رفتن هم حرف عجیبیاست شبیه اشتباه آمدن !
گفت بر مي گردم ،
و رفت ،
و همهي پلهاي پشت سرش را ويران کرد .
همه ميدانستند ديگر باز نميگردد ،
اما بازگشت
بي هيچ پلي در راه ،
او مسير مخفي یادها را ميدانست .
قصهگوي پروانهها
براي ما از فهم فيل و
صبوري شتر سخن ميگفت .
چيزها ديده بود به راه وُُ
چيزها شنيده بود به خواب .
او گفت:
اشتباه ميکنند بعضيها
که اشتباه نميکنند !
بايد راه افتاد ،
مثل رودها که بعضي به دريا ميرسند
بعضي هم به دريا نميرسند .
رفتن هيچ ربطي به رسيدن ندارد !
او گفت:
تنها شغال ميداند
شهريور فصل رسيدن انگور است .
ما با هم بوديم
تا ساعت يک و سي و دو دقيقهي بامداد
با هم بوديم ،
بلند شد، دست آورد، شنل مرا گرفت و گفت:
کوروش پسر ماندانا و کمبوجيه
پيشاپيش چهارصد هزار سرباز پارسي
به سوي سد سيوند راه افتاده است .
بايد بروم
فقط من مسير مخفي بادها را بلدم
سید علی صالحی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید