
نوید سروش
سروده منوچهر برومند
م ب سها
دیشب سروش آمد و گفتا به فرَّهی
این روزگارِ تلخ شود شادی و بَهیآن حُزنِ جانشکار که افسرد مردمان
رو در گریز گیرد و این جامِ غم تَهیاز بسته، دستِ خلق، گره وا شود به صبر
دستِ رها به سر بنهد افسرِ مَهیرنجِ هُزال۱ روی بَرَد در محاقِ دهر
گیرد نحیفِ جم ز ظفر باز فربَهیفردوس ساحتی و در آن گَنده خواره زاغ
پردیسِ جم نشان و کجا جایِ گمرَهیایران سرایِ صحبتِ احرارِ روزگار
بیند به فَرّ و زیب فرازانِ فَرّّهیخورشیدِ زرنشانِ سرآور زِ خاوران
پاشد به خاکِ پاکِ وی اَش زرِّ ده دَهیبنگر" سها" شقایق و مینا به برزنش
شمشیر و شیرِ پرچم و آذین خرگَهی۱: هُزال = لاغری ، نزاری ، نحیفیچ
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید