
گفت و گوی محمد تاج دولتی با دکتر مهرداد درويش پور
دربارهی نقش زنان در انقلاب و پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷، تاکنون مطالب و سخنرانیهای بسياری نوشته و ايراد شده است. اما پژوهشهای آکادميک در مورد اين موضوع، آنچنان گسترده نبوده و نيست.
دکتر مهرداد درويش پور، جامعهشناس و استاد دانشگاه سوئد، از جمله پژوهشگرانی است که توجه زيادی به نقش زنان در دوران انقلاب و سالهای پس از آن داشته و تحقيقات گستردهای در اين مورد انجام داده است.
روز يکشنبه، پانزدهم ماه مارس، مهرداد درويشپور به تورنتو آمده بود تا در يک جلسهی سخنرانی و پرسش و پاسخ، موضوع نقش زنان در دوران انقلاب و پس از آن را با گروهی از علاقهمندان اينگونه بحثها، در ميان بگذارد.
دکتر درويش پور در سخنان خود، در ميان تحليلهای گوناگون از وضعيت و حرکتهای فرهنگی، اجتماعی و سياسی زنان ايرانی گفت:
„در جنبش زنان ايرانی چهار گرايش يا گروه فعال وجود دارند؛ نخستين آنان گروه فمينيستهای اسلامی هستند که به آنان فمينيستهای دولتی هم گفته میشود. شاخصترين چهرههای اين گروه، کسانی مانند زهرا رهنورد، فائزه هاشمی، معصومه ابتکار و افرادی نظير اينان هستند.“
دکتر درويش پور در ادامه گفت: „گرايش ديگر در جنبش زنان، مسلمانان فمينيست هستند که دينباورند، اما تأکيد اصلی آنها نه دين، بلکه آزادی و تساوی حقوقی و اجتماعی زنان ايرانی است. افرادی نظير شيرين عبادی و شهلا شرکت در اين گروه قرار میگيرند.“
وی ادامه داد: „گرايش بعدی در جنبش زنان ايرانی، زنان ضد مذهب است که ناباوری به مذهب را شرط رهايی زنان میدانند. و چهارمين گرايش، فمينيستهای سکولار هستند که با دين برخوردی بیطرفانه و خنثی دارند. فعالان اين گرايش، به مسايل حقوق زنان، به صورت دنيوی نگاه میکنند.“
در پايان سخنرانی دکتر مهرداد درويشپور با او گفت و گو کردم و نخست پرسيدم :
با توجه به بافت جامعهی ايران و نقش مذهب در ذهنيت لايههای قابل توجهی از زنان، آيا شانس زنان مسلمان فمينيست در ايجاد ارتباط با زنان طبقات متوسط و زير متوسط جامعه، بيشتر از گفتمان فمينيستهای سکولار نيست؟
به گمان من، نمی شود پاسخ يکدستی به اين سوال داد. چون در هر حال، طبقهی متوسط مدرن شهری هم در جامعهی ايران خيلی گسترده است. امروز تب سکولاريسم در جامعه، به شدت رشد يافته و اين گرايش اتفاقاً، اعتماد بيشتری برای پذيرش فمينيسم سکولار ايجاد میکند، که به دنبال تفسيرهای دينی نيست و دنيویتر به قانون و حقوق زنان برخورد میکند.
اينکه فمينيستهای سکولار، در کمپين يک ميليون امضا نقش موثرتری دارند، شايد نشان دهندهی درجهی اعتمادی است که به فمينيسم سکولار وجود دارد.
اما در عين حال، اين هم واقعيتی است که همهی گروههای زنان موقعيت يکسانی ندارند. طبيعتاً در ميان گروههای مذهبی تر جامعه، چه زنان روستايی، چه زنان تهیدستی که انديشههای مذهبی تری دارند، شايد مسلمانان فمينيست حوزهی نفوذ موثرتری داشته باشند.
اصولاً، بين زنان مسلمان فمينيست و فمينيستهای سکولار رابطهای ايجاد شده که اين همکاری مشترک بتواند نتيجهبخش باشد؟
در کمپين يک ميليون امضا، چهرههای بسيار آشکاری به چشم میخورند که بر مسلمان بودن خود پافشاری میکنند. چهرههای بسيار فعالی هم وجود دارند که بر سکولار بودن خود پافشاری میکنند و دو گروه دارند عملاً با همکاری خود اين کمپين را دنبال میکنند.
حتا بخش قابل توجهی از گرايشهای فمينيستی در خارج از کشور که ضرورتاً به مذهب نگاهی خنثی ندارند، بلکه نگاه انتقادی تند و تيزی هم دارند، از کمپين يک ميليون امضا دفاع میکنند.
نوعی فمينيسم پراگماتيک که هرقدم پيشروی در زمينه حقوق زنان را دستاورد میداند، امروز به يک کلام در حال رشد تبديل شده است و هم از اين رو، کمپين يک ميليون امضا از حمايت هرچه گستردهتری برخوردار خواهد شد.
با توجه به تصويری که از وضعيت حقوق و شرايط زندگی زنان ايرانی در ايران و به طور کلی در دنيا وجود دارد، گفتمان فمينيستهای دينستيز، با توجه به ساختار ذهنی اکثريت زنان ايران، چه شانسی برای موفقيت دارد؟
کسانی که منتقد دين هستند و نقش دين را در به عقب راندن حقوق زنان در تاريخ بشری نشان دادهاند، ادای سهم مثبتی در روشنگری و در وادار کردن دينگرايان به عقبنشينی داشتهاند و نمیتوان نقش آنان را هم ناديده گرفت.
اما به استنباط من، اگر يک انديشهی فمينيستی شرط رهايی زنان را بريدن از باورهای دينی بداند، طبيعتاً زمينهی اجتماعی شدن خود را محدود میکند. به هر حال،به عنوان يک فمينيست سکولار، برخورد خنثی با دين را به مراتب بيشتر میپسندم.
اين به اين معنا نيست که به تفسيرهای دينی، قانون دينی، نگاه انتقادی نداشته باشيم يا حتی به دين نگاه انتقادی نداشته باشيم. ولی بحث بر سر اين است که يکی میگويد: بايد دين را از دولت جدا کرد و تفسيرهای دينی بر قانون حاکم نباشد و حقوق زنان را از منظر دنيوی مورد بررسی قرار داد. ديگری اين بحث را عنوان میکند که چون شما مسلمان هستيد، نمیتوانيد به برابری زن و مرد باور داشته باشيد. من به اين نگاه دوم باور ندارم و فکر میکنم فرد میتواند هم مسلمان باشد و همچنان به برابری زن و مرد معتقد باشد.
بسياری از مردان دينستيز در زمينهی مردسالاری با دينگرايانترين گروههای جامعه، همباورند. موضوع حقوق و مطالبات زنان، تا چه حد در ميان روشنفکران مرد ايرانی، از سکولار تا مذهبی و دينستيز، نهادينه شده است؟
بسياری از مردان را داريم که دينستيز هستند ولی در زمينهی مردسالاری با دينی ترين گروههای جامعه، همباورند. يعنی از سلطهی مردان بر زنان حمايت و بر آن پافشاری میکنند و يا از آن سود میبرند.
تنها ايدئولوژی دولت نیست که حاکميت قوانين ضد زن در جامعهی را مورد حمايت قرار میدهد. بسياری از مردان از امتيازاتی که جمهوری اسلامی برايشان آفريده، سود میبرند. به اين معنی، جنبش زنان فقط چالشی عليه استبداد دينی حاکم نيست. بلکه چالشی عليه همين اقتدار مردسالارانه همسران، پسران، برادران و همرزمانشان نيز هست.
اين گوشه ای از آن خودآگاهی جنسيتی رشد يافته ای است که بنا بر آن زنان فقط به چالش با قدرت سياسی نگاه نمیکنند بلکه به چالش با ارزشهای مردسالار نيز می پردازند. بخشی از جامعهی مردان مدرنتر و برابری طلبتر، توانستهاند خود را با اين ارزشها تطبيق بدهند. اما بخشی واپسگراتر شدهاند و حتا از قوانين اسلامی برای توجيه سرکوب زن استفاده میکنند، در حالی که خود اصلاً باور دينی ندارند. بخشی هم مردد در وسط ماندهاند و نه به راحتی چالش زنورانه را تاب میآوردند و نه از قوانين حاکم اظهار سربلندی میکنند.
هرسه گروه وجود دارند. هرچه قدرت زنان بيشتر باشد، مردان برابریطلب هم گستردهتر خواهند شد که در به عقب راندن ذهنيت مردسالارانه در جامعه، نقش ايفا می کنند.
سير تحول آگاهی مردان ايرانی نسبت به حقوق زنان، به چه سمت و سويی دارد میرود؟
تئوری و تحقيقات من، به طور عمومی، نشان ميدهد که در پشت رشد انديشههای برابریطلب، منابع قدرت افزايش يافتهی زنان قرار دارد. يعنی تطبيق مردان، ناشی از گسترش قدرت زنان است. امروز، جنبش قدرتيافتهی زنان در ايران، نقش کليدی در وادار کردن بسياری از مردان به تجديد نظر و تغيير رفتارشان دارد. همانطور که در مهاجرت نيز رشد قدرت زنان باعث شده است بسياری از مردان به همان شکل قديم، عقبمانده و زنستيز عمل نکنند و گروهی از مردان برابری طلب شوند.
بنابراين، فکر میکنم، عامل اصلی، رشد قدرت زنان است که مردان برابریطلب رانيز گسترش ميدهد. از انجا که در ايران، قدرت زنان به عنوان يک اکتور اجتماعی رشد بيشتری يافته است، من به آن که تعداد مردان برابریطلب در آن جامعه، بيشتر رشد پيدا کند. نگاه مثبتی دارم
زبان مهيب روشنفکران، میتواند پدرسالاری را توجيه کند
اين در مورد کل مردان از همهی گروهها و طبقات بود. در مورد خاص روشنفکران، چه روشنفکران سکولار، چه روشنفکران مذهبی يا دينستيز، آيا اين سير تحول را در آنان هم بهطور مشخص میتوان ديد؟
اولاً فکر میکنم اين تحول در ميان روشنفکران بيشتر است تا گروههای عادی تر اجتماع، اما اين را نبايد مطلق کرد. روشنفکران زبان مهيبی دارند و میتوانند از قدرت استدلال برای توجيه پدرسالاری استفاده کنند.
اگر در تاريخ بشری، حتا روشنفکران برجستهی دمکرات جامعهی غرب، توانستهاند فاشيسم و استالينيسم را هم توجيه کنند، سخت نخواهد بود فهم اينکه چگونه روشنفکران مرد ايرانی (چه سکولار، چه اسلامی) میتوانند از استدلال برای توجيه پدرسالاری و حاکميت اقتدار بر زنان استفاده کنند.
اما اين هم واقعيتی است که از آنجا که روشنفکران بيشتر با حوزهی نظر سر و کار دارند، رشد جنبش زنان در درجهی اول، از فرهنگ پدرسالاری در نزد آنان سلب مشروعيت میکند. به همين خاطر برای مردان روشنفکر، سخت خواهد بود که بتوانند همچو سابق، ارزشهای پدرسالارانه را توجيه کنند. هم از اين رو در ميان روشنفکران، به ويژه در ميان روشنفکران سکولار، شانس آنکه ارزشهای برابریطلب گسترده شود، خيلی بيشتر است.
تمنای آزادی جنسی در ايران بسيار گستردهتر از هر زمان ديگری است
در بخشی از صحبتهايتان به برخی از جنبههای آگاهی جنسی و جنسيتی زنان ايرانی در درون و بيرون ايران اشاره کرديد. اين آگاهیها چه تفاوتها و چه شباهتهايی با هم دارند؟
تا آنجايی که به آگاهی جنسيتی برمیگردد، رشد طلاق در ميان ايرانيان ساکن غرب را نشانه ای از آگاهی جنسيتی زنان مهاجر تلقی میکنم. يعنی آنکه قدرت زنان افزايش پيدا کرده و به دليل خودآگاهی جنسيتی، توقع جديد پيدا میکنند. حال اگر مردان نتوانند خود را تطبيق بدهند، زنان جدا میشوند. اين نشان از گسترش خودآگاهی جنسيتی در ميان زنان و تأثير آن است. همچنين اين که برخی ازخانوادههای ايرانی در غرب برابری طلب شدهاند، خود ناشی از قدرت افزايش يافتهی و خودآگاهی جنسيتی زنان است.
علاوه بر آن، اينکه زنان در جوامع غربی، با کسب مشاغل اجتماعی سريعتر تطبيق پيدا میکنند و نگاه مثبتتری به جامعهی غربی دارند، به اين معنا است که خودآگاهی جنسيتی باعث شده است تا زنان مدرنتر بيانديشند و ساده تر با جامعهی غرب کنار بيايند.
در داخل کشور هم، به نظر من، اين خودآگاهی جنسيتی را در حوزههای گوناگون میتوان ديد. نه فقط در طلبِ برچيده شدن تبعيض جنسيتی بلکه در شکلهای جنبشهای اجتماعی نظير کمپين يک ميليون امضا نيز بروز روشنی يافته است که به ويژه در نسل جوان شاهد گسترش آن هستيم.
تقاضای مشارکت گستردهتر در تحصيل، اشتغال و حوزهی سياست، بخشی از آن خودآگاهی جنسيتی است که در نسل جوان خيلی بيشتر مطرح است. اما، خودآگاهی جنسی (Sexual) نيز در مورد پسران و هم در مورد دختران جوان، بهطور جدی مطرح است.
بخشی از علت فرار بسياری از دختران جوان از خانوادهها، به خاطر فقر است، بخشی از آن نوعی طغيان عليه اتوريتهی پدران و مادران است و بخشی از آن نيز ناشی از خودآگاهی جنسی است.
هم از اين روست که نوع پوشش و نوع معاشرت برخی از پسران و دختران جوان، با هنجارهای جنسی حاکم بر آن جامعه، اصلاً خوانايی ندارد و به رغم تمام مجازاتها، بسياری حتا روابط جنسی خارج از ازدواج نيز برقرار میکنند و الگوهای جنسی حاکم را به چالش فراخواندهاند. اين بخشی از خودآگاهی جنسیای است که در جامعه در حال رشد است.
خانوادههای مونوگام که در آنها مردان و زنان هميشه وفادار هستند، حتا در ميان بخشی از خانوادههای ايرانی زير سوال رفته است. از اينکه روابط جنسی در کنار يا در جوار روابط رسمی وجود دارد، بسيار ديده و گفته شده و حتا تحقيقاتی در اين مورد نشان داده است که تعداد زنان و مردانی که اقرار کرده اند که روابطی در جوار رابطه رسمیشان داشتهاند، کم نبوده است.
خود اينها نشان میدهد که امروز سرکوب جنسی در ايران، نه تنها نتوانسته، هنجارهای سنتی را در جامعه تحکيم کند، بلکه نوعی طغيان جنسی (اگر اسم آن را انقلاب جنسی نگذاريم) را در جامعه رشد داده و اين تمنای آزادی جنسی در جامعه، بهويژه در نسل جوان، بسيار گستردهتر از هر زمان ديگری است.
زن ايرانی هنوز در برزخ سنت و مدرنيته است
آگاهی جنسی زنان ايرانی مهاجر را چگونه میبينيد؟
بخشی از زنان مهاجر به يک خودآگاهی جنسی رسيدهاند. مثلاً اينکه خيلی از زنان ضرورتاً رابطه خود را تنها در قالب ازدواج خلاصه نمیکنند، دوست پسر میگيرند يا روابط متعددی برقرار میکنند، نشانهی بخشی از خودآگاهی جنسی است.
بسياری از زنان که از زوجشان خوششان نمی آيد، حتا در صورتی که جدا نشده باشند، رختخواب شان را جدا میکنند. يعنی اجازه نمیدهند چون مرد، شوهرشان است، علیرغم ميل زن با او همخوابگی کند.
گسترش ميل به سقط جنين و پيشگيری از وسايل بارداری، کنترل بدن خود و غيره در ميان زنان مهاجر، و حتا معاشرت (معاشرت جنسی) با مردان غربی نيز بخشی از رشد خودآگاهی جنسی در ميان زنان ايرانی است.
اما، به نظر من، نه در ايران تمام زنان و مردان از فرهنگ جنسی واحدی برخوردارند و نه در غرب. در ميان ايرانيان مهاجر غرب اگر حجاب بيرونی برچيده شده است، اما هنوز حجاب درونی بسيار نيرومند است و بسياری از ترس قضاوت اجتماع، آنچنان که بايد و شايد با ضرورت سروری بر بدن و سکسواليتهی خود به راحتی کنار نمی آيند.
اين حجاب درونی، محصول فشار بيرونی اجتماع ايرانی است.. بسياری از زنان ايرانی هنوز در برزخ سنت و مدرنيته به سر میبرند.
يعنی حجاب درونی و بيرونی ميان زنان ايرانی در داخل و خارج از ايران، عکس همديگر هستند؟
تعميم آن بسيار دشوار است. ولی میتوانم بگويم به عنوان واکنشی در برابر حجاب اجباری بيرونی، رفتارهای جنسی بسياری از زنان ايرانی که به غرب میآيند، بی پرواتر از بسياری از زنان ايرانی ساکن غرب است که در حالی که حجاب ندارند، رفتارهای جنسی شان خيلی محافظهکارانهتر است. شايد دست کم در ميان بخشی، اين رابطهی معکوس را بتوان ديد. گرچه نمیتوان آن را تعميم داد.
(به نقل از رديو زمانه ۱۶ فروردين ۱۳۸۸)
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید