رفتن به محتوای اصلی

از بدشگونیهای حسادت در تاریخ فجایع ایران
09.03.2024 - 21:25

تاریخ نگارش:10.03.2024

از بدشگونیهای حسادت در تاریخ فجایع ایران

«پیشکش به زنان و دختران میهنم که با رستاخیز مهسا اثبات کردند، تنها پیشگامان آزادی و پرستاران اصیل کرامت بشری و پهلوانان راستمنش در میدان پیکار برای نگاهبانی از جان و زندگی در تاریخ ایران هستند.»

حسادت از حقیرمایگی انسانها ریشه میگیرد و در رفتار و کردار و گفتار و کنشها و واکنشهای آدمی انعکاس صدمه زنی  پیدا میکند. انسانی که به توانمندی نیروهای نهفته در خودش هیچ آگاهی درخور ندارد و زحمت شناخت آنها را به خودش نمیدهد در رویکردش به کشف و شناخت فروزه های دیگران، حسّ کمداشت و کمبود گوهر وجودی خودش را درک میکند. انسان حاسد در اثر تهییج و تحریک حسّ خفّتی که از مقایسه خودش با دیگران در وجودش ایجاد میشود، به حقارت و بی خاصیّت بودن خودش پی میبرد؛ زیرا «بودش/گوهر» زاینده ای ندارد که از مایه هایش لبریز و بر دیگران افشانده شود. به همین سبب،  میل شدیدی برای نابود کردن و کُشتن و سر به نیست کردن دیگران دارد. نخستین تلاشهای انسان حاسد برای مهیّا کردن امکانهای نابودی و حذف فیزیکی دیگران با لجنمالی و تحریف و تفسیرهای بی پایه و مغز از میزان تاثیر و نفوذ معنوی دیگران از راه بدنام و زشتنام کردن و توهین و برچسب زدنهای نفرت آلود و شنیع و تمسخر کردن و لودگیهای بی مزه و هرزه درانیهای کثیف آغاز میشود و نم نم به توسعه زمینه های تهاجم و قتل و شکنجه و آزار و حتّا سر به نیست کردن تمام نشانه های ریز و دُرُشت دیگران مختوم میشود.

انسان حاسد هیچگاه نمیتواند تاب دیدن دیگرانی را بیاورد که در زمینه ای کامیاب و محبوب و مشهور و متنفّذ و نامدار هستند. انسان حاسد، هیچ درک و فهمی از «هنر رقابت کردن» ندارد؛ زیرا رقابت در جایی و زمانی امکانپذیر است که هر انسانی، فروزه ها و توانمندیها و استعدادها و هنرها و پتانسیلهای خودش را پیشاپیش کشف کرده و شناخته باشد و برای ارزیابی چند و چون آنها بر آن شود که به رقابت با دیگران تلاش کند. انسانی که برای رقابت با دیگران «ارزش و احترام» قائل باشد، هرگز در صدد نابودی و آزار و اذیّت و تحقیر و زشتنامی و کُشتن دیگران برنمی آید؛ زیرا  امکانهای شناخت و ارزشمندی خودش و فروزه هایش را از بین میبرد و سر به نیست میکند و راه را برای تعرّض به کرامت  بشری خودش هموار میکند و باز میگذارد.

از عصر گامنوردی مردم ایران در گستره تاریخ و فرهنگ جهانی در طول قرنهای قرن تا همین امروز، آنچه حوادث و پیامدهای هولناک و تاسّف بار آنها را در میهن و اجتماع و کشورداریی رقم زده و فجایع دلخراش انسانی و باهمزیستی را مسبّب شده است، «سائقه حسادت» ایرانیان نسبت به همدیگر بوده است، مهم نیست که در چه موقعیّت و مقامی بوده باشند یا هستند. تا زمانی که «سائقه حسادت» بر امکانهای رقابت سالم، اولویّت اجرایی دارد، محال است که بتوان به ایجاد تغییرات بهره آور در عرصه های کشورداری و میهنی و اجتماعی و مناسبات انسانها با یکدیگر امیدوار بود. تراژدی غم انگیز مناسبات «کشورداری در ایران»  با شعله ور شدن «آتش مخرّب و مخوف حسادت» و فاجعه سر بریدن «پادشاه اسطوره ای ایران؛ ایرج» آغاز شد و تاریخ نکبت بار خونریزیها و جنایتها و کشتارها و شکنجه ها و ستمها و بیدادگریها و تبعیدها و ذلالتها را در مناسبات اجتماعی و میهنی تا همین ثانیه های گذرا تثبیت کرد.

مهم نیست که ایرانیان در کجای جهان مقیم باشند، چه در وطن. چه در اقصاء نقاط جهان به صورت پراکنده. در هر صورت، واقعه هولناک و تراژیک «سر بریدن از روی حسادت»، شیوه رفتارها و گفتارها و کنشها و واکنشهای ایرانیان را نسبت به همدیگر تا کنون به عیان اثبات کرده است و تا زمانی که ایرانیان نیاموزند و نخواهند و مصمّم نشوند که  بر «سائقه حسادت در وجود خودشان» مسلّط و فرمانفرما شوند و با مسئولیّت و آگاهی و فرزانگی به دامنه «رقابتهای سالم بدون پایمال کردن کرامت بشری یکدیگر» تلاش  و سختکوشی و مقاومت ارجمند کنند، مطمئنا و بی هیچ شکّ و تردیدی، روند خونریزیها و سر بریدنها و کشتارها  و سیطره حکومتگران مستبد و بی مسئول و ضحّاک صفت دوام خواهد آورد.

1-هنر قضاوت کردن

[ ...... توده امّتگونه و همعقیدگان ایدئولوژیک از خاصمان سر سختِ «شخصیّتِ مستقل اندیش» هستند. به همین دلیل نیز افرادی که به پرورش و بالندگی و سرفرازی شخصیّت و استقلال خود متمایل هستند، اگر بالفور اقدامی نکنند و دست بر روی دست بگذارند و در صدد آگاهی و بیدارفهمی و هوشیاری افراد جامعه برای فهم و درک ارزشمندی استقلال فکر و منش فردی بر نیایند و قدمی پیش نگذارند؛ یعنی به مردم نشان ندهند که وجود اختلافات فکری و مشربی و عقیدتی، نه تنها شرارت و گمراهی نیستند؛ بلکه به نفع جامعه و گشوده دامنی مناسبات اجتماعی نیز هستند؛ آنگاه و متعاقبش غفلت از اجرای وظیفه و مسئولیّت فردی در مقابل اجحاف اعتقادات رایج بر ذهنیّت عمومی باعث میشود که سمنت اقتدار و قدرت حاکمان بر جامعه، روز به روز قطورتر و مستحکم تر شود].

 (ON LIBERTY – John Stuart Mill (1806 - 1873) –Penguin Classics– London – 2006 – P. 175)

چرا قضاوت کردن، مشکل است؟. چرا هر قضاوتی میتواند پیامدهای مصیبت بار و با دوامی داشته باشد؟. چرا آنانی که در باره دیگران قضاوت میکنند از قضاوت شدن یا قضاوت کردن در حقّ خودشان، وحشت دارند؟. چه چیزی در کنه مسئله قضاوت کردن، نهفته است که دلیل هراس و اضطراب آدمی میشود؟. چرا قضاوت کردن در نظر و تصوّرات هر  انسانی، برای خودش معقول و خالی از خطا و غرض و همچنین آلوده نبودن به نیّات امتیازاتی به شمار میآید؟. چگونه میتوان در حقّ خود و دیگران قضاوت بی غرض و مرض و خردمندانه کرد و هرگز از قضاوت شدن نهراسید؟.

پیش از آنکه به قضاوت کردن در باره دیگران - خواه منش و شخصیّت آنها باشد، خواه دیدگاهها و افکار و ایده هایشان، خواه محصولات و ثمرات مادّی آنها – در هر صورت، پیش از آنکه بخواهیم دیگران را قضاوت کنیم، نیک است از خود بپرسیم که آیا شخصی که در وجود من قضاوت میکند، خود من و استقلال فکر و تجربیات و وجدان شخصی ام است که قضاوت میکند یا اینکه «عقیده/مذهب/دین/ایدئولوژی/نظریّه آکبندی و امثالهم» هستند که تصمیمات مرا سمت و سو میدهند و از من به حیث ابزار استفاده میکنند؟. کدامیک؟. آیا خود من به تن خویش بر شالوده استقلال اندیشیدن و رادمنشی و تامّلات و آگاهیهای خودم است که در باره دیگران قضاوت میکنم و مسئولیّت گفتارهایم را دلاورانه به عهده میگیرم و آنقدر گشوده فکر و با شعور هستم که خطاهای خودم را تصحیح کنم یا اینکه «محمّد ابن عبدالله و کارل مارکس و عیسا مسیح و موسی و دیگر فلاسفه و متفکّران و دانشمندان و اساتید دانشگاهی و ائمه و پیشوایان و امثالهم» هستند که از زبان و در کلام من در باره دیگران قضاوت میکنند؟. کدامیک؟.

هر گاه انسان بتواند در هنگام قضاوت کردن، تمییز و تشخیص دهد که آیا خودش به تن خویش است که قضاوت میکند یا اینکه حضور و نفوذ و آمریّت قاطع اعتقادات و نصوص انبیاء و نظریّات اساتید و متفکّران و فیلسوفان و احکام مراجع و مجتهدین و ائمه و روئسا، آنگاه میتواند به ضرس قاطع مطمئن باشد که «هنر قضاوتگری» را میداند؛ در غیر اینصورت؛ نه تنها از هنر قضاوت کردن، هیچ سر رشته ای ندارد؛ بلکه در قاضیگری از قسی القلب ترین و نفهم ترین قاضیانیست که در چنگال اسارتهای متابعتی، آلت دست دیگران شده است. 

بیش از یکصد سال آزگار است که ایرانیان در عرصه های کشورداری و میهنی در حقّ همدیگر فقط قاضی القضات معرکه اند بدون آنکه از «هنر قضاوت کردن» سر سوزنی سررشته و آگاهی متّقن و مستدلی داشته باشند؛ زیرا هیجکس تا کنون نتوانسته است در هیج دامنه ای از مسائل «کشورداری و میهنی و رویدادهای تاریخی و چفت و بستهای فرهنگی» بر شالوده استقلال اندیشیدن شخصی و تجربیات و «وجدان فردی» قضاوت کند و آنانی که استثناء بوده اند بدون لحظه ای تامّل یا کشته و سر به نیست شده اند یا هیچگاه امکان مصدر مقام شدن را نداشته و منزوی و خانه نشین و گمنام و فراموش شده اند.  

2- سنجشگری [کریتیکه/κριτική] یعنی چه؟

معادل نویسی برای مفاهیم و ترمینوسها و واژگان بیگانه، نه تنها به معنای اینهمانی داشتن محتویات آنها با محتویات واژگان و مفاهیم ایرانی نیست؛ بلکه حتّا در تضاد و تناقض و تنش با آنها نیز هستند. ایرانیان تا امروز برای کلمه «کریتیک»، معادل «نقد/انتقاد/سنجش/سنجشگری» را به کار برده اند، بدون آنکه در این باره اندیشیده باشند که خاستگاه و معنای کلمه «کریتیک» در بستر کدامین تحوّلات اجتماعی و تاریخی و فرهنگی و کشورداری در طول قرنهای قرن در زبان و افکار و ایده های متفکّران و فیلسوفان و اساتید دانشگاهی، دستخوش معانی و کاربردهای مختلف شده است تا به دست ما رسیده و با تقلیب معنای آن بر تاریک شدن محتویات آن بیشتر و غلیظ تر همّت کرده ایم تا مثلا  کاربست آن برای حلّ و فصل مسائل و مشکلات خودمان.

«کریتیک» در تجربیات و بینش متفکّران یونانی به معنای «تکنیک و فنّ و هنر و استعداد برای کشف کم و کسری دیدگاه و خطابینی و کژفهمی و کژبرداشتی و کژخوانی و کژبینشی و نارسایی و امثالهم» بود. سپس کلمه «کریتیک» در پروسه کشمکشهای نظری و دیدگاهی  متفکّران و فیلسوفان و اصحاب کلیسا و دانشمندان اروپائی در حینی که معنای خاستگاهی خود را حمل میکرد در زبان و قلم آنها به معانی مختلف به کار برده شد از جمله «نیروی تمییز و تشخیص دادن برای کشف و شناخت تفاوتها و تمایزها و اختلافها».

در تجربیات ایرانیان و زبانهای ایرانی، کلمه «سنجش/سنجشگری» دقیقا در سمت و سوی دیگری برداشت و کاربرد داشته است به این معنا که سنجشگری بر آن نبوده است که «عیوب و نواقص و کژیها و کاستیها و امثالهم» را کشف و بررسی کند؛ بلکه بیش از هر چیز، «مغزه سنجشگری» به گرداگرد محور «اتّصال و پیوند زدن و امتزاج» میچرخد که هدف از آن، غلبه کردن نیست؛ بلکه «پادگونه اندیشیدن» از بهر «به آرایی و همپایی و دیگرسانی و نوآفرینی» بوده است. هدف از سنجشگری این نبوده است که چیزی را به دور اندازند و چیز دیگری را به طور موقّت جایگزین آن کنند و چند صباحی بعد، مجدّدا آن را به دور اندازند و چیز دیگری را جایگزین دور افکنده ها کنند. هدف و مقصود از «سنجشگری»، هنر تلاش کردن برای «پیوند دادن و امتزاج و باهمتازی» بوده است که امکانهای ترمیم و آرایش کاستیها و نواقص و کژیها را مُیسّر میکرده است.

من میپرسم که چرا ما ایرانیان هنوز که هنوز است نه معنا و کاربرد «کریتیک» را در زبان و قلم یونانیان و اروپائیان میفهمیم، نه معنا و کاربرد «سنجشگری» را در فرهنگ و زبانهای ایرانی؟. آیا تمام علّت واپسرویها و قهقرائیهای ایران در همین نکته کلیدی نهفته نیست که ما هنوز نمیتوانیم «تفاوتها و تمایزها و اختلافها» را -از یکدیگر تمییز و تشخیص دهیم؟. 

3_مدافعان و مبلّغان و مروّجان و شهیدان عقیدتی - ایدئولوژیکی

دامچاله های عقیدتی/مذهبی/ایدئولوژیکی/نظریّه ای به رنگهای مختلف هستند؛ ولی عملکرد آنها یکسان است و آن هم این است که چفت و بست روند «عقیم کردن فکری و خنثا و از کار انداختن نیروگاه جویندگی انسانها» را امتداد دهند و مستحکم کنند و تا میتوانند از استقلال اندیشیدن و بالیدن و شکوفا شدن «فردیّت و شخصیّت» تک تک انسانها پیشگیری کنند. انسان عقیدتی وقتی که میخواهد در باره «افکار و ایده های دیگران» نظر بدهد با چشمان مغز خودش به تار و پود افکار و ایده های دیگران نمینگرد و از بهر فهمیدن و گواریدن و نتیجه گیری ارزشمند از آنها بر نمی آید؛ چونکه عقیده/دین/ایدئولوژی /نظریّه آکبندی در وجودش، «چشمانی» را ساخته است که از طریق آنها به افکار و ایده های دیگران با حالتی خصمانه مینگرد و آنچه را که میبیند، چهره افکار و ایده های دیگری نیست؛ بلکه ناهمخوانیهای افکار و ایده ها را با نصوص و مبانی عقیدتی/مذهبی/ایدئولوژیکی/نظریّه ای خودش تشخیص میدهد. به همین دلیل نیز در صدد انکار و نفی و هوچی بازی و خصومت با متفکّر و زاینده ایده ها و افکار ناهمگون تقلّاها میکند؛ زیرا در نظرش فقط چیزهایی صحیح و بی عیب و علمی! هستند که با مبانی و نصوص و اصول و فروع عقیده/مذهب/دین/ایدئولوژی/نظریّه مقبول او مطابقت کنند و در صدد تایید و تصدیق آن نیز باشند.

انسان عقیده مند، انسانیست که از صبح تا شب فقط در «جبهه دفاع از عقیده و تبلیغ عقیده و دست آخر نیز شهید شدن در راه عقیده» کلنجار میرود و مصدر فعّال بودن زرّادخانه عقیدتی است. هر کجا که نشانه ای و شکل و شمایلی از عقیده اش را نبیند، بلافاصله به جنگیدن علیه آن همّت میکند؛ آنهم به هر بهایی که میخواهد باشد.  انسان عقیده مند، عقیده اش را فراتر از کرامت و شعور و فهم و درک وجودی خودش میداند. حاضر است برای عقیده اش بمیرد تا عقیده، ابدیّت داشته باشد. او نمیداند و نمیفهمد که از زندان عقاید باید گریخت و غِل و زنجیرهای وابستگی و مُتابعتی را گشود و پاره کرد تا «خود انسان در آزادی» بتواند بزیید و شکوفا و سرفراز شود. او به جای اینکه خودش را از چنگال عقیده نجات دهد، مدام در صدد نجات عقیده اش است. انسان عقیده مند، خودش را آلت عقیده اش میداند؛ نه اینکه عقیده را ابزاری در خدمت زندگی دلشاد و سرشار از آرامش و زیبایی. نیاموخته است که عقیده نباید به دست و پای انسان و همنوعان، زنجیر و بند و قفل بزند و آنها را به سیاهچال اندازد. نیاموخته است که چگونه میتوان از مرز تمام عقاید برگذشت تا بتوان بی عقیده شد؛ ولی «با فکر فردی و درایت و هوشمندی شخصی» به گونه ای آزادمنش در کنار دیگران زیست.  انسان عقیده مند، جهان و مناسبات انسانی را حاضر است به «جهنّم و صحرایی برهوت» تبدیل کند؛ چنانچه بداند عقیده اش سلطان صاحبقران میشود و بر هیچستان پوچ، حاکم مطلق میماند.   

تاریخ معاصر ایران، «تاریخ جنگهای عقیدتی - ایدئولوژیکی» بوده است از بهر به کرسی نشاندن عقیده و ایدئولوژی دلخواه برای کسب امتیاز و ترضیه سوائق و غرایز سخیف شخصی/گروهی/تشکیلاتی/سازمانی/حزبی و فرقه ای. بر فراز تمام جبهه های جنگی مومنان عقیدتی - ایدئولوژیکی نیز «پرچم صلح، آزادی، پیشرفت، ترقّی، شکوفایی اقتصاد، مدرن، مدرنیته و امثالهم برای انسانها» آویخته شده است و هیچ معتقد مومنی نیز نمیگوید که «ماست من، تُرش است!»؛ زیرا آنانی که فروشنده عقاید/مذاهب/ادیان/ایدئولوژیها/نظریّه های آکبندی و امثالهم هستند در وجود دیگران فقط «مشتریهای بالقوّه» میبینند که اگر مایل به خرید متاع بنجل نباشند، حدّاقل باید «چیزی» را به آنها انداخت؛ ولو متاعی تقلّبی را.  نگاهی از سر تفنّن و کنجکاوی به تمام سایتهای اینترنتی و شبکه های اجتماعی، رادیوها، تلویزیونها، مطبوعات، نشریه ها و غیره و ذالک کفایت میکند تا بتوان از وسعت هول افکن «جبهه های جنگی و فعّال بودن شبانه روزی زرّادخانه های عقیدتی - ایدئولوژیکی ایرانیان علیه یکدیگر»، تصوّری روشن در مخیله خود مجسّم کرد.

ثمره توسعه و نفوذ و دوام عقاید و ادیان و مذاهب و ایدئولوژیها و نظریّه های مد روز شده از جماعت کنشگر و تحصیل کرده ایرانی فقط جنگاوران عقیدتی - ایدئولوژیکی بار آورد؛ نه «متفکّران و فیلسوفان و دانشمندان و هنرمندان و رجال و شخصیّتهای خویشاندیش و جوینده و پرسنده و قائم به ذات اصالت خود». تراژدی «آموزش و پرورش در ایران»، غمنامه ایست که تا امروز هیچکس نتوانسته است آن را به رشته تحریر درآورد. 

4-کینه توزیهای هزار ساله ای

کینه توزی به هر دلیلی که میخواهد باشد از امروز به فردا یا در یک آن گریز پا بر مغز و قلب و روح و روان دیگری سیطره پیدا نمیکند؛ بلکه در پروسه زمان همچون بیماری سرطان به تار و پود آدمی چنگ می اندازد و او را به جنگنده ای خیره سر تبدیل میکند. تحوّلی که کاهنان «میترائیسم» در ذهنیّت ایرانی علیه «بُنمایهای فرهنگی اش» ایجاد کردند و میراث آنها به «موبدان زرتشتی» رسید تا در راه «تثبیت اقتدار و قدرت دائمی و سیطره ابدی داشتن بر ذهنیّت و روح و روان انسانها»، موفّق شوند؛ آنهم با کاربست انواع و اقسام تحریفها و دستکاریها و تقلیبها و اضافات بی معنی و بافته های فانتزی به نام «دین و مسلک و اعتقادات»، باعث شد که روان ایرانی به «پارگیهای التیام ناپذیر» تقلیب شود و مدام در «دیگری» فقط «خصم» خود را ببیند و بشناسد و در صدد مقابله و نابودی آن بر آید. پارگیهای روان ایرانی با چیره شدن اسلامیّت که امتداد تفاله شده زرتشتیگری است در مومنین به تشیّع و معتقدین به مارکسیسم همچنان به عملکرد و تاثیر و نفوذ خود تا امروز استمرار داده اند و انسانها را در رفتارها و گفتارها و کردارها و کنشها و واکنشهای نسبت به یکدیگر فقط «کینه توز» بار آورده اند. محال است بتوان فعّالان نحله ای را در نظر مجسّم کرد که از «کینه توزی» مبرّا باشند. اکثریّت قریب به اتّفاق کنشگران و فعّالین و هواخواهان و پشتیبانان و هوادارن گرایشهای مختلف عقیدتی - ایدئولوژیکی به آنچنان کینه توزیها و پدرکشتگیهای جنون آمیز در حقّ یکدیگر مبتلایند که سخت بتوان در پروسه ای طولانی و درمانگری به مداوای انسانهای کینه توز کامیاب شد و از آنها «انسانهایی خردمند و گشوده فکر و مسئول و فرزانه» بار آورد.

آنچه زمینه های کشورداری ارجمند و میهن آرایی و باهمآیی را در ایران، ناممکن کرده است؛ فقط اختلافات عقیدتی بر سر نحوه حلّ و فصل کردن معضلات و مسائل نیست؛ بلکه «دوام و فعّال و موثّر بودن سائقه کینه توزی» است که متافیزیکی شده است و به عنصر تعیین کننده رفتارها و گفتارها و کردارها و کنشها و واکنشهای انسانها نسبت به همدیگر استحاله پیدا کرده است. آنانی که میخواهند از غُل و زنجیر حکومتگران مستبد و دیکتاتور و ضحّاک صفت آسوده خاطر شوند؛ باید هنر چیره شدن بر «سائقه کینه توزی» در وجود خود را بیاموزند؛ زیرا هزاران سال است که در طول تاریخ ایران از نسلی به نسلی دیگر انتقال داده شده و به درون نسلهای امروز میخکوب مانده است. تا زمانی که کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی در چنگال اهرمهای کینه توزی اسیر هستند، نمیتوان ایران را آباد و آزاد و شکوفا کرد.

5_چرا کثیری از ایرانیان نمیتوانند «استدلالی و منطقی» سخن بگویند و بنویسند؟.

گفتن از «کفیدن» نشات میگیرد. زمانی میتوان کفید که پرسشی در وجود آدمی بیفتد و خمیرمایه آدمی را تخمیر و بار دار به فکر و ایده کند و سپس تلاش برای زایاندن فکر و ایده در سخن فردی به گفتار و کفیدن واگردانده شود. وقتی که انسانهایی وجود داشته باشند – و چقدر تعدادشان کثیر است! -  حرفی برای گفتن نداشته باشند و هیچ پرسشی نیز به درون آنها نیفتد، خواه ناخواه در آنچه میگویند و مینویسند، فقط «کف» میکنند؛ آنهم با حبابهای بزرگ و برّاق و پُر سر و صدا. در حالی که «کفیدن» در پروسه زاییده شدن فکر و ایده با صلابت و آرامی و طمانینه و گوشنواز و زیباچهره پدیدار میشود بدون هیچ بانگ خشونت بار و تحکّم امریّه ای. «کفیدنی» که از ژرفای زاینده و پرسنده و جوینده و تشنه شناخت آدمی ریشه گرفته باشد به «استدلال و منطق» تکیه میکند و هرگز به شمشیر و گیوتین و زندان و شکنجه و آزار و اذیّت و تمسخر و متلک و نیش و کنایه و امثالهم مُجهّز نیست. فکری و ایده ای که بر ستونهای استدلال و منطق خردمندانه استوار شده باشد، هیچگاه به تبلیغ و ترویج و تدریس محتاج نیست؛ زیرا آفتاب آمد دلیل آفتاب. امّا گلادیاتورهایی که با «کف بر لب آوردن»، ادّعای کفیدن دارند در هر کوی و برزنی به تبلیغ و ترویج و تلقین و تحمیل باد هواگویی ترّهات و مزخرفات تلنبار شده در ذهنیّت خودشان مجبورند؛ زیرا زر مفت زدنهایشان بر هیچ منطق و استدلالی آراسته نیستند؛ سوای بوق و کرّنای تبلیغاتی و هوچیگری.

بیش از یک قرن آزگار است که کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی در تمام دامنه های کشورداری و اجتماعی و میهنی در رویارویی و گلاویزی با مُعضلات و مشکلات میهنی به جای «کفیدن از ژرفای زهدان زاینده خود» به تولید کنندگان «کفهای پُر حباب با صداهای مهیب» عادت کرده اند و نامش را گذاشته اند «مبارزه در راه آزادی و روشنگری!؟». آنچه دوام حکومت فقاهتی را تامین و تضمین کرده است، فقط فعّال بودن شمشیر و گیوتین الهی نیست؛ بلکه بیش از هر چیز دیگر، علّت دوامش در «اقیانوس کف تولید کنی» آنانیست که فرق بین «کفیدن استدلالی و منطقی» را با «کفگوییهای حبابی» نمیدانند و نمیفهمند.

6_نیندیشیدن و وحشت از استقلال فکر.

[ ...... منظور از سمتگیری کردن، حسب معنای اصیل و گوهری کلام [در مواقع اندیشیدن] این است که در چارچوب محیط پیرامونی [تجربیات تاریخی و فرهنگی] که افق روبروی ما را به چهار سمت شمال -جنوب-مشرق-مغرب تقسیم میکند، بتوانیم بفهمیم که چگونه گذرراه [سنگپایه و شالوده تفکّر] را پیدا کنیم. برای کامیاب شدن در این خصوص به حسّ و نیروی تمییز و تشخیص فردی ملزوم است؛ یعنی اینکه دست چپ و راست خود را از یکدیگر تشخیص دادن. استقلال فکر و آزاداندیشی به این معناست که نیروی خرد آدمی نباید از هیچ قانونی و اصول آکبندی و آئوتوریته ها و مراجع دیگری متابعت کند و برای آنها اعتباری قائل باشد؛ بلکه انسان باید فقط به خرد اندیشنده خودش تکیه کند].

 (Schriften zur Metaphysik und Logik (Werkausgabe Bd. V) – Immanuel Kant (1724 - 1804) –Suhrkamp Verlag– Frankfurt am Main – 1993 – S. 269/281)

هنوز به ندرت میتوان انسانهایی را در میان جماعت تحصیل کرده و کنشگر ایرانی پیدا کرد که در اندیشیدن با مغز خودشان و بر شالوده تجربیات تاریخی و فرهنگی مردم ایران بتوانند بیندیشند و پروسه اندیشیدنها فردی خودشان را با دلاوری و راستمنشی در گلاویز شدن با معضلات پیچیده و معمّایی تاریخ و فرهنگ ایرانیان در کلامی گویا و مستدل و متّقن عبارت بندی کنند. وقتی که به موضوعات قلمی و تحریری و خاله زنک بازیهای احمقانه و مشاجره ای و جرّ و بحثی و کشمکشهای سخیف عقیدتی و بی مایه مدّعیان تحصیلاتی و کنشگران هل من یزیدی تدقیق شویم، خواه ناخواه سیمای هولناک و کریه و تاسّف بار و چندش آور «نیندیشیدن» مدّعیان رنگارنگ را میتوان به عیان دید و تشخیص داد؛ یعنی مدّعیانی که به حیث گلادیاتورهای «همه چیز دان و متخصّص و کاردان و کارشناس و استاد» که موضوعات اجتماعی و فرهنگی جوامع باختری را با بازخوری و تکرار مکرّرات هزار بار گفته و جویده شده آنها به حیث موضوعات و مسائل وطنی میپندارند و در باره آنچه که اظهار لحیه میکنند، نه تنها هیچ چیزی بر پروسه «اندیشیدنهای مغرب زمینیان» نمی افزایند؛ بلکه در گم و گور کردن و گورانیدن مسائل و معضلات ایران نیز نقش به غایت مخرّب و ویرانگر ایفا میکنند.

«استقلال فکر» از لحظه ای آغاز میشود که انسان در باره «که هستی و چیستی خودش» به پرسشگری رو آورد و در صدد پاسخ به کمک مغز و تامّلات فردی خودش بکوشد و تمام زوایای روح و روان و ذهنیّت تاریخی-فرهنگی خودش را در امتداد تاریخ هزاره ای کنکاوی عمیق کند. با آویزان شدن به موضوعات قلمی باخترزمینیان، هیچکس متفکّر و زاینده ایده ها و افکار نو و چاره گر دردهای کهنه مردم و میهن خود نمیشود؛ بلکه مادام العمر تابع و تو سری خور و دنباله رو و بلندگو و لوله انتقالی «افکار و ایده های» دیگران میماند. فکری و ایده ای را که انسان به تن خویش، نیندیشیده و از چند و چون آن، آگاهی ژرفارو و روشنی نداشته باشد، فکر فردی نیست؛ بلکه غالب شدن دیدگاهها و نظریّات و عقایدیست که هرگز از خاک تجربیات شخصی و جمعی ما ایرانیان برنخاسته است. به همین دلیل نیز نمیتواند هیچ بار و بری برای فرد و اجتماع داشته باشد. «افکار و ایده های» بی ریشه را اگر تا ابدالدّهر نیز مدافعه و تبلیغ و ترویج و تزریق و اماله نیز بکنند، دست آخر از ذهنیّت انسانها یا استفراغ میشوند یا به گونه اسهالی دفع میشوند؛ زیرا با سوخت و ساز آناتومی «فرهنگ و تاریخ مردم»، همسویی و همسنخی و همآوازی ندارند و جذب خاک تاریخ و فرهنگ نمیشوند.

تاریخ کرد و کار قلمی و پراکتیکی «تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی»، تاریخ وحشت از «استقلال فکر» بوده است. به همین سبب نیز تا امروز نتوانسته اند برغم اینهمه فعالیتهای قلمسوزی و کاغذ سیاه کردنهای خرواری و لقلقگوییهای شفاهی و مبارزات بلاهت آمیز سیاسی، کوچکترین نقش خردلسان در پروسه «آگاهبخشی و روشن اندیشی و استقلال فکر و مسئولیّت پذیری در قبال رفتارها و کردارها و گفتارهای ایرانیان» ایفا کنند. زمانی میتوان از مردم «مقلّد و متابع و نگرنده به دهان هر چی آقا گفت!»، انسانهایی مسئول و آگاه و فرهیخته و دانا بار آورد و پرورش داد که طلایه داران مدّعو در آغاز اثبات کرده باشند که «هنر اندیشیدن با مغز خود و استقلال فکر و همچنین راستمنشی در کردار و گفتار و رفتار» را در تمام جوانب زندگی پراکتیکی و قلمی خود اجرا کرده باشند و به حیث الگوهای ستودنی در انظار مردم محسوب و جلوه گر شوند.

کنشگران و تحصیل کردگانی که شبانه روز به «قلم و دهان دیگران» چشم دوخته اند و حقیرانه از آنها متابعت میکنند بدون کوچکترین نقش سنجشی و کریتیکال در رویارو شدن با افکار و ایده های دیگران داشتن – بالفرض  و به شرط اینکه کلامی از گفتارهای آنها را فهمیده و گواریده باشند -، هرگز نخواهند توانست حتّا پیش پای خود را ببینند؛ چه رسد به اینکه بتوانند «مشعلدار مردم خود در تاریکیهای دیروز و امروز و فردا» پیشاهنگ شوند و راهی به سوی دهکوره ای متروکه پیدا کنند.

7_چرا طیف مدّعی اپوزیسیون، هیچ ابتکار و فکر و ایده و هنری از خودشان ندارند؟.

فاجعه مصیبت بار دوام حکومت فقاهتی و پروسه گسست و فروپاشی شیرازه اجتماع و همچنین  قهقرایی مناسبات انسانی تا مرحله «توحش دلخراش» تا کنون نتوانسته اند در طول بیش از چهار دهه به بیدارفهمی و پایداری بر منطق شعور و شناخت و مسئولیّت پذیری و مقاومت پیگیر طیف مخالفان حکومت کاست اخانید، کوچکترین تلنگری بزنند تا گامی برای خلع ید و معزول کردن و سپس مضمحل شدن چفت و بست ارگانهای تابع آنها بردارند؛ آنهم از راه همکاری و همبستگی و پیگیری استخواندار برای ایجاد امکانهای «جایگزینی در دامنه فرمانروایی و دولت خدمتگزار» که از رجال و شخصیّتها و کنشگران لایق و فهمیده و کاردان و پاسخور و با فرهنگ و میهندوست تشکیل شده باشند و خویشآزماییها وخویشکاریهای بایسته و شایسته خود را برای گلاویز شدن با معضلات و مسائل مردم و میهن به محک بزنند.

وقتی که کنشگران طیف مدّعی اپوزیسیون هنوز نتوانسته اند به حدّاقل دامنه «گردهمآیی از بهر رایزنی» نزدیک شوند یا شرایط و امکانهای آن را مهیّا کنند، میتوان نتیجه گیری کرد که آنچه خودش را با نام بی مسمّا؛ ولی پُر طمطراق و جنجال آمیز و توام با هیاهوهای حقّ به جانبی بر چسب «اپوزیسیون» زده است، نه تنها هیچگونه بدیل شایسته و ارجمند و لایقی نیستند؛ بلکه در ناکارآمدی و بی خاصیّتی و بی عملی خود نیز یکه تاز میدان رقابتهای نفرت آلود و کینه توزی در حقّ یکدیگر هستند و یگانه چیزی که در اینهمه کشمکشها و اختلافات عقیدتی-ایدئولوژیکی و پدرکشتگیهای جنونوار بر سر قدرتپرستی و جاه طلبیهای سرسام آور، اصلا و ابدا هیچ محلّی از اعراب ندارد، همانا «سرنوشت ایران و مردمش در جامعیّت وجودی» هستند.

حقیقت تلخ روز به روز شونده این است که طیف مدّعیان اپوزیسیون از زمان اقتدار و تثبیت ولایت کاست اخانید بر سرنوشت ایران و هستی و نیستی مردم آن تا امروز در گفتار و کردار و رفتار اثبات کرده اند که به هیچ وجه من الوجوه، مستعد و توانمند و ظرفیت دار و آگاه و مسئول و بیدارفهم برای «گستره کشورداری و میهن آرایی» نیستند؛ سوای پارازیتهای مخرّبی که تمام سوخت و سازشان از بامداد تا شامگاه به گرداگرد محور نفرت پراکنی و خصومت و خشم و دشنامگویی و لیچاربافی و متلک و تحقیر و حسادت ورزی و انتقامخواهی و تخریب معنوی یکدیگر میچرخد و آسیاب تخریبگری همدیگر نیز ثانیه ای از فعالیّت بازنمی ماند. حتّا چهار دهه اقامت در کشورهای باخترزمینی و فضای دمکراسیهای باختری نتوانست کنشگران و یسل کشان و هواداران هیچ گرایشی از مدّعیان طیف اپوزیسیون را در گفتار و رفتار و کردار،  انسانهایی فرهیخته و دانا و بیدارفهم و با شعور و منطقی بار آورد. دلیل نیاموختنها و تاثیر نپذیرفتنها را نباید در سرزمینهای باختری جستجو کرد؛ بلکه در ساختار و سیطره هزار و چهار صد ساله شرایع اسلامیّت که اذهان را از کودکی تا مرگروزشان مسموم و آلوده و مملوّ از جهالتهای خاراسنگی به نام «تعلیم و تربیت» تثبیت کرده و شیوع و گرایش کور کورانه به ایدئولوژیها و نظریّه های مد روز شده باختر زمینی نیز بسان آبدوغه سیمان بر تار و پود شرایع اسلامیّت در مغز و روان و قلب آنها قفل اسارت عقیدتی- ایدئولوژیکی کوبیده است؛ طوری که خاک وجود آنها تا امروز «لم یزرع» مانده است. 

دوام خشونت بار زمامداران حکومت فقاهتی در تمام عرصه های میهنی نسبت به «مردم بی دفاع و بی پناه و اسیر شده در چنگال عقده ای ترین ارگانهای ذینفع و غارتگر و قدرتپرستان روانپریش الهی»، آبشخور خود را بر شالوده شواهد ریز و دُرُشت عینی از بی ابتکاریها و بی فکریها و ایده نداشتنها و بی هنریهای تمام کنشگران طیف مدّعی اپوزیسیون اخذ میکنند؛ طوری که کنشها و واکنشهای مدّعیان اپوزیسیون به زمامداران فقاهتی، درسها و امکانهای برآورد کردن راههای سرکوب و سیطره بر مردم را مهیّا میکنند تا بتوانند در تاکتیکهای خیزبرداری و عقب نشینی و به میخ و به نعل زدنهای مزوّرانه همچنان مصدر آمریّتهای تخریبی و خونریزی و جنگ طلبی و ویرانگری بمانند.

بی مایگی و عقیم بودن فکری طیف مدّعیان اپوزیسیون – از دامنه فعّالان سیاسی گرفته تا دامنه تحصیلکردگان و اساتید و پژوهشگران و امثالهم- از پیامدهای یکصد سال آزگار در زمینه «پُرسمان نیندیشیدن» در باره «مسائل و معضلات میهن و وضعیّت مردم» ریشه میگیرد و تا زمانی که مدّعیان جورواجور نیاموزند و نخواهند آگاهانه و با مسئولیّتهای فردی و جمعی در کنار یکدیگر برای «مخرج مشترک راهگشاینده ای» رایزنی کنند و به تصمیماتی شفّاف و تعهد داشتن و یقین به تصمیم مشترک در انظار همگان؛ بویژه مردم ایران دست یابند، قدرت و اقتدار نفوذی و اجرایی و آزارنده کاست اخانید و ارگانهای تابع آنها به شکلهای مختلف و فریبنده دوام خواهد آورد.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
کشف حقیقت در گمراهه ها

درووود بر جیلو عزیز!

 اشاره هایی و ایماهایی در باره صخره نوردی با دست خالی در لابلای راههای ماچوپیچویی سازمانهای سیاسی!

اینکه کنشگران سازمانها و حزبهای سیاسی از حزب توده گرفته تا فدائیان و مجاهدین و غیره و ذالک از لحظه گام گذاشتن در مناسبات سازمانی و حزبی، چه بر سرشان رفته و تجربه های بیواسطه و با واسطه داشته اند، مبحثیست که ناظران و پژوهشگران و کنجکاوان رویدادهای تاریخی و کشوری و فرهنگی همواره از راههای غیرمتعارف و گاه و بی گاه ضدّ متدهای آکادمیکی و شناخته شده و بیشتر از طریق روشهای ابتکاری میتوانند به حقیقت چرایی و چگونگی و چندی آنها کامیاب شوند. بی شک، پژوهشی که خالی از اغراض و امراض سیاسی و فرقه ای و عقیدتی   خصومتهای فردی و امثالهم باشد و هدفش فقط شناخت و کسب آگاهی متّقن و مستدل، اقدامیست که به همین سادگیها امکانپذیر نیست. در نظر بگیر، هنوز کثیری از فعّالین سازمانهای سیاسی زنده اند و از میان اینهمه کسانی که فعّال بوده اند و به نحوی در ارتباط با سازمانها، تعداد اندکی به نوشتن خاطرات خودشان همّت کرده اند. تازه، صحت و سقم گفتارهای آنها نیز مشروط است و معلوم نیست اظهارات آنها تا چه اندازه ای با آنچه واقعا اتّفاق افتاده، اینهمانی و تطابق دارند؛ سوای مقایسه کردن اظهارات متفاوت و مته به خشخاش گذاشتن و محتاط بودن در نظر دادن و موضع گرفتن.

وقتی که در عصر خودمان نتوانیم حدّاقل آگاهی ارزشمند را در باره چگونگی ماجراها به دست آوریم، آنگاه چگونه مکن است مثلا در پانصد سال دیگر که هیچ ردّپایی از فعّالین و اسناد و مدارک نیست به کشف مناسبات درونی و شناخت سازمانها و سرنوشت کنشگران آنها پی برد؟. اکثر آنچه تا امروز به نام خاطرات و تاریخچه سازمانها و احزاب سیاسی منتشر شده اند – مهم نیست از طرف چه کسانی، از دشمنان بگیر تا دوستان و هواداران و غیره و ذالک – آثاری مملوّ از تناقضهای آشکار هستند؛ مخصوصا در توضیح و تشریح رویداد واحدی که روایتگران بی واسطه در چگونگی رخدادش شاهد بوده اند یا حضور داشته اند یا در یک قدمی آن بوده اند و آگاهیهای موثق به دست آورده اند. در بررسی تحوّلات سازمان «چریکهای فدائی خلق» قبل از انشعابات و بعد از انشعابات، من، نکاتی را کشف کرده ام که در هیچ کجا تا امروز لام تا کام حرفی از آنها زده نشده است یا فوقش علّت رویدادها و ماجراها را به چیزی نسبت داده اند که هیچ ربطی به اصل قضیه نداشته اند. احتمالا برا ایذ گم کردن و در تاریکی گذاشتن اصل و علّت رخداد قضیه.
همچنین در ماجرای انتشار کتاب «سازمان چریکهای فدایی خلق» که از طرف سازمان امنیّت جمهوری اسلامی منتشر شد و واکنشهایی که به این کتاب در رسانه ها واتاب پیدا کرد، من به کشف نکاتی موفّق شدم که هیچکس تا امروز لام تا کام در باره آنها حرفی نزده است و تعجّب میکنم که چرا برغم تناقضات آشکار در بسیاری از روایتهای دفاعی، هنوز هیچکس متوجّه اصل قضیه نشده است. حتّا نویسندگان کتاب «سازمان چریکهای فدائی خلق» نتوانسته اند خیلی از حقایقی را که در لابلای اسناد یه صورت پراکنده بوده اند به همدیگر همچون پازل بچسبانند و به کشف حقیقت ماجراها پی ببرند. علّتش نیز این است که نویسندگان کتاب، نه مورّخ بوده اند. نه پژوهشگر کنجکاو و ریزبین و ژرفکاو، بلکه فقط یک کار الهی-آمریتی را سرهم بندی کرده و انتشارش داده اند. از همه جالبتر برای من، واکنشها بود در قبال کتاب که خیلی از زوایایی را که من حدس زده و دورشان خط کشیده بودم در همین لابلای واکنشها نسبت به کتاب، کشفشان کردم.
جیلو جان!. مسئله «حقیقت یابی» در زمینه تاریخپژوهی، کاری کمرشکن و دیفرانسیل خوردکن مغز و حوصله و وقت گیرنده آدمیست و خیلی سخت میتوان از لابلای اینهمه دالانها و پیچ در پیچ راههای تاریک و گمراه کننده انواع و اقسام اتّهامات و خودستائیها و قصّه پردازیها و تخیّلات و تصنّعات و حقیتگوییها و دروغبافیها و شنیده ها و روایتها و حدس زدنها، راهی به سوی کشف حقیقت برد. آنچه به نظر من، انسان پژوهشگر را ترغیب و تشویق و کنجکاو و سمج میکند، سائقه شوق آمیز شناخت و کسب آگاهی متّقن و مستدل و مته به خشخاش گذاشتنهای سرسختانه است که میتواند «ارزش ماندگار» هر پژوهشی را جاودانه کند.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
د., 11.03.2024 - 15:24 پیوند ثابت
نظرات رسیده

اصغر جیلو : اتابک فتح الله زاده یکی از پرونده سازان در خارج از کشور برای جعل فعالیت آن جمع کوچک فشرده است. وی در نوشته اخیرش*، برای چندمین بار، دست پرونده سازان امنیتی در جمهوری اسلامی را به گرمی فشرد و با ارایه تصویری دگرگونه از دوره ای از روزگار سپری شده ما، دست به تکرار جعلیات قدیمی، به مانند سوابق دروغین هرگز نداشته خود زد. وی، حتی شهامت آن را نداشت که اشاره‌ای گذرا به زیر و زبر اعتراض من به سوء استفاده اش از نام من، در ساختن آن سابقه دروغین در کتابش برای خود، بکند و ترجیح داد با جعل دیگری آن را استتار نماید (اعتراض من به وی در حاشیه کنفرانس اول جمهوریخواهان)، وی در آن ایام برای فروش پرونده سازی‌های امنیتی خود بر علیه دیگران، هنوز به ایران نرفته بود.

افرادی که هدف اتهامات خلاف واقع اتابک فتح الله زاده هستند، از حق ذاتی دفاع از حیثیت خود نخواهند گذشت. ادعاهای کذب وی، مدارک حقوقی مستدلی را بر علیه خود وی فراهم کرده اند. وی به راستی خوش شانس بوده که در طی این سال‌ها، کسانیکه مورد تهمت‌های ناروای وی قرار گرفتند، بسیار بخشنده و بزرگوار از آب در آمدند و اغلبشان به جای خشم از وی، دلشان به وضع حقارت باری که وی خود را در آن گرفتار ساخت و به بازیچه دست سیاست بازان تبدیل شد، سوخت. اما متاسفانه، وی علیرغم این همه چشم پوشی، به تقلا در همان برکه گل آلود بافته های ذهنی خود ادامه داد. پاسخ پیش رو، اولین گام من در جهت نشان دادن ماهیت دروغین دعاوی او است.

چند نمونه از اطلاعات و اخبار مخدوش فتح الله زاده

-اولین مورد از این دست، تراشیدن پیشینه مبارزاتی برای خود در قبل از انقلاب ۱۳٥۷ است. در این مورد، خواننده را به صفحات ۱۴، ۱٥۲ و ۱۶۱ کتاب اول وی رجوع میدهم. در میان خود این روایات هم نه تنها تناقض وجود دارد، ناشیگری وی نیز در بر ساختن داستانش مشهود است. نوشته است که وی با فلانی در خانه های تیمی درحالیکه سیانور زیر زبانشان بود زندگی می کرد (۴-٥). به این جعل چه باید گفت؟ سیانور برای حرکت در بیرون به زیر زبان می‌رفت و نه برای زندگی در خانه. اما فعلا من از این مسایل میگذرم، و بر نکته اصلی خود تاکید میکنم که، من هیچگاه و در هیچ زمانی، در هیچ خانه ای نه با وی بوده ام و نه مسئول وی بوده ام و نه ایشان در هیچ گروه کوچکتر مخفی در تحت مسئولیت من و یا افراد همطراز من قرار داشته اند و نه من هیچ رابطه ای با ایشان داشته ام. کسانی از همراهان من از آن دوره همه خوشبختانه زنده اند و این موضوع را به خوبی می‌دانند.

من اولین بار حدود سه ماه پیش از انقلاب ، وی را بغل مدرسه خیابانی، به اتفاق ضیاد(ذیاد؟) نامی که بعدها مسئول خلخال شد و ابولفضل محققی دیدم. ابوالفضل وی را به نام بابک دوست ضیاد به من معرفی کرد و ضیاد را هم به عنوان یکی از روابط زیرین خود . در آن موقع دیگر شرایط بطور کامل تغییر کرده و ما به راحتی، بی هیچ قیدی حرکت میکردیم. چون نه ساواک به ترتیب سابق وجود داشت و نه گشتهای شهربانی. من از ضیاد در مورد فردی به نام بهروز که اهل هیرو در خلخال بود و من چند بار با وی در تهران به کوهنوردی رفته بودم و از دانشجویان "موسسه تحقیقات علوم اجتماعی " بود، پرسیدم. بار دوم که من روی مبارک اتابک خان را زیارت کردم، در اواسط سال ۱۳۶۴ در زیر افتاب سوزان تاشکند بود، که من پیاده از دفتر سازمان در سورو وستک در کنار خط تراموایی به سوی تراکتورنی که محل زندگی ما بود، عرق ریزان می‌رفتم، وی را دیدم که به سوی تراکتورنی میرفت و برای مسافتی با یکدیگر هم صحبت و هم قدم شدیم.

او می نویسند کسی به نام «الف» درحالیکه مست بوده پیش وی اعتراف می‌کند(ص ۱۶۰- ۱۶۱) که وی از سوی دو نفر از شعبه امنیت سازمان تخت تعقیب و مراقبت بوده و آدرسی که از این دو نفر درکتاب خود می‌دهد یکی من هستم و دیگری هم شخصی که سخنانش مورد استفاده فراوان اتابک در کتاب او و پاسخنامه اخیرش است(۶). ظاهراً اتابک از این خبر ناراحت می‌شود و تصمیم می‌گیرد خود را از دست من بکشد، و لی بعد منصرف می‌شود. من در این جا تمام این ادعاهای وی را با شدت و قوت رد می‌کنم. این دروغی بزرگی است که یا خود او یا همان دوستش که با ماموران شوروی مربوط بوده، ساخته است.

- وی به کرات از اعزام افراد برای کنترل دیگران و از گشتن خانه کسانی از اعضای سازمان به دستور فرخ نگهدار و یا به دستور عمرعلی و با هم کاری سازمان(۷) ؛ سخن می‌گوید (به عنوان فقط نمونه: ص ۱۱۰-۱۱۱) . من ازقبل مطمئن بودم که بعید است که چنین کارهایی از سوی هیچ یک از مسئولان سازمان در آن زمان صورت گرفته باشد، اما برای بار آخر و بعد از پرس و جوی مجدد از چند عضو مطلع مسئول رهبری در آنزمان، به هیچ نشانه ای در تایید ادعاهای وی نرسیدم.

- او در (ص ۱٨٥) می‌نویسد ... که در آستانه انقلاب، دو هفته درستاد موقت سازمان در سازمان در دانشکده فنی دانشگاه تهران بوده و حسن (علی توسلی) گفت، قرار است سه دیپلمات مربوط به شوروی، به دیدار مسئولان سازمان بیایند و وی رفته و آنها را به درون آورد (٨). این گفته چه مربوط به خود او باشد با این جزییاتی که آمده ساختگی است و مطمئنا وی آن را مثل مورد شماره ۱ برای پر کردن جاهای خالی سابقه خود درست کرده است و اگر هم متعلق به کس دیگری است، مثل اینکه در "بریدن و چسباندن" مشکل پیدا شده است. در پرس وجویی که من از مسئولان آن زمان سازمان کردم چنین ادعایی به دلایل مختلف بی اساس است و معلوم نیست که وی آن را از کجا آورده است. اولا ستاد موقت سازمان در دانشکده فنی آنهم به مدت ۲ هفته در آستانه انقلاب یعنی قبل از ۲۲ بهمن ۱۳٥۷ وجود خارجی نداشت؛ اگر هم به مدت چند روزی تجمعی در آنجا بوده، بعید می‌بود حسن در میان مسئولان آنجا باشد. این تجمع موقت، قاعدتاً باید در همانروز ۲۲ بهمن و یا چند روز بعدش به ستاد میکده منتقل شده باشد. که حسن در آن جا هم حضور نداشت و هنوز از مسئولان سازمان در آن دوره نبود. در مورد کل این داستان و نیز این سه دیپلمات، از همان دو نفر پرس و جو کردم، هیچ کدام آن را تایید نکردند. آنها نه از چنین چیزی خبر داشتند و نه تا بحال آن را شنیده بودند، یکی از این دوستان گفت، خبرنگاران وروزنامه نگاران و شخصیتهای مختلف به ستاد میکده می‌آمدند، و لی دیپلمات‌های شوروی را نه دیده و نه شنیده، شاید روزنامه نگارانی از شوروی هم در میان آنها بوده باشند.

- ادعای وی در مورد قهر کردن مسئول کل تشکیلات و رفتنش به اروپا (ص ۱٨٥) از زبان یک عضو کمیته مرکزی مخدوش است(۹). چیزی که او میگوید، آنهم نه به این ترتیب، مربوط به شحص دیگری است و او در آن دست برده است.

- ادعای های مکرر او (به عنوان نمونه ص ۱٥۰ ونیز در نوشته آخر او درپاسخ به من)، در مورد اینکه شعبه امنیت سازمان و من به عنوان یکی از افراد آن، از شوروی‌ها برای جمع آوری اطلاعات مورد نیاز آنها از ایران و دانشگاههای اروپا، سفارش می پذیرفتیم کذب محض است(۱۰). اولا این ادعای وی در مورد ایران مسخره تر از آن است که نیاز به پاسخ داشته باشد، و صرفاً حدسی است که معلوم نیست چگونه به واقعیت تبدیل شده است. اگر هم کسی در این مورد چیزی به وی گفته، در واقعیت پایی نداشته است. ثانیا، در مورد اروپا، مگر شورویها با آن همه امکانات سفارتی با بخش‌های فرهنگی و علمی کاملا مجاز برای رجوع به مراجع علمی در همه اروپا، دستشان چلاق بود که از من پناهنده ای که حتی پاسپورت درست و حسابی برای مسافرت نداشت، و فقط می‌توانست به برلین غربی برود، بخواهند دانشنامه خاصی در آن زمان را، از دانشگاههای اروپا برایشان کپی بکنم و بیاورم. این هم قطعا یکی از آن "اخبار" دوران "فترت وهرج مرج" درون ما بود که از بریده های چند مورد "دیده" و "گفته شده" مونتاژ شده و از جمله مواردی است، که بر حجم پروندهای حقوقی علیه گوینده آن خواهد افزود.

من اکنون بیش از ۳۰ سال است که از سازمان فداییان اکثریت بیرون آمده ام، ولی همچنان بر این نظر پای می‌فشارم که این سازمان و رهبری آن با تمامی ارگانهایش، در تمامی دوره های اقامتش در شوروی یک جریان مستقل بود و در هیچ برنامه و اقدامی در جهت خلاف منافع کشور خود مشارکت نداشت.

- وی مدعی است، که حسن توسلی به عنوان یکی از مهرهای اصلی «ک گ ب»، جایگاه ویژه ای در نزد آنها داشت (ص ۱٨۴ ). تردید نباید کرد که این قبیل پرونده سازی‌های وی، در زمان خود، مورد توجه بازجویان شکنجه گر سابق علی توسلی نیز قرار گرفته است و آنها می‌توانستند هر زمان اراده کنند با "راست ازمایی های شلاقی" مجدد، به حقیقت چنین ادعاهایی پی ببرند، و سرنوشتی بسیار تلختر از آن چه ما می‌دانیم، برای، وی رقم بزنند.

ضمناً، ایشان صحبت از یک مورد فساد اخلاقی و مالی حسن توسلی کرده و آن را در کتابش در ص ۱٨۴ ذکر کرده است؟! کسانی که که در بالای سر وی، در تنظیم این کتاب نقش داشتند، گناهشان بسی بیشتر از این شخص سرگشته، در طرح چنین مسایلی بدون هیچ سند و مدرکی است (۱۱).

- او نوشته است که بخشی ازسازمان با تظاهرات و اعتراض به اعدامهای سال ۱۳۶۷ محالفت کردند، چون دولت شوروی آن را نمی‌خواست. این البته دروغ و تحریف است. گفته اند اگر دل من واقعا با قربانیان اعدامهای ۱۳۶۷ بوده، چرا با ایشان و تعدادی دیگر، به تظاهرات در مسکو نرفتیم. آیا اگر در هریک از کشورهای اروپایی، پلیس از قبل اجازه تظاهرات ندهد، آیا ایشان نافرمانی میکنند وتظاهرات را بر گزار می‌کنند؟ و اگر برگزار کردند در صورت مقاومت دستگیر شان نمی‌کنند؟ گذشته از این، وقتی در باکو اجازه داده شد، در سالنی وسیع در یک مدرسه میتینگی برگزار شود، چرا همان‌هایی که در مقابل کنسولگری تطاهرات بی اجازه کردند، از شرکت در آن متینگ با اجازه، خود داری کردند؟

- این چنین نیست که ما مهاجران جوانتر، با ایرانیان قدیمی هم دردی نداشتیم و به کسی که مصیبت‌هایی را که بر سر آنها آمده بود، از زبان حود آنها می‌نوشت، معترض بودیم. کسی که دم از افشای حقایق میزند باید از نیمه حقیقت‌ها اجتناب کند. آن فجایع چنان عظیم بودند که خود شوروی‌ها، بعد از روی کار آمدن خروشچف رسماً آنها را محکوم کرده بود و درجهت جبران نسبی عواقب آن بر آمدند. گرچه جامعه شوروی به درجه بالایی همچنان بسته ماند، ولی اردوگاه‌های استالینی برچیده شد و کوشش گردید از قربانیان آن اعاده حیثیت شود. ایراد نوشته های ایشان این است، که آن دوره را به دوره ما تعمیم داده و از ما می‌خواهد اعتراف به جرایمی دیگری بکنیم که انجام نشده بود. ما به شوروی نرفته بودیم که به جای جمهوری اسلام، با دولت آن مقابله بکنیم، اما ایشان و عده‌ای دیگر، به خاطر ضدیت با حزب توده با خامی تمام، تنشان برای چنین هیاهویی میخارید. لابد اگر شورویها به جای حزب توده از جریان انشعابی حمایت می‌کردند، میشدند «قرص ماه شب ۱۴ ». ما در شوروی جمع پناهنده کوچکی بودیم که باید روی لبه شمشیری تیز راه میرفتیم تا بتوانیم کارما را بر درون کشور متمرکز کنیم. در موارد متعددی، این لبه شمشیر پاهای ما را به سختی برید ولی ما حاضر نشدیم، جدال با صاحبان این شمشیر را جزو وظایف خود بشماریم. آقای امیر خسروی به محمد آزاد گر و بقیه در مینسک پیغام میفرستد که مواظب باشند با سیستم در نیفتند؟ پس چی شد که همین مواظبت از سوی سازمان فدایی، مذموم و ناپذیرفتنی شد؟

فعلاً به همین ها بسنده می‌کنم. آنچه که آمد، درنگی بود کوتاه وگذرا برا بخشی کوچک از دعاوی بی اساس آقای اتابک فتح‌الله زاده.

---------

پا نویس ها:

منظور از کتاب "خانه دایی یوسف" نسخه چاپ دوم، نشر باران سال ۲۰۰۲ است.

۱- "شعبه امنیت سازمان" نام آن جمع چند نفره بود، که بر عکس القائات و تبلیغات دشمنان و رقبای سیاسی آن، از ابتدا تا انتهای فعالیتش، جزیی ارگانیک از آپارات رهبری و در تملک کامل و مطلق آن بوده و برای آن کار و فعالیت میکرده و به هیچ حزب وسازمان دولتی در شوروی هم وابستگی نداشت. اگر کسانی هم برای این کار دوره ای دیدند، مطلقا و صرفا به ابتکار و تصمیم خود مسئولان رهبری سازمان در آن زمان بود و لاغیر.

این شعبه، فاقد هر نوعی از تشکیلات موازی در درون تشکیلات سازمان بود و اجازه و اختیاری هم برای تماس مستقل و خارج از کانال مسئولان کمیته ها و واحدهای تشکیلاتی، با هیچ عضوی از سازمان را نداشت. کار این شعبه، در درجه اول برای پیشگیری از ضربات جمهوری اسلامی به تشکیلات آن در داخل بود و به همین دلیل هم ، از طریق وابسته نشان دادنش، کوشیدند که آن را خنثی و ناکار آمد کنند و تا حدودی هم موفق شدند. بخشی از این کوشش ها، مر بوط به انشعابیون حزب توده بود که بعدا حزب حود را درست کردند و در وسوسه جذب پاره بزرگی از سازمان بودند، و بخشی نیز به اختلافات جناحی در درون سازمان بر میگشت. آنها عامدانه و حساب شده، یک هیولا از این شعبه چند نفره ساختند، وعلاوه بر اختراع جعلیات خاص خود، اقداماتی را که توسط مامورین شوروی برای کنترل مهاجرین ایرانی وابسته به سازمان و حزب توده و حواشی آن و در حفاظت از کشور بسته ونرمهای نادرست خود اعمال میشد، عمدا به حساب سازمان نوشتند.

بدیهی است بسیاری از ما در سالهای مهاجرت خود در شوروی، اعتقاداتی کاملا متفاوت از امروز خود داشتیم. انترناسیونالیسم پرولتری، جهالت و نادانی از واقعیت های دو اردوگاه سوسیالیسم وسرمایه داری، فقدان تجربه، اجبار و ضرورتهای فعالیت مخفی برای حفظ تشکیلات از گزند خرابکاریهای دشمنان ما خصوصا جمهوری اسلامی، همه علیه ما عمل می‌کردند. بنا براین، انگیزه اصلی این نوشته نه دفاع چشم بسته از آن گذشته و اشتباهات کوچک و بزرگ آن و نه هم نفی تصمیمات و اقدامات ضروری و صحیح آن دوره میباشد. در این مسیر، نباید هیچ حق ویژه ای تحت هیچ عنوانی به اتابک‌هایی قائل شد که مدعی اند قبلا از بقیه، به اشتباه بودن بنیانهای فکری خود پی برده اند، ولی هنوز هم بعداز سه دهه و نیم، یا از روش و منش آن سالهای خود دست نکشیده اند و یا به لاپوشانی اشتباهات مخرب کارنامه خود و رهبرانشان مشغولند.

آقای فتح الله زاده، بعد از نزدیک به سه دهه زندگی در سوئد، هنوز هم نمی‌داند و نمی‌فهمد که"حق سکوت " در برابر اتهامات در جوامع آزاد، یک حق اولیه و مسلم انسانی است و حیثیت و شخصیت هیچ کسی را نمی‌توان تنها به اعتبار سکوتش در مقابل فرضیات و پیش داوریهای دیگران، پایمال ساخت. پاسخ به افتراهای بیشمار وی، چه به افراد مختلف و چه به سازمان سابق اش، در درجه نخست بر عهده رهبران وقت جریانی بود که من ۳۰سال پیش از آن بیرون آمدم. اینکه آنها تاکنون به وظایف اخلاقی و وجدانی خود در مقابل افتراهای ایشان و در دفاع از تصامیم خودشان عمل نکرده اند، جای ایراد جدی است، اما نباید آن را دلیلی بر صحت دعاوی آقای فتح االه زاده تلقی کرد.

۲ - من وقتی مصاحبه ام را با خانم دانشگری انجام میدادم سه بار با دقت نوشته خود را اصلاح کردم تا مباد اتهام نا روا و سخن حلاف حقیقتی را در مورد اتابک گفته باشم. در یاد مانده من از آن گزارشی که خوانده بودم، از حضور چند باره یکی از ماموران از جمهوری اسلامی تحت پوشش و ابسته فرهنگی سفارت، و از حضور افراد دیگری به غیر از ایرانیان قدیمی در تاشکند در آن میهمانی صحبت شده و گفته شده بود که یکی از آنها نیز به مثل بعضی هموطنان قدیمی ما، علاقمند بوده از مراحل قانونی بازگشت به ایران از طریق مامور جمهوری اسلامی مطلع شود. با و جود این من کوشیدم سوء ظن نسبت به کسی ایجاد نکنم، به همین دلیل هم، سخن مشورت جویی آن شخص را، از آن دیپلمات حذف کردم. وی هر کسی هم بود هیچ کار خطایی نکرده بود جز پرس و جو در مورد نحوه بازگشت، واین حق انسانی وی بود، واز این جهت هیچ ایرادی نمیتوان بر آن او گرفت، حتی اگر آن شخص، اقای اتابک فتح الله باشد. مسئله اساسا چیز دیگریست و آن هم، بهای استفاده از آن حق است که مورد بحث است و نه چیز دیگر.

۳- صفحات۱۱۱-۱۱۳ - ... از طرف مقامات فرهنگی و سیاسی جمهوری اسلامی تا آنجا که من اطلاع دارم با دو نفر تماس گرفته بودند ... به هر حال یک یا دو نفر ازمقامات فرهنگی جمهوری اسلامی تا آنجا که من اطلاع پیدا کردم به خانه منصوری رفته بودند ... ارتباط دوم نیز چنین بود که تنها یک بار یکی از کارکنان کنسولگری ایران در باکو به فامیل دور خود که از ایرانیهای قدیمی بود در ساری آغا سر میزند ...

۱٨۷- ...فردی به نام جاهد - یا جاوید که برای دیدار برادرش از ایران به شهر دوشنبه پایتخت تاجیکستان بیاید در دیدار با جلالی می پرسد... وی به احتمال قوی با سازمان امنیت جمهوری اسلامی همکاری کرده ...

صفحات۱۱۱-۱۱۳ ، و ۱٨۶-۱٨٥..."الف" یکی از اعضای سازمان بود که به دام ک گ ب افتاده بود ....

بخش مربوط به این موضوع در کتاب"به یاد آن پرواز" نوشته رقیه دانشگری، که مورد اعتراش شدید آقای فتح الله زاده قرار گرفته و مرا با ااتهامات بسیار سنگینی مورد "تفقد دموکراتیک" خود قرا داده است.

ص ۳٨۴-... بعدها معلوم شد یکی از کارکنان سفارت ایران در مسکو به بهانه های فامیلی و فرهنگی سفرهای دوره ای به تاشکند داشته است ... در این سفرها برخی از اعضای سابق فرقه دموکرات آذربایجان ایران ... میهمانی‌هایی برای وی ترتیب میدادند. یکی دو نفر از اعضای سازمان نیز، که با این افرد ارتباط نزدیکی داشتند، به این میهمانی ها دعوت میشدند. اینها همه در زمانی است که دعواهای جناحی درون سازمان به تدریج آشکار می‌شود. پاره ای دلخوری‌های شخصی زیر پوشش انتقاد و مخالف خوانی‌های سیاسی و سازمانی سرباز می‌کند. افرادی به گونه ای هدفمند وبرای باز سازی پلهای ارتیاطی خود با ایران، این اخبار را جمع آوری می‌کردند و به گوش ماموران سفارت می‌رساندند. از این طریق بود که ماموران رژیم به اخبار و اطلاعاتی از سازمان دست می‌یافتند. یاد آوری می‌کنم که من در اوایل آن دوره درتاشکند نبودم و مستقیما در جریان برخی مسایل قرا نداشتم. تنها چند ماه بعد از آنکه به تاشکند رسیدم گزارش مخفی ویژه ای را که از سوی تشکیلات تاشکند تهیه شده بود خواندم. با خواندن آن گزارش مطلع شدم فردی که بعدها خاطرات خود را از شوروی نوشت، در یکی از این میهمانی‌ها حضور داشته است. او اتابک فتح الله زاده نام دارد که در کتاب خود با سر هم بندی راست و دروغ در فضای آن ایام، وبا پشتیبانی کسانی مثل بابک امیر خسروی، شهرتی به هم زد. نوشته او به رفرنس و مرجع دشمنان و مخالفان سازمان بدل شد. او بالاخره با سفر به ایران کتابش را در آن جا هم به چاپ رساند. یکی از موارد مندرج در گزارش، صحبتهایی بود که میان حاضران در آن میهمانی با کارمند سفیر ایران صورت گرفته بود. در خلال این صحبتها، که پیرامون امکانات و مساعدتهای سفارت ایران برای بازگشت احتمالی افراد از تاشکند به ایران بوده است، اخبار و اطلاعاتی از درون سازمان رد و بدل می‌شد.

۴و ٥ -ص ۱۴- ... اعلامیه های سازمان را فوقانی در اختیار من میگذاشت ... تماس مجدد سازمان در سال ۱۳٥۶ ... ص ۱٥۲- در همان سالهای اولیه اقامت ما در تاشکند یکی از اعضای کمیته مرکزی که قبلا از انقلاب در دوران فعالیت چریکی، بعد از ضربه سال ۱۳٥٥، مدتی اولین رابط و مسئول من بود ... و ۱۶۱-...بایکی از آنها در شاخه تبریز در زمان شاه همرزم بودم و در آن زمان در خانه های تیمی مختلف با سیانور زیر زبان زندگی می‌کردیم ...

۶- ص ۱۶۰-۱۶۱- ... ناراحتی من از این دو جوان نوزده بیست ساله و نه حتی از مقامات شوروی، بلکه از دو رفیقی بود که بایکی از آنها در شاخه تبریز در زمان شاه همرزم بودم و در آن زمان در خانه های تیمی مختلف با سیانور زیر زبان زندگی میکردیم ... هرچه فکر کردم مگر «ک گ ب» بس نبود، دیگر چرا سازمان در این راه قدم گذاشته است ...

۷- به عنوان فقط نمونه: ص ۱۱۰ - ... علاوه بر همکاری با شعبه امنیت سازمان، جداگانه با عمر علی افسر «ک گ ب» همکاری داشت ... ص ۱۱۱-... مورد دیگر، روانه کردن فردی توسط فرخ و عمر علی افسر «ک گ ب» به خانه یک ایرانی قدیمی که در پشت دفتر سازمان زندگی می‌کرد ... و همچنین کاووش محفیانه خانه و محل کار منصوری با همکاری کمیته امنیت سازمان و «ک گ ب» بود.

٨-ص ۱٨٥ - ... درست در آستانه انقلاب ٥۷ در دانشکده فنی دانشگاه تهران که ستاد موقت بود حسن به من گفت که در فلان ساعت سه نفر دیپلمات شوروی در جلوی دانشگاه خواهند بود تو آنها را به ستاد سازمان برسان ... من آنان را به ستاد سازمان آوردم و تحویل دادم ... بعدها شنیدم از سازمان پرسیده بودند که چه کمکی نیاز دارند ...

۹ - ص ۱٨٥- ... وقتی مسئولیت کل تشکیلات را بر عهده گرفت، بر سر موضوعی قهر کرد و به اروپا رفت و بعد از یکماه توانستیم اسناد شعبه تشکیلات را از این جا و آنجا پیدا کنیم ...

۱۰ - ص – ۱٥۰- ... مثلاً وقتی یکی از مسئولان شعبه امنیت سازمان در تاشکند به نام"ک" از شوروی به اروپا مسافرت میکرد از وی خواستند که یکی فتوکپی دانشگهای اروپا در باره رشته مورد نظر شوروی را تهیه و در اختیار «ک.گ.ب» بگذارد ... البته «ک.گ.ب» برای شکار اول دانه پاشی میکرد نا مزه دهن فرد مورد نظر را ارزیابی کند.

۱۱-ص ۱٨۴- حسن توسلی دارای جایگاهی ویژه در بین مقامات شوروی بود اما شخصا از آلودگی ملی به جز یک مورد مبرا بود ... افرادی از هر دو جناح چپ و راست در شبکه روابط ناسالم قرا داشتند...

*لینک نوشته فنح الله زاده https://news.gooya.com/2021/04/post-50240.php

د., 11.03.2024 - 11:51 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
تفکیک کردن و تمیز دادن

دروود بر آقای کردی گرامی!

حواشی نه چندان کشّاف برای اندکی بیراهه روی و مقصد گم کردن!

ما قبل از اینکه بخواهیم در باره رویدادی به نام «چپ» سخنی بگوییم؛ لازم میدانم بر نکته ای تاکید مبرم کنم. آنچه که جوانان و استادان و کنشگران ایرانی را به «ایده چپ» متمایل کرد، نه تنها ریشه هایش را باید در واقعیّتهای جامعه و فرهنگ و وضعیّت کشورداری جستجو کرد؛ بلکه همچنین در دامنه جهانی و بیش از همه خود «ایده سوسیالیسم». اینکه افسونگریهای «ایده سوسیالیسم» در واقعیّت پذیر شدنش از طریق فعّالین و دلباختگان به چنان ایده ای به کدام نتایج و عواقب برای جامعه و کنشگرانش مختوم شد، مبحثیست که باید آن را از اصل «ایده» تفکیک کرد. موثر بودن و ناکام بودن و شکست خوردن و ویلان ماندن فعّالین و دلباختگان را نباید هیچگاه با اصل «ایده» اینهمانی داد؛ زیرا «ایده ها» همواره انگیزنده اند و افسونگر.

اینکه شکلگیری سازمانها و احزاب و گروهها و تشکیلات مختلف به گرداگرد محور «ایده سوسیالیسم» در ایران و فعالیّتهای کنشگران آن در چفت و بستهای کرداری و رفتاری و گفتاری تا چه اندازه ای مقهور بلاهتها و خامکاریها و کژفهمیها و خبط و خطاهای پراکتیکی و غیره و ذالک آلوده بوده اند و به بیراهه های بیابانی مختوم شده و بازماندگان آنها هنوزم بر بیابانگردیهای خود حیران و سرگردانند، مبحثیست بسیار طول و دراز و تا زمانی که منابع و آثار و آرشیوها و خاطرات و یادمانده ها و نشانه های آنها حدّاقل هفتاد درصدشان در اختیار نباشند، نمیتوان به ضرس قاطع در باره اقدامات آنها سنجشگری قطعی کرد. آنچه که فعلا منتشر شده و در دسترس همگان است، بخشی آمیخته به انواع و اقسام گمانه زنیهاست که سرند کردن آنها به متدهای پژوهشی خاصّی منوط است؛ طوری که بتوان برخی از حقایق را از لابلای اینهمه تناقضات و دروغها و راستگوییها و اتّهامات و جعلیات و قصّه پردازیها و تخیّلات شخصی و جمعی بیرون کشید.
چیزی که در این پروسه تقریبا هشتاد ساله تاریخچه «چپ» نباید هیچگاه از مدّ نظر ناپدید شود، مسئله «اصل ایده» است؛ زیرا ایده ها در مرحله واگردانی به واقعیّتهای مادّی معمولا همان نتایجی را نمیدهند که در حالت «ایده بودن» حامل هستند. کسانی که نتوانند تفاوت «اصل ایده» را با واقعیّتهای مادّی شده اش از یکدیگر تفکیک کنند و تمییز دهند، خواه ناخواه در ارزیابی نتایج حاصله – خواه ارزشمند، خواه نکوهنده و مصیبت بار- ناشی از افسونگریهای ایده به خطا خواهند رفت. « ایده سوسیال اندیشی» سوای «نظام سیاسی سوسیالیسم/کمونیسم» به حیث سیستم حاکم بر مناسبات اجتماعیست.
مسئله کنشگران ایرانی و خبط و خطای آنها در این بود و هنوزم است که تفاوت بین «سوسیال اندیشی» را با «نظام سیاسی سوسیالیسم/کمونیسم» به حیث آیین کشورداری ایده آل نمیدانستند و هنوزم نمیدانند. به همین دلیل در بطن افسونگریهای «ایده سوسیالیسم» به جای آنکه محتویات ایده را مدّ نظر بگیرند و در جهت واقعیّت پذیری آنها گام بردارند و تلاش کنند، سیستم سوسیالیستی را هدف و مقصد اقدامهای خود محسوب کردند و به اقداماتی کوشیدند که مصیبت بار بودند و تمام زحمات و تلاشهای آنها را به خاکسترنشینی محکوم کرد و من از آن به نام «تراژدی ایده آلها» نام میبرم.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
د., 11.03.2024 - 11:47 پیوند ثابت
نظرات رسیده

اکنون  افراط گرایی چپ تقریبا به پایان رسیده است و در مقابل افراط گرایی راست در سطح جهانی (ترامپیست ها در مقابل گلوبالیستها) و در  ایران خطر سلطنت طلبان راست افراطی ؛ پان ترک ها و پان کرد ها در مقابل راست و چپ میانه  موضوع اصلی سیاست در ایران امروز است 

د., 11.03.2024 - 09:48 پیوند ثابت
نظرات رسیده

۱- پاسخ به سوالات آقای محسن کردی را قبلا اعضای سابق حزب توده و فداییان داده بودند و کتاب « خانه دایی یوسف» یکی از آنها بود که هر گز مورد بررسی مستقلانه قرار نگرفت و مثل بسیاری از موضع گیری دو قطبی شد ، در این کتاب دروغ های زیادی در کنار حقایق غیر قابل کتمان هم  طرح  شده بود

۲- پرویز ثابتی در مستند خود اشاره ای به حمید اشرف دارد و او را بخاطر مستقل بودن از شوروی ستایش می کند و تاکید دارد که مامورا ن اتحاد شوروی در غرب بدنبال تماس با چریک های فدایی بودند و پاسخ حمید اشرف کاملا واضح بود که ما جاسوس هیج دولت خارجی نمی شویم

۳- دههای ۶۰ - ۷۰ میلادی موج چپ گرایی از فرانسه و‌المان آغاز شد و سراسر جهان را در نوردید، و جوانان درس خوان و دانشجویان ممتاز ایران دهه چهل و پنجاه را تحت تاثیر قرار داد  در سال ۱۳۵۵ با از بین رفتن رهبری چریک ها ، این جریان سیاسی دچار بحران فکری عمیق شد ه بودند و مجاهدین خلق هم در سال ۵۴ وضعیت مشابهی داشتند .

وضعیت چپ و مجاهد چنان بحرانی بود اگر شاه مقابل انقلاب ویرانگر خمینی می ایستاد و ۵ سال بعد ایران در جایگاه مهمی  در منطقه و جهان  قرار می گرفت  و افراط گری چپ پایان می گرفت ؛ کمااینکه ارتش سرخ ژاپن و المان غربی مثل یک بادکنک ترکیدند . 

د., 11.03.2024 - 09:32 پیوند ثابت
محسن کردی

In reply to by فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
عروسکهای کوکی و لافزن!

آقای حیدریان گرامی، درد در این است که کسانی مثل کیانوری، طبری و بقیه شورای مرکزی و بخشی دیگر از اعضای حزب توده «خانه دایی یوسف» را زیسته بودند و میدانستند که در «ماگادن کسی پیر نمیشود». چرا آنها این سیستم را برای ایرانیان تبلیغ کردند و نیروی جوان و تشنه عدالت سال 57 را با نشان دادن بهشت دروغین فوج فوج به خود جذب کردند؟ من باور ندارم آنها مزدور بودند، باور ندارم پول گرفته بودند و یا نوکر بیگانه و شوروی بودند. نه .. نمیتوان انسان بود، سالها در تبعید زیست که برای مردمانت جهنم را بهشت نشان بدهی و به ارمغان بیاوری و سوال همیشگی ام این بوده که پس چرا؟ گاه میاندیشم که اینان بعمد خود را گمراه کردند، و سوال اینجاست که چرا؟ آیا برای شان سخت بود که بپذیرند که تاول هایی کف پایشان پدید آمده بیهوده بوده؟ دهقانی که اولین گاوش را برای یک نذر قربانی می کند حتما این کار را ادامه میدهد تا نپذیرد که همان گاو نخستین را هم بیهوده قربانی کرده بود و بت و خدایی نیست. آیا برای توده ای های ساکن دهه ها تبعید در خانه دایی یوسف سخت بود که بپذیرند دهه ها سالهای عمرشان -گاو هایشان- را بیهوده قربانی کرده بودند؟ و این چه جنایتی بود که باز هم وعده بهشت دروغین اتحاد شوروی را دادند؟ چرا؟ پاسخ آنها احتمالا به لحاظ جنس همان است که مجاهد پیرانه سر ساکن کمپ ها به این سوال خواهد داد. شاید نسل های جوانتر چریک های فدایی بتوانند به این سوال پاسخ بدهند که چه چیزی باعث شد که سالها صبر کنند و بعد ببرند؟ شرم حضور بود؟ ضعف در مقابل سلاح «بریده مزدور» ، طعنه مجاهدین و شبیه آنها بود؟ چرا ناهید پرشون هنگامی که مستند من و شهبانو را ساخت مورد نفرت زنهای جپ قرار گرفت؟ پاسخ اینها هم شبیه قبلی هاست. 

ی., 10.03.2024 - 21:45 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
در جستجو بودن

 

تحشیه ای برای فراتر اندیشیدن و تامّلات شبانه روزی!

 

«لویزه رینز [Luise Rinserیکی از نویسندگان کمتر شناخته شده؛ ولی بسیار برجسته آلمانی در یکی از رمانهایش به نام «میریام [=مریم]» که از عهد عتیق و عهد جدید انگیخته شده است، مکالمات به غایت شایان اندیشیدن و ژرفمایه ای را از زبان پرسوناژهای داستان عبارت بندی کرده است که از دهها کتاب فلسفی نیز گویاتر هستند و تاثیرگذارتر میتوانند باشند. من قطعه ای از مکالمات این رمان بسیار خواندنی را در اینجا ذکر میکنم به امید اینکه مخاطبین بتوانند خودشان در گامهای جستجو به گنجهای ارزشمند فکری دست یابند.

........ [میریام (= مریم) به یزوس [= عیسی] رو کرد و گفت: «تو میگویی که دشمن را باید دوست داشت. امّا آیا به راستی دشمنانی نیز وجود دارن؟ منظورم اینه که آدم نمیتونه خوش و خودی، دشمن هر کسی بشه؛ بلکه آدم دشمن میشود. ولی باید پرسید چرا؟. از ترس. از آزخواهی. از حسادت. از غبطه خوردن. از هر چیزی که امکانش باشه، آدم میتونه برای خودش دشمن بتراشه». و یزوس در جواب میریام گفت: «حتّا هراس از مُجازات شدن نیز نمیتواند جلوی کشتن زندگی و جان آزاری را بگیرد. فقط شناخت داشتن از فردیّت منحصر به فرد هر چیز جاندار است که میتواند قلمرو ملکوتی صلح را بیافریند. این را به دیگران نیز بگو! به همه بگو!. هزاران هزار مرتبه بگو!.  سفارش من به تو این است که: بیاموز وحدت همبستگی تمام جانداران را، بیاموز مهرورزی و دوست داشتن را]. 

شاد زی و دیر زی!

فرامرز حیدریان

ی., 10.03.2024 - 11:44 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
وحشت از تنها شدن

درووود بر شخص ناشناس!

مختصر و گویا و سلیس!

در اینکه افرادی هستند که با  انواع اسمهای ساختگی و بی مزه در اکثر سایتها حضور مگسی دارند و فقط وز وز وز میکنند، هیچ بحثی نیست و نمیتوان آن را انکار کرد. شما هر کجای دنیا که بروید و زمینی را بخواهید کشت کنید، بی برو برگرد، علفهای هرز خواهند رویید. یکی از ابعاد مثبت اینگونه علفهای هرز در این است که آدم میتواند خیلی ساده، ذهنیّت آلوده و عقاید رایج بر ذهنیّت کثیری از مدّعیان کنشگری را برآورد کند و تخمین بزند. اینجور افراد معمولا به حیث ابزار محسوب میشوند به منظور تخریب و لوث کردن اصل مسئله و تخریب و زشتنامی اشخاص مستقل به همین دلیل نیز. طیف رندان زرنگ و جاه طلب و قدرت پرست که کراوات میزنند و پیپ میکشند و ادا و اصول دمکراتها را در میآورند، اینگونه اشخاص را ترغیب و تحریک و تهییج میکنند تا بتوانند محاسبه های قدرتگرایی خودشان را سبک سنگین کنند. در تاریخ معاصر ایران نیز از اینگونه افراد در خدمت گروهها و سازمانها و احزاب و تشکیلات و غیره و ذالک به وفور بوده و هنوزم هست و کثرت آنها را در تحت سیطره آخوندی میتوان هر روز در همه جا مشاهده کرد از نوع پرستوهای عشوه ای و اندام نما گرفته تا انواع و اقسام تروریستها و شعارندگان و چماق به دستان و قدّاره بندان لومپن.

من اصلا برایم مهم نیست که این گونه افراد چه میگویند. بیش از سی سال آزگار است که به اینگونه لقلقگوییها گوشهایم عادت کرده اند. اصل برای من، مخاطبینی هستند که میفهمند و حواسشان هست. توضیحات و حواشیها و همچنین دیدگاههای من در پای مقالات دیگران فقط جنبه انگیزاندن مخاطبینی دارند که سخت تشنه شناخت هستند و در جست و جوی کشف ریشه های فاجعه هولناک رخدادها و علل دوام فلاکتهای میهنی.

 

جانا!، استدلالی و منطقی سخن گفتن از عهده کسانی برمی آید که یاد گرفته باشند خودشان با مغز خودشان فکر کنند و به زبان خودشان نیز حرف بزنند.کسانی که همچون صفحه گرامافون، کلماتی را حفظ کرده اند و هر روز تکرارشان میکنند، چه درک و فهمی از «نقد/سنجشگری/بررسی» میتوانند داشته باشند؟. اینها همینطور هستند که خودشان را مینمایانند. دیگر چه حاجتی به تحقیر کردن آنها.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان.
ی., 10.03.2024 - 10:45 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
موذنان گوشخراش!

درووود!

مختصر و سخنی رعد و برقی برای بیدارفهمان و آنانی که  از نتیجه فجایع چهار دهه اخیر آموخته اند نم نم بیدار شوند و به خود آیند!

معمولا آنانی که در چاههای عقیدتی/ایدئولوژیکی/مذهبی/نظریّه های آکبندی میافتند و از صبح تا شب در اصول و مبانی عقیدتی، غسل میکنند و نماز و روضه میخوانند و اذان گوشخراشان هیچوقت قطع نمیشود، از اینکه هیچ نشانه ای از انسانها را برای حضور در مساجد و معابد و کلیساها و کنیسه ها و احزاب و سازمانهای  عقیدتی و ایدئولوژیکی خودشان  نمیبینند، سخت در عذابند؛ چونکه علّت را نه در ترّهات تلنبار شده در ذهنیّت و نوع رفتار و زر مفت زدنهای به غایت حقیر و سخیف و نکبتی خودشان نسبت به انسانهای پیرامون؛ بلکه در مثلا «جهل و ناآگاهی طبقاتی انسانها» میدانند که هنوز نتوانسته اند مجاب شوند و  به «سلاح جنگنده مبارزه طبقاتی و المغازیهای جبهه دارلایمان علیه دارالکفر» ایمان بیاورند و همگونه آنها شوند تا خیلی سریع به بهشت برین «مجمع الحزایر گولاک/خانه دایی یوسف/جدال زندگی/در ماگادان کسی پیر نمیشود/مهاجرت سوسیالیستی/ما و بیگانگان/گماشنگیهای بدفرجام/ و امثالهم» راه پیدا کنند.

مسئله بر سر «شناخت و جستجو و اندیشیدن» نیست که موجب پرخاشگریهای احمقانه و ابلهانه معتقدین و مومنان به مذاهب و ایدئولوژیها  در حقّ دیگر انسانها میشود؛ بلکه مسئله بر سر «بی مایگی و بی کاراکتری و نفهمی ذاتیست» که در کلپتره گوییهای نخ نما شده و واکنشهای هل من یزیدی و خصومتهای هیستوریک جلوه گر میشود.

شاد زیید و دیر زیید!

فرامرز حیدریان

ی., 10.03.2024 - 08:20 پیوند ثابت
حدیث روایتگو

به دروغ از فیلسوفان نقل قول ذکردن ................ از نوع حدیث و روایت آوردن آخوندیست. ................ دیگران را نیز فرومایه مینامد. تازمانیکه چون اطاق فکر شاه و شیخ متد و روش دروغگو، مارکس ستیزی باشد از همان قماش است خود. عقب افتادگی ذهنی....... در قرن 21 از مذهبیون قرون وسطا نیز آشکارتر است. تحلیل جامعه و فرهنگ و تاریخ و سیاست و جنسیت، نیاز به دانش اجتماعی مارتریالیسم و دیالکتیک دارد. با اسطوره و جعل مزدک و مانی و زردشت و دیو و سیمرغ نمی توان در مقابل دست آوردهای علمی اجتماعی تاریخی، سخنی نو و مفید و انسانی بیان نمود.
برشت: کسیگه حقیقت را نمیداند، نادان است. کسیکه آنرا میداند و انکار میکند، شارلاتان است. .................. و حرفهای بی ربط ملال آور و تکراری و خسته کننده، و ............. برای سیاه کردن دفتر پوچی و.......... سوء استفاده از فضای آزاد و صنعت مدرن مجازی است.

ی., 10.03.2024 - 07:02 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
انسانهای حقیر و آلت دست

درووود!

اندکی حواشیهای سنگلاخی در جاده های آسفالت شده تخت گازی!

«آرتور شوپنهائوور» در دستنوشتها و گزینگوییهایش میگوید که: [شیّادان نق زن که مدّعی نقد پیشگی هستند از ترس و وحشتی که به آن مبتلایند، خودشان را در پشت نامهای استعاری پنهان میکنند تا بتوانند هر مهملی و چرندیاتی را به هم ببافند. آدم مجبور میشود که با آنان به همان روش خودشان برخورد کند و به جای انسانی «منتقد و بازبین و سنجشگر»، مناسب حال و مزاج علیل و مریضشان به سخن در آید»].

برغم اینکه «شوپنهائوور»، یکی از ژرف اندیشترین و فرزانه ترین فیلسوفان جهان است، من امّا حاضر نیستم به حرف او در این خصوص گوش کنم؛ زیرا ترجیح میدهم که به تجربیات بی واسطه و شخصی خودم تکیه کنم و رفتار مناسب حال دیگران را – خواه منتقد با شعور و فهمیده باشند، خواه هوچیگر و کفش جفت کن عقاید وایدئولوژیها و مذاهب و نحله ها و گرایشها و امثالهم- به روش و سیاق خودم نشان دهم. انسان حقیر و ذلیل شده در اسارتگاهها و باتلاقهای عقیدتی و مذهبی و ایدئولوژیکی را نباید شماتت کرد؛ زیرا آنقدر حقیر است که تحقیر مجدّد او، نه تنها چیزی از هستی بی مقدارش نمی کاهد؛ بلکه به انگیختن او برای رشد و استقلال فکر و بازیابی کرامت بشری اش نیز هیچ کمکی نمیکند. انسان حقیر و اسیر در باتلاق ایدئولوژی بسان بیمار سرطانی رو به احتضار است که ترحم و دلسوزی آدمی را موجب میشود و دلیلی و نشانه ایست برای عمیق اندیشیدن در باره  ردیابی علل وجودی و شیوه های درمان مرض سرطان.

سالیان سال پیش، تجربه شخصی به من آموخت که انسانهای حقیرمایه و بی مایه میتوانند فقط ابزار دم دست و قربانی جاه طلبان و قدرت پرستان مزوّر از خانواده گرفته تا دامنه دولتهای خاصم، نقشی به غایت مخرّب ایفا کنند؛ زیرا از این راه به توهم یه کسی بودن به شدّت مبتلا هستند و از متعگی و رکابداری و ابزار بودگی خودشان، هیچ خبری ندارند. سالهای سال پیش یک از کسانی که از اقوام دور من بود در گفتگویی تلفنی از مصایب و فلاکتهای خودش برایم گفت و من به او خیلی دوستانه گوشزد کردم که برای برونرفت از فلاکتها باید شیوه اندیشیدن و زندگی خودت را تغییری اصولی بدهی و یاد بگیری که خودت فکر کنی. به من پاسخ داد که:«هیچکس نمیتواند در این طایفه بزرگی که ما داریم، مثل تو بشود. ولی هر کدام از ما در موقعیت و امکاناتی هستیم که میتوانیم تو را یکی مثل و بسان خودمان کنیم!». این حرف آن خویشاوند دور برای من خیلی تکاندهنده و هشدار دهنده بود. فهمیدم که انساهاین حقیر، انسانهای عقیده مند، انسانهای غرق شده در ایدئولوژی، انسانهای تابع و مقلّد و مطیع و دنباله رو و هر چی آقا گفت از پتانسیلی هولناک برای نابودی فردیّتها و شخصیّتها و مناسبات اجتماعی سالم هستند؛ زیرا خودشان هیچند و از هیچ بودنشان در عذابند و تاب و توان دیگرسانیها را ندارند و میخواهند که دیگران نیز بسان خودشان باشند.
حکومت فقاهتی بیش از چهار دهه آزگار است که با کاربست انواع و اقسام اقدامهای خشونتی میخواهد که مردم ایران را همسان مبانی عقیدتی ومذهبی و شرایع سخیف و کثیف خودش تربیت کند که تا امروز به قیمت نابودی نود درصدی تمام ابعاد زندگی اجتماعی انسانها و جانستانیهای هولناک مختوم شده است. همینطور حکومت کمونیستی پیشاهنگ پرولتاریا میخواست که تمام گوشه و کنار جامعه و انسانها و حتّا جهان را به رنگ ایدئولوژی پرولتاریایی ببیند که نتیجه اش مجمع الجزایر گولاک و تصفیه ها و ترورها و محبوس کردنهای هولناک و کشتار میلیونی انسانها از آب درآمد. همینطور یکسان سازی در دم و دستگاه نازیسم هیتلری و فاشیسم موسولینی و امثالهم. همینطور هجوم سیطره غارتگری قدرتهای اقتصادی و سیاسی باخترزمینیان که جوامع بشری را بسان الگوهای خود میخواهند و با انواع و اقسام برنامه های فریبنده به یکسان سازی انسانها همچون رمان «دنیای دلربای نو» درآورند.
مثلا تفاله های بوگندو و متعفّن مارکسیستهای ایرانی بعد از آنهمه افتضاحات رفتاری و گفتاری خودشان در تاریخ معاصر ایران به دلیل آنکه هیچوقت در عمرشان الفبا را یاد نگرفته بودند و این روزها نیز با آویختن عکس برگردانهای دم دست مثل «جمهوریخواهی، سکولار، دمکرات، مدرنیته، پست مدرن، لائیسیته، آته ایسم و خزعبلات مشابه» به جلپاره عقیدتی – ایدئولوژیکی خودشان هیچوقت معنای یک جمله از حرفهای «رسول پرولتاریا و صحابه اش» را نیاموختند؛ وگر نه محال بود که اینهمه حماقتهای فاجعه بار را در جوامع بشری مستوجب شوند و خودشان نیز به خاک ذلالت بیفتند و از اینهمه سگدوزدنهای بی نتیجه؛ طوری به عمق فلاکت درغلتند که در تحت اسامی مستعاری به زوزه کشیدن بیفتند.
کسی که به اندازه یک بچّه دبستانی شعور داشته باشد ودرسهای آقا معلّم و خانوم معلّم را خوب یاد گرفته باشد، نیک میداند که از جمله اول تا آخر انجیل مقدّس! ایدئولوژی گرایان؛ یعنی «کاپیتال» به «اخلاق» آلوده است!؛ زیرا نویسنده اش از دامنه «شرایع یهودیّت و روایات تلمود و دست آخر نیز از دروس حقوق» به کپیه برداری و رونویسی از آثار اقتصاددانان برجسته ای همچون «دیوید ریکاردو، آدام اسمیت، جان مینارد کینز و امثالهم» همّت پرولتاریایی کرده است و سراسر کتابش را بر شالوده «اخلاق» که هیچ سر سوزنی سنخیّت با «اقتصاد» ندارند، قنطور نویسی کرده است. فقط وجود «کلمه Wert = ورت» در زبان و قلم رسول پرولتاریا اثبات میکند که اصلا در باغ اقتصادیات نبوده و روح و روانش در همان عوالم «شرایع و تلمود یهودیّت» سیر و سیاحت میکرده است.
مارکسیست ایرانی هنوز نتوانسته است یک جمله از آثار مارکس و صحابه اش را بفهمد. به حیث مثال از شخصی سخن بگویم که هنوز زنده است و نامش «یورگن هابرماس [Jürgen Habermas]» است. اگر تمام مدّعیان مارکسیسم ایرانی را بهم دیگر بچسبانید و عصاره وجودشان را بگیرید و یک تن از آنها بسازید، محال است بتواند یک جمله از آثار «هابرماس» را روخوانی کند، فهمیدن آن پیشکش تک تکشان باد!؛ زیرا اگر یکی یا تعدادی از حضرات، جمله ای از دیدگاههای او را میفهمیدند، اینقدر نسبت به «تاریخ و فرهنگ ایرانیان» از در خصومت و کینه توزیهای هیستوریک بر نمی آمدند؛ بلکه سعی میکردند که مثل بچّه آدم، اول از همه، الفبای سخن گفتن و تاتی تاتی راه افتادن بر پاهای استقلال فکر را یاد بگیرند بعد بیایند گنده گوزیها و لفّاضیهای بر ما مگوزید را در مجامع انسانی سر دهند. «هابرماس» در کتاب قطور دو جلدی و تقریبا هزار و هشتصد صفحه ای خودش [نگرشی دیگر در باره تاریخ فلسفه: 1- امتزاج و ترکیب ایمان و دانش در باختر زمین 2- آزادی خردمندانه و ریشه های گفتمان ایمان و دانش] که نوعی شاهکار نفسگیر و پر صلابت است با سعّه صدر و شعور و بیداری و آگاهی بر محدودیّتها و کرانمند بودن دایره شناختهای فردی خودش و اعتراف صمیمانه به حدّاقل امکانی که داشته است به تحریر چکیده تاریخ تحوّلات فکری و فرهنگی و اجتماعی و کشورداری از قرن هفده میلادی تا امروز در جوامع اروپایی؛ بویژه آلمان و فرانسه و انگلیس و آمریکا پرداخته است. صرف نظر از نثر قلمی «هابرماس» که به شدّت تحت تاثیر اصطلاحات انگلو ساکسون است و پیچیدگییهای نوع زبان آکادمیکی را دارد، دست کم با دقّت و طمانینه خواندن اثر او میتواند درسنامه ای باشد برای ابلهان ایرانی که خودشان را «مارکسیسم» میشمارند و هنوز در هر کوی و برزنی به نشخوارگری و بازخوری و تکرار هزار بار جویده شده چرندیات حزب کمونیست روسی مبتلایند، تا بتوانند شاید از طریق زبان و قلم صحابه مارکس، اندکی به خود آیند و بفهمند که چگونه دنیای «جوامع مدرن و مدرنیته اروپایی» از دل اساطیر یونانی و مسیحیّت زاییده شدند و هیچگاه پیوند خودشان را با اساطیر یونانی و مبانی مسیحیّت قطع نکردند و همواره برغم کشمکششهای نظری، همچنان در همان بستر «اساطیر یونانی و رومی و مبانی اعتقاداتی یهودیّت و مسیحیّت» در حال اندیشیدن و فراتر کاویدن هستند. شاید اگر مدعیّان مارکسیسم وطنی بتوانند فقط یک جمله از کتاب قطور «هابرماس» را روخوانی کنند و بفهمند، احتمال آن هست که حقیرمایگی آنها، اندکی ترک بردارد و چیزی بیاموزند. شاید!.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

ی., 10.03.2024 - 06:40 پیوند ثابت
فرهنگ پویا

عنوان مقاله
علیه سفسطه.

در زمان رضاشاه گویا شخص بنام لرد آویبوری کتابی نوشته بود با عنوان راز خوشبختی. اینگونه مقاله و نوشته ها انسان را به یاد آن کتاب و آن نویسنده می اندازد.یعنی درسهای شبه اخلاقی با نگاه از بالا و احساس تنها آدم عالم همه چیز دان که تمام فرهنگ حال و گذشته مملکت خود را واهی و غلط میداند و تنها او شربت حقیقت و ادعا را باقاشق کیمیاگران اسطوره ای روی پر و بال مرغ سیمرغ یا دایناسور پرنده هندیان نوشیده.
سخن .....و بی منطق و غیر علمی انست که بجای توضیح طبقاتی مفاهیم، نویسنده ...... سبک قاجار سراغ دلایل روانشناسانه برود و مثل همیشه آسمان ریسمان کند و به توضیح صفت حسادت بپردازد. زیر بنا /رو بنا را تعیین میکند در جامعه آنتاگونیستس طبقاتی ؛ و نه حسادت /رفتار و کردار و پندار و گفتار را .تحلیل روانشناسانه اساسا، سبک و متدی بورژوایی ارتجاعی فردگرایانه غیرطبقاتی ضد علمی و امریکایی است ،و در کشورهای جهان سوم ،ارزش و اعتباری ندارد. سقراط گفته:برو فکر نان کن که خربزه آب است!
اندیشه وقتی بشکل آگاهی درآید، ابزار و وسیله ای مادی میشود.
ایده آلیسم قرنهاست که از ماتریالیسم شکست خرده؛مگر در حجرههای آخوندی.

ش., 09.03.2024 - 22:45 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.