شور زندگی
نسیمی خنک از لابلای درختان خانه همسایه عبور میکند.به شوخ چشمی یک کودک بازی گوش. گوشه پرده توری را بلند می کند در فضامی چرخاند آرام بصورتم می کشد . می خندم.اطاق درعطری که نمی دانم نسیم از کدام باغ با خود آورده غوطه می خورد .آفتاب با نیزه های طلائی خود آرام ازپشت بلند ترین قله کوه های روبرویم سر می کشد . بالا می آید چادر نقره ای شده آسمان شب را برمی دارد می خندد.