رفتن به محتوای اصلی

قباحتِ آزادی در ایران و حسرتهای قرن به قرن
17.08.2023 - 15:03

تاریخ نگارش:17.08.2023

قباحتِ آزادی در ایران و حسرتهای قرن به قرن

زاده و افکنده شدن در گیتی با هزاران خطرات شناخته و غافلگیر و چه بسا هلاک کننده همپاست. از بدو تولّد است که مغز و روح و روان و شخصیّت انسان در روند رُشد و پله پله به بلوغ جسمی رسیدن و تلاش برای مستقل شدن در زیر ضربآهنگ نیروهای مختلف آموزشی و پرورشی در بستر مناسبات خانوادگی و اجتماعی و کشوری چکشکاری میشود. مسئله «آزادی» از زمانی به مُعضل کلیدی و تعیین کننده و چالش انگیز تبدیل میشود که آدمی اراده میکند، «راه خودش» را بیافریند و زندگی فردی خودش را بزیید بدانسان که آرزو میکند و دوست میدارد. متعاقبا تلاش برای «استقلال در زمینه های مختلف که پایه و زیرساخت آن از استقلال اندیشیدن»، ریشه میگیرد در دو سمت متفاوت؛ ولی ملزوم درگیر خواهد بود. یکی تقلّا برای گسستن و برگذشتن از موانع آزادی فردی. یکی نیز تلاش برای  کاربست ماحصل آزادی فردی در سمت و سوی ترضیه سوائق و برآورده کردن آرزوها و خواستها. نکته ای که هیچکس متوجّه آن نیست و فقط خودش و خواسته هایش را مدام در مدّ نظر دارد، اینست که «آزادی»، چیزی ماتریالیستی نیست تا بتوان از موانع آن برگذشت و سپس به تسخیرش موفّق شد و دست آخر نیز از آن، بهره برداریهای فردی و دلبخواهی کرد. آزادی در حقیقت معنایی آن، گسستن از غُل و زنجیرهائیست که به «گوهر برهنه آدمی» آویخته و چسبیده و مالیده شده اند از بهر آفرینش فضایی که در هر گوشه آن، آدمی بتواند بدون هیچ جبر و اکراه و ترس و دلهره ای بزیید. در  عرصات کشمکشهای آرزویی، پرسشی که هیچکس از خودش نمیکند، اینست که من نوعی و فردی تا چه اندازه ای در دوام زنجیرهای اسارتی در وجود خودم و ساختن موانع آزادی در راه دیگران سهیم و دخیل هستم؟. ما، غارتگران آزادیهای فردی و اجتماعی را میبینیم و هر روز نیز رفتارها و گفتارهای آنها را در مناسبات متنوّع با تمام وجودمان حسّ و تجربه میکنیم و از آنها نفرت بی حساب داریم، ولی نمیتوانیم یا نمیدانیم یا نمیخواهیم که دلایل و ردّ پاهای رفتاری و گفتاری سارقین آزادیهای فردی و اجتماعی را در وجود خودمان جستجو کنیم؛ بلکه ترجیح میدهیم که برای فلاکتها و بدبختیها و بدبیاریها و عذابهای خودمان، موانع بیرونی را سبب سازی و مُقصّر اصلی قلمداد کنیم؛ زیرا مُتّهم و محکوم کردن دیگران، هیچ مسئولیّتهایی را برای ما ندارد.  وقتی که باورها، عقاید، سنّتها، تلقینات، خرافات، شایعات، سطحی نگریها، روخوانیها و شنیدارها و امثالهم به تار و پود وجود من، البسه ای خفقان کننده بیاویزند؛ طوریکه  من نوعی، آنها را به خیال خودم، خلعت مبارک عقاید و صفات بی چون و چرای هویّت شخصی خودم بدانم، خواه ناخواه، نردبانها و قلّاده افکنها و ابزارهای لازم را در اختیار سارقین و غارتگرانی گذاشته ام که به نام آنها به حریم شخصی من میتوانند تجاوز کنند و هر بلایی را بر سرم آورند. مثال عینی و ملموس و خانمانسوزش نیز بیش از چهل سال آزگار است که فعّال مایشاء است. زمامداران و سازمانها و ارگانها و موسسه ها و انواع و اقسام انجمنهای مذهبی به نام اینکه مردم ایران [چند در صد مردم؟] مُسلمان هستند به خودشان بی چون و چرا اجازه هر گونه تصمیم و رفتار و کرداری را میدهند بدون  اینکه بخواهند کوچکترین مسئولیّتی را در قبال گفتارها و تصممیها و رفتاریشان به عهده بگیرند. معیار برای غارتگری و زورگویی و ستمگری و بیدادگری و تجاوز و شکنجه و قتل و کشتار و سرکوب از دامنه ای ابزارهای توجیهی خودش را اخذ میکند و بر ستونهایی استوار است که بیشینه شمار مردم ایران به مبانی آن، قرنهاست تظاهر دروغین میکنند. به این معنا که محال است حاکمین بر ایران بتوانند اقدامی خلاف اراده و خواست و اعتقادات مردم در حقّ آنها اجرا کنند؛ مگر اینکه از لحاظ اعتقاداتی، رگ و ریشه های توجیهی اعمال حاکمین و ارگانهای وابسته به آنها در ذهنیّت و اعتقادات مردم، وجود نداشته باشند. از وقتی که من نمیکوشم «عریانی گوهر وجودی ام» را کشف و پرورش و همچون کوهی با صلابت از قعر تاریک تلقینات قرن به قرن سر برآورم و آشکار کنم تا اصالت خودم را در برابر پیرامونیان نشان دهم، در نتیجه، اسیر ماندن به بند و طنابهای عاریتی آبا و اجدادی که بر ذهنیّت و روح و روانم تلنبار شده اند، دلیلی پنهان هستند که اثبات میکنند من خودم هستم که قبر آزادی فردی خودم را با دستان خودم کنده ام و مدام در پیرامونم به جستجوی آزادی، سرگردان و دوان دوانم. قرنهاست که مناسبات کشوری و اجتماعی ما ایرانیان در چنبره های هولناک «قبور آزادیهای فردی» محکوم مانده اند؛ زیرا هیچکس بر این گمان و شکّ نیست که آنچه من با حسرت و اشتیاق، قرنهای قرن است در یافتنش، انقلابها و قیامها و خیزشها و کشمکشها و دوندگیها کرده ام و همچنان به دنبال یافتنش با انرژی و پر توان در حال تب و خیز هستم، آبی و گوهر شبچراغی است که در کوزه وجود خودم است و من، تشنه لب، دور دنیا به دنبالشم سگدو میزنم. «آزادی» از زمانی و در مکانی پدیدار میشود که من، عریانی گوهر وجودی ام را بدانسان که هستم پدیدار کنم بدون هیچ شرم و ترسی تا دیگران به آنچه من هستم، اعتماد کنند و خویشتن اصیل خود را هویدا کنند و سپس از قطره قطره آزادیهای عریان شده فردی، دریای آزادیهای اجتماعی آفریده شود. آنگاه در کنار دریایی که از اعتمادهای بی کینه و نفرت و بدگمانی آفریده میشود و همه برهنه اند و در آبهای آزادی شناورند، هیچکس سارق و آمر و غارتگر آزادی دیگران نمیتواند باشد؛ زیرا همه برهنه برهنه اند و چیزی در خفا ندارند که کسی بخواهد آن را غارت کند. حکومتگران ناحقّ در تاریخ ایران تا امروز فقط غارتگر و سرکوبگر مردم بوده اند؛ زیرا ایرانیان به کهنه اعتقادات آبا و اجدادی و عقاید تلقینی بی مغز و مایه، رنگ و بوی قداستهای الهی و ایدئولوژیکی و علم نما داده اند و آنها را در پستوهای قلب و مغز و روح و روان خود با انواع و اقسام قفلها و زنجیرها و میخ طویله ها و آهن آلات مُتعدّد پنهان کرده اند به جای آنکه «برهنگی گوهر فردی خود» را مقدّسترین هدیه خدایی بدانند و به زایش و پرستاری اش کوشا شوند و مطابق آن چیزی بزییند که از بهرش «زاییده» شده اند؛ یعنی زیستن در «آزادی بدون هیچ شیله پیله ای».

  1. عقب عقب از پلکان، بالا و پایین رفتن

تعادل در هر چیزی به توازن قوا منوط است. ذرّه ای تفاوت کمّی و کیفی میتوانند معادله توازن را بر هم بزنند و پیامدهای ناگواری را مستوجب شوند. هر گاه آدمی آموخت که چگونه میتوان از پلکانها در حالت عقب عقب با تمرکز و بیداری، بالا و پایین رفت، یاد خواهد گرفت که در زندگی و مناسبات اجتماعی و کشوری نیز، تعادل گفتارها و رفتارهای خودش را  نسبت به همنوعان و ارگانهای کشوری حفظ کند؛ مبادا که در غفلت از تنظیم حرکات و گفتارهای خود باعث رویداد مصیبتهایی هم برای خودش هم برای دیگران شود. مُعضلات اجتماعی و کشوری از زمانی به بُغرنجهای لاینحل مختوم میشوند که ما سرعت گامنوردی بر پله کانهای برآورده کردن انتظارات و نیازها و خواسته ها و خواهشهای خود را،  چهار تا یکی و سه تا یکی میکنیم و ناگهان در بالا دست گرفتن تخمین و اعتماد به قوای خودمان با لغزشی کوچک به قعر مصیبتهای لاینحل پرتاب میشویم. برای آنکه بتوان مناسبات اجتماعی و کشوری را در حالت توازن و همخوانی و همسویی ارگانها و سازمانها و نهادها و موسسه ها و غیره و ذالک در آورد، باید شعور و تخصّص و مهارت فنّی را برای تمییز و تشخیص دادن توانمندیها و استعدادها و آگاهیها و تخصّص انسانها را [ به حیث مثال شفّاف و گویا: بخوانید پیچ و مهره] داشت تا هر پیچی را با هر مهره ای به صرف اینکه نامشان «پیچ و مهره» است به یکدیگر نپیچاند و باعث هرز شدن و بی بو و خاصیّت شدن آنها نیز نشد؛ بلکه هر انسانی را در آن مقام و پُستی نشانید که لیاقت و هنر و تخصّصش را دارد. بیش از چهار دهه است که تمام عملکردهای سیستم فقاهتی در هر عرصه ای از گستره اجتماع ایرانیان به قاطی پاطی کردن و به ضرب و زور پیچکاری کردن «مُهره ها و پیچهایی» مشغولند که هیچ چیزی بر سر جای خودش استوار نیست و کارکرد ندارد حتّا برای نفع و سود دستگاه مخوف الهی متولّیان اسلامیّت. جامعه ای که آحادّش هنر «توازن و تعادل» را از شیوه حرکات دست و پای خودشان نمی آموزند، اگر سالهای سال نیز در بهترین دانشگاهها و دانشکده های میهنی و جهانی تلمّذ کنند، باز در واقعیّت باهمزیستی در زیر یک سقف به نام «میهن» به بغرنجگاههای «پیچ و مهره عوضی بستن [هیچکس در جا و مقام خودش نبودن]» گرفتار خواهند شد.

  1. انبار عقاید بودن یا چشمه زاینده شدن؟.

(...... حزب توده به سئوال: «حزب توده، چه مذهبی دارد؟» چنین پاسخی داده است: «حزب توده، طرفدار مذهب حنیف اسلام و شریعت حقّه محمّدی است. و نیز در مقاله مذهب در نظر ما مینویسد: «اکثر افراد حزب، مسلمان و مسلمان زاده هستند و نسبت به شریعت محمّدی، علاقه خاصّی دارند و هرگز راهی را که منافی با دین باشد، نمی پیمایند و حرفی را که با آن، تضادی داشته باشد، نمیپذیرند».  [روزنامه رهبر – نشریه رسمی حزب توده، شماره های 257 و 258 به تواریخ 18-20/12/1323].) [برگرفته از کتاب: در حاشیه انقلاب – تالیف: (؟) – ناشر: (؟) – تهران -  1357، ص 9] هیچ نداشتن به هیچ وجه، فقر نیست؛ بلکه شعور و فهم و خرد فردی نداشتن، فقط زمانی فقر مطلق و حماقت محض محسوب میشود که انسان نداند چه چیزهایی دارد. وقتی که آدمی نفهمد داشته های تجربی و فکری و تاریخی و فرهنگی و فردی اش چه چیزهایی را دربر میگیرند، بالطّبع در هر تغییر عقیده ای که میدهد، همواره همانی میماند که بوده است بدون کوچکترین تمایز و دگرسانی در رفتار و عقاید و گفتارش؛ زیرا تغییر عقیده، فقط زمانی امکانپذیر است که انسان، عقایدی را داشته باشد؛ یعنی عقایدی که در فضای آنها میزیید و زمانی که تصمیم میگیرد – حال به هر دلیلی که میخواهد باشد- بر شالوده اندیشیدن با مغز خودش به چند و چون و سنجشگری و برگذشتن از محتویات عقاید فردی اش همّت کند و آگاهبودی نو را در ذهنیّت و زندگی خودش بیافریند و پی بریزد، در نتیجه روند گسستن خودش را از عقاید غالب بر ذهنیّت شخصی اش، گام به گام با استدلال و منطق و آگاهی در کلمات فردی عبارتبندی میکند و پیامد تلاشهایش مطمئنا این خواهد بود که هیچگاه به عقایدی که با منطق و استدلال و برهان مُتّقن، آنها را سنجیده و ترک کرده باشد، بازگشت نخواهد کرد. امّا «ایمانی» که اعضا و هواداران حزب توده و متعاقبش شاخ و برگهای هم نحله اش [= تمام گرایشهای مارکسیستی بدون هیچ استثنائی] به «شریعت محمّدی» داشتند، مرام و مسلک و آب حیاتی بود و هنوزم هست که نطفه وجودی تک تک اعضاء و هواداران حزب و دنباله روان عقیدتی آنها را در بطن خاک آن،  کاشته و بالیده و ثمره خاصّ خودشان را در راه شریعت محمّدی و اقتدار و تسلّط و دوام مقتدرین فقاهتی غالب بر ایران و مردمش تا امروز با خلوص نیّت و عبادتهای ماتریالیستی! بدرقه و رکابداری کرده اند؛ یعنی ایمانی که هیچگاه جای چون و چرا در موضعگیریها و رفتارها و گفتارهای فعّالین و مُبلّغین حزب و شَرکا عقیدتی نداشت و هنوزم ندارد.    انسانی که نمیتواند یا نمیخواهد که چشمه زاینده باشد و مادر افکار و ایده های فردی خودش، مدام به دنبال عقایدی تیرتخش وار میتازد تا بتواند بدون تاخیر و با شتاب، ایمان حبل المتینی اش را نه تنها به روز کند؛ بلکه تداوم و استقرار ابدی دهد. از غوطه خوردن در استخر باتلاق عقاید رتوش شده اسلامی گرفته تا پله پله های عقاید اقتباسی و رونویسی شده ماتریالیستی، مارکسیستی، لنینیستی، مدرنیته ای، سکولاریستی، آته ایستی، فمینیستی، پُست مدرنیستی و ایسمهای رنگارنگ دیگر؛ زیرا در هر استخری که غوطه ور میشود، ایمان و میثاق خودش را نسبت به «شریعت محمّدی و هرگز خلاف مبانی آن، عمل نکردن و سخن نگفتن»، آبدیده تر و ورزیده تر و خالصانه تر میبیند. ستودنی و شایسته ارجگزاریهای بسیار است اگر روزی روزگاری، دلاورانی رادمنش و گشوده فکر پیدا شوند که پژوهشهای ژرفمایه ای را در باره رویدادها و فلاکتهای مردم و نسلهای تاریخ معاصر ایران و سرنوشت مجهول آب و خاک ایران در زمینه ها و حیطه هایی کند و کاو کنند که هیچکس تا امروز از آنها، لام تا کام، سخنی بر زبان نیاورده است.

  1. حکومتگران غاصب و سنگرسازی علیه مردم

تاریخ پُر پیچ و تاب و سنگلاخی و مُعمّایی ایران را که از دیر باز تا همین امروز زیر ذرّه بین نقّاد میگذاریم، بلافاصله یک چیز است که برجسته میشود و مدام در مقابل چشم آدمی صف آرایی متخاصم میکند؛ آنهم اینکه حکومتگران بعد از تثبیت قدرت خود، بلافاصله به سنگرسازی علیه مردم در تمام زمینه های اجتماعی با حرارت و پُشتکار و صرف هزینه های میلیاردی تقلّا میکنند. وقتی حکومتگرانی به سنگرسازی علیه مردم اجتماع، ارجحیّت اقدامی بدهند و بدتر و فاجعه بارتر از آن، اقدامهای خود را توجیهات الهی برایش بتراشند، نشانگر این است که حکومتگران «غاصب» بر سرنوشت میهن و مردم، حاکم شده اند و قصد دارند که تا توش و توانشان میرسد با غارت مردم و میهن از یک طرف بر توبره ابوحریره ای خودشان بیفزایند و از طرف دیگر بر دوام اقتدار ناحقّ خودشان تداوم دهند. تاریخ ایران و بویژه تاریخ معاصر، صرف نظر از «دولتهای مستعجل که میخواستند کاری کارستان کنند»، تاریخ حکومتگران غاصب بوده است. به همین دلیل نیز، هر گونه قیام و نبرد شبانه روزی علیه غاصبانی که میهن و مردم را ملک طلق خودشان میدانند و هیچ مسئولیّتی را در قبال گفتارها و رفتارهای خودشان و ارگانهایشان به عهده نمیگیرند،  قیامی بسیار خُجسته و بایسته و حقّانیّتش بی چون و چراست. غصب حکومت در لوای هر نام و ادّعایی که اجرا شود، غاصبان را مُجرم تبهکار میکند و هرگز از آنها و ارگانها و همپالکیهایشان، «جمشید جم و سپاه خدمتگزار جان و زندگی» نخواهد پرورید.  پیش از آنکه بخواهیم برای در بند کردن «اژدهای غاصبان حکومتی»، «اژدهایی دیگر» را پیدا یا خلق کنیم، نیک است از خود بپرسیم، اژدهای تازه را چگونه باید در بند کرد؛ مبادا که غاصب و غارتگر میهن و مردم شود؟

  1. تاریخ حکایتهای یک کلاغ و چهل کلاغ

چرا کثیری از ایرانیان آکادمیکر و پژوهشگران گوناگون، اینقدر دلباخته و شیفته «تاریخ» هستند؟.  چرا آنچه را که آنها تا امروز به نام «تاریخ»، نوشته و منتشر کرده اند، جاذبه های مطالعاتی دارند؛ ولی راهگشاینده «شناخت و دانش کشورداری و میهن آرایی» نیستند؟. چرا ما تصوّر میکنیم که تاریخپژوهی میتواند به معاصران و آیندگان کمک کند تا «خطاهای پیشینیان» را در مناسبات اجتماعی و کشوری و جهانی مرتکب نشوند؟. چه کسانی میتوانند به گونه مُتّقن و مُستدل و منطقی ثابت کنند که «خطاهای پیشینیان»، رویدادهایی مستقل از «مکان و زمان و کنشگران خاصّ خودشان» بوده اند؛ طوری که برجسته کردن آنها بتوانند همچون تابلویی در مقابل چشمان اراده تصمیم گیرنده و عملکردهای رفتاری و گفتاری معاصران و آیندگان، نقش کلیدی و کارگشاینده داشته باشند؟.  یا ما در رویکردمان به «تاریخ» از سر کنجکاویهای فضول مابانه و بازیگوشیهای سرگرم کننده و لذّت بخش و ترضیه حسّ قصّه های دوران کودکی علاقه نشان میدهیم یا اینکه در گستره «تاریخ پیشینیان و معاصران» به دنبال یافتن سرنخهایی هستیم که حسب آنها بتوانیم «علل رویدادها و عواقب آنها را در شریانهای کشوری و اجتماعی» در بستر میهن خود تمییز و تشخیص دهیم و سپس در باره چند و چون آنها بیندیشیم. کدامیک؟.بی گمان هستند پژوهشگرانی که با تمسّک به خرافه جذّاب و خوشنمای «گذشته، چراغ راه آینده است»، دلیلهایی را برای تاریخپژوهیهای خود بتراشند. امّا تاریخ معاصر ایران در واقعیّت رویدادهایش اثبات کرد که «گذشته ها» هرگز و هیچوقت، «چراغ راه آینده و آیندگان»  نیستند؛ زیرا اگر به راستی «چراغی فرا راه نسلها» بودند، مطمئنا هشدارها و سنجشگریهای قرن به قرن شاعران و متفکّران ایرانی در رویارویی با اسلامیّت و طیف اخانید، آنچنان کارگذار میشدند و چراغی تابنده فرا راه نسلهای پس از خود  می افروختند که محال بود معاصران در دام فریب «آخوندها و اسلامیّت رتوشی» بیفتند. زندگی، رویدادیست که در «زمان و مکان» به شرایط و وضعیّتهای خاصّ خودش منوط است و تکیه به عملکردهای پیشینیان و نحوه های رفتاری و گفتاری آنها به معنای پاسخگویی به شرایط و واقعیّتهای عریان در «اکنون و اینجای نسلهای معاصر و آینده» نیست. هر دورانی از پیامدهای «خطاها و تصمیمها و نگرشها و برداشتها و امیدها و انتظارات» نسلهای قبل از خود، ریشه گرفته است که میزان ارزشمند و مفید و کارگذار بودن کنشها و واکنشهای نقشگزاران آن را میتوان در مناسبات اجتماعی و کشوری به عیان دید و تجربه کرد. از تجزیه و تحلیل هیچ دوران تاریخی نمیتوان حتّا با تکیه به «ضرب المثلهای رایج در اجتماع» و زیر و رو کردن خروارها اسناد و مدارک تلنبار شده در بایگانیهای دولتی و شخصی و غیره و ذالک به «دانش و شناخت کارساز» در سمت و سوی شالوده ریزی مناسباتی کامیاب شد که شریانهای زمامداران و مردم را برای بهزیستی و باهمآیی و پیشرفت و شکوفایی بیانگیزاند. کنکاش در تاریخ گذشتگان، آیینه ای برای عبرت هیچ نسلی نیست؛ بلکه در گویاترین و موثّرترین حالتش فقط میتواند «حقیقت پیچیده انسان و غرایز و سوائقش» را هویدا کند و نسلها را هوشیار و دانا و بیدار بار آورد تا در باهمستانی که پی میریزند، معیارهای خود را نه از درون دیگ و تغار نصیحتها و پندها و اندرزها و  نصوص اعتقادات مذهبی و ایدئولوژیکی و توصیه های درگذشتگان؛ بلکه از نیروی فهم و شعور و دانش و داوری و سنجشگری فردی خودشان اخذ کنند. انسان در هر دوره ای از تاریخ که متولّد شود و پا به قطعه ای از خاک کره زمین بگذارد، «غرایز و سوائقش» در تحت شرایط مکانی و زمانی، تعیین کننده رویدادهای تاریخی خواهند بود که به حیث نقشگزار به همآوردی با همنوعان خودش با روشهای خاصّ خودش کارزاری میکند. نود و نُه درصد آنچه تا کنون در باره تاریخ رویدادهای ایرانی از کهنترین ایّام تا امروز تحریر و منتشر شده اند، حکایتهای یک کلاغ، چهل کلاغی بوده اند.

  1. غنیمتشماریهای فرصت سوز

تفاوت شکار «اکنون» با انتظار کشیدن برای «فرصت مناسب» در این است که «اکنون» به آنچنان غنای فریبنده و دلربایی آمیخته است که چهره درخت انتظار را به تاریکی و پسزمینه دید آدمی میراند. وقتی که آدمی در نوشیدن شراب « لذّت اکنون و آنات» به شنگولی و سرمستی و گامزنی بر ابرهای خیالات رنگارنگ مشغول است، ناگهان و غافلگیرانه، «فرصت مناسب» از بهر اقدامات کلیدی و راهگشاینده پدیدار میشود و در برابر دیدگان آدمی به رقص در می آید. امّا سرمستی از باده «اکنون و آنات» بر سراسر قوّه تمییز و تشخیص و اراده مصمّم آدمی، طوری چیره شده است که رامشگریهای «فرصت مناسب» را همان عشوه گریهای «اکنون»، تصوّر میکنیم. عرصه سیاست، میدان ناهمخوانیها و همپیوندیهای، «اکنون و فرصت مناسب» است که افتادن در دام «اکنون» به معنای «غفلت کردن از حضور فرصت مناسب» است. «زلزله مهسا»، یکی از ژرف ترین و موثّرترین و کلیدی ترین «فرصتهای مناسب در تاریخ معاصر» بود که در سرمستیهای کنشگران تاق و جفت با عقاید و ایدئولوژیهای منحط و عقده ها و کینه توزیها و نفرتها و بیزاریها و جاه طلبیها و کمداشتها و بی مایه گیها و سطحی نگریها و ذلالتها، لت و پار شد. سیاستمدار به انسانی میگویند که در مستیهای «اکنون»، هیچگاه هوشیاری و دانایی و بیداری خود را از دست ندهد. بی دلیل و فلسفه نبود که ایرانیان باستان در موقع «مستی و میگساری به رایزنی و هماندیشی» میکوشیدند؛ زیرا تفاوت «اکنون» گریزپا و ناپایدار را با نقش کلیدی و پایدار و کارگذار «فرصت مناسب» میدانستند. کجایند شهریاران کنشگری که ساتگینهای مرد افکن «اکنون و آنات لذّتبخش» نیز هیچگاه و هرگز بر هوشیاری و بیداری آنها خردلی تاثیر نداشته باشد و هنر تمییز و تفکیک دادن «اکنون را از فرصت مناسب» بدانند و پاس بدارند؟

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

کیانوش توکلی

توجه داشته باشید که  کامنت های زیر منتشر نخواهند شد!  1- نقد محتوایی برای همگان آزاد  است  اما تخریب چهره   اشخاص حقیقی و حقوقی  مخالفین جمهوری اسلامی  توسط اسامی مستعار , مجاز نخواهد بود ؛  .2- اما  نقد اشخاص  حقیقی و حقوقی اپوزیسون  برای کسانی که با نام و چهره واقعی می نویسند؛  کاملا آزاد است 3- کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند.

جمعه, 18.08.2023 - 07:35 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.