Skip to main content

● ادبیات

تهمینه بخشک
تو دانستى ،توانى من دگر بر تن نداشتم ////
وجز آزاده بودن در وطن چيزى نخواستم ////
بيا اكنون نظر افكن بر اين رخسار زردم ///
كه ريشه در وطن جامانده اى ، مشغول جنگم ////
اگر روزى مرا تزوير غمخواران ز پا افكند ///
و يا شومى افكار شغالان به ستوه آورد ///
اگر ديدى خميده گشته بود جسمم ز بيداد///
كنون ايستاده سروى هستم و يكپارچه فرياد///
راشل زرگریان
با خود فکر کرد: چکار میتوانم انجام دهم که از شر این کابوس
ترسناک نجات یابم.
منوچهر برومند (م. ب. سها)
كران تا بيكران دشت پيداست:

بهر سو مدفن گردى سلحشور/

زجوشان چشمه ى خورشيد ، پرنور/

به هر سو شرزه شيرى خفته در خاك/

به هر سو سينه اى ازتيغ پر چاك /

سرشكم بى امان لغزد به رخسار
رضا مقصدی
به دوستِ بزرگِ ایران
دشمنِ فرهنگِ مرگ:
صادق هدایت .
کیانوش رشیدی قادی
"چک چک ناودان خانۀ ما

نیمه شب می چکد ز چشمانم

نغمه سر می دهد، بهار بهار

من به فکر بهار ایرانم"

منوچهر برومند (م. ب. سها)
من آن /
مبهوت ِ بى گفتار ِ بى پاسخ/
ميان جلگه اى خاموش مى بينم :/
شكر خندى كه افشانست بر لب هاى تاريخم ! /
نسيم كاكلش از دور مى آيد !
سرا پا مست !
مهناز هدایتی
من فقط یک آرزو دارم به دل/
کی گذاری سر رو این دوشم بگو/
این سکوتت می کشد آخر مرا/
کرده ای شاید فراموشم بگو
ی.ک. شالی
به فکرم رسید دوباره حکایتی شخصی از خودم را برایتان بفرستم، با این شرط که قبل از شروع داستان، این سطور به نام راوی حقیقی، یعنی من، درج گردد، تا از طرفی تکلیف خواننده از همین ابتدا مشخص شود که با چه کسی روبروست، و از طرفی دیگر بی‌انصافیی که سالها پیش در داستان "گاو"، یا با تغییر زیرکانه‌ی خودتان "کلاچیگاو"، بر من رواداشته بودید، جبران شود.
آ. ائلیار
دنیایی را می بینم -که خود را تغییر نمی دهد
Baxırma-Dünya özünü dəyişmir
محمد مستوفی
من در فکر مانده بودم که لنین و مارکس چه ربطی به این کارشاگردشوفری ما دارد؟ نکند این تکه کاغذی که نامش را گواهی نامه نهاده‌اند رفیق مان را دگرگون کرده است؟! باورم نمیشد ممد چنین آدمی باشد. یحتمل شوخی میکند. این هم می تواند یک نوع شوخی باشد. فکرهای جورواجوری به کله‌ام هجوم آورده بودند که کلام دوباره ی رفیقم رشته ی همه ی آنها را از هم گسست
محمدعلی اصفهانی
ديدی؟:
کسی به روی کسی خنديد

و باد
(بيرون
در آستانه ی سرو کنار کوه)
شوق هزار گرته ی ابری را
بر عطر گيسوان خيس و رهايی
پاشيد
آ. ائلیار
روزها کوتاه اند
رنگ خویش باخته
و شبها هرگز
.چنین طولانی نبوده اند
Gündüzlər qıssa
Rəngin itirmiş
Gecələr heç belə uzun olmamış
ی.ک. شالی
به نظر می‌رسد بین جمعیت و نویسنده تفاهم و رابطه‌ی نزدیکی به‌وجود آمده است، شاید به این دلیل که آنها در زندگی روزمره‌ی خود، مثلاً در خانواده یا محل کار و یا به‌ویژه در عرصه دین و سیاست که کنام و زیستگاه اصلی این‌گونه موجودات است، کم و بیش با جلوه‌هایی از افکار و اعمال و خصوصیات چنین موجود نامتعادل و خطرناکی مواجه بوده‌اند، و یا شاید هم به این دلیل که می‌بینند بالأخره نویسنده‌ای روبه‌روی آنها نشسته که برخلاف بسیاری از دست‌به‌قلمان دانای‌کل نیست و داستانی می‌خواند که در آن مطرح می‌گردد که حقیقت و د
منوچهر برومند (م. ب. سها)
جلگه آرزو:/
فرش سبزى شد ،كه در همهمه هزار فريب باران خون گرفت!/
اژدر تاراج دى ، سوز اسفند را در ناى بهار دميد! /
كاكل ارغوانى خزان ، جاى گزين گيسوى ِ سبز ِ بهار شد!/

آواى حق حق شباهنگ :به همه جا رسيد!
منوچهر برومند (م. ب. سها)
در سايه گاه جلوه پستى ها /
شد نسخ شورو حاصل هستى ها/

اندر ميانِ شعبده شب پيدا/
ريزد ز تُنْگِ شب شَبَهى شيدا
فرخ ازبری
تو اعجاز ديگرى از همه گلْ درختانى
شميم شاخه هاى ترا
مى شود هميشه شنيد




تهمینه بخشک
مادر داغ ديده هرگز ز ياد نمى برد غنچه پرپر شده خود به نام ايران ،،/
پس چگونه ز ياد برم من زنده بگور گشته هميشه نالان،،/
گريه ام فقط ز بهر خود نيست بگريم به غمهاى مكرر غريبان و آشنايان ،، /
كه كفن پيچمان كرده اند اين زورگويان به اصطلاح دولت مردان ،، /
آه كه چه دولتى و بًه به ملتى كه هر دو در تكاپويند و مدام خروشان،،،/
آ. ائلیار
Ich möchte die Erde unter meinen Füßen spüren, berühren
میخواهم زمین را زیر رد پاهایم حس کنم.
هرمان هسه
بودا دور شد و نگاه و نیم لبخند او جاودان به یاد سیذارتا ماند! سیذارتا اندیشید که: "هرگز مردی را ندیده ام که چون او نگاه کند و لبخند بزند و بنشیند و برخیزد، من نیز می خواهم چون او نگاه کنم و لبخند بزنم و بنشینم و برخیزم، آن چنان آزاد و ارزنده، چونان او روسپید و پاک، چنین کودکانه و رازدار، انسان تنها هنگامی چنین نگاه و رفتاری دارد که بر خویشتن خویش چیره باشد، من نیز بر خویشتن خویش چیره خواهم شد!
ی.ک. شالی
با شنیدن صدای سوت قطار از دور زن‌ها و بچه‌ها هلهله‌کنان به طرف ایستگاه شتافتند. هنوز قطار به آنجا نرسیده بود، زنها می‌دانستند. آنها می‌دانستند که لوکوموتیو با سر بیرون آوردن از تونل و دیدن آفتاب و رودخانه‌ای که به دشت و دهکده‌ی سرسبز و کوهستانی‌شان سرازیر می‌شد، خبرِ خوش بازگشت مردها را اعلام می‌دارد.
احد قربانی دهناری
کشور من سرزمین شگفت‌انگیزی است. صدها مبارزه در صدها جبهه در جریان است. یکی از این جبهه‌ها، مبارزه برای بیان احساسات به ویژه احساس شادی و نشاط است. یک جریان عبوس و غم‌طلب می خواهد ترانه، شعر، شادی و نشاط را از لب ها و دل ها بزداید و اندوه و نوحه و مصیبت را جایگزین آنها کند. یک جریانِ در آشکارا عبوس و تارک‌دنیا ولی در پنهان دنیادوست و زرکیش، می خواهد مهرگان، سده، یلدا، نوروز را از سالنامه‌ها پاک کند و ایام عزاداری محرم، صفر، موسویه، زینبیه، حسنیه و فاطمیه را جایگزین آنها کند.
دنیز ایشچی
در یک نگاهی عمیق، رگه های درس های مکتب های فلسفی شرق دور را نه تنها در فلسفه های مسحیت، اسلام مشاهده می کنیم، بلکه حتی از افلاطون گرفته تا اندیشه های هگل از تاثیرات فلسفه شرق دور به دور نبوده اند. در خیلی موارد این رگه های اندیشه های فلسفی شرق دور بصورت ریشه های تنومند فلسفی خاورمیانه و غرب فرا روییده اند.
احد قربانی دهناری
بیان احساسات با شعر و موسیقی در بهار و نوروز، دید و بازدید، نوشیدن و پایکوبی جز جدایی‌ناپذیر و جاودان فرهنگ ایرانی است. این حقیقت از نام الحان باربدی و آوازهای ایران باستان که در اشعار سرایندگان بزرگ ما آمده، کاملن آشکار است.





آ. ائلیار
Bəlkə də bir ağacın
Nahardan sonrakı kölgəsiyəm
شاید سایه ی درختی، در بعد از ظهرم
بهنام چنگائی
برای هرچه بیشتر گرامیداشت ارزش والای زنان و پاسداشت هرچه سزاوارتر روز فرخنده ی 8 مارس
فرخ ازبری
چه خاموش و بى نصيب
در بى انعكاسى آن همه آرزو
پير مى شوم،
وزخم كهنه اى در دلم مى خندد .
مهناز هدایتی
بی نهایت دوست می دارم بهارانم را/

آن بهارانی که قبلا سبز و نورانی بود/

بی نهایت دوست می دارم بهارانم را /

آن بهارانی که قبلا دست ایرانی بود
علی خدادادی کریموند
چه صفايي داشت
مال موري ها
خانه ها مان بي مرز
باغچه ها مان بي پرز*
غم همسايه ي ما
غم ما بود
غم ما نيز، غم همسايه ها
و چه شيرين
گوش را آوازي
از صداي پيت ها* پر مي كرد
تانكر نفت كه ُپر مي آمد .
محمد آزادگر
از داستان‌های درویشیان نمی‌گویم، از شخصیت او می‌گویم که نماد انسان است در سرزمین درد و رنج و مرگ، در سرزمینی که گورستان‌هایش بیش از شهرها آبادان گشته است، در سرزمینی که هم اکنون نیز سرکوب آزادیخواهان و برابری طلبان به شدت ادامه دارد.
رضا مقصدی
خورشید را ستاره ، صدا کرده ست./
زیباییِ شناورِ گُل را گلوی ماه./
این سینه را سپیدیِ فریاد ست.
تهمینه بخشک
از بيدادگرى ، ملت همه بيزارند///
آن شهر كه ،، نامش كنون شهر خداست///
خداوند خود بپرسد ، كو ، كجاست؟؟؟
نام حاكمش، ولى ، فقيه الله بود///
داروغه اش هم ،، اسمت چه بود؟؟
ميرزا بود؟؟؟
آ. ائلیار
رسمی شدن یا در نگارش مطرح شدن اصول و کلمات ، در اثر استعمال است. باید نوشت و به لهجه و واژه ها و قواعد جدید جا باز کرد.
ی.ک. شالی
دور فضای باز زیر کندوج با چند حصیر احاطه شده‌است و در آن سه کودک خردسال همراه مادر به جداکردن دانه‌های برنج از ساقه‌ها مشغولند. مادر بچه‌ها هرازگاه ساقه‌ها و چوب را روی زمین می‌گذارد، عرق‌ریزان و دردمند با دستهایش مسیر حرکت فرزند هنوز به دنیا نیآمده‌اش را روی شکم دنبال می‌کند و "آخ!..." می‌نالد. در چند متری کندوج، تنه‌ی درخت به شکل پله تراشیده شده‌ای سطح زمین خیس و گلی را به آلونکی گالی‌پوش مرتبط می‌سازد.
آلونک روی شش پایه در ارتفاع یک متری از کف زمین قرار دارد.
ی.ک. شالی
هر دهی به یک خانه ی خدا احتیاج دارد، همین طور هم به یک کدخدا. کی اینجا مبارزه کرد تا ده ما برق سراسری داشته باشد؟ کی هر دفعه موقع انتخابات برای شماها برنج و غله و حبوبات و گوشت و ساندیس مجانی از شهر میآورد؟ و کی حالا شب و روز تلاش میکند تا دکل گیرنده تلفن موبایل بالای کوه نصب بشود تا شماها بتوانید با همدیگر و با تمام دنیا صحبت کنید؟
رضا مقصدی
آرزوی باغهای ناشکفته را
برگ های زخم خورده را/
تاهوای سبزه ی شمال می کشم./
نازنین!/
از شقایقی که با تو حرف می زند-/
یک نفَس،بچین !