رفتن به محتوای اصلی

گریز از مسئولیّت پذیری در گستره کارزارهای میهنی
16.03.2024 - 16:45

تاریخ نگارش:16.03.2024

 گریز از مسئولیّت پذیری در گستره کارزارهای میهنی

[ ...... شرط لازم برای آفرینندگی دانشورزانه و گسترش شناختهای دانشپژوهانه به این منوط است که ارجگزای به اختلاف دیدگاهها و کثرت نگرشها را بپذیریم و  تئوریهای رایج و نظریّه هایی را که از طرف بیشینه شمار پژوهشگران و دانشمندان و اساتید – چه مونّث، چه مذکّر-  تحت نام «کار مشترک علمی» پذیرفته شده اند، به دامنه واپرسی و سنجشگری ریشه ای سوق دهیم. در گستره ای که از ارزشمندی دانش سخن گفته میشود، باید از هر گونه  قطعیّت اعتباری چشم پوشید و پروسه کورمالیها و کند و کاوهای پیوسته را برای یافتن و زایاندن و تشریح رساترین و بهترین دلایل متّقن و مستدل به چنگ آورد].

 (Cancel Culture; Ende der Aufklärung – Julian Nida-Rümelin (1954 -) –Piper Verlag– München – 2023 – S. 71)

تقریبا بیست و سه سال پیش، یکی از شرقشناسان آلمانی به نام «هانس پتر راداتس/Hans Peter Raddatz»، کتابی منتشر کرد به نام «از خدا به سوی الله/ بحران ایمان مسیحی و گسترش اسلامیّت/Von Gott zu Allah?: Christliche Glaubenskrise und Islam-Expansion». . وی در کتاب پژوهشی اش، خلاف خودیهای پر مدّعا که لام تا کام از تاریخ ایران و اسلامیّت، هیچ سررشته دندانگیر و ارزشمندی ندارند سوای اطّلاعات عمومی جسته گریخته، خیلی دقیق منشا و پتانسیل «قدرت طلبی و اراده جهانگشایی مقتدرین فقاهتی» را تشخیص داده است. وی به طور شفّاف در کتابش اذعان کرده است که در پسزمینه جنگنجویی حکومتگران فقاهتی، «اهرمهای جهانگستری فرهنگ ایرانی» نهفته اند که از عصر امپراطوری ایران تا همین امروز به سان «الگوی رفتاری و کرداری» برای تمام کشورهای خاورمیانه محسوب میشود. حرفی کاملا دقیق و مستدل و متّقن برای آنانی که واقعا بُنمایه های اساطیر و تاریخ و فرهنگ ایران و همچنین ماهیّت اسلامیّت اقتلویی را میشناسند. فرهنگ ایرانی را نباید هیچگاه با اسلامیّت، اینهمانی داد که خلط مبحث است و کژفهمی فاجعه بار. متولّیان اسلامیّت از دیر باز تا امروز تلاش کرده اند که فقط بر فرهنگ ایران غالب شوند؛ آنهم به قوّه شمشیر و گیوتین و جنایتهای شناخته شده.
در اینکه در طول تاریخ هزار و چهارصد ساله حضور  متولیّان اسلامیّت در ایران تا امروز چه کشمکشهای خونین و پیکارهای فکری و مدارائیهای استخوانسوز اتّفاق افتاده است، مبحثیست که میتوان سالهای سال اگر بقایی از ایران و ایرانیان ماند در باره اش نوشت و تجزیه و تحلیل کرد. امّا آنچه که فعلا مبحث داغ و نگران کننده و شایان پرداختن بی محابا به آن است، وضعیّت اقتداری حکومت خلفای الله و جنگهای کشتاری و تروریستی و تبلیغاتی آنها در عرصه های میهنی و فراسوی مرزهای وطن و عزم جزم آنها برای نابودی تدریجی ایران و تلاش در سمت و سوی متلاشی کردن دمکراسیهای باختری از چهار و نیم دهه پیش تا کنون است. در اینکه طیف تحصیل کردگان و اساتید دانشگاهی و کنشگران ایرانی؛ بویژه از با شکلگیری «حزب توده» به این سو، هیچگاه به معضلی به نام «اسلامیّت و طیف آخوندهای ذینفع و جاه طلب»، برغم حضور عیان و رسواگرانه آنها در وقایع میهنی و وفور پُر حجم نوشته جات و کردارها و رفتارها و گفتارهای فاجعه بار آنها پی نبردند و در صدد سنجشگری اسلامیّت و روشنگری اذهان مردم برنیامدند، مسئله ایست بسیار شایان نکوهش؛ یعنی تحصیل کردگان و استادانی که بیش از نیم قرن از امکانات و ظرفیتها و فعالیتهای خود را به جای آنکه به سنجشگری اسلامیّت و روشنگری اذهان مردم اختصاص دهند، آمدند و مباحث باختر زمینیان را فقط به صورتهای شکسته بسته در دانشگاهها و مراکز آموزشی تکرار مکرّرات کردند.
همچنین کنشگران حزبی و تشکیلاتی و سازمانهای عقیدتی، تمام نیرو و استعداد و هنر و توانمندیهای خود را برای تبلیغ و ترویج یکی از مخرّبترین ایدئولوژیهای قرن بیستمی به نام مارکسیسم-لنینیسم از دریچه جیک و بُک حزب کمونیست شوروی سابق هدر دادند و دست آخر نیز در اتّحادی منحوس و منفور از دانشگاهی اش گرفته تا ایدئولوژیگرای متعصبّش با طیف آخوندها به سقوط ایران و مردمش در قعر قهقرائیهای تاریخ بشر همّت آکادمیک/مترقیانه کردند و نه تنها از اقدام خود هرگز شرمسار نشدند؛ بلکه در رکابداری و متعگی برای قهقرائی ایران و قاتلان مردمش، همدستیهای شبانه روزی نیز در تمام شبکه های اینترنتی بدون هیچ دریغی دوندگیها کردند و هنوزم میکنند.

معضل اسلامیّت را هیچکس در سطح جهانی، هیچ ارگانی، هیچ مجمعی، هیچ اتّحادیه ای از کشورهای مختلف، هیچ قاره ای، هیچ لشگری، هیچ موسسه و سازمانی و امثالهم نخواهد توانست حلّ و فصل کند؛ سوای ایرانیان به تنهایی. فقط ایرانیان هستند که میتوانند و امکانهای تمام و کمال «بُنمایه های فرهنگی» را در اختیار دارند تا ریشه ای و اسلوبی و حسابشده بدون هیچگونه خونریزی و کشتار به خنثا کردن ابعاد اقتلویی اسلامیّت و از کار انداختن شمشیر آن برای تمام دورانهای بشری اقدامهای شایسته و بایسته کنند. این کار هر چند در کلام و قلم، ساده و آسان گفته و نوشته میشود در عمل و پراکتیک اجرایی به ژرفبینیها و عاقبت اندیشیها و ذکاوتها و هوشیاریها و مایه دار بودنها و زیرکیها و مهمتر از همه، أگاهی و دانش داشتن به بُنمایه های کلیدی و موثّر فرهنگ جهان آرای ایرانی منوط است که متاسفانه طیف کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی –(من هیچوقت از استثناها سخن نمیگویم، زیرا آن که استثناست خودش همچون ستاره سهیل میدرخشد و قائم به ذات است) – آنچنان سرگردان و مستاصل و طلسم شده اند که نمیدانند از کجا باید آغاز کرد. آنانی نیز که تصوّر میکنند آغازی را پیدا کرده اند، با گفتارها و کنشها و واکنشهای خود تا امروز اثبات کرده اند که نه صورت مسئله را فهمیده اند، نه راه و روش حلّ مسئله را میدانند. هنوز آن شهامت را ندارند که در باره مقولات «خدا و دین و اخلاق» بیندیشند. آنها اینگونه مباحث را چندش آور میدانند و تصوّر میکنند که اگر شبانه روز حرفهای نخم نما در باره «دمکراتیک، سکولاریسم، لائیسیته و امثالهم» را تکرار کنند، یک شبه جامعه ایران و مناسبات کشوری از این رو به آن رو خواهد شد و ایران، گوی سبقت را از تمام کشورهای جهانی در حیطه «مدرن و مدرنیته گرایی» خواهد ربود. ذهنیّت بدوی و ناکار آمد که میگویند؛ یعنی همین!
اتّفاقا نمونه ساده در باره پرت بودن آنها را از مرحله میتوان در مقوله ای به نام «سکولاریته» به محک زد. هنوز که هنوز است تحصیل کرده و کنشگر عرصه سیاست متوجّه نشده است که «سکولاریته» در تفکّرات فلسفی و دانشورزی باخترزمینیان، «گونه ای نگرش فکری» است؛ نه نوعی سیستم کشورداری. آنچه در مغرب زمین از راه تفکّر فلسفی به خنثا کردن ابعاد خشونتی مسیحیّت کامیاب شد، محور تاثیر گذار خود را دقیقا از دامنه مباحث فکری مسیحیّت اقتباس کرد و موفّق شد اسلحه را از دست «اصحاب کلیسا» بگیرد و آنها را به همانجایی نشاند که لیاقتش را داشتند و کار و بارشان بود. مسئله «متافیزیک»، از مباحثی بود که در یونان باستان در تحت شرایطی که جامعه یونانی بر آن شده بود به طور اسلوبی و اساسی سازماندهی و تحت فرماندهی قرار گیرد به همّت متفکّران و فیلسوفان یونانی شکل گرفت و پروریده شد. سپس اندیشیدن در باره فورم کشورداری به زایش «تئوری سیاسی» انجامید که حسب آن میتوانستند مقوله «لژیتیماتسیون» حُکمرانان دولتشهرهای یونان را در تحت قلمرو کشور یونان تعیین و مشخّص کنند. دُرُست همین مقولات با رخنه کردن فلسفه یونان به دامنه مسیحیّت باعث شد که بُنیانهای تئوری سیاسی به مباحث کلیدی در مقولات مشاجره ای اصحاب کلیسا تبدیل شوند. به دلیل اینکه تفکّر فلسفی نیز در زمینه های متافیزیکی، سخت در گیر مباحث عدیده و کشمکشهای نظری بود، در نتیجه، مباحث تفکّر فلسفی و مباحث اصحاب کلیسا، دامنه مشترکی را در بر گرفتند. پیامد مباحث مشترک به اینجا مختوم شد که تفکّر فلسفی با روش سپر قرار دادن تصاویر اساطیر یونان به تحوّل مفهومی مباحث اصحاب کلیسا همّت کرد و با تکیه به «نگرش فکری سکولار»، مفهوم آمیخته به تصویر عیسا مسیح را از حوزه مباحث مربوط به مبانی «اقتدار اجرایی حکومت و همچنین لژیتیماتسیون قدرت زمامداران» برید و به گستره مباحث فلسفی انتقال داد و متفکّران و فیلسوفان نیز سفت و سخت به اندیشیدن در باره آنها اقدام کردند.

متعاقبش نیز مباحث اصحاب کلیسا در دایره آزاداندیشی- دمکراتگونه رفتاری متفکّران و فیلسوفان باعث شد که آیینهای حقوقی و اجتماعی بر شالوده امور «راسیونالیستی/عقلانی» در عرصه های زندگی اجتماعی و کشوری کاربرد و عملکرد داشته باشند. مسئله به این شیوه بود که اگر بخواهیم واقعه را از لحاظ رندی و زیرکی در نظر آوریم، در حقیقت، « فیلسوفان و متفّکران اروپای کوشش کردند که مباحث اصحاب کلیسا را به نفع مردم» مصادره کنند؛ طوری که بعدها اصحاب کلیسا از عواقب تحوّلات و مبارزات و کشمکشهای مختلفی که از دامنه فرقه های مختلف مذهبی نشات گرفتند به پذیرش اموال مصادره شده گردن نهادند و در صدد مطابقت خودشان با وضعیّت ایجاد شده برآمدند تا همین امروز که میبینیم.
با توجّه به اینکه مسائل جامعه ما با جوامع اروپایی از یکدیگر متفاوت هستند و ما در ایران با «اسلامیّت شمشیر اقتلویی» روبرو هستیم؛ نه با مسیحیّت یا یهودیّت یا ادیان و مذاهب دیگر، در نتیجه تنها کاری که از عهده ما بر می آید، اینست که از روشها و تجربیات متفکّران و فیلسوفان باخترزمینی به آفرینش روشها و سبک و سیاقهای خودمان انگیخته و در جهت مقابله و سنجشگری و خنثا کردن گیوتین اسلامیّت و خلع و معزول کردن طیف اخانید کوششها کنیم و همچون متفکّران و اساتید دانشگاهی و فیلسوفان معاصر اروپایی هرگز از یاد نبریم و مدام پیش چشم خودمان این موضوع را در نظر بگیریم و بیدار و هوشیار بمانیم و تا زمانی که مبرهن و قطعی نشده است که نیروهای مخرّب برخاسته از اعتقادات زمخت و خشونتی مذاهب و ادیان ابراهیمی، خنثا و از کار نیفتاده باشند، برای تفکّر فلسفی، هرگز هیچ دلیلی متّقن در دست نیست که از سنجشگری و برخورد رادیکال با تمام آنچه که میراث و دار و ندار ادیان ابراهیمی محسوب میشود، بخواهد میلیمتری واپس نشیند یا سکوت کند یا تسلیم شود. تحصیل کرده و کنشگر ایرانی، یا به این مسئله حادّ و وظیفه مبرم پی خواهد برد و گردن خواهد نهاد و همّت خستگی ناپذیر و توام با مسئولیّت فردی و جمعی را در سمت و سوی اجرایش خواهد پذیرفت یا اینکه باید در گوشه ای به خود بلرزد و با وحشت منتظر فرود آمدن شمشیر متولّیان الله بر گردنش باشد.

در گستره بیدار بودن و هوشیاری باید توجّه داشت که «فلسفیدن»، به طور کلّی بی مرز است. ولی معنایش این نیست که ما بپذیریم مثلا «فلسفیدنهای متفکّران کشورهای اروپایی؛ بویژه آلمان و فرانسه و انگلیس و همچنین آمریکا» یکدست هستند. اینطور نیست؛ بلکه موضوعاتی که به «علوم فرهنگی» تعلّق دارند - نه علوم تجربی و امثالهم که در همه جای دنیا یکسانند-، به دلیل «تجربیات بی واسطه ای که انسانها تحت شرایط جغرافیایی و رویدادهای تاریخی» داشته اند و همچنان دارند، خواه ناخواه متفاوت از یکدیگرند؛ برغم اینکه حول و حوش مقوله واحدی به نام «انسان» میچرخند. نکته کلیدی مباحث و موضوعات انسانی که آنها را جهانی میکند، در این است که تجربیات ملتها باعث میشوند تا متفکّران هر سرزمینی با رویکرد خودشان به تجاربی که دارند با انگیخته شدن از تجربیات دیگران در صدد ترمیم و گسترش و بهبود نتایج تجربیات خودشان؛ آنهم در مبادلات فرهنگی که با همدیگر دارند، همّت کنند و از این راه نه تنها بر مشکلات اجتماعی خودشان فایق آیند؛ بلکه همچنین بر توانمندی تفکّر فلسفی و غنای فرهنگ جهانی و تاثیرگذاری و تاثیر پذیری و وسعت گشوده فکری انسانهای جوامع مدد کنند. دقیقا اگر ژرف و با حوصله فقط به یکی از کتابهای متفکّران مطرح و معروف اروپایی، نگاهی بیفکنیم، متوجّه میشویم که مباحث او به فضای میهن خودش «محدود و مقیّد» نیستند؛ بلکه در «فضای جوامع اروپایی و آمریکایی» بحث و مشاجره و استدلال میکند و جنبه های جهانی افکارش را میتوان خیلی ساده و دقیق از لابلای افکارش بیرون کشید و به کار بست. فراموش نباید کرد که ایده «دمکراسی» در جامعه «یونانی و بازتاب آن در عهد پریکلس» شکل گرفت؛ ولی اروپاییان با انگیخته شدن از تجربیات مردم یونان به اندیشیدن در باره تجربیات خودشان همّت کردند و توانستند «ایده دمکراسی» را از رگ و ریشه فرهنگ و تاریخ خودشان استنتاج و عبارتبندی و مناسب جامعه خودشان اسلوبکاری کنند و همچنان به ترمیم و بهبود و تغییر و تحوّل آن مشغولند، هم از لحاظ تئوریک. هم از لحاظ پراکتیکی.

پیوند فلسفه و نقش آن را در سیاست نباید دو دامنه مجزّا به حساب آورد. فلسفه بر خلاف کژبرداشتهایی که از آن میشود، موضوع واحد و دربسته و خاصّی همچون موضوعات کثیری از رشته های علوم فرهنگی ندارد. فلسفه مدام در راه است و به چیزی باز نمی ماند و «بی وطنِ جهانوطن» است و هر کجا که «آزادی و کرامت بشری» در خطر میافتد، دقیقا همانجا حضور دارد و وارد میدان کارزار میشود. مقوله سیاست نیز وقتی که به تولید مشکلات حاد و مسبّب معضلات اجتماعی و جهانی میشود، بلافاصله توجّه متفکّران را به خود جلب میکند و آنها را به سنجشگری «ایده سیاست و تئوریهای برآمده از آن» مشغول میکند. متفکّران نیز با توجّه به نتایج سیاستهای واقعا موجود؛ نه تکیه به سیاستهای ایده الی تلاش میکنند، معضلات را ریشه یابی کنند و از سرچشمه خویشاندیشهای خودشان به راهگشایی برای چیره شدن بر معضلات ایجاد شده نظراتی را عبارتبندی کنند. به همین دلیل نمیتوان سیاست را از دامنه تفکّر فلسفی به حیث مبحثی علیحده محسوب کرد که سوخت و ساز خودش را دارد. اینطور نیست. از یاد نباید برد که مسئله «روشن اندیشی» یا آنچه را که «Aufklärung/Enlightenment» میگویند، فقط برچسب و اتیکتی برای مشخّص کردن و طبقه بندی دوره ای از تحوّلات اجتماعی در قرون هفده و هیجده میلادی نیست؛ بلکه «پروژه ای ممتد» است که همیشه پا به پای جوامع بشری تحوّل پیدا میکند و حضور ملموس دارد؛ علتش نیز این است که مسائل زندگی مشترک انسانی، هرگز از «شرارت» تهی نخواهند شد و این از عواقب تکیه انسان به «عقل ناقص و در حال تکاملش در گستره آزادی» است که در واقعیّتهای زیستی، خواسته و ناخواسته باعث و بانی منشا بسیاری از شرارتها میشود.

«مسئله حقوق بشر» که مفادش در اعلامیه آن عبارتبندی شده اند، قبل از هر چیز، پسزمینه فکری بیش از دو هزار سال را در خودش نهفته دارد. ما چون نتایج قوانین را ملاحظه میکنیم، تصوّر میکنیم که تاکید بر آنها، واقعیّت اجرایی آنها را در هر جامعه ای تضمین خواهد کرد. ولی تا زمانی که از لحاظ فکری و روحی و روانی، مسئله «کرامت و شرافت و عزّت خدایی و شاهنشاهی بشری» برای انسانهای جوامع، قطعیتش ثابت نشود، هیچکس به رعایت حقوق دیگری احترام نخواهد گذاشت و آن را نیز رعایت نخواهد کرد. «مسئله دیگنیتی/dignity= Würde»، ریشه بسیار کهنی در تحوّلات فکری و مذهبی و فرهنگی و اجتماعی جوامع باختر دارد که نتیجه و چکیده و گل سر سبد آن شده است «اعلامیه جهانی حقوق بشر».   موضوع «کرامت خدایی و شاهنشاهی بشری»، سالها و قرنها مسئله کشمکشهای نظری عدیده ای در دامنه اصحاب کلیسا و مسیحیّت و فلاسفه و نویسندگان و شاعران و هنرمندان بوده است و هنوزم هست. مثلا یکی از کلیدی ترین شکافهایی که در مسیحیّت ایجاد شد و به «آزادی وجدان» انجامید، دیدگاه «آبلارد/Abaelard (1079 - 1142)» بود که گفته است: «هر انسانی را طبق شریعتی که به آن اعتقاد و تعلّق نحله ای دارد، محاکمه کنید». همین جمله ساده باعث تحوّلی کلیدی برای به رسمیت شناختن آزادی نحله ها و مذاهب و فرقه های عقیدتی مختلف شد و زمینه های شکلگیری «آزادی بیان و انتخاب راه فردی» را مهیّا کرد.

یا مثلا در تاریخ مسیحیّت، جنبشی شکل گرفت به نام «جانهای آزادمنش» که البته اصحاب کلیسا تا توانستند ردّپاهای آنها را گم و گور و سر به نیست کردند. ولی تاثیر جنبش آنها در جامعه پایدار ماند. کوشندگان فرقه «جانهای آزادمنش» برای منطق اعتقادی خودشان به گفته ای از حواری مسیح؛ یعنی به دیدگاه «پائولوس» استناد میکردند که گفته است: «خدا، روح است و هر کجا که روح خدا حضور داشته باشد، آزادی نیز همانجاست». همین حرف باعث شد که هر انسانی در نزدیک شدن به خدا که روح محسوب میشد، احساس آزادی فردی داشته باشد و هیچکس بر او اقتداری و سیطره فکری و عقیدتی و امریّه ای نداشته باشد؛ یعنی انسان در کرامت خدائی اش، آزادی زیستی داشت و هیچکس محقّ نبود که به او گزندی بزند. چنین اعتقادی به مزاج اصحاب کلیسا که همچون آخوندها و موبدان میخواهند در جیک و بُک انسانها مدام دخالت  کنند و مرجعیّت و مصدر  تعیین کننده «خیر و شرّ» باشند، خوش نیامد. به همین دلیل به سرکوب و  قلع و قمع آنها کوشیدند؛ امّا ایده و فکر آنها را نتوانستند از بین ببرند و  میراثشان به فلاسفه و متفکّران رسید و باعث و اهرمی برای پیکار با اقتدار اصحاب کلیسا به شمار آمد. از اینگونه موارد در تاریخ مسیحیّت فت و فراوان است. همانطور که در تاریخ فرهنگ و اجتماع خودمان از عصر میترائیسم تا همین امروز از اینگونه گرایشها و جنبشها در پیکار با مقتدرین بسیار زیاد وجود داشته است و همچنان وجود دارد.

در رویکرد به شناخت و آشنایی با تاریخ تفکّر و فرهنگ جوامع دیگر باید کوشش کنیم به جای «مفهوم قاپی»، پسزمینه ها را حتما بشناسیم و بفهمیم و دریابیم؛ وگرنه نمیتوانیم با طیف آخوندها در هیچ زمینه ای، گلاویزی منطقی و کارساز و بهره آور داشته باشیم. اینطور در نظر بگیرید که مفاد «اعلامیه حقوق بشر» عین ساختمان باشکوهیست که ستونهای استوار آن در زیر خاک و بیرون از انظار عموم هستند؛ یعنی اینکه بدون چنان ستونهایی محال بود که عمارت با شکوهی به نام «حقوق بشر» در باختر زمین شکل بگیرد. پسزمینه های حقوقی و فکری و فلسفی و نظری «اعلامیه حقوق بشر» دقیقا بر انواع و اقسام جنبشها و تحوّلاتی پی ریخته شده اند که اشاره ای گذرا به دو فقره از آنها کردم. حتّا هنوز که هنوز است در زمینه «فلسفه حقوق»، وقتی که حقوقدانان و متفکّران و فیلسوفان میخواهند از تغییر و تحوّل قوانین صحبت کنند، بحث به حول و حوش «تصویر انسان» میچرخد؛ نه ایده انسان.

وقتی که صحبت از «تصویر انسان» میشود، متاسفانه خلط مباحث، همواره نفوذ دارد و باعث بسیاری از کژفهمیها و پیشداوریها و خصومتها میشود. برای نمونه؛ مسئله «بازگشت به خویشتن»، نام یکی از کتابهای «علی شریعتی» است که از موقع انتشار آن تا امروز، موجب کژبرداشتهایی غلیظ شده است. شریعتی در رویکردش به اسلامیّت (در معنای وسیع آن مثل یهودیّت و مسیحیّت) به تفسیری و خوانشی از اسلامیّت متمایل بود که میخواست مطابق نیاز عصر برای مومنینش باشد و اتّفاقا برداشتها و تفسیرهای او و حتّا پدرش [محمّد تقی شریعتی در تشریح قرآن، کتابی به نام «تفسیر نوین» انتشار داده است که کثیری از ارباب معمّم، او را به تفسیر سنّی از قرآن متّهم کرده اند] از اعتقادات اسلامی و تاریخ و سیره محمّد و ائمه و رویدادهای تاریخی اسلامیّت به طور کلّی به مزاج کثیری از ارباب معمّم خوش نیامد و با واکنشهای شدید و حتّا توهینهای چاله میدانی مختوم شد. مشکل شریعتی در این بود که به جای «بازگشت به اصالت فردیّت خودش از یک طرف و از طرف دیگر، شناخت و انگیخته شدن از بُنمایه های فرهنگی مردم ایران» آمد و به تفسیری و خوانشی مدرن پسند از «اسلامیّت» تلاش کرد که هر چند نتایج تفسیرها و برداشتهای او بر ذهنیّت کثیری از جوانان و نوجوانان و استادان و غیره در دوران خودش و حتّا در روند شکلگیری فاجعه انقلاب 1357، نقشگزار بودند و نفوذ داشتند؛  ولی دست آخر نیز باعث سرخوردگی و رویگردانی و حتّا نفرت همان جوانان و معتقدان به تفسیرهای او از اسلامیّت شدند.

مسئله کژبرداشتی از «بازگشت به خویشتن» به حدّی باعث سوء تفاهم شده است که اگر فرض کنیم من یا دیگرانی بیاییم از «بُنمایه های تجربی فرهنگ ایرانیان در سپیده دم تاریخ ملّی» سخن بگوییم، بلافاصله از سخنانم کژبرداشت میشود و کثیری از هموطنان دقیقا همان معنایی را میفهمند که شریعتی در رویکردش به «اسلامیّت» منظور نظرش بود. در حالیکه من، هیچ «الگوی اعتقادای مثل شریعتی» ندارم و پیشنهاد نیز نمیکنم و در صدد تفسیرش نیز برنمی آیم؛ بلکه من جوینده ام و پرسنده و در حال کورمالی در تاریکیهای «تجربیات گمشده نیاکانم» برای یافتن «بذرهای فکر و ایده»  و به هیچ وجه از بازگشت در معنای ذهنیّت شریعتی و امثال او، هرگز تا کنون سخنی نگفته و نمیگویم و نخواهم گفت؛ زیرا چنین بازگشتی ناممکن بودنش اظهر من الشّمس است و اعتقاد به آن نیز بلاهت آشکار. تلاش برای کند و کاو در تاریخ و بُنمایه های فرهنگی از بهر یافتن «تخمه های فکر و ایده » است که ارزشمندند؛ نه استناد کردن به الگوهای تاریخی که تکرار آنها در تحت شرایط امروزی ناممکن و محال است. انسان در پروسه تاریخ، متحوّل میشود و نمیتوان نسلها را به نقطه ای برگرداند که از آن نشات گرفته و سپس بند نافشان بریده و راه دیگری را رفته اند. مثلا نسل «انقلاب 1357» را نمیتوان دوباره به همان نقطه آغازین برگرداند؛ زیرا محال بودن آن کاملا محرّز است و حتّا به فرض محال اگر همین امروز بتوان «نسل 57» را تحت شرایطی به همان نقطه آغازین بازگرداند، با توجّه به زمانی که سپری شده و تجربیات خاصّ خود را بر ذهنیّت آنها ته نشین کرده است، خواه ناخواه، «نسل 57» هرگز برای شکلگیری و اقدام جهت اجرای «انقلاب 1357»، پشیزی ارزش قائل نخواهند شد و راه دیگری را خواهند رفت.

به همین دلیل باید مواظب و مراقب بود که مسئله «بازگشت به خویشتن» در زبان شریعتی به معنای «بازگشت به تفسیری نو از اعتقادات اسلامی» بوده است؛ نه بازگشت به «کشف و شناخت تجربیات بذرگونه و ارزشمند ایرانیان از بهر نواندیشی و ایده زایی بدیع» که مستعد زایش و پاسخگوی معضلات دوران باشند. تفاوت این دو مسئله را باید مدام در پیش چشم داشت تا مبادا که مباحث را خلط کنیم و باعث کژفهمیهای مکرّر و چه بسا دعوا مرافعه های قلمی و لفظی بیخود و بی جهت نشویم. فرق است بین «انگیخته شدن از افکار و ایده هایی به منظور نوزایی و نواندیشی» با «تفسیر و خوانش و قرائتی دیگر و تشریح اعتقاداتی کهنه و ناکارآمد در لباسی نونوار».

نکته دیگری که هیچگاه نباید از یاد برد، این است که فرق است بین «فرهنگ یک ملّت با واقعیّتهای تاریخی همان ملّت». مثلا ظهور و سقوط «استالین و حزب کمونیست شوروی» با فرهنگ مردم روسیه از یکدیگر متفاوت هستند یا مثلا ظهور و سقوط «هیتلر و نظام نازیسم» در آلمان با فرهنگ آلمان از یکدیگر متفاوت هستند. هیتلر و نازیسم، واقعیّت تاریخی در آلمان بودند، ولی «گوته و کانت و شیلر و هسه و بتهون و موتسارت» و صدها متفکّر و شاعر و نویسنده و هنرمند و فیلمساز و امثالهم، جلوه های فرهنگ آلمان هستند. به همین دلیل نیز بود که «توماس مان (1875 - 1955 در یکی از سخنرانیهای معروفش در آمریکا گفت که «فرهنگ آلمان، منم؛ نه آدولف هیتلر». همینطور ظهور «خمینی در ایران» از واقعیّتهای تاریخی ایران است؛ نه فرهنگ مردم ایران. «داریوش و کوروش و چنگیز و تیمور و نادر و شاه عبّاس و ناصر الدّین شاه و آغا محمدّ شاه و رضا شاه و محمّد رضا شاه» از واقعیّتهای تاریخی سرزمین ایرانند؛ ولی فرهنگ ایران نیستند. فرهنگ مردم ایران، «فردوسی، خیّام، رودکی، مولوی، حافظ، سعدی، ابوریحان، رازی، خوارزمی، دهخدا، معین، هدایت، صائب تبریزی، عطّار، امیرکبیر، بختیار، جعفر برمکی، فروغی، داور، پزشکزاد، ایرج میرزا، فروغ فرخزاد، سیمین بهبهانی، شهریار، و کثیری امثال اینان» هستند.

همواره بُنمایه های فرهنگ جامعه در تضاد با واقعیّتهای تاریخی جامعه بوده اند از کهنترین ایّام تا همین امروز. فرهنگ اجتماع و بیش از همه مردم بر آنند که رویدادهای تاریخی و کشوری باید با بُنمایه های فرهنگی تطابق داشته باشند تا جامعه ای بتواند پیشرفت کند. اگر قرار باشد که واقعیتهای تاریخی بخواهند بر فرهنگ جامعه غلبه کنند، آنگاه فروپاشی و متلاشی شدن فرهنگ و مناسبات جامعه و زمامداران اجتناب ناپذیر خواهد بود. تمام کشمکشی که مردم ایران با واقعیّت تاریخی ظهور و حاکمیّت خلفای الله در ایران تا امروز داشته اند، همش بر سر همین است که حاکمین در جدال و تنش و تهاجم علیه بُنمایه های فرهنگ مردم ایران هستند و مردم نیز نمیتوانند واقعیّت بدشگون و کریه تاریخی سیطره آخوندها و اعوان و انصارشان را به دلیل پرنسیپهای فرهنگی تاب آورند و به رسمیّت بشناسند. به همین دلیل است که کشمکش همچنان ادامه دارد تا حُکّام الهی و مدّعیان اپوزیسیون حکومت فقاهتی بفهمند که آنچه اولویّت دارد، ارجگزاری به بُنمایه های فرهنگی و تلاش برای واقعیّت پذیری و دوام و ضمانت اجرایی آنهاست؛ نه تعویض و جابجا کردن حاکمین و برقراری تداوم ستم و سرکوب و غارت و ویرانگری و شکنجه و تجاوز و زندان و بیدادگری در اشکال و چهره های دیگر.

  اینکه واقعیتهای تاریخی تا چه اندازه از نتایج و پیامدهای چفت و بستهای فرهنگ جامعه هستند، مبحثیست که در تمام جوامع بشری مدام موضوع بحث و مشاجره است و دقیقا تفکّر فلسفی و پژوهشهای علوم فرهنگی به گرداگرد پاسخگویی و راهگشایی و سنجشگری تار و پود فرهنگ اجتماع هستند که میتوانند ابعاد مصیبتزای فرهنگ را شناسایی و سنجشگری و به همّت خود مردم ترمیم کنند. نسبت رویدادهای فاجعه بار تاریخی را با رگها و مویرگهای فرهنگ اجتماعی میتوان بسان رودخانه ای در نظر گرفت که در اثر فاکتورها و عواملی به ناگهان طغیان میکند و موجب ویرانیها و سیلابهای مهیب و خسارات جانی و مالی و محیط زیستی میشود. بنابر این صرف اینکه طغیان آب رودخانه باعث بسیاری خسارتها شده است، هیچکس نمی آید «رودخانه» را خشک و کور و برهوت کند؛ بلکه در این فکر می افتد که چگونه میتوان طغیان رودخانه را کنترل کرد یا از طغیانهای ناگهانی آن، پیشاپیش با تدابیر ابتکاری و امثالهم ممانعت کرد. بحث  من و انسانهای امثال من در خصوص «رویکرد به بُنمایه های فرهنگی ایرانیان» به هدف بیدار شدن و برونرفت از خمودگیهای متابعتی و مقلّدی و کنسرو ماندگی در چنبره اعتقادات مذهبی و ایدئولوژیکی بی بو و خاصیّت و همچنین آمادگی داشتن و فعّال شدن فکری و خویشاندیشی نسلها برای مقابله با طغیانهای ناگهانی و فلاکتباریست که محصول «پویایی رودخانه فرهنگ جهانی و تاثیرات آن بر فرهنگ راکد و ناجنبا و از حرکت افتاده میهنی» است. 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
متعگان مذهب منحط مارکسیه

دروووود!

حرفهای روغن کرچکی برای فروخغتگان در باتلاق مذهب منحط مارکسیه!

احتمالا ماجرایش را در جایی شنیده اید یا خوانده اید. داستان از این قرار است که یک روباهی به بزرگی شتر به شدّت حسادت میکرد. روباه هیچگاه متوجّه این نبود که خودش چه استعدادها و زیباییها و توانمندیها و وجودی منحصر به فرد دارد و در جستجوی فروزه های خودش نیز هیچوقت نبود؛ بلکه از لهیب آتش حسادت نسبت به بزرگی شتر، در تب و تاب میسوخت تا اینکه به حقّه ای متوسّل شد. وقتی که شتر نشسته بود و چُرت میزد، روباه آمد و دمب خودش را یواشکی به دمب شتر بست. نتیجه این شد که شتر نیز وقتی بلند شد و به کار و بار هر روزه اش مشغول بود در حین خوردن و تخلیه بر سراسر وجود روباه میرید و میشاشید و روباه نیز از فیض بزرگی خودش در شور و شعف بود.

حالا حکایت مومنان به مذهب منحط مارکسیه است و امثال این مذاهب مخرّب و منحط. از بیمایگی و حقارت و هیچ و پوچ بودن، خودشان را به دمب «مارکس» میبندند. به دمب« هایدگر» میبندند. به دمب «پوپر» میبندند. به دمب انواع و اقسام فیلسوفان و متفکّران و پژوهشگران و اساتید دانشگاههای باختری میبندند و در غرغره و نشخوار کردن سخنان آنان که لام تا کامشان را اصلا و ابدا نمیفهمند، شبانه روز همّت و عرقریزی و سگدو میزنند. به این گونه آدمها میگویند، حمّالان ابلهی که جویده و تف شده دیگران را با افتخار فقط نشخوار میکنند و در مجامع مختلف از نشخوارگری خود خیلی خیلی و سخت مغرورند؛ زیرا تمام عمرشان حمّال و مفعول و مقلّد و متابع و توسری خور دیگران هستند و هرگز عزّت نفس و کرامت و شرافت فردی ندارند.

آن انسانی که نان بازویش را میخورد و از صبح تا شب در کنار میدانها می ایستد تا با تکیه به زور بازو و کمر استوار خودش به انواع و اقسام کارها، تن در دهد برای لقمه نانی که محصول زور و بازوی خودش باشد، چنان انسانی کرامت و شرافت و بزرگی شاهنشاهی و خدایی دارد؛ زیرا نانی را که میخورد محصول زحمات خودش است و گفتن «حمّال» به او به معنای پایمالی کرامت و شرافت اوست.
حمّال باید به آنانی گفت که ادعاها میکنند و باد به غبغب می اندازند و خیال میکنند که دوغ و دوشاب را از همدیگر تمییز و تشخیص میدهند و هنوز شهامت آن را ندارند که با نام و چهره خود در انظار دیگران پدیدار شون؛ امّا میخواهند برای دیگران تعیین حکومت و جامعه ایده آلی کنند. آنقدر ذلیل و ترسو و ریاکار و مزوّر و متظاهر وحقیرند و جاهل که حتّا نمیتوانند دو جمله از خودشان بنویسند که سه چهار تا غلط املایی داشته باشد؛ ولی حرف خودشان باشد و از ژرفای وجود خودشان تراوش کرده باشد. همش آویزون «شترهای رنگارنگ» میشوند و افتخار خود میدانند که از صبح تا شب در مدفوع شترها برای اینکه احساس بزرگی کنند و بر عقده حقارت خودشان چیره شوند، مدام غوطه ور باشند و غرّه. همین حمّالان ابله هستند که شبانه روز در هر سوراخی سرک میکشند و دنبال این هستند که خودشان را به دمب کسی ببندند و احساس بزرگ بودن را از دست ندهند.
مومنان مذهب منحط مارکسیه و همینطور تالی همزاد آنها؛ یعنی مومنان به باتلاق اسلامیت و دیگر مذاهب و نحله هایی که دست کمی از این دو باتلاق ندارند، همه جا و هر وقت انسانها و جوامع را فقط به رنگ اعتقادات منحط خودشان میخواهند و برای این کار حاضرند و مستعدند که به هر جنایتی و تبهکاری و ویرانگریی و کشتار و شکنجه با جان و دل مایه بگذارند. همینها هستند که برای به کرسی نشاندن عقاید منحط خود مستعدند که به نوامیس مردم تجاوز کنند. همینا هستند که طناب دار را بر گردن زیباترین و رشیدترین و نجیترین فرزندان ایران می اندازند. همینها هستند که خواهر و مادر و همسر و دختر خود را برای حفظ عقاید خود در بازار بردگان میفروشند. همینها هستند که وقتی در رقابت برای حکومتگران مطلق و بی لیاقت و غارتگر به جان همدیگر می افتند و به مقصودی نمیرسند و پا به گریز میگزارند، وقتی از روسیه سر در می آوردند، متعه و نوکر ک.گ. ب. میشوند و رفقای سازمانی و حزبی خود را میفروشند و به حیث آدم فروش به نوکری و رکابداری و متعگی عقیدتی خود با جان دل کوشش میکنند. وطن آدمی، مادر آدمیست. ولی همینها هستند که برای عقایدشان مام وطن را حاضرند به روسها بفروشند و از دادن امتیاز نفت شمال به روسها حرف میزنند. همینها هستند که حاضرند وطن را تیکه و پاره کنند تا عقایدشان جاوید بمانند. همینها هستند که در رکابدرای و متعگی برای لو دادن مبارزان و اعضا سازمانها و گروههای رقیب خودشان تقلّاها میکنند. همینها هستند که با شهوتی جنون آمیز به تماشای «ضجّه ها و ناله های دلخراش مادر محمّد قبادلو» بر سر قبر فرزند ناکام و رشیدش به نوشیدن ودکا و خوردن دیزی و چلوکباب و بازی تخته نرد و گنده گوزیهای آنجنانی در خصوص «مدرن و مدرنیته و ماتریالیسم و مبارزه طبقاتی» و دیگر زر مفت زدنهای نخ نما شده مشغول میشوند. همینها هستند که اگر تاریخچه هشتاد ساله کنشها واکنشها و خزعبلات نویسیها و مبارزات مدّعیانشان را بر روی هم بریزی و از آنها یک شخص واحد تولید کنی، هرگز و هیچگاه به اندازه «نوار بهداشتی» لای پای «روزا لوگزامبورگ» نیز با آن قد یک و نیم تری اش نمی شوند که «خایه های شهامت و شعور و دانشش» از کره زمین نیز بزرگتر بودند.
همینها هستند که پلکانی میشوند برای جاه طلبان و قدرت پرستان بی مایه و بی استعداد و هرزه ای همچون «کیانوریها و فرّخ نگهدارها» که تمام سوخت و ساز بدنشان برای رکابداری و متعگی رقم خورده است. همینها هستند که حمّالان عقاید نصوصی اند و مسبب قهقرایی و فلاکت اجتماعات و انسانها. همینها هستند که بیش از چهار دهه آزگار به مُتعگی و رکابداری و نوکری آخوند جماعت رفتند و همچنان مصدر متعگی هستند. همینها هستند که در هر کوی و برزنی فقط «شیپور گوشخراش حقیقت بی حقیقتی خود» را با شنیعترین رفتارها و مزخرفگوییا به صدا در میآورند و فقط خودشان را رسوای خاص و عام میکنند. همینها هستند که همه انسانها و جوامع بشری را همسان عقاید منحط خود میخواهند. همینها هستند که وقتی به قدرت میرسند، فقط همپالکیهای خودشان را مصدر اجرایی میگذارند تا با همدیگر به غارت و چپاول و دزدی و کشتار و شکنجه و لفت و لیس مشترک موفّق شوند؛ همچون تالی همزاد خودشان آخوندها که عقاید مشترک دارند و غارت مشترک را بیش از چهار دهه است با توفیقات الهی و عقیدتی به پیش میبرند.
همینها هستند که هیچگاه در تمام عمرشان در جستجوی «شناخت و دانش و کشف اصالت فردیّت خود» نبوده و نیستند و از خاصمان خونی و سرسخت انسانهایی هستند که به تن خویش میاندیشند و شخصیّت با کرامت دارند.
تا زمانی که چنین حقیران و بیمایگان و بی مزگان بی «هویّت و بی کاراکتر» وجود دارند، حکومت خلفای الله دوام خواهد آورد و به نابودی ایران و ایرانی ادامه خواهند داد.
د., 18.03.2024 - 14:39 پیوند ثابت
هما تیزابی

اگر مسئول سایت پاسخ ها را سانسور نمیکرد، مارکسیست ه......... را چنان نشانت میدادند که.........را نکنی. اشتباه مریخی ها همیشه این بوده که حریفشان را نشناخته اند. حتی آخوندها، لیبرالها، دانشگاهها، مراکز علمی و امپریالیستها و کاپیتایست ها، ترامپیست ها، و آنتی گلوبالیست ها، سلطنت طلبها، شاهزاده ها، و بودیستها، به وجود و نیرو و نقش سوسیالیست ها، در میدان مبارزه و در جامعه و در فرهنگ و در رسانه ها و در کارخانه و .... اعتراف کرده اند ،ولی جزم اندیشان سبک مغز مهاجر مریخی حسود تنگ نظر، هنوز لجاجت میکنند با حقیقت و با واقعیت و با انسانیت و با روشنگری و با بحث و جدل افشاگرانه! با افشای خرافات باستانی.

ی., 17.03.2024 - 07:25 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
مغزهای خاراسنگی

درووووود!

بعضی حرفهای دم دست.

چند سال پیش، یکی از فرزانگان ایرانی که هیچ ادّعایی نداشت، ولی مسئولیّت را مییشناخت و انسان رادمنشی بود، در گفتگوی با من گفت که:« تفاوت آخوند جماعت با آنهایی که در باتلاق ایدئولوژهایی مثل مارکسیسم افتاده اند، در این است که آخوند جماعت، حدّاقل قرآن را یک بار از اول تا آخرش خونده و درست هم خونده و محتویات آن را خوب فهمیده است. امّا حضرات ایدئولوژیگرا اصلا و ابدا نمیدانند نام «کارل مارکس» را چطوری مینویسند و تلفّظ میکنند، چه برسد به اینکه یک پاراگرافی یا جمله ای از آثار او را خوانده و فهمیده باشند». اگر فرض را بر این بگذارید که عمری هشتاد ساله خواهید داشت و از بیست سالگی تا هشتاد سالگی، شبانه روز به اکابر حزبی حضرات ایدئولوژیگرا بروید و ششدانگ حواستان نیز به کلپتره گوییهای استاد استادان علمگرای آنها باشد، مطمئن باشید که نه تنها ذرّه ای آگاهی دوره کودکستانی و شناخت پیش پا افتاده به چنگ نخواهید آورد؛ بلکه به پروسه جهالت و بیخبری شما نیز آنقدر افزوده خواهد شد که دست آخر به سنگ خارای حماقت محض تبدیل خواهید شد.

مارکسیست ایرانی شعور ندارد؛ زیرا اگر شعور میداشت، مطمئنا تشخیص میداد که «مارکسیسم»، جنبشی مذهبی است با تمام مشخّصات و صفاتی که هر جنبش مذهبی در جوامع مختلف دارد. مارکسیسم ایرانی، نفهم است؛ زیرا اگر بویی از فهم میداشت، هیچوقت نمی آمد متفکّران و فیلسوفان و استادان نامدار عرصه های مختلف پژوهشی را سوپر مارکتی در نظر بگیرد که آثارشان را همچون «آجیل» به حضرات مارکسیست بفروشند و بخواهند بیایند در هر مجلسی افاضات بر ما مگوزید سر بدهند و دائم زر مفت زیادی بزنند که کدام متفکّر چی گفته و نگفته. مارکسیست ایرانی از فرق سرش تا نوک پنجه هایش و سلول به سلول وجودش در دیگ مذاب شرایع اسلامیّت ، چزیده و حلیم حلیم شده است و به این تصوّر اجمقانه به شدّت مبتلاست که مثلا خیلی آته ایست و مترقی و مدرن به سلاح بی همتای «علم» مسلّح است و وظیفه خودش میداند که مدام در جبهه مبارزه طبقاتی، شعارهای هل من یزیدی سر دهد. مارکسیست ایرانی آنقدر احمق است که خیال میکنه از وقتی که نافش را از مادرش بریدند، تا توی گور بر تمام وجودش «مارکسیسم» خالکوبی شده است و سلطان صاحبقران و ترازوی قیراطی برای «خیر و شرّ« انسانهاست. تا زمانی که احمقهایی به نام مارکسیست ایرانی در اقصاء نقاط ایران و جهان وجود دارند، حاکمیّت بلامنازع گیوتین خلفای الله بر شاهرگ مردم ایران و فرزندانشان فعّال مایشا خواهد ماند.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
ی., 17.03.2024 - 07:07 پیوند ثابت
ع.ب.تورک اوغلی

عنوان مقاله
زنده باشی جناب غفاری

سالام.
نمی دانم،چرا ،تعدادی برای تلقین تفکرخود به هرابزاری دست می اندازند.
ممنون،ازنوشته های علمی و جواب های
مستندها.
ما هرچه گرفتاری داریم ،بخاطرچپاول
کشورهای منطقه توسط غرب بوده وهست.
ازطرفی هرچه علوم پیشرفته داریم،
ازآنهاست.
آنچه را لایق مامیدانند،به درون ملت ما
وبه کشورهای ما صادرمی کنند،
ازطرفی آنچه برای خودمیخواهند،
ازمامیگیرند.
حتی تاریخ جعلی،حکومت های توهمی،
هویت جعلی ،تفکراتی انحرافی،رابتوسط.ساده لوحان آنچنان به گلوی آنها می ریزند،وبه آنها مدرک وعنوان میدهند،که روح آنها هم خبردارنمیشود.
تعدادی، تمام گرفتاری مارا ازورود عرب و
تورک وغیر برای خودشان توتم کرده
و حتی قادربدیدن پیشرفت های عربستان امارات،عمان،دوبی،بحرین،
حتی عراق نیستند،
ولی بی عرضگی خود و توهمات تلقینی
دیگران بخودشان را هرروز و هرساعت
برسرمردم ایران میکوبند.
زمان راخود وتفکرشان سوزانده،
دوست دارند،یک شبه ساخته تا تقصیرات خودرا بگردن آنها انداخته ،وخودرا وتفکر عوضی خودرا مخفی کنند،
باکلمات قلمه ،سلمبه، وخودرا دانشمند
واندیشمند نشان دادن،مردم رابازهم
به توهمات تاریک تاریخ حواله می‌دهند
حتی نمی دانند،ایران ومرزهای خیالی ذهن خود ازایران کجا بوده است،
اصلا کی این جغرافیا را در ذهن وفکرآنها
کاشته است.

ی., 17.03.2024 - 03:13 پیوند ثابت
آی فریبا فریبا

عنوان مقاله
.بحران تفکر.

آخرین برنامه داریوش کریمی در پرگار بی بی سی، بحث دعا - است.
آخوندها بعضی از افراد اپوزیسیون را بجایی رسانده اند که یک برنامه اندیشگی و فرهنگ را به موضوع دعا اختصاص دهند !
https://www.youtube.com/watch?v=64hwPNGZ3-k

ی., 17.03.2024 - 00:05 پیوند ثابت
ر.غفاری ثانی

عنوان مقاله
.کدام راه؟

راه اولیا و انبیا، صواب و بهشت آسمانی؟ یا راه تجربه و علم و جزم گریزی و انسان مداری و اتوپیای این جهانی ؟
برای ورود به بحث فلسفه باید دو مکتب مهم ان در طول 2800 ساله گذشته در ضرق و غرب را شناخت.شرق هنوز دچار ایده آلیسم و عرفان و وضعیت خلسه و پاسیو بودن و تهیه صواب برای روز قیامت و آن دنیا و غرب در جستجوی عملی کردن بهشت زمینی و اتوپیا و کشف ستارگان و زندگی در فلک الافلاک. شرق در کشف حقایق عصر روشنگری منحرف شد و راه جاده خاکی را دنبال نمود و غرب از طریق مکاتب و دورههای رنسانس و روشنگری برای ما فراریان فرهنگ شرقی امکانات سوسیال و پناهگاه و قلم ودفتر و رایانه و یارانه فراهم کرد تا اکنون به ادامه از ارتجاع شرق ادامه دهیم یا یک اشهدی بگوییم و اعتراف به دستاوردهای رنگین غرب کنیم و از آنها بیاموزیم یا اشتباهاتشان را مورد سنجسگری قرار دهیم.


فلسفه ایده آلیسم و تداوم آن، محصول جامعه طبقاتی و تضادهایش است. این اندیشه طبق ریشه و منابعش، اشتراکاتی با دین و خداباوری دارد. مورخین، تاریخ فلسفه را به دو شاخه: ایده آلیسم و ماتریالیسم تقسیم میکنند. فلسفه ایده آلیستی خود به دو رشته: ایده آلیسم ذهنی و ایده الیسم عینی تقسیم میگردد. مارکس و انگلس فرق بین ایده الیسم و ماتریالیسم را در ارتباط با تئوری شناخت و با سیستم های فلسفی آندو میدانند. آن گروه از فیلسوفان که طبیعت را دلیل نخست اندیشیدن میدانند به مکاتب مختلف ماتریالیستی تقسیم میشوند. بزرگترین دستاورد کوشش مارکس، رد و نفی آگاهانه آشتی دو فلسفه ماتریالیسم و ایده آلیسم بود. طرفداران فلسفه ایده آلیستی باور به تقدم آگاهی در مقابل ماده برای شناخت و قضاوت نهایی دارند. فلسفه ایده آلیستی شامل تمام: سیستم ها، بینش های فلسفی، و جریانات فلسفی است که: ایده، روح، اندیشه، و روان را برای شناخت تعیین کننده میدانند و به ماده و کل واقعیت عینی نقش دوم را واگذار میکنند. تمام جریانات، سیستم ها، و بینش های گوناگون فلسفه ایده آلیستی؛ با وجود تنوع ظاهری به دو شاخه ذهنی و عینی تقسیم میشوند. تاریخ فلسفه ایده الیستی در آلمان شامل سه بخش: ایده آلیسم ذهنی فیشته، ایده آلیسم عینی شلینگ، و ایده آلیسم مطلق هگل، شده بود.
فلسفه متافیزیکی بخشی از مکتب ایده آلیسم است که خود را با موضوعات غیرواقعی و یا آن جهانی مانند بحث وجود خدا و ابدیت مشغول میکند. کمونیست ها فلسفه متافیزیکی را ضد دیالکتیکی و ضد ماتریالیستی میدانند چون آن تضادهای دیالکتیکی را بعنوان دلیل خودکاری، حرکت و تحول پدیدهها انکار میکند و نیاز به موتور نخست دارد. از جمله موضوعات مورد بحث فلسفه متافیزیک: هستی شناسی ایده آلیستی، الهیات و خداشناسی، روح و روان شناسی، و جهان و کائنات شناسی است. ارسطو فلسفه متافیزیک را فلسفه اولی نامید و در 8 جلد کتاب به آن پرداخت. او در 14 جلد کتاب دیگر به موضوع و مقوله و بحث فیزیک و طبیعت پرداخت. وی متافیزیک را موضوعی فرا طبیعی و فرا مادی میدانست. کمونیست ها مدعی هستند که فلسفه متافیزیکی امروزه نقشی ارتجاعی در فرهنگ و سیاست جهان دارد چون مدافع شرایط ایستای موجود است و از خرافات و ارتجاع دینی حمایت میکند و نظم طبقاتی سرمایه داری را: طبیعی، ابدی، و خداخواسته، معرفی میکند.
فلسفه متافیزیکی در قرون وسطا ملکه علوم بشمار می آمد ولی بعد از رقابت فلسفه آیده آلیسم آلمانی با رشد و شکوفایی علوم تجربی، اعتبار خود را تا حدوودی از دست داد. بعد از مرگ هگل در سال 1832 میلادی ایده آلیسم از علوم تجربی جدا شد و غالبا بشکل علوم انسانی درآمد. فرهنگ و هنر جوامع مسیحی غربی که اساس متافیزیکی خود را ار دست داده بودند به سمت مکتب ادبی هنری ناتورالیسم تمایل یافتند. متافیزیک مدرن در قرون 18-17 میلادی شکل گرفت ولی اهمیت پیشین را قدری از دست داد و با رشد علوم تجربی و علوم مادی، موضوعات غیرمادی مانند تفکر متافیریکی برای رقابت با دیگری، مورد توجه قرار گرفتند.
در فلسفه ایده آلیسم عینی متفکرانی مانند: افلاتون، توماس اکوین، لایبنیتس، و هگل، واقعیات جهان بیرون را قبول دارند ولی آنرا نتیجه وجود یک اصل ماوراءالبیعی مانند: خدا، ایده مطلق، و یا عقل کل میدانند. افلاتون نخستین بار ایده آلیسم عینی را بشکل سیستم فلسفی درآورد. نمایندگان مهم آن در سدههای میانه توماس آکوین و در عصر جدید بورژوایی، لایبنیتس و هگل بودند. جریانات فلسفه ایده آلیسم عینی زمان ما: توماس گرایی نو، هگل گرایی جدید، و نمایندگان فلسفه وجود، هستند. قرنها ریشه و منبع تئوریک و شناختی ایده آلیسم عینی، موضوع و پرسش مهم فلسفه بوده است. جریانات و مکاتب گوناگون ایده آلیسم عینی میکوشند واقعیات عینی را محصول و نتیجه تصورات و آگاهی معرفی کنند. کانت میگفت: فقط ظاهر واقعیات عینی قابل دسترسی و شناخت است و نه ماهیت و ذات آنان. ریشه های تئوریک شناختی فلسفه ایده آلیسم عینی در مطلق کردن و مستقل نمودن عناصر شناختی- احساسی، در ذهنیت گرایی، و در اندیشیدن صوری و آبستراکت مستقل است. ایده آلیسم عینی توسط: برکلی، کانت، ماخ، فیشته و مکتب پوزیویتیسم، امکان شناخت شکاکی و آگنوستیکی لا ادری را نفی میکند. در تئوری برگزیدگان و الیت ها، ایده آلیسم عینی در توجهات اجتماعی بشکل اغراق آمیز در نقش شخصیت در تاریخ، اغراق میکند. مارکسیست ها ریشه ایده آلیسم را در روابط آناگونیستی جوامع طبقاتی و در تقسیم کار اجتماعی؛ مانند کار یدی و کار فکری، میدانند که در طول تاریخ بشر مدام عمیق تر شده.
مفهوم و واژه یونانی-لاتین ایده آلیسم در قرن 18 میلادی نخست برای مواضع نظری شناختی برکلی بوجود آمد. دیدرو در سال 1749 میلادی آنرا دقیق نمود و در "نامه پیرامون نابینایان" اشاره کرد که: ایده آلیست ها فیلسوفانی هستند که فقط وچود تفکر و احساسات و درک شخصی خود را قبول دارند. این سیستم فکری موجب شرم و خجالت بشریت و رشته فلسفه است! از طریق فلسفه و ادبیات کلاسیک بورژوایی آلمان؛ مخصوصا از طریق شیلر مفهوم ایده آلیسم تغییر معنی داد. خلاف رئالیست ها، به انسانی ایده الیست گفته میشد که دارای ایده آل های عقلی است و از آن طریق در زندگی هدایت میشود. رئالیست ها ولی از طریق ضرورت های مادی و طبیعی هدایت میگردند. شلینگ در کتاب "تاریخ جدید فلسفه" در سال 1827 دوباره به نکات و مواضع نظری-شناختی ایده آلیسم ذهنی پرداخت و آنان را بکار برد. او میگفت از فلسفه دو انتظار میرود: تئوری طبیعت را چه عینی و چه ذهنی تصوری یا ایده آلیستی بیان کند. هگل در "دانشنامه علوم فلسفی" در سال 1830 میلادی نشان داد که فلسفه ایده آلیسم محدود است، با این وجود، موضوع اصلی کل فلسفه، ایده آلیسم است. هاینه در کتاب "پیرامون تاریخ دین و فلسفه در آلمان" در سال 1834 ایده آلیسم را مساوی با آموزش ایدههای ذاتی نامید. او احساس گرایی و ماتریالیسم را مساوی با عرفان گرایی ایده آلیستی و راسیونالیسم معرفی نمود. مارکس در کتاب "تزهایی در باره فویرباخ" نوشت: کمبودهای ماتریالیسم امثال فویرباخ تا کنون این بوده که عین و واقعیت و اشیاء را تصور و احساس و نظر مشاهده کننده خیال میکرده و نه بشکل عملی و درکی؛ چون ایده آلیسم ابستراکت خلاف ماتریالیسم، جنبه واقعی و درکی را نمی شناخت.
انگلس در کتاب "فویرباخ، پایان فلسفه کلاسیک آلمان" در سال 1888 میلادی نوشت: آنهایی که قدرت تصور و روح را بیشتر از قدرت طبیعت و ماده و واقعیات میدانند، به نیاز خالقی برای جهان میرسند. فیلسوفانی مانند هگل و شدیدتر از آن، مسیحیان، باورمندان مواضع ایده آلیستی هستند. هر دو جریان ایده آلیسم و ماتریالیسم در تاریخ فلسفه مراحل و سطوح مختلفی را از نظر تنوع پشت سر گذاشتند. انگلس در کتاب "آنتی دورینگ" میگوید: فلسفه یونان باستان اصالتا ماتریالیسم طبیعی بود. به این دلیل قادر نبود رابطه تفکر با ماده را بشکل منطقی و دیالکتیکی تمیز و تشخیص دهد و از این طریق به دوئالیسم جدایی روح-جسم رسید، و سپس به ابدی بودن روح باور یافت، و سرانجام به احدیت و دین تک خدایی اعتقاد پیدا کرد. سرانجام در ادامه این تحولات فلسفی، ایده آلیسم دیگر در میان بعضی محافل منطقی قابل دفاع نبود بلکه توسط ماتریالیسم مدرن مورد نقد قرار گرفت. این نفی نفی یا تضاد اضداد، تاریخ 2700 ساله فلسفه و علوم را در غرب تاکنون تعیین کرده. لنین در کتاب "ماتریالیسم و امپیریوکریتیسم" در سال 1908 میلادی، پیرامون تضاد دو روش و متد نظریه شناخت ماتریالیستی و ایده آلیستی مینویسد: ایده آلیسم از آنجا شروع شد که فیلسوف مدعی شد که اشیاء و واقعیات نتیجه تصورات و احساسات شخصی اوست. ولی مارکس و انگلس با پشت سرگذاشتن ماتریالیسم غیردیالکتیکی، ایده آلیسم را نیز پشت سر گذاشتند. نبوغ مارکی و انگلس، کوشش در راه رشد و تکامل ماتریالیسم دیالکتیکی بود. آنها قاطعانه تفکر ماتریالیستی را در فلسفه به پیش بردند و هرگونه مکتب و شاخه سازی از ایده آلیسم را تحقیر و افشا نمودند. با رشد فلسفه ماتریالیستی، مفهوم ایده آلیسم نیز تغییر کرد و ماتریالیسم تاریخی-دیالکتیکی بوجود آمد و علمی پایه گذاری شد که با مفهوم و تاریخ فلسفه ایده آلیستی بی ارتباط نیست.
جریانات ایده آلیسم ذهنی زمان حال معمولا در لباس: پوزیویتیسم، پراکماتیسم، فلسفه زندگی، و غیره ظاهر میشوند یا بشکل ایده آلیسم فردی و شخصی منتهی میشود که فقط وجود آگاهی و درک فردی خود را قبول دارد و برای فرار از این تضاد و توهم ،اغلب از ایده الیسم عینی کمک میگیرد تا در بحث های فلسفی ضایع نشود. یکی دیگر از دلایل و ریشه های اجتماعی ایده آلیسم، اغراق در ارزش گذاری کار فکری در مقابل کار یدی و مطلق کردن عناصر جریان و پروسه شناخت است. گرچه فلسفه ایده آلیسم در تاریخ سیر اندیشه بشر، جنبه ها و صفات و نکات مثبتی نیز داشته ولی به دلایل لاپوشانی نمودن اصول ماتریالیستی، قدرت طبقات استثمارگر را نیز مخفی و سانسور کرده. به این دلیل معمولا فلسفه طبقات ارتجاعی و محافظه کار این است که علاقه ای به شناخت و تغییرات و تحولات اجتماعی در روابط سنتی ندارند.










ش., 16.03.2024 - 17:35 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.