رفتن به محتوای اصلی

● صفحه شما

دوستان و خوانندگان عزیز، امکان کامنتها واقعا به شما تعلق دارد. هدف ما ایجاد محیطی دوستانه برای تبادل نظر است. آزادانه نقد، نظر، خبر، تفسیر، تحلیل و... بنویسید اما خواهش می کنیم بدون نام بردن از اشخاص حقیقی و حقوقی در کمال امنیت برای خود و دیگران فضایی ایجاد نمائید که بدور از توهین و اتهام و جوسازی و مسموم کردن محیط تبادل نظر باشد. توجه داشته باشید کامنتهایی که این موارد را در نظر نگیرند، منتشر نخواهند شد.

لطفا اعتراض، انتقاد و پیشنهاد خود را به آدرس info@iranglobal.info ارسال کنید. از پاسخ به اعتراضات در کامنتها معذوریم.

افزودن دیدگاه جدید

تاریخ:
نوشته شده در: سوگ سترگ ما
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: توهم و گرفتاری ذهنی
دیدگاه:

سالام،
نوشته یامقاله را خواندم
دو متن راهم خواندم،.چه علاقه ایی به
این کپی باستانی چینی ،ساکایی باتحریفات ماسیونی !!!
دوست دادم ،این دوعزیز،
بجای این سیاه نامه نویسی ،،
هر دو اگر میرفتند،
رمان ، روزی به درازای یک قرن،
نویسنده قیرقزی چنگیز آیتماتوف را
پیدا می‌کردند، و آنرامیخواند،
هزاران هزاربار برایشان شاید مفیدتر
واقع میشد،
سفارش اکید دارم ، آن رمان را پیدا
کرده ،بخوانند.
بعداز خواندنش جلوی آیینه قرار گرفته
خودرا ببینند،
این نویسنده بزرگ کتاب‌های خوبی دارد،فکرکنم اکثر آنهارا خوانده،
جمیله،ماده گرگ،روزی به درازای یک
قرن،
ووو،،بعدازاینکه این رمان را خواندند،
وجلوی آیینه ماندند،خودرا دیدند،
خواهشن بیایند یک نظری هم بنویسند.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: تخریب سرو کوهی
دیدگاه:

سالام،
بیشتراز یک ساعت ونیم ،وقتم را صرف گوش کردن این دو نفرکردم،
اول فکر کردم ،که آقای سرو کوهی میخواهد،تجزیه وتحلیلی داشته باشد،
کم کم دم خروس از جیب روباه زدبیرون.
این دو دراصل شاه پرست،بودند،
کاری ندارم،
هرکس حق دارد ،طرفدار کسی بدرستی
یا به نادرست باشد،
ولی ،متاسفانه با ادبیات خیلی بد به
آقای سرو کوهی برخوردمیکردند،
تیکه هایی از صحبت های ایشان راگذاشته ونصفه ونیمه ول کرده،
شروع به هتک حرمت وتوهین میکردند،
اینها واقعا کجا بزرگ شده و باچه ادبیاتی میخواهند،برما حاکم شوند،
پناه بخدا بایدبرد.
ازقدیم مثلی داریم،میگویند،،
فلانی را به ده راه نمی دادند،
سراغ کدخدا رامیکرد.
بزور میخواهند،برای ما شاه درست کنند،
ومتاسفانه گرفتار این‌هایی که اصلا
پایگاهی دربین مردم ندارند،
می آیند،
و دوست دارند،آمریکا،اسراییل،اروپا
وو، هرکس و هرکشوری باشد،،
بیاید برایمان حکومت تشکیل دهند.
بااینکه علنا ورسما یک سیستم عصر
عتیق را تبلیغ هم میکنند

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: نفرت پراکنی
دیدگاه:

سالام.
اینگونه توهین‌ها دراصل یک سیاست
استعمارگری صدساله است،
درنوشته های من اکثرا همین نفرت پراکنی هارا مورد بدبختی و عقب ماندگی اعلام میکنم،
این سیاست تفرقه و نفرت پراکنی
مدیریت هدایت شده است،
گاهی بصورت شوک به جامعه تزریق می‌شود.
من این موضوع را با مدیریت نوچه
استعمارگران غربی ،از غرب میدانم،
که تعدادی نادان ونژادپرست هم بدام
این مهندسی هدایت شده می افتند،
بهمین خاطر سودبران ذخایرایران و
منطقه ازاین نوع حرکت ها سوء استفاده میکنند،
در ورزشگاه ها رسما به این نفرت پراکنی وتوهین ها بامدیریت ازبالا دامن میزنند،
در فوتبال، پارس پلیس واستقلال
وحتی در ورزشگاه های شهرستانها
ده ها بار به بدترین حالت به ملل ایران
مخصوصا به تورکان توهین های شنیع
کرده اند،
این بارمثل اینکه به غیرتورک توهین شده ،
درخود رشت ودر انزلی ،اهواز،کرمان،
تهران بدترین توهین هارابه تورکان کرده اند،
این آقای پیوندی هم ،محافظه کاری کرد،
و نخواست مسئله را درست وریشه ایی
تشریح کند،

تاریخ:
نوشته شده در: سوگ سترگ ما
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: امیر ممبینی:
دیدگاه:

امیر ممبینی:

با تشکر از آقای حیدریان
با زمیگویم من از تنوع نظر استقبال میکنم. نوشته ایشان نقد و انتقاد نظر من نیست که نیاز حتمی به پاسخ داشته باشد. طرح نظر خویش است. این جالب است. بین شیوه ی نگاه ایشان و من یک تفاوت جدی وجود دارد. تفاوت این است که ایشان افسانه و اسطوره را از آنچه که هست بیشتر از منشأ واقعی خود دور میکنند تا حدی که میگوید شاه یعنی سیمرغ! وقتی ایشان میگویند شاه نام سیمرغ است پیچیدگی بیشتری به موضوع میدهند. روش من بر عکس تلاش برای دیدن آن واقعیتی است که در آینه ی بزرگنمای افسانه تغییر یافته و ابعاد عظیم یافته است. ایشان سیمرغ را اسطوره در اسطوره میبینند. اما، از نگاه من، سیمرغ همان سیه مرغ، یعنی عقاب است، در حالتی که در برابر آینه ی بزرگنمای اسطوره و افسانه به پدیده ای فرازمینی بدل شده است. در فرهنگ بسیاری از ملل عقاب نمادی از بلندپروازی و قدرت و عظمت و حتی نزدیکی به خدای آسمانها است. از این رو این همه عقاب بر چم کشورها یافت میشود. بر همین منوال، سیاوش هم به فتح واو است و در اصل به معنی سیاه وش، یعنی دارای چهره ی تیره است. ترکیبی از سیاه و پسوند وش. این پسوند در نامهای دیگر مثل مهوش، پریوش، خوروش یا خورشید وش دیده میشود. سیاوش ترکیبی بغرنج ندارد. همینگونه است ترکیباتی مثل پدر سوخته که برایش توضیحات مضحکی آفریدند. پدر سوخته ربطی به پدر سوخته ندارد. سوخته کلمه ایست مرکب از سیاه به اضافه تابه. سیاهتابه. نام سوهته یا سوخته همچنان در میان زاگرس نشینان وجود دارد. پس، پدر سوخته یعنی پدر سیاه تابه یعنی کسی که پدرش رنگ تیره دارد! سیاه سوخته! سیاه و سوخته در رنگ مشترک هستند. سوخته به معنی تیره هم به کار میرود. در کنکاش استوره ها واژه شناسی یک وجه عمده کار است. همه اسرار در زبان نهفته است. هیچ عامل دیگری مهمتر از زبان در کنکاش اسطوره ها نیست. تبدیل سیه مرغ به سیمرغ منجر به نامی میشود که برای انسان عادی رابطه آن با اصل آن گنگ است. اما این گنگی باید به زبان آید و معنی روش گردد. عامه مردم میگویند حضرت علی زولفقار داشت. یا شمشیر دو دم داشت. اما منظور این نبود که شمشیر علی دو تا نوک داشت. در آن صورت که توی شکم کسی فرو نمیرفت!!! منظور این بود که او شمشیر راست دو طرف تیز رومی داشت. به همین سادگی. میگویند شاپور ذوالاکتاف، یعنی شانه سوراخ کن. در حالی که معنی و واقعیت آن شاپور شانه پهن یا چهار شانه یا تنومند است.
پس، من بیشتر به روشی مایل هستم که واقعیت افسانه شده را جستجو میکند نه افسانه افسانه تر شده را.

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: احمد پورمندی:
دیدگاه:

احمد پورمندی:

گرایشی فراتر از تندی جناح چپ عمل می کرد. شعار سرنگونی را اول بار فرخ در ارتباط و همراهی با حزب توده مطرح کرد! ما در قد و قواره سیاست نبودیم! وقتی از ماجراجویی و سرگشتگی خسته شدیم، شکار حزب توده شدیم! کدام آدم اهل سیاست ، این همه زیگزاگ می زند و موقع فرار یک تشکیلات به قول تو ۵۰۰۰ نفری مخفی درست می کند؟ اصلا بحث این نیست که تشکیلات مخفی ضربه پذیر است یا نیست! بحث این است که ما اصلا نمیدانستیم که با خودمان و دیگران چند-چندیم ! ما آدم‌های تصادفی بودیم که به دنیای طوفانی دوران انقلاب پرتاب شدیم. همین!

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: گذشته چراغ راه آینده است.
دیدگاه:

آقای توکلی گرامی از اینکه ایران گلوبال را بوجود آوردید بسیار سپاسگزارم. بدون خاطرات و آنچه در گذشته روی داده نمی‌توان برای آینده برنامه ریزی کرد و بویژه انتقال تجربه را به نسل جوان عملی کرد.
اگر کومونیستهای ایرانی پس از انقلاب اکتبر خاطرات خود را می‌نوشتند بدون شک توده ای ها یکه تاز میدان و میاندار آخوند لومپنی بنام خمینی نمی‌شدند.
نسل پس از رضا شاه قربانی، نبود اطلاعات از کشور شوروی شدند. ایرانیانی که از شوروی فرار کردند متاسفانه مطلبی منتشر نکردند که در
روسیه شوروی چه روی داد. اساسن جامعه سوسیالیستی چیست؟
مقامات دولتی ایران نیز در بار ه آنچه در روسیه روی میداد مطلبی افشا نکردند و نتیجه آین محافظه کاری
بسود دولت شوروی وعوامل آنها توده ای و شرکا تمام شد.
پس از 28 مرداد هم خاطرات ویا نظرات انتقادی خفه شدند و تنها خلیل ملکی این شهامت را داشت یک‌تنه علیه
بربریت استالینیسم شورش کند.
نه تنها اعضا سابق چپ بلکه بایداعضا دیگر سازمان‌های استبدادی مانند مجاهدین و سازمان‌های کرد که راه رفته را خطا می‌دانند، نسل حاضر را آگاه کنند، تابه منجلاب استبداد رجوی و استالین و خمینسم گرفتار نشوند.

تاریخ:
نویسنده: کیانوش توکلی
عنوان دیدگاه: فرامرز عزیز؛- برنامه کارم…
دیدگاه:

فرامرز عزیز؛-نام‌ واقعی ا. الف ( احمد پورمندی ) است . برنامه کارم در واقع نوشتاری است اول می نویسم و سپس بصورت گفتار ( شفاهی )در یوتوب و دیگر شبکه های اجتماعی قرار می دهم . - ا. ألف ایشان دو نقد به کار من دارد : یکی موضوع تاریخ شفاهی را می گوید که اینطور نیست- 2 موضوع علی توسلی (موضوع حاشیه ای که به متن تبدیل خواهد شد) داستان ربایش علی توسلی قطعی است و من در این باره کاملا اطمیناندارم که علی توسلی از لندن به باکو می اید و دوستی او را به درب خانه ای می برد و از انجا ایشان ربوده می شود . اما داستان پس از ربایش را علی توسلی پس از ازادی در جمعی در المان تعرف کرده است و در این مورد من هیج قضاوتی ندارم و اگر کسی روایت دیگری دارد ؛ بیان کند )2_ مورد سازماندهی مخفی در تیتر اینطور جمع بندی کرده ام (تشکیلات مخفی در شرایط اختناق عمر طولانی ندارد ؛ حالا هسته 3 تا 5 نفری باشد ویا گروههای مستقل و غیره پس از مدتی حتما از جانب پلیس سیاسی کشف خواهد شد. در مورد میزان اعضای تشکیلات فدائیان بایستی گفت بر اساس امار سازمان قبل از سال 1362 حود ده هزار نفر در تشکیلات سراسری عضو بودند و به همین تعداد عضو تشکیلات جوانان بود . پس از 62 به یک چهارم تقلبل یافت

تاریخ:
عنوان دیدگاه: گردآوری ملاطهای خاطرات
دیدگاه:

دروود بر کیانوش عزیز!
مختصر و سر راست.

کیانوش جان. من نمیدانم این آقای «الف» کیست؟. ولی حرف حساب میزند. گوش کن به توصیه هایش. صحبت شفاهی میتواند به خیلی خلط گوییها و جابجاگوییها و اشتباهات آغشته شود و اصل مطلب را به اغتشاشات و کژفهمیها آلوده کند. میتوانی شفاها در حالت چشم انداز کلّی یا بحث در باره چند تا جزئیات مهم ، بیایی و شفاهی سحن بگویی؛ ولی اصل را بر این بگذار که بنویسی خاطرات و یادمانده هایت را. ملاطهای خاطرات نویسی [تجربیات شخصی و بی واسطه + شنیده ها + حدسها و گمانه زنیها + مقایسه کردنهای وقایع تجربه شده از دیدگاههای مختلف] را اول آماده کن، بعد دست به قلم ببر.در نوشتن میتوان خیلی چیزها را و خطاها و اشتباهات و تواریخ و پس و پیش شدنها را تصحیح و تکمیل کرد. بنابر این، تنبلی را بگذار کنار و قلم را بگیر به دست. آنانی که شفاهی در باره یادمانده های خودشان صحبت میکنند، معمولا آدمهای خُبره از آنها پرسش میکنند و مصاحبه شونده نیز تا جایی که به یاد می آورد و شخصا تجربه بی واسطه داشته است، میتواند سخن بگوید. ولی به نظر من، همچنان تاکید میکنم که دست به قلم بگیر و نم نم شروع کن به نوشتن. از من گفتن.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان.

تاریخ:
نوشته شده در: سوگ سترگ ما
عنوان دیدگاه: گشوده فکر و سنجش پذیر بودن
دیدگاه:

درود مجدّد بر آقای ممبینی گرامی!
ما از متفکّران و فیلسوفان و اساتید دانشگاههای باختری چه چیزی میتوانیم بیاموزیم؟.
مختصر و مفید برای ختم کلام جهت پرهیز از جزئیات و نرفتن به اعماق تاریخ.

آنچه که در دامنه تفکّر فلسفی از ارزشی بسیار ستودنی برخوردار و شایان آفرینهاست، مسئله «پرسشها» هستند؛ نه پاسخها؛ زیرا هر «پرسشی» که عمیق، اندیشیده و مطرح شود، میتواند انسان را به جستجو و کشف شناختهای نو ترغیب و تشویق کند. ما باید از خود بپرسیم که بعد از اینهمه فلاکتهای یک قرن اخیر و دو انقلاب خونین و هلاکتبار و دیگر رویدادهای تکاندهنده در فاصله این دو انقلاب [مشروطه و انقلاب 1357] به دنبال چه چیزی بودیم و هنوزم هستیم؟. پرسش کلیدی جامعه ایرانی این است که «فرمانروایی/حاکمیّت چیست؟ و منشا حقّانیـتدهی زمامداران به مقام و پست اداری برای تقبّل «قدرت و اقتدار» از کجا باید ریشه بگیرد؟. طرح این پرسش و اندیشیدن در باره آن نباید ما را بلافاصله متوجّه متفکّران و فیلسوفان و استادان علوم سیاسی در اقصاء نقاط باختر زمین کند؛ بلکه بیش از هر چیز متوجّه «تجربیات تاریخی و فرهنگی مردم ایران» نسبت به «حاکمیّت و قدرت و اقتدار و منشاء لزیتیماتسیون».

یعنی اینکه ما باید اول بگردیم ببنیم ایرانیان از مناسبات باهمستان و کشورداران، کدامین ایده آلها و تصوّرات و آرزوها و آرمانها را داشته اند، سپس بکوشیم در رویکردمان به دیدگاهها و نظریّه های متفکّران باخترزمینی و تجارب آنها به شرط اینکه بتوانیم بفهمیم و بگواریم که چه میگویند و می اندیشند، در صدد آموختن «متدها و شیوه های آنها» برای گلاویز شدن با معضلات ، شاگردانی خوب باشیم تا در رویکرد و گلاویز شدن با معضلات و مسائل اجتماع خودمان، نه تنها ورزیده فکر و چابک باشیم؛ بلکه در آفریدن ایده ها و افکار نو از زهدان تجربیات تاریخی و فرهنگ مردم خودمان، مهندسینی توانمند و مایه دار باشیم. آموختن از متفکّران و فیلسوفان و اساتید باختر زمینی به این معنا نیست که ما بیاییم و گفتارها و دیدگاههای آنها را حجّت محض بپنداریم و به این توهم مبتلا باشیم که با اقتدا کردن به آنها خواهیم توانست دقیقا به همان نتایجی برسیم که آنها در جوامع خود رسیده اند. چنین تصوّری از ساده نگری و ندیدن کمپلکس پیچیده تجربیات تاریخی و فرهنگی و اجتماعی و غیره و ذالک جوامع باختری میدهد که ما هیچ تجربه بیواسطه ای از آنها نداریم تا بتوانیم و بخواهیم که به ژرفاها و سوراخ سمبه های ریز و درشت آنها پی ببریم.
بحث در باره «ایده حاکمیّت و لژیتیماتسیون»، بحث اندیشیدن در باره تصاویر اسطوره ای و بنمایه های بُندهشی مغزه فرهنگ باهمستان ایرانیان است که میتواند شالوده های مستحکم و با دوام اصیل مناسبات زمامداران و مردم اجتماع را رقم بزند. من برای طولانی نشدن مطلب فقط اشاره ای گذرا به شیوه انگیخته شدن از تصاویر خدایان و اساطیر ایرانی که چندین سال پیش مطرح کرده بودم، اشاره و تاکید میکنم که فضای بحث و باهماندیشی باز و بدون هیچ مانعی است. هدف باید یافتن راهگشاییها باشد.
بُنپارهای کشورداری و جهان آرایی:
۱- سیمرغ گسترده پر: = پرنسیپ و اصل ثُبات و حقّانیّت داشتن به قدرت و نگاهبانی از جان و زندگی = خرد جهان
آرای مردم ایران بدون هیچ استثناء و تبعیضی = ایده‌ی فرمانروایی / حکومت / Staat – state - Etat.
۲- هفتخوان آزمونها: = ایده و پرنسیپ و اصل متغیّر و جابجایی = دولت / رژیم / Regierung - Government.
۳- رامیاری: = ایده‌ی کشور داری و جهان آرایی = پولیتیک / سیاست / Politik – politic.
۴- سروش: = ایده و پرنسیپ و اصل قانون اساسی و حقوق فردی و اجتماعی.
۵- سگدید: = تئوری و ایده‌ی چشمدید در رویارویی با ناگهانیها و نابهنگامها و نامنتظرات و غافلگیر شدنها در اقیانوس کشمکشها و تنشها و رویدادهای داخلی و پیرامونی و منطقه‌ای و جهانی.
۶- ایرج: = ایده و پرنسیپ و اصل مهر ورزی و جوانمردی.
۷- فریدون: = ایده و پرنسیپ و اصل داد ورزی.
۸- اهریمن: = ایده و اصل «زدار کامه گی و آزار»؛ ولی سرمشق و الگوی رفتار و منش پهلوانی.
۹- ضحّاک: = ایده و اصل عارضه‌ی ستم و جانستانی و خونریزی که باید فقط به بند کشیده و امکانهای فونکسونالیستی اش خنثا و دفع شوند.
۱۰- سیاوش: = ایده و اصل و پرنسیپ راستی.
۱۱- سیمرغ + آناهید + آرمئتی: = ایده و پرنسیپ و اصل تفکّر و فلسفیدن ایرانی = سه پادیک / تریالکتیک اندیشی = سه تا یکتا / ترینیتی.
۱۲- سیمرغ + اهریمن: = ایده و پرنسیپ و اصل «خرد ورزی» = همنهاد / سنتز و همپایی و باهمتازی خرد پذیرنده و آرام و آبستن شونده و ایر راسیونال + خرد انگیزاننده و بار دار کننده و پُر جنب و جوش و آفریننده.
۱۳- بهمن: = ایده و اصل و پرنسیپ هومانی و بشر دوستی و دفع هر گونه گزند و آزار از جان و زندگی.
۱۴- رام نی نواز: = اصل و ایده و مایه‌ی شیرازه‌ی باهمستان انسانها برای جشن آفرینیها و شادخواریها و خودافشانی فروزه‌های بهمنشی انسانها در حقّ یکدیگر.
تمام این پرنسیپها و شماری دیگر که از زیر مجموعه‌های همین چهارده گانه‌ها می‌باشند، به بازشکافی و توضیحهای روشنگر و تفهیمی در جُستارهای جداگانه احتیاج دارند. ئر این باره، توضیح مختصری می‌دهم.
- برای کثیری از ما ایرانیان هنوز که هنوز است «دولت» را معادل و همسان و اینهمانی با «حکومت» می‌دانیم. در حالیکه «حکومت / فرمانروایی» با «دولت» از همدیگر متفاوت؛ ولی مکمّل یکدیگر هستند. دولت، گستره و دامنه‌ی جابجاییها و آزمودنها و به محک زدنها می‌باشد. عالی ترین و بی واسطه ترین تجربیات دینی فرد، فرد انسانها و همچنین «آزادی و استقلال اندیشیدن» همانا «ارجمندی و خدشه ناپذیری گوهر خدایی انسانها» می‌باشد که مغزه‌ی ایده‌ی حکومت را می‌آفریند و تمام سازمانها و احزاب و ارگانها و گروهها و موسسه‌ها و غیره و ذالک باید در پذیرش و ارجگزاری و نگاهبانی از آن، هم نظر و هم کردار باشند.
- در عرصه‌ی دولت فقط ارزشهای اخلاقی برآمده از مذاهب و مرامها و مسلکها و جهاننگریها و ایدئولوژیها و امثالهم و حقوق حقّه‌ی انسانها که در برخی جنبه‌ها با اعتقادات مذهبی و سنّتی و مرام و مسلکی پیوند دارند، می‌توانند به نمایندگان برگزیده‌ی مردم از بهر اخذ پُست و مقام برای مدّت مشخّصی، حقّانیّت هر لحظه تجدید نظری و واپس گرفتنی بدهند. هیچ سازمان و حزب و گروهی، محقّ و مجاز نیست که ادّعا کند با «ارزشهای اخلاقی و ایده آلها و آرمانها و آرزوها و خواستها و نیازها و امیدهای مردم» یک سرزمین، اینهمانی نظری و رفتاری دارد. به عبارت دقیق تر و فرهنگی تر آن؛ «فرّ، گریز پاست و ملک طلق هیچکس و ارثی و تباری و ژنتیکی نیست».
حقّانیت داشتن به قدرت و پُست و مقام در ارگانهای کشوری فقط تا زمانی پا برجاست که تلاشهای مقامداران در سمت و سوی واقعیّت پذیری و ارجگزاری به ارزشها و پرنسیپها و اصلهای فرهنگ باهمستان مردم ایران باشند و مردم نیز همخوانی رفتارها و گفتار‌ها و تصمیمات مقامداران را با اصلها و پرنسیپها و ارزشهای فرهنگی [ = مهر و داد و راستی و گزندناپذیری جان و زندگی ]، گواهی بدهند و بپذیرند. به سخن دیگر؛ «بُنمایه‌های فرهنگ مردم» هستند که روشها و تصمیمها و سیاستهای مقامداران را متعیّن و سمت و سو و اعتبار می‌دهند؛ نه بر عکس.
- هر مذهبی و ایدئولوژیی و مرام و مسلکی و فرقه‌ای و حزبی و گروهی و امثالهم فقط پیکریابی نسبی و کرانمند؛ ولی ضروری از نوعی تاویل و تفسیر ارزشها و ایده آلها و آرمانها و امیدهای مردم می‌باشند و خواه ناخواه، وجود و رسمیّت علنی داشتن «کثرت نامتعارفان در دامنه‌ی دولت» ، نه تنها ضروری و ملزم می‌باشد؛ بلکه بدون کثرت دیدگاهها، هیچ دولتی به قدرت، هرگز حقّانیّت ندارد. به همین سبب، یکدستی دولتها و حکومتها در دامچاله‌های ایدئولوژیکی و مذهبی و نظریّه‌های توتالیتری فرو افتادن، به معنای حاکم بودن استبداد محض می‌باشد. (مثل ولایت فقاهتی در ایران امروز). در گستره‌ی دولت، هیچ کدام از نحله‌ها و گرایشها و فراکسیونها، محقّ و مجاز نیستند که خود را با «ارزشها و آرمانها و ایده آلها و امیدها و آرزوهای مردم یک سرزمین»، اینهمانی بدهند و بر آن باشند که در یک بند و بست ناخجسته و با کاربست خُدعه‌ها و سیّاسیگریهای مافیایی به حکومت مطلق، تبدیل شوند. نوع و برداشت خاصّ فردی و گروه پسند از ارزشها و آرمانها و ایده آلها هرگز به معنای تمامیّت جلوه‌های پیدا و ناپیدای ارزشها و آرمانها و ایده آلها نیست.
- هیچ فراکسیون و حزب و سازمان و گروه و فرقه و گرایشی محقّ و مجاز نیست که به نام «مالک و مروّج و مبلّغ حقیقت انحصاری و امتیازی» حکومت کند. در هر زمان و مکانی فقط آن برداشتی از «حقیقتها»، ارزشمند و شایسته‌ی ارجگزاری می‌باشند که با «پرنسیپها و اصلها و بُنمایه‌های فرهنگ باهمستان مردم»، همخوانی و جنبه‌ی آرایشگری و زیبا پروری و بالندگی و گشوده دامنه تر کردن «گستره‌ی فرهنگ باهمستان مردم» را داشته باشند و چرخدنده‌ی آن حقیقتها با چرخدنده‌ی تمام ارزشهای مقبول فرهنگی مطابقت کنند تا بتوانند برای مدّتی کوتاه، شانس ارزشمند بودن خودشان را بیازمایند. به همین علّت، «حقیقت»، مُعضل فردیست؛ نه مسئله‌ی جمعی. اینست که هر کسی در کشف و شناخت «حقیقت» بایستی به تن خویش بکوشد. ولی در دامنه‌ی دولت، مدافعان و یسل کشان هیچ حقیقتی، جواز سهیم شدن ندارد؛ زیرا حقیقتی که به قدرت برسد یا در پُرسمان قدرت بخواهد دخالت متعیّنی بکند، فقط می‌تواند «معلّم و مدرّس و آمر و طلبکار و زورگو» از آب در آید؛ نه کشور دار و غمخوار و مسئول رسیدگی به فلاکتهای باهمستان مردم.
- «دین» بر خلاف معنای تقلیب و تحریف شده‌ی آن در متون اسلامی هرگز به معنای شریعت و گردن نهادن به فتاوی مجتهدان و آتوریته‌های مذهبی نیست. اساسا دین در معنا و متون ادبیّات اسلامی / قرآنی به شدّت، ضدّ «وجدان فردی و فرهنگ باهمستان انسانها» می‌باشد. «دین در فرهنگ ایرانی همانا وجدان خویشآفریده و پروسه‌ی پدیدار شوندگی سیمرغ درون انسانها در جلوه‌های پدیداری اش» می‌باشد. به همین دلیل، شرایع بر آمده از اسلامیّت باید بدون امّا و اگر و چون و چراهای آزارنده از توابع و تسلیم محض شدن به «تجربیّات دینی فرد، فرد انسانها» بماند تا شایسته‌ی احترام نیز باشد. به عبارت دقیق تر و ریشه‌ای تر و فلسفی تر؛ «خدا، هرگز و هیچگاه، حکومت نمی‌کند؛ بلکه فقط پیوند بی میانجی و سر راست با انسانها دارد و هر گونه واسطه‌ای را نیز به کنار می‌زند».
- «حقّانیّت = لژیتماتسیون» در هر زمان و مکانی از بُنپارها و اصلها و پرنسپهای فرهنگ باهمستان و ارزشهای برآمده از آن هست که استنباط و استخراج می‌شود و «مشروعیّت = مطابقت داشتن با شرایع اسلامیّت» هرگز به معنای «حقّانیـّت / لژیتیماتسیون» نیست و اتّفاقا از خاصمان و کینه توزترین ناقضان «حقّانیّت = لژیتیماتسیون» می‌باشد. در جامعه‌ای که «حقّانیّت = لژیتیماتسیون» وجود داشته باشد، تصمیمها و استنباطها و روشها و رفتارها به فتاوی شرعی به هیچ وجه؛ محتاج و ملزم و وابسته نیستند؛ زیرا آنچه «حقّانیّت» دارد به «مشروع بودن» هرگز منوط و وابسته و محتاج نیست. اینکه سازمانهایی و حزبها و گروهها و نحله‌ها و فرقه‌هایی بخواهند برای سهیم شدن در قدرت و دولت به «مشروعیّت» استناد کنند، هرگز دلیل مکفی و برحقّی برای آنها ایجاب نمی‌کند. هر قدرتی بایستی حقّانیّت خودش را از پرنسیپهای فرهنگ باهمستان مردم و «آفرینگویی مردم» اخذ کند؛ نه از «کتاب و سنّت و نصّ و آموزه و ایدئولوژی و امثالهم». مسئله‌ی گزینش در دامنه‌ی حکومت / فرمانروایی با گزینش در دامنه‌ی دولت از یکدیگر متفاوت می‌باشند و تا زمانی که تفاوت این دو دامنه را از یکدیگر با وضوح و شفّافیّت تام نفهمیم و ندانیم و نیرویی برای تمییز و تشخیص دادن این دو تفاوت در مغز و روانمان نداشته باشیم، بحث کردن و قلمفرسودنهای شبانه روزی در رسانه‌های مختلف، هرگز کارگشای مُعضلات و مسائل سرزمین ما نخواهد بود و درب فجایع میهن و رنج استخوانسوز مردم ما بر همین پاشنه‌ای خواهد چرخید که قرنهاست می‌چرخد.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: فرهاد رمضاني: کیانوش جان من…
دیدگاه:

فرهاد رمضاني: کیانوش جان من با اطمینان قطعی می توانم بگویم شخصی که نام بردید به اسم کریم (......) بعد از ورود به شوروی از همان کمپ سومقایت شروع به همکاری با کا گ ب کرد اتاق من روی دفتر کا گ ب بود خودم با گوش خودم شنیدم که ایشان از همانجا گزارش می داد و در ادامه همکاری می کرد با کا گ ب

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: ا. ألف:
دیدگاه:

احمد‌پوذمندی :

کیانوش جان!
من البته اینگونه تاریخ شفاهی را ، چون فاقد دقت کافی است، چندان درست و بی خطر نمی دانم . اما خب، تو شاید طور دیگری می اندیشی. دو‌نکته را برای مثال می گویم.
۱- منبع این مطلب که علی را بی هوش و با چمدان بردند، کیست؟ کریم؟ تو باور می کنی؟
وزارت اطلاعات در باکو ، امکانات زیادی داشت و احماقانه ترین کار ، بی هوش کردن و حمل چمدانی می بود. خود علی بهتر از هر کس می داند که داستان چه بود و تا وقتی او در این مورد حرف نزده، نمی توان داستان های به شدت مشکوک امثال کریم را باور کرد.
۲- نگاه تو به ضربات و تشکیلات، عموما فنی و در بهترین حالت سازمانگرانه است. در حالی که عوامل اصلی چیز های دیگری بودند.
در نامه ای که از داخل برای رهبری وقت فرستادم، این نقد تلویحی را بصورت پرسش مطرح کردم که دوستان نمی دانند که باید عقب نشینی کنند و یا تعرض! به این نامه هم در کتاب بهزاد کریمی و هم در کتاب نقی حمیدیان اشاره شده است .
طرح مسخره تبدیل تشکیلات به گروه های مرکزی و ‌‌مستقل ، خود بهترین دلیل بر سرگشتگی رهبران بوده است: نه شجاعت پذیرش شکست و سازماندهی عقب نشینی وسیع و منظم را داشتند و نه توان تعرض واقعی را !
این تشکیلات بزرگ و به قول تو ۵۰۰۰ نفره ( این عدد را از کجا آوردی؟؟) ده ها سوراخ داشت و‌ محکوم به نابودی بود ، زیرا بنیادش بر خطا بود.
دوستان در سال ۶۳ شعار به شدت تعرضی سرنگونی را مطرح کردند، در حالی که خودشان در حال فرار بودند!
و این تازه همه داستان نیست. ما تازه بعد از پلنوم ۶۵ شعار بازگشت به لنین را سر دادیم ! یعنی فرسنگ ها از قافله تمدن دور بودیم و رفتار تشکیلاتی ما هم مثل دوران چریکی به شدت ماجراجویانه بود.
درد ما بسیار عمیق تر ازاین حرف‌ها بود که چه کسی موتور سوار خوبی بود و کی دوچرخه سواری بلد نبود. این گونه قصه پردازی ها را باید کنار گذاشت تا بتوان به عمق فاجعه نسل ما راه برد و برای نسل جوان چیزی برای آموختن فراهم آورد. گرچه برای چنین کاری هم دیگر خیلی دیر شده است ‌و جوان ها به تاریخ دوران باستان! نباید علاقه ای داشته باشند.
زنده باشی

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: اینقدر از مردم مایه نگذارید!…
دیدگاه:

اینقدر از مردم مایه نگذارید!! شما باصطلاح الیت!!! چهار نفرتون نمی‌تونید دور یک میز بر سر ۴ چیز ساده مثل تمامیت ارضی و حقوق بشر و انتخاب نوع حکومت با رفراندم بعد از سقوط رژیم و .... اجماع کنید بعد می‌خواهید مردم بینوا رو جلو بندازید. کی گفته هر وقت شما اراده کردید مردم باید بریزن تو خیابون و انقلاب کنند.
مردم بینوای ایران به ساز شما برقصند! یادتون باشه، بلاهت ۵۷ دعوای مردم عادی کوچه و بازار با پهلوی نبود بلکه صرفا طلبکاری مشتی مالیخویایی متوهم که از قضا اکثرشان درس خوانده و تحصیلکرده و دانشگاه رفته همراه با اتحادی شوم از مرتجعین ماقبل تاریخ بود، مردم عادی بدنبال زندگی بی‌دغدغه‌ای بودند که بطور نسبی در آن دوران فراهم بود و حکومت هم بدنبال بهتر کردن شرایط زندگی مردم بود و مردم هم قدردان بودند حتی اکثریت ملاها در منابر ستایشگر خدمات پهلوی به کشور بودند. روشنفکری (بیسواد) ایرانی کارنامه‌ای بس سیاه و ننگین در ویرانی ایران دارد لطفا این را بفهمید!

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: سلام کیانوش جان. چطوری، ای…
دیدگاه:

سلام کیانوش جان. چطوری، ای مرد پیگیر تاریخی که ان را با درد و رنج زیستیم؟
1.من هیچ مشکل نداشتم اگر نام مرا در همان "عضوی از هیئت سیاسی" می اوردی، گرچه ارج می نهم رعایت پرنسپال ترا که از طرف خودت در حق دیگری ابراز نظر نکنی. 2. می دانی از توی گفتارتچه در می آید؟ علی توسلی واقع بین بود و بقیه اما از راست و چپ، تماما غیر مسئول در قبال جان رفقایشان! حس مسئولیت هر کسی را در متن تاریخ دراز مدت می سنجند کیانوش جان و نه در فراموشی روحیه و رفتار مبتنی بر انتخاب و عقیده! 3. چون مبنا بر صداقت داری و وفاداری به فرهنگی که علیرغم هر اشکالی اما مبین صداقت، وسعت نگرانه تبیین باید کرد و نه از زاویه ی تنگ معطوف به ادرس معین. 4. بزرگ ترین خدمت تو این خواهد بود که بنویسی در کمپ اندیشه و ارزیابی توهم بودی اما در پراتیک متاثر از سنت بی باوری به خصم در سازمان دهی. اما کنون متوجه هستی که هر دو، اشکالاتی داشته اند و من تاکید کنم که :اشکال اصلی، همانا اولی. 4. قبلا هم نوشتم که ترا راوی مهمی می دانم در بیان تاریخ آن مقطع، اما اکنون باید تاکید کنم نه لزوما مفسر روندی دراز مدت تر! هر آیینه اگر تو راوی نقاد و ازموده از تاریخ عمومی مان و نیز خاص خودت باشی جامع تر توانی سخن گفت که تا اینجا نمی گویی!
تو همیشه برای من به رک گویی شناسا بوده ای ولو مه نه لزوما در هر مورد به اندازه ی لازم فاصله گرفته از تعلقات تاریخی! اما...!
یولداش اندکی تلخ نوشتم ولی چون به مناسبات تاریخا ماندگار بین تو و خودم اعتماد دارم، لپ مطلب را گفتم، حال چه خوش آید و چه رد شود.

تاریخ:
نوشته شده در: سوگ سترگ ما
عنوان دیدگاه: شکّاکیّت و پیامدهای جستجو
دیدگاه:

باز هم دروود بر آقای ممبینی گرامی!
سخنی دیگر.

3- وقتی که بر آن میشویم تا متون ادبیات کلاسیک فارسی را – فرق نمیکند دیوان شاعران باشند یا متون نثری/ادبی/تاریخی/قصّه ای/داستانی – در هر صورت در رویکرد ما به خوانش متون باید ششدانگ حواسمان را جمع کنیم که چه چیزهایی نامتعارف و غریب و شگفت و دیگرسان در قلم نویسندگان و شاعران عبارتبندی شده اند که خلاف معانی رایج و معمول هستند و در لابلای متون و ابیات شاعران، پراکنده شده اند. همچنین تصاویر و اسامی و نامهایی که آنها صحبتشان را میکنند؛ مخصوصا نام ستاره ها که با خدایان ایرانی اینهمانی دارند.
یک مثال ساده از تجربه خودم برایتان ذکر میکنم. نخستین بار که کتاب «سیاستنامه» اثر «خواجه نظام الملک» به دستم افتاد به تصحیح زنده یاد «عبّاس اقبال آشتیانی» بود. یکی از چشم و چراغهای ستودنی و دوست داشتنی و مایه دار فرهنگیان ایران. به دو مورد از مواردی که بسیارند و شایان اندیشیدن و پرسیدن و ژرفکاوی عمیق اشاره میکنم که «خواجه نظام» به صورت موجز و گریزپا از آنها ذکری کرده و سپس به روضه خوانی خودش ادامه داده است. در فصل اندر جاسوسان فرستادن می آید که: «.... و همه اسیران را آزاد کردند و من هم خلاص یافتم. دیگر باره، میان «یاوگیان» آمدم و خدمت کرده ایشان را». سپس زنده یاد «اقبال آشتیانی» توضیحاتی در باره «یاوه» در ذیل مطلب داده است که بر شالوده دانش و سواد خودش بوده است و کاملا صحت دارند ولی هیچگونه نتیجه گیری نتوانسته است از آنها بکند.

من بلافاصله به دور واژه «یاوگیان» خط کشیدم و در حاشیه کتاب نوشتم:. «یاوگیان، چه کسانی بودند و چرا نامشان یاوه بود؟.» در تحقیقاتم متوجه شدم که «یاوه»، یکی از نامهای سیمرغ است و آنانی که خودشان را «یاوگیان» مینامیدند و سپاهی را تشکیل میدادند که هیچ سردار و فرمانده ای نداشتند، در حقیقت، داوطلبان و پیکارگران آزادمنشی بودند که هر کجا، زندگی و جان در خطر بود؛ بلافاصله در همانجا برای دفع شرّ؛ نه غالب شدن و کشتار و قتل عام و غارتگری حاضر میشدند. در حقیقت، «پاوگیان»، سپاه سیمرغیان بودند که نگهبان و پرستار جان و زندگی از خطر گزند و آزار به خویشکاریهای خود همّت میکردند بدون هیچ پاداشی و توقّعی و امتیاز خواهی. سپس به دنبال مطالعه خودم رسیدم به قسمتی در باره «خروج بابک خرّمدین» و متوجّه شدم که هشت سطر آن را زنده یاد «اقبال آشتیانی» به دلیل آنکه «شایسته تدریس نبوده اند از متن، حذف کرده است»!. بلافصله کنجکاو شدم که «هشت سطر حذفی»، چه بوده اند؟. این بود که سراغ نسخه های دیگر «سیاستنامه» رفتم و متوجّه شدم که تمام اساتید ایرانی از زنده یاد «اقبال آشتیانی» تبعیّت کرده و هشت سطر را در متن، همچنان «حذف» کرده اند. من، آرام و قرار نگرفتم و گفتم بی شک، شرقشناسان و ایرانشناسان قدیم اروپایی، حتما یک نسخه آن را داشته اند و منتشر کرده اند. این بود که به جستجو افتادم و سر انجام موفّق شدم بعد از ماهها کلنجار رفتن، نخستین نسخه چاپ دو زبانه «فرانسوی- فارسی» را گیر بیاورم که چاپ اول بود و خیلی هم آش و لاش. ولی بی نهایت من از یافتنش خوشحال بودم و هنوزم دارمش. بالاخره آن هشت جمله حذفی را پیدا کردم و دیدم که «معتصم، خلیفه عبّاسی» بعد از سرکوب جنبش بابک خرّمدین، «سه تا از خواهران باکره او را دستگیر و در عرض یک شب به همه آنها تجاوز کرده بوده است». این مسئله بند یقه غیرت زنده یاد «اقبال آشتیانی» را به شدّت تنگ کرده بوده است؛ طوری که به جای رسوا کردن جنایتهای خلفای اسلامیّت به لاپوشانی و استتار و حذف آن واقعه دلخراش رو آورده است.
مسئله ما، مسئله صمیمت و صداقت و رادمنشی در رویارو شدن با تمام ناملایمات و فلاکتها و جنایتها و بیدادگریهایست که در حقّ مردم ایران تا امروز شده است. بدون رادمنشی و گشوده فکری و مسئولیّت و وفاداری به پرنسیپ «دانشپژوهی و اندیشیدن فردی» نمیتوان به هیچ شناختی دست یافت؛ طوری که بتوان با تکیه به آن، خردلی در سازندگی و تحوّل و دیگرسان کردن وضعیّت اسفناک ملّت و سرزمین خود گامی برداشت. رویکرد ما به تاریخ و فرهنگ ایرانیان باید همچون جویندگان «طلا» باشد که خروارها خاک را سرند میکنند تا یک گرم، طلای ناب پیدا کنند. نباید از یاد برد که جنگیدن علیه تاریخ و بُنمایه های فرهنگ ایرانیان در جامعیّت وجودی، سبقه ای هزاره ای دارد، نه دهه ای. به همین سبب باید خیلی با هوشیاری و مسئولیّت و دلیری به کاویدن پرداخت و با صداقت تمام، محصول کاوشهای خود را به طور مستدل و با برهانی قویمایه عبارتبندی کرد و هرگز از هیچ آئوتوریته ای نیز نهراسید و تسلیم تمسخر و انکار و تهمت وطعنه آنها نیز نشد. شناختی که محصول کاوشها و تامّلات و پرسشها و شکّاکیّت و آزمونهای فردی باشد، شرف دارد به تلقیناتی که اتیکت علمی-آکادمیکی دارند و راه به هیچ دهکوره متروکه ای نمیبرند و اصلا و ابدا کوچکترین تاثیری نیز در پروسه شناخت و دانش ندارند، اگر نخواهم بگویم که باری سنگین و مزخرف بر دانشپژوهی و سدّی صخره سان در برابر دانش و شناخت متّقن هستند. (همچنان ادامه دارد این سخن).
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: . هم ولایتی؟
دیدگاه:

…..انگار جمعیت 90 میلیونی ایران و 16 میلیون تهران، آن چند صد نفر قشر متوسط و مرفه و رانتی هستند؛ که به شمال میروند و طبق خواسته و اراده ولنتاریستی ایشان ،از زیر تظاهرات و انجام انقلاب فرار کرده اند !؟
گرچه …..بیرون ایران است و نه حل کوچکترین پرسش فعالیت ضد آخوندی وجامعه پر جوش و خروش ایران!

تاریخ:
نوشته شده در: سوگ سترگ ما
عنوان دیدگاه: چرا باید برای کشف شناخت و دلایل فلاکتهای میهنی، کریمینولوژ شد؟.
دیدگاه:

مجددا درود بر آقای ممبینی گرامی!
تحشیه ای دیگر.
پیش از ادامه سخن، از شما و خوانندگان محترم برای خطاهای تایپی عذرخواهی میکنم. شما خودتان میتوانید آنها را تصحیح کنید. من برغم اینکه مواظب هستم، ولی به دلیل سرعت در تایپ کردن و دنبال کردن فکر، کمتر حواسم به خطاهای تایپی است. بیشتر فکر را دنبال میکنم، زیرا گریزپاست و من نمیخواهم که آن را از دست بدهم. خطاهای تایپی را میشود بعدا تصحیح کرد، ولی افکار گریزپا را سخت میتوان دوباره به یاد آورد.
2- چرا واقعه هولناک 1357 و سیطره یابی طیف آخوندها و فقها بر ایران و سرنوشت مردم و فعال کردن گیوتین خونریز الهی در حقّ مردم ایران باید ایرانیان را به طور کلّی بیدار میکرد و به خود می آورد و پرسش کلیدی «ما کیستیم و چیستیم؟» را موضوع خویشکاریهای انتقادی در رویارویی با زمامداران نالایق و سنجشگری معضلات و مشکلات فرهنگ و تاریخ میهنمان میکرد؟. نگاهی جهت آگاهی عمیق از رویدادهای تاریخ کشورهای اروپایی؛ بویژه آلمان و فرانسه و انگلیس و ایتالیا و اسپانیا و کلا دایره کشورهای اروپایی که با مسیحیّت گلاویز بودند، نشان میدهد و اثبات میکند که تلاش متفکّران و فیلسوفان و شاعران و نویسندگان و رمان نویسان اروپایی در رویکرد خودشان به «اساطیر یونان و روم»، در جستجوی کدام «پرنسیپها و اصول زیرساختی» از بهر ایجاد تحوّلات بهره آور و ارزشمند و حقوقی و انسانی در بستر میهن و آیین کشورداری کشورهای خودشان بودند؟.

زمامداران و قدرتمندان حاکم که بی لیاقت و فاقد فرّ بوده اند و هستند، همیشه از کهنترین ایّام تا امروز از رویکرد کنشگران و تحصیل کردگان و کلا طیف «فرهنگیان» به تاریخ و فرهنگ جامعه، وحشت مرگبار داشته اند؛ زیرا به پتانسیلهای تخمه ای و آفریننده تجربیات نیاکان مردم که در معدن گذشته های سپری شده؛ ولی تجمع یافته در «ناخودآگاهبود انسانها» لمیده اند، آگاهند و هراس از این دارند که چنان تخمه هایی مبادا از نو زاییده شوند و تمام کاسه کوزه اقتدار و قدرت آنها را واژگون و سر به نیست کنند. [وحشت میرزای شیرازی در دوران جنبش تنباکو از بازگشت خدایان اساطیری و عصر جاهلیّت ایرانیان که دقیقا همان عصر «فرمانروایی زنخدایان و کثرت خدایان و دمکراسی سکولار به تعبیر امروزیان» بوده است، دلیل مکفیست برای اثبات خصومت و کینه توزی طیف آخوندها و متعگان آنها علیه تاریخ و فرهنگ ایرانیان] به همین دلیل است که در تاریخسازیهای حکومتی و تحریف و تقلیب و مسخسازی و اراجیفبافی در باره گذشته و فرهنگ و تاریخ مردم، خیلی تلاش میکنند و مواظب هستند که اصالتهای فرهنگی و تاریخی و تخمه های مستعد آفرینش به هیچ وجه به خاک مغز اندیشنده و پرسنده و شکّاک معاصرین نفوذ پیدا نکنند.
امّا آنانی که خود را کنشگر و دلسوز و مسئول و متعهد و با وجدان میدانند و بر آنند که بر مصیبتهای مردم میهن خود چیره شوند، باید هنر پیکارگری و خویشکاریهای رادمنشانه را از یک طرف در مصاف با مقتدرین خونریز و از طرف دیگر در آگاه و بیدار کردن و روشنگری اذهان مردم با دلاوری و استدلال و منطق و راستمنی به پیش ببرند تا مردم خودشان با حکومتگران نالایق رویارو شوند و حقّ و حقوق ذاتی خود را از آنها بخواهند و چنانچه حکومتگران نتوانند پاسخگوی خواسته های به حقّ و بنیادی مردم باشند، آنگاه مردم نیز مجاز و محقّند که آنها را سریع، خلع و معزول و چنانچه مرتکب جنایت و کشتار و تبهکاری و غارتگری و تجاوز و امثالهم شده باشند، دادگزاری حقوقی کنند.
تا چیزی از زهدان تاریخ و فرهنگ مردم در وجودشان ریشه نداشته باشد، محال است که به ضرب و زور بتوان انسانهای جامعه را به اجرای قوانین و مقرّرات و لوایحی ملزم کرد که زاییده تجربیات و آرمانها و آرزوهای خودشان نباشند. برای ایرانیان، «خدا»، تصویر و تصوّری از «آهنگ و رقص و نگاهبانی جان و زندگی و همبازی و ساقی می ریز و مطرب شادخواری» بوده است و هرگز نمیتوانسته حسب تجربیات بی واسطه نیاکان مردم ایران که نسل به نسل در آداب و رسوم و اعتقادات و رفتارها و غیره و ذالک دوام آورده اند، بپپذیرند که «خدا»، آمر به قتل و خونریزی و شکنجه و غارت و ستم و بیداد باشد. چنین تصوّری، ایرانی جماعت از «خدا» اصلا و ابدا نداشته است. وقتی که «عبید زاکانی» میگوید که: «خدا= خوان یغماست». ما امروزیان با ذهنیّت اماله ای خودمان تصوّر میکنیم که خدا، ابزار غارتگری و چپاول است. در حالیکه «یغما بودن خدا» به معنای «سفره گشوده و گسترده بودن» اوست که همه موجودات گیتی از انسان بگیر تا جانوران و پرندگان و گیاهان و غیره و ذالک بر گرداگرد آن نشسته اند و همچون میهمانانی عزیز در حضور او گرد آمده اند. «یغما» به معنای غارت و چپاول از تحریفاتیست که در پروسه جنگ خانمانسوز الاهیات زرتشتیگری بر ذهنیّت ایرانیان تحمیل شده است تا تصویر «سیمرغ» را از اذهان آنها بزدایند و به جایش «خدای نوری اهورامزدا» را بگذارند که هر چیزی از آمریّت او ناشی شود. و دقیقا همین گونه تصوّر داشتن از «خدا» علیه تجربه مستقیم و بی واسطه ایرانیان از «خدا» بوده است. چونکه ایرانی حسب تجربیات عریانش بلاواسطه با خدا هم آغوش و همبستر و همباز و همیال و همتراز و همسخن و همردیف و درهمسرشته بوده است. خدا، هیچگاه و هرگز برای ایرانی، نیرویی ماوراءطبیعی، فراسوی کائنات نبوده که آمر «کن فیکون» باشد و مصدر امریّه جات منکری و معروفی. مثلا هیچکس از خودش تا امروز نپرسیده است که چرا کردهای یزیدی مقیم عراق، نام دخترانشان را «جنده» میگذارند؟. «جه»، یکی از نامهای سیمرغ است و جنده؛ یعنی خداوند مهرورزی که همان سیمرغ است. اقوام کرد که اصیل ترین و قدیمیترین، قوم ایرانی هستند در آداب و رسوم و زبان کردی، در حفظ اصالت فرهنگی ایرانیان، بیشترین نقش را دارند. مثلا فرهنگ لغت کردی «هژار» از کوششهای زنده یاد«عبدالرحمن شرفکندی» برادر زنده یاد «صادق شرفکندی که به دست مزدوران ولایتی به قتل رسید»، یکی از شاهکارهای بی نظیر است برای راهیابی به کشف و شناخت تصاویر اصیل خدایان ایرانیان. همینطور «برهان قاطع» اثر «محمد حسین برهان تبریزی» که در نوع خودش بی همتا و معدنی عظیم از جواهرات گمشده است. «پتیاره» نیز یکی دیگر از نامهای سیمرغ است که بدنام شده است. الاهیات میترائیسم و زرتشتیگری و اسلامیت تا توانسته اند تمام نامها و نشانه های خدایان ایرانی را بدنام و زشت کرده اند تا از این طریق بتوانند دوام حکومتهای ناحقّ و ستمگر و خونریز و غصبی خود را توجیه کنند و مردم را از طغیان و اعتراض و انقلاب و مقاومت سربپیچانند. تمام آنچه که در تاریخ و فرهنگ ایران، معانی تقلیبی و ضد و نقیض دارند از پیامدهای جنگ تخریبی الاهیات میترائیسم و زرتشگیری و به دنبالش الاهیات اسلامیّت و دیگر ادیان سامی بوده است که قرنهای قرن در رقابت با یکدیگر به فلاکت اجتماعات بشری تا امروز سعی بلیغ الهی کرده اند!.
مسئله تصاویر اسطوره ای با زایش و پوست اندازی و نوزایی خود ما ایرانیان سرو و کار دارند. ماییم که بی واسطه میتوانیم با تصاویر اسطوره های خود پیوند انگیزشی ایجاد کنیم و از غُل و زنجیرهای آویخته به روح و مغز و روانمان بگسلیم و «آگاهبود فردی و اجتماعی» خودمان را پی بریزیم و کرامت و شرافت و اصالت انسانی و ایرانی بودن خودمان را رقم بزنیم. این به معنای این است که ما باید یاد بگیریم با «تاریخ و فرهنگ مردم خودمان» رویکردی «سنجشی-آفرینشی» داشه باشیم؛ نه ستیزگری و انکاری و اهمالکاری و بی اعتباری. کسانی که تاریخ و فرهنگ سرزمین خود را تحقیر و بی ارج و قرب میکنند، هیچگاه در انظار جهانیان، مردمی با کرامت و شرافت و لایق محسوب نمیشوند؛ بلکه انگلهایی به شمار می آیند که همچون پارازیتهای بی بو و خاصیت بر کره زمین پراکنده اند. فرهنگ و تاریخ برای تکبر و غرور بی جا و تعلیق و تحشیه نویس نیست؛ بلکه فرهنگ و تاریخ، زهدان نوزایی و خویشآفرینی و زایشهای نو به نو شدن و آفرینشهای تازه به تازه است. آن که غرور کاذب و تکبّر و تبختر برای به رخ کشیدن شخصّتها و آفرینشهای پیشینیان دارد، هیچ چیزی بر تلاشهای پیشینیان نمی افزاید که چه بسا بر نابودی آنها از راه غرور کاذب و بیخود نیز بیفزاید. غرور حقیقی در آفرینشهای نو به نو است؛ نه قیافه گرفتهای من آنم که فلان و بیسار. انسانها در بطن تاریخ و فرهنگشان است که هویّت دارند و شایسته احترامند. ملّتی که تاریخ و فرهنگ خودش را تمسخر میکند یا هیچ می انگارد، هیچگاه در هیچ مجامعی، محترم قلمداد نخواهد شد؛ ولو عالیترین تیتلها و استعدادها و غیره و ذالک را همچون جواهر آلات به خودش آویزان کرده باشد. کرامت آدمی، محصول اصالت وجودی خود آدم است؛ نه انگشتری عاریتی در انگشتان خویش.
هدف از اندیشیدن در باره بُنمایه های تجربی نیاکان و بویژه اساطیر و تصاویر اصیل خدایان ایرانی؛ یعنی کشف و شناخت «سی و سه خدایی» که از طرف موبدان میترائیسم و زرتشتیگری و اسلامیّت در تاریخ و فرهنگ ایران مدام تقلیب و تحریف و مسخسازی و مصادره به مطلوب شده اند تا با استقرار «تک خدایی»، حکومتگری و جنایتها و تبهکاری نالاقترینها را از بهر امتیازخواهیهای نجومی خودشان و اعوان و انصارشان توجیه تراشی کنند. آنچه را که امروزیان با کاسه گدایی و سطح فکر بی بو و خاصیّت خود در اقصاء گوشه و کنار دنیا دنبالش میگردند، باید از «زهدان تجربیات مایه ای مردم خود» زایانند تا اصالت و دوام داشته باشد. با لباسهای عاریتی هیچکس نمیتواند تمام عمرش برای نسلهای مختلف، مادری خیّاط و پدری پارجه دوز بار آورد. زهدان نوزایی مردم ایران و شاهرگهای خلع و معزول سلسله خلفای الله، دقیقا در رویکرد ما به تاریخ و فرهنگ و بُنمایه های اساطیر و تصاویر ملتمان است که امکانپذیر میشود؛ ولاغیر. آنچه در اروپا، زمینه های بازاندیشی و نواندیشی و مدرن و مدرنیته و پست مدرن و عصر هوش مصنوعی را امکانپذیر کرد، «حضور و نقش بسیار عمیق تصاویر اساطیر یونان و روم باستان» بود که چرخهای پر توان دگرگشتهای فکری و روحی و روانی و اجتماعی و دانشورزی و اکتشافات و اختراعات و غیره و ذالک را فراهم کردند و همچنان فراهم میکنند. غفلت ما از پرداختن به تصاویر اساطیر ملّت خودمان تا امروز باعث شده است که نه تنها مقهور حکومتگران نالایق و خونریز بمانیم؛ بلکه در تاثیر پذیرفتن از افکار و ایده های دیگران و استقلال فکر و زاینده ایده های بدیع شدن برای پیوستن به جهان امروز و پا به پای دیگر مردم جهان، ناکام و وامانده شویم و فقط خیلی که هنر کنیم، مقلّد و بازخور و بازگو و تابع و از لحاظ ادا و اطوارهای ظاهری، مشابه دیگران یشویم؛ امّا اصیل و متفکّر و زاینده و جوینده هرگز و هرگز. (این صحبت ادامه دارد)
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

تاریخ:
نوشته شده در: سوگ سترگ ما
عنوان دیدگاه: اندیشیدن در باره تصاویر
دیدگاه:

درووود مجدّد بر آقای ممبینی گرامی!
بحثی کوتاه در باره نظر ارائه داده شده.
برای پرهیز از توضیح جزئیات و فنّی نشدن مطلب، ترجیح میدهم که رئوس مسئله را در زبانی سلیس و گویا شرح دهم.
1- سیمرغ، در حقیقت تصویر «گردآمد تجربیات بی واسطه ایرانیان بر حول و حوش اصل و پرنسیپ در کنارهمزیستی و تشکیل باهمستان/اجتماع/جامعه در کنار یکدیگر» است . به دلیل آنکه مفاهیم فلسفی از تلاشهای بعدی انسانهای کره زمین بوده است، مردم اجتماعات تلاش میکردند که تجربیات خود را در تصاویر اسطوره ای و بُندهشی محفوظ نگاه دارند و از طریق حکایتها و قصّه ها و داستانها به دوام آنها نسل به نسل همّت کنند. سیمرغ در اصل ، هیچ پرنده ای نیست. سیمرغ در حقیقت، «آهنگین بودن و پرنسیپ باهمآیی و همخوانی قوای آدمی در هارمونی ارکستراسیونی و رقص گونه به ذات خودش با محیط زیست و گیتی و دیگر موجودات و کیهان است». تبدیل آن از خداوند مهر و نگاهبان و پرستار جان و زندگی به عقاب جنگی از تحریفات و مسخسازیهای الاهیات زرتشتیگری است.

ناگفته نگذارم که «فردوسی» سراینده تجربیات ایرانیان به نظم بوده است و هرگز چیزی از خودش را نبافته است و تخیّلات خودش را عبارتبندی نکرده است؛ بلکه دقیقا حسب آنچه که از لحاظ متون کتبی در اختیارش بوده و همچنین با تکیه به اعتقادات رایج بر ذهنیّت مردم ایران کوشش کرده است که تاریخ شفاهی و تحریری و بنمایه های کلیدی مردم ایران را در جامعیّت وجودی به صورت نظم در سبک حماسی با محتویات تراژیک بسراید، درست عین «هُمر» که تجربیات تاریخی و فرهنگی مردم «یونان» را در آثارش «ایلیاد و اودیسه» سروده است. «شاهنامه» را باید به کردار «تاویلی» از تصاویر و تجربیات اصیل ایرانیان نسبت به زندگی و گیتی و کیهان و انسان و خدا به طور کلّی در نظر گرفت؛ نه به حیث کتابی شعری که ساخته و پرداخته ذهنیّت و خیالات و فانتزیهای فردوسی باشد!. اندیشیدن در باره «تصاویر اسطوره ای و بُنیانهای بُندهشی» به مغز فلسفی بسیار نیرومندی منوط و وابسته است که بتواند در لایه های تصاویر اسطوره ای که حجمی بسیار قوی و پیچیده از تداخل و سرشته شدن تجربیات گوناگون را در بطن خودشان حمل میکنند، با ظرافت و حوصله و ژرفبینی از یکدیگر تفکیک و گام به گام در زبان فلسفی و شایان تفکّر بازاندیشید. دامنه تصاویر اسطوره ای و بُنیانهای بُندهشی به قدری وسیع است که میتوانند همواره در تمام دورانهای نسلهای اجتماع به حیث تصاویر انگیزشی نقش ایفا کنند و نسلها را به زایش ایده ها و تفکّرات نو به نو بیانگیزانند. نگاهی ساده و عمیق به برداشتهای که متفکّران و فیلسوفان و شاعران و نویسندگان و رمان نویسان و نقّاشان و موسیقیدانان و کشورداران اروپایی و به طور کلّی دایره دنیای غرب از «اساطیر یونانی و رومی» داشته اند، نشان میدهد و اثبات میکند که تاویل اساطیر، نه به دلیل اسطوره ای بودن آنها، بلکه به دلیل انگیزشی و غنای تجربی نهفته در آنهاست که استعدادهای مایه دار را به آفرینش افکار و ایده ها و دیدگاههای نو به نو می انگیزانند و همواره در غنای خود، چشمگیر و پُرمایه تر میشوند، زیرا هر تاویلی، نه تنها سرچشمه اش از مایه های اساطیری و تصویری است؛ بلکه شاخه ای دیگرسان از اصل تصویر است که غیر مستقیم بر گستردگی و دوام و موثّر بودن تصویر مدد میکند؛ آنهم به این شکل که با گشوردن چشم اندازی نو به تحوّلات روحی و فکری و رفتاری انسانها کمک میکنند تا به چیزی بازنمانند و نپوسند؛ بلکه مدام د حالت سبکباری و شیدایی و تازگی و تری و بزییند. هیچکدام از تاویلاتی که متفکّران و فیلسوفان و کلّا فرهنگیان جوامع اروپایی از اسوطوره های یونانی و رومی کرده اند با اصل اساطیر یونانی و رومی اینهمانی ندارند. بنابر این اندیشیدن در باره تصاویر اسطوره ای و بُنمایه های بُندهشی نباید به برداشتهایی بازمانند که از «چشم انداز امروزی ما» به آنها نگریسته میشود. شانس بزرگ سالم ماندن تصاویر و اساطیر یونانی و رومی در مقایسه با «تصاویر و اساطیر و مایه های بُندهشی ما ایرانیان» در این نکته کلیدی نهفته است که اساطیر یونانی و رومی از دستبرد «تحریف و مسخسازی و تقلیب و تهیمایه کردن و بی معنا شدن» تصاویر و اساطیر مصون مانده اند. متاسفانه موبدان الاهیات میترائیسم و زرتشتیگری به دلیل آنکه میخواستند «دین دولتی-ایدئولوژیکی» از بهر حفظ و تداوم اقدار و سیطره و قدرت و امتیاز شاهان قدرتپرست و بی فرّ بسازند تا حقّانیّت و لژیتیماتسون را نه بر شالوده آفرینگویی و فرّ و فروزه و هنرهای آزمایشی شاهان؛ بلکه بر پایه ایمان و تسلیم و مطیع بودن به الاهیّات حاکم تضمین و تامین کنند به تحریف و متلاشی کردن و مبارزه با «بُنمایه های فرهنگ باهمستان مردم ایران » برآمدند. »شاه شدن» در ایران و حقّانیّت داشتن به فرمانروایی، مسئله بسیار کلیدی برای مردم ایران بوده است؛ زیرا شاه باید دقیقا گرهگاه حفظ و تامین و تضمین و اجرا کننده «بنمایه های فرهنگ باهمستان» مردم باشد؛ نه آمری که به امریّه و سیطره و قدرت و امثالهم و کاربست ابزارها و ارگانهای سرکوب تکیه و مسلّط باشد. به همین دلیل، کسانی میتوانستند «شاه» شوند که با فروزه های تصویر «سیمرغ»، اینهمانی داشته باشند و مردم، آنها را با آفرینگویی بر فرّ و فروزه هایشان انتخاب کنند. در ایران، هیچگاه و هرگز، پادشاهی، رویدادی « ارثی» نبوده است که از پدر به پسر برسد؛ بلکه پروسه ای «انتخابی و آزمایشی و پیوسته پیمان بستن نو به نو با مردم بر سر حفظ و نگاهبانی و ارجگزاری به پرنسیپهای فرهنگ باهمستان» بوده است. دقیقا همین مسئله برای آدمهای قدرتپرست، معضل ساز و مانع بزرگ محسوب میشده که زمینه را برای مبارزه و جنگ علیه مردم و بُنمایه های فرهنگشان آغاز کرده بودند. دُرست عین کاری که آخوندها و فقها با اسلام و مردم ایران تا امروز کرده اند و همچنان به جنگ و جدال علیه مردم و فرهنگشان مشغولند. مشکل کلیدی که موبدان هرگز نتوانستند آن را در تمام دستکاریها و تحریفات خود به طور کامل اجرا کنند، این بود که فرهنگ مردم ایران به قدری قویمایه و شیرازه اش مستحکم و با دوام بود و هنوزم هست که مجبور شدند فقط به تحریف معانی و شکل و شمایل تصاویر تا میتوانند کوششها کنند. به همین دلیل در مطالعه متون مختلفی که از زرتشتیگری باز مانده اند، مانند اوستا و وندیداد و دینکرد و غیره و ذالک میتوان تمام ردّپاهای تحریفات را به آسانی و با تدقیق شدن و مقایسه متون به آسانی کشف کرد و شناخت. مهمتر از همه، زبانهای اقوام ایرانی و زبان عربی، از شاهکلیدهای پر مفز و مایه برای کشف و شناخت «ریشه ها و بُنمایه های اصیل تجربیات ایرانیان و تصاویر اسطوره ای» هستند که میتوانند به ما کمک کنند تا خودمان را دقیق بشناسیم و بفهمیم که چه بر سر نیاکان و نسلهای قبل از ما در طول تاریخ هزاره ها رفته است که عواقب فلاکتهایشان به فاجعه «ولایت خلفای الله» بر سرنوشت ایران و ایرانیان مختوم شده است و رازهای دوام فلاکتها و سیطره حکومت فقاهتی در چیستند؟.
2- پروسه تحوّلات رفتاری «رستم» و دیگر چهره های مشهور در شاهنامه فردوسی را باید دقیق از چشم اندازهای مختلف تجربی در کشاکش بین مردم ایران در جامعیّت وجودی با حکومتگران مدام در پیش چشم داشت. شاهنامه، قصّه سرایی تخیّلی نیست؛ بلکه به کلام در آورده شدن تجربیات مایه ای مردم ایران است. حتّا خود فردوسی در همان آغاز شاهنامه به شیوایی میگوید که:
«تو، این را دوغ و فسانه مدان
به رنگ فسون و بهانه مدان
از او هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز و معنی برد....... و الی آخر»
رمز و رازهای نهفته در داستانهای شاهنامه را باید به پشتوانه پژوهشهای مته به خشخاشی و پیگیرهای انتقادی/پرسشی و از همه مهمتر رازشکافی علل دوام مغزه و شیرازه بُنمایه های فرهنگ ایرانیان به شناخت آنها راه یافت و در صدد بازاندیشی آنها در زبانی که شایسته تفکّر مدام به حول و حوش مسائل و معضلات باهمستان و راهگشایی آنها باشند، تلاشها و تمرکز کرد. شاهنامه، قصّه سرایی برای خواب کردن کودکان و سرگرمیهای نقّالی در قهوه خانه ها نیست؛ بلکه «شاهنامه» تصویری تیره و تار از «چهره اصیل خود ما ایرانیان در جامعیّت وجودی» است که متاسفانه تا امروز برای شناخت اساسی و باز آفرینی تصویر اصیل خودمان به حیث «ایرانی بودن» اهمالکاریها کرده ایم و غفلتها و متعاقبش نیز قربانی نگرش آنانی شده ایم که ما را در چارچوب تعاریف ایدئولوزیها و مذاهب و ادیان و اعتقادات خودشان گذاشته و برانداز کرده اند، عین ملّانصرالّدین که هر کسی به او میگفت تو این شخصی هستی که ما میگوییم؛ نه آنی که به ذات خودت هستی.
برای طولانی نشدن گفتار در همین جا فعلا ختم میدهم کلامم را؛ ولی همچنان توضیح خواهم داد نکاتی را که نظر رسیده مطرح کرده است در فاصله های مختلف.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

تاریخ:
نوشته شده در: سوگ سترگ ما
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: امیر ممبینی:
دیدگاه:

امیر ممبینی:

نوشته آقای حیدریان را در ایران گلوبال خواندم. همین که انسان به این مسایل فکر کند ارزشمند است از دید من و سپاس از ایشان. توافق فکری امری حتما لازم نیست. تنوع نظر همان اندازه ارزش دارد. گمانه زنی بسیار است. این که ایشان میگویند شاه همان سیمرغ است و فقط شاهی که سیمرغ است شاه واقعی است، اینها را اولین بار است که میشنوم و نظر دیگری دارم. شاهان الزاما شاهان خوب نبودند. رستم نیز ملاک ملاکها نیست در شاهنامه. اهمیت او به اهمیت خود فردوسی برمیگردد. فردوسی خود در باره رستم میگوید:
که رستم یلی بود در سیستان
من آوردم او را در این داستان.
فردوسی جانبدار نامشروط رستم نیست و خیلی جاها حق را به حریف او میدهد. رستم دستان در اساطیر کهن ما جایی ندارد. تا در صد بالایی ساخته و پرداخته خود فردوسی است. در حالی که گشتاسب و لهراسب و اسفندیار و کیخسرو و افراسیاب و بسیاری دیگر در فرهنگ کهن ما نمادهای بزرگی هستند و در اوستا نام بسیاری آمده است. اما همین موضوع سبب شد که دست شاعر در نسبت دادن بسا چیزهای خوب و گاه بد به رستم باز باشد. رستم کلک هم میزد و کار خلاف و حتی کار مسخره و بی ارزش هم انجام میداد، مثل کندن گوش اولاد در مازندران یا رها کردن اسب خود در مزرعه دیگران. او هم در نبرد با سهراب و هم در نبرد با اسفندیار از روش های پر کلک استفاده کرده است. اما برای یک هدف قابل قبول. همین جالب است. چون همانند بشر است و نه خدایان. رستم شخصیتی عجیب است که بسیاری میتوانند حتی کشاکشهای روانی خود را در برخورد با حوادث در او ببینند. فکر میکنم خواننده شاهنامه خود را بیش از هر کس به رستم نزدیک میبیند. او شخصیتی صمیمی و عجیب دلنشین دارد. بخشی از محبوبیت نام رستم تداخل نام وی با نام رستم فرخزاد است، خلاصه کلاف در هم پیچیده ای از افسانه و تاریخ و قصه و خرافات و مذهب پدید آورنده کلیت این داستانها هستند. سیمرغ هم چیز دیگری جز سیه مرغ یا عقاب نیست که در آینه ی افسانه پهناور شد و در بسا افسانه های دیگر ملل نیز این پرنده مقام شامخی دارد و گاه تزیین کننده پرچم های ملل است. دنیای اساطیر مثل یک آینه بزرگنما است که هر چه روبروی آن قرار گیرد دگوگونه و بس بزرگتر از ابعاد واقعی دیده میشود، اما حتما پدیده ای مرتبط با تصویر به آن آینه تابیده است.

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: آفتاب آمد دلیل آفتاب :
دیدگاه:

آفتاب آمد دلیل آفتاب :

مرکل: اسلام بنیان اجتماعی آلمان مدرن را شکل داده است

۳ فروردین ۱۳۹۷ - ۲:۱۰
مرکل به متحد محافظه‌کارش، هورست زیهوفر، که گفته بود «اسلام در آلمان جایی ندارد» واکنش نشان داد. صدراعظم آلمان، اظهار داشت اسلام بنیان اجتماعیِ آلمان مدرن را شکل داده است. مرکل در جلسۀ مطبوعاتی در کنار نخست وزیر سوئد، استفان لوفن، گفت مسلمانان بخشی از جامعۀ آلمانی هستند و اسلام برای آلمان بیگانه نیست.
به گزارش دین‌آنلاین، پس از به قدرت رسیدن مجدد آنگلا مرکل در روز چهارشنبه 14 مارچ 2018 در آلمان، هورست زیهوفر به سمت وزیر کشور منصوب شد. هورست زیهوفر یکی از اعضای ارشد حزب اتحادیه سوسیال مسیحی در ایالت باواریا (بایرن) در جنوب آلمان است. او در نخستین اظهارات خود پس از انتصاب به این سمت گفته بود: «اسلام جایی در آلمان ندارد» و در عین حال تاکید کرده بود که «مسلمانانی که با ما زندگی می‌کنند، متعلق به آلمان هستند اما به این معنی نیست که ما باید سنت‌ها و رسوم خاص کشورمان را خارج از ملاحظات نابجا در نظر بگیریم.»
آنگلا مرکل در واکنش به اظهارات وزیر کشور آلمان، گفت: «مسیحیت و یهودیت در توسعۀ تاریخی آلمان مشارکت داشته‌اند، امروز کشور آلمان خانۀ بیش از چهار میلیون مسلمان است و اسلام نیز در ساختن بنیان اجتماعی آلمان مدرن نقش داشته است. سهم مسیحیت و یهودیت در شکل دادن به سرشت آلمان بسیار زیاد است اما چهار میلیون مسلمان در این کشور به مذهب خود عمل می‌کنند و این مسلمانان و دین آنها به آلمان تعلق دارند.»

احزاب چپ افراطی و سبز پیام آقای زیهوفر را محکوم کردند و ناتاشا کوهن از حزب سوسیال دموکرات گفت: «آنچه ما نیاز داریم سیاستمدارانی هستند که مردم را متحد کنند.»

از زمانی که کریستین وولف، رئیس جمهور پیشین آلمان، در یک سخنرانی در سال 2010 گفت: «اسلام به آلمان تعلق دارد» این جمله تبدیل به یک عبارت سیاسی شد. خانم مرکل در سال 2015، زمانی که اضطراب ناشی از ورود پناه‌جویان از کشورهای اسلامی به آلمان، افزایش یافته بود، این جمله را چند بار تکرار کرد.

به گفتۀ مرکل، «مقامات آلمانی فقط می‌خواهند اسلام خلاف قانون اساسی رفتار نکند و من در گذشته بارها آشکارا اعلام کرده‌ام که تلاش‌ها باید در راستای ایجاد همزیستی صلح‌آمیز میان ادیان مختلف باشد.»

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: ما واقعن ملتی بیچاره ایم
دیدگاه:

سالام
دنیای مجازی،عین شهر بی دروازه است.
البته الان این مثل تاریخ مصرفش گذشته است.
چون قوانین مختلف برهمان شهرهای
بی دروازه حکومت میکنند،
دراین دنیای مجازی هم قلم بدستان،
بدون اینکه تفکری منسجم داشته باشند.
تراوشات ذهنی خودرا روی کاغذ می آورند.
متاسفانه کنترلی براین نوشته ها نیست،
البته برای نوشته های امثال من هست.
دنیای مجازی متفکران ایرانی،عین قوانینی که درایران همیشه ناقص نوشته میشود،وآن قانونچه هم اجرانمیشود،
تادبتوانند،ازخلاء قانونی جیب رانت‌خواری بازباشد.
مخدوش نویسی کارتعدادی شده است.
چون منافع آینده خودرا در مخدوشگری
می بینند.
بیچاره ملتی که گرفتاراین گونه نگرش‌ها
هستند.
اگرننویسند،انگار که بدنشان ازچرک واز
خارش پاک نخواهدشد.
دنیای زیبای امروزین را در چهارچوب
ذهن کوچک خود می بینند.
تعامل وتساهل را اصلا دوست ندارند،
چون منافع شان در سردرگمی تامین می‌شود.

تاریخ:
نوشته شده در: سوگ سترگ ما
عنوان دیدگاه: رویکرد سنجشی/آفرینشی ما به تاریخ و فرهنگ ایرانیان
دیدگاه:

دروود بر آقای ممبینی گرامی!
اندکی گپهای نامتعارف برای فراتر اندیشیدن و کاویدنهای پرسشی
1- شاهنامه، به سلاطین و شاهان تاریخ ایران، هیچ ربطی ندارد؛ زیرا «شاه»، اسم سیمرغ است و کسانی «شاه» محسوب میشوند که روشهای زمامداری آنها با «تصویر سیمرغ گسترده پر»، همتراز و همخوانی داشته باشند؛ در غیر این صورت اصلا و ابدا به زمامداری، هیچ حقّانیّتی ندارند و فاقد لژیتیماتسیون هستند و خلع و معزول کردن آنها، خویشکاری هر ایرانی است..
2- مطالعه «شاهنامه» باید با دقّت و ژرفبینی خاصّی همپا باشد؛ زیرا شاهنامه، آیینه تمام نمای «سه لایه متفاوت و متناقض» تاریخ و فرهنگ ایران را در خودش محفوظ دارد که اندیشیدن در باره آنها از اهمّ خویشکاریهای فلسفیدن و اندیشیدن است؛ چنانچه بر آنیم از زهدان «تجربیات مایه ای نیاکان و پیشینیان» خود از نو زاییده شوییم و اصالت ایرانی بودن خود را بزییم. لایه اول در خصوص تصویر کلیدی «خدایان ایرانی» است که در «خانواده سام و زال و رستم و مناسبات آنها با سیمرغ»، نهفته است و واتاب دهنده شاهرگها و شیرازه باهمستان مردم ایران در جامعیّت وجودی هستند بدون هیچ تبعیضی و تفاوتی. لایه دوم، نفوذ و مبارزه خصمانه الاهیات میترائیسم است که برای تقلیب و دگردیسه کردن تصویر «خدایان ایرانی» و تبدیل آنها به خدایان جنگجو و خلاف پرنسیپهای فرهنگ مردم ایران است. لایه سوم، پیگیری موبدان و الاهیات زرتشگیری برای تکمیل کردن جنایتها و تبهکاریهای الاهیات میترائیسم است که فاجعه دخالتها و تقلیب و مسخسازی و وارونه کردن و بی معنا کردن تجربیات مردم ایران در سمت و سوی الاهیات ایدئولوژیکی موبدان و دین حکومتی زرتشتیگری آغشته است.

حتّا ضرب المثل «شاهنامه، آخرش، خوش است»، دقیقا از زمینه فعالیتـهای جنایی موبدان زرتشتیگری بر اذهان مردم ،شیوع و رواج داده شده است؛ زیرا هر چقدر به پایان شاهنامه نزدیک میشویم، سیمای دگردیسی و متحوّل شدن خدایان و پهلوانان را به آسانی میتوان تمییز و تشخیص داد. مرده ریگ الاهیات زرتشتیگری در ادیان ابراهیم «یهودیّت، مسیحیّت، اسلامیّت» امتداد پیدا کرد و نه تنها فجایع میهنی؛ بلکه فجایع جهانی را تا امروز رقم زده اند که چیره شدن بر آنها نیز فقط از طریق سرچشمه ها امکانپذیر است.
3- تا امروز رسم بر این بوده است که به تبعیّت از استادان ادبیات فارسی، به شاهنامه، اتیکت «حماسه سرایی» را آویخته اند و در حدّ بضاعت عقیدتی خودشان که تا دامنه «زیر و بهمهای دستور زبانی و تعلیق و تحشیه نویسی و بعضی موارد نیز توضیح واضحات طبق اعتقادات دم دست» است، چیز دیگری در شاهنامه نتوانسته اند تمییز و تشخیص دهند؛ زیرا فاقد «بینش و استعداد و نگرش فلسفی» بوده اند و از «بُندهشها و تصاویر اسطوره ای و فلسفه اساطیر»، هیچ شناختی نداشته اند و هنوزم ندارند. تا امروز نیز هیچکس تا کنون از خودش نپرسیده است که چرا مثلا «سقراط» در مطالعه آثار «هُمر»، برای فهمیدن هر جمله، ساعتهای مدید به تفکّر میپرداخت؟. شاهنامه در سبک «حماسی» سروده شده است؛ ولی محتویات تمام داستانهای آن، «تراژدی باهمستان ایرانیان» را انعکاس میدهند. موضوع تراژدی، مسئله گلاویزی و تنش «اولویّت ارزشها» ست که کشمکشهای مردم را با زمامداران موجب میشوند. برای مثال «رستم»، نماینده مردم ایران در جامعیّت وجودیست که از «پرنسیپهای فرهنگ باهمستان مردم ایران» نگاهبانی میکند و «اسفندیار»، نماینده «زمامداران» است که به ناحقّ میخواهند بر پرنسیپهای فرهنگ مردم چیره شوند و فقط امتیازها و اعتقادات خود را اولویّت بدهند که البته چنین اقدام و توقّعی 0 همچون تالی آخوندها و ولایت فقاهتی- خلاف کرامت و شرافت و حقوق انسانهایی هستند که در جامعیّت جغرافیایی و فرهنگی ایران میزییند، مهم نیست که به چه قوم و نژاد و رنگ و غیره و ذالکی تعلّق داشته باشند. دقیقا تنش و ناهمخوانی و تضاد «خانواده سام»» که همان «مردم ایران در جامعیّت وجودی» هستند با «خانواده گشتاسب» که همان زمامداران و سلاطین بی فرّ و نالایق هستند، گرهگاه و تنشگاه کلیدی فجایع و مصایب ایران از کهنرتین ایّام تا امروز بوده است و در آثار منظوم و منثور و غیره و ذالک مردم ایران انعکاس پیدا کرده اند و شواهد نیم قرن اخیر تاریخ ایران تحت سیطره «خلفای الله» نیز ادامه همین گرهگاه کلیدی است که همچنان ادامه دارد. تدقیق شدن به بُنمایه های داستانهای شاهنامه و تلاش برای فهمیدن محتویات آنها میتواند کسانی را که مایه های فلسفی دارند به اندیشیدن در باره آفرینش فلسفه مناسبات کشورداری و میهنی و بهمنشی و قانون و غیره و ذالک مددیار باشند. تمام بذر ایده های «حاکمیّت و زمامداری و دولت و آیین گزینش و قانون و منش و غیره و ذالک» در تار و پود شاهنامه گسترده اند و منتظر مغزهای اندیشنده هستند تا بتوانند شکوفا شوند و در عرصه اجتماع ایرانیان بار و بر بدهند. ما در شاهنامه «ردّ پای» خودمان را میتوانیم کشف کنیم و دریابیم که اصالت ما چیست و دلایل شکستهای پیاپی و فجایع تاریخ مینهمان در کجا نهفته اند و آبشخور خود را دارند.
4- مسئله بنیادی روانپارگی ایرانی به حول و حوش این مسئله میچرخد که ایرانی، تجربه دیگری از «خدایان؛ بویژه سیمرغ گسترده پر» داشته است و آنهم «تجربه گزندناپذیری جان و زندگی، مهرورزی، دادورزی، راستمنشی»، که با تجربیات دیگر ملتها متفاوت هستند. ایرانی به دلیل آنکه نگهبان جان و زندگیست و هر گونه خونریزی و شکنجه و آزار و غارت و چپاول و ویرانگری را جنگ، علیه خدا میدانسته است و هنوزم میداند، در برابر «زندگی» بسیار بسیار شرم و حیا داشته است و هنوزم دارد و هرگز حاضر نبوده و هنوزم حاضر نیست که کوچکترین آسیبی به جان و زندگی بزند. حتّا «اهریمن» ایرانی، بسیار لطیف و ظریف و سرمشق بزرگ پهلوانیست در وفادار ماندن به پرنسیپ خویشکاری خودش. اهریمن هرگز خونریز نیست؛ بلکه فقط زدارکامه است که انسانها را به آفرینش و کشف و شناخت پتانسیلهای خودشان می انگیزاند؛ ولی هرگز خاصم خونریز و علیه انسانها نیست. اهریمن ایرانی، همچون دیگر خدایانشان، ظریف و لطیفند. هجوم ایلغارهای مختلف و شمشیر کشیهای توام با خونریزی و تجاوز و غارت و ویرانگری باعث شد که ایرانی به گرداگرد هویّت خودش، زره ای فولادین بکشد و مدام از این فاجعه دو چهره ای بودن، عذابها و زجرها بکشد تا همین امروز؛ زیرا برغم تمام تلاشها و مبارزه ها و پیکارها و طغیانها و کشمکشهایی که در طول تاریخ با انواع و اقسام سلاطین و غیره و ذالک داشته است و در ابعاد و تصاویر و روشها و سخنهای دیگران کوششها کرده است تا مهاجمین خونریز را به شرافت و کرامت شاهنشاهی و خدایی خودشان متوجّه کند بدون آنکه دست به شمشیر ببرد یا جان احدی را بیازارد، باز همچنان متاسفانه تا امروز شکست خورده است. شکستی که وفاداری و پایداری او را بر «پرنسیپهای سیمرغی اش» استوار و رادمنش و قویمایه تا امروز سرفراز و خجسته منش و تسلیم ناپذیر نگه داشته است و تا زمانی که مناسبات کشورداری و میهنی و رفتار زمامداران ایرانی بر شالوده «پرنسیپهای باهمستان فرهنگ مردم ایران» همتراز و هماهنگ و همخوان نشوند، مبارزه و کشمکشهای مردم ایران با زمامداران در ابعاد و چهره ها و روشها و تصاویر و مفاهیم و زبانهای دیگرسان بروز پیدا خواهند کرد و ادامه خواهند داشت.
5- همچنین مسئله پارگی روان ایرانی به دلیل این است که ایرانی خودش را همچون بذر درختی میدانست که تنها در شکوفا شدن و راست قامت شدن میتوانست آزادی و خوشبختی و نیکمنشی خود را تجربه کند و تا زمانی که امکانها و راههای خودزایی و شکوفایی او به دلیل گیوتینداری حُکّام بی لیاقت و فرّ، ایرانیان را به زیستن در لاک محافظتی خودشان محکوم کرده است، روانپارگی ایرانی دوام خواهد آورد و هیچکس نیز نخواهد توانست بر ذهن و روان و قلب و ذهنیّت او حاکم مطلق بماند. اندیشیدن سنجشگرانه و آفرینشی در باره پروسه «تحولات تاریخی و فرهنگی ایرانیان» از کهنترین ایّام تا امروز میتواند راه را برای شناخت معضلات و مسائل و فلاکتهای فعلی روشن و معلوم کند از بهر آفریدن «باهمستانی با انسانهای اندیشنده و قائم به ذات که هر کدام در خویشکاریهای خود برای خدا شدن» تلاشها کنند.
6- پرداختن به تاریخ و فرهنگ ایرانیان به معنای، گذشته گرایی و شیفته گذشته ها شدن نیست؛ بلکه به معنای اندیشیدن در باره «چیستی ایرانی» بودن خود است. گذشته ها را هیچکس نمیتواند از نو زنده و واقعیّت پذیر کند. اساسا گذشته یک مفهوم زمانی است که در تاریخ زیستی اتّفاق افتاده است؛ ولی اندیشیدن در باره بُنمایه های تجربیات تاریخی و فرهنگی، در تمام اعصار و زمانه ها با انسانها میمانند و به گوهر وجودی انسانها آمیخته اند. «گذشته با ریشه ها و بُنمایه های آدمی در فراسوی زمان فیزیکی» پیوند دارد؛ نه با تاریخ سپری شده در زمان فیزیکی. متاسفانه صغیر و کبیر و تحصیل کرده و آکادمیکر و کنشگر ایرانی تا امروز هیچ درک و فهم صحیحی از «زمان فیزیکی» و «زمان اسطوره ای/بنمایه ای/بُندهشی» اصلا و ابدا ندارند و به شدّت دچار اغتشاشات ذهنی هستند و پیشداوریها و کژفهمیها و عوضی فهمیدنهای فاجعه بار. «گذشته» در حقیقت با «ریشه ها/آغازه ها/ بُنمایه ها = Ursprung/Origin» پیوند دارد و آغازه ها در بیرون از دایره زمان فیزیکی هستند و همه جا و همه زمانها همراه انسانها و بی واسطه به وجود آنها آمیخته و عجین هستند. اندیشیدن در باره «تجربیات مایه ای نیاکان و پیشینیان ما» به معنای اندیشیدن در باره وجود خود ماست که در دو بیت شاهنامه نیز از زبان «فریدون شاه» بیان شده است:
«فریدون فرّخ، فرشته نبود
ز عود و ز عنبر، سرشته نبود
به داد و دهش یافت این نیکوئی
تو، داد و دهش کن، فریدون فرّخ تویی».
گذشته فقط میتواند نقش انگیزشی داشته باشد برای نوزایی از زهدان تجربیات اصیل و بی همتای نیاکان و پیشینیان ما؛ ولا غیر. آنچه که در زمان فیزیکی اتّفاق افتاده است، قرنهاست که زمانش به سر آمده و هرگز تکرار نخواهد شد. آنچه امکان به زایش نو دارد، «تخمه تجربیات نیاکان» است که به زاییده شدن توانمند هستند و منتظر اندیشندگان باغبان و دلیر و رادمنش و مستعدی هستند تا آنها را در مغز خود بیندیشند و امکانهای زایش و شکوفاییشان را در مناسبات اجتماعی و کشورداری فراهم کنند.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: بازگشت بحرین
دیدگاه:

اینکه امروز ترک وعرب و یهوی های فراری ادعای های ارضی دارند ویا دانشمندان و نظامیان ایرانی را ترور می‌کنند، ناشی از بی لیاقتی و توسری خوری نظام نکبت اسلامی است.
نظام نکبت وضد ایرانی اسلامی برای ادامه سلطه شرم‌آور خود بیش ازبیش به بیگانه بها می‌دهد وهمان بیگانه عرب حتا فلسطینی، روزی دشمن ایران وایرانی خواهد شد. یادمان نرود همین ملک حسین از صدام طرفداری می‌کرد.
ایران نیازمند دولتی ملی مقتدر ومیهن پرست است که مدافع منافع ملی و الحاق دوباره زمین های از دست رفته
ازجمله بحرین است.
بحرین بدون در نظر گرفتن اراده مردم ایران، از ایران جدا شد و توافق های استعماری فاقد ارزش قانونی است.
هونگ گونگ صد سال پس از اشغال به خاک چین باز گشت و روزی شاید تایوان، این مهم باید گوشزد دولت چین شود که استعمارخوار دولت های غربی شده است.
گروهی وحشی عربتبار پارسی زبان حاکم بر سرنوشت مردم ایران شده اند که نه اخلاق دارند نه عشق به ایران وایرانی.
نتیجه سیاست این شیادان مسلمان ترویج بی وطنی، تجزیه طلبی، دزدیهای ملیارد دلاری، فساد و جاسوسی و خیانت به این کشوراست.
برمردم این مرز بوم است، اجازه ندهند، ابزار تبلیغاتی شیادان دینی و دیگر گروهای ضد ایرانی شوند.
برای رستگاری و زندگی شرافتمندانه راست گویی و درست کرداری بیش از همه ادیان سودمند تر است.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: .تحریف متن.
دیدگاه:

این نیم حقیقت است که شما از آن تیتر و عنوان ساختید یا سوء استفاده نمودید!
این حرف را خانم مرکل زمانی گفت که نازیها در شهرسولینگن ، 5 نفر از اعضای یک خانواده ترک و کرد؛ یعنی هم قومی های شما را در آتش سوزی خانه شان، به قتل رساندند!
شما همیشه حقیقت را وارونه جلوه میدهید و هدفتان فقط ایجاد جنجال و........ و اختلاف است و اینکار شما همیشه به دشمن خدمت میکند.
تئوری ژورنالیسم زرد کیانوش توکلی در موذد شما کاملا صدق میکند.
اجرتان با ابوالفضل !

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: این قافله به مقصد نمیرسد
دیدگاه:

ما در سال58 شاهد بودیم که چگونه جریان هدایت شده تجزیه طلب در کردستان جنگ داخلی براه انداخت و همه چپها از توده ای تا فدایی به کمک تجزیه طلبان کرد رفتند و مسیر راه آزادی را به استبداد هموار ساختند.
جریان تجزیه طلب کرد ریشه در جریان کمونیستهای روسی و امروز از سوی دولت یهود رهبری می‌شود.
هدف آقای مهتدی کردستان مستقل است تا راه را برای ارتباط زمینی ایران با سوریه لبنان قطع کند و اسراییل امنیت بیشتری برای خود و نفوذ بیشتری در کردستان داشته باشد این اصل قضیه است.
خواست مردم ایران حفظ تمامیت ارضی است. اکنون چهل سال است ایران بدون پادشاهی اداره می‌شود ولی بد.
مردم ایران هنوز چشمشان به هفده شهر قفقاز یعنی 160 هزار کیلومتر خاک از دست‌رفته است.
هدف دشمنان خارجی چیست؟
تقسیم ایران بسود ترکها عربها ودولت یهود. برای این خیانت تاریخی تجزیه طلب ها و چپها متحد هستند.
چپ ها هرگز ازتمامیت ارضی ایران دفاع نمی‌کنند و در برنامه خود به عنوان اصل وهدف نگنجانده اند.
این یک تصورخام است که چپها بتوانند قدرت را دردست گیرند و اتحاد جماهیر شوروی ایران بوجود آورند.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: همه بدانند که من وهفت خواهر وبرادرم میخواهیم عضو هدیه بدهیم اما.
دیدگاه:

اما میدانیم که عضو اهدایی مارا به کسی که در نوبت بوده نمیدهند و آنرا در واقع میفروشند. حالا یا با پول عوضش میکنند و یا با مقام.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: معنی اعتراض شدید را هم فهمیدیم!
دیدگاه:

ایران گلوبال از شما بعید بود. حالا اگر کیهان حسین بازجو چنین تیتری میزد میگفتیم آدم خودشانه. ولی شماهم؟
از نظر آماری خواندن تیتر چندین برابر خواندن متن هر خبر است. آخه این چیزی که شما در شرح خبر آوردین کجاش نشانی از شدید بودن داره. سفیر را فراخواندن در وزارت خارجه یک آب طالبی خنک باهم زدن و خداحافظی کردند و رفته پی کارش.
چنان تیتر زدین "شدید" که کسیکه مشروح خبر را نخوانه گمان میگنه یارو چشم تنگه را بباد فحش گرفتن و آخر هم با یک پس گردنی راهیش کردن. رژیم اشغالگر ایران تا اپوزیسیونی مثل شما داره هیچ غمی نداره.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: موضوع ساده است.
دیدگاه:

سالام.
موضوع طرفداری ازحکومت در کشورهای عقب مانده یک امرساده
وپیش پا افتاده است.
بفکرمن نظر آقای مهاجرانی جدای از
سیستم اسلامی ایران نیست،
حتی تعدادی که برای آقای رفسنجانی، خاتمی، روحانی سینه میزدند،
اینها هم دراصل در داخل سیستم قرار
دارند.
هرچندکه افرادی ازاینها بخاطر مسائلی
که اینجا وقتش نیست،عنادکرده ومیخواستند،باخونریزی هایی حکومت رایکدست مربوط به خودکنند،
یا همین افرادی که بریده و درخارج زندگی جدیدی را شروع کرده اند،مثل نوری زاده،گنجی،سازگارا،هالو،وو،،،
درچارچوب همان سیستم رشدکرده
وهنوزهم برای ما مجهول میباشند،که
برای کی کارمیکنند،
ازطرفی تعدادی شمشیر را از روبسته
به اسلام وعرب وغیر کین خودرا
تخلیه میکنند،
یانوشته ایی ازهمزبان خوددیدم، که نوشته بود ،مغول‌ها در نیشابور،
کوه جمجمه درست کرده بودند،
من اینهارا همه را دراصل پیاده نظام
دیکتاتورهای مدرن و غیر مدرن میشناسم.
دروغهایی را باورکرده وبخوردمردم
میدهند
یا عرب واسلام را فقط عامل بدبختی
معرفی میکنند،
داستانی خواندم ،جالب است ،کوتاه دراینجا بازگوکنم،
روزی شیری درنده خویی را که مردم را
بجان آورده بود،اسیرکردند.
شیررا داخل قفس انداختند،
شیرگرسنه شده بود،
جلوی شیر سوسيس انداختند،شیر معترض شد،که این چیست ،من نمیخورم،به من گوشت بدهید،
گفتند همین است ،اگرنخواستی نخور،
بعدازچندساعتی شیر بدجوری گرسنه شد،مجبورشد،مقداری از سوسيس رابخورد،دیدمیتواند بخورد،
وچندین روز سوسيس به او خوراندند،
عادت کرده بود ،و سوسيس خور خوبی
شده بود،یکباره سوسيس راقطع کردند،
وجلوی اش استخوان بزرگ انداختند،
قبول نمی کرد،
بعدازمدتی نتوانست گرسنگی تحمل کند،استخوان خورخوبی شده بود،
چندین روزی بود استخوان میخورد،
که بازهم استخوان ندادند،

شیرگرسنه شده بود،التماس میکرد،که به اواستخوان بدهند،
اینبار جلوی شیر کاه وعلف خشک انداختند،
اعتراض کرد،که این غذای الاغ است،
من الاغ رابدرسته میخوردم،الان بمن
غذای خرمیدهید؟
گفتند،غذایت همین است ،نمی خوری نخور،
شیرازگشنگی علف خورقهاری شده بود،
که علف راهم به ندادند،
علف خواست،گفتند،بشرطی میدهیم ،
که عرعر کنی،
شیر درنده خو ،بخاطرعلف خشک عرعر
سرداد،
حال شده فرهنگسازی درایران ما،
تعدادی ازبس تغذیه غلط و دوراز
واقعیت خوانده اند،
هرچی خوانده اند باورشان شده است،
که آنرا وظیفه خودمیدانند،
وفکرمیکنند،مبارزه می‌کنند،
یکی را برای دیگری قربانی میکنند،
داستان دوم،
درزمان شاه بود،
بخاطرافتتاح طر حی ،شاه ویکی از سران کشورها به شهرما میخواستند بیایند،
خانواده هارا مجبورکردند،فرش های خانه هایشان را به امانت داده تا جاده خاکی را فرش پوش کنند،
درتمام روستاهای مسیر،این کاررا کردند،
جاده ها آسفالت نبود،حدودسال ۱۳۵۰ بود،
برنامه گذاشته بودند ،به روزی که منطقه آفتابی بود،تمام جاده را طاق بسته بودند،.جنگل را از بوته همیشه جوان،که درگلفروشی ها استفاده میشود،تاراج کرده تامسیررا آذین کنند.
البته شاه رابخاطرترس ازمرکزاستان تا محل که ۱۵۰ کیلومتر میشد،باهلی کوپتر
آوردند،
جاده فقط برای مسئولین ومحافظان
تزئین شده بود،
باورکنید،تمام روستائیان درمسیر جاده
جمع شده و کدخدا ها شعارجاویدشاه
می‌داده اند.
البته بعلت خوبی هوا ما خرمن داشتیم
من نرفتم .
چون فرصتی بود که ازهوا باید استفاده می‌شد.
در پس جمهوری اسلامی،آقای رفسنجانی به شهر ما آمده بود،
مردم بهمین شکل برای دیدن او جمع شده بودند.
درسال ۱۳۷۸ واین حدود ها من درشهرمان بودم،
آقای احمدی نژاد آمد،که یکی ازهمسایه ها را دیدم ،زن وبچه هایش لباس شیک
پوشیده میرود،به دیدن ایشان،پرسیدم
فلانی کجا؟
گفت رئیس جمهورآمده ومیخوام برم
دیدنش،
باورکنید،همین شخص همیشه بدگویی
حکومت رامیکرد،و فحش میداد،
عزیزان ملت ما اینها هستند،
گلایه نبایدکرد،
بجای اینکه ،برویم مطالعه درست بکنیم،
چیزهای خوب،قوانین خوب ،واقعیت های دنیای مترقی رابه مردم بگوییم،
مطالبات درست را در ذهن مردم به کتاب ها وخواسته های خوب تبدیل کنیم،تا آنها با فکر درست مطالبات درست داشته باشند ،
آنها بجای نفرت ودروغ با نواندیشی آشنا شوند،
می‌رویم، تغذیه غلط و نادرست را
درمغز و روح مردم کتاب میکنیم،
بعدهم می آییم ،اینجا شعارمیدهیم،
فقط می‌خواهیم حکومت هارا تارمارکنیم،
ونمی دانیم ،جای آن مرده چی بگذاریم،
همین کاررا درزمان قاجارکردیم،
همین کاررا درسال ۵۷ کردیم،.الان هم
تعدادی برایمان خاله خرسی بازی در
می آورند.
انشالله که چاپ شود.

من نمیخورم،

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: تشکیل نیروی هایی
دیدگاه:

سالام
وعده داده بودم،که درمورد نیروی هوایی وتشکیل آن مطلبی بنویسم،
اولین استارت تشکیل نیروی هوایی در
زمان ناصرالدین شاه زده شد،
درآن زمان هنوز هواپیما اختراع نشده بود،
دربعضی ازکشورهای اروپایی بالون وجود داشت.
که ناصرالدین شاه در سال ۱۲۵۶ یالونی
خریده وباخود به تبریز آورد،
دراصل همپا با اروپا بالون هم وارد ایران شد.
درحکومت بعدی محمدعلی میرزا این
کار مسکوت ماند،
درزمان مظفرالدین شاه دومین بالون خریداری شد،
درهمین سالها هواپیما توسط برادران رایت اختراع شد،
احمدشاه اولین هواپیما بنام بلریو ۱۱ به
ایران آورده شد،و درکنار آن عکس یادگاری نیز دارد،
این سالها زمان کشمش روس و انگلیس
درایران بود،
حتی احمدشاه درخواست خرید به
انگلیس داد،
که انگلیس به او هواپیما نداد،
ولی پس از کودتای انگلیسی فراماسیونی وآوردن رضا شاه،
انگلیس به ایران هواپیما داد،
یعنی درست پس ازکاشتن مهره خود
به ایران هواپیما داد.
البته این گفتگو طولانی است،که من
مختصری ازآن را آوردم.

تاریخ:
نویسنده: کیانوش توکلی
عنوان دیدگاه: این نوشته را به توصیه یکی از…
دیدگاه:

این نوشته را به توصیه یکی از دوستان در ایرانگوبال درج کردم.دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند

تاریخ:
عنوان دیدگاه: خالی بودن میدان و تکرار فجایع
دیدگاه:

دروووود!
موجز و مختصر.

گرگانیها یک ضرب المثلی دارند که میگویند: «عن ریسته، بابا ریده». که دقیقا چیزی معادل سگ زرد، برادر شغاله یا تره به تخمش میره، ابولی به باباش. ، یا چه علی خواجه. چه خواجه علی و امثالهم. آقای «احمدی نژاد»، یک بار در دستگاه سلسله خلفای الله، مصدر افاضات و موضعگیریهای لومپنی-پوپولیستی بودند و تجربه آن را تمام مردم ایران و جهان دراند و از نتایجش بی نهایت مشعوف و سرفرازند!!. بالطبع انسان، موجودیست که در پروسه زندگی اش مدام در حال تحوّل و پوست اندازی است چنانچه مستعد و شعور و فهم و درک و درد و همّت به خود آمدن را داشته باشد و بکوشد که استقلال فکر و کرامت و حیثیّت شخصی خودش را پاس بدارد و از ذهنیّت اماله ای و آکبندی و قیراطی-نصوصی تحمیل شده به وجودش فاصله آگاهانه و انتقادی و هرگز بازگشت ناپذیر بگیرد.

برغم ادّعای بیخودی که آقای «احمدی نژاد » میکند و میگوید من یک «لیبرال دمکرات» هستم و هیچ ما به ازاء اجرایی و اثباتی ندارد، کمافی السابق به محض اینکه مصدر قدرت اجرایی قرار بگیرد بر همان روال سابقی اقدام خواهد کرد که قبلا اجرا کرده است؛ زیرا ادّعای «لیبرال دمکرات»گفتن به زبان نیست؛ بلکه به سنجشگری گام به گام ذهنیّت و رفتارهای خود در گذشته است؛ آنهم با صداقت زبان و کلام تحریری و همچنین صف آرایی آشکار و ملموس و سر راست با «جمهوری اسلامی ایران» که توهین مستقیم به شعور و فهم و تاریخ و فرهنگ ایرانیان در جامعیّت وجودیست.. یعنی اینکه آقای احمدی نژاد و امثال ایشون، هر گاه آن دلاوری را از خود نشان دادند که اذعان کنند چرا و چگونه به اسلامیّت پیوستند و چرا و چگونه از اسلامیّت گسستند و به «لیبرال دمکرات شدن» متمایل، آنگاه میتوان بفهمی نفهمی به او تا اندازه ای محتاطانه اعتماد کرد و در عمل دید که چقدر به تجربیات و گفتارها و انتقادهای خودش وفادار و صمیمی است. بنابر این، صرف کاندیدا شدن آقای احمدی نژاد در تحت سلسله خلفایی که فقط بر مدار «انتصاب» تمرکز دارند و هیچ درک و فهمی از «انتخاب» ندارند، دلیل بر این نیست که در چارچوب سلسله خلفای الله، کوچکترین تحوّلی در سمت و سوی آرزوها و پرنسیپهای فرهنگ و تاریخ باهمستان ایرانیان، ایجاد خواهد شد. مشکل اینگونه خالی بودن فضاها که باعث میشوند، اشخاصی مثل احمدی نژادها وارد میدان معرکه شوند، بر سر این است که تمام«کنشگران و تحصیل کردگان مدّعو» که خود را مخالف و اپوزیسیون اتکیت میزنند، هنوز نیاموخته اند و نفهمیده اند که جامعه ایرانی در چه باتلاق هولناکی فرو تپیده است. خاک عالم توی سر همشون که هنوز نمیتوانند دو کلمه حرف حساب با یکدیگر رد و بدل کنند؛ چه رسد به آنکه بتوانند گرد هم آیند و سوسوی چراغ امیدی برای ملّتی شوند که مستاصل و اسیر در غّل و زنجیر انواع و اقسام مکّاران الهی محکوم و خوار و زار مانده اند.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

تاریخ:
عنوان دیدگاه: تظاهر و ریاکاری الهی برای متعگی ولایت خونریز
دیدگاه:

درووود بر کیانوش عزیز!
اندکی حواشی و پرسشهای روغن کرچکی بر افاضات بی مغز و مایه آقای مهاجرانی!

آقای مهاجرانی مثل تمام همپالکیهای عقیدتی/مذهبی اش ادّعای «شهامت و صداقت» میکند و لفّاضیهای منبری خود را تحریر کرده است؛ یعنی ادّعایی که تمام سوخت و ساز و بند و پیله اش فقط بر «ریاکاری و تظاهر و خُدعه و تقیه و مکّاری و کتمان و بی شرمی مطلق» گذاشته شده است. شمایی که ادّعای «روشنفکری» میکنید، کدام فکر و ایده را از مغز و تجربیات و تامّلات فردی خودتان در زبان فردی تا کنون داشته اید که فقط رنگ و بوی شخص خود شما را داشته باشد؟ نه آلوده گیهای متعفّن و بوگندوی اسلامیّت شمشیر اقتلویی را؟. کدام فکر استخوانسوز را اندیشیده اید که به اندازه نور یک کبریت تلالو داشته باشد و مردم را از سیاهچالی که به آن افتاده اند، مشعل راه و مددکار آنها باشد؟. کدام جمله و پاراگراف را تا کنون در طول عمرتان اندیشیده اید که محصول ذهن و مغز فردی خودتان باشد، کدام وقت، «شهامت و صداقت» را داشته اید که نسبت به محتویات قرآنی و بویژه «اقتلو! اقتلو! اقتلو گفتنهای الله مخوف» و تاریخ نکبت بار اسلامیّت هولناک، لام تا کام حرف زده و انتقادی کرده باشید؟. شما کی و کجا و در چه زمانی و مکانی در طول عمرتان از لحظه ای که مصدر همدستی در دستگاه مخوف ولایت گیوتینداران الهی بوده اید تا همین ثانیه های گذرای متعگی و رکابداری، خردلی «شهامت و صداقت» داشته اید که در باره اینهمه جنایتها و کشتارها و غارتگریها و بیدادگریها و شکنجه ها و تجاوزات و جوانکشیها و کودک کشیها و پرپر کردن دختران و زنان ایران و کشتارهای اقوام ایرانی و نابودی و غارت فاجعه بار منابع و ثروتهای طبیعی و انسانی این سرزمین، لام تا کام سحنی گفته باشید؟. کو و کجا و کی؟.

شما که ادّعای «شهامت و صداقت» میکنید و اصلا معنای «شهامت و صداقت» را همچون همپالکیهای عقیدتی خودتان اصلا و ابدا نمیدانید و نمیفهمید و برایتان هر لغتی و مفهومی و اسمی، فقط و فقط ابزار توجیه جنایتها و تبهکاریهای حکومت و قدرت و اقتدار و امتیازخواهی نجومی زمامداران و اعوان و انصارتان است، کی و کجا «شهامت و صداقت فردی» را داشته اید که تبهکاران و ارگانهای سرکوبگر ولایت خلفای خونریز را نسبت به اینهمه کشتار و اعدام و هر ساله «نایب قهرمان شدن در فاجعه اعدام کردن» در سطح ایران و جهان اعتراض کرده باشید؟. شما که ادّعای عربده جویی «صداقت و شهامت» را میکنید، کی و کجا و در مقابل کدام شبکه های اجتماعی و مطبوعات تحریری، به کور کردن جوانان و نوجوانان و زنان و مردان ایرانی برای اعتراض میلیاردها مرتبه به حقّ و هرگز چون و چرا ناپذیرشان انتقاد و شکایت و حتّا همدلی کرده اید؟. کی و کجا و کو؟. شما که ادّعای بی شرمانه «شهامت و صداقت» میکنید و دم از «روح ملّی» میزنید اصلا و ابدا نمیفمید و نمیدانید معنی »ملّی و روح» چیستند، کی و کجا، خایه های صداقت و شهامت را داشته اید که بگویید «بُنمایه های روح ملّی» چیستند و چه نقشی در تاریخ و فرهنگ ایرانی از عصر کهن تا امروز داشته اند و همچنان دارند و علّت کلیدی تمام انقلابها و کشمکشها و خیزشها و اعتراضات مردم ایران در جامعیّت وجودی به حُکّام بی لیاقت و پست فطرت و خونریز الهی و سلاطین و سیستمهای نالایق درگذشته بودند و هنوزم هستند؟. شما که تمام وجودتان برای توجیه عقیده و مذهب مزخرفتان، چشم شده اید و تجمّع ده درصدی مردم مجبور و ذینفع در غارت مقدّس الهی را به نام جامعیّت مردم ایران غالب میکنید، چرا فهم و شعور ندارید که تجمع واعتراضی میلیونها ایرانی را در داخل و بیرون وطن برای اعتراض و طغیان علیه ولایت ناحق و فاقد لژیتیماتسون سلسله خلفای الله ببینید و به وجودشان اذعان کنید؟. شما که ادّعای «شهامت و صداقت» میکنید، کی و کجا و چه وقتی تلاش کردید که نسبت به رفتار مخوف زمامداران خلفای الله نسبت به انواع و اقسام اقلیّتهای دینی از سنّی گرفته تا یهودی و مسیحی و شاهدان یهوه و بهایی و بابی و کمونیست و ساینتولوژ و غیره و ذالک، کوچکترین اعتراضی بکنید و بر حقوق ذاتی و حقّه آنها مُقر بیایید؟. کی و کجا و کو؟. شما که ادّعای «صداقت و شهامت» میکنید، چرا از حکومتگران نمیپرسید که «خاورانهای ایران» را چه کسانی آباد آباد کردند؟. شما که ادّعای خواندن آثار «داستایوفسکی» را میکنید، آیا هیچگاه «شهامت و صداقت» آن را داشته اید که درسی از آموزشهای او گرفته باشید و به اندازه خردلی برای حقانیّت زندگی و جان و هستی و کرامت و شرافت انسانهایی که در جغرافیای ایران میزییند، گامی ارزشمند برداشته باشید؟. چرا «شهامت و صداقت ادّعایی جنابعالی» فقط حول و حوش دوام و استمرار ابدی «گیوتین خونریز خلفای الله و توجیه گری تمام جنایتهای آنها» میچرخد آقای مهاجرانی پر مدّعا و بی شرم روزگار؟. چرا ادّعای «شهامت و صداقت جنابعالی» فقط در حوزه «عقیدتی/ایدئولوژیکی/مذهبی شما و همپالکیهایتان محدود و مقیّد است؟. چرا «شهامت و صداقت ادّعایی جنابعالی» نمیتواند پایمالی حقوق انسانی و حقّه و مادرزادی اینهمه ایرانیان حقّ طلب را ببیند و بشناسد و به رسمیّت بشناسد و از بهر اجرا و تامین و تضمین حقوق آنها در برابر حکام خونریز و غارتگر و پست فطرت، میلیمتری موضع شفّاف بگیرید و رادمنش باشید؟. چرا؟. شمایی که ادّعای «شهامت و صداقت» میکنید، کی و کجا تلاش کردید که به پروسه نابود شدن دانشگاهها و مدارس و آموزشگاههای ایران و تبدیل آنها به حوزه های حماقت و بیشعوری و بیسوادی و نکبت و خرافات و ضدّ دانش و مصدر تعلیم شدن بی مایه ترین و نفهمترین تابعینی که حتّا الفبای عربی و فارسی را نمیدانند؛ ولی در دستگاه مخوف خلفای الهی تحت نظارت عقده ای ترین آخوند به نام خامنه ای، مصدر تعلیم شده اید؟. کی و کو و کجا؟. و هزاران چون و چرای دیگر.
جنابعالی اگر به راستی «شهامت و صداقت» دارید، یاد بگیرید که سکوت کنید و اینهمه گنده گوزیهایی تف سر بالا در مجامع و شبکه های اجتماعی از خود بروز ندهید که بیش از هر چیز بوی گند بلاهت و نفهمی و بی شعوری و حماقت ذاتی خود را رسوا و آشکار میکنید. اگر «شهامت و صداقت» دارید، خودتان را حفظ کنید و واعظ بی متّعظ نباشید و اینقدر نیز زر مفت مفت مفت نزنید؛ زیرا که سفت و سخت در باتلاق ریاکاری و تظاهر و دروغوندی و کتمان و رذالت ذاتی غرقید و غرّه و متکبّر.
شاد زی و دیر زی کیانوش عزیز!
فرامرز حیدریان

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: .متعهد یا آزاد.
دیدگاه:

-روشنفکر کیست؟ باور به وحی و ظهور و سحر و جاده و دعا و خرافات دارد؟ و لباس آخوندی را لباس پیامیر میداند؟ و آخوند را سرباز امام زمان میشمارد؟ و لواط و صیغه و خدعه را مستحب و نیمه واجب اعلان میکند؟
- یا روشنفکر را فقط مخالف دخالت دولت جریان عرضه و تقاضا و اقتصاد و برنامه ریزی اقتصاد میداند و آزادی فرد را مهمتر از گرسنه بودن وی میداند ؟و حجاب را هم گاهی قبول دارد و مخالف تربیت کودکان بشکل اتوریته است؟ و در سمت چپ مجلس نشستن را کافی میداند ؟
- یا روشنفکر را یک مبارز برای عدالت و آزادی و برابری میداند ؟و با دولت حاکم همکاری نمیکند و به افشاگری و روشنگری می پردازد و جهان وطن و فدرالیست و فمنیست و سکولار و دمکرات است و در طول تاریخ هزاران بار تا پای طناب دار رفته و یا اعدام شده است؟

روشنفکر،- یک روشنگر منتقد و عدالتخواه دمکرات مردمی آرامانگرا- روشنفکران، قشری اجتماعی میان بورژوازی و زحمتکشان هستند. روشنفکر انقلابی و مردمی با اراده گرایی ولنتاریستی و احساس گرایی پوپولیستی مرزبندی و اختلاف دارد. او نحستین قدم برای پروسه شناخت را رجوع به عقل و خرد و فهم و هوش و تجربه میداند. روشنفکرگرایی بینشی تئوریک شناختی است که جنبه عقلگرایی در پروسه شناخت را مهم و عمده میداند. وی صاحب نیروی قضاوت و تفکر است. با انقلاب صنعتی و پیشرفت علم و تکنیک و رونق اقتصاد، تعداد روشن فکران سریع رشد نمود و در فضای فرهنگی و سیاسی اهمیت یافتند و ارزشمند شدند. بخشی از روشنفکران مردمی و مبارز برای: صلح، عدالت، دمکراسی، سکولاریسم، و رهایی ملی شرکت نمودند و متحد زحمتکشان شدند.
نوع و گروه روشنفکر لیبرال در نظام طبقاتی سرمایه داری اتحادی قوی با بورژوازی و دولت استثمارگر حاکم دارد و مشمول تمام تضادها و قوانین جامعه طبقاتی کاپیتالیستی است. روشن فکران طبقه نیستند بلکه یک قشراند، چون رابطه مشخصی نسبت به مالکیت وسایل تولید کلان ندارند و معمولا در در بخش غیرتولیدی اقتصاد به کار فکری یا به کار خلاق مشغول هستند. قشر روشنفکر جریانی است سیاسی که از طریق عقلگرایی به کار فکری مشغول است و معمولا تحصیلکرده و آموزش دیده است. روشنفکر در زبان لاتین به معنی صاحب اندیشه، فهم و هوش است که گاهی به شکل اغراق آمیزی روی تئوری و تفکر تاکید میکند. نوع اجتماعی و مبارز برخاسته از میان زحمتکشان و طبقه کرگر در جوامع عقب افتاده و طبقاتی کمتر دیده میشود چون کاپیتالیسم مانع ورود فرزندان زحمتکشان به مراکز آموزشی و آکادمیک میشود.
بخشی از روشنفکران طبقات و اقشار دیگر به طبقات کارگر و زحمتکشان می پیوندند چون سرمایه داری و امپریالیسم قادر به تهیه شغل خلاق و امکان فعالیت آزاد برای همه آنها نیست و خطر جنگ و تهدید بمب اتم و عوارض محیط زیست و احساس از خودبیگانگی مدام هستی شان را نیز زیر سئوال میبرد. سیستم های راسیونالیستی در فلسفه غرب تمایل شدیدی به روشنفکرگرایی دارند، دو نماینده روشنگری در فلسفه کلاسیک بورژوازی و لیبرال: هگل و لایبنیتس میباشند. جنبش چپ پیش بینی میکند که بعد از پیروزی سوسیالیسم بر نظام کاپیتایستی، در غالب کشورها روشنفکران مبارز و مردمی در آغاز از طریق شرکت در انقلاب فرهنگی، به نوزایی و تربیت انسان نوین در جامعه میپردازند، و سپس در کنار طبقه کارگر و طبقه تعاونی های دهقانی، برای وحدت روشنفکران و زحمتکشان خواهند کوشید.
سوسیالیستها بر این باورند که قشر روشنفکر در جامعه طبقاتی آنتاگونیستی بدلیل ضرورت تقسیم کار میان کار یدی و کار فکری بوجود می آید. تعداد انها از زمان رنسانس و در عصر جدید بدلایل نام برده در بالا افزایش یافته و به نقش اجتماعی شان اهمیت داده میشود. روشنفکر گرایی ناشی از پروسه عقلگرایی است و نه محصول: غرایز، اراده، انگیزههای ناخودآگاه، یا حواس و احساسات و تصورات. روشنفکر معمولا منتقد اجتماعی و مخالف دولت طبقاتی استثمارگر حاکم است. وی اغلب سکولار، عدالتخواه، آزاداندیش، ماتریالیست، و گاهی از جان گذشته و فدایی است. پیرامون تاریخ روشنفکری و روشنفکرگرایی به وجود متفکران گوناگونی اشاره میشود؛ از جمله به آلکساندر آفرودیس از یونان در قرن 3-2 میلادی که مفسر اثار ارسطو بود و میگفت تمان انسانها به اندازه مساوی و بشکل ذاتی دارای هوشمندی هستند. این نظر او را بعدا در سدههای میان دو متفکر عرب و ایرانی بنام ابن رشد و ابن سینا و متفکر مسیحی بنام آگوستین در فرهنگ غرب و شرق اشاعه دادند. آفرودیس و ارسطو انسان را موجودی عقلگرا بشمار می آوردند که محتوا و نتیجه اندیشگی اش بقول ابن رشد و ابن سینا؛ نه دین؛ بلکه علم و فلسفه است. ارسطو میگفت بردهها فاقد توانایی تفکر هستند.
ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی، روشنفکری را بخشی از عقلگرایی ماتریالیستی میدانست. تعریف روشنفکر و روشنفکرگرایی از قرن 18 میلادی در غرب مورد توجه فرهنگسازان قرار گرفت. سیستم های راسیونالیستی لیبرال تمایل شدیدی به فلسفه کلاسیک بورژوازی مخصوصا نظرات لایبنیتس و هگل داشتند. روشنفکران حامی بورژوازی در جامعه طبقاتی سرمایه داری اغلب از میان تحصیل کردگان طبقه متوسط و خزده بورژوازی عضوگیری میشوند. مارکسیست ها روشنفکران مبارز و مردمی را حلقه اتحاد میان: علم دوستان، رنسانس گرایان سکولار، و مخالفان سیستم فئودالیستی و کلیسا و شاه مطلقه خودسر، میدانند. آگاهی آنها از جمله دست آوردها و ارزش های عصر روشنگری است.
در دوره فئودالیسم و در قرون وسطا گروهی از روحانیون مردمی، بخشی از روشنفکران جوامع غربی بشمار می آمدند. مدرسین اسکولاستیک متعصب ارتدکس در پایان سدههای میانه هنوز روشنفکری را احساسی فراطبیعی و ناشی از انوار الهی میدانستند. تمایل به روشنفکرگرایی حتی در بسیاری از سیستم های ایده آلیستی توسط عقلگرایان وجود دارد. در نظام ها و فرماسیون های اجتماعی مانند: برده داری، فئودالی، بورژوایی،و سرمایه داری نقش روشنفکر از نظر:قدرت، عظمت، ساختار، استعداد سیاسی، سطح ایئولوژیک، رابطه با مالکیت وسایل تولید، فرق میکند. روشنفکران در هیچ جامعه ای تشکیل طبقه خاصی نمیدهند چون در روابط تولید نقش مستقلی ندارند آنها از طبقات و اقشار گوناگون بوجود می آیند.
روشنفکر لیبرال معمولا متحد بورژوازی و همکار دولت حاکم است. روابط سرمایه داری او را وادار میکند که به طبقه حاکم و علیه خلق خود خدمت کند. روشنفکر در منابع چپ و در منابع لیبرال عنوانی است نسبتا جوان و دارای چند معنی. لیبرالها روشنفکر را به فردی هوشمند تجسم میکنند که شامل متخصصان میشود و ممکن است علاقه به مبارزه اجتماعی و کمک به زحمتکشان نداشته باشد. پیرامون تاریخ آن گفته میشود در قرن 18 میلادی که بحث حقیقت و شناخت واقعیت از زیر انحصار دین و کلیسا بیرون آمد، و به قدرت تشخیص عقل و تجربه طبیعی اهمیت داده شد، روشن فکران بعنوان قشری سکولار شناخته شدند که اغلب تحصیل کردههای دانشگاهی بودند و در زمینه های علوم انسانی و علوم اجتماعی فعال بودند.

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: سئوالات حامیان شورای مهسا…
دیدگاه:

سئوالات حامیان شورای مهسا از آقای عبدالله مهتعدی در کپنهاک : ۱- شما ها با ائتلاف سیاسی که به وجود آوردید به مردم اميد دادید و برای اولین بار دمکراسی رو امتحان کردید. ولی با جدا شدن یک شخص این ائتلاف به هم خورد. چرا بدون اون فرد ادامه ندادین؟ در دمکراسی دوری و جابجای اشخاص کاملآ طبیعی است -2- دلیل شکست منشور؛ خروج شاهزاده بود و یا محتوای منشور؟ 3_ از جایگاه امروز ایا بهتر نبود برای تدوام این تشکل که در زمان خود امید ها افرید؛ با خواست اقای رضا پهلوی موافقت می شد و جلوی خروج او از شورا گرفته می شد ؟ 4-به نظر شما شکل گیری یک اتحاد و همبستگی منسجم تر در اینده واجد چه پیش شرط هایی باید باشد تا در مقابل عوامل ضد جنبش انقلابی زن زندگی آزادی پایدار بماند 5_ سئوال اخر اینکه شکست شورای مهسا ؛ یک شکست تاکتیکی بود ویا یک شکست استراتژیک؟ ( بعبارت دیگر ائتلاف چپ میانه و راست میانه دیگر ممکن نیست؟)

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: محمد رضا صفایی : برخی ها…
دیدگاه:

محمد رضا صفایی : برخی ها خودشان فریب می‌دهند، به مردم هم دروغ میگویند .
اگر آن شورا کمی شناخته شد فقط به دلیل وجود شاهزاده رضا پهلوی بود .
در ضمن شاهزاده رضا پهلوی هرگز در هیچ جا نگفت که از شورا خارج شد و هرگز اعلامیه هم در باره خارج شدن نداد .
زمانی که از تمام اعضای آن شورا پرسش شد که شما قصد نشستن بر صندلی قدرت را دارید ، پيش از همه ................. مسيح علینژاد پاسخ داد من تازه روی صندلی نشستم و قصد ندارم بلند شوم ، ولی شاهزاده رضا پهلوی فقط بلند شد و رفت ، و سپس گفت با دیگران هم برای نجات ایران همکاری می‌کند .
اصلا ما فرض را بر این بگیریم که دیگران شاهزاده رضا پهلوی مانع کارشان می‌دانستند، پس با رفتن ایشان که چرا نتوانستند بکار خود ادامه دهند ، البته دليلش کاملا مشخص است ، زیرا مردم ایران برای هیچ از اعضای آن شورای دروغین اعتبار و ارزشی قائل نبودند و نیستند .
اکنون پيش از یک سال از تشکیل آن شورای کذایی گذشت و هیچ یک از ایرانیان حتی کلام تأسف باری در این‌باره نگفتند و کسانی که برای این جسد دفن شده عزاداری می‌کنند، هنوز در اوهام خودشان بسر می‌برند .

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: محمود علیزاده:
دیدگاه:

محمود علیزاده:

رضا پهلوی یک شخصیت و خیلی هم تلاش میکنه ولی تشکیلات سیاسی و تجربه دمکراسی رو نداره با اینکه تو دمکراسی بزگ شده. تو دمکراسی فقت ائتلاف چند حزبی میتونه وجود داشته باشه. حکومت یا پادشاهی یک شخص آخرش به دیکتاتوری تبدیل میشه مسل جمهوری اسلامی.
این سؤال خوبیه. آیا پادشاه دانمارک در سیاست دخالت می کنن؟ نه تازه همه احزاب دانمارک رو به خانه خود دعوت می کنه. رضا پهلوی باید تو اون ائتلاف می موند چونکه همه آنها ایرانی بودن.

اتفاقاً رضا پهلوی باید با چنگو دندون او ائتلاف رو نگه می داشت چونکه نه فقت به نفع اون بود بلکه به نفع همه. اون به عنوان پادشا یا سینبول این وظیفه را داشت.

ببین شما از شعارهای جمهوری اسلامی استفاده می کنید. همه تمامیت ارضی ایران را میخان و همه هم به رأی مردم اعتقاد دارن. هلا هی این بگه من پادشا یا من رئیس‌جمهور چه تاثیری داره وقتی مردم باید انتخاب کنن؟

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: Farnoush Tabatabaieبا…
دیدگاه:

Farnoush Tabatabaie
با احترام و درود
آیا برای این نبود که نمیتوانستید بدون پشتیبانی درصد بزرگی از مردم داخل و خارج از ایران که از شاهزاده رضا پهلوی حمایت میکنند کارتان را پیش ببرید؟؟
شاهزاده یک نفر از اعضای همبستگی بودند ولی خوب میدانید که اقبال ایشان بیشتر از هر شخص دیگری در آن گروه بود .
ایشان کسی نیست که یک سال و ده سال و سی سال و حتی چند سال پیش از دامنه حکومت جمهوری اسلامی جدا شده باشد . ۴۴ سال ایشان بعضا تنهای تنها صدای مردم ایران بودند.
به هر روی برای تمام آزادیخواهان توان مبارزه و خرد ملی آرزو میکنم .
‌پاینده ایران ❤️

ائتلاف به چه قیمتی؟؟ به قیمت تمامیت ارضی ایران ؟؟ به قیمت اینکه خانوم معصومه علینژاد قمیکلا خود را پیشاپیش رییس جمهور ایران خطاب کنند ؟ همانطور که در مورد پهلوی پدر و پسر تاریخ و مخالفان به قضاوت نشستند در مورد این مسئله هم زمان ابعاد آن را روشن خواهد کرد. حد اقل کن از زبان شاهزاده هرگز نشنیدم که بگویند من شاه ایرانم همه جا گفتند من برای رساندن صدای مردم برای گذار از این حکومت تلاش خود را میکنم.

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: از اول جنگی مخفی بین حامیان…
دیدگاه:

از اول جنگی مخفی بین حامیان و مخالفان منشور مهسا بود که کاملن علنی شد و در نهایت امر با پیروزی مخالفان به رکود و شکست کامل جنبش منجر گردید. آقای مهتدی نمیتوانستند ادامه بدهند چون دستور حزبی نداشتند و تحت فشار شدید دیگر احزاب کرد و افکار عمومی قرار داشتند.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: سردار حقانیان یا همان مش قاسم خودمان.
دیدگاه:

میبینید حتی مش قاسم آقای بزرگ هم میتواند رئیس جمهور نظام بشود. آشپز آقا هم نفربعدی در نوبت هست.
لعنت بر کسانیکه سال 58 رای آری دادند.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: آن پرچمی که ایشان زیرش نشسته مال کدام کشور است؟
دیدگاه:

وقتی یک ایرانی سخنرانی میکند یا پرچم نمیگذارد ویا پرچم ایران را میگذارد. کسی که در زیر لوای هرپرچمی سخنرانی میکند معنیش مشخص است. همین گونه رفتارهاست که سایر مردم ایران را به صداقت اینگونه سازمانها مشکوک میکند.
در مورد اختلافات و جنگ اول انقلاب هم ایشان همه چیز را نگفت ونگفت که چرا دست رد به سینه هیاتی که برای صلح و دوستی رفته بودند زده شد. من جوانان را به خواندن روزنامه های آزاد آن زمان دعوت میکنم.(روزنامه ها در اول انقلاب از آزادی نسبتا خوبی برخوردار بودند).

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: بامغلطه نمی توان معنی کلمات را مصادره کرد
دیدگاه:

سالام
ما نسلی فوق‌العاده خوش شانسی بودیم ،درعصری زندگی کردیم ،که اختراعات نرم افزاری مارا با دنیای
واقعی آشنا کرد.
دراین مدت کوتاه از حدود سال ۱۳۳۰
تاکنون دوران مختلف تحول را دیدیم،
امکان دارد،وحتم نیز است،
که آیندگان در دوران بهتراز ما باشند،
هرچندکه ناملایمات و آلامی فراوان دیدیم و خودنیز آن را بجان چشیدیم.
ولی شناخت خوبی به تفکرات وبا رخدادها وباکسان و ناکسان پیدا کردیم.
دراین مدت کوتاه چه تعریفها وتحریفها
و ناملایماتی که ازاین افراد ندیدیم!!
برای اینکه فاشیسم را تعریف کنند،
زوربا را ازطرف گشادش فوت میکنند.
تا خواننده مطلب نتواند درک کند،
منظورایشان چی بوده است.
اینگونه تعریف ومعنی کردنها فقط توجیح گری بر اعمال زشت خود وتفکرخود شایسته است.
هر کلمه و واژه ومکتبی چه دریونان،
چه انگلبس،فرانسه، وو،،
خود دارای بار اقتصادی،سیاسی،فرهنگی،ادبی وو ،دارد.
آمده فاشیسم راتعریف کند،
ولی کتاب نوشته است.
مگرمیشود،با نوشتن یک کتاب مفهوم
فاشیسم را عوض کرد؟
بخاطراینکه کمونیستها با رضا پالانی
اتحادنمی کنند،
آمده کمونیست را فاشیست خوانده است!!
کمونیست، کمونیست است،تفکرش
تفکری کمونیستی است،
اگرانحرافی ازآنها دیده شده،،خلاص،
یعنی دیگرکمونیست نیست.
فمنیسم ،وقتی تفکرش را آلوده ناسیونالیسم کرد، یعنی تمام ،
فمنیست نیست،
هرکدام از واژه ها بار مفهومی خودش
را دارد،
وقتی از آن چهارچوب خارح شد،
دیگر به انحراف ازآن تفکر گرفتارشده
یا به تفکری دیگر رفته است.
اگربازهم دم ازکمونیست زد،عوامفریبی
است.
دراسلام هم همین است،
وقتی واردفرقه ایی شد،یا بانام اسلام
ولی عملی دیگر کرد،تمام ، ،
خواهشا، دوران را دریابید.
صدسال پیش نیست.
بهمین خاطراست،
که درایران هرکس میخواهد،گروه z
رابرای خودشان مصادره کنند،

بابام جان ،،زمان و عصرانقلاب انفورماتیک رادریابید.
دو نمونه ،ازایران می نویسم،
درایران کنونی، بعلت عملکرد غلط و
خیانت آخوندها نارضایتی درتمام عرصه ها ایجادشده است،
ولی این نارضایتی دلیل بر طرفداری
از فلان کس ک یا طرفداری از فلان
حزب نیست،
حال می بینیم،تعدادی قداره بند،
آنهارا برای خودمیخواهند مصادره کنند،
این نارضایتی وبدبینی عمومیت یافته
است.
حتی سیاسیون استخوان‌استخواندرهم
ازآنها نمی توانند،بهره برداری کنند،
همین گرده z نمونه ایی ازآنهاست،
اگرمیتوانستند،سوء استفاده می‌کردند.
یا آنهارا بخودجذب می‌کردند.
یا در آزربایجان و مناطق تورک نشین ایران
تورکان ایران میشه گفت ،اکثرا براثر
همین رسانه های مجازی وانقلاب انفورماتیک به حقوق مدنی و انسانی
خودشناسی یافته اند.
گروه های مختلف تورکان که درخارج هستند،
سعی میکنند،آنهارابرای خود مصادره کنند،
ولی دربین وبطن این تورکان ایران
نیروهایی هستند،دقیقا میدانند،شترشان راکجا بخوابانند.
طوری حرکت میکنند،وبه مردم تورک
مدیریت میکنند،که نه حکومت توان
کنترل اش دارد،
نه گروه های خارج نشین ونه دشمنان این ملت بزرگ.
حتی آمریکا انگلیس،روس،فرانسه ،
این موضوع رافهمیده اند،
ولی تعدادی متوهم نفهمیده و یا خودرا
به نفهمی میزنند.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: عبدالله مهتعدی این بار از…
دیدگاه:

عبدالله مهتعدی این بار از کردها در 4 چوب ایران و ایرانیت حرف میزند به زبان پارسی. در محافل کردی از جدایی کردها از ایران میگوید. اینکار او موجب سوء استفاده آخوندها و سلطنت طلبها و شونیست های حراف و سفسطه گر از بدنامی وخواسته فدرالیسم شده. من فکر میکنم شهادت اتفاقی ژینا امینی ربطی به سازمان و احزاب کرد ندارد و از آغاز یک اتفاق و مبارزه سراسری ایرانی و میهنی بود. شعار زن-زندگی- آزادی، هم نباید مورد دزدی و دستبرد سازمانها و احزاب فرصت طلب کردی شود. چپ ایران و ملیون و آزادیخواهان ایرانی از آغاز حامی خودمختاری کردستان فقط در 4 چوب ایران متحد و واحد بوده! شعار: آزادی برای ایران، خودمختاری برای کردستان، نیز در چهارچوب تمامیت ایران داده میشد.

سه میهن،- وطن اجدادی، میهن سوسیالیستی، وطن تبعیدی. پاتریوتیسم یا وطن پرست، عشق به میهن و سرزمین پدری است. آن واژه ایست یونانی-فرانسوی که از قرن 18 میلادی در فرهنگ سیاسی غربی مرسوم است. اصطلاح آن از سال 1831 میلادی به معنی سرمست و دوستدار ناپلئون بود. عشق به وطن و خلق خود باید همراه باشد با احترام به خلقهای دیگر و تایید آزادی و استقلال آنان. وطن دوستی یعنی عشق به محیط جغرافیایی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، تاریخی و عشق به جا و مکانی که مردم در آن زندگی و مبارزه میکنند. لنین میگفت: وطن پرستی احساسی است عمیق که از طریق قرنها و هزارهها زندگی و هستی در میهن، در درون انسان ریشه دوانده. سوسیالیستها بر این باورند که وطن پرستی در جامعه طبقاتی محتوایی طبقاتی دارد چون هر طبقه ای رابطه اش با وطن از طریق منافعش بیان میشود، مثلا رابطه بورژوازی با وطن از طریق منافع طبقاتی خودمحور و اگوئیستی او تعیین میشود و تاثیر میگیرد.
وطن پرستی پدیده ای تاریخی-اجتماعی است، آن محیط جغرافیایی فرهنگی اجتماعی سیاسی زندگی و مبارزه خلق است. وطن دوستی اصلی است اخلاقی سیاسی احساسی که محتوایش در عشق و صداقت نسبت به وطن و افتخار یا حسرت به گذشته و زمان حال و اعلان آمادگی و علاقه برای دفاع و حفاظت از منافع آن است. وطن پرستی قطب دیگر یا بخشی از احساس یا مسئولیت جهانوطنی است و در دورههای مختلف محتوایی طبقاتی گوناگونی دارد. میهن پرستی میتواند قطب مخالف ناسیونالیسم بورژوایی نیز باشد که از نظر رابطه سازمانی متحد گلوبالیسم سیاسی است.
چپ ها و لیبرال ها تاکید میکنند که وطن پرستی مخالف شونیسم و ناسیونالیسم است و برای درک و تکمیل و مقایسه آن، باید به مفاهیم و مکاتب دیگر مانند: ناسیونالیسم، انترناسیونالیسم، شونیسم، و ملت نیز توجه نمود. از نظر روانی برای احساس در خانه بودن، و احساس بیگانگی ننمودن، محیط فرهنگی اجتماعی برای هر انسانی مهم است. شخصیت انسان در سازش و وحدت جغرافیایی و محیط فرهنگی اجتماعی طبیعی بنام وطن شکل میگیرد. شخص وطن پرست حاضر است حتی خود را در راه رهایی و شکوفایی و حفاظت از وطن قربانی کند. انسانها در تمام دورهها حامل و ناقل واقعی احساس میهن پرستی بوده اند و علاقه ای عمیق به سرنوشت وطن و سرزمین پدری خود و مردم داشته اند. میهن پرستی دارای محتوای اجتماعی مختلف است و شامل: فرهنگ جامعه طبقاتی، و خصوصیات طبقاتی است. آن اندیشه و آموزشی است پیرامون اینکه سیاستمداران و شهروندان باید رفاه و سعادت هم میهنان خود را مد نظر داشته باشند.
میهن و وطن، محیط و منطقه ایست جغرافیایی، اغلب در ارتباط با وجود یک دولت، که انسان خود را از نظر احساسی متعلق به آنجا میداند و تولد و رشدش در آنجا بوده و سنت ها و شرایط آنجا برایش مهم و سرنوشت ساز هستند. یاد وطن احساس عشق و دوستی به آنجا را تداعی میکند و یک ضرورت آگاهی تاریخی و مخالف تنفر خلقی و احساسات شونیستی انسان ستیزانه است. وطن به معنی اجتماعی-سیاسی، محیط نزدیک و اطراف انسان است که او در آنجا رشد کرده و از طریق: خصوصیات، آداب و رسوم و مناظر طبیعی و جغرافیایی، فرهنگ و عادات و سنت و زبان و لهجه انسانهای اطرافش، او را در زمان رشد و زندگی اش همراهی و تحت تاثیر قرار داده اند. قطب مقابل وطن پرستی ناسیونالیسم بورژوایی امپریالیستی یا قومگرایی تنگ نظرانه است که ممکن است به اشکال: آنتی کمونیسم، راسیسم، شونیسم، و گلوبالیسم ارتجاعی، ظاهر شود. در وطن انتخابی یا میهن دوم فرد مهاجر ارتباط و وابستگی احساسی نسبت به ارزش ها و نرم های سرزمین اجدادی خود را در جایی که برای زندگی انتخاب کرده، رعایت میکند. آنها موجب میشوند که به سازش و تطبیق انسان با کشور میزبان کمک کند. ارزش گذاری شدید و اغراق آمیز در باره وطن ممکن است موجب شونیسم و ناسیونالیسم گردد. در جامعه طبقاتی بورژوایی حتی خرده بورژوازی آزاد نیست تا وظایف و احساسات ملی و مردمی خود را نشان دهد. وطن پرستی سوسیالیستی میخواهد از طریق تشکیل میهن سوسیالیستی، وفاداری به موضوع سوسیالیسم و کمونیسم، به دولت شورایی، و به حزب کمونیست، مدافع جهانوطنی خلقی-کارگری تیز باشد.
سازمانهای چپ، وطن پرستی سوسیالیستی را عالی ترین شکل میهن پرستی میدانند چون آن یک اصل اساسی اخلاقی و سیاسی میان زحمتکشان است. ایده و احساس عشق و وفا به میهن در وطن پرستی سوسیالیستی غیرقابل اجتناب است. برای زحمتکشان، میهن مکان و سرزمین مبارزه برای عملی نمودن پیام و وظیفه تاریخی آنان در راه تاسیس و تشکیل میهن سوسیالیستی است. در جامعه طبقاتی بورژوایی اشاره میشود که پرولتاریا میهن ندارد گرچه ذات و طبیعت اجتماعی اوست که از طریق جهانوطنی کارگری منافع خود و خلق را دنبال کند تا ناقل و حامل یک میهن واقعی باشد که در هماهنگی و تطابق کامل با احساس جهانوطنی باشد. از طریق سوسیالیسم وطن پرولتاریا توسعه می یابد و شامل کشورهای دیگر نیز میشود. او نسبت به خلقهای دیگر نیز احساس وفا و خلوص میکند و نه اینکه فقط نسبت به میهن و مردم خود. او افتخار میکند به مبارزات رهایی بخش ضد امپریالیستی، ضد کاپیتالیستی مردم و خلقهای دیگر. همزمان فرهنگ سوسیالیستی مانع ورود توحش و عناصر فرهنگ ارتجایی بورژوایی به درون فرهنگ ملی سوسیالیستی میشود و در مقابل محدودیت ها و برتری طلبی های ناسیونالیستی مبارزه میکند.
وطن پرستی سوسیالیستی نخستین بار شامل خلق و تمام مردم میشود و از سنت انقلابی وطن پرستانه گذشته دفاع میکند چون آن یک وطن پرستی آگاهانه است. وطن سوسیالیستی جسما و سازمانن با دوستی برادرانه و اتحاد جهانوطنی زحمتکشان تمام کشورها در مبارزه برای صلح و سوسیالیسم مخصوصا کمک برادرانه متقابل احزاب و خلقها در سیستم جهانی سوسیالیستی آینده گره خورده و متحد است.
شونیسم خلاف جهانوطنی زحمتکشان، واژه ایست فرانسوی و بینشی است شدیدا راسیستی و انتقام جویانه که رفتاری تحقیرآمیز نسبت به بیگانگان و زنان دارد. تحقیر فرهنگ و حق زندگی دیگران نیز از جمله باورهای بیمارگونه هواداران این جریان است. در مقابل شونیسم، انترناسیونالیسم هومانیستی قرار دارد. شونیسم عشق اغراق آمیز به میهن خود، ناسیونالیسم تعصب آمیز، تحقیر ملتهای دیگر، خود بزرگ بینی، و مردسالاری نسبت به زنان است. شونیسم نوعی ناسیونالیسم سلطه گر، مشوق تنفر علیه خلقهای دیگر، و ناسیونالیسم جنگ طلب است. شونیسم در ارزش گذاری میان ملتها فرق میگذارد. شدیدترین نوع آن در فاشیسم آلمان در قرن گذشته پیش آمد. شونیسم ایدئولوژی و سیاست ارتجاعی بورژوازی با خصوصیات ناسیونالیسم بورژوایی افراطی وبا تمایلات به زنجیر کشاندن آشکار و مستقیم بی رحم خلقهای دیگر و حتی دشمنی آشکار و اراده سلطه بر خلق خود است. شونیسم ناسیونالیسم اغراق آمیز از نظر لغوی برگرفته از یک شخصیت در یک نمایشنامه فرانسوی همراه با تنفر بود. شونیسم طبق طبیعت خود گاهی عاشق بورژوازی امپریالیستی یک کشور بیگانه بر کشور خود و بر ملت های دیگر است. احزاب چپ طبق خصوصیات انترناسیونالیسم طبقه کارگر قاطعانه مخالف هر نوع شونیسم هستند و بدون سازش با آن می جنگند.
سوسیالیستها تاکید میکنند که میهن دوستی تودهها باید قلبا با احترام به خلقهای دیگر و دست آوردهایشان گره خورده باشد. بورژوازی امپریالیستی میکوشد تودهها را برای منافع خود بعد از دستکاری و مغزشویی طولانی فریب دهد و فعال کند تا خیانت اش را نسبت به ملت و میهن مخفی کند. برای زحمتکشان یک کشور موضوع میهن مقوله ای مستقل نیست بلکه آن گره خورده به مبارزه طبقاتی و به مبارزه رهایی بخش ملی و علیه هر نوع استثمار. به این دلیل زحمتکشان آتشین ترین و پایدارترین مدافعان نماد علاقه صادقانه به میهن و وطن هستند. تصویر وطن در ذهن انسان مهاجر و تبعیدی معمولا همراه با نوستالژی و مثبت است چون شرایط اجباری خاصی او را وادار به ترک وطن نموده اند. او معمولا ضعفها را توجیه میکند یا به اغراق از آنان یاد می نماید. در فرهنگ میهنی، وطن پرستی سوسیالیستی و انقلابی، عمل و اقدامی فعالانه در راه شکوفایی فرهنگ ملی مردمی و خلقی برای نزدیکی و توسعه فرهنگ هومانیستی با دیگران است.

تاریخ:
عنوان دیدگاه: سه نکته در بارهٔ مقالهٔ حاضر
دیدگاه:

سه نکته در بارهٔ مقالهٔ حاضر:

یک:
در مقاله تأکید شده است که «بالقوه» می توانیم از تک تک تضاد های کوچک یا بزرگ، «فرصت» هایی «بسازیم» و بر فرصت های مستقل از این نوع تضاد ها «بیافزاییم»، نه این که به این فرصت ها به عنوان محور مبارزه نگاه کنیم.
البته، دقت کنید که صحبت از تأثیر خود به خودی این تضاد ها و تقابل ها و تعارض ها نیست، بلکه صحبت از ساختن فرصت از این هاست.
«ساختن فرصت»، با استفاده از فرصت فرق دارد.

دو:
با انتصاب رییسی به ریاست جمهوری، دوران تضاد های «درون حاکمیتی» میان اصلاح طلب و اعتدالی با اصولگرا (و طبعاً استفاده از این تضاد ها) تقریباً تمام شد. اما من همان زمان نوشتم که این حرف که ج.ا با کنار گذاشتن اصلاح طلب و اعتدالی، یکدست شده است حرف ساده نگرانه یی است، و حالا تازه دوران رشد و بروز هرچه بیشتر تضاد های پایان ناپذیر میان خود اصولگرایان است.
این تضاد ها بعد از حذف رییسی ـ همانطور که در مقاله آمده است ـ ابعاد بزرگتری خواهند یافت، و باید از آنچه پیش خواهد آمد به نفع توانمند کردن جنبش، فرصت ساخت، و بر فرصت های پیشین و فرصت های مستقل از این تضاد ها افزود و به پیش رفت.
عنوان مقاله هم بر همین موضوع تکیه دارد و این که پرسش اصلی، چگونگی هلاکت رییسی نیست، بلکه چگونگی پس از این هلاکت است؛ و به جای یافتن پاسخ های مناسب به این پرسش اصلی، تمام نیروی خودمان را روی بحث و بررسی چگونگی این هلاکت نباید بگذاریم و نباید پرسش اصلی را فراموش و یا تبدیل به فرعی کنیم.

سه:
استراتژی کلان انقلاب بحث دیگری است که نباید ما را از استرتژی مرحله یی نخست باز دارد یا غافل کند.
استراتژی مرحله یی نخست، به اعتقاد من باید حول محور چهار اصل اولیهٔ تفکیک ناپذیر

و به هم پیوستهٔ زیر شکل بگیرد:

ـ سرنگونی ج.ا
ـ استقرار دموکراسی (دموکراسی با همان معنا و تعریف متداول آن، نه با شرط و شروط اضافی)
ـ سکولاریسم (و نفی هر نوع مشروعیت سازی با نام ایده‌ئولوژی)
ـ و تأمین حد اقل های رفاهی یک زندگی اقتصادی متوسط برای تمام آحاد جامعه.

[مخصوصاً شماره گذاری از یک تا چهار نکردم تا بر غیر قابل تفکیک بودن این چهار اصل در جنبش و مرحلهٔ پیشرفتهٔ فعلی آن تأکید کنم.]

جامعهٔ ایده آل من طبعاً خصوصیات بسیار دقیق تر و گسترده تری دارد، از جمله در مورد نفی ستم طبقاتی. ولی معتقدم که هیچکدام از ما (باهر نگاهی که به جامعهٔ ایده‌آل خود داریم) نباید خود را در حال حاضر بر تحقق جامعهٔ ایده‌آل، متمرکز کنیم، و متحدان خود در مبارزه را هم به هیچ وجه نباید مشروط به آن سازیم.

به طور خلاصه:
در این مرحله، فقط بر سرنگونی ج.ا (با تمام دسته بندی های درونی آن، از اصلاح طلب و اعتدالی تا اصولگرا)، با هدف معین و محدود اولیه یعنی استقرار دموکراسی، سکولاریسم (و نفی هر نوع مشروعیت سازی با نام ایده‌ئولوژی)، به علاوهٔ تأمین حد اقل های رفاهی یک زندگی اقتصادی متوسط برای تمام آحاد جامعه، باید متمرکز شویم.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: نیروی هایی درزمان قاجار ایجادشد
دیدگاه:

سالام
نیروی هوایی درزمان قاجار ایجادشد،
من فیلم اش دیده ام،
درآن زمان هواپیماهای ملخی بودند،
که احمدشاه ،ازپایگاه و از هواپیما
بازدیدمیکرد،
البته درآن زمان اکثرکشورها نیروی
هوایی مدرن نداشتند،
ایران هم یکی ازآن کشورهایی بود
که ارتش ونیروی هوایی مدرن نداشت.
دراین مورد ،
اطلاعات خودرا تکمیل کرده برای همه
دراینجا می گذارم.

تاریخ:
عنوان دیدگاه: اراده معطوف به قدرتپرستی و عقده های حکومتگری
دیدگاه:

دروود بر آقای طاهری گرامی!
اندکی بحث برای فراتر اندیشیدن و ژرفکاوی

ابزار جنگی شدن مفاهیم از پیامدهای رفتاری مومنان و مدّعیان حقیقتهای انحصاری ریشه میگیرد. از لحظه ای که انسانهایی به عقیده ای/مذهبی/دینی/ایدئولوژیی/نظریّه ای و امثالهم ایمان کور و مشکلگشایی و حبل المتینی آوردند به هر چیزی که در سمت و سو و دایره حقیقتهای نصّی و انحصاری آنها تعلّق نداشته باشد، مُهر باطل و بی اعتبار میزنند و میکوشند برای سر به نیست کردن آن به هر ابزاری چنگ اندازند و از هر چیزی نیز ابزار جنگی بسازند. به همین سبب نیز تمام مالکین حقیقتهای خودپنداری از مفاهیم، زاغه مهمات و زرّادخانه های تبلیغی/دماگوژیکی و اتّهامی و زشتگویی ترتیب میدهند و خودشان را به آنها مسلّح میکنند تا سنجشگران حقیقتهای نصّی را لت و کوب و نابود کنند. آنها تمام سوراخ و سنبه های زرّادخانه عقیدتی/مذهبی/ایدئولوژیکی خود را با بدنام و شانتاژ کردن دیگران و کینه توزی و خصومت هیستریک و نفرت قیرگونه و جنگ و جدالهای لفظی و تبلیغاتی به نام «آزادی، عدالت، دوستی، حقوق بشر، مدرنیته، مدرن، سکولاریته، لائیسیته، اخلاق، پیشرفت، ترقی، روشنگری، دانش، سعادت، شادمانی، و غیره و ذالک» برچسب برّاق میزنند. در دید و نظر آنها مهم نیست که مفاهیم به ذات خودشان چه معنایی میدهند؛ بلکه اصل برای آنها این است که بتوان از هر مفهومی، ابزار جنگی ساخت و به اهداف خود چنگ یافت.

در تاریخ معاصر ایران با شکلگیری حزب توده و دیگر سازمانها و گروهها و تشکیلات سیاسی از مذهبی اش گرفته تا ضدّ مذهبی و غیره و ذالکش که مصایب وطنی را ایجاد و متداوم کردند، هر کدامشان از لحاظ نظری و پراکتیکی به مالک حقیقت بودن و حقانیّت انحصاری داشتن به تملّک حقیقت و سپس توجیه و تفسیر رفتارهای خود به آن آویزان بوده اند و همچنان در ایران و گوشه و کنار جهان، کما فی السّابق، آویزان هستند و به استفاد کردن از مهمّات زرّادخانه عقیدتی/ایدئولوژیکی/مذهبی خودشان با توفیقات الهی- ماتریالیستی مشغولند که ریشه تمام کنشها و واکنشهای آنها فقط و فقط در اراده معطوف به قدرت و کسب امتیازهای حیف و میلی آنهم به نام مردم است؛ زیرا کسانی که ادّعای مالکیّت حقیقت را سر میدهند، خود را محقّ و مجاز میدانند که به هر عملی اقدام کنند و برای دیگران تعیین تکلیف کنند که چه چیزی خلاف حقیقت/ضدّ حقیقت است.
نکته ای که اینهمه جنگاوران هل من یزیدی و مالک حقیقت کذّایی تا امروز نیاموخته اند و اراده مستبد خود را بر این پاشنه گذاشته اند که تا قیام قیامت نیز نیاموزند، این است که ایرانیان هیچگاه از سپیده دم فرهنگ و تاریخ خودشان، به چیزی به نام «حقیقت» اصلا و ابدا اعتقادی نداشتند و هنوزم ندارند و هرگز نیز نخواهند داشت. ایرانی از آغاز سپیده دم تاریخ و فرهنگش فقط در «جستجوی راستی و بلندی جویی» بود و اینکه چگونه میتوان از ژرفای تخمه گوهری خود در آزمونهای زندگی و رفتن به هفتخوانهای خودآزمایی به آفرینش درخت هستی خودش در مقام همیال خدایان شدن همّت کند و کامیاب شود.
حقیقت از مسائل نصوصی ادیان نوری [=میترائیسم، زرتشتیگری] و ادیان ابراهیمی [= یهودیّت، مسیحیّت، اسلامیّت] و ایدئولوژیهای بر آمده از ادیان ابراهیمی مثل مارکسیسم است که در رقابت با همدیگر برای سیطره یافتن بر مغز و روح و روان انسانها؛ جهان را به کشتارگاه تبدیل کرده اند. حقیقت هیچگاه از معضلات و پُرسشهای «ساینس» نیز نیست؛ زیرا ساینس بر شالوده آزمایش و خطا و بازاندیشی و ابطال و گمانه زنی و حدس و تصوّرات فرضیه ای استوار است و در آخرین تلاشهایش به جستجوی «شناخت» است، نه کشف و تملّک حقیقت کذّایی.
امّا ایدئولوژیگران و مذهبیون و پدافندگران مذاهب/ادیان حقیقت پنداری با مستمسک قرار دادن محصولات دانشهای بشری بر آن هستند که مبانی عقیدتی/مذهبی/ایدئولوژیکی خود را همچون جواهر آلات و ابزار سربازان جنگجو به خود بیاویزند تا مثلا حقّانیت و مطلقیّت صحت عقیده/ایدئولوژی/مذهب/دین و همچنین تمام رفتارهای شفاهی و تحریری خود را توجیه بی چون و چرا کنند. مذهبیون گوناگون در تاریخ معاصر ایران و همچنین کنشگران حزب توده در خدمت به روسهای خفّتخواه ایران و ایرانیان و در تبعیّت کردن از ماشین تبلیغاتی آنها باعث شدند که مناسبات انسانی در جامعه ایرانی به جای شکوفا شدن منطق و استدلال و هنر خویشاندیشی و جستجو و ابتکار و گشوده فکری و باهماندیشی و ژرفنگری و میهندوستی و مردمدوستی به باتلاقی مسموم از بدپوزیها و لیچاربافیهای تهاجمی و جنگی تبدیل شود و فاجعه به دنبال فاجعه برای میهن و مردمش به بار آورند. برای چیره شدن بر مصیبت و تبهکاری هولناکی که همچنان قربانی به دنبال قربانی میطلبد، راهی نیست سوای سنجشگری بی محابای رگ و ریشه های عقیدتی و ادّعاهای نصوصی آنها که در دیگ مذاب شرایع اسلامیّت و مزخرفات ایدئولوژی مارکسیسم با روکش متابعت از نظریّه های رایج و کف آلود بر فضای دانشگاههای باختر زمینیان، همچنان مصدر فعالیّت هستند، کوششها کرد.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: آموزنده بود.
دیدگاه:

با سپاس از نویسنده محترم مقاله.
بخاطر می‌آورم که در تظاهرات ضد ایرانی چپ ها چگونه شعار مرگ بر نظام پادشاهی توده ای ها، را جوانان بی خبر از جهان پیچیده سیاست سر می‌دادند.
کسی نبود که همین حرفهای نویسنده محترم را برای شناسایی فاشیسم بزند و فریاد برآورد نظام پادشاهی فاشیستی نیست و گروهی از عوامل مسکو این شعارضد ایرانی را در دهن جوان ایران انداختند.
بیاد می‌آورم در یکی ازبرنامه های تله و یون آلمان گوینده ای گفت آنچه در ایران می‌گذرد آدولف هیتلر انجام نداد.
آیا وجدانی آزادی می‌تواند نظام پادشاهی را هم طراز نظام هیتلر کند مسبب اشغال ایران در جنگ دوم گردید؟
نظام پادشاهی فاشیست نبود واین یک دروغ بزرگ چپ گرایان است که تا امروز مهره سیاست خارجی دولت روسیه هستند.
اما همین ضد فاشیست‌های توده ای مبلغ و مروج زشت ترین وعقب افتاده ترین نظام حکومتی آخوند ها در ایران شدند.
ما اکنون شاهد هستیم چگونه هزاران چپگرای ضد ایرانی در همین کشور فاشیستی و امپریالیستی آلمان در کمال آرامش و رفاه و امنیت سیاسی زندگی می‌کنند بی آنکه لحظه ای بگذشته خیانت بار خود نگاهی انتقادی داشته باشند از برخی انسانهای شریف که بگذریم.

تاریخ:
عنوان دیدگاه: رادمنشی و مسئولیّت پذیری
دیدگاه:

مُغضل کشورداری و آیین آن
پیوند و نقش فرد فرد انسانها
تحشیه ای دیگر.

هر خانه ای؛ ولو خشت و کلنگی باشد، برای ساختن و بر پا کردن آن به ملاطهایی احتیاج است. چیزهایی باید دم دست باشند تا بتوان طرحی را؛ ولو آلونک ساده و کاهگلی باشد، به ساختنش طبق طرح دم دست امیدوار بود. «حکومت و دولت» نیز، چیزی شبه «خانه سازی» است. هر گاه آحادّ ملّتی یا به عبارت سر راست تر و دقیق تر، «کنشگران و تحصیل کردگان ملّتی – مهم نیست به چه چیزهایی اعتقاد دارند؛ بلکه مهم است که بفهمند در ساختن حکومت و دولت به شعور و درک و تجربه و تخصّص و فهم و نیروی عقلانی خودشان باید تکیّه کنند؛ نه به مبانی عقیده و دین و مذهب و ایدئولوژی و امثالهم - » در وضعیّتی نباشند که بتوانند به حیث «طرّاحان و سازندگان ساختمان حکومت و دولت» در کنار یکدیگر بایستند، حتّا اگر بی همتاترین طرحهای خیره کننده و چشمگیر و شایان هزاران آفرینگویی را دم دست داشته باشند، هیچگاه و هرگز نخواهند توانست به اجرای آن کامیاب شوند؛ زیرا پیش شرط موفقیّت آمیز بودن اجرای طرح به تصدیق و تایید و وفاداری و پایبندی به «پرنسیپهای خاصّ خودش» منوط و الزامی است.

تا امروز روند کنشها و واکنشهای گرایشهای سیاسی نسبت به همدیگر و در مصاف با »زمامداران حاکم» بر مدار «حذف نه تنها حکومتگران؛ بلکه رقیبان خود» نیز چرخیده است و اگر برای بازارگرمی از انواع و اقسانم مفاهیم ایده آلی و آرزویی و امثالهم استفاده تبلیغی میکنند، دلیل بر آن نیست که به اجرای چنان ایده آلها و آرزوها نیز مصمّم و مسئول هستند. تا زمانی که انسانها در موقعیّت قدرت نیستند، حرفهای قشنگ میزنند. فقط از لحظه ای که زیر پای قدرت و حکمرانیشان سفت و محکم شد، به جای پرداختن به معضلات و مسائل کشورداری به تحکیم و ابدیّت دادن به سیطره اقتدار و قدرت خودشان همّت شبانه روزی میکنند خواه با کاربست انواع و اقسام خشونتها باشد، خواه با کاربست انواع و اقسام بند و بستها و مناسبات مافیایی و کشمکشهای فریب آمیز. خواه التقاطی از هر دو. مقصد و هدف آنها فقط یک چیز است: ماندن ابدی بر اریکه قدرت و اقتدار و امتیاز.
معضل حکومت و دولت را نمیتوان بدون انسانهایی [کنشگران] حلّ فصل کرد که هنوز با خودشان راستمنش نیستند و در مقابل مردم، صمیمیّت شفّاف ندارند و با آنها از در صدق و منطق و استدلال در نمی آیند. مسئله کشورآرایی و آیین میهنداری به نیکمنشی و فرزانگی و تخصّص و همآوردیهای آزمودنی انسانهای کنشگر منوط است. بسیاری از ایرانیان بحث از «پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک» میکنند، ولی هیچکس تا امروز نتوانسته است توضیح دهد که «نیکی» چیست؟. حتّا موبدان زرتشتیگری با تحریف و تقلیب تصاویر خدایان ایرانی و ساختن این ترکیب فریبنده، هیچگاه نتوانستند توضیح دهند که «نیکی» چیست؟. آنها فقط هدفشان در سمت و سوی اقتدار و قدرت و تحکیم سلاطین بی لیاقت بود و به ایدئولوژی خاصّ خودشان محتاج بودند، عین طیف اخانید. «نیکی» در تجربیات بی واسطه و ژرفمایه نیاکان ایرانیان، مسئله ای بود که به «موقعیّت و هنگام« مربوط میشد؛ یعنی اینکه، هیچکس نمیتوانست نیکی را همچون «فرمولهای ریاضی/مکانیکی/احکام مذهبی و امثالهم» تعریف ازلی-ابدی کند تا انسانها حسب آن در تمام طول تاریخ زندگی شخصیشان و نسلهای پس از خودشان طبق آن رفتار کنند. «نیکی هر انسانی» در موقعیّت و هنگامهای زندگیست که مشخّص و اجرا و در همان هنگام و موقعیّت نیز مختوم میشود و مکرّر بودن آن، لامحال است؛ زیرا زندگی، پروسه ای جاری و روان است که در موقعیّتهای مختلف، واکنشهای دیگرسانی را طالب است. تعریف نیکی به تک تک انسانها در موقعیّت و هنگام، منوط است که پیامدهایش به خوشزیستی و پرستاری از جان و زندگی همنوعان می انجامد. بنابر این آنانی میتوانند رفتار نیک از خود نشان دهند که به استقلال فکر و قائم به ذات بودن و پایبندی به وجدان فردی و هنرها و توانمندیها و مهمتر از همه، مسئولیّت پذیریهای خودشان، آگاه و بیدارفهم باشند تا بتوانند در موقعیبتهای مختلف کشورداری به گرفتن تصمیمهایی کوشش کنند که دوام شیرازه مناسبات اجتماعی و سعادت انسانها را تامین و تضمین کنند؛ نه دوام اقتدار و قدرت کنشگران را. انسانی که لیاقت و فرّ کشورداری را ندارد، محقّ و مجاز نیست که مصدر قدرت و اقتدار باشد. بالطّبع، هر چقدر کنشگرانی با مسئولیّت و فرهیخته و فراخبین باشند، به همان میزان نیز میتوانند بر معضلات و مشکلات اجتماعی با مهارت چیره شوند و راهگشاینده عمل کنند و در انظار مردم، لایق و محترم به شمار آیند. ولی هر چقدر از مردم اجتماع، فاصله بگیرند و با تکیه به ارگانها و سازمانها و تشکیلات اداری و سرکوبگر به تحکیم قدرت و اقتدار خودشان بکوشند و اصلا به معضلات و مسائل مردم جامعه، هیچ اهمیّتی ندهند، متعاقبش بر قهقرائی و متلاشی شدن مناسبات انسانی و درب و داغان شدن منش انسانها شدّت خواهند داد و جامعه را مدام در بحرانهای هول افکن پشت سر همدیگر محکوم خواهند کرد.
آنکه میخواهد رفتار مردم اجتماع بر اصول و پرنسیپهای خردمندانه و عقلانی باشند، باید در ابتدا خودش مرد میدان خردمندی و عقلانی رفتار و عمل کردن باشد تا نم نم دیگران نیز از او بیاموزند و شکوفاگر رفتار و منش نیک شوند. اگر هر درختی به تنهایی و به ذات خودش، سبز و شکوفا شود، رفته رفته انسانها نیز از یکدیگر می آموزند که سبز و شکوفا شوند و در انتهای شکوفا شدنهاست که جنگل سر سبز درختان پر بار به بار و بر می آید. یا به زبان «مولوی»:
چون تو، سر سبز شدی، سبز شود جمله جهان
اتّحاد عجبی در عرض و ابدان بین
زانک تو، جزو جهانی، مَثَل کل باشی
چونک نو شد صفتت، آن صفت از ارکان بین
سیاست تا امروز در جامعه ایرانی، سیاست برای ملّت و اندیشیدن در باره حلّ و فصل کردن مسائلش نبوده است؛ بلکه برای سیطره و حکومت مطلق داشتن بر مردم بوده است به همین دلیل نیز مردم ایران به هیچ گرایشی اعتماد ندارند و به شدّت بدبین نیز هستند. مسئله بدبینی مردم به گرایشهای سیاسی باید رانه ای باشد از بهر اندیشیدن برای پوست اندازی گرایشها و تلاش آنها برای اثبات رادمنشی خودشان تا مردم در رفتار و کنشها و واکنشها و گرایشها و تشکیلات سیاسی به عیان ببینند که ناجیان آنها و یسلکشان عرصه سیاست، هدفشان حکایت آن قصّابی نیست که «گوسفند را از چنگ گرگ ربود تا خودش کارد را بر شاهرگ گوسفند بگذارد و سرش را ببرد».
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: .دین شبه فاشیستی.
دیدگاه:

چرا راستگرایان نمی تواننند روشنفکر باشند؟ چرا سلطنت طلبان شونیست، خود پدر فاشیسم میتوانند باشند؟ یهودیان میگویند کسیکه هیتلر را با استالین مقایسه کند و آندو را یکی کند، خودش یک هوادار هیتلر است. یکی از ابزار ضد روشنگری، ایجاد اغتشاش فکری و ترجمه غلط مفاهیم و واژههای شناخته شده زبان پارسی، به نفع مرام خود است.
https://www.youtube.com/watch?v=hUiwvIDElIw

https://www.youtube.com/watch?v=hUiwvIDElIw
فاشیسم،- ترور ،ابزار ایجاد وحشت و انفعال است.خصوصیات فاشیستی دردیکتاتوری های زمان حال.فاشیسم واژه ایست ایتالیایی که در آلمان بشکل نازیسم بین سالهای 1945-1933 بقدرت رسید و به معنی حکومت دیکتاتوری زور و خشونت آشکار تروریستی که ناشی از جنبش راستگرایانه بود. فاشیسم و نازیسم اندیشه ای عمیقا شونیستی ناسیونالیستی که ضد دمکراسی، ضد سوسیالیسم و کمونیسم بود. مشخصه آن: باندگرایی، ماجراجویی سیاسی، و زمینه سازی برای جنگهای منطقه ای یا امپریالیستی است. جامعه شناسی بنام دیمیتروف آنرا دیکتاتوری تروریستی آشکار خشن ارتجاعی و بی شرمانه علیه نیروهای خلقی، دمکراتیک، و ترقی خواه است. آن جنبشی شدیدا شونیستی و محصول عناصر سرمایه مالی امپریالیستی بود.
فاشیسم در لباس سیاست در اروپا ظاهر شد. آن سیستم قدرت و ایدئولوژی امپریالیسم در دوره عمومی بحران کاپیتالیسم است و ایدئولوژی شونیسم افراطی راسیستی ضد کمونیستی است. فاشیسم حتی به نابودی دمکراسی های بورژوایی پارلمانی می پردازد. آن امپریالیستی ترین عناصر سرمایه مالی کاپیتالیسم جهانی و دیکتاتوری عریان تروریستی دولتی است. هسته مرکزی ایدئولوژی ضد انسانی فاشیسم، ضد نظام شورایی، ریوانجیست انتقام گیر، راسیست، و بلندگوی دماگوگی؛ یعنی اشاعه دروغ های شاخدار و تنفر ضد بشری است.
فاشیسم سمبل سیاسی ایدئولوژیک حکومت موسولنی در ایتالیا بین سالهای 1945-1922 میلادی بود که روی آلمان هیتلری و اسپانیای قرانکو نیز تاثیر گذاشت. فاشیسم بعدها در چند کشور دیگر اروپا بقدرت رسید گرجه مخوف ترین نوع آن بین سالهای 1945-1933 در آلمان، دولت را در دست گرفت. در کشور پرتقال دیکتاتوری بنام سالازار رهبر فاشیستها شد. در وقایع نگاری فاشیسم موسولنی در ایتالیا آمده که: در سال 1919 فاشیستها با هم متحد شدند و در سال 1921 حزب فاشیست را تشکیل دادند، در سال 1922 موسولنی راهپیمایی بسوی شهر رم را رهبری نمود، در سال 1925 وی کودتا نمود و اعلان دیکتاتوری دولت متحده اتوریته فاشیستی کرد، و 1943 کودتای بادوگولیس انجام شد. در دهه قرن بیست در کشورهایی مانند لهستان، مجارستان، ایتالیا، و 1933 در آلمان رژیم های فاشیستی به روی کار آمدند. در دهه 30 قرن بیست با کمک فاشیسم آلمان و ایتالیا، در اسپانیا روی کار آمد.
ایدئولوژی نازیستی آلمان فاشیست متکی به 3 اصل: راسیسم، میلیتاریسم، و ناسیونالیسم، بود. این جنبش سیاسی سلطه گر در آلمان متکی به حزب کارگران ناسیونال سوسیالیستی بود. 2 کتاب مهم جهانبینی فاشیسم در آلمان عبارت بودند از: کتاب "اسطوره قرن 20" که توسط روزنبرگ در سال 1930 منتشر شد، و کتاب "نبرد من" هیتلر که در سال 1925 بچاپ رسید. وقایع نگاری نازیسم آلمان به این قرار بود: 1921 هیتلر رهبر حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران فاشیست آلمان شد. در سال 1923 کودتای شهر مونیخ شکست خورد و حزب منحل شد، 1925 حزب نازی مجددا بنیاد گذاشته شد، 1932 حزب فوق قویترین حزب آلمان گردید، و در سال 1933 بقدرت رسید و تمرکز قدرت برای ترور و جنایت و جنگ جهانی در دست هیتلر قرار گرفت.
نازیسم جنبشی اجتماعی سیاسی بود که بعد از 1918 میلادی در آلمان بوجود آمد و سرانجام بشکل دیکتاتوری خشن دولت امپراتوری رایش سوم بقدرت رسید. فاشیسم هیتلری مدعی برتری نژاد آریایی جعلی بر سایر نژادها بود و با ادعا و دروغ اینکه خلق های آلمانی زبان بدون مکان و سرزمین کافی هستند، خواهان توسعه کشور خود بسوی اروپای شرقی نژاد اسلاو شد. آلمان خواستار لغو قرارداد ورسای، ناشی از شکست در جنگ جهانی اول با فرانسه نیز گزدید. فاشیسم حاکم خواستار نابودی قوم یهود در اروپا شد چون آن مدعی بود که نژاد یهود در طول تاریخ دفرمه و معیوب شده و شغلش فقط استثمار مردم از طریق بانک و دریافت سود، و تخریب خلقهای میزبان است.
هیتلر بعد از عملی نمودن نظام تک حزبی و حکومت دیکتاتوری در سال 1935 به تعقیب مخالفین چپ و راست و ملی و مذهبی پرداخت و از سال 1933 به ساختن اردوگاههای کار اجباری و کورههای آدم سوزی و فشار و کنترل بر جامعه توسط سازمانهای فاشیستی گشتاپو، اس-آ، اس-اس، و سازمانهای جوانان، دوشیزگان، زنان، برای مردم فریبی نمود. تشکیل اتحادیه ای شغلی، جبهه کار، سازمانهای رفاه و خیریه، از دیگر کوششهای او برای سازماندهی عوام سیاهی لشکر بود. ایدئولوزی ،ناسیونالیستی فاشیستی هیتلر بشکل اغراق آمیزی موجب افزایش آگاهی ناسیونالیستی، توسعه طلبی قدرت سیاسی،محدود کردن اقلیت ها مانند کولی ها و یهودیان، تعقیب دگراندیشان و سوسیال دمکراتها و روشنفکران، و کوشش برای نابودی فیزیکی آن ها.
نازیسم جنبشی سیاسی ایدئولوژیک بود که بشکل تک حربی و نظامی سازماندهی شده بود و رهبر دماگوگ آن مردم را با کمک دروغ و اشاعه تنفر فریب میداد، جزم گرا بود و به تحقیر اقلیت ها و سرکوب اپوزیسیون میپرداخت و در مقابل دگراندیشان بی گذشت و غیرتولرانس بود. از طریق پروپاگاندای ضد انسانی علیه اقشار ضعیف، زمینه مناسب برای قتل و ترور را آماده می نمود. در فاشیسم همیشه ترور ابزاریست برای ایجاد وحشت و منفعل نمودن مبارزان تا کسی نتواند سر عناد داشته باشد.
بعد از جنگ جهانی اول در سال 1917 در چند کشور سرمایه داری اروپا نظامهای دیکتاتوری و فاشیستی به روی کار آمد. دلیل آن: ضعف جنبش طبقه کارگر، دودستگی و تجزیه احزاب سوسیال دمکرات و سندیکاهای کارگری، پیروزی انقلاب اکتبر در روسیه، خطر مارش انقلابی طبقه کارگر بسوی قدرت در بعضی دیگر از کشورهای اروپایی بود. حزب نازی آلمان در سال 1919 پایه گذاری شد که منافع طبقاتی بخش ارتجاعی جنبش سرمایه مالی را نمایندگی میکرد. ایجاد تنفر میان تودهها، تبلیغات ضد کمونیستی، تشویق به جنگ، از جمله کوششهای آن بود. حزب نازی المان در سال 1933 تنها حزب دولتی حاکم و مهمترین ابزار قدرت امپریالیسم المان فاشیستی شد.
خلاف ادعای جامعه شناسان راستگرای سوسیال دمکرات، فاشیسم محصول خرده بورژوازی آلمان نبود بلکه ابزار رشد سرمایه مالی انحصاری اقتصاد آلمان بود. از طریق اصل رهبری متمرکز در چند کشور، دمکراسی و آزادی سرکوب شد و خلقهای بعضی از کشورهای اروپایی به زیر سلطه فاشیسم کشیده شدند. فاشیسم میکوشد از طریق سرمایه مالی بورژوازی روابط تولید موجود را حفظ کند چون آن شکل ظاهری امپریالیسم در عصر بحران عمومی کاپیتالیسم است. هدف فاشیسم تشکیل دولت تک حزبی اتوریته از طریق رهبری شونیستی راستگرایانه است. آن مفهومی است سیاسی از زمان جنگ جهانی اول برای جنبش های خودجوش بدون رهبری، وقتی حکومت طبقاتی نتواند دیگر با روشهای دمکراسی بورژوایی حفظ گردند.
فاشیسم در بحران عمومی کاپیتالیسم، جنبشی سیاسی و شکل سلطه دولتی بخش ارتجاعی کاپیتالیسم انحصاری و پناهگاه آنست. حمله اصلی فاشیسم علیه طبقه کارگر و حزب انقلابی آن، همراه با استثمار و فشار مداوم به زحمتکشان و زمینه سازی برای جنگ، نابودی نیروهای ترقی خواه و خشونت علیه خلقهای دیگر است. فاشیسم دشمن دمکراسی و منهدم کننده سازمانهای کارگری، عمیق کردن اختلاف طبقاتی و استثمار، و کوشش برای برای فریب تودههاست. عناصر ارتجاعی سرمایه مالی سراغ فاشیسم میروند چون وسایل و روش های لازم سلطه بر مردم زیر منافع سرمایه مالی برای اجرای اهداف خشن و برای امپریالیسم نظامی، تضمین کافی برای نگهداشتن قدرت را بتدریج از دست داده اند.
بعد از شکست فاشیسم در سال 1945 توسط متفقین و انحلال سازمانها و تشکیلات سیاسی اجتماعی آنان، سران فاشیستی توسط متفقین در دادگاه نورنبرگ محاکمه شدند. دول پیروز کوشیدند به مبارزه با باقیمانده های فرهنگی، نظامی، سیاسی، و ایدئولوژیک فاشیسم بپردازند و آنان را نابود کنند، گرچه هنوز گاهی جنبش نئوفاشیسم در بعضی از کشورها تا 20 درصد رای می آورد، ولی بعد از یک دوره انتخاباتی معمولا منحل میشوند و با نام جدیدی کاندید میگردند.

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: قسمتی خط ناخوانا شد.زمانی…
دیدگاه:

قسمتی خط ناخوانا شد.
زمانی که مادرم خبر اعدام او شنید. می گریسته ودست بر دست می سائیده ."پسرم مثل آنها ندیدم هر شب جمعه برای آقا رضا قران می خوانم .هر چند می دانم انسانی به شرافتمندی او جایش در بهشت است .سراغ همسرش شهناز به بیمارستان جرجانی رفتم اما او دیگر آن جا کار نمی کرد."
آری آنهادر خاطر مادرم چنین جای خوش کرده بودند .حال هر سه رفته اند. با خاطره ای ماندگار در ذهنم .
در سخت‌ترین روزهای سازمان! از حوزه محلی به مسئولیت ناحیه رسید. چه سخت روزها همراه شهناز همسرش و دختر کوچکشان مریم دیدند و کشیدند. اما او مبارز میدان بود.دستگیر شد؛جانانه مقاومت کرد و در کشتارهای شصت‌وهفت جان باخت. همسرش شهناز به جمع مادران وهمسران داغدار خاوران پیوست . دادخواهان خاوران .حال شهناز عزیز هم به او پیوسته با کوله باری از درد ومقاومت .حدیث یک زندگی شرافتمندانه که حکومت اسلامی شیرازه آنرا دردید. یادشان گرامی باد .
گذشتند آن شتاب‌انگیز کاروان کاروانان
سپرها دیدم ا ز آنان فرو بر خاک
که از نقش وفور نامدارانی حکایت بودشان غمناک "نیما" ابوالفضل محققی

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: ایران و جهان در 2 رسانه …
دیدگاه:

ایران و جهان در 2 رسانه صدا و تصویری:
https://www.youtube.com/watch?v=jX2d3Soijw0
اوج روشنگری ژورنالیسم اپوزیسیون را میتوان در 2 لینک زیر دید
http://iranglobal.info/fa/node/190330

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: جنگ روسیه
دیدگاه:

سالام
روسیه بیش ازیک ساله در اوکراین گیرکرده است
زیرساخت‌های روسیه ویران است
اگرمیتوانست دراین مدت اوکراین راتصرف میکرد،
روسیه ضعیف تر ازآن است،که بنواند،
جنگ باناتو را پیش ببرد.
بمب اتم الان اکثرکشورها دارند،
جنگ تنها با جنگ افزارنیست،
الان فن آوری های مختلف وخصوصن
انفورماتیک حرف اول رامیزند،
اگرروسیه ضعیف شود،
چند کشورخواهدشد،
علاوه بر روسیه. خیلی از کشورها
بهم خواهدریخت.