عنوان مقاله
ایکاش من برای نسل ۵۷ و بازماندگان رژیم سلطنتی امروز
تاریخ همچنان ناپژوهیده ایران
برخی نکات شایان تامّل.
کسی که این مقاله را با حوصله بخواند، دست آخر خواهد پرسید که بالاخره «علل» سقوط سیستم شاهنشاهی پهلوی در چه چیزهایی ریشه داشت؟. پژوهش در دامنه تاریخ و مسائل اجتماعی و بویژه سیاست/کشورداری به مغز فلسفی داشتن محتاج است. فلسفه تحصیل کردن نیز الزاما به معنای داشتن بینش فلسفی نیست. من تا امروز هیچ پژوهشی را ندیده ام که در باره تاریخ ایران نوشته شده باشد – چه از طرف بیگانگان، چه از طرف خودیها که پژوهشگران بیگانه را الگو و سرمشق تحقیقات خود قرار داده اند- یا کتابی را پیدا نکرده ام که نویسنده اش توانسته باشد، علل سقوط و برآمدن پادشاهان و سلسله ها را در ایران، ردیابی و شناسایی کرده باشد. یکی دو مورد من در آثار پژوهشگران روسی توانسته ام به تیزبینی و ژرفنگری پژوهشگران روسی در شناخت تحوّلات و کشمکشهای سیاسی در تاریخ ایران پی ببرم. ولی روسها، چون ایرانی نبوده اند و از مسائل فرهنگی و تاریخی و اجتماعی و اسطوره ای ایران، آگاهی نداشته اند، خواه ناخواه پژوهشهایشان نیز به ردیابی دلایل برآمدن و سقوط پادشاهان و سلسله ها کامیاب نبوده است
یکی از کلیدی ترین بدبختیهای که تمام پژوهشگران؛ مخصوصا ایرانیها در آن گرفتار و اسیر هستند، این است که «تفاوت علّت و معلول» را نمیدانند. اکثرا معلولها را علّت پنداشته اند و سفت و سخت بر این عقیده نیز بوده اند و هستند که «معلولها»، باعث و بانی برآمدن و سقوط پادشاهان و سلسله ها بوده است. در تاریخ تفکّر، نخستین فیلسوفی که توانست معضل «علّت و معلول» را از لحاظ فلسفی بازشکافی و تفهیم کند، «ایمانوئل کانت» بود. قبل از کانت، هیچ متفکّر و فیلسوفی، عمیق و دقیق در باره «علّت و معلول» نیندیشیده بود و اکثرا تمام مشاجره ها و کشمکشهای فکری آنها بر سر تمییز ندادن «علّت و معلول» بود که تاریخ تفکّر را به کشمکشهای قلمی شدید تبدیل کرده بود. فقط با اندیشیدن «کانت» در باره معضل «علّت و معلول» بود که مسئله «علّت و معلول»، یک بار برای همیشه، حل و فصل شد رفت. امّا درک و فهم مسئله «علّت و معلول»؛ برغم اینکه کانت سالیان سال در باره آن اندیشیده بود و سپس اندیشه هایش را تحریر کرد، همچنان در ذهنیّت کثیری از پژوهشگران و محقّقانی که پس از او آمدند، فهمیده نشده است. دشواری این معضل از اینجا نشات میگیرد که کمتر کسانی به خود زحمت میدهند تا افکار متفکّری کلیدی را که نقش عظیمی در شناخت و دانش بشری داشته است، با حوصله و دقّت و پشتکار، گام به گام بفهمند و بگوارند و در شیوه های تحقیقی خود با هوشیاری مواظب باشند که علّتها را با معلولها اشتباه نگیرند.
اگر تاریخ کهنسال ایران را فقط به «سلسله پهلویها» مختوم کنیم؛ هنوز که هنوز است هیچکس نتوانسته است برغم اینهمه کتابهایی که نوشته شده اند و همچنان نوشته میشوند، علل برآمدن و سقوط سلسله پهلوی را ردیابی و مستدل و متّقن بررسی کند و پژوهشی شایان آفرینها منتشر کند. ریشه این مسئله به اینجا برمیگردد که پژوهشگران ایرانی، هیچ «شناختی از اساطیر ایرانی و بُنمایه های فرهنگ ایران» ندارند. اکثرا تصوّر میکنند که تاریخپژوهی؛ یعنی مراجعه به اسناد و مدارک و غیره و ذالک و سپس برای هر حرفی و ادّعایی که قرار است تحریر شود، «از دهها و صدها و چه بسا هزاران نفر و صدها رویداد، گفتاوردهای جورواجور و فاکتهای مثالی» آورد تا مثلا اثبات شود که پژوهش، واقعا علمی و آکادمیکی و به اسناد معتبر متّکی است!.
تاریخ ایران و برآمدن و سقوط پادشاهان و سلسله ها را با داشتن بینش فلسفی و تیزبینی ژرفارو در باره ماهیّت اساطیر ایرانی میتوان بررسی کرد و به چند و چون دوره ها و سلسله ها پرداخت. علّت یا علّتها را نمیتوان با ردیف کردن هزاران هزار معلول، کشف کرد و شناخت. ولی کشف علّت/علتها میتواند هر معلولی را به آسانی و مستدل و با برهانی قویمایه توضیح دهد.
متاسفانه تا امروز، تاریخ ایران همچنان ناپژوهیده مانده و در تاریکی گمانه زنیهای معلولها استتار شده است و تا زمانی که پژوهشگران ایرانی؛ نه بیگانگان که هیچ پیوندی با تاریخ و فرهنگ ایرانی ندارند، نتوانند ماهیّت اساطیر ایرانی و بُنمایه های فرهنگ مردم ایران را بفهمند و دریابند، تمام آنچه را که به نام پژوهش در باره مسائل تاریخی و کشوری و فرهنگی ایران؛ مخصوصا برآمدن و سقوط شاهان و سلسله ها منتشر می کنند، در حدّ همان «معلول گوییها» باقی خواهند ماند و «علّتها» همچنان در پرده استتار مدفون.
شاد زیید و دیر زیید!
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
پرنسیپها و خدشه ناپذیری آنها
درووود!
حاشیه مختصر.
احتمالا کسانی بپرسند که «علّت/علّتها» را چگونه میتوان کشف کرد؛ آنهم در خصوص تاریخ مسائل کشورداری ایران.
تمام جنبشها و قیامها و سرکشیها و کشمکشها و فرقه ها و نحله ها در پروسه تاریخ ایران از کهنترین ایّام شناخته شده تا سازمانها و احزاب و گروهها و تشکیلات سیاسی معاصر که در تقابل و صف آرایی با پادشاهان و حاکمین وقت بوده اند، همه بدون استثناء «معلول» بوده اند؛ نه «علّت» برآمدن و سقوط پادشاهان و سلسله ها. همچنین ارگانها و موسسات و کنشگران و زمامدارانی که در تقابل با قیامها و جنبشها و سازمانها و گروههای سیاسی بوده اند، معلول محسوب میشوند؛ نه علّت.
برای شناختن «علّتها» باید در این باره اندیشید که گردآمد مردمانی در محیط جغرافیایی خاصّی و در اینجا «ایران از یک طرف در معنای امپراطوری اش و از طرف دیگر در معنای جغرافیای فعلی اش» از «جهان و زندگی و انسان و فرمانروایی و مناسبات اجتماعی»، چه تصوّرات و ایده آلهایی داشته اند و ساختار ذهنیّت آنها را چه چیزهایی رقم زده است؟. پژوهشگران عادت دارند که جهان اسطوره ای را بیرون از دامنه مثلا پژوهشهای علمی بدانند و هیچ ارزشی برای آنها قائل نباشند. مضحک اینجاست که پژوهشگر هنوز متوجّه نیست که «علم/دانش/ویسنشافت/ساینس» نیز در دامنه اساطیر است که شکل میگیرد و زاییده میشود و تحوّل پیدا میکند؛ یعنی اینکه «علم» نمیتواند دامنه اساطیر را به هیچ وجه ترک کند؛ زیرا با ترک دامنه اسطوره ای، پایه های پژوهش علمی خود را از دست میدهد و به هیچ شناختی دست نمی یابد. این مطلب البته به زعم طرفداران «علم و علمی اندیشی» خنده دار جلوه میکند، امّا حقیقت همین است که گفتم و نیاز به جستاری جداگانه دارد. علم در دامنه اساطیر است که به حیات خودش میتواند ادامه دهد
اندیشیدن در باره تجربیات بی واسطه مردم که در تصاویر اسطوره ای واتاب پیدا کرده اند، امکان و راهیست برای شناخت پرنسیپها و ستونها و شاهرگهای هویّتی آنچه که به نام مردم ایران و فرهنگشان رقم خورده است. هویّت فرهنگی ملّت را در جامعیّت وجودی نباید هیچگاه با هویّتهای قومی، اینهمانی پنداشت. تفاوت آنها چیزی در حدود تفاوت قانون اساسی با قوانین ایالتی است. نه تنها با یکدیگر پیوند دارند؛ بلکه تکمیل کننده و موجب انسجام همدیگر نیز هستند.
وقتی که پرنسیپهای فرهنگ ایرانی را که همانا «گزندناپذیری جان و زندگی، مهرورزی، دادورزی، راستمنشی» باشند، مدام در پیش چشم خود داشته باشیم، آنگاه به آسانی میتوان پروسه برآمدن سلاطین و شکل گیری سلسله ها و سقوط و متلاشی شدن آنها را از چشم انداز پرنسیپها تجزیه و تحلیل کنیم و بررسی کنیم که سلاطین و سلسله ها یا به عبارت دیگر، زمامداران و ارگانهای وابسته به آنها تا چه اندازه ای در وفاداری و تامین و تضمین «پرنسیپهای باهمستان مردم ایران» تلاش کرده اند یا تا چه اندازه در تضاد و خصومت و مبارزه و پایمالی و تجاوز و لت و پار کردن آنها سگدوها زده اند و تبهکاری و جنایتهای هولناک و کشتار و خونریزی و افعال شنیع مرتکب شده اند. هر روز گزارش اعدامهای فردی و جمعی در رسانه ها و شبکه های مختلف اجتماعی پخش میشود. همین واقعه تلخ، موجب و علّتیست برای سرنگونی و متلاشی و نابودی حکومت فقاهتی؛ زیرا در تضاد با پرنسیپ فرهنگ مردم است. شناخت پرنسیپها، شناخت «علّتها» برای ناکامیابی یا کامیابی شاهان و سلسله ها در تاریخ ایران است از کهنترین ایّام تا همین ثانیه های گذرا. سراسر نیروها و جنبشها و طغیانها و مبارزات و پیکارهای سلحشوران – صرف نظر از عقاید فرقه ای و گرایشهای عقیدتی - که در طول تاریخ ایران علیه حکّام و سلسله ها پا گرفته و به وجود آمده اند، همه به حول و حوش «پرنسیپهای فرهنگ باهمستان» ایرانیان بوده است که شکل گرفته و موثر بوده اند. بنابر این معلولها را نباید هیچگاه با «علّتها» اشتباه گرفت؛ زیرا معلولها هر چقدر نیز بیشمار باشند، چه به صورت واحد، چه به صورت جمعی. چه در قدرت حاکم، چه علیه قدرت حاکم، هیچکدام به تنهایی یا در کنار یکدیگر به حیث «علّـت/علّتها» به شمار نمی آیند. آنها معلولند و علّتها همواره در پسزمینه معلولها هستند که کشف و شناخت آنها به تیزبینی و ژرفنگری و آگاهی عمیق داشتن از تصاویر اسطوره ای و تجربیات بی واسطه مردم جامعه در وسعت جغرافیای میهن دارد.
شناخت «علّت/علّتها» میتواند دلایل سقوط حکومتها یا دوام آنها را برملاء کند. حکومت فقاهتی هر چقدر نیز تا خرخره به انواع و اقسام سلاحها مجهّز و صدها و هزاران ارگان سرکوبگر در اختیارش باشند، آخرش در یک چشم بر هم زدن، همچون سلسله ها و سلاطین درگذشته سقوط خواهد کرد؛ زیرا در تضاد با «پرنسیپهای فرهنگ باهمستان» ایرانیان است. راز سقوط حکومتها، معلولها نیستند؛ بلکه «علّتها» هستند که پتانسیل کلیدی و ریشه ای را در رفتارها و گفتارهای مردم ایفا میکنند و موجب فروپاشی حکومتها میشوند. در ایران فقط آن زمامدارانی خواهند توانست دوام آورند که «پرنسیپهای فرهنگ مردم ایران» را مدام همچون آینه در مقابل خود داشته باشند و پیوسته در هر اقدامی و تصمیمی که میگیرند، حواسشان جمع باشد که «پرنسیپها» خدشه ناپذیر بمانند؛ وگر نه سقوط زمامدارن قطعی خواهد بود.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
افزودن دیدگاه جدید