله نامطرح شده ایجاد میشوند، فقط قیل و قال و لفّاظیهای بی مغز و مایه خواهند بود که نه تنها مسئله (مسائل/بغرنجها/مُعضلات/کمپلکسها) را گم و گور میکنند؛ بلکه امکانهای مطرح شدن مسئله را نیز مسدود و تخریب و لوث جلوه میدهند. کلیدی ترین مسائل باهمستان و هنر کشورداری ایران بیش از یکصد سال آزگار است که به همّت تحصیل کردگان و کنشگران تاق و جفت به بحثهای قیل و قالی آلوده شده اند و هیچکس نیز تا امروز در تمام صحبتهای شفاهی و نوشته های تحریری منتشر شده از خودش یا دیگران نپرسیده است که من در باره کدامین مسائل دارم سخن میگویم یا مطلب مینویسم؟. وقتی نتوان مسئله را در نخستین گام در مغز و روح و روان خویشتن فهمید و به کُنه آن پی برد تا بتوان به گونه واضح و گویا مطرحش کرد، آنگاه چگونه میتوان در صدد پاسخیابی مستدل و راهگشاینده برای حلّ مسئله ای برآمد که اصلا مطرح نشده است؟. 

چرا جامعه تحصیلکردگان و کنشگران ایرانی تا امروز فقط به حول و حوش مسائلی بحثها کرده و همچنان بحث میکنند و علیه یکدیگر شاخ و شونه ها میکشند که هرگز مطرح نشده اند؟. آیا تا کنون هیچکس از خودش یا دیگران پرسیده است که «کلیدی ترین مسائل ایران» کدامند؟.   

  1. مسابقه دو با سایه خود

سازمانها/گروهها/احزاب/تشکیلات و گرایشهای مختلف سیاسی حسب تاریخچه کنشها و واکنشهایشان تا امروز ثابت کرده اند که دوندگانی بی نظیر و منحصر به فرد هستند و هر کدامشان تافته جدا بافته و تحفه ای نایاب؛ زیرا در همه جا فقط با سایه خودشان به رقابتهای سیاسی همّت کرده اند؛ نه با یکدیگر در میدان لیاقت آزمایی و همآوردی  برای گلاویزی با واقعیّتهای اجتماعی و کشورداری. به همین دلیل نیز با هر مسابقه ای که در بستر رویدادهای ناگهانی و غافلگیر کننده اجتماعی و کشوری پیش می آید، حضور گفتاری و کرداری و رفتاری خود را نشان داده و آشکار کرده و فقط توانسته اند «سایه» خود را قهرمان و پیروزمند میدان کنند بدون آنکه در مسابقه ای شرکت کرده باشند تا لیاقت و استعداد و هنرشان را در میدان رویدادها و گلاویزیها ارزیابی و حلّاجی و لیاقتمند اثبات کنند. آن که مدام با «سایه» خودش مسابقه میدهد، همیشه فاتح میدان خودمحوریهایش خواهد ماند؛ امّا هرگز نخواهد توانست شانس کامیاب شدن را در آزمون واقعیّتهای اجتماعی و کشورداری با رقابت سالم در کنار دیگران نصیب خود کند.

  1. واعظان و معلّمینی که هیچگاه جوینده شناخت نبودند و نیستند.

«واعظ و معلّم» از هر منبری که بالا روند و پایین آیند، یک چیز را همیشه برای خودشان مسلّم و قطعی میدانند، آنهم «تعلیم دادن به دیگران و مستثنا شمردن خودشان از آموختن». هیچ واعظ و معلّمی را که خودش را مصدر «علم» میداند، نمیتوان مجاب کرد که «علمش»، علم نیست؛ بلکه اعتقادات شخصی است که «خلعت علم» را به خودش آویخته است. «علمی» که اکتسابی و خالی از هر گونه پرسش و انتقاد و سنجشگری و سرند کردنهای ممتد باشد، «علم» نیست؛ بلکه تعلیمات تدریسی است که حقنه ذهن شده اند و به حیث «معیاری برای تعیین میزان عالم و جاهل بودن دیگران» محسوب میشوند. واعظان و معلّمینی که هیچگاه دانش و آگاهی خود را از راه «جویندگی و پرسشگری» به دست نیاورده باشند، اگر قرنهای قرن نیز مصدر تعلیم بمانند، فقط میتوانند انبار جهالت خود را به دیگران تعلیم دهند. علمی که محصول تفکّرات و سنجشگریها و بررسیهای فردی نباشد، اطّلاعات آلوده است که انسان را به خطاها و کژرویها و چه بسا تعصّبات فتنه بار درمیغلتانند. کسب «شناخت مستدل و متّقن» از پیامدهای اندیشیدن کریتیکال در باره «انواع و اقسام اطّلاعاتیست» که اتیکت «علمی» را بر پیشانی خود دارند.

  1. تواریخ دروغینی که مردان نوشته اند.

در رویکرد پژوهشی و مته به خشخاش گذاشتنها در باره تاریخ و فرهنگ ایران میتوان حقایقی را کشف کرد که قرنهای قرن با قصد و هدفمند گورانیده و نادیده و تحریف و بدنام و لت و پار شده اند. اگر تاریخ و فرهنگ جوامع دیگر را به گوشه ای نهیم - که میتوان آنها را دنباله و تاثیر پذیرفته از تاریخنگاری ایران و ملّتهای مشرق زمینی دانست - و فقط به تاریخ و فرهنگ ایران از عهد کهن تا امروز نظری سنجشی بیفکنیم و در جستجوی حقیقت باشیم، آنگاه در گام به گام کاوشگریها و لایه برداریهای انتقادی به این نتیجه آشکار میرسیم که «تاریخ مردانه ایران» در بسترهای آغازین و شالوده ای و زیرساختی و چفت و بستی اش، چهره ای بسیار زیبا و دلربای «زنانه» داشته است و گستره ای آمیخته به مناسبات صلح آمیز و آسایشی و دادورزی و مهرورزی و خوشزیستی و رامشگریهای شادی آفرین بوده است.

در دوران و روزگارانی که زنان، مصدر اجرایی و فرمانروایی بوده اند، نقش مردان همواره تکمیلی و همپایی بوده است؛ نه متعیّن کننده و تصمیمگیرنده. از زمانی که قیام استبدادی و قدرتگرایانه مردان علیه زنان به باژگونی و فروپاشی فرمانروایی زنان انجامید تا همین امروز تواریخی که در باره جامعه ایرانی نوشته شده اند مملوّ از دروغبافی و اتّهام و تقلیب و تحقیر و کتمان و استتار و حذف و مصادره به مطلوب کردن و در سایه گذاشتن و جنگ هرگز آشتی ناپذیر علیه زنان و  فروزه های ستایش انگیز و جاذبه های فریبایی آنها بوده است.

همواره در هر جامعه ای، اقلیّتی انگشت شمار از پژوهشگران و متفکّران و دانشمندان و فیلسوفان وجود دارند که بینش و نگرش آنها به طور ریشه ای و شالوده ای در تقابل و نقض و ابطال عقاید حاکم و رایج و مقبول و قطعی پنداشته شده بر ذهنیّت بیشینه شمار افراد اجتماع هستند. ولی اکثریّت افراد جامعه در رویارویی با بینش اقلیّت نامتعارف به پدافنگری اعتقادات جاافتاده و قطعی پنداشته شده خودش مدام پایبند میمانند. از نظر اکثریّت افراد جامعه، «دانش و آگاهی» عبارت از چیزهایی است که «پذیرفته شده عام» هستند یا به آنها «ایمان آورده» شده است و اکثریّت افراد جامعه به صحت آنها مُقرّ و معترف و معتقد هستند و حکومتها نیز معتبر بودن آنها را تصدیق میکنند. ولیکن آگاهی و دانش مستدل و متّقن را زمانی میتوان به دست آورد که هر ادّعایی از دادگاه سنجشگری بی غرض و مرض، اعتبارنامه خود را تحصیل کرده باشد؛ نه از طرف مقتدران و پدافندگران اعتقادات رایج. آنچه که تا کنون به نام تواریخ رسمی و مقبول و آکادمیکی با اتیکت «علمی» (از متون مذهبی/دینی گرفته تا متون گوناگونی که حول و حوش مسائل انسانی میچرخند) در باره ایران و مردمش تحریر شده اند، تواریخ دروغینی هستند که از چشم انداز سوائق قدرتپرستی و تمایلات استیلاگرانه مردان و اغراض سیطره جویی و دوام امتیازخواهیها، تاویل و تفسیر و تعبیر و ارزشگذاری و عبارتبندی و تدریس شده و همچنان میشوند. یکی از دقیق ترین و موثّق ترین راههای شناخت تواریخ دروغین، دایره و خوشه معنایی واژگان زبانهای ایرانی است که ناقض تاریخ رسمی و شناخته شده اند.

ذهنیّت ایرانی معاصر به تاریخی دروغین آلوده است که اعتبار دانشپژوهی ندارد؛ زیرا در تمام تار و پود آنچه که ثبت شده است، هیچ ردّپایی از حقیقتیابی نیست؛ سوای تحریف و گورانیدن هر چیزی که نشانه هایی از حقیقت را داشته است. تاریخ ایران و مردمش را تا کنون هیچکس نتوانسته است «عریان و بدون پیشداوری و خالی از ذهنیّت آکبندی از قبل آماده و ساخته شده» بررسی و سنجشگری و به رشته تحریر درآورد.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
مقلّد به ذات؛ ولی در لباس عاریتی!

دروووود!

اندکی بحث زیگزالی رفتن و کلاغپر برای آنانی که همچتان پاهای مغزشان در باتلاق «تقلید و متابعت» خشکیده اند!

یکی از نشانه های فاجعه بار رفتاری و گفتاری و کرداری طیف تحصیل کرده و کنشگر ایرانی از زمان بازگشت نخستین دانشجویان ایرانی به وطن تا همین ثانیه های گذرا در این است که «ثقلگاه تقلید» را جابجا کرده اند و از دامنه «شرایع تقلیدی اسلامیّت» به دامنه «تقلید و متابعت از اساتید دانشگاههای باختری» درغلتیده اند. آنها نه در گذشته یاد گرفته بودند که بر روی پاهای اندیشنده خودشان بایستند، نه هیچکس به آنها آموزش داده بود که خودتان مغزی برای اندیشیدن دارید. طیف تحصیل کرده و کنشگر، خودشان نیز بعد از اینهمه وقت تلف کردنهای تحصیلی در دانشگاهها و مراکز آموزشی باختر زمینیان هیچگاه به این نتیجه نرسیدند که با تکیه به مغز خودشان میتوانند به اندیشیدن رو بیاورند؛ چه رسد به آنکه بخواهند هنر سنجشگری را نیز در تقابل با افکار و ایده های دیگران به محک بزنند.

فقر فکری و ذلالت تقلیدی به درجه ای در وجود تحصیل کرده و کنشگر ایرانی رخنه کرده و حاکم شده است که هنوز نمیتواند تفاوت «دوغ را از دوشاب» تمییز و تشخیص دهد. هنوز نمیداند که چه چیزهایی «شناخت» محسوب میشوند و چه چیزهایی ابهام هستند و سایه گون و آمیخته به پرسشهای انگیزشی از بهر کند و کاو و تامّلات عمیق. – خواه موضوعات پرسشی شناخت در باختر زمین شکل گرفته باشند، خواه در دیگر نقاط جهان پهناور-. تحصیل کرده و کنشگر ایرانی، وقتی که با دیدگاههای متفکّری/فیلسوفی/دانشمندی/استاد دانشگاهی از سرزمینهای باختری رویارو میشود، - به فرض اینکه زبان متفکّر را خوب و عالی میداند و بر چم و خمهای آن مسلطّ باشد و آثار متفکّر را بتواند دو سطرش را بخواند و بفهمد - نمیداند چگونه باید به آموختن از او و سپس صف آرایی فکری و سنجشی با او اقدام کند؛ بلکه فقط همه چیز را لاجرعه سر میکشد و همچون گرامافون به تکرار آنچه بلعیده و قاپیده است، در گوش دیگران لق لق لق میخواند با این توهم خانمانسوز که مثلا مبتکر افکار نو و زاییده از زهدان مغز اندیشنده خودش است!!. زهی حماقت آشکار!. تحصیل کرده و کنشگر ایرانی، هنوز نمیتواند یک بیت از دیوان شاعران میهنش را «بازشکافی معنایی» کند و تجربیات نهفته در آن را در زبانی همگانفهم و شفّاف عبارتبندی کند، امّا در اظهار لحیه کردن در باره پیچیده ترین افکار و ایده های متفکّران و فیلسوفان باختری، خودش را یکه تاز عرصه استادی میداند و مدام زر مفت در باره آنها میزند. برای همینم هست که چهل و پنج سال است که آخوندها همچنان حاکم مطلقند؛ زیرا تا ابله در جهان ایرانیان هست، مفلس درنمی ماند.
وقتی انسان نتواند در رویکرد به تحوّلات فکری و اجتماعی و تاریخی و فرهنگی باخترزمینیان، ریشه ها و خاستگاهها را تمییز و تشخیص دهد و سپس روند بسیار پیچیده و درهمتافته گرایشهای گوناگون فکری را در پروسه دگرگشتهای اجتماعی و همچنین پیامدهای آنها را در جوامع باختری به طور شفّاف برای خودش از همدیگر تفکیک کند و ضعفها و برتریها و فجایع و کژرویهای آنها را بشناسد، اگر صدها سال آزگار نیز از انواع و اقسام «اصطلاحات و مفاهیم و نتایج جنبشهای فکری باختر زمینیان» کُرکُری بخواند، آخرش همان ابله مقلّدی خواهد ماند که به ذات خودش بوده است؛ زیرا افکار و ایده هایی را که نتوان از چشم انداز تجربیات فردی و اجتماعی مردم میهن خود بررسی و سنجشگری و سرند کرد، افکار و ایده هایی هستند که به هیچ وجه من الوجوه فهمیده و گواریده و آمیخته به رگ و پی وجود آدمی نشده اند. جامعه تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی بیش از هشتاد سال است که «مقلّد شیعی» مانده است، امّا در لباس عاریتی؛ ولی با همان دنگ و فنگهای عهد بوقی تقلید شیعی.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

د., 01.04.2024 - 18:36 پیوند ثابت
مسافر ایران

به همین دلیل باید از ارزشهای روشنگری که غرب از 3 قرن پیش در مبارزه با دین و شاه و شیخ و فئودالیسم بدست آورد استفاده نمود و بر غول ارتجاع و خرافات و فریب ولایتی پیروز گردید.
غیر ممکن است اگر کسی مانند خود آخوند؛ مخالف دست آوردهای فکری بشر غیر ایرانی باشد و انتظار داشته باشد با فسیلات شونیستی،سلطنتی و مذهبی بتواند از قرن 21 بگذرد.
غرب ستیزی نباید دلیلی فرصت طلبانه برای رد و انکار ارزشهای ناشی از مراحل: هومانیسم و رنسانس و سکولاریسم و حقوق بشر و سوسیالیسم و لیبرالیسم و فمنیسم و دمکراسی و فدرالیسم باشد؛ که غرب در راه آن صدها هزار کشته و شهید و تلفات در طول 6 قرن گذشته داد.
تضاد در حرف و عمل،تخریب و نوستالژی، منافق های بی طرف و روشنفکر متزلزل و مغتوش فکری را افشا میکند.

د., 01.04.2024 - 08:26 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.