زمان ما که چنین بود.در قدم های آغازین یک نوجوان که با خواندن چند کتاب که می توانست ازسه تفنگ دار شروع شده به بینوایان ، پاشنه آهنین جاک لندن و ژان کریستف رومن رولان برسد.این نوجوان، بهتر است بگویم این نوجوانان راکه بطور خود جوش درمسیر کتاب خوانی قرار می گرفتند.احیانا با توصیه معلمی ،آشنائی به کسروی می رسیدندو تحت تاثیراو قرار می گرفتند.
نوشتههای ساده و تند کسروی که آتشی نهفته درون خود داشته و دارند. نوشتههائی بغایت زیبا، تهییجگر، افشاءکننده!که خوراک محصلین و جوانان پرشوری می شد که می خواستند از قید و بندهای خانوادگی، از سنتهای عقبمانده اجتماعی جامعه مذهبی و اخلاق حاکم بر آن و عبودیت نسبت بدان بگریزند و به چالش با نظام اجتماعی برخیزند.
از قلم پر شور او شور می گرفتند. همراه قهرمانان و آزادیخواهان انقلاب مشروطه که اوترسیم می کرد در کوچهها، دربندها، بستنشینیها و میدانهای نبردپای می کوبیدند. افت و خیزها، پستی و بلندیها، اوج و فرودهای افراد و قهرمانان را در زمانهای مختلف می دیدندو خود را جای آن ها می نهادند.
کسروی با توانائی فوقالعاده یک مورخ عادل ظرفیتهای مردم و رهبرانشان را نشان میداد و تا آنجا که در توان داشت تلاش می کرد علل این شکست، بقای عامیگری و گرفتار ماندن در دام عوامفریبان را شرح دهد . در این میان به چالش با مذهب، روحانیت و سنتهای رایج در جامعه، فرهنگ و ادبیات و رفتارهای اجتماعی می رسید.
چنان برافروخته است که گاه تر و خشک در لهیب گفتار و نوشتار خود می سوزاند. گاه آتش میگیرد و گاه به تحسر، دندان بر جگر می خاید.
آن جائی که سخن از نطقهای آتشین ثقهالاسلام و خیابانی است زبان به تحسین می گشاید و روح آزادیخواهی و عدالتطلبی خود و خواننده را جلا می دهد. در ارتباط با ستارخان و باقرخان، دستجات مشروطه لحنی حماسی و رزمی دارد. جولان دادن اسب در میدان تا چرخاندن تفنگ بر سر و دست.
تاریخ مشروطیت کسروی، سینمای چند بعدی مشروطیت است. سینمائی که لحظه به لحظه انقلاب را ثبت می کند و تا آن جائی که در توان دارد تلاش می کند گوشه را از دست ندهد! مورخی باشد که واقعیت را آنطور که گذشت بیان و ثبت کند این ویژگی اوست که دقت می کرد به حقیقت وفادار باشد چرا که از نظر او:" زیبائی آدمی راستیپرستی اوست"!
تیغ سخنش برای دریدن پردههای تزویر و ریا و نشان دادن زشتی و پلشتی خرافه و خرافهپرستی بسیار براست.
نشاندادن تزلزل شخصیتها در بزنگاههای تاریخی در قدرت و حضیض! آگاه مردی که از زمانه خود بسیار جلوتر است و این، دردی است که پیوسته او را آزار میدهد. درد جامعه خنزرپنزریها، نان به نرخ روز خورها و قاشق بر پیشانینهادهها
.
دردی که روح حساس او را در منگنه قرار می دهد، از همین روست که آشفته می گردد. به هر چه که رنگی از کهنگی تاریخی، سستی، کاهلی و تذبذب دهد حمله می کند. در این حمله یکتنه کارآکتر جدی، سختکوش، منزهطلب، استواری و هوشمندی وی، او را یاری میرساند. مردی که در مقابل تندر می ایستند و خانه را روشن می کند و تسمه از گرده گاو طوفان می کشد، بیهراس از الدروم و بلدروم آخوندها، به نقد و بررسی اسلام و تشیع می نشیند.
عنصر پایداری، پایبندی به عقیده و رفتن به پای آن تا مرگ، از کسروی چهرهای می سازد تأثیرگذار بر بسیاری از جوانان. چهره مردی که زندگیاش با گفتارش، کردارش و عملش یگانه بود؛ در یکی از سنتیترین محلههای تبریز، حکمآوار، پیشنماز بود اما حاضر نشد موقع راهرفتن نعلینهای خود را بکشد؛ گوشه عمامهاش را لاقیدانه بر روی شانه بیفکند و مانند طاووس علین در میان توده محروم و مجذوب قدم بردارد. حاضر نشد کتاب فرانسه از دست فرو بگذارد و قرآن بر سر گیرد؛ و نان مفت آخوندی بخورد. او، نان شریف و پر زحمت بیرون کشیده از زیر سنگ را بر نان راحتش ترجیح داد.
کمتر روشنفکر ایرانی است که برای دورهای تحت تأثیر او و یا مخالفت با او قرار نگرفته باشد. اما این دوره نمی توانست طولانی باشد! چرا که کسروی قادر نبود برای تمامی این مسیر پاسخگو باشد
شیوه نگرش او به مسائل اجتماعی از مذهب گرفته تا ادبیات و سیاست و روابط اجتماعی، دیگر جوابگوی نسل جدید نبود. رشد جامعه تحصیلکرده، دانشگاهی و تغییر مناسبات اجتماعی، وسیعتر شدن ارتباطات و نقش احزاب و سازمانهای سیاسی و اجتماعی هر روز نقش کسروی را کمرنگترساخت.
خصوصاً پرداخت نه چندان عمیق او به مذهب، ادبیات و مسائل اجتماعی و جایگزینکردن آئین دیگر و صدور احکام و قوانین جدید برای زندگی اجتماعی که در بطن خود سلب بود و شکننده. عملاً توجه جامعه روشنفکری را از کسروی کمتر و کمتر نمود . اگر روشنگری کسروی برای دورههائی بسیار لازم و تأثیرگذار بود، اکنون تنها می توانست برگ زرینی باشد در تاریخ جنبش فکری و اجتماعی ایران؛ نشاندهنده مسیری باشد که روشنکفر ایرانی طی کرده است.
اگر امروز بخاطر سلطه ارتجاع و حکومت مذهبی بار دیگر این پیشبینی کسروی که" ملت ایران یک حکومت به آخوندها بدهکار است." مصداق پیدا کرده و ورد زبان روشنفکران شده، بدان معنا نیست که باردیگر آموزههای او جوابگوی این حکومت ارتجاعی و روشنگری دینی است.
بلکه ستایش از نبوغ و عملکرد مردی است که با چنین ارتجاع مذهبی و خرافهپرستی تا آخرین لحظه مبارزه کرد و جان بر سر آن نهاد؛ مورخی بزرگ، انسانی والا و گوهری کمنظیر در تاریخ معاصر ایران زمین.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
روانش شاد که بیش از یک قرن…
روانش شاد که بیش از یک قرن از زمان خودش جلوتر بود
فاجعه سرنوشت ایران و مردم بی دفاعش
دروووود بر ابوالفضل عزیز!
اندکی بحث برای همچنان کنکاوی و پرسشگری.
تا قبل از فاجعه 1357 و حتّا یک دهه بعد از آن، صدی نود و نُه در صد تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی، زنده یاد «کسروی» را به نام «مورّخ تاریخ مشروطه» میشناختند؛ ولا غیر. هیچکس تصوّر این را نداشت که وی ، یکی از راستمنش ترین و صمیمی ترین و دلیرترین منتقدین «اخلاقیات حاکم بر ذهنیّت ایرانیان» است. صرف نظر از برخی دیدگاههای او که نه غرضی در آنها نهفته است، نه نفرت و کینه ای و میتوان به سنجشگری خردمندانه آنها کوشید، وی از نوابغ برجسته ایران بود که از همه طرف در معرض حمله و اتّهام قرار داشت. چه از جانب آخوندها و طیف مراجع تقلید و مذهبیون گندیده مغز تا برسد به استادان و کنشگران و فعالیّن عرصه های سیاسی که خطر افکار و دیدگاههای او را برای منفعتخواهیها و غرایز و سوائق و نحله و حزب و گروه و فرقه خود ناسودمند میدیدند.
در هر صورت، تا جایی که حافظه ام کمک میکند، ماجرا برمیگردد به ملاقاتی که گویا «رزم آرا و شاه» با مقامات آمریکایی داشته اند. آمریکائیها به ضعف شخصیّتی و تزلزلهای روانی محمّد رضا شاه واقف بودند. در آن ملاقات، آمریکائیها متوجّه میشوند که «رزم آرا»، افسر بسیار مجرّب و با شخصیّتی مصمّم و آگاه و بسیار دانایی است و سخت به او متمایل میشوند و علاقمند. محمّد رضا شاه به شیوه رفتار آمریکائیها در قبال «رزم آرا» حسادت میکند و خطر اینکه مبادا آمریکائیها «رزم آرا» را به جای او به سلطنت بنشانند، در فکر از میان بردن «رزم آرا» می افتد. درست در همین هول و ولاها، مسئله «کسروی» و انتقادهای صریح او از اسلامیّت و طیف اخانید و مراجع که بارها باعث شده بود مراجع به دربار شکایتها کنند و به جایی نرسند و سپس شکلگیری گروه تروریستی «نواب صفوی» نیز از موضوعات حادّ در کنار دیگر سازمانهای چریکی مطرح شده بود، «شاه» به معامله پنهانی خود با «کاشانی» بر آمد؛ یعنی همان آخوند مزوّری که در مسئله کشمکشهای «مصدّق با شاه» نیز نقش مخرّب خودش را ایفا کرد. داستان معامله شاه با کاشانی اینطور رقم خورد که آنها به قول معروف «گاو به گاو» کردند. یعنی اینکه برای «قتل رزم آرا» باید یکی از سنجشگران اسلامیّت و طیف اخانید، قربانی شود و آن هم «کسروی» بود. شاه به چنین معامله ای تن در داد؛ زیرا در موضع قدرت بود و میتوانست بعد از اجرای ماموریّت برای تدابیر علیه مسبّبین ترور و حتّا خود کاشانی اقدام کند؛ یعنی کاری که واقعا اجرا هم شد؛ وگرنه چطور ممکن بود که یه عده جوان تروریست بیایند در ساختمان دادگستری و با کارد، «کسروی و منشی اش» را تکه پاره کنند و بعد بیایند در خیابان؛ آنهم روز روشن، فریاد بزنند و هورا بکشند که ما «کسروی را کشتیم» و بعدش هیچ اتّفاقی هم نیفتد و انگار نه انگار که خانی اومده یا خانی رفته است. بعد از اجرای ماموریت دو جانبه طرفین معامله، سپس «شاه» برای آنکه بتواند کاشانی را به سکوت در باره معامله وادار کند و از او زهر چشم بگیرد به اعدام «نواب صفوی و یارانش» با یک ضرب، دو نشان را زد. هم ثابت کرد که قصاص «کسروی» را گرفته است. هم به کاشانی تفهیم کرد که اگر لب به سخن بگشایی، گردنت بالای دار است.
برای «کشتن کسروی» از نظر اعتقادات اسلامی به فتوا لازم بود که حتما باید از طرف مراجع ذیصلاح ابلاغ میشد. آن که «فتوای» قتل کسروی را صادر کرد، نویسنده کتاب «الغدیر» بود؛ یعنی «آیت الله علّامه عبدالحسین امینی».
ابوالفضل عزیز!. این مطالبی را که موجز و مختصر نوشتم در هیچ کتاب تاریخی و تحقیقی و امثالهم پیدا نخواهی کرد. این حرفها محصول مته به خشخاش گذاشتهای خود من هستند در رویکردم به تاریخ و فرهنگ ایران به طور کلّی. از اینگونه وقایع در تاریخ ایران، خیلی زیاد اتّفاق افتاده است که در هیچ کجا ثبت رسمی نشده اند؛ بلکه در تاریکی خروارگونه تحریرات بی اصل و نسب مدفون و گم و گور شده اند. ابوالفضل جان! کشف حقیقت هیچگاه، راههای مستقیم ندارد و هیچگاه نیز راههایی را که از طرف حکومتگران و ارگانهای تابع آنها و محقّقان دم و دستگاهی به سویش ساخته و پرداخته میکنند، به سوی خودش نمیگشاید. حقیقت را فقط میتوان در تاریکیهای گم و گور شده، کورمال کورمال کشف کرد و شناخت.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان.
افزودن دیدگاه جدید