
ما هرگز اجازه نمی دهیم عزا را بر جای شادی بنشانید .
هیچ گلوله و بمبی مخرب تر، و ویران گر تر از تخریب تاریخ و فرهنگ یک ملت نیست ! از بین بردن نشانه های ملی وتاریخی که ذره ذره در روح وجسم یک ملت نفوذ کرده ورمز پایداری او در برابر حمله بیگانگان . هر مهاجم،داخلی و بیرونی است.
"بیگانه نفوذ کرده ای چون جمهوری اسلامی ".
هویت ملی نشانه ها وعناصر مختلفی هستند که طی قرن ها به مناسبت هائی شکل می گیرند!تکرار می شوند در ذهنیت فردی و اجتماعی ساکنان یک سرزمین شرطی می گردند وهویت ملی باشندگان آن مرز وبوم را تشکیل می دهند.
چه تلاش عظیمی برای شکل گیری و حفظ این هویت ملی در مسیر سنگین گذر تاریخ صورت گرفته است .
هر مهاجمی تلاش کرده این رمز پایداری یک ملت را حذف کرده! مهر و نشان خود را بر پبشانی این سرزمین بکوبد.
ازلشکر اسلام با شمشیر های سر کج خون ریزکه خون میریخت ،شهر ها ویران میکرد .کتاب خانه ها آتش میزد. زنان ومردان را به اسارت میکشید. نام عجم براو نهاده ، قرن ها سکوت و وحشت را که یاد آوری کنیتت جزای مرگ داشت را بر این سرزمین تحمیل میکرد.تا لشکر مغول که از کشته ها پشته می ساخت .
اما بضاعت ناچیز هر کدامشان در عرصه علم ،هنر ،نداشتن عناصر تاریخی ونماد های قدرتمند که قادر به هما وردی با غنای تاریخی این سرزمین باشد . آنها را نا گزیر از قبول هویت ملی سرزمینی کرد، که با چنگ ودندان ازگذشته خود ازتمدن و فرهنگ خود که در نماد های گوناگون متجلی بود دفاع می نمود!
تمدن و فرهنگی بمراتب غنی تر از فرهنگ کم بضاعت آن ها ! سرزمینی که پیامبرش از صلح و دوستی سخن می گفت .
صلح را در برابر جنگ می نهاد . شادی و فراوانی را در برابر اندوه و قحطی آورده شده توسط آن ها . پیامبری که بر پیشانی کتابش اوستا .پندار نیک ،گفتار نیک و کردار نیک نگاشته شده بود.
تمدنی پر افتخار در سیمای بنا های عظیم بجا مانده چون تخت جمشید ،ایوان مدائن ،دانشگاه جندی شاهپور و مهم تر از همه در بنای عظیمی که فردوسی براساس همین گذشته پر شکوه و قهرمانان اساطیری آن بنا نهاد.
"پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نیابد گزند."
بنائی که زیبا ترین چهره های انسانی با نام های دل انگیز به نگهبانی بر دروازه های آن ایستاده اند .
قهرمانانی با نام های افتخار آفرین بجا مانده از یک تمدن بزرگ .
از رستم تا گرد آفرید، ازآرش تاکاوه ،از ضحاک تا جمشید ،ازسیمرغ خردمند ، تاگذشتن از هفت خوان نهاده شده بر سر راه رستم "بخوان بر سر راه مردمان این سرزمین"
همه و همه در سایه نبردی بزرگ صورت گرفته است . نبردی که سلاح آن شادی بود و ایستادگی . "مرا"مارا" عهدیست با شادی که شادی آن من "ما" باشد."
وحدت ملی بود! در برابر تفرقه اندازی دشمنان مردم .
چرا که پی افکنان این تمدن و فرهنگ نیک می دانستند که هیچ سلاحی برنده تر و خطر ناک تر از هجوم لشکرغم واندوه بر باشندگان یک سرزمین نیست.
از این رو هر زمان که لشگر اجنبی "حال لشکر خودی کم بضاعت ومتحجر یورش آورده از درون کمر به نابودی ابن تمدن و فرهنگ بسته است."
در عهد ی چون اکنون که در میکده بسته ودرتزویر وریا گشوده اند.حرمیانی که خرقه شان مستوجب اتش است.لشکر غم انگیخته وکمر به نابودی هر آنچه که رنگ شادی و سرور دارد بسته اند.
محافظی چون حافظ پای در میدان نهاده وسروده است .
"اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم"
چرا که نیک می داند هیچ عنصری خطرناک تر از یاس واندوه نشسته بر جان یک ملت و تاراج فرهنگ وتمدن آن نیست .
انسان به اعتبار چشم انداز ها ، تصاویرروشن و شادی بخشی که می سازد میل به حرکت می یابد .هر میزان که این تصاویر روشن تر وامید بخش تر باشند باز تاب های فردی واجتماعی مثبت تر! میل به حرکت وشادی افزون تروجامعه پویا ترمی گردد.
برعکس به هر میزان که از دامنه وروشنی این چشم اندازها کاسته شود ونا امیدی در رسیدن به هدف بیشتر گردد و عناصر شادی وسرور از انسان دریغ گردیده و بجای آن نوحه وشیون جای گزین شود. مراسم عزا جای عید وشادی بگیرد . بازتاب های فردی واجتماعی منفی وکم رمق تر شده و میل به حرکت وپویائی اجتماعی کمتر و کمتر ترمی گردد .
سرنوشتی که امروز در دوزخ جمهوری اسلامی به آن گرفتار شده ایم.
گرفتار دربی شرمی حکومت اسلامی متکی بر عقاید مالیخولائی فردی که خود را مالک الرقاب ملت می داندو وامر بر حذف اعیاد و روزهای ملی که شادی آفرینند می دهد! تا قدر قدرتی خود را با قرار دادن تلخ ترین کلماتی چون امر به معروف و نهی از منکردر تقویم رسمی کشور که یاد آوربزرکترین جنایت رژیم اسلامی در حق آزادگان این سرزمین است !به رخ مردم بکشد.
تا حس زبونی وناتوانی یک ملت در برابرخود را بنمایش بگذارد .
عملی که نشان از خشم ونفرت خود شیفته ای است که بی اعتنائی بخش فرهیخته جامعه از استادان تا معلمان ،ازهنرمندان و ورزشکاران تا کارگران و کارمندان آگاه و نهایت نسل جوانی که حماسه مهسا را آفریده و تره برای او خرد نمی کنند! او را بمرز جنون کشانده است.
رهبری که مشروعیت مردمی از کف داده ! بگونه ای که دیوانه واربرهر آن چه که ملی ،مردمی و در ارتباط با تاریخ ،فرهنگ وادب این سرزمین است !هجوم آورده وکمر به نابودی آن ها بسته است.هجوم به هر آن چه که ارزش ملی است .خاک در چشم مردم بپاشد و یاد آوری کند که قدرتی فرا تر از من نیست.
آیا حداقل برای یک بار هم که شده در توان ما نیست که بدور از گروه گرائی و منیت های فردی ،در یک حرکت فرا گیر و جمعی به مقابله با این هجوم سازمان یافته !برخیزیم و یک صدا همبستگی خود را در دفاع از ارزشهای ملی مان نشان دهیم؟ ارزشهائی که متعلق به همه ماست .بدون نسبت دادن به این وآن !بدون اما واگر! ابوالفضل محققی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
ممنونم از توجه شما!
ممنونم از توجه شما!
سنجشگری بهره آور
درود بر آقای گلستان گرامی!
مختصر و موجز. توضیحی در باره برخی آدمها و حرفهایشان
اگر خطا نکنم، مسئله شما با «شاملو» برمیگردد به حرفهایی که در باره فردوسی و شاهنامه زده بود. در اینگونه مواقع باید آدم حواسش جمع باشد که به قول ضرب المثل آلمانی: «بچّه را با طشت آب کثیف دور نیندازیم»، بلکه کارها و اقدامها و رفتارهای ارزشمند انسانها را نیز در نظر بگیریم تا در موقع قضاوت کردن، انسانی دادگزار باشیم؛ نه انتقامگر.
من در برخی از مطالبی که قبلا نوشته بودم، تاکید کرده بودم که اگر روزی روزگاری، ایران به مقام اصیل و اصالتی اش ماندگار شد و نظامی حقوقی پا گرفت که صنّار سی شاهی اعتبار داشته باشد، آنگاه شایسته و بایسته است که در موقع دادرسی به پرونده مجرمان، قاضی و هیئت منصفه و دادستانی، حتما این موضوع را در نظر داشته باشند که شخص مُجرم در طول زندگی اش تا قبل از ارتکاب جُرم، چه خدماتی به مردم و خانواده و همسایه و دوستان و میهنش کرده است حتّا اگر کاشتن درختی باشد یا گرفتن دست پیرزنی برای عبور از خیابان یا پاک کردن اشکهای کودکی در فراق مادرش و سپس با جمع خدمات مجرم، میزان «مجازات را نسبت به مجموعه جُرم» بسنجند و حدّ نصاب را رعایت کنند.
این موضوع دادگزاری که میگویم فقط شاملو و کسرایی و امثالهم را مشمول نمیشود؛ بلکه دامنه تمام گرایشها و نحله ها را در برمیگیرد از مذهبی اش بگیر تا ضدّ مذهبی ترینها. دورانی که انسانها «مادرزاد با کمالات» زاییده شوند و آنها را با خودشان به جهان بیاورند، هنوز نرسیده است؛ زیرا انسان خودش به ذات خویش در تخمه وجودی اش، کمال محض است و آنچه از وجودش تراوش میکند تولیداتی هستند که به سوی ایده آلهای زمینی اش تقلّا میکنند و حکم کمال را ندارند. هیچ انسانی را به دلیل خطاهایش تا توی گور، ملعون و منفور و منزوی نکنیم.؛ بلکه بکوشیم انسان را در دایره کنشها و واکنشها و گفتارها و رفتارها و نتایج اقدامهایش دادگزارانه قضاوت کنیم؛ نه برای اینکه همدیگر را محکوم کنیم یا به اوج ستایشها و تعریفهای آنچنانی ارتقا دهیم؛ بلکه به این دلیل که نشان دهیم، انسانیم و بهره ای از آنچه را اینقدر شبانه روز سخنش را میگوییم و می ستائیمش واقعا داریم؛ یعنی «فهم و خرد و نیروی داوری».
بنابر این، اون حرفهای زنده یاد شاملو، کوچکترین آسیبی به قامت بلند «فردوسی طوسی و شاهنامه و هویّت ایرانی» نمیزنند؛ زیرا آنچه را که «فردوسی» سروده است، نمایانگر هنر شاعری و استعداد قویمایه و سخندانی دلاویز و فعم فرهیخته وشعور مغزه دارش بوده است که توانسته اساطیر ایرانی را بدانسان که در خاطره ذهنی مردم ایران باقیمانده است در زبانی سلیس و روان و خوشنواز عبارتبندی کند از بهر اندیشیدن برای مغزهایی که آزاد از «سموم عقیدتی و ایدئولوژیکی و مذهبی و مرام و مسلکی» هستند به منظور دوام و استحکام چفت و بست شیرازه باهمستان ایرانی. بنابر این، الماس را حتّا اگر در چاه مستراب نیز بیندازید، هیچگاه بو نخواهد گرفت و هرگز نیز از ارزش و درخشش بی همتایش، خردلی کاسته نخواهد شد.
آنچه را نسبت به انسانها باید سنجید، رفتار و گفتار آنهاست؛ نه کرامت وجودی انسانها. نظرات و تولیدات قلمی شاملو را که حتّا برخی رباعیات خیّام را غلطخوانی کرده است! و همچنین دیگران را، هر چقدر نیز مشمول انتقاد باشند، دلیلی نیست که ما بخواهیم با کوچکترین کژفهمی یا خطای رفتاری و گفتاری، آنها را تا ابد ملعون کنیم. از آدمیگری و دادگزاری به دور است.
مناسبات ارزشمند هر جامعه سالم را زمانی میتوان خوب پرورید و بار آور کرد که گشوده فکری خود را برای سنجشگری و سنجشپذیری و دگرگونی رفتار و گفتار خودمان به حیث اصل و پرنسیپ باهمزیستی بدانیم.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
طبیبانی که اصلا درد را نمیشناسند و نسخه پیچ زهر هلاهلند مدام!
دروووود بر ابوالفضل عزیز!
اندکی بحث در خصوص واماندگیها و سرگردانیها
تاریخ کشمکشها و تلاطمها و گلاویزیها و جدالهای مردم و حکومتگران به قدمت حضور و شکلگیری و دوام مردمانی است که تحت نام «ایران در معنای فرهنگی و نه فقط در معنای جغرافیایی» از کهنترین ایّام تا همین امروز ادامه داشته است و بی شک در آینده ها نیز ادامه خواهد داشت. در باره میزان صدمات و آسیبهایی که در عرصه های مختلف فرهنگی و اجتماعی و کشوری و اقتصادی و تلفات سرسام آور انسانی تا کنون از اینهمه کشمکشها و درگیریها در طول تاریخ رسمی بگویم دو هزار و پانصد و هفتاد ساله ایجاد شده اند، کم و بیش میتوان با احتیاط و دوراندیشی و نظری انتقادی به متون تحریری و در نظر گرفتن آثار مادّی و باقیمانده از گذشته ها، از چند و چونشان تصوّری گویا داشت.
بحث امّا نباید فقط به حول و حوش خسارات و نقش ایلغارهای مهاجم و حکومتگران مستبد و قدرتپرست و خونریز تمرکز کند؛ بلکه بیش از هر چیز بر نیرویی، ستونی، پایه هایی زووم کند که در جامعه ایرانی، خودش را به حیث «دانشمند/عالم/تحصیل کرده/آکادمیکر/پژوهشگر/متفکّر/فیلسوف/هنرمند/نقّاش/سینماگر و امثالهم = طیف آموزگاران جامعه» اتیکت میزنه.
این طیف تا زمانی که نتوانند و نکوشند و نخواهند که مسئله «انسان و سوائق و غرایزش» را عمیق بفهمند و دریابند و سپس انسان نوع ایرانی اش را در بستر تاریخ و فرهنگش از عصر اساطیری بازشکافی عمیق انتقادی کنند از بهر یافتن ستونهایی که بتوان ساختمان مناسبات زمامداران و مردم را در واقعیّت جغرافیای وطن شالوده ریزی کرد، مطمئن باش که صدها سال نیز که در باره مصیبتها نوشته و شکایت و نفرین و مبارزه شود، باز همچنان فلاکتها در فرمهای به روز شده و دورانهای متمادی تکرار خواهند شد.
وقتی که طیف نقش ایفا کن و مثلا «آموزگار» جامعه به هیچ وجه خودش نتواند جمله ای بگوید و بنویسد که کلماتش را بر حسب تجربیات بی واسطه فردی و جمعی و همچنین بر شالوده تامّلات شخصی به کمک مغز خودش و سپس تلاش برای عبارتبندی دریافته های شخصی اش در کلام فردی بکوشد، پیداست که جامعه و افرادش در همان مناسباتی میخکوب و ثابت میمانند که اعتقادات و آداب و رسوم آبا و اجدادی رقم زده اند.
ابوالفضل عزیز! من نمیخواهم وارد جزئیات شوم. خودت حتما هر روز سیاحتی در سایتهای گوناگون اینترنتی میکنی و از نزدیک عواقب فجایعی را که محصول دو اقدام به نام «حزب توده و دانشگاه تهران» بوده اند، میبینی و میخوانی و احتمالا چون خودت تجربیاتی در این زمینه داشته ای، در خلوت خویش آهی از ته دل میکشی و به خودت میگویی که ما در کجا حماقت بر وجودمان چیره شد که از بدمستیهای باده جهل به این فلاکت جمعی درغلتیدیم؟.
ابوالفضل عزیز!. بالام جان! همیشه گفته اند ماهی را هر وقت از آب بگیری، تازه است. امّا من به کاربرد ضرب المثل قناعت نمیکنم و خودم را نیز گول نمیزنم. بر این اندیشه ام که طیف «آموزگاران جامعه» نیاز به یک خانه تکانی ریشه ای در وجود خودشان دارند و باید یاد بگیرند با تاریخ و فرهنگ مردم خودشان آشنا بشوند و نم نم هنر اندیشیدن با مغز خود را تمرین کنند تا شاید روزی روزگاری، اگر ایران و ایرانیانی بر روی کره زمین باقی ماندند، شیوه نیاکان خود را در اندیشیدن و زیستن بر پایه اندیشه های خود در واقعیّت باهمزیستی رقم بزنند؛ به جای آنکه تمام عمر خودشان را نسل اندر نسل پس از حودشان را در طبق اخلاص حمّال بودن خوار و زار و حقیر افکار و ایده ها و نظرات ناگواریده و نفهمیده و نسنجیده دیگران سر کنند و مدام در حسرت «خود بودن» به نوشیدن ساتگینهای شراب و خواندن غزلهای حافظ سر کنند.
اندیشیدن، دلاوری میخواهد و راستمنشی و خود بودنی که اصالت فردیّت و شخصیّت آدمی را همچون ماه در آسمان پر کهکشان ستاره های درخشنده نشان دهد و تا زمانی که «طیف آموزگاران ایرانی» یاد نگیرند که ایرانی بیندیشند و ایرانی بزییند و ایرانی موثر شوند، مطمئن باش که درب فلاکتهای وطن و مناسبات حکومتگران و مردم بر همین محوری خواهد چرخید که تا امروز چرخیده است.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
"فیه مافیه" "سوال کرد که: "…
"فیه مافیه"
"سوال کرد که: " اینها که نمی دانند بسیارند و آنها که میدانند اندک اند، اگر به این مشغول خواهیم شدن که تمیز کنیم میان آنها که نمیدانند و گوهری ندارند و میان آنها که دارند، درازنای کشد" فرمود.....
شما که میدانید!؟ چرا لجن پراکنی "شاملو را همین چند روز پیش درنوشته مبارک نادبده گرفتید!؟
افزودن دیدگاه جدید