رفتن به محتوای اصلی

انسان ایرانی در گستره دورانِ مُدرن و مُدرنیته
26.10.2023 - 05:59

تاریخ نگارش:26.10.2023

انسان ایرانی در گستره دورانِ مُدرن و مُدرنیته

سنگپایه دوران مدرن در کشورهای قاره اروپا از زهدان باززایی و روشن اندیشی بر اصل «آزادی» پی ریخته شد و نم نم به سراسر کره زمین در اجتماعات بشری نفوذ و توسعه پیدا کرد. گرایشی بود به سوی ریزش چفت و بستهای زنگار گرفته و خفقان آور و پوساننده روح و روان و مغز بشر در مناسبات اجتماعی که در سمت و سوی آفرینش فردیّتهای جزیره ای تلاش میکرد. پروسه ای بود که از بطن آن، «آزادی» در چهره های بدیع پدیدار میشد؛ یعنی آزادیی که بر محور «گسستن از مرجعیّتهای مذهبی و دینی و ایدئولوژیکی و مرام و مسلکی و همچنین حکومت سلاطین» میچرخید. گونه ای خانه تکانیها و تکاپوهای شوق آمیز آحادّ اجتماعات باختری بود برای رها شدن از هر چیزی که به روح و روان و مغز انسانها، غُل و زنجیرهای متابعتی و معذّبی و تنگ و تار کننده خُلق و خوی آدمی  را آویخته بود.

تلائلو و تابش مسئله مدرن شدن جوامع باختری به هر جامعه ای که بر روی کره زمین رخنه کرد، مشکلات و مُعضلات خاصّ خودش را نیز به همراه داشت که با «فرهنگ و تاریخ» اجتماعات دیگر، هیچ سنخیّتی نداشتند؛ بلکه زاییده و پرورده عصر مدرن و در خصوص پدیده مدرن شدن چهره جوامع و جهان به طور کلّی بودند. انسان در آفرینش جهان مدرن در جستجوی معنایی برای زندگی فردی خودش بود. معنایی که نه از دامنه پاسخهای دم دست و کلیشه ای که در مبانی اعتقادات دینی و مذهبی و ایدئولوژیکی و آداب و رسومی تمجید و تثبیت شده و تکرار و بدیهی انگاشته میشدند؛ بلکه در دامنه بینشی شکل میگرفت که انسانها با طرح پرسشهای فردی و تامّلات شخصی در جستجوی پاسخهای درخور از بهرش برای زیستن در وضعیّت «اکنون و اینجا» به پا خاسته بودند. انسان عصر مُدرن به دنبال شالوده ریزی زندگی شادخوارانه و متناسب با آرزوهایش بود؛ آنهم در  چارچوب فضایی از تصنّعات و تلقینات و دروغها و ریاکاریها و تظاهر کردنها و مکرّرات پوسیده و دلهمزننده که در سراسر اجتماع رایج و شیوع داشتند. انسان عصر مدرن در اشتیاق یافتن و آفرینش دامنه های دیگرسان بود؛ سوای چارچوبهای کهنسال و زنگار گرفته و پوسیده آبا و اجدادی؛ یعنی مناسباتی که آگاهانه بر گزینش اختیاری و خواستنی فرد فرد انسانها بدون هیچ اجبار و اکراهی استوار بود.

در گیر و دار کشمکشهای نوزایشی و دیگر سانی، انسانهای جوینده و پرسنده یقین داشتند که سیستمهای مطلق استبدادی و دیکتاتوری با کاربست ایدئولوژی و اعتقادات یکدست نمیتوانند به پرسشهای آدمی در باره معنای زندگی پاسخ نهایی بدهند یا اینکه آنها را از حسرت و تمنآی زندگی ممانعت و محروم کنند؛ زیرا وقتی که اجتماع و زمامداران آن به آزادی فردی آدمی ارجی نگزارند و نگهبان و پرورنده استعدادها و توانمندیهای فرد فرد انسانها نباشند، متعاقبا فرد نیز از جامعه میگسلد و میرمد و به گوشه انزوا پناه میبرد و حتّا علیه زمامداران قیام میکند. انسان عصر مُدرن میخواست که زندگی خودش را آگاهانه بر پایه ذهنیّت فردی خودش بیافریند و بیاراید. انسان دوران مُدرن، انسانی بود که با مشعل «پُرسش سُقراطی» در باره «چیستی؟» هر چیزی به تکاپو افتاده بود و میخواست که طرحی نو را از زندگی و جهان در افکند و شادمانی خودش را پیدا کند و سعادتمند بزیید. او میخواست که از اجتماع همگونه و همسان بگسلد و با فردیّت خودش در کنار دیگر فردیّتها به آفرینش «باهمستان در خور زندگی شایسته و با عزّت و کرامت» همّت کند.

اگر انسان عصر مُدرن در تمام زیر و بم کشمکشهایش در عرصه های مختلف اجتماعی و فرهنگی و کشوری و فردی و جهانی به دنیال «گسستن و آزاد شدن از غُل و زنجیرها و موانع زندگی ستیز» بود، در عوض، انسان عصر «مدرنیته» به دنبال واقعیّت پذیر کردن «آزادی برای همبستگی و همعزمی وهمدلی و باهماندیشی و همدردی» است. به همین دلیل است که انسان عصر مدرنیته به دنبال یافتن ستونها و شاهرگهای حیاتی برای دوام فروزه هایی تکاپو میکند که بتوانند بنیانهای خوشزیستی و سعادت و رفاه و آرامش روح و روانش را تامین و تضمین کنند. هیچ چیزی در جهان تجربیات و تاریخ و فرهنگ بشری، «کهنه و عتیقه» نیست؛ بلکه همیشه در حالت «شادابی بالذّات و انگیزشی» هست. آنچه را که «نو/تازه/جدید» میگویند، هیچ چیز دیگری نیست سوای تغییر «چشم اندازها» برای پوست اندازی و دگرسان زیستی و دگرسان شدن. انسان، هیچگاه، کهنه و عتیقه نمیشود؛ ولی اعتقادات و نگرشها و بینشهایش کهنه و فرسوده و بی بو و خاصیّت و همچون البسه آدمی، نخ نما و نیمداری میشوند. تحوّل انسان در دایره چشم اندازهایش به پیشرفت در فرهنگیده و فرزانگی شدن منش آدمی میانجامد. [کسانی که دقیق میخواهند بدانند که منظور از تغییر چشم انداز برای نو شدن، یعنی چه؟، پیشنهاد میکنم که فیلم ارزنده «کلوب شاعران مرده» را با بازی درخشان روبین ویلیامس حتما تماشا کنند]

انسان ایرانی اگر به راستی اهل اندیشیدن و پرسیدن و کنکاویدن باشد، باید بتواند هنر پاداندیشی [=دیالکتیک] را در باره پدیده های «مدرن و مدرنیته» که محصول تحوّلات فکری و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی کشورهای قاره های اروپا و آمریکا هستند و در برخی زمینه ها تا امروز عواقب ناگوار و آسیب زننده برای هم جوامع اروپایی و همچنین دیگر جوامع جهانی داشته اند در پروسه ای نواندیشیانه انتقادی، بازآفرینی انگیزنده به تفکّر کند. بکوشد که به سوی «پیوند دادن تمام چیزهایی» گام بردارد که انسان عصر مُدرن، روزی روزگاری با هیجان و شوق و سختکوشیهای استخواندار از آنها گسست تا بتواند آزادی خود را در گهواره کرامت انسانی و خدایی و شاهنشاهی اش پاس بدارد. امروزه روز، اندیشیدن در باره مدرنیته به معنای تقلید از ظواهر جوامع غربی و ادا و اطوار در آوردن و همشکل شدن در حرکات و رفتارها و گفتارها با مردم جوامع باختری نیست؛ بلکه انگیخته شدن از تجربیات آنها برای پاسخ دادن به پرسشهائیست که از دامنه واقعیتهای عریان عصر «جوامع مُدرن» زاییده و به مُعضلاتی کلافپیچ در عصر «مدرنیته جوامع» تبدیل شده اند. پرسیدن در باره بُنمایه های «چیستی خدا و دین و اخلاق و اجتماع و آزادی و کرامت بشری و زمامداری و کشورداری و حقوق و کار و اشتغال و خانواده و صلح و آشتی و همسایه داری و باهمزیستی و برای همدیگر بودن و شادی آفرینی و مناسبات دوستانه و امثالهم»، هیچگاه و هرگز به گذشته های سپری شده و قبل از دوران «مدرن و مدرنیته» مختوم نمیشوند؛ بلکه پرسشهای بشری فراسوی «مشمول زمان فیزیکی شدن و حادثه پیری» هستند. پرسشهای بشری، انگیزه هایی هستند برای جستجو و یافتن پاسخهایی که بتوان با اتّکا به آنها بر مُعضلات و مسائلی چیره شد که انسانهای جوامع را از آنچه «مغزه و معنای زندگی و هدف از زیستن بر کره خاکی» است، بیگانه و غریب  کرده اند. مسئله انسان ایرانی در دوران «مدرنیته»، مسئله دوباره انسان شدن است. دوباره دوست داشتن و دوباره خود شدن است. دوباره کرامت انسانی خود را  و دیگر همنوعان را کشف کردن است و به سوی بزرگی جوییهای خدایی و شاهنشاهی بال پرواز در آوردن است. دوباره رقصیدن و سرود خواندن و شادی و خنده و مهر ورزیدن است. دوباره چیره شدن بر خصم بی پایه نفرت و کینه و حسادت است از بهر شاهنشاه دادگزار شدن بر سوائق و غرایز خود. «ایرانی عصر مدرنیته» اگر ایرانی اصیل باشد، باید بتواند با اندیشیدن در باره تار و پود اساطیر و تاریخ و فرهنگ سرزمینش، «اصالت ایرانی بودنش» را در گستره ای جهانی بفهمد و وااندیشد و پدیدار کند؛  در غیر این صورت، همواره در چنگال و تحت سیطره محصولات و پیامدهای «پدیده های مدرن و مدرنیته»، مغلوب و مفعول و تابع حقیر خواهد ماند.  

1- انسان در بطن سوائق و غرائزش و انسان در دشت ایده آلهایش
من آموخته ام که انسان را در سوائق و غرائزش به رسمیّت بشناسم و ارج گزارم. امّا ارجگزاری و رسمیّت دادن به غرائز و سوائق به معنای این نیست که ایده آلهای بشری را بی اعتبار میدانم و برایم ارزشی ندارند. برعکس، من در تلاش برای کسب شناخت مستدل و متّقن و با مغز در باره پیچیدگی روح و روان انسان در سوائق و غرائزش بر این اندیشه ام که میتوان به تلطیف رفتار و گفتار آدمیان در سمت و سوی آرمانها و ایده آلهای آنها، نقش انگیزنده ایفا کرد و موثر واقع شد. تفاوت موضعگیریها و سنجشگریها و دیدگاههای من با کثیری از همنوعانم در این است که من هرگز و هیچگاه، انسان را فدای «ایده آلها و آرمانها و ناکجا آبادهای تخیّلی و فانتزی مآب» نمیکنم؛ بلکه تلاش میکنم به دیگران بفهمانم که انسان میتواند تلطیف شدن رفتارها و گفتارهایش را در هر زمینه ای که به انسان و مسائل بشری مربوط میشود، با آگاهی و مسئولیّت و گشوده فکری اجرا کند به شرطی که بفهمد و بداند که ایده آلها و آرمانها و ناکجا آبادها فقط افقهای جستجو از بهر بهزیستی و بهمنشی هستند؛ نه نجاتگاههای آدمی به طور یکمرتبه و ضربتی از تمام مشکلات و مسائلی که شاید قرنها و دهه ها بر همدیگر تلنبار شده اند و منتظر «قیچی شدن» هستند.

آنانی که انسانها را در خوشمنظری «آرمانها و ایده آلها و ناکجا آبادهای تخیّلی و فانتزی مآب» فریب میدهند و بهره برداریهای قدرتپرستانه از آنها میکنند، جنایتکارانی هستند که به نام انسان، علیه انسان به پا خواسته اند؛ ولو شبانه روز از «آرمانها و آرزوها و ایده آلهای آدمیان» در هر کوی و برزنی سخنها و روضه های رضوان بخوانند. انسان، پدیده ای زمینی و خاکی است که در اشتیاق برای برآمدن از خاک به سوی بلندیهای شکوفا و افشانده شدن گوهر وجودی اش در آسمان آرزوها و آرمانها و ایده آلهایش تلاش میکند. پیوند و نقش درهمتافته سوائق و غرائز آدمی در پروسه برآمدن از نطفه زندگی تا در خاک شدن، پروسه ایست که به همخوانی نیروهای بالقوّه آدمی در گستره مناسبات با همنوعانش و زیستبومش منوط است. هر چقدر انسانها در «دنیای تخیّلی و فانتزی مآب آرمانها و آرزوها و ایده آلها و ناکجا آبادها» غرق شده باشند، به همان میزان از آدمیگری، تخلیه و تهی و به جاندارانی فلزی دگردیسه میشوند که هیچ توانمندیهایی را برای حلّ و فصل کردن ریزترین مشکلات فردی و اجتماعی و کشوری نخواهند داشت.

شناخت انسان در سوائق و غرائزش باعث میشود که از انسان، هیچ «موجود معصومی» ساخته نشود؛ بلکه انسانی به رسمیّت شناخته شود که انسان است با تمام فضایل و ضعفها و تواناییها و استعدادها و خطا کاریها و احساس متغیّر بشری؛ یعنی انسانی که میخواهد از خاک حضیض بر آید تا در آسمان عزت و کرامت و شرافت خدایی و شاهنشاهی شکوفا شود و تخمه وجودی اش را در اوج بلندی جوییهایش بر زمین افکند و نسل اندر نسل، دیگر بار زاده و بر درخت افلاک شکوفا شود و جاودانگی خود را در کائنات اسرار آمیز جشن بگیرد. روشنگران و متفکّران مسئول و با وجدان به آنانی میگویند که  میتوانند انسان خاکی را در افق «ایده آلهایش» به تلطیف شدن رفتار و گفتارش به همّت خودش بینگیزانند و ترغیب کنند و مددکار شوند؛ نه اینکه ایده آلهای انسانها را ابزاری کنند برای سیطره یافتن و حکومت مطلق بر وجدان و روح و روان آدمیان داشتن و سپس تبدیل آنها به برده ای حقیر و ذلیل و بی کرامت و بی هویّت.

 2-خیابانهای یکطرفه
انسانها وقتی که در چنگال عقاید و ایدئولوژیها و نصوص قطعی گرفتار و در بند میشوند و در سازمانی یا حزبی یا گروهی به گرد همدیگر میآیند و به توده ای همشکل و امّتگونه تبدیل میشوند، تمام رفتارها و گفتارها و کنشها و واکنشهای آنها همچون خیابانهای «یکطرفه» میشوند که فقط در یک مسیر مشخّص و کانالیزه شده اقدام میکنند و هیچگونه عقبگرد و توقّف و دگرحرکتی ندارند؛ بلکه فقط به یک شیوه و در یک چارچوب و سمت و سوی برنامه ریزی شده، عین همدیگر رفتار میکنند و عین همدیگر سخن میگویند و عین همدیگر نیز  تظاهر و ریاکاری میکنند.

جامعه ایرانی از نخستین ایّامی که عدّه ای بر آن شدند، سازمان و حزب و گروه و جبهه همعقیدتی به پا کنند تا همین امروز به اجتماع، خیابانهای «یکطرفه» تبدیل شده است؛ طوری که هیچ خیابانی به خیابان دیگر متّصل نمیشود؛ زیرا هیچ چهارراهی و میدانی که آنها را به همدیگر وصل کند، وجود ندارد؛ بلکه آنچه موجودیّت دارد، طول و دراز بودن خیابانهای یکطرفه سیاسی و حزبی و فرقه ای و گروهی و جبهه ایست و هر انسانی که فقط سواد دبستانی نیز داشته باشد، نیک میداند که هزاران هزار خط یکطرفه را که تا بی نهایتها  امتداد دهی، هرگز و هیچگاه در هیچ زمانی و هیچ مکانی به همدیگر متّصل نخواهند شد. ریشه ناکامیابی و بی بو و خاصیّت بودن تمام احزاب و سازمانها و گروهها و فرقه ها و جبهه های رنگارنگ در طول یکصد سال اخیر در ایران در این مُعضل ریشه برافکن نهفته است که از یک طرف، هر سازمانی و حزبی و گروهی و فرقه ای و جبهه ای، خود را آغاز و انجام حکومت مطلق بر ایران و مردمش میداند و هرگز هنر کشور آرایی را در هیچ مکتبی نیاموخته است؛ حتّا در مدرسه تجربیات شخصی و فرقه ای خودش و دیگران و از طرف دیگر، هر تلاشی که برای ایجاد میادین و چهار راههای ارتباطی و پیوندی بخواهد در اجتماع ایرانی شکل بگیرد به همّت زرّادخانه های حزبی و سازمانی و گروهی و فرقه ای با خاک یکسان میشود و ملّت نیز در زیر خروارها خاک رقابتها و حسادتها و کینه های کنشگران مدّعو، مدفون و گور به گور می ماند.

کشورداری و زمامداری [در معنای فلسفی؛ نه مذهبی و ایدئولوژیکی] به این بازبسته است که کنشگران مدّعو در گفتار و کردار اثبات کنند که در کدام دامنه از فرزانگیها و توانمندیها و فروزه های فرهنگیده فردی که بر شخصیّت موثر و مستقل اندیش و پاسخگو و کارساز آنها شالوده ریزی شده باشد، میتوانند جاده هایی را بیافرینند و پی ریزی کنند که انسانها را به همدیگر بپیوندانند از بهر همکاری و همپیمایی برای ساختن باهمستانی که درخور کرامت تک تک شهروندان باشد. کسانی که تمام استعداد و دانش و تحصیلات و توانایی و شعورشان فقط برای ساختن «خیابانهای یکطرفه» کفایت میکند، اصلا و ابدا لیاقت ندارند که حتّا با بیل و کلنگ به آباد کردن کویرهای ایران گمارده شوند؛ چه رسد به فرمانروایی بر خاک و مردم ایران. آیا بعد از اینهمه فلاکتها و ذلالتها و حقارتهایی که در حقّ مردم ایران در جامعیّت وجودی در طول چهار دهه اخیر در زیر سیطره گیوتینداران الهی از طرف زمامداران بی لیاقت و فرّ اجرا شد و همچنان میشود، زمان آن هنوز نرسیده است که مدّعیان احزاب و سازمانها و گروهها و فرقه های سیاسی، حدّاقل از خود بپرسند که ما در کدامین راهها تا کنون قدم زده و همچنان میزنیم؟ در امتداد «خیابانهای یکطرفه» یا در تلاش برای ایجاد میادین و چهار راههای پیوندی حسب گفتارها و اقدامها و تلاشها و اسناد و مدارک عینی و ملموس و تجربی و بیواسطه خودمان در گفتار و رفتار اجرایی؟. کدامیک؟.

3- تصادم احساس بشری
(...... عشق رمانتیک، فقط گونه ای از مناسبات عاشقانه نیست؛ بلکه مجموعه ای از زیر و بمهای روح و روان آدمیان است: ترکیبی از باورها، آرمانها، دیدگاهها، و توقّعات و خواسته ها. عشق رمانتیک به معنای عاشق کسی بودن نیست؛ بلکه بیش از هر چیز دیگر به معنای «عاشقی و دلباختگی» است که پدیده ای خاصّ خودش است. وقتی که عاشقیم، خیال میکنیم که معنا و مغزه زندگی را در آغوش کشیده ایم. ولی برغم عاشق بودن، لحظاتی بر آدمی چیره میشوند که حسّ تکرار و تنهایی و غریب بودن و پوسیدگی و افسردگی بر روح و مغز و روان آدمی غالب میشوند و ناتوانی آدمی را برای ایجاد و دوام مناسبات عشق آمیز رقم میزنند. در این خصوص، رسم بر این است که همراه و رفیق و معشوق و همسر خود را مسئول میدانیم و حس سرخوردگی شدید از مناسبات داریم. امّا هیچگاه به این فکر نمی افتیم که شاید خود ما هستیم که در مناسباتمان باید چشم اندازها، انتظارات، خواسته ها و آرزوها و رفتارهایمان را تغییر دهیم تا بتوانیم پیوندهایی زیبا را با دیگری پی بریزیم.)

[WE: Underestanding the Psychology of Romantic Love – Robert A. Johnson (1921 - 2018) – HarperOne– California – 2009 – P. 25]

حسهای آدمی در وجود آدمی، خلجانها و خیزابها و هول و ولاهای متفاوتی را ایجاد میکنند. گاهی نیازهای بدنی و فیزیکی آدمی به گونه ای بر آدمی تاخت و تاز میکنند که تفاوت بین نیاز فیزیکی و مادّی را با اشتیاق به ترضیه شدن حسهای روحی و روانی از یکدیگر تمییز نمیدهیم. تردیدی که ناشی از کژفهمی گفتارها و کژبرداشت رفتارهای زنان و مردان نسبت به یکدیگر ایجاد میشوند از پیامدهای خلط نیاز فیزیکی بدن با اشتیاق روح و روان است که پیشداوریها و دلخوریها و انزجارها و دست آخر نیز نفرتها را ایجاد میکند. وقتی نتوان مرزهای نیاز فیزیکی بدن را با شور و حالهای شادی آفرین و آرامبخش روح و روان در چشم اندازی خردمندانه از یکدیگر تفکیک کرد، آنگاه زنان و دختران در وجود مردان و پسران، همواره «فاعل متجاوز جنسی» را متصوّر میشوند و بر عکسش نیز مردان و پسران در وجود زنان و دختران، همواره «سوژه جنسی» را مدّ نظر دارند.

کشمکشی که از دیر باز تا امروز مناسبات زنان و مردان را به میدانگاه تهاجمات و حملات و اتّهامات و جدالهای متقابل علیه یکدیگر و گسست آنها تبدیل کرده است، باعث شده اند که تار و پود آنچه را که انسان در تمامیّت وجودی اش هست، مسموم و بی مزه کنند؛ طوری که سخت و به نُدرت میتوان پیوند زوجهایی را دید که توانسته باشند تعادل نیاز فیزیکی بدن و ترضیه اشتیاقهای روحی و روانی را بر ستونی خردمندانه طراز کرده باشند. تا زمانی که خلجانهای پر عطش و آزادیبخش روحی و روانی از دیدگاه زنان و مردان، تفسیرهای «جنسی/سکسی» میشوند، مناسبات زنان و مردان نیز به بی اعتمادیهای فاجعه بار و آسیب رسان و غم انگیز آلوده خواهند ماند. آنچه در این بینابین هدر خواهد رفت، فرصت عاجل زندگی و زیستن مهرآمیز است که قربانی کژفهمیها و کژبرداشتهای متقابل میشود. پیوندی که نیاز فیزیکی بدن با اشتیاقهای روح و روان آدمی دارد، پلیست به سوی ایجاد و دوام تعادل در جسم و روح و روان انسان. ترضیه خواهش هر کدام از نیازها به تنهایی نمیتواند سمت دیگر معادله را ترضیه کند. چه بسا آنچه که در مناسبات کثیری از زوجها هیچگاه واقعیّت تجربی پیدا نکند و مدام به حسرتهای دست نیافتنی آمیخته باشند، همانا ایجاد تعادلی باشد که ناممکن بودنش از پیامدهای خلط نیاز و اشتیاق طرفین معادله نشات گرفته است. انسانها بیش از آنکه قربانی سوائق و غرائز خود باشند، اسیر و برده و بازیچه و محکوم اعتقادات و بینشها و نگرشها و تصوّرات خود هستند. زندگی، حادثه ایست که اگر در بطن اعتقادات پوچ و بی اصل و پایه شکل بگیرد، تا خاموش شدن شعله هایش، رنجیست فرسایشی که بر آدمیان آوار شده است؛ نه هدیه ای که شادمانیها و شوریده حالهای دم به دم را میآفریند.

4- عریانگرانِ استتاری
عریان شدن گفتاری و رفتاری به معنای پدیدار شدن انسان در حقیقت ظاهر و باطنش نیست. عریان شدن گفتاری و رفتاری که باطن آدمی را آشکار نکند، استتار و اختفاف مغرضانه از بهر فریب دادن دیگران است. انسانی که در گفتار و رفتارش بدانگونه که هست، پدیدار میشود، عریان بودنش را بی واسطه اثبات میکند و نیازی به تایید و تصدیق شدن ندارد؛ زیرا ظاهر و باطنش با همدیگر اینهمانی دارند. در جهان امروز و مناسبات اجتماعی و کشوری و جهانی، رسم بر این است که چگونه میتوان در عین عریان نمایی به استتار «خود و نیّات فردی و جمعی و گروهی و سازمانی و حزبی و فرقه ای و امثالهم» تقلّا کرد و با تبحر و زرنگیهای ایهامی به مقاصد و اهداف خود رسید. مابین آنچه عریان و استتار میشود، خود انسان است که نقش بازی میکند و کارگردان و سناریو نویس گفتارها و رفتارهایش است. تمیز و تشخیص دادن مقاصد و نیّات باطنی انسان در چم و خم نمایشهای گفتاری و رفتاری اش به این منوط است که «پدیده انسان» را در دو قطب «سوائق و غرائز بشری» مدام در نظر داشته باشیم تا بتوانیم به میزان صحت و سُقم نمایشهای گفتاری و رفتاری دیگران پی ببریم. هیچکس نمیتواند در نمایشهای عریانی رفتارها و گفتارهایش ادّعا کند که ظاهر و باطنش، یکی هستند؛ زیرا آنچه به ذات خودش عیان و عریان میشود، هیچگاه نقش بازی نمیکند؛ بلکه بدانسان که هست پدیدار میشود و میدرخشد همچون خورشید و ماه و ستارگان. 

5- سایه های بلند و تاریک
[ ..... تضاد و مبارزه اسلام با کفر، شرک، طغیان و استکبار، یک حرکت مداوم انقلابی تضاد بین کفر و توحید است و هر انقلابی که نتواند تداوم و استمرار خود را حفظ کند؛ طبعا از بین میرود. زیربنای این شروط در انقلاب اسلامی، ایدئولوژی اسلامی و نصوص صریح قرآن است].

[کتاب: اسلام انقلابی و انقلاب اسلامی – تالیف: دکتر ابوالفضل عزّتی – انتشارات هدی – تهران،1359 ، ص 30]

هیچ جانداری و گیاهی و پدیده ای در حالت بلوغ کامل، متولّد و پدیدار نمیشود؛ بلکه در پروسه های متفاوت و در زمانهای مختلف از یکدیگر، نم نم و به گونه بطئی، رشد میکند. آنچه که در اوج بلوغش به معضلی ریشه سوز تبدیل میشود، در جنگ و مبارزه و گلاویزی با ابعاد ظواهرش هیچگاه خنثی نخواهد شد؛ بلکه بیشتر و بیشتر آبدیده تر و مستحکم تر میشود. کنشها و واکنشهای یسل کشان اسلامیّت و ولایت فقاهتی برآمده از آن و سیطره بلامنازع کاست اخانید بر سرنوشت ایران و ایرانیان، محصول قرنها نیندیشیدن در باره چند و چون مبانی عقیدتی اسلامیّت و سنجشگری نکردن «اسلامیّت در منابع پایه اش [= اساطیر، الاهان، قرآن، سیره محمّد و ائمه، احادیث]» است که امکانهای دوام و فعّال مایشاء بودن مومنانش را تا امروز امکانپذیر کرده اند. آنچه که سایه های بلند و تاریک دارد با اصل خودش اینهمانی ندارد؛ بلکه دلیل بلندی و سیاهی سایه اش به زاویه ای بازبسته است که نور به آن میتابد. قرنهاست که «اسلامیّت» در لوای نورافکنیهای تحصیل کردگان و سواد داران و اساتید ایرانی توانسته است به تمام کنج و کنار جامعه ایرانی و شخصی ترین مسائل مردم، نفوذ متجاوزی و اقتداری و تحکّمی داشته باشد. برای آنکه بتوان پدیده اسلامیّت شمشیر اقتلویی را در ریشه هایش شناخت و تاثیر تخریبی و ویرانگر و تهاجمی و نکبت بارش را خنثی و خشک کرد، باید آموخت که چگونه میتوان شریانهای آن را در «سنگپایه های عقیدتی اش» از کار انداخت؛ زیرا منبع نور رسانی برای آنانی هستند که سایه های بلند و تاریک اژدها آسا را بر روی «خنج باتلاق اسلامیّت» ایجاد و در زبان و گفتارهایی تحمیقی و تجاهلی عبارتبندی و ترویج و منتشر میکنند.    

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

کیانوش توکلی

فا بل توجه دوستان نویسنده : از این پس  مطالبی که دوستان در بخش تربیون ازاد می گذارند : پس از 12 ساعت جا به جا خواهد شدو به بخش های سیاسی ؛ جهان ؛   دیدنی‌ها و شنیدنی‌ها و گوناگون منتقل خواهد شد و تنها  مقالاتی در بخش تربیون آزاد می ماند که به  موضوعهای اساسی  می پردازد

پ., 26.10.2023 - 19:32 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.