با تشکر از خانم معصومه قربانی بخاطر اشاره به مشکلاتی که ایرانیست ها برای خود و دیگران ایجاد کرده اند. سطر-سطر مقاله حاوی نکاتی درخور و قابل تامل است .
جالب اینکه این مقاله نیز بلافاصله پس از انتشار, پوئن های منفی فله ای خورد!!!!!!
من زیادی بیسواد هستم. سه چهار بار نوشته را خواندم. به نظرم نوشته مبهم است. استعمار و استعمار زده، زبان بر و زبان بریده، حق و ناحق درهم برهم شده ، قاطی شده و درک موضوع سخت شده است. آدم در ابتدای نوشته با بازی کلمات حق و ناحق روبرو می شود که باید خودمان از کلمات جمله بسازیم. از نوشته های ابهام آمیز بخصوص شاعرانه خوشم نمی آید. ولی از موضع نویسنده که به آسمیلاسیون و سرکوب ملتی اعتراض دارد دفاع میکنم.
مجموعه اي از دروغ هايي كه بدون سند و مدارك بيان ميشود ( كسي سند دارد بياورد ):
1- دروغ كشف بقاياي سربازان هخامنشي در مصر كه ساخته دو جوان ايتاليايي براي سر كيسه كردن موزه ها بود ولي گندش درامد متوهمين تا مرحله ساخت فيلم و اعزام تيم صيانت و..... پيش رفته بودند
2 - دروغ كتيبه داريوش براي احداث كانال سوئز كه تابحال كسي نه خود ونه عكس اين كتيبه ها را نديده است و كتيبه تخيلي است
3- دروغ مرخصي زايمان سازنده هاي تخت جمشيد كه بدون سند است
4- اینکه میگویند متن منشور کورش را بر سردر سازمان ملل آویزان کردهاند، یکی دیگر از ادعاهای نادرست و تمامنشدنی کورشپرستان است و كسي عكسي و يا فيلمي از اين متن نديده است
5- دروغ مقبره كوروش كه بكلي بدون دليل و سند است
6- دروغ آزادی و اجازه بازگشت یهودیان به سرزمین آنان ولي در هیچ کجای منشور منتسب به کوروش و در هیچ ترجمهای (بنگرید به نمونهای از ترجمه انگلیسی و نیز ترجمه فارسی گزارش املی کورت) سخنی از آزادی یهودیان و اجازه بازگشت آنان به سرزمین خود نیامده است.
7- بيشمار جملات و وصيت نامه قلابي و جعلي منتسب به فردي تخيلي بنام كوروش
علت آن است که آذری مغول و پان ترکیسم ،خودش چیزی غیر از چادرگله داری در آسیای میانه و شیر اسب و کشک ماست خشک و قره قروت ترش ، چیز دیگری ندارد . و دچار حسادت و حقارت و جهالت و عقده و ایران ستیزی شده که آینده ای شوم برایش طراحی نموده .
خیلی جالب است بلافاصله بعد از انتشار ٣٠ نفر نمره منفی میدهند و بنظر من این ٣٠ نفر حتی فرصت خواندن نیز نداشتند و این ها کار ارگانیزه شده دولت فاشیست ایران یعنی وزارت اطلاعات است که بشکل جمعی نمره مثبت میدهند
به Anonymous :
این پانفارس ها دوست دارند همش را بخورند. اگر همه اش را نخورند راضی نمیشوند. اینقدر عطش و ولع دارند! این تبلیغات را هم که در ایران گلوبال راه می اندازند، فقط بدرد عمه جانشان میخورد. با آن چندر قاز دک و پزشان فکر میکنند ایرانگلوبال را صاحب شده اند.
عکس روی اسکناس نشان میدهد که شاه، قردی ضد ایرانی و ضد ملی بود چون مثل آخوندها به ترمیم آثار باستانی نپرداخت و سبزه و درخنچه و گوسفند و الاغ روی آثار 7-2 هزارساله ایرانی لانه کرده بودند.
شاعر گفته.
آن کاخ که جمشید در آن جام گرفت - روباه بچه کرده و آهو آرام گرفت
کمنت بامسی را نگاه من!
کمنت ایرانیان را سانسور نکن ! یا اسم را حذف کن . کمنت را آزادکن !
نبرد با مغول شروع شده . خودت را کمار بکش وگرنه نفله میشوی.
70 میلیون ایرانی، تجزیه طلبان آذری را نزد چنگیز و اردغان و علی اوف و آل صعود و نتانیاهو و ترامپ خواهند فرستاد .
جناب لاچین همچنان اویزان پورپیرار هستید ادامه بده اقا ادامه بده
پورپیران پهنی بر زمین ریخت که هر کس میتواند ان را بجود و بخورد از حضرت عالی گرفته تا فضلالله موحد ولی ظاهرا به تورک ها خیلی مزه داده
تعجبی هم ندارد چون تورک همواره نوکر عرب بوده از اردوغان گرفته تا طغرل سلجوقی که خلیفه عباسی از بوی گنداش حالت تهوع گرفت
تنها ان قسمت از نوشته هایش هم برای حق جویانی مانند شما که درباره زبان نکبت بار تورکی و تاریخ دروغ تورکان در ایران هست را هم میتوانستید بگذارید
البته من مرده را لگد نمیزنم درفشانی های تورک شاگر داش را برای شما مینویسم:
(J. A. Mandelslo, The Voyages and Travels of J. Albrecht de Mandelslo into the East Indies from 1638-1640. Rendered into English by John Davies, London, 1662.)
۴- بخش بزرگی از پژوهشگران غربی پیش و پس از استروناخ به سنگ نوشته کوروش در پاسارگاد ایرادهای جدی گرفته و آن را جعلشده به دست شاهان پسین به نام کوروش، دانستهاند. بسیاری از همین پژوهشگران کلا تاسیسات پاسارگاد را نه ساخته او که ساخته دیگر شاهان پس از او به نام او، دانستهاند. که جناب موحد اتفاقا به یکی از این موارد یعنی شادروان علیرضا شاپورشهبازی اشاره دارد. پس در اینجا هم بیننده کشفی نو نیستیم
۴- بخش بزرگی از پژوهشگران غربی پیش و پس از استروناخ به سنگ نوشته کوروش در پاسارگاد ایرادهای جدی گرفته و آن را جعلشده به دست شاهان پسین به نام کوروش، دانستهاند. بسیاری از همین پژوهشگران کلا تاسیسات پاسارگاد را نه ساخته او که ساخته دیگر شاهان پس از او به نام او، دانستهاند. که جناب موحد اتفاقا به یکی از این موارد یعنی شادروان علیرضا شاپورشهبازی اشاره دارد. پس در اینجا هم بیننده کشفی نو نیستیم.
۵- همچنانکه در متن هم اشاره رفتهاست، بسیاری همچون هرتسفلد این نماد را کوروش نمیدانند و چه این نماد کوروش باشد و چه نباشد، پیوندی به یک جنایت فرهنگی ندارد. بلکه موضوعی است طبیعی که دانشمندان در آن اختلاف نظر دارند و همین امروز نیز بیشینه پژوهشگران به این نماد، انسان بالدار میگویند و نه کوروش.
امیدوارم مستقل از علاقه و بیعلاقگی به ایران و میراث فرهنگی و باستانی و مادی و معنوی آن، به تاریخ، به فرهنگ، به هنر، به دانش و به خرد عشق بورزیم و با هرچه دشمنی میکنیم، به ستیز با این پدیدهها و بزرگان این موضوعات برنخیزیم که:
بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد
گفتنی است که در این نوشتار از عکسها و آگاهیهای جنای آقای یاغش کاظمی و وبلاگ از این اوستا بسیار بهره بردم و از ایشان سپاسگزارم.
بنمایه
[۱] نگاه کنید به جستاری از همین قلم به نام تاریخچه ایرانشناسی+
[۲] برای آشنایی با کارنامه باستانشناسان فرانسوی عصر قاجار نگاه کنید به سفرنامه مادام دیولافوا: ایران و کلده. ترجمه علیمحمد_فرهوشی+ و خاطرات کاوشهای باستان شناسی شوش ۱۸۸۴-۱۸۸۶
[۳] نگاه کنید به گزارش نشست نقد و بررسی تاریخ هخامنشیان دانشگاه خرونینگن هلند در اینجا+
[۵] سرپرست سایت باستانی تخت سلیمان آقای عاشیقی چنین تعریف میکرد که تیم پروفسور اشمیت پس از یافتن نماد چلیپای شکسته که همان زمان نماد آلمان نازی بود، یک جشن مفصل در آنجا برگزار کردند و البته برخی از باستانشناسان ایرانی باور دارند که این صلیب شکسته از سوی تیم آلمانی جعل شد تا میان ایران و آلمان آریایی پیوند برقرار کنند. همین کافی است تا پی ببریم که در آن زمان فضا بیش از آنکه در قبضه یهودیان بوده باشد، در دست نژادپرستان یهودیستیز بوده است.
[۶] برای آگاهی از کارنامه رومن گیرشمن در ایران نگاه کنید به پژوهش فرشید ابراهیمی در اینجا+
[۷] تاریخ هخامنشیان، جلد۷، توس، ۱۳۸۸
فرضیهها
۱- بنابر مشاهدات مردمی و عکسهای هوایی و زمینی تا پیش از ۱۳۴۰ خورشیدی هیچ خبری از کاخهای کوروش در پاسارگاد نبوده است. بلکه آنجا مزرعه چغندر بوده است. از این زمان تا سال ۱۳۴۳ استروناخ و تیم او مخفیانه سنگهای معبد یونانی تخت جمشید را از ۷۰ کیلومتری به آنجا آورده و تراش داده و به عنوان کاخهای کوروش (کاخ اختصاصی یا P و کاخ بارعام یا S) جا زدهاند.
۲- عکسهایی از کار تیم استروناخ وجود دارد که آنان در حال جاگذاری ستونهای کاخهای پاسارگاد هستند.
۳- سکههایی در پاسارگاد کشف شدهاند که کاملا یونانیاند.
۴- در سنگنوشته کوروش در کاخش، بیننده غلط املایی هستیم که نشان میدهد این سنگنوشته جعلی بوده و به شکلی شتابزده برای کوروش ساخته شده است.
۵- نماد انسان بالدار در پاسارگاد به دروغ به عنوان کوروش شناسانده شدهاست. حال آنکه نمادهای همچون آن در خاورمیانه فراوان است
پاسخهایی کوتاه
۱- این سخن، بسیار جدی و مهم است و اگر اثبات شود، احتمالا شهرتی فراوان برای اثباتکننده در جهان به پا خواهد کرد. و تردید نفرمایید که آنان نه تنها در خارج از کشور که در درون کشور هم با جوایز پرشمار روبرو خواهند شد. ولی برای اثبات این سخن تنها یکی دو عکس کافی نیست. بلکه نیاز است تا از نماهای گوناگون عکسهایی هوایی و زمینی از پاسارگاد نشان داده شود. لازم به ذکر است که ارنست هرتسفلد که به نظر نویسنده مقاله، دشمن استروناخ و دار و دستهاش قلمداد شده اصلا تز دکترایش را به نام پاسارگاد در ۱۹۰۷ یعنی ۵۴ سال پیش از جعل وحشتناک استروناخ، ۲۴ سال پیش از آغاز همکاریاش با دانشگاه شیکاگو در پروژه تخت جمشید و ۱۴ سال پیش از کودتای رضاخان و سیدضیا که محور فرضیههای عبدالله شهبازی و دیگر یارانش است، ارائه داده که همان زمان به صورت نخستین کتاب هرتسفلد چاپ شده است. پس این کاشفان بزرگ قرن بهتر است نگاهی به پایاننامه این شخص که آن زمان یک دانشجوی ساده آلمانی بوده بیاندازند تا درباره پاسارگاد پیش از هرگونه کاوش، آگاهی کسب کنند. توجه این عالیجنابان را به مجموعه نقاشیها و عکسهای پاسارگاد که از سده شانزدهم تا سده بیستم میلادی و پیش از حضور استروناخ از پاسارگاد کار شده جلب میکنم. من نه بودجهای برای تهیه کتابهای حاوی این نقاشیها و عکسها دارم و نه پیوندی برای دسترسی به آنان ولی بیگمان دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران که خرج این پروژه را تا اینجا تامین کرده است، میتواند این آثار را گردآوری کند و در نمایشگاهی رونمایی کند. فهرست بلندبالای این آثار را هم میتوانید در جلد ۷ از کتاب تاریخ هخامنشیان دانشگاه خرونینگن تهیه کنید.
لینک عکس:
http://tarikhema.net/images/2011/11/prada2.jpg
در این پلان که توسط هرتسفلد و کرفتر طراحی شده و در کتاب هرتسفلد (ایران در شرق باستان: چاپ آکسفورد ۱۹۴۱م) دو دهه پیش از استروناخ چاپ شده است، کاخهای مورد بحث S و P را میبینیم.
۲- شگفتا که این عکسها را قطعا عکاس تیم خودشان گرفته و شگفتا که این عکسها را در کتاب خود منتشر کردهاند تا به همین سادگی آقای موحد آنها را اسکن فرماید و گمان برند که به کشفی بزرگ نائل آمدهاند!
۳- معبد یونانیان در مقاله پیشین جناب موحد در تخت جمشید بود و سنگهای آن معبد ویرانشده را مثلا به پاسارگاد آورده بودند تا برای کوروش کاخ بسازند. روشن نیست که سکههای یونانی چطور همراه با سنگها به پاسارگاد آمده؟ اگر سکههای یونانی در پاسارگاد یافت شده، پس حتما یونانیان در آنجا دارای ابنیه بوده و فرضیه آوردن سنگ معبد یونانی از ۷۰ کیلومتر آن سوتر بیمعناست.
لینک عکس:
http://tarikhema.net/images/2011/11/1226215.jpg
طرح کرپورتر از پاسارگاد (چاپ لندن ۱۸۱۸م) در پسزمینه آرامگاه کوروش، کاخ S (بارعام) که برای عالیجنابان شبهه ایجاد کرده دیده میشود
http://tarikhema.net/images/2011/11/pasar899.jpg
آرامگاه کوروش را در این نقاشی خیلی قدیمی ( آلبرشت فون ماندلسلو، لندن ۱۶۳۸م) میبینیم که ستونهایی که امروز در کاخ S وجود دارد، در آنجا قرار گرفتهاند. با این اوصاف روشن میشود که این ستونها نه به قول عالیجنابان از معبد کذایی یونانی در ۷۰ کیلومتری که از چندصد متر آنسوتر در همین پاسارگاد، به محل کاخ S برده شدهاند. چراکه در اصل متعلق به آنجا بودهاند.
۳- نویسنده گرامی و پیش از او پورپیرار بسیار تلاش داشتهاند تا اثبات کنند، تیمهای کاوش، معماری خشت و گلی ایلامی تخت جمشید را زدودهاند. ولی برای من روشن نشدهاست که اگر آن بنا ایلامی بودهاست، پس این همه سنگهای بزرگ چندین تنی و ستونهای ۲۰ متری و این حجم بزرگ تراشکاری سنگی و نگارهها و نوشتههای غیرایلامی به خط میخی پارسی در میانهی یک بنای خشت و گلی ایلامی چه میکرده است؟
حتی پیش از کشف بزرگ این عالیجنابان هم پژوهشگران بر این نکته تاکید کردهاند که احتمالا حتی پیش از داریوش و هخامنشیان، تخت جمشید مکانی مقدس و مهم برای اقوام پیشین بودهاست. فرض که هخامنشیان این آثار پیش از خود را زدوده و معماری سنگی خود را بنا کردهاند. چرا باید باور کنیم که باستانشناسان گناه ایلامیزدایی را از گردن هخامنشیان برداشته به گردن خود انداختهاند؟! و دیگر آنکه وقتی این آثار خشت و گلی اکنون موجود نیستند، چگونه این عالیجنابان با این تاکید موکد، آن آثار را ایلامی میدانند؟ مگر نه آنکه معماری دوران ساسانی و همچنین دوران اسلامی هم خشت و گلی است. اصلا از کجا پیدا که این آثار خیلی متاخر و مربوط به دوران قاجار نبوده باشد؟ ویرانی آثار قاجار در آغاز دوره پهلوی بر کسی پوشیده نیست و نیاز به کشف ندارد. نمونه همین کار در پاسارگاد هم شده است و سنگهای مسجدی که پس از اسلام از سنگهای کاخهای پاسارگاد ساخته شده بود به جایگاههای پیشین بازگردانده شد. یعنی اصل را بر بازسازی بنای کهنتر گرفتهاند. جالبتر آنکه عکسهای به کار رفته از این مثلا تخریب کاملا از آثار خود کاوشگران برداشت شده است!
لینک عکس:
http://tarikhema.net/images/2011/11/0704_1.jpg
اگر بنا بر پنهانسازی هویت میبود، باید این دیوارها به کل نابود میشدند. چراکه یک دیوار چه کوتاه باشد و چه بلند و حتا اگر تنها پی آن هم بماند، هویت خود را فاش میکند. این دیوارها تا نیمهکوتاهشده و روی آنها با کاهگل ترمیم شده است، نه زدوده.
۴- در بهترین حالت، یک منطقه خالی و صاف در کنار تخت جمشید را در عکسها میبینیم. اینکه این معبد، یونانی بوده را از کجا آوردهاند؟ و دیگر آنکه وجود معبد یونانی در کنار تختجمشید با توجه به حضور اسکندر و سلوکیان به مدت ۱۵۰ سال پس از هخامنشیان چه کشف بزرگی به شمار میآید؟ به گمان من باستانشناسان عاشق هخامنشیان هیچ نیازی به نابودی آثار ایلامی پیشاهخامنشی و هلنی پساهخامنشی نداشتند. همچنانکه در دیگر سایتهای باستانی ایران و سراسر جهان آثار دورههای گوناگون را در کنار هم میبینیم.
۵- پیش از این کشف بزرگ، نیز همه هنرشناسان جهان معماری هخامنشی را نه یک معماری بومی ایرانی که معماری جهانی دانستهاند. بر این اساس معماری تختجمشید، ترکیبی از همه هنرهای بشریت در آن زمان بوده است. چراکه با توجه به چیرگی داریوش بر ۸۵ درصد جهان متمدن، قرار بوده جایگاهی برای مردمان همه جهان ساخته شود تا ثابت کند، شاهنشاه بر همه مردم حاکم است و نه تنها بر ایرانیان. در سنجش با پاسارگاد کوروش که نگاهش به مادها و اورارتورها و لیدیاییهاست، داریوش بیشتر به آشور- بابل مینگریست و همسانیهای موجود در تخت جمشید با تمدنهای میانرودانی نیز کشفی برای عالیجنابان به شمار نمیآید
لینک عکس:
http://tarikhema.net/images/2011/11/23.jpg
در این نقاشی (چاپ کپنهاک ۱۷۷۸م) هم چیزی به نام معماری ایلامی در میان بناهای سنگی هخامنشی وجود ندارد. (تاریخ هخامنشیان، جلد ۷، توس ۱۳۸۸)
در این نقاشی سفرنامه معروف شاردن (چاپ آمستردام ۱۷۳۵م) هم میبینیم که دو قرن پیش از رسیدن پای باستانشناسان غربی به تخت جمشید، همه جزئیات آن مو به مو کشیده شده و در کتابهای اروپایی آنزمان چاپ شده است. به نظر شما آیا با این اوصاف کسی میتوانست جرات دستکاری و تغییر هویت داشته باشد؟ (تاریخ هخامنشیان، جلد۷، توس ۱۳۸۸)
ایشان در مقاله دیگری به نام “پاسارگاد ساخته یهودیان یا ایرانیان؟” ظاهرا کشفی بزرگ در زمینه جعل تاریخی باستانشناس اسکاتلندی دیوید استروناخ کرده است
۲- ایشان بیاطلاعی خود از قوانین و اصول ِ مرمّتی ِ پذیرفتهشدهی جهانی را گواهی کردهاند. نگارنده پاسخگویی به این “ناآگاهی” را با دعوت ایشان به عذرخواهی رسمی از متخصّصانی که بدانها تاخته است همراه میکن
کار مرمتی انجا شده در این راستا، نه توسط یهودیان دانشگاه شیکاگو در دهه ۱۹۳۰ میلادی، بلکه توسط مرمتگران مؤسسه ایتالیایی خاورمیانه و خاور دور (ایزمئو) در دهه ۱۹۶۰ میلادی به انجام رسید. مجموعه اقدامات مرمتی که از آن تعبیر به “آناستیلوز” میشود. توضیحات مادهی ۴ قطعنامهی جهانی مرمّت ابنیه تاریخی مصوّب آتن – ۱۹۳۱ میلادی آناستیلوز به معنی قرار دادن مجدد تکهها و یا عناصر بدست آمده از بناست. در جریان ترکیب یا نصب مجدد عناصر ساختمانی قسمتهای تخریب شده (عناصری که اغلب میتوانند در بناهای دیگر نیز به کار رفته باشند)، گاهی اتفاق میافتد که بین چند عنصر ساختمانی، فقدان یک بخش به چشم میآید. در اینصورت مرمتگر برای بازسازی کلی و سرپا کردن اثر، به ساختن آن اقدام میورزد. امّا باید اینکار (بازسازی بخش مفقوده) را طوری انجام دهد که بیننده بتواند با یک نگاه ابتدایی، قسمتهای نو را از کهنه تشخیص و تمییز دهد. به عبارتی اگر عضوی به بنا اضافه میشود با مصالح و شیوهی مشخصی اینکار عملی گردد تا از قسمت اصیل تفکیک شود. (این بند کاملا برگرفته از نوشتار آقای یاغش کاظمی در تارنگار از این اوستا است.)
اگر آن بنا ایلامی بودهاست، پس این همه سنگهای بزرگ چندین تنی و ستونهای ۲۰ متری و این حجم بزرگ تراشکاری سنگی و نگارهها و نوشتههای غیرایلامی به خط میخی پارسی در میانهی یک بنای خشت و گلی ایلامی چه میکرده است؟ حتی پیش از کشف بزرگ این عالیجنابان هم پژوهشگران بر این نکته تاکید کردهاند که احتمالا حتی پیش از داریوش و هخامنشیان، تخت جمشید مکانی مقدس و مهم برای اقوام پیشین بودهاست. فرض که هخامنشیان این آثار پیش از خود را زدوده و معماری سنگی خود را بنا کردهاند. چرا باید باور کنیم که باستانشناسان گناه ایلامیزدایی را از گردن هخامنشیان برداشته به گردن خود انداختهاند؟! و دیگر آنکه وقتی این آثار خشت و گلی اکنون موجود نیستند، چگونه این عالیجنابان با این تاکید موکد، آن آثار را ایلامی میدانند؟ مگر نه آنکه معماری دوران ساسانی و همچنین دوران اسلامی هم خشت و گلی است. اصلا از کجا پیدا که این آثار خیلی متاخر و مربوط به دوران قاجار نبوده باشد؟ ویرانی آثار قاجار در آغاز دوره پهلوی بر کسی پوشیده نیست و نیاز به کشف ندارد. نمونه همین کار در پاسارگاد هم شده است و سنگهای مسجدی که پس از اسلام از سنگهای کاخهای پاسارگاد ساخته شده بود به جایگاههای پیشین بازگردانده شد. یعنی اصل را بر بازسازی بنای کهنتر گرفتهاند. جالبتر آنکه عکسهای به کار رفته از این مثلا تخریب کاملا از آثار خود کاوشگران برداشت شده است!
دوستان گرامی ، نظر و اندیشه کاملا آزاد است اما کسانی که با اسامی تحریک آمیز، توهین آمیز و نژاد پرستانه و یا تحت نام افراد مشهور اپوزیسیون کامنت بگذارند، عدم انتشار خواهد خورد.
۷- اگر شمار نسبتا زیاد یهودیالاصل بودن کاوشگران و باستانشناسان ایران و دانشمندان ایرانشناسان کسی را آزار میدهد، لازم است به این نکته توجه کند که اصلا شمار دانشمندان و بزرگان اهل فن یهودیالاصل در همهی رشتهها و در کل جهان در نیمهی دوم سده نوزده و آغاز سدهی بیست، بسیار زیاد است. آیا میدانستیم که مارکس، فروید، اسپینوزا، امیل فرلینر (مخترع گرامافون) اریش فروم (روانشناس اجتماعی)، آینشتاین و … یهودیالاصل بودند؟ پس باید پیشرفت علم را به کل یک توطئه جهانی دانست؟
از آنجا که احتمالا بسیاری از ما حوصله یا علاقهای به خواندن دو مقاله بسیار هیجانانگیز جناب فضلالله موحد را نداریم. من خدمتی به ایشان میکنم و خلاصه کلام ایشان را در اینجا میآورم.
ایشان در مقالهای به نام “تاریخسازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی، به نام تخت جمشید” به نتیجه پژوهش مهندسان ساختمانی استان تهران در تخت جمشید پرداخته است. این کار به سفارش مهندس عباس سلیمینمین انجام شده است.
فرضیهها
۱- تختجمشید نه یک بنای مخروبه که یک بنای ناقص است. دلیلش برمیگردد به جزئیات نقش و نگارهای تخت جمشید. در عکسهای آوردهشده میبینیم که بخشی از جزئیات کارشده در نگارهها ناقص ماندهاست. همچنین با سنگهایی نیمهتراشیده یا حتی کمتر از نیمهتراشیده روبروییم که نشان میدهد، کار در مرحلهای متوقف شده است.
۲- در بسیاری از جاها ردپای تکمیل کار نیمهتمام هخامنشیان به دست باستانشناسان آن هم به شیوه ای شتابزده و مبتدیانه دیده میشود.
۳- بخش بزرگی از آثار موجود در تخت جمشید دارای معماری خشت و گلی که معماری ایلامی است بوده که توسط هیئت باستانشناسی دانشگاه شیکاگو نابود شده است تا آنجا به کل هخامنشی دانسته شود.
۴- معبدی یونانی در کنار تختجمشید بوده که محو شده است و از سنگهای آن برای تکمیل تختجمشید و پاسارگاد بهره بردهاند.
۵- بسیاری از نمادهای تخت جمشید در اصل بابلی است و روشن نیست که در تخت جمشید چه میکند. بنابراین آنجا با یک مجموعه ناهماهنگ روبروییم که نتیجه کار باستانشناسان غربی است.
لینک عکس:
http://tarikhema.net/images/2011/11/35.jpg
در این نما (چاپ لایپزیک ۱۸۶۲م) هم کمترین اثری از آنچه معماری ایلامی یا یونانی خوانده میشود در تخت جمشید دیده نمیشود. (تاریخ هخامنشیان، جلد۷، توس ۱۳۸۸)
پاسخهایی کوتاه
۱- وارون آنچه جناب موحد و پیش از او پورپیرار گمان میکنند کشف کردهاند، نخستین باستانشناسان جدی از آغاز کار خود بر این نکته تاکید داشتهاند که تختجمشید بنایی پایان یافته نیست. چراکه بنا بر سنت، هر پادشاهی اثر یا آثاری بر آن میافزود. چندین پادشاه هخامنشی در تختجمشید نوشتاری از خود یادگار گذاشتهاند. با توجه به یورش اسکندر به ایران و پادشاهی کوتاهمدت داریوش سوم و البته پیش از آن قتل نابهنگام اردشیر سوم کاملا بدیهی است که بینندهی سنگهای تراشنخورده یا نیمهتراش و نگارههای ناکامل باشیم. دیگر آنکه آیا بخشهای صافشده نگارهها واقعا همگی ناقصی و نیمهکارهبودن کار را میرساند یا میتواند دلیل فرسایش و ویرانی عمدی – سهوی باشد؟ بیگمان من در این زمینه صاحبنظر نیستم ولی ای کاش این پژوهشگران دلسوز، به جای بهرهگیری از “جامعه مهندسان ساختمانی استان تهران”، از کارشناسان سازمان میراث فرهنگی و از آن مهمتر از انبوه باستانشناسان و کارشناسان مرمت و بازسازی بناهای تاریخی دانشگاهها استعلام میکردند.
۵- لازم به ذکر است که از زمان پهلوی دوم، کاوشگران ایرانی هم پای به عرصه نهادند و در همه فصول کاوشها یا خودشان مسئولیت داشتند و یا بر کار نظارت میکردند و اساسا تربیتشده دست همان باستانشناسان غربی مورد اشارهاند. شادروان عزتالله نگهبان و همچنین پروفسور یوسف مجیدزاده خوشنامترین باستانشناسان ایرانی دانشآموخته همان دانشگاه شیکاگو هستند که مسئول جنایت فرهنگی مورد اشاره آقایان هخامنشیستیز در تخت جمشید قلمداد میشود. (شادروان مسعود آذرنوش نیز دستپرورده همین باستانشناسان آمریکایی بود) بنابراین وارون آنچه ایشان گمان میکنند، سخن گفتن از این کشف بزرگ! تنها دامن غربیان را نمیگیرد و تهمتی بزرگ به جامعه باستانشناسی ایران بهویژه بزرگان قدیمی آن است که یا همکار باستانشناسان غربی بودهاند
و یا پس از این همه سال کاوش و حفاری در سایتهای باستانی، به این نمونههای مشکوک بر خورده و سکوت کردهاند و در بهترین حالت به اندازه پژوهشگرانی درجهچندم دانش و بینش نداشتهاند تا پی به این جعل بزرگ تاریخی ببرند.
۶- وارون زیگورات چغازنبیل، تختجمشید و پاسارگاد را همچون تخت سلیمان آذربایجان در همه طول تاریخ میشناختهاند. آسیوخلوس به تختجمشید، پرسپولیس گفته و هرودوت به پاسارگاد اشاره دارد. شاهان ساسانی سنگنوشتههایی به خط و زبان پهلوی در تخت جمشید به یادگار گذاشتهاند. پس از اسلام نیز تخت جمشید با نامهای گوناگون از جمله مسجد سلیمان بن داوود (تاریخ مسعودی_جلد ۴) یا دارالملک سلیمان (اصطخری) یا کاخ جمشید (ابن بلخی) شناخته میشده است. عضدالدوله دیلمی کتیبهای به خط کوفی در آنجا به یادگار گذاشته و کتیبههایی به فارسی و عربی تا دوره قاجاری یافت شده است
وارون آنچه جناب موحد و پیش از او پورپیرار گمان میکنند کشف کردهاند، نخستین باستانشناسان جدی از آغاز کار خود بر این نکته تاکید داشتهاند که تختجمشید بنایی پایان یافته نیست. چراکه بنا بر سنت، هر پادشاهی اثر یا آثاری بر آن میافزود. چندین پادشاه هخامنشی در تختجمشید نوشتاری از خود یادگار گذاشتهاند. با توجه به یورش اسکندر به ایران و پادشاهی کوتاهمدت داریوش سوم و البته پیش از آن قتل نابهنگام اردشیر سوم کاملا بدیهی است که بینندهی سنگهای تراشنخورده یا نیمهتراش و نگارههای ناکامل باشیم. دیگر آنکه آیا بخشهای صافشده نگارهها واقعا همگی ناقصی و نیمهکارهبودن کار را میرساند یا میتواند دلیل فرسایش و ویرانی عمدی – سهوی باشد؟ بیگمان من در این زمینه صاحبنظر نیستم ولی ای کاش این پژوهشگران دلسوز، به جای بهرهگیری از “جامعه مهندسان ساختمانی استان تهران”، از کارشناسان سازمان میراث فرهنگی و از آن مهمتر از انبوه باستانشناسان و کارشناسان مرمت و بازسازی بناهای تاریخی دانشگاهها استعلام میکردند.
از سده ۱۵ میلادی جهانگردان اروپایی را در ایران داشتیم که در سفرنامه های خود به پاسارگاد و دیگر بناهای باستانی آن منطقه اشاره کردهاند. جوزپه باربارو، دن گارسیا دسیلوا فیگوروا و یوهان آلبرشت، فون ماندلسو، جان استرویس و آنجلا دلا بروسه در سالهای ۱۴۷۴ و ۱۶۲۱ و ۱۶۳۸ و ۱۶۷۲ و ۱۶۷۸ اینها را ثبت کردهاند.
دبرویین در ۱۷۰۶ نیز از پاسارگاد دیدن کرد و نقاشی کشید و جیمز موریه انگلیسی در ۱۸۰۹ وارون دیدگاههای محلی که گمان میکردند، آرامگاه موجود در آنجا مربوط به مادر سلیمان است، آن را از آن کوروش هخامنشی دانست. کارستون نیبور از کتیبه های میخی تخت جمشید نقاشی کشید که گئورگ فردریش گروتنفند توانست نخستین گام در خواندن خط میخی را از روی آنها بردارد.
لینک عکس:
http://tarikhema.net/images/2011/11/persepolis1.jpg
همچنانکه در نقاشی دبرویین، جهانگرد سرشناس (چاپ آمستردام ۱۷۱۱م) میبینید، ۳۰۰ سال پیش (۲۲۰ سال پیش از بازسازی دانشگاه شیکاگو) تخت جمشید تفاوتی با امروز ندارد و این یعنی در بازسازی، همین نقاشیهای کهن را مد نظر قرار دادهاند تا به اصل نزدیک شوند. هیچ اثری از معماری ایلامی و معبد یونانی در این نقاشی وجود ندارد. (تاریخ هخامنشیان، جلد ۷، توس ۱۳۸۸)
۴- یهودی دیگری به نام رومن گیرشمن کمی پس از پایان کار آلمانیها در تخت جمشید و تخت سلیمان و دقیقا همزمان با استروناخ (جاعل پاسارگاد از نظر جناب فضلالله موحد) در ایران کار کردهاست و اتفاقا آنچه امروز به عنوان معماری ایلامی میشناسیم که بهشدت مورد علاقه هخامنشیستیزان ایرانی است، دستپروردهی همین باستانشناس یهودی یعنی رومن گیرشمن است. اساسا پدیدهای به نام معماری و هنر ایلامی در دوره نخست باستانشناسی ایرانی در دوره قاجار (از راولینسون و سپس دیولافولا تا پیش از هرتسفلد) شناخته شده نبود
د و دقیقا آنچه به نام هنر ایلامی و هنر پیشاهخامنشی میشناسیم، به دست همین یهودیان از دل خروارها خاک بیرون کشیده شده است. سفر به چغازنبیل و نگاه به شکوه زیگورات دوراونتاش و سنجش آن با عکسهای کهن پیش از کار باستانشناسان نشان از آن دارد که آنچه در چغازنبیل انجام شدهاست به مراتب تاثیرگذارتر از تخت جمشید و پاسارگاد است. چراکه وارون تخت جمشید و پاسارگاد، نه تاریخ نوشتهای از دوران باستان درباره زیگورات چغازنبیل وجود دارد و نه سفرنامه و نقاشی در دوران رنسانس تا معاصر و مردم محلی هم تا پیش از کاوش عظیم صورتگرفته در منطقه، چیزی جز یک تپه بزرگ خاک در آنجا ندیده بودند. نام زیگورات هم پس از کاوشهای اروپاییان بر آن گذاشته شد. وگرنه تا پیش از آن کسی نمیدانست در ایران هم زیگورات (که آن را معماری آشور/بابلی میدانستند) وجود دارد. اگر بنابر نظریههای مطرحشده در مقاله جناب موحد، یک طرح توطئه جهانی از سوی استعمار و آژانس یهود و همکاران داخلیشان (دولت پهلوی) وجود میداشت، گیرشمن یهودی با این حجم عظیم کار و با توجه به ناآشنایی پژوهشگران جهانی و مردم محلی با چغازنبیل، میتوانست با تغییر کاربری هویت ایلامی آن را نیز بدزدد. تا اینچنین این اثر عظیم در کنار تخت جمشید و پاسارگاد به ثبت جهانی یونسکو نرسد و در تارک هنر ایران باستان ندرخشد. مگر اینکه گیرشمن و تیم کاوش او را مستقل از یهودیان جاعلی چون هرتسفلد و کرفتر و استروناخ بدانیم که در این صورت یا گیرشمن کار در این فضای کثیف را تاب نمیآورد و به مبارزه بر میخیزید و عرصه را ترک میکرد و یا آن توطئهگران که احتمالا چراغ سبز رژیم ایران را هم داشتند او را از میدان به در میکردند. حال آنکه جالب است بدانیم گیرشمن پرکارترین باستانشناس خارجی تاریخ کاوشهای باستانی ایران است. او ۳۴ سال از عمر خود (۱۳۱۵ تا ۱۳۴۹) را در افغانستان و سپس ایران به کاوش پرداخت. مهمترین دستاوردش زیگورات چغازنبیل، کاوشهای ایلامی و پیشاایلامی شوش و کاوشهای تپه گیان و سیلک کاشان و همچنین بیشاپور ساسانی است. نه از بعد زمانی و نه گستره مکانی هیچکس به پای گیرشمن نمیرسد و شگفتا که تقریبا همه کارهای مهم او به تمدنهای غیرهخامنشی در ایران پیوند دارد. پس تئوریسینهای هخامنشیستیز باید پاسخی برای کارهای گیرشمن یهودی در ایران بیابند
وارون زیگورات چغازنبیل، تختجمشید و پاسارگاد را همچون تخت سلیمان آذربایجان در همه طول تاریخ میشناختهاند. آسیوخلوس به تختجمشید، پرسپولیس گفته و هرودوت به پاسارگاد اشاره دارد. شاهان ساسانی سنگنوشتههایی به خط و زبان پهلوی در تخت جمشید به یادگار گذاشتهاند. پس از اسلام نیز تخت جمشید با نامهای گوناگون از جمله مسجد سلیمان بن داوود (تاریخ مسعودی_جلد ۴) یا دارالملک سلیمان (اصطخری) یا کاخ جمشید (ابن بلخی) شناخته میشده است. عضدالدوله دیلمی کتیبهای به خط کوفی در آنجا به یادگار گذاشته و کتیبههایی به فارسی و عربی تا دوره قاجاری یافت شده است.
۱- روشن نیست که چطور هرتسفلدی که جنایت بزرگتری در تخت جمشید کرده بود، از انجام همان جنایت در پاسارگاد سرباز زده است. اگر او آن اندازه راستکردار بود که زندگی خویش را بر روی آن قمار کرد، چرا پیش از این در تخت جمشید دست به آن کار هولناک زده بود؟
۲- نویسنده پرشتاب این مقاله سرهمبندیشده نقل قولی از یکی از نامههای هرتسفلد آوردهاست تا فضایی هراسناک را علیه او به دلیل ایستادنش در برابر جنایتپیشگان باستانگرا، ترسیم کند. غافل از آنکه تاریخ این نامه را خودش در پاورقی آوردهاست. در ۱۹۲۵ هرتسفلد هنوز حتی کار در تخت جمشید را هم آغاز نکرده بود، چه برسد به پاسارگادی که مدتها بعد کاوش شد. هرتسفلد در ۱۹۳۱ پروژه تخت جمشید دانشگاه شیکاگو را آغاز کرد. اجازه کار ندادن دولت رضاشاه به او را هم حتی اگر به دلیل یادشده یعنی قاچاق اشیای عتیقه ندانیم، به دلیل روابط گرم ایران و آلمان نازی بود. دولت رضاشاه روز به روز به آلمان نزدیک و از آمریکا و بریتانیا دور میشد و از همین رو کاوشهای تخت جمشید به مرور از دست آمریکایی- آلمانیهای یهودیالاصل به سوی آلمانیهای نژادپرست پیش رفت. [۵] و آواره و تنگدست شدن هرتسفلد یهودی و ضدهیتلر از این روست.
۳- به فرض که هرتسفلد که پیش از جنگ جهانی دوم و استروناخ که پس از جنگ به جعل هدفمند آثار تخت جمشید و پاسارگاد دست زده باشند، با روی کار آمدن دولتی یهودیستیز در آلمان و نزدیکی روزافزون آن با دولت ایران، باید بیننده توقف و حتی وارونهشدن روند جعل در سایتهای باستانی ایران میبودیم. حال آنکه مطلقا چنین نیست و نژادپرستان یهودیکش آلمانی دقیقا کار تیم پیشین را ادامه دادند و پس از جنگ، کار دوباره به دست غربیان عمدتا یهودی بازمیگردد. وارون آنچه تنها در وبلاگهای فارسی گفته میشود، اریک اشمیت که جای هرتسفلد را در ایران ستاند و کارهای مهمتری در پارسه و نقشرستم، تختسلیمان، چشمهعلی ری، فیروزآباد و … کرد، یهودی نیست. او پس از سفر به ایران با مری هلن یک میلیونر عاشقِ پرواز آمریکایی که او هم یهودی نبود، ازدواج کرد و این دو نام هواپیمای دونفرهی خود را “دوست ایران” گذاشتند و تکنیک عکسبرداری هوایی را در باستانشناسی اختراع و به نام خود ثبت کردند. باز وارون فضایی که هخامنشیستیزان ترسیم میکنند. هیچ خبری از بودجههای گزاف و کلان نهادهای بینالمللی و بنگاههای استعماری و صیهونیستی نبودهاست. اشمیت و یارانش در انستیتو شرقشناسی دانشگاه شیکاگو دربهدر در اروپا و آمریکا به دنبال اعانهها و کمکهای مردمی میگشتند و با نامهنگاریهای مداوم چند هزار دلار پول بدست میآوردند. نامههای آنان اکنون موجود است که در آن گاه به التماس افتادهاند که خواهش میکنم رقمی اندک بفرستید تا دستکم این فصل کاوش به پایان برسد و نیمهکاره رها نشود و در پایان هم عملا کار آنها با کمبود پشتیبانی مالی روبرو شد و در سال ۱۳۱۸ خورشیدی به پایان رسید.
بیدرنگ پس از سرنگونی نازیها، سیل ناسزاگویی به تاریخ و فرهنگ شرق باستان از سر گرفته شد. اگر هم زمانی کسی به نام هنینگ (زرتشت، سیاستمدار یا جادوگر ۱۹۴۹) تلاش میکرد به اتهامات اروپاییان پاسخ دهد، کسی چون نیبرگ (مقدمه چاپ دوم ادیان ایران باستان ۱۹۵۱) بیرحمانه به او لقب فاشیست میدهد و با تمسخر به هواداران ایران باستان گوشزد میکند که دوره نازیهای آریاییدوست به پایان آمده است. از همین روست که پژوهشگران غربیِ گردآمده در کارگاههای هخامنشیپژوهشی هلند، اعتراف کردند که چه پیش و چه پس از دوره کوتاه نازیها، اروپاییان و آمریکاییان با کمترین علاقه موجود به تاریخ و فرهنگ ایران پرداخته و دلزدگی و بیانصافی از سراسر آنان پیداست
اصل کلام مقاله “تخت جمشید” جناب فضلالله موحد که البته رونوشتی بینام از کارهای جناب پورپیرار است، آن است که کاوشگران غربی آثار ایلامی تخت جمشید را زدوده و آثار ناقص هخامنشی را تکمیل کردهاند! پس در نتیجه پروژه مشترک یهود و استعمار، ایلامیزدایی تاریخ ایران به سود هخامنشیان است. راست است که هرتسفلد و اشمیت در تخت جمشید به ترمیم و بازسازی و اصلاح آن هم با دانش تازه پاگرفته و نابالغ باستانشناسی ۸۰ سال پیش، دست زدند. دیوارهای خشتی را به عمد تا نیمه کوتاه کردند تا به کل فرو نریزند. سرستونها و تخت سنگهای فروریخته را تا آنجا که میشد بر سر جاشان گذاشتند و با جابجایی سنگها، نگارههای نابود و ویرانشده توسط فرسایش طبیعی و دشمنی و غارت در درازای ۲۵۰۰ سال را ترمیم کردند. این ترتیب و روالی است که باستانشناسی در آن زمان در همه جا به کار میگرفت.
شگفتا هرتسفلد در مقاله تخت جمشید جناب موحد، مسئول تیم دانشگاه شیکاگو است و متهم درجه یک جنایت فرهنگی. ولی روشن نیست چطور در مقاله پاسارگاد، از هرتسفلد اعاده حیثیت شده است.
شما را به خواندن بخشی از مقاله پاسارگاد فرا میخوانم:
کار پاسارگادسازی به دلیل وسیع بودن دامنهی جعل، دل هر جاعلی را وحشتزده میکرد. هرتسفلد که در ابتدا برای این کار در نظر گرفته شده بود از انجام آن سر باز زد و هزینهی آن را نیز پرداخت. گزارش هرتسفلد از محوطهی موسوم به پاسارگاد برای جاعلین پشت صحنه، جالب نبود و آنها اقدام وی را برنتابیدند، زیرا برای اجرای نقشهی پاسارگادسازی اعلام آمادگی نکرد و پاسارگادسازی را بسیار زشت و سرزنش آیندگان را بسیار عظیم میدانست، به همین دلیل از آن سر باز زد و به همین خاطر به جرمی که بیشتر به یک شوخی شبیه بود از ایران اخراج شد. وی را به قاچاق اشیای عتیقه متهم کرده و از ایران اخراج کردند. لازم به ذکر نیست که اگر شیوه بر مجازات عاملان غربی اشیای عتیقه باشد، باید انبوهی از مستشرقین، سیاستمداران و جهانگردان غربی را مجازات نمود. هرتسفلد به شکل مرموزی در حالت انزوا درگذشت. وی در اواخر عمر با آگاهی از خطری که او را تهدید میکرد، نوشت: «اوضاع روز به روز بدتر میشود و دیگر بازگشت به آلمان هم برایم بسیار دشوار است، وضع خطرناکی است و هیچ امیدی برای تحقیقات علمی با تفکر آزاد وجود ندارد. (هرتسفلد – نامهای به برستو – هشتم آوریل ۱۹۲۵)
جان گیلیهس نویسنده سرشناس انگلیسی سده هجده میلادی همه صفات منفی را از ایرانیان باستان دانسته است و عناصر شرقیت و بربریت و زنانگی را لحاظ کرده است. (تقریبا هیچ بیهودگی و رذالت و پستی نبود که آنان از هوس بیبند و بار و تباهی همگانی حاکم بر بابل سراپا فساد اخذ نکرده باشند! (گیلیه س ۱۷۸۶ ج۱ ص ۳۱۰) او بیهیچ شرمی مینویسد: “سپاه شرقی خشایارشا انبوهی از مردمان بودند که مانند گاو و بدون هیچ نظم و ترتیب و انضباطی گرد آمده بودند” (همان، ص ۳۵۰) داوری کاملا جاهلانه او درباره زرتشت و دین ایرانیان باستان از این هم سیاهتر است. در اثری از پونس اوگوستن آلتز فرانسوی که به دست رابرتسون به انگلیسی برگردانده شده نیز بدترین نسبتها به هخامنشیان داده شدهاست و جالب آنکه بزرگترین گناه آنان، دادن نقشی مهم به زنان بوده است!
جان گیلیهس نویسنده سرشناس انگلیسی سده هجده میلادی همه صفات منفی را از ایرانیان باستان دانسته است و عناصر شرقیت و بربریت و زنانگی را لحاظ کرده است. (تقریبا هیچ بیهودگی و رذالت و پستی نبود که آنان از هوس بیبند و بار و تباهی همگانی حاکم بر بابل سراپا فساد اخذ نکرده باشند! (گیلیه س ۱۷۸۶ ج۱ ص ۳۱۰) او بیهیچ شرمی مینویسد: “سپاه شرقی خشایارشا انبوهی از مردمان بودند که مانند گاو و بدون هیچ نظم و ترتیب و انضباطی گرد آمده بودند” (همان، ص ۳۵۰) داوری کاملا جاهلانه او درباره زرتشت و دین ایرانیان باستان از این هم سیاهتر است. در اثری از پونس اوگوستن آلتز فرانسوی که به دست رابرتسون به انگلیسی برگردانده شده نیز بدترین نسبتها به هخامنشیان داده شدهاست و جالب آنکه بزرگترین گناه آنان، دادن نقشی مهم به زنان بوده است!
اصل کلام مقاله “تخت جمشید” جناب فضلالله موحد که البته رونوشتی بینام از کارهای جناب پورپیرار است، آن است که کاوشگران غربی آثار ایلامی تخت جمشید را زدوده و آثار ناقص هخامنشی را تکمیل کردهاند! پس در نتیجه پروژه مشترک یهود و استعمار، ایلامیزدایی تاریخ ایران به سود هخامنشیان است. راست است که هرتسفلد و اشمیت در تخت جمشید به ترمیم و بازسازی و اصلاح آن هم با دانش تازه پاگرفته و نابالغ باستانشناسی ۸۰ سال پیش، دست زدند. دیوارهای خشتی را به عمد تا نیمه کوتاه کردند تا به کل فرو نریزند. سرستونها و تخت سنگهای فروریخته را تا آنجا که میشد بر سر جاشان گذاشتند و با جابجایی سنگها، نگارههای نابود و ویرانشده توسط فرسایش طبیعی و دشمنی و غارت در درازای ۲۵۰۰ سال را ترمیم کردند. این ترتیب و روالی است که باستانشناسی در آن زمان در همه جا به کار میگرفت.
شاید تنها در دوره آلمان نازی است که به دلایل ایدئولوژیک (دیدگاههای نژادی آریایی) پژوهشهای تاریخی درباره ایران نه تجاری و مادیگرایانه بود و نه تحقیرآمیز. ولی این دوره کوتاه (۱۲ ساله) تاثیری کلی بر فضای تاریخ و باستانشناسی غرب ایجاد نکرده است. دانشگاههای آلمانی هرگز فرصت کافی نیافتند تا در ایران کار کنند و یهودیانی که در ایران به کاوش پرداختند، اصلا دشمن هیتلر و آریاییگراها بودهاند. درست وارون دروغ بزرگ این عالیجنابان، اگر قرار بود جعلی به نام هخامنشیان انجام گرفته و شکوه و بزرگی آنان به رخ کشیده شود، سرنخ عروسکگردانان آن نه در دست آژانس یهود که در دست نازیهای آلمان میبود. آلفرد روزنبرگ سرشناس و از نزدیکان هیتلر که همچو بیشتر دانشمندان، تنها ژرمنها را در جهان معاصر دارای خون خالص آریایی میدانست، مینویسد : “روزگاری یکی از شاهان ایران در تختهسنگهای کوه بیستون این واژهها را حک کرد: من داریوش شاه بزرگ، شاه شاهان از تخمه آریا… اما امروز فلان خرکچی ایرانی بیبهره از روح و جان و بیخبر و بیاعتنا به گذشته از کنار این کتیبه میگذرد و این یک نشانه از هزاران مورد است که ثابت میکند شخصیت با نژاد زاده میشود و همراه با نژاد میمیرد.” (تاریخ هخامنشیان جلد پنجم_جوزف ویسه هوفر)
داستان باستانشناسان غربی در ایران
نیک است بدانیم که غربیان، تاریخ همه کشورهای جهان را مو به مو بررسی کرده و وجب به وجب خاک کشورهای کهن را کاوشهای باستانشناختی کردهاند. این منحصر به ایران یا خاورمیانه یا آسیا نیست. زحمت کشیدهاند، پول خرج کردهاند و کسان فراوانی عمر خود را گذاشتهاند. نه برای آن ملتها که برای خودشان.
هرکس احیانا پس از خواندن کتابها یا مقالاتی، گمان بردهاست که حاصل تلاشهای ۱۵۰ ساله غربیان استعمارگر در زمینه باستانشناسی، به ایران و ایرانی سود رساندهاست، سری به موزههای لوور پاریس، بریتیش میوزیوم لندن، آرمیتاژ سن پترزبورگ، متروپولیتن نیویورک، انستیتو شرقشناسی دانشگاه شیکاگو و برلین و … بزند. تا پی برد که ....
هرکس احیانا پس از خواندن کتابها یا مقالاتی، گمان بردهاست که حاصل تلاشهای ۱۵۰ ساله غربیان استعمارگر در زمینه باستانشناسی، به ایران و ایرانی سود رساندهاست، سری به موزههای لوور پاریس، بریتیش میوزیوم لندن، آرمیتاژ سن پترزبورگ، متروپولیتن نیویورک، انستیتو شرقشناسی دانشگاه شیکاگو و برلین و … بزند. تا پی برد که هزینههای مادی و معنوی موسسات و دانشگاههای غربی در ایران و دیگر کشورهای باستانی اساسا یک صنعت یا تجارت سودبخش بوده است. یعنی تیمهای کاوش باستانشناسی که از سوی موزههای لوور و بریتیش میوزیوم به ایران و عراق دوران قاجار/عثمانی فرستاده میشدند، نتیجه کارشان بزرگی و آبادی این دو موزه بوده است و نه کشورهای صاحب آثار. اگرچه نتیجه حاشیهای کار آنان، این بود که بازدیدکنندگان غربی این موزهها پی به تمدن بزرگ ایران باستان برند. ولی نتیجه اصلی آبادی لوور و بریتیش میوزیوم و تخلیه و ویرانی سایتهای باستانی ایران و عراق بود. این را همین امروز با نگاه به سایت باستانی شوش میبینیم. در آنجا هیئت فرانسوی که بنابر قراردادی انحصاری کاوشهای باستانی ایران را در زمان قاجار بر دوش داشت، هر آن چیزی که مهم و قابل حمل بود را برد و آنچه قابل حمل نبود را هم خرد کرد و برد و سپس در لوور مرمت کرد. سرستونی بزرگ و عظیم که فرانسویان با فناوری ۱۰۰ سال پیش توان حمل و گذاشتن آن به درون کشتی را نداشتند را خرد کردند و به لوور بردند که اکنون در آنجاست. با خود بیاندیشید که ۲۵۰۰ سال پیش در زمان هخامنشیان، چنین سرستونی چگونه ساخته و حمل شده است؟ سپس تیم فرانسوی با خشتهای باقیمانده در شوش، قلعهای بزرگ بنا کردند. آن هم به سبک اروپایی که به قلعه فرانسویها معروف است! [۲]
پس از لغو قرارداد انحصاری کاوشهای باستانی در دوره پهلوی، اوضاع به مراتب بهتر شد و تیمهای باستانشناسی آمریکایی، آلمانی و فرانسوی با دیدی نوین به دانش باستانشناسی نگریستند. با این همه در این زمان هم بخشی از اشیا و آثار به خارج انتقال یافته است و ما دچار آسیب شدهایم. نمونهاش ارنست هرتسفلد آلمانی که با همه خدماتش بهویژه بازسازی بخشی از تختجشمید که امروز به عنوان حرمسرا و موزه تخت جمشید وجود دارد، اصلا به جهت قاچاق اجناس از سوی دولت وقت ایران اخراج شد و جانشینش اریک اشمیت هم تا آنجا که توانست و شرایط اجازه داد اجناسی را برای خود و نزدیکانش به غنیمت برداشت و تا مدتها به دوستانش هدایای زیرخاکی میداد.
آلبرت اومستد، تاریخنگار سرشناس آمریکایی با توجه به دستاوردهای همین تیم آمریکایی دانشگاه شیکاگو بود که کتاب نامی امپراتوری هخامنشی (ترجمه محمد مقدم) را نوشت که بسیار کامیاب و پرفروش بود. برویم این کتاب را بخوانیم و ببینیم آیا خبری از تمجید و تحسین از ایران باستان هست یا اینکه این کتاب یک کیفرخواست بزرگ و نیرومند بر ضد تاریخ و فرهنگ دوره باستان و هخامنشیان است؟ و سپس حکم دهیم که غربیان عاشق و شیفته هخامنشیان بودند و آنگاه آن را سیاست نهادهای تصمیمساز بینالمللی و استعماری بدانیم!
به شما اطمینان میدهم که نگاه تیره و کوچکانگارانه به ایران باستان از سوی غربیان از چند صدسال پیش از قدرتگیری یهودیان آغاز شده و پس از این نقطه عطف مهم برای عالیجنابان نیز بیکمترین دگرگونی ادامه یافته و به عصر حاضر رسیده است.
مقالهای از شخصی به نام فضلالله موحد در تارنمای برهان که در تارنمای تابناک بازچاپ شد و در آن نظر ناصر پورپیرار مبنی بر دروغین و ساختگیبودن میراث جهانی تخت جمشید به گونهای دیگر بیان شده بود. به فاصله چند روز بعد نوشتاری دیگری از همین فرد در این دو تارنما به چاپ رسیده بود که این بار بیمحاباتر به میراث جهانی پاسارگاد پرداخته بود و آن را به کل ساختهشده در دهه ۴۰ خورشیدی دانسته بود.
بهراستی روشن نیست تا کی زمان و انرژی ما به جای کشف ناشناختهها درباره ایران، باید صرف اثبات وجود آفتاب در روشنایی روز شود! با این همه پروژه باستانزدایی از تاریخ ایران در سالهای گذشته با چنان توان و گستردگی و پیچیدگی آغاز به کار کرده است که چارهای جز رویارویی نیست.
دستاندرکاران این پروژه با بودجههای کلان، امکانات حرفهای و نیروهایی تماموقت و با پشتیبانی کامل برخی نهادها دست به کار شدهاند و پس از چاپ کتاب، اکنون در حوزه دستاندرکاران این پروژه با بودجههای کلان، امکانات حرفهای و نیروهایی تماموقت و با پشتیبانی کامل برخی نهادها دست به کار شدهاند و پس از چاپ کتاب، اکنون در حوزه فضای مجازی اینترنت به فعالیت مشغولاند و از این سو ما تقریبا هیچکدام از این عناصر را در اختیار نداریم. با این همه مهر و عشقی که به ایران و فرهنگ ایران و اصلاً خود دانش تاریخ و باستانشناسی داریم باعث میشود تا در اندازه توان، به پاسخگویی بپردازیم.
در این بخش نشان خواهم داد که غربیانِ خاورشناس، اگر دشمن ایران باستان نبودند، عاشق و دوستدارش نیز نبودهاند.
کتابهای یونانیان و بربرها اثر امیرمهدی بدیع و تاریخ هخامنشیان دانشگاه خرونینگن هلند (مجموعاً ۲۸ جلد کتاب نسبتا حجیم که خواندن آن به صورت مرتب میتواند چند سال زمان بگیرد) ما را با مجموعهای بزرگ از دادههای خام و تحلیلهای پخته روبرو میسازد. به صورت کلی یک نکته پس از بررسی این دو اثر ممتاز و برتر در حوزه تاریخ ایران باستان بر خواننده مسجل میشود و آن این است: خاورشناسان و تاریخنویسان اروپایی/آمریکایی با پیشداشتهایی بسیار منفی و تیره و تار به تاریخ شرق باستان و گل سرسبد آن یعنی ایران باستان پرداخته و با کمترین اندازه ممکن از انصاف و بیطرفی تا آنجا که توانستهاند از نقاط مثبت آن کاسته و نقاط ضعف را زیر نیرومندترین ذرهبینها نهادهاند.
در نوشتارهای عالیجنابان باستانستیز در ایران مدام بر این نکته تاکید میشود که هدف از باشکوه جلوهدادن و تعریف و تمجید تاریخ دوران باستان و کوروش و داریوش و فرهنگ مردم باستان از سوی دانشمندان غربی چیست؟ و سپس نتیجههایی شگفتانگیز گرفته میشود. حال آنکه به هر دوره از پژوهشهای غربیان درباره تاریخ و فرهنگ باستان نگاه میکنیم، تعریف و تمجید خاصی نمیبینیم.
درست در همان زمانی که کتاب یونانیان و بربرها، که نمایانگر ۲۵۰۰ سال دروغ و تهمت و تحقیر غربیان نسبت به ایرانیان (از یونانیان باستان تا اروپاییان قرن بیستم) به گونهای ناقص در ایران ترجمه و منتشر شد، در کتاب دیگری به نام خدمات متقابل اسلام و ایران، نویسنده، همه گزارههای ضدایرانی را یکجا در کنار هم گرد آورده بود تا ثابت کند ایران باستان، پدیدهی دندانگیری نبوده است. چندی بعد در همان زمانی که کارگاههای هخامنشیپژوهی در هلند آغاز به کار کرد تا غرب پس از مدتها به بیانصافی و بیرحمی خود نسبت به تاریخ شرق، اعتراف کند، در ایران کتابی درباره کوروش بزرگ به چاپ رسید که نویسنده ایرانی، او را غارتگر و خونریز شناسانده بود.
آشنایان با تاریخ و فرهنگ و کارهای تالیفی در ایران بسیار خواندهاند که پژوهشگران اروپایی و بهویژه یهودیان در حق تاریخ ایران باستان ستم روا داشته و تا آنجا که توانسته آن را کوچک داشتهاند تا مبادا ایرانیان باستان جای یهودیان را به عنوان نخستین ملت متمدن خداپرست و دیندار بگیرند.
در همین اوضاع و احوال است که صدای دیگری به گوش میرسد که نهتنها این غربیان و پژوهشگران یهودی به تاریخ و فرهنگ باستانی ایران ستم روا نداشتهاند، بلکه آن را بیش از اندازه بزرگنمایی کردهاند و حتی میتوان گفت اساسا پدیدهای به نام شکوه و بزرگی باستانی ایران تا اندازه زیادی ساخته و جعلشده به دست آنان است. مجموعه کتابهای ناصر پورپیرار و همچنین عبدالله شهبازی در اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ خورشیدی در همین راستا طبقهبندی میشود. اینان با ذکر یک پرسش کارهای پرحجم خود را ارائه دادهاند و آن اینکه: چرا آنان دایه مهربانتر از مادر برای تاریخ و فرهنگ و میراث باستانی ما شدهاند؟
جناب لاچین:
سایتی که گذاشته ای هنوز نمیداند که تخت جمشید در زمان داریوش شروع به ساخت کره و ان را به کورش نسبت میدهد شما هم نخوانده کپی پیست میکنی
یک کمی عقل بد نیست حضرت اغا
جناب دیرینج مین ائلی
اورومیه را اورمو کردن و سومر را یک واژه تورکی نامیدن و اذربایجان را ازربایجان نوشتن همان اندازه مسخره است که ادعای بی پایه شما (کو سند و مدرک که ما هم ببینیم) درباره "کراسان"
لطفا از این نصیحت ها به همشهری تان ائلیار هم بکنی که این اندازه خوداش را مایه خنده و تورکان را پایه تمسخر بقیه نکند
حالا اگرکسی گوسفند کشتن و رقصیدن تان جلوی تانک های عراقی را ندیده بود باز این اندازه برای یک قوم مهاجر پر رویی زیاد بود
زمانی که جنگ واقعا شروع شد هم پا به فرار گذاشتید این بار نه به دامان وطن عربی صدامی بلکه به شهرهای همان ملت فارس و از مقاومت تان دربرابر تانک های عراق داستان ها گفتید که از شنیدن اش خر هم شاخ در میاورد
همان موقع بهترین فرصت بود برای اخراج اینها همان طور که ایرانی ها از عراق توسط صدام اخراج شدنند
رسول عزیز
ما این زندان فارس نژاد پرست را نابود خواهیم کرد.
حاکمیت این کولی تباران بی ریشه و بی ادب دوام نخواهد آورد.
این بی ریشه ها همیشه به فکر قدرت بودند وقتی اعراب به ایران حمله کردند حامی اعراب شدند وبه عربی آموختند ونوشتند.
ما تورک ها بودیم که با اعراب جنگ کردیم وسرورما بابک بوده که با حیله نیرنگ افشین فارس مزدورعرب اسیرشد وبه نزد خلیفه بغداد برده شد وسرش ازتن جداشد.
برای هیچ یک ازسران فارس کولی تبارها چنین اتفاقی نیافتد.
این بی ریشه های کولی تبارهمیشه درخدمت بیگانگان بودند درزمان حمله مغولان نیزدرکسوت غلامان وهمدست مغولان شدند وباعث شکست شاه ترک ازمغولان شدند.
مغولان برای اداره هند وچین ازفارس کولی تباراستفاده می کردند.
این فارس تمامیت خواه گاهی به شکل ملیگرا وگاهی به شکل اسلامگرا ظاهرمی شود.
این فارس بی ریشه کولی تبارتازه فهمیده که کورش پیامبر بوده وامام علی نوه او زکی؟
جناب ایرج چرا مثل ا سد علی تورکه خامنه ای زدی به جاده "نارسیزیسم"
همه دشمن اند ما تنهاییم همه ساخت یهود
دست هایی پشت پرده است
دست های چدنی پشت دستکش مخملی
شما بیشتر به فکر تاریخ جعلی هزارساله خودات باش که نه یک ورق کاغذ و نه یک میخ طویله از این سلسله های تورک در ایران نشان نمیتوانی بدهی ای عرب زاده قره چی اوغلی تورک زبان
به جمال, آدرستان را ازغارهای قندیل بفرستید تا تقاضای ویزا بکنم. لطفا اگر ممکن است این کار از طریق پست انجام گیرد چون حضور یافتن در آنجا با وجود غرش جتهای ترکیه در آسمان خیلی خطرناک است
تفکرات فاشیستی در مغز کیانوش توکلی هم نفوذ کرده است. باید هم این طور باشد وقتی هزینه این سایت را پان ترک هایی مثل لوایی متقبل شوند، کیانوش توکلی هم دیگر نمیتواند دموکرات باشد! .. ها ایران را به گند کشیده اند آقای توکلی! سران حکومت ترک قزلباش شیعه جمهوری اسلامی، ایران را بیابان کرده اند و شما در کپنهاگ روی صندلی لم زده ای و خبر از ایران نداری!
ضمن تشکر از آقای بنی طرف میخواهم در مورد دو مسئله نظر خودم را بنویسم ١- درست است که حرکت ملی آذربایجان یک حرکت مدنی است منتها این به این معنی نیست که این حرکت مدنی به مسائل سیاسی کاری ندارد برعکس حرکت ملی آذربایجان مسائل سیاسی را نه از راه خشونت و سلاح بلکه بشکل مدنی حل میکند مثلا بایکوت جنبش سبز و یا اعتراضات بر علیه برنامه تلویزیونی فتیله و یا حمل پلاکادر و شعار حمایت از قره باغ و امثالهم ٢- که فکر میکنم خیلی مهم است بایکوت حرکت ملی آذربایجان بر علیه تشکیلات و شخصیتهای کورد که بخشی از آذربایجان غربی را کوردستان مینامند و هر گونه نشست و برخواست با این کورد ها بمنزله خیانت به وطن « آذربایجان » محسوب میشود و مسبب این نیز کوردها هستندکه آگاهانه به نفع رژیم ایران باعث نفاق بین دو ملت تورک و کورد شدند و فقط یکی دونفر تورک که عضو کنگره ایران فدرال هستند و این یکی دو نفر هیچ وزنه ای در
وزنه ای در میان آذربایجانی ها نیستند و همانطور که شما گفته اید هیچ تغیر و تحولی در ایران بدون شرکت تورکها « حرکت ملی آذربایجان » امکان پذیر نیست پس این تشکیلات کوردها هستند که این مانع را بوجود آورده اند و به بیان دیگر به عمد شاید خواهان هیچ تغیر و تحول نیستند .
جالب است که ارهای بختیاری با لباس ملی خود همیشه در آنجا حاضر هستند . در صورتیکه لرهای استان کهکیلویه و بویر احمد به شیراز و پاسارگاد تزدیک تر هستند .
حالا چرا تجزیه طلبان ترک و کرد ، لرها را هم همیشه در صف خود قرار میدهند . در حالیکه لرها یکی از اصیل ترین و کهن ترین اقوام ایرانی میباشند .و مدافع تمامیت ارضی ایرانی قوی و دمکرات.
دوستان گرامی ، نظر و اندیشه کاملا آزاد است اما کسانی که با اسامی تحریک آمیز، توهین آمیز و نژاد پرستانه و یا تحت نام افراد مشهور اپوزیسیون کامنت بگذارند، عدم انتشار خواهد خورد.
جناب Peerooz,
ظاهرا شما متوجه پیامدهای احتمالی اتحاد جناح سبز جهموری اسلامی با نژادپرستان راستگرای ایرانی نیستید. میلوشویچ کمونیست, زمانیکه مرگ کمونیسم را به چشم خود می دید با سفری به کوسوو , خودمختاری منطقه را ملغی کرده, آنجا را قلب صربستان نامیده عملا اتحاد با ناسیونالیسم افراطی صرب را کلید زد.اتحاد نژاد پرستان صرب و کمونیستهای حاکم بزرگترین جنایتهای بعداز جنگ جهانی دوم را دراروپا آفرید که همه شاهد بودیم. ورود خزعلی آنهم به این شکل به مسئله آریائیسم, تمجید مکرر خاتمی از کورش , تئوری اسلام ایرانی مشائی, آزادی عمل حزب پان ایرانیست در ایران, عشق رهبر به شعر و زبان فارسی و غیره, میتواند براحتی در یک پوست اندازی, جمهوری اسلامی را همانند حزب کمونیست صربستان دستکم یک دهه دیگر, بقیمت قتل عام صدها هزار نفر, حداقل در بخشهائی از ایران در مسند قدرت نگه دارد. شما مو را میبینید و بسیاری جعد مو را.
جناب Peerooz,
ظاهرا شما متوجه پیامدهای احتمالی اتحاد جناح سبز جهموری اسلامی با نژادپرستان راستگرای ایرانی نیستید. میلوشویچ کمونیست, زمانیکه مرگ کمونیسم را به چشم خود می دید با سفری به کوسوو , خودمختاری منطقه را ملغی کرده, آنجا را قلب صربستان نامیده عملا اتحاد با ناسیونالیسم افراطی صرب را کلید زد.اتحاد نژاد پرستان صرب و کمونیستهای حاکم بزرگترین جنایتهای بعداز جنگ جهانی دوم را دراروپا آفرید که همه شاهد بودیم. ورود خزعلی آنهم به این شکل به مسئله آریائیسم, تمجید مکرر خاتمی از کورش , تئوری اسلام ایرانی مشائی, آزادی عمل حزب پان ایرانیست در ایران, عشق رهبر به شعر و زبان فارسی و غیره, میتواند براحتی در یک پوست اندازی, جمهوری اسلامی را همانند حزب کمونیست صربستان دستکم یک دهه دیگر, بقیمت قتل عام صدها هزار نفر, حداقل در بخشهائی از ایران در مسند قدرت نگه دارد. شما مو را میبینید و بسیاری جعد مو را.
آقا و یا خانم شباهت ......آیا این سایت با لینک پائینی به نظر شما ناسیونالیسم سالم و ملی و ایرانی است یا نه؟
مشتاقانه منتظر جواب شما هستیم..... http://khakokhoon.blogspot.com/
جعلیات تاریخ از نوع ایرانی ... این بار دکتر حسابی و انیشتن.....
تاریخ را ورق بزنیم.... مصاحبه ..
شما قصه ویولون زدن را تکذیب می کنید؟
نه، ولی آقای دکتر یک قطعه ساده موسیقی ایرانی را با ویولون اینشتین نواختند. به همین سادگی. چیزی بیشتر از این نبوده است.
این خاطره را شما نقل کرده اید که دکتر حسابی سفره هفت سین چیده و اینشتین و دیگر دانشمندان هم آن جا بوده اند؟
مادر آقای دکتر به او تکلیف کرده بودند که تو در هر دانشگاهی که هستی، باید یادآوری کنی که مذهبت چیست و اهل کجایی. آقای دکتر هم در هر دانشگاهی که بودند، چه در حین تدریس در سوربون و چه در حین تحقیق در پرینستون، به این وصیت مادرشان عمل می کردند.
سوال اصلی درباره مهمان هاست.
من ریز اسامی مهمان های آقای دکتر را به خاطر ندارم ولی اینشتین با خواهرش صد در صد جزو مهمان ها بوده است. ادعای
ادعای آقایان در این باره که اینشتین در آن سال در پرینستون نبوده، کاملاً غلط است. ایشنیتن و دکتر حسابی در آن سال، هر دو در پرینستون بودند. آقای دکتر در نود سال عمرش فقط یکبار مصاحبه کرد. همان مصاحبه با تلویزیون ایران. آقای دکتر، برعکس آقای منصوری، اصلاً خجالت می کشید با این و آن مصاحبه کند و از خودش حرف بزند. دکتر حسابی در همان مصاحبه، از رابطه اش با آلبرت اینشتین، دلدادگی های او، رفتار ملایم، برخورد مساعد و همراهی او با یک غیرآمریکایی، نکاتی را گفتند. تاکید آقای دکتر بر برگزاری مراسم عید نوروز، در تمام مقاطع زندگی ایشان وجود داشت.
این نکته هم در نقد روایت شما مطرح شده است که اینشتین یهودی که نمی گوید ما در عید کریمس درخت هایمان را قطع می کنیم ولی شما در عیدتان سبزه طبیعت را پاس می دارید.
اینشتین گفته بود این ها چه در آلمان و چه در آمریکا، در عید کریسمس درخت را قطع می کنند و نمایش بهار را اجرا می کنند ولی شما عیدتان در خود بهار است.
بعضی ها گفته اند دکتر حسابی فقط یکبار اینشتین را در یک دیدار عمومی دیده است.
دروغ محض است. آقای دکتر سه سال با اینشتین بوده است. یک دوره یک ساله و یک دوره دو ساله. آزمایشگاه دانشگاه شیکاگو را هم به توصیه اینشتین در اختیار دکتر حسابی گذاشتند. تازه این انتقادات آقایان اصلاً به حرفهای من برنمی گردد. این حرف های پوچ در واقع نقد همان حرفهای دکتر حسابی در تلویزیون است. خود آقای دکتر در آن مصاحبه از رابطه اش با آلبرت اینشتین سخن گفت.
این مدعا هم مطرح شده است که بوهم، برگمن و کسان دیگری دستیار اینشتین بوده و با او مقاله مشترک نوشته اند ولی دکتر حسابی مقاله مشترکی با اینشتین نداشته و در این باره هم دروغ پردازی شده است.
پروفسور حسابیدکتر حسابی با اینشتین مقاله ای ننوشه است. آقای دکتر یک تئوری داشت که وقتی آن را با استادانش مطرح کرد، به او گفتند که این تئوری را باید با خود اینشتین مطرح کنی. آقای دکتر هم تئوری اش را اینشتین در میان گذاشت و مقاله ای هم که درباره آن تئوری نوشتند، موجود است.
پس بحث مقاله مشترک دکتر حسابی و اینشتین از طرف شما مطرح نشده است.
ابداً.
درباره شیفتگی اینشتین به آداب و رسوم نوروزی ایرانیان، دو سوال دارم: اول اینکه، این روایت از سوی شما مطرح شده است؟ دیگر اینکه، پاسخ شما به کسانی که این روایت را جعلی می دانند چیست؟
منکرین این روایت شاید فرزند دکتر حسابی بوده اند و خود آقای دکتر به آنها گفته است که اینشنتین را ندیده و هفت سین هم برایش نچیده! لابد آنها بهتر از من می دانند و من چون از بچگی این حرف ها را از زبان دکتر حسابی شنیده ام، اشتباه می کنم!
این ها را خود دکتر حسابی برای شما تعریف کرده اند؟
بله ، من خودم از زبان آقای دکتر شنیدم که یک میز کوچک گذاشتیم و سفره هفت سین بر روی آن چیدیم و اینشتین و دیگران را هم دعوت کردیم و آنها پرسیدند که این ها چیست و ما هم قصه نوروز و هفت سین را برای آنها تعریف کردیم.
دوستان همانطور که متوجه هستید این مصاحبه یعنی رابطه دکتر حسابی و انیشتن درست کپی (( حقوق بشر)) حضرت کوروش هست. با این طرز فکر ها هست که چاه های جمکران ساخته می شوند. خامنه ای در هنگام تولد ( یاعلی یاعلی ) داد میزند. میمونی که سازمان فضانوردی ایران به فضا می فرستد, میمون دیگری به زمین بر میگردد. ملت عکس یک آخوند را در کره ماه می بیند. حضرت آدم قدش به 17 متر و طول دستهایش به 10 متر می رسد...اهورا تعالا , پشت پناه ما باشد.
اینکه آقای شاهسوندی به دستِ دستگاه قضایی شاه و آقای خامنه ای کشته نشده را باید به حساب احتمالات گذاشت. و تصورم این است که فرد فرهیخته و آزاد اندیشی چون آقای سعید شاهسوندی لازم است برای جلوگیری از گمانه زنیهای نامطلوب و منفی، خود پیشقدم شده و در طی همین مصاحبه ها که حول مسائل و مصائب دوران خودکامگی شاه دور می زند، دریچه ای بسوی آینده گشوده، و ضمن شرحی در باره ی چرایی عملیات فروغ جاویدان به چگونگی دستگیری و آزادی خودش نیز بپردازد
در مجموع تصورم این است، که ماجرا از هر قراری که باشد، مقصر اصلی دستگاه خودکامه ی حاکم بر کشور است، و نه انسانهای آزاداندیشی چون آقای سعید شاهسوندی.
دوستان..... اگر به خاطر داشته باشیم در زمان پهلوی دوم , اختلاف عمیق بین نخست وزیر ( هویدا) و وزیر دربار ( اسدالله اعلم ) فقط بر سر این بود که کدام یکی به شاه خیلی ( نوکرتر و چاکرتر) بودند. اختلاف بین اسلامیون افراطی و شونیست های افراطی باستانگرایان و پان فارسیسم در حال حاضر بر سر این است که کدام گروه بتواند این کورش خونحوار را به جهان یک بعد اسطوره ای داده و ناجی بشریت و پایه گذار حقوق بشر نشان بدهد. باز هم تاریخ را باهم ورق بزنیم....
1- همانطور که میدانیم امروزه
امروزه، جریان باستانگرای افراطی، از آستین استعمارگران سر بیرون آورده و به نشر اکاذیب، خیالبافی و توهمپراکنی میپردازد. هدف این جریان که در شبکههای اجتماعی فعال اند، سلب هویت راستین ملت، و القاء هویتی کاذب است.
در این مسیر، کورش هخامنشی را بزرگ کردند (در حالیکه در منابع ایرانی، کورش که بابل را فتح کرد، تنها یک سردار نظامی و یک حاکم دستنشانده از سوی بهمن اردشیر بود).[1] از سویی دیگر، سخنان امامان شیعه و فیلسوفان بزرگ معاصر را به نام کورش و زرتشت و داریوش جعل میکنند. گاهی گزارههای تاریخی را در هم میآمیزند و با ناشیگری هرچه تمامتر شخصیتهایی با کارنامههای جعلی میآفرینند! که از جمله اینها، بانو یوتاب است! اینان مدعی هستند که آریوبرزن (سردار هخامنشی)، خواهری داشت به نام یوتاب (یوتاپ) که زنی شجاع بود و در کنار برادر خود در مقابل اسکندر مقدونی مقاومت کرد! در حقیقت، ادعا میکنند که بانو یوتاب یک سردار ایرانی و نمادی از یک زن دلیر ایرانی است! اما حقیقت این است که باستانگرایان افراطی طبق معمول، به دروغ و خیالپردازی دچار شدند. به چند دلیل!
- اسکندر مقدونی بین سالهای 334 تا 324 پیش از میلاد توانست از شرق تا غرب امپراتوری هخامنشی را فتح کند.[2] در حالیکه بانو یوتاب حدوداً 300 سال پس از اسکندر زندگی میکرد (یعنی رد پای یوتاب در تاریخ بین سالهای 20 پیش از میلاد تا چند سال پس از میلاد موجود است).[3]
- نکته دیگر این که بانو یوتاب ابداً سردار نظامی ایران یا مدافع ایران نبود! او خواهر آریوبرزن سردار هخامنشی هم نبود! یعنی باستانگرایان افراطی باز هم دروغ گفتند. توضیح اینکه در زمان اشکانیان (نه هخامنشیان)، و تقریباً در زمان میلاد مسیح، منطقه آذربایجان و ارمنستان متحد دولت روم شمرده میشد. این منطقه (آذربایجان و ارمنستان را میگویم) حاکمی داشت به نام «آریوبرزن دوم». وی خواهری داشت به نام یوتاب که آنتونیوس سردار رومی او را برای پسرش (که الکساندر نام داشت) خواستگاری کرد. پس یوتاب و الکساندر رومی با یکدیگر ازدواج کردند.[4]
پس خلاصه اینکه یوتاب ابداً در زمان حمله اسکندر مقدونی، هیچ دفاعی از ایران نکرد. چون وی حدوداً 300 سال پس از حمله اسکندر متولد شد! از سویی وی همسر یک سردار رومی و متحد رومیان بود. هیچ نسبتی هم با آریوبرزن (سردار هخامنشی) نداشت، بلکه خواهرِ آریوبرزن دوم (حاکم آذربایجان و ارمنستان در زمان اشکانیان) بود. لذا هیچ افتخاری برای ایران شمرده نمیشود.
2- دغل کاری در ترجمه ی منشور کورش!!!
در ابتدا سه ترجمه ی معتبر منشور کورش را معرفی می کنم و در ادامه قسمتی از ترجمه ی جعلی را نشان می دهم که در ترجمه های معتبر وجود ندارد و پس از آن، به ذکر ترجمه ی دو بند از این منشور بسنده می کنم.
ترجمه ی عبدالمجید ارفعی:
دکتر عبدالمجید ارفعی تنها متخصص زبان های اکدی و ایلامی در ایران است و نخستین شخصی است که استوانه گلی منتسب به کوروش را از زبان بابلی به فارسی ترجمه نموده است.
در ترجمه دکتر ارفعی بسیاری از جعلیات و موارد نادرستی که برخی باستان گرایان تحت عنوان منشور کوروش منتشر می کنند، وجود ندارد و ثابت می کند مفاهیمی «نظیر آزادی ادیان»، «نسخ برده داری»، «آزادی بیان و انتقاد از حاکم» و ده ها مورد دیگر در منشور کوروش اشاره نشده و حتی نام اهورامزدا هم در آن وجود ندارد بلکه در آن کوروش از بت هایی به نام «مردوک» و «بعل» و «نبو» ستایش کرده و حتی اعتراف به پرستش آنها کرده است! همچنین کوروش اشاره کرده است که مردم در هنگام آوردن باج و خراج، پای او را می بوسیدند!
مشاهده ترجمه دکتر عبدالمجید ارفعی از منشور کوروش:
منشور کوروش بزرگ - عبدالمجید ارفعی
ادامه.....
باید زبان ترکی به طور کامل در ایران ممنوع شود. باید منطقه آذربایجان تحت فشار قرار گیرد و مکالمه به زبان ترکی ممنوع شود تا این زبان بیگانه از میهن عزیزمان ایران خارج شود. باید در تمام میادین تبریز و ارومیه، مجسمه فردوسی بزرگ نصب شود. این زبان علیل و عقب مانده و بی ریشه باید نابود گردد.
دیروز خطاب بە پان اتراک آذری کامنتی کوتاه نگاشتم کە تمام ارطباتاتشان چە جنوب و شمال آذربایجان چە در حال و آیندە با دنیای آزاد شدیدأ بە سرزمین وابسطە است آذربایجان بدون کوردستان و بدون استفادە از سرزمین کوردستان هیچ است دقیقأ مثل آبی کە چهار طرفش بە دنیای خارج راه نداشتە باشد میگندد امروز خبر رسیدە کە خط لولەی گاز ایران و تورکیە کە از مسیر آذربایجان میگذرد منفجر شدە بنا بر این هر زمانی کە ملت کورد ارادە کند شما پان اتراک را ملت کورد از نظر اقتصادی ساقط میکند پش شدیدأ بە کوردستان چە سیاسی چە اقتصادی چە فرهنگی وابسطە هستید بدون کوردستان هیچید و خیال پیوستن 2 جوامع تورک آذری و تورک تورکیە و برداشتن دیوار گوشتی 40 تا 45 میلونی کورد بینتان دقیقأ ضربەی آن بە خودتان بر میگردد این را شماها پان های رنگا رنگ بە ما ملت کورد یاد دادید کە برای منافع ملی هر کاری مشروع است
به گمانم هزار سال پیش بود که سنائی غزنوی گفت " جملگی نقش دیو میکردند - پس ز بیمش غریو میکردند ". اکنون شده است داستان جناب دیرنج مین ائللی و VOA و BBC که جناب ناصر کرمی را سر کار بگذارند که در این باره کامنت و مقاله بنویسد. جناب کرمی مورچه چیست که کله پاچه اش چه باشد؟ " آقای مهدی خزعلی " و " علی مطهری " در مقایسه با راه زنانی که میلیاردها دلار ملت غارت میکنند چه وزنی در اوضاع ایران دارند که بشود در باره آنها صحبت کرد و کامنت و مقاله نوشت. آیا درک نمیکنید که شما را سر کار گذارده اند که بوق و بلند گو بشوی؟
جناب دیرنج مین ائللی,
ما چند بار باید در این چاه بیفتیم تا بدانیم دوست و دشمن کیست؟ آیا VOA و یا BBC فارسی خیر خواه ما هستند که
چپ و راست از وی دعوت میکنند تا خرافات را اشاعه دهد؟ ۴۰ سال پیش که BBC ساعت به ساعت جریانات حرکت مردم در خیابان و حرکات خمینی را پخش میکرد برای عظمت ایران بود؟ چرا ما باید اینقدر خام باشیم؟ آیا " عدل علی, [ تنها ] در ذهن عمومی اکثر ایرانیستها لانه کرده است؟ مگر شاه اسماعیل صفوی با حمام خون این خرافات را به ذهن ترک و فارس فرو نکرد؟ نمیدانید و یا تحریف میفرمائید؟
با تشکر از خانم معصومه قربانی بخاطر اشاره به مشکلاتی که ایرانیست ها برای خود و دیگران ایجاد کرده اند. سطر-سطر مقاله حاوی نکاتی درخور و قابل تامل است .
جالب اینکه این مقاله نیز بلافاصله پس از انتشار, پوئن های منفی فله ای خورد!!!!!!
من زیادی بیسواد هستم. سه چهار بار نوشته را خواندم. به نظرم نوشته مبهم است. استعمار و استعمار زده، زبان بر و زبان بریده، حق و ناحق درهم برهم شده ، قاطی شده و درک موضوع سخت شده است. آدم در ابتدای نوشته با بازی کلمات حق و ناحق روبرو می شود که باید خودمان از کلمات جمله بسازیم. از نوشته های ابهام آمیز بخصوص شاعرانه خوشم نمی آید. ولی از موضع نویسنده که به آسمیلاسیون و سرکوب ملتی اعتراض دارد دفاع میکنم.
مجموعه اي از دروغ هايي كه بدون سند و مدارك بيان ميشود ( كسي سند دارد بياورد ):
5- دروغ مقبره كوروش كه بكلي بدون دليل و سند است1- دروغ كشف بقاياي سربازان هخامنشي در مصر كه ساخته دو جوان ايتاليايي براي سر كيسه كردن موزه ها بود ولي گندش درامد متوهمين تا مرحله ساخت فيلم و اعزام تيم صيانت و..... پيش رفته بودند
2 - دروغ كتيبه داريوش براي احداث كانال سوئز كه تابحال كسي نه خود ونه عكس اين كتيبه ها را نديده است و كتيبه تخيلي است
3- دروغ مرخصي زايمان سازنده هاي تخت جمشيد كه بدون سند است
4- اینکه میگویند متن منشور کورش را بر سردر سازمان ملل آویزان کردهاند، یکی دیگر از ادعاهای نادرست و تمامنشدنی کورشپرستان است و كسي عكسي و يا فيلمي از اين متن نديده است
6- دروغ آزادی و اجازه بازگشت یهودیان به سرزمین آنان ولي در هیچ کجای منشور منتسب به کوروش و در هیچ ترجمهای (بنگرید به نمونهای از ترجمه انگلیسی و نیز ترجمه فارسی گزارش املی کورت) سخنی از آزادی یهودیان و اجازه بازگشت آنان به سرزمین خود نیامده است.
7- بيشمار جملات و وصيت نامه قلابي و جعلي منتسب به فردي تخيلي بنام كوروش
علت آن است که آذری مغول و پان ترکیسم ،خودش چیزی غیر از چادرگله داری در آسیای میانه و شیر اسب و کشک ماست خشک و قره قروت ترش ، چیز دیگری ندارد . و دچار حسادت و حقارت و جهالت و عقده و ایران ستیزی شده که آینده ای شوم برایش طراحی نموده .
خیلی جالب است بلافاصله بعد از انتشار ٣٠ نفر نمره منفی میدهند و بنظر من این ٣٠ نفر حتی فرصت خواندن نیز نداشتند و این ها کار ارگانیزه شده دولت فاشیست ایران یعنی وزارت اطلاعات است که بشکل جمعی نمره مثبت میدهند
به Anonymous :
این پانفارس ها دوست دارند همش را بخورند. اگر همه اش را نخورند راضی نمیشوند. اینقدر عطش و ولع دارند! این تبلیغات را هم که در ایران گلوبال راه می اندازند، فقط بدرد عمه جانشان میخورد. با آن چندر قاز دک و پزشان فکر میکنند ایرانگلوبال را صاحب شده اند.
عکس روی اسکناس نشان میدهد که شاه، قردی ضد ایرانی و ضد ملی بود چون مثل آخوندها به ترمیم آثار باستانی نپرداخت و سبزه و درخنچه و گوسفند و الاغ روی آثار 7-2 هزارساله ایرانی لانه کرده بودند.
شاعر گفته.
آن کاخ که جمشید در آن جام گرفت - روباه بچه کرده و آهو آرام گرفت
کمنت بامسی را نگاه من!
کمنت ایرانیان را سانسور نکن ! یا اسم را حذف کن . کمنت را آزادکن !
نبرد با مغول شروع شده . خودت را کمار بکش وگرنه نفله میشوی.
70 میلیون ایرانی، تجزیه طلبان آذری را نزد چنگیز و اردغان و علی اوف و آل صعود و نتانیاهو و ترامپ خواهند فرستاد .
http://www.cloob.com/u/mehrant170/116368930/%D9%85%D9%82%D8%A8%D8%B1%D9…
خوانندگان لینک کنبع من برای نوشته ها:
http://tarikhema.net/ancient/iran/achaemenid/7530/review-votes-of-fazlo…
جناب لاچین همچنان اویزان پورپیرار هستید ادامه بده اقا ادامه بده
برای حضرت عالی و تورکان مغولستونی:پورپیران پهنی بر زمین ریخت که هر کس میتواند ان را بجود و بخورد از حضرت عالی گرفته تا فضلالله موحد ولی ظاهرا به تورک ها خیلی مزه داده
تعجبی هم ندارد چون تورک همواره نوکر عرب بوده از اردوغان گرفته تا طغرل سلجوقی که خلیفه عباسی از بوی گنداش حالت تهوع گرفت
تنها ان قسمت از نوشته هایش هم برای حق جویانی مانند شما که درباره زبان نکبت بار تورکی و تاریخ دروغ تورکان در ایران هست را هم میتوانستید بگذارید
البته من مرده را لگد نمیزنم درفشانی های تورک شاگر داش را برای شما مینویسم:
http://biryol-az.blogsky.com/1394/01/29/post-139/
http://biryol-az.blogsky.com/1395/06/30/post-158/%D8%AA%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%B2-%D9%88%D8%A7%D9%82%D8%B9%DB%8C-1-%D8%A7%D8%B2-%D9%82%D8%B5%D8%B1-%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7-%D8%AA%D8%A7-%D8%B1%D8%A8%D8%B9-%D8%B1%D8%B4%DB%8C%D8%AF%DB%8C-
http://biryol-az.blogsky.com/1395/04/18/post-154/%D8%B3%D9%86%DA%AF-%D9%87%D8%A7-%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D9%85%DB%8C-%D8%B2%D9%86%D9%86%D8%AF
(J. A. Mandelslo, The Voyages and Travels of J. Albrecht de Mandelslo into the East Indies from 1638-1640. Rendered into English by John Davies, London, 1662.)
۴- بخش بزرگی از پژوهشگران غربی پیش و پس از استروناخ به سنگ نوشته کوروش در پاسارگاد ایرادهای جدی گرفته و آن را جعلشده به دست شاهان پسین به نام کوروش، دانستهاند. بسیاری از همین پژوهشگران کلا تاسیسات پاسارگاد را نه ساخته او که ساخته دیگر شاهان پس از او به نام او، دانستهاند. که جناب موحد اتفاقا به یکی از این موارد یعنی شادروان علیرضا شاپورشهبازی اشاره دارد. پس در اینجا هم بیننده کشفی نو نیستیم.۴- بخش بزرگی از پژوهشگران غربی پیش و پس از استروناخ به سنگ نوشته کوروش در پاسارگاد ایرادهای جدی گرفته و آن را جعلشده به دست شاهان پسین به نام کوروش، دانستهاند. بسیاری از همین پژوهشگران کلا تاسیسات پاسارگاد را نه ساخته او که ساخته دیگر شاهان پس از او به نام او، دانستهاند. که جناب موحد اتفاقا به یکی از این موارد یعنی شادروان علیرضا شاپورشهبازی اشاره دارد. پس در اینجا هم بیننده کشفی نو نیستیم
۵- همچنانکه در متن هم اشاره رفتهاست، بسیاری همچون هرتسفلد این نماد را کوروش نمیدانند و چه این نماد کوروش باشد و چه نباشد، پیوندی به یک جنایت فرهنگی ندارد. بلکه موضوعی است طبیعی که دانشمندان در آن اختلاف نظر دارند و همین امروز نیز بیشینه پژوهشگران به این نماد، انسان بالدار میگویند و نه کوروش.
امیدوارم مستقل از علاقه و بیعلاقگی به ایران و میراث فرهنگی و باستانی و مادی و معنوی آن، به تاریخ، به فرهنگ، به هنر، به دانش و به خرد عشق بورزیم و با هرچه دشمنی میکنیم، به ستیز با این پدیدهها و بزرگان این موضوعات برنخیزیم که:
بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد
گفتنی است که در این نوشتار از عکسها و آگاهیهای جنای آقای یاغش کاظمی و وبلاگ از این اوستا بسیار بهره بردم و از ایشان سپاسگزارم.
بنمایه
[۱] نگاه کنید به جستاری از همین قلم به نام تاریخچه ایرانشناسی+
[۲] برای آشنایی با کارنامه باستانشناسان فرانسوی عصر قاجار نگاه کنید به سفرنامه مادام دیولافوا: ایران و کلده. ترجمه علیمحمد_فرهوشی+ و خاطرات کاوشهای باستان شناسی شوش ۱۸۸۴-۱۸۸۶
[۳] نگاه کنید به گزارش نشست نقد و بررسی تاریخ هخامنشیان دانشگاه خرونینگن هلند در اینجا+
[۵] سرپرست سایت باستانی تخت سلیمان آقای عاشیقی چنین تعریف میکرد که تیم پروفسور اشمیت پس از یافتن نماد چلیپای شکسته که همان زمان نماد آلمان نازی بود، یک جشن مفصل در آنجا برگزار کردند و البته برخی از باستانشناسان ایرانی باور دارند که این صلیب شکسته از سوی تیم آلمانی جعل شد تا میان ایران و آلمان آریایی پیوند برقرار کنند. همین کافی است تا پی ببریم که در آن زمان فضا بیش از آنکه در قبضه یهودیان بوده باشد، در دست نژادپرستان یهودیستیز بوده است.
[۶] برای آگاهی از کارنامه رومن گیرشمن در ایران نگاه کنید به پژوهش فرشید ابراهیمی در اینجا+
[۷] تاریخ هخامنشیان، جلد۷، توس، ۱۳۸۸
فرضیهها
پاسخهایی کوتاه۱- بنابر مشاهدات مردمی و عکسهای هوایی و زمینی تا پیش از ۱۳۴۰ خورشیدی هیچ خبری از کاخهای کوروش در پاسارگاد نبوده است. بلکه آنجا مزرعه چغندر بوده است. از این زمان تا سال ۱۳۴۳ استروناخ و تیم او مخفیانه سنگهای معبد یونانی تخت جمشید را از ۷۰ کیلومتری به آنجا آورده و تراش داده و به عنوان کاخهای کوروش (کاخ اختصاصی یا P و کاخ بارعام یا S) جا زدهاند.
۲- عکسهایی از کار تیم استروناخ وجود دارد که آنان در حال جاگذاری ستونهای کاخهای پاسارگاد هستند.
۳- سکههایی در پاسارگاد کشف شدهاند که کاملا یونانیاند.
۴- در سنگنوشته کوروش در کاخش، بیننده غلط املایی هستیم که نشان میدهد این سنگنوشته جعلی بوده و به شکلی شتابزده برای کوروش ساخته شده است.
۵- نماد انسان بالدار در پاسارگاد به دروغ به عنوان کوروش شناسانده شدهاست. حال آنکه نمادهای همچون آن در خاورمیانه فراوان است
۱- این سخن، بسیار جدی و مهم است و اگر اثبات شود، احتمالا شهرتی فراوان برای اثباتکننده در جهان به پا خواهد کرد. و تردید نفرمایید که آنان نه تنها در خارج از کشور که در درون کشور هم با جوایز پرشمار روبرو خواهند شد. ولی برای اثبات این سخن تنها یکی دو عکس کافی نیست. بلکه نیاز است تا از نماهای گوناگون عکسهایی هوایی و زمینی از پاسارگاد نشان داده شود. لازم به ذکر است که ارنست هرتسفلد که به نظر نویسنده مقاله، دشمن استروناخ و دار و دستهاش قلمداد شده اصلا تز دکترایش را به نام پاسارگاد در ۱۹۰۷ یعنی ۵۴ سال پیش از جعل وحشتناک استروناخ، ۲۴ سال پیش از آغاز همکاریاش با دانشگاه شیکاگو در پروژه تخت جمشید و ۱۴ سال پیش از کودتای رضاخان و سیدضیا که محور فرضیههای عبدالله شهبازی و دیگر یارانش است، ارائه داده که همان زمان به صورت نخستین کتاب هرتسفلد چاپ شده است. پس این کاشفان بزرگ قرن بهتر است نگاهی به پایاننامه این شخص که آن زمان یک دانشجوی ساده آلمانی بوده بیاندازند تا درباره پاسارگاد پیش از هرگونه کاوش، آگاهی کسب کنند. توجه این عالیجنابان را به مجموعه نقاشیها و عکسهای پاسارگاد که از سده شانزدهم تا سده بیستم میلادی و پیش از حضور استروناخ از پاسارگاد کار شده جلب میکنم. من نه بودجهای برای تهیه کتابهای حاوی این نقاشیها و عکسها دارم و نه پیوندی برای دسترسی به آنان ولی بیگمان دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران که خرج این پروژه را تا اینجا تامین کرده است، میتواند این آثار را گردآوری کند و در نمایشگاهی رونمایی کند. فهرست بلندبالای این آثار را هم میتوانید در جلد ۷ از کتاب تاریخ هخامنشیان دانشگاه خرونینگن تهیه کنید.
لینک عکس:
http://tarikhema.net/images/2011/11/prada2.jpg
در این پلان که توسط هرتسفلد و کرفتر طراحی شده و در کتاب هرتسفلد (ایران در شرق باستان: چاپ آکسفورد ۱۹۴۱م) دو دهه پیش از استروناخ چاپ شده است، کاخهای مورد بحث S و P را میبینیم.
۲- شگفتا که این عکسها را قطعا عکاس تیم خودشان گرفته و شگفتا که این عکسها را در کتاب خود منتشر کردهاند تا به همین سادگی آقای موحد آنها را اسکن فرماید و گمان برند که به کشفی بزرگ نائل آمدهاند!
۳- معبد یونانیان در مقاله پیشین جناب موحد در تخت جمشید بود و سنگهای آن معبد ویرانشده را مثلا به پاسارگاد آورده بودند تا برای کوروش کاخ بسازند. روشن نیست که سکههای یونانی چطور همراه با سنگها به پاسارگاد آمده؟ اگر سکههای یونانی در پاسارگاد یافت شده، پس حتما یونانیان در آنجا دارای ابنیه بوده و فرضیه آوردن سنگ معبد یونانی از ۷۰ کیلومتر آن سوتر بیمعناست.
لینک عکس:
http://tarikhema.net/images/2011/11/1226215.jpg
طرح کرپورتر از پاسارگاد (چاپ لندن ۱۸۱۸م) در پسزمینه آرامگاه کوروش، کاخ S (بارعام) که برای عالیجنابان شبهه ایجاد کرده دیده میشود
http://tarikhema.net/images/2011/11/pasar899.jpg
آرامگاه کوروش را در این نقاشی خیلی قدیمی ( آلبرشت فون ماندلسلو، لندن ۱۶۳۸م) میبینیم که ستونهایی که امروز در کاخ S وجود دارد، در آنجا قرار گرفتهاند. با این اوصاف روشن میشود که این ستونها نه به قول عالیجنابان از معبد کذایی یونانی در ۷۰ کیلومتری که از چندصد متر آنسوتر در همین پاسارگاد، به محل کاخ S برده شدهاند. چراکه در اصل متعلق به آنجا بودهاند.
۳- نویسنده گرامی و پیش از او پورپیرار بسیار تلاش داشتهاند تا اثبات کنند، تیمهای کاوش، معماری خشت و گلی ایلامی تخت جمشید را زدودهاند. ولی برای من روشن نشدهاست که اگر آن بنا ایلامی بودهاست، پس این همه سنگهای بزرگ چندین تنی و ستونهای ۲۰ متری و این حجم بزرگ تراشکاری سنگی و نگارهها و نوشتههای غیرایلامی به خط میخی پارسی در میانهی یک بنای خشت و گلی ایلامی چه میکرده است؟
حتی پیش از کشف بزرگ این عالیجنابان هم پژوهشگران بر این نکته تاکید کردهاند که احتمالا حتی پیش از داریوش و هخامنشیان، تخت جمشید مکانی مقدس و مهم برای اقوام پیشین بودهاست. فرض که هخامنشیان این آثار پیش از خود را زدوده و معماری سنگی خود را بنا کردهاند. چرا باید باور کنیم که باستانشناسان گناه ایلامیزدایی را از گردن هخامنشیان برداشته به گردن خود انداختهاند؟! و دیگر آنکه وقتی این آثار خشت و گلی اکنون موجود نیستند، چگونه این عالیجنابان با این تاکید موکد، آن آثار را ایلامی میدانند؟ مگر نه آنکه معماری دوران ساسانی و همچنین دوران اسلامی هم خشت و گلی است. اصلا از کجا پیدا که این آثار خیلی متاخر و مربوط به دوران قاجار نبوده باشد؟ ویرانی آثار قاجار در آغاز دوره پهلوی بر کسی پوشیده نیست و نیاز به کشف ندارد. نمونه همین کار در پاسارگاد هم شده است و سنگهای مسجدی که پس از اسلام از سنگهای کاخهای پاسارگاد ساخته شده بود به جایگاههای پیشین بازگردانده شد. یعنی اصل را بر بازسازی بنای کهنتر گرفتهاند. جالبتر آنکه عکسهای به کار رفته از این مثلا تخریب کاملا از آثار خود کاوشگران برداشت شده است!لینک عکس:
http://tarikhema.net/images/2011/11/0704_1.jpg
اگر بنا بر پنهانسازی هویت میبود، باید این دیوارها به کل نابود میشدند. چراکه یک دیوار چه کوتاه باشد و چه بلند و حتا اگر تنها پی آن هم بماند، هویت خود را فاش میکند. این دیوارها تا نیمهکوتاهشده و روی آنها با کاهگل ترمیم شده است، نه زدوده.
۴- در بهترین حالت، یک منطقه خالی و صاف در کنار تخت جمشید را در عکسها میبینیم. اینکه این معبد، یونانی بوده را از کجا آوردهاند؟ و دیگر آنکه وجود معبد یونانی در کنار تختجمشید با توجه به حضور اسکندر و سلوکیان به مدت ۱۵۰ سال پس از هخامنشیان چه کشف بزرگی به شمار میآید؟ به گمان من باستانشناسان عاشق هخامنشیان هیچ نیازی به نابودی آثار ایلامی پیشاهخامنشی و هلنی پساهخامنشی نداشتند. همچنانکه در دیگر سایتهای باستانی ایران و سراسر جهان آثار دورههای گوناگون را در کنار هم میبینیم.
۵- پیش از این کشف بزرگ، نیز همه هنرشناسان جهان معماری هخامنشی را نه یک معماری بومی ایرانی که معماری جهانی دانستهاند. بر این اساس معماری تختجمشید، ترکیبی از همه هنرهای بشریت در آن زمان بوده است. چراکه با توجه به چیرگی داریوش بر ۸۵ درصد جهان متمدن، قرار بوده جایگاهی برای مردمان همه جهان ساخته شود تا ثابت کند، شاهنشاه بر همه مردم حاکم است و نه تنها بر ایرانیان. در سنجش با پاسارگاد کوروش که نگاهش به مادها و اورارتورها و لیدیاییهاست، داریوش بیشتر به آشور- بابل مینگریست و همسانیهای موجود در تخت جمشید با تمدنهای میانرودانی نیز کشفی برای عالیجنابان به شمار نمیآید
لینک عکس:
http://tarikhema.net/images/2011/11/23.jpg
در این نقاشی (چاپ کپنهاک ۱۷۷۸م) هم چیزی به نام معماری ایلامی در میان بناهای سنگی هخامنشی وجود ندارد. (تاریخ هخامنشیان، جلد ۷، توس ۱۳۸۸)
لینک عکس:
http://tarikhema.net/images/2011/11/110-198x300.jpg
در این نقاشی سفرنامه معروف شاردن (چاپ آمستردام ۱۷۳۵م) هم میبینیم که دو قرن پیش از رسیدن پای باستانشناسان غربی به تخت جمشید، همه جزئیات آن مو به مو کشیده شده و در کتابهای اروپایی آنزمان چاپ شده است. به نظر شما آیا با این اوصاف کسی میتوانست جرات دستکاری و تغییر هویت داشته باشد؟ (تاریخ هخامنشیان، جلد۷، توس ۱۳۸۸)
ایشان در مقاله دیگری به نام “پاسارگاد ساخته یهودیان یا ایرانیان؟” ظاهرا کشفی بزرگ در زمینه جعل تاریخی باستانشناس اسکاتلندی دیوید استروناخ کرده است
۲- ایشان بیاطلاعی خود از قوانین و اصول ِ مرمّتی ِ پذیرفتهشدهی جهانی را گواهی کردهاند. نگارنده پاسخگویی به این “ناآگاهی” را با دعوت ایشان به عذرخواهی رسمی از متخصّصانی که بدانها تاخته است همراه میکن
کار مرمتی انجا شده در این راستا، نه توسط یهودیان دانشگاه شیکاگو در دهه ۱۹۳۰ میلادی، بلکه توسط مرمتگران مؤسسه ایتالیایی خاورمیانه و خاور دور (ایزمئو) در دهه ۱۹۶۰ میلادی به انجام رسید. مجموعه اقدامات مرمتی که از آن تعبیر به “آناستیلوز” میشود. توضیحات مادهی ۴ قطعنامهی جهانی مرمّت ابنیه تاریخی مصوّب آتن – ۱۹۳۱ میلادی آناستیلوز به معنی قرار دادن مجدد تکهها و یا عناصر بدست آمده از بناست. در جریان ترکیب یا نصب مجدد عناصر ساختمانی قسمتهای تخریب شده (عناصری که اغلب میتوانند در بناهای دیگر نیز به کار رفته باشند)، گاهی اتفاق میافتد که بین چند عنصر ساختمانی، فقدان یک بخش به چشم میآید. در اینصورت مرمتگر برای بازسازی کلی و سرپا کردن اثر، به ساختن آن اقدام میورزد. امّا باید اینکار (بازسازی بخش مفقوده) را طوری انجام دهد که بیننده بتواند با یک نگاه ابتدایی، قسمتهای نو را از کهنه تشخیص و تمییز دهد. به عبارتی اگر عضوی به بنا اضافه میشود با مصالح و شیوهی مشخصی اینکار عملی گردد تا از قسمت اصیل تفکیک شود. (این بند کاملا برگرفته از نوشتار آقای یاغش کاظمی در تارنگار از این اوستا است.)اگر آن بنا ایلامی بودهاست، پس این همه سنگهای بزرگ چندین تنی و ستونهای ۲۰ متری و این حجم بزرگ تراشکاری سنگی و نگارهها و نوشتههای غیرایلامی به خط میخی پارسی در میانهی یک بنای خشت و گلی ایلامی چه میکرده است؟ حتی پیش از کشف بزرگ این عالیجنابان هم پژوهشگران بر این نکته تاکید کردهاند که احتمالا حتی پیش از داریوش و هخامنشیان، تخت جمشید مکانی مقدس و مهم برای اقوام پیشین بودهاست. فرض که هخامنشیان این آثار پیش از خود را زدوده و معماری سنگی خود را بنا کردهاند. چرا باید باور کنیم که باستانشناسان گناه ایلامیزدایی را از گردن هخامنشیان برداشته به گردن خود انداختهاند؟! و دیگر آنکه وقتی این آثار خشت و گلی اکنون موجود نیستند، چگونه این عالیجنابان با این تاکید موکد، آن آثار را ایلامی میدانند؟ مگر نه آنکه معماری دوران ساسانی و همچنین دوران اسلامی هم خشت و گلی است. اصلا از کجا پیدا که این آثار خیلی متاخر و مربوط به دوران قاجار نبوده باشد؟ ویرانی آثار قاجار در آغاز دوره پهلوی بر کسی پوشیده نیست و نیاز به کشف ندارد. نمونه همین کار در پاسارگاد هم شده است و سنگهای مسجدی که پس از اسلام از سنگهای کاخهای پاسارگاد ساخته شده بود به جایگاههای پیشین بازگردانده شد. یعنی اصل را بر بازسازی بنای کهنتر گرفتهاند. جالبتر آنکه عکسهای به کار رفته از این مثلا تخریب کاملا از آثار خود کاوشگران برداشت شده است!
دوستان گرامی ، نظر و اندیشه کاملا آزاد است اما کسانی که با اسامی تحریک آمیز، توهین آمیز و نژاد پرستانه و یا تحت نام افراد مشهور اپوزیسیون کامنت بگذارند، عدم انتشار خواهد خورد.
۷- اگر شمار نسبتا زیاد یهودیالاصل بودن کاوشگران و باستانشناسان ایران و دانشمندان ایرانشناسان کسی را آزار میدهد، لازم است به این نکته توجه کند که اصلا شمار دانشمندان و بزرگان اهل فن یهودیالاصل در همهی رشتهها و در کل جهان در نیمهی دوم سده نوزده و آغاز سدهی بیست، بسیار زیاد است. آیا میدانستیم که مارکس، فروید، اسپینوزا، امیل فرلینر (مخترع گرامافون) اریش فروم (روانشناس اجتماعی)، آینشتاین و … یهودیالاصل بودند؟ پس باید پیشرفت علم را به کل یک توطئه جهانی دانست؟
از آنجا که احتمالا بسیاری از ما حوصله یا علاقهای به خواندن دو مقاله بسیار هیجانانگیز جناب فضلالله موحد را نداریم. من خدمتی به ایشان میکنم و خلاصه کلام ایشان را در اینجا میآورم.ایشان در مقالهای به نام “تاریخسازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی، به نام تخت جمشید” به نتیجه پژوهش مهندسان ساختمانی استان تهران در تخت جمشید پرداخته است. این کار به سفارش مهندس عباس سلیمینمین انجام شده است.
فرضیهها
۱- تختجمشید نه یک بنای مخروبه که یک بنای ناقص است. دلیلش برمیگردد به جزئیات نقش و نگارهای تخت جمشید. در عکسهای آوردهشده میبینیم که بخشی از جزئیات کارشده در نگارهها ناقص ماندهاست. همچنین با سنگهایی نیمهتراشیده یا حتی کمتر از نیمهتراشیده روبروییم که نشان میدهد، کار در مرحلهای متوقف شده است.
۲- در بسیاری از جاها ردپای تکمیل کار نیمهتمام هخامنشیان به دست باستانشناسان آن هم به شیوه ای شتابزده و مبتدیانه دیده میشود.
۳- بخش بزرگی از آثار موجود در تخت جمشید دارای معماری خشت و گلی که معماری ایلامی است بوده که توسط هیئت باستانشناسی دانشگاه شیکاگو نابود شده است تا آنجا به کل هخامنشی دانسته شود.
۴- معبدی یونانی در کنار تختجمشید بوده که محو شده است و از سنگهای آن برای تکمیل تختجمشید و پاسارگاد بهره بردهاند.
۵- بسیاری از نمادهای تخت جمشید در اصل بابلی است و روشن نیست که در تخت جمشید چه میکند. بنابراین آنجا با یک مجموعه ناهماهنگ روبروییم که نتیجه کار باستانشناسان غربی است.
لینک عکس:
http://tarikhema.net/images/2011/11/35.jpg
در این نما (چاپ لایپزیک ۱۸۶۲م) هم کمترین اثری از آنچه معماری ایلامی یا یونانی خوانده میشود در تخت جمشید دیده نمیشود. (تاریخ هخامنشیان، جلد۷، توس ۱۳۸۸)
پاسخهایی کوتاه
۱- وارون آنچه جناب موحد و پیش از او پورپیرار گمان میکنند کشف کردهاند، نخستین باستانشناسان جدی از آغاز کار خود بر این نکته تاکید داشتهاند که تختجمشید بنایی پایان یافته نیست. چراکه بنا بر سنت، هر پادشاهی اثر یا آثاری بر آن میافزود. چندین پادشاه هخامنشی در تختجمشید نوشتاری از خود یادگار گذاشتهاند. با توجه به یورش اسکندر به ایران و پادشاهی کوتاهمدت داریوش سوم و البته پیش از آن قتل نابهنگام اردشیر سوم کاملا بدیهی است که بینندهی سنگهای تراشنخورده یا نیمهتراش و نگارههای ناکامل باشیم. دیگر آنکه آیا بخشهای صافشده نگارهها واقعا همگی ناقصی و نیمهکارهبودن کار را میرساند یا میتواند دلیل فرسایش و ویرانی عمدی – سهوی باشد؟ بیگمان من در این زمینه صاحبنظر نیستم ولی ای کاش این پژوهشگران دلسوز، به جای بهرهگیری از “جامعه مهندسان ساختمانی استان تهران”، از کارشناسان سازمان میراث فرهنگی و از آن مهمتر از انبوه باستانشناسان و کارشناسان مرمت و بازسازی بناهای تاریخی دانشگاهها استعلام میکردند.
تجمع دور يك بناي يوناني و افتخار و سجده كردن بر ان نشانه بحران هويتي عميق فارس هاي ايران است
۵- لازم به ذکر است که از زمان پهلوی دوم، کاوشگران ایرانی هم پای به عرصه نهادند و در همه فصول کاوشها یا خودشان مسئولیت داشتند و یا بر کار نظارت میکردند و اساسا تربیتشده دست همان باستانشناسان غربی مورد اشارهاند. شادروان عزتالله نگهبان و همچنین پروفسور یوسف مجیدزاده خوشنامترین باستانشناسان ایرانی دانشآموخته همان دانشگاه شیکاگو هستند که مسئول جنایت فرهنگی مورد اشاره آقایان هخامنشیستیز در تخت جمشید قلمداد میشود. (شادروان مسعود آذرنوش نیز دستپرورده همین باستانشناسان آمریکایی بود) بنابراین وارون آنچه ایشان گمان میکنند، سخن گفتن از این کشف بزرگ! تنها دامن غربیان را نمیگیرد و تهمتی بزرگ به جامعه باستانشناسی ایران بهویژه بزرگان قدیمی آن است که یا همکار باستانشناسان غربی بودهاند
و یا پس از این همه سال کاوش و حفاری در سایتهای باستانی، به این نمونههای مشکوک بر خورده و سکوت کردهاند و در بهترین حالت به اندازه پژوهشگرانی درجهچندم دانش و بینش نداشتهاند تا پی به این جعل بزرگ تاریخی ببرند.۶- وارون زیگورات چغازنبیل، تختجمشید و پاسارگاد را همچون تخت سلیمان آذربایجان در همه طول تاریخ میشناختهاند. آسیوخلوس به تختجمشید، پرسپولیس گفته و هرودوت به پاسارگاد اشاره دارد. شاهان ساسانی سنگنوشتههایی به خط و زبان پهلوی در تخت جمشید به یادگار گذاشتهاند. پس از اسلام نیز تخت جمشید با نامهای گوناگون از جمله مسجد سلیمان بن داوود (تاریخ مسعودی_جلد ۴) یا دارالملک سلیمان (اصطخری) یا کاخ جمشید (ابن بلخی) شناخته میشده است. عضدالدوله دیلمی کتیبهای به خط کوفی در آنجا به یادگار گذاشته و کتیبههایی به فارسی و عربی تا دوره قاجاری یافت شده است
وارون آنچه جناب موحد و پیش از او پورپیرار گمان میکنند کشف کردهاند، نخستین باستانشناسان جدی از آغاز کار خود بر این نکته تاکید داشتهاند که تختجمشید بنایی پایان یافته نیست. چراکه بنا بر سنت، هر پادشاهی اثر یا آثاری بر آن میافزود. چندین پادشاه هخامنشی در تختجمشید نوشتاری از خود یادگار گذاشتهاند. با توجه به یورش اسکندر به ایران و پادشاهی کوتاهمدت داریوش سوم و البته پیش از آن قتل نابهنگام اردشیر سوم کاملا بدیهی است که بینندهی سنگهای تراشنخورده یا نیمهتراش و نگارههای ناکامل باشیم. دیگر آنکه آیا بخشهای صافشده نگارهها واقعا همگی ناقصی و نیمهکارهبودن کار را میرساند یا میتواند دلیل فرسایش و ویرانی عمدی – سهوی باشد؟ بیگمان من در این زمینه صاحبنظر نیستم ولی ای کاش این پژوهشگران دلسوز، به جای بهرهگیری از “جامعه مهندسان ساختمانی استان تهران”، از کارشناسان سازمان میراث فرهنگی و از آن مهمتر از انبوه باستانشناسان و کارشناسان مرمت و بازسازی بناهای تاریخی دانشگاهها استعلام میکردند.
از سده ۱۵ میلادی جهانگردان اروپایی را در ایران داشتیم که در سفرنامه های خود به پاسارگاد و دیگر بناهای باستانی آن منطقه اشاره کردهاند. جوزپه باربارو، دن گارسیا دسیلوا فیگوروا و یوهان آلبرشت، فون ماندلسو، جان استرویس و آنجلا دلا بروسه در سالهای ۱۴۷۴ و ۱۶۲۱ و ۱۶۳۸ و ۱۶۷۲ و ۱۶۷۸ اینها را ثبت کردهاند.
دبرویین در ۱۷۰۶ نیز از پاسارگاد دیدن کرد و نقاشی کشید و جیمز موریه انگلیسی در ۱۸۰۹ وارون دیدگاههای محلی که گمان میکردند، آرامگاه موجود در آنجا مربوط به مادر سلیمان است، آن را از آن کوروش هخامنشی دانست. کارستون نیبور از کتیبه های میخی تخت جمشید نقاشی کشید که گئورگ فردریش گروتنفند توانست نخستین گام در خواندن خط میخی را از روی آنها بردارد.
لینک عکس:
http://tarikhema.net/images/2011/11/persepolis1.jpg
همچنانکه در نقاشی دبرویین، جهانگرد سرشناس (چاپ آمستردام ۱۷۱۱م) میبینید، ۳۰۰ سال پیش (۲۲۰ سال پیش از بازسازی دانشگاه شیکاگو) تخت جمشید تفاوتی با امروز ندارد و این یعنی در بازسازی، همین نقاشیهای کهن را مد نظر قرار دادهاند تا به اصل نزدیک شوند. هیچ اثری از معماری ایلامی و معبد یونانی در این نقاشی وجود ندارد. (تاریخ هخامنشیان، جلد ۷، توس ۱۳۸۸)
۴- یهودی دیگری به نام رومن گیرشمن کمی پس از پایان کار آلمانیها در تخت جمشید و تخت سلیمان و دقیقا همزمان با استروناخ (جاعل پاسارگاد از نظر جناب فضلالله موحد) در ایران کار کردهاست و اتفاقا آنچه امروز به عنوان معماری ایلامی میشناسیم که بهشدت مورد علاقه هخامنشیستیزان ایرانی است، دستپروردهی همین باستانشناس یهودی یعنی رومن گیرشمن است. اساسا پدیدهای به نام معماری و هنر ایلامی در دوره نخست باستانشناسی ایرانی در دوره قاجار (از راولینسون و سپس دیولافولا تا پیش از هرتسفلد) شناخته شده نبود
د و دقیقا آنچه به نام هنر ایلامی و هنر پیشاهخامنشی میشناسیم، به دست همین یهودیان از دل خروارها خاک بیرون کشیده شده است. سفر به چغازنبیل و نگاه به شکوه زیگورات دوراونتاش و سنجش آن با عکسهای کهن پیش از کار باستانشناسان نشان از آن دارد که آنچه در چغازنبیل انجام شدهاست به مراتب تاثیرگذارتر از تخت جمشید و پاسارگاد است. چراکه وارون تخت جمشید و پاسارگاد، نه تاریخ نوشتهای از دوران باستان درباره زیگورات چغازنبیل وجود دارد و نه سفرنامه و نقاشی در دوران رنسانس تا معاصر و مردم محلی هم تا پیش از کاوش عظیم صورتگرفته در منطقه، چیزی جز یک تپه بزرگ خاک در آنجا ندیده بودند. نام زیگورات هم پس از کاوشهای اروپاییان بر آن گذاشته شد. وگرنه تا پیش از آن کسی نمیدانست در ایران هم زیگورات (که آن را معماری آشور/بابلی میدانستند) وجود دارد. اگر بنابر نظریههای مطرحشده در مقاله جناب موحد، یک طرح توطئه جهانی از سوی استعمار و آژانس یهود و همکاران داخلیشان (دولت پهلوی) وجود میداشت، گیرشمن یهودی با این حجم عظیم کار و با توجه به ناآشنایی پژوهشگران جهانی و مردم محلی با چغازنبیل، میتوانست با تغییر کاربری هویت ایلامی آن را نیز بدزدد. تا اینچنین این اثر عظیم در کنار تخت جمشید و پاسارگاد به ثبت جهانی یونسکو نرسد و در تارک هنر ایران باستان ندرخشد. مگر اینکه گیرشمن و تیم کاوش او را مستقل از یهودیان جاعلی چون هرتسفلد و کرفتر و استروناخ بدانیم که در این صورت یا گیرشمن کار در این فضای کثیف را تاب نمیآورد و به مبارزه بر میخیزید و عرصه را ترک میکرد و یا آن توطئهگران که احتمالا چراغ سبز رژیم ایران را هم داشتند او را از میدان به در میکردند. حال آنکه جالب است بدانیم گیرشمن پرکارترین باستانشناس خارجی تاریخ کاوشهای باستانی ایران است. او ۳۴ سال از عمر خود (۱۳۱۵ تا ۱۳۴۹) را در افغانستان و سپس ایران به کاوش پرداخت. مهمترین دستاوردش زیگورات چغازنبیل، کاوشهای ایلامی و پیشاایلامی شوش و کاوشهای تپه گیان و سیلک کاشان و همچنین بیشاپور ساسانی است. نه از بعد زمانی و نه گستره مکانی هیچکس به پای گیرشمن نمیرسد و شگفتا که تقریبا همه کارهای مهم او به تمدنهای غیرهخامنشی در ایران پیوند دارد. پس تئوریسینهای هخامنشیستیز باید پاسخی برای کارهای گیرشمن یهودی در ایران بیابندوارون زیگورات چغازنبیل، تختجمشید و پاسارگاد را همچون تخت سلیمان آذربایجان در همه طول تاریخ میشناختهاند. آسیوخلوس به تختجمشید، پرسپولیس گفته و هرودوت به پاسارگاد اشاره دارد. شاهان ساسانی سنگنوشتههایی به خط و زبان پهلوی در تخت جمشید به یادگار گذاشتهاند. پس از اسلام نیز تخت جمشید با نامهای گوناگون از جمله مسجد سلیمان بن داوود (تاریخ مسعودی_جلد ۴) یا دارالملک سلیمان (اصطخری) یا کاخ جمشید (ابن بلخی) شناخته میشده است. عضدالدوله دیلمی کتیبهای به خط کوفی در آنجا به یادگار گذاشته و کتیبههایی به فارسی و عربی تا دوره قاجاری یافت شده است.
ایرادات فرضیه
۱- روشن نیست که چطور هرتسفلدی که جنایت بزرگتری در تخت جمشید کرده بود، از انجام همان جنایت در پاسارگاد سرباز زده است. اگر او آن اندازه راستکردار بود که زندگی خویش را بر روی آن قمار کرد، چرا پیش از این در تخت جمشید دست به آن کار هولناک زده بود؟
۲- نویسنده پرشتاب این مقاله سرهمبندیشده نقل قولی از یکی از نامههای هرتسفلد آوردهاست تا فضایی هراسناک را علیه او به دلیل ایستادنش در برابر جنایتپیشگان باستانگرا، ترسیم کند. غافل از آنکه تاریخ این نامه را خودش در پاورقی آوردهاست. در ۱۹۲۵ هرتسفلد هنوز حتی کار در تخت جمشید را هم آغاز نکرده بود، چه برسد به پاسارگادی که مدتها بعد کاوش شد. هرتسفلد در ۱۹۳۱ پروژه تخت جمشید دانشگاه شیکاگو را آغاز کرد. اجازه کار ندادن دولت رضاشاه به او را هم حتی اگر به دلیل یادشده یعنی قاچاق اشیای عتیقه ندانیم، به دلیل روابط گرم ایران و آلمان نازی بود. دولت رضاشاه روز به روز به آلمان نزدیک و از آمریکا و بریتانیا دور میشد و از همین رو کاوشهای تخت جمشید به مرور از دست آمریکایی- آلمانیهای یهودیالاصل به سوی آلمانیهای نژادپرست پیش رفت. [۵] و آواره و تنگدست شدن هرتسفلد یهودی و ضدهیتلر از این روست.۳- به فرض که هرتسفلد که پیش از جنگ جهانی دوم و استروناخ که پس از جنگ به جعل هدفمند آثار تخت جمشید و پاسارگاد دست زده باشند، با روی کار آمدن دولتی یهودیستیز در آلمان و نزدیکی روزافزون آن با دولت ایران، باید بیننده توقف و حتی وارونهشدن روند جعل در سایتهای باستانی ایران میبودیم. حال آنکه مطلقا چنین نیست و نژادپرستان یهودیکش آلمانی دقیقا کار تیم پیشین را ادامه دادند و پس از جنگ، کار دوباره به دست غربیان عمدتا یهودی بازمیگردد. وارون آنچه تنها در وبلاگهای فارسی گفته میشود، اریک اشمیت که جای هرتسفلد را در ایران ستاند و کارهای مهمتری در پارسه و نقشرستم، تختسلیمان، چشمهعلی ری، فیروزآباد و … کرد، یهودی نیست. او پس از سفر به ایران با مری هلن یک میلیونر عاشقِ پرواز آمریکایی که او هم یهودی نبود، ازدواج کرد و این دو نام هواپیمای دونفرهی خود را “دوست ایران” گذاشتند و تکنیک عکسبرداری هوایی را در باستانشناسی اختراع و به نام خود ثبت کردند. باز وارون فضایی که هخامنشیستیزان ترسیم میکنند. هیچ خبری از بودجههای گزاف و کلان نهادهای بینالمللی و بنگاههای استعماری و صیهونیستی نبودهاست. اشمیت و یارانش در انستیتو شرقشناسی دانشگاه شیکاگو دربهدر در اروپا و آمریکا به دنبال اعانهها و کمکهای مردمی میگشتند و با نامهنگاریهای مداوم چند هزار دلار پول بدست میآوردند. نامههای آنان اکنون موجود است که در آن گاه به التماس افتادهاند که خواهش میکنم رقمی اندک بفرستید تا دستکم این فصل کاوش به پایان برسد و نیمهکاره رها نشود و در پایان هم عملا کار آنها با کمبود پشتیبانی مالی روبرو شد و در سال ۱۳۱۸ خورشیدی به پایان رسید.
بیدرنگ پس از سرنگونی نازیها، سیل ناسزاگویی به تاریخ و فرهنگ شرق باستان از سر گرفته شد. اگر هم زمانی کسی به نام هنینگ (زرتشت، سیاستمدار یا جادوگر ۱۹۴۹) تلاش میکرد به اتهامات اروپاییان پاسخ دهد، کسی چون نیبرگ (مقدمه چاپ دوم ادیان ایران باستان ۱۹۵۱) بیرحمانه به او لقب فاشیست میدهد و با تمسخر به هواداران ایران باستان گوشزد میکند که دوره نازیهای آریاییدوست به پایان آمده است. از همین روست که پژوهشگران غربیِ گردآمده در کارگاههای هخامنشیپژوهشی هلند، اعتراف کردند که چه پیش و چه پس از دوره کوتاه نازیها، اروپاییان و آمریکاییان با کمترین علاقه موجود به تاریخ و فرهنگ ایران پرداخته و دلزدگی و بیانصافی از سراسر آنان پیداست
اصل کلام مقاله “تخت جمشید” جناب فضلالله موحد که البته رونوشتی بینام از کارهای جناب پورپیرار است، آن است که کاوشگران غربی آثار ایلامی تخت جمشید را زدوده و آثار ناقص هخامنشی را تکمیل کردهاند! پس در نتیجه پروژه مشترک یهود و استعمار، ایلامیزدایی تاریخ ایران به سود هخامنشیان است. راست است که هرتسفلد و اشمیت در تخت جمشید به ترمیم و بازسازی و اصلاح آن هم با دانش تازه پاگرفته و نابالغ باستانشناسی ۸۰ سال پیش، دست زدند. دیوارهای خشتی را به عمد تا نیمه کوتاه کردند تا به کل فرو نریزند. سرستونها و تخت سنگهای فروریخته را تا آنجا که میشد بر سر جاشان گذاشتند و با جابجایی سنگها، نگارههای نابود و ویرانشده توسط فرسایش طبیعی و دشمنی و غارت در درازای ۲۵۰۰ سال را ترمیم کردند. این ترتیب و روالی است که باستانشناسی در آن زمان در همه جا به کار میگرفت.شگفتا هرتسفلد در مقاله تخت جمشید جناب موحد، مسئول تیم دانشگاه شیکاگو است و متهم درجه یک جنایت فرهنگی. ولی روشن نیست چطور در مقاله پاسارگاد، از هرتسفلد اعاده حیثیت شده است.
شما را به خواندن بخشی از مقاله پاسارگاد فرا میخوانم:
کار پاسارگادسازی به دلیل وسیع بودن دامنهی جعل، دل هر جاعلی را وحشتزده میکرد. هرتسفلد که در ابتدا برای این کار در نظر گرفته شده بود از انجام آن سر باز زد و هزینهی آن را نیز پرداخت. گزارش هرتسفلد از محوطهی موسوم به پاسارگاد برای جاعلین پشت صحنه، جالب نبود و آنها اقدام وی را برنتابیدند، زیرا برای اجرای نقشهی پاسارگادسازی اعلام آمادگی نکرد و پاسارگادسازی را بسیار زشت و سرزنش آیندگان را بسیار عظیم میدانست، به همین دلیل از آن سر باز زد و به همین خاطر به جرمی که بیشتر به یک شوخی شبیه بود از ایران اخراج شد. وی را به قاچاق اشیای عتیقه متهم کرده و از ایران اخراج کردند. لازم به ذکر نیست که اگر شیوه بر مجازات عاملان غربی اشیای عتیقه باشد، باید انبوهی از مستشرقین، سیاستمداران و جهانگردان غربی را مجازات نمود. هرتسفلد به شکل مرموزی در حالت انزوا درگذشت. وی در اواخر عمر با آگاهی از خطری که او را تهدید میکرد، نوشت: «اوضاع روز به روز بدتر میشود و دیگر بازگشت به آلمان هم برایم بسیار دشوار است، وضع خطرناکی است و هیچ امیدی برای تحقیقات علمی با تفکر آزاد وجود ندارد. (هرتسفلد – نامهای به برستو – هشتم آوریل ۱۹۲۵)
جان گیلیهس نویسنده سرشناس انگلیسی سده هجده میلادی همه صفات منفی را از ایرانیان باستان دانسته است و عناصر شرقیت و بربریت و زنانگی را لحاظ کرده است. (تقریبا هیچ بیهودگی و رذالت و پستی نبود که آنان از هوس بیبند و بار و تباهی همگانی حاکم بر بابل سراپا فساد اخذ نکرده باشند! (گیلیه س ۱۷۸۶ ج۱ ص ۳۱۰) او بیهیچ شرمی مینویسد: “سپاه شرقی خشایارشا انبوهی از مردمان بودند که مانند گاو و بدون هیچ نظم و ترتیب و انضباطی گرد آمده بودند” (همان، ص ۳۵۰) داوری کاملا جاهلانه او درباره زرتشت و دین ایرانیان باستان از این هم سیاهتر است. در اثری از پونس اوگوستن آلتز فرانسوی که به دست رابرتسون به انگلیسی برگردانده شده نیز بدترین نسبتها به هخامنشیان داده شدهاست و جالب آنکه بزرگترین گناه آنان، دادن نقشی مهم به زنان بوده است!
جان گیلیهس نویسنده سرشناس انگلیسی سده هجده میلادی همه صفات منفی را از ایرانیان باستان دانسته است و عناصر شرقیت و بربریت و زنانگی را لحاظ کرده است. (تقریبا هیچ بیهودگی و رذالت و پستی نبود که آنان از هوس بیبند و بار و تباهی همگانی حاکم بر بابل سراپا فساد اخذ نکرده باشند! (گیلیه س ۱۷۸۶ ج۱ ص ۳۱۰) او بیهیچ شرمی مینویسد: “سپاه شرقی خشایارشا انبوهی از مردمان بودند که مانند گاو و بدون هیچ نظم و ترتیب و انضباطی گرد آمده بودند” (همان، ص ۳۵۰) داوری کاملا جاهلانه او درباره زرتشت و دین ایرانیان باستان از این هم سیاهتر است. در اثری از پونس اوگوستن آلتز فرانسوی که به دست رابرتسون به انگلیسی برگردانده شده نیز بدترین نسبتها به هخامنشیان داده شدهاست و جالب آنکه بزرگترین گناه آنان، دادن نقشی مهم به زنان بوده است!اصل کلام مقاله “تخت جمشید” جناب فضلالله موحد که البته رونوشتی بینام از کارهای جناب پورپیرار است، آن است که کاوشگران غربی آثار ایلامی تخت جمشید را زدوده و آثار ناقص هخامنشی را تکمیل کردهاند! پس در نتیجه پروژه مشترک یهود و استعمار، ایلامیزدایی تاریخ ایران به سود هخامنشیان است. راست است که هرتسفلد و اشمیت در تخت جمشید به ترمیم و بازسازی و اصلاح آن هم با دانش تازه پاگرفته و نابالغ باستانشناسی ۸۰ سال پیش، دست زدند. دیوارهای خشتی را به عمد تا نیمه کوتاه کردند تا به کل فرو نریزند. سرستونها و تخت سنگهای فروریخته را تا آنجا که میشد بر سر جاشان گذاشتند و با جابجایی سنگها، نگارههای نابود و ویرانشده توسط فرسایش طبیعی و دشمنی و غارت در درازای ۲۵۰۰ سال را ترمیم کردند. این ترتیب و روالی است که باستانشناسی در آن زمان در همه جا به کار میگرفت.
شاید تنها در دوره آلمان نازی است که به دلایل ایدئولوژیک (دیدگاههای نژادی آریایی) پژوهشهای تاریخی درباره ایران نه تجاری و مادیگرایانه بود و نه تحقیرآمیز. ولی این دوره کوتاه (۱۲ ساله) تاثیری کلی بر فضای تاریخ و باستانشناسی غرب ایجاد نکرده است. دانشگاههای آلمانی هرگز فرصت کافی نیافتند تا در ایران کار کنند و یهودیانی که در ایران به کاوش پرداختند، اصلا دشمن هیتلر و آریاییگراها بودهاند. درست وارون دروغ بزرگ این عالیجنابان، اگر قرار بود جعلی به نام هخامنشیان انجام گرفته و شکوه و بزرگی آنان به رخ کشیده شود، سرنخ عروسکگردانان آن نه در دست آژانس یهود که در دست نازیهای آلمان میبود. آلفرد روزنبرگ سرشناس و از نزدیکان هیتلر که همچو بیشتر دانشمندان، تنها ژرمنها را در جهان معاصر دارای خون خالص آریایی میدانست، مینویسد : “روزگاری یکی از شاهان ایران در تختهسنگهای کوه بیستون این واژهها را حک کرد: من داریوش شاه بزرگ، شاه شاهان از تخمه آریا… اما امروز فلان خرکچی ایرانی بیبهره از روح و جان و بیخبر و بیاعتنا به گذشته از کنار این کتیبه میگذرد و این یک نشانه از هزاران مورد است که ثابت میکند شخصیت با نژاد زاده میشود و همراه با نژاد میمیرد.” (تاریخ هخامنشیان جلد پنجم_جوزف ویسه هوفر)
داستان باستانشناسان غربی در ایران
هرکس احیانا پس از خواندن کتابها یا مقالاتی، گمان بردهاست که حاصل تلاشهای ۱۵۰ ساله غربیان استعمارگر در زمینه باستانشناسی، به ایران و ایرانی سود رساندهاست، سری به موزههای لوور پاریس، بریتیش میوزیوم لندن، آرمیتاژ سن پترزبورگ، متروپولیتن نیویورک، انستیتو شرقشناسی دانشگاه شیکاگو و برلین و … بزند. تا پی برد که هزینههای مادی و معنوی موسسات و دانشگاههای غربی در ایران و دیگر کشورهای باستانی اساسا یک صنعت یا تجارت سودبخش بوده است. یعنی تیمهای کاوش باستانشناسی که از سوی موزههای لوور و بریتیش میوزیوم به ایران و عراق دوران قاجار/عثمانی فرستاده میشدند، نتیجه کارشان بزرگی و آبادی این دو موزه بوده است و نه کشورهای صاحب آثار. اگرچه نتیجه حاشیهای کار آنان، این بود که بازدیدکنندگان غربی این موزهها پی به تمدن بزرگ ایران باستان برند. ولی نتیجه اصلی آبادی لوور و بریتیش میوزیوم و تخلیه و ویرانی سایتهای باستانی ایران و عراق بود. این را همین امروز با نگاه به سایت باستانی شوش میبینیم. در آنجا هیئت فرانسوی که بنابر قراردادی انحصاری کاوشهای باستانی ایران را در زمان قاجار بر دوش داشت، هر آن چیزی که مهم و قابل حمل بود را برد و آنچه قابل حمل نبود را هم خرد کرد و برد و سپس در لوور مرمت کرد. سرستونی بزرگ و عظیم که فرانسویان با فناوری ۱۰۰ سال پیش توان حمل و گذاشتن آن به درون کشتی را نداشتند را خرد کردند و به لوور بردند که اکنون در آنجاست. با خود بیاندیشید که ۲۵۰۰ سال پیش در زمان هخامنشیان، چنین سرستونی چگونه ساخته و حمل شده است؟ سپس تیم فرانسوی با خشتهای باقیمانده در شوش، قلعهای بزرگ بنا کردند. آن هم به سبک اروپایی که به قلعه فرانسویها معروف است! [۲]نیک است بدانیم که غربیان، تاریخ همه کشورهای جهان را مو به مو بررسی کرده و وجب به وجب خاک کشورهای کهن را کاوشهای باستانشناختی کردهاند. این منحصر به ایران یا خاورمیانه یا آسیا نیست. زحمت کشیدهاند، پول خرج کردهاند و کسان فراوانی عمر خود را گذاشتهاند. نه برای آن ملتها که برای خودشان.
هرکس احیانا پس از خواندن کتابها یا مقالاتی، گمان بردهاست که حاصل تلاشهای ۱۵۰ ساله غربیان استعمارگر در زمینه باستانشناسی، به ایران و ایرانی سود رساندهاست، سری به موزههای لوور پاریس، بریتیش میوزیوم لندن، آرمیتاژ سن پترزبورگ، متروپولیتن نیویورک، انستیتو شرقشناسی دانشگاه شیکاگو و برلین و … بزند. تا پی برد که ....
پس از لغو قرارداد انحصاری کاوشهای باستانی در دوره پهلوی، اوضاع به مراتب بهتر شد و تیمهای باستانشناسی آمریکایی، آلمانی و فرانسوی با دیدی نوین به دانش باستانشناسی نگریستند. با این همه در این زمان هم بخشی از اشیا و آثار به خارج انتقال یافته است و ما دچار آسیب شدهایم. نمونهاش ارنست هرتسفلد آلمانی که با همه خدماتش بهویژه بازسازی بخشی از تختجشمید که امروز به عنوان حرمسرا و موزه تخت جمشید وجود دارد، اصلا به جهت قاچاق اجناس از سوی دولت وقت ایران اخراج شد و جانشینش اریک اشمیت هم تا آنجا که توانست و شرایط اجازه داد اجناسی را برای خود و نزدیکانش به غنیمت برداشت و تا مدتها به دوستانش هدایای زیرخاکی میداد.
آلبرت اومستد، تاریخنگار سرشناس آمریکایی با توجه به دستاوردهای همین تیم آمریکایی دانشگاه شیکاگو بود که کتاب نامی امپراتوری هخامنشی (ترجمه محمد مقدم) را نوشت که بسیار کامیاب و پرفروش بود. برویم این کتاب را بخوانیم و ببینیم آیا خبری از تمجید و تحسین از ایران باستان هست یا اینکه این کتاب یک کیفرخواست بزرگ و نیرومند بر ضد تاریخ و فرهنگ دوره باستان و هخامنشیان است؟ و سپس حکم دهیم که غربیان عاشق و شیفته هخامنشیان بودند و آنگاه آن را سیاست نهادهای تصمیمساز بینالمللی و استعماری بدانیم!
به شما اطمینان میدهم که نگاه تیره و کوچکانگارانه به ایران باستان از سوی غربیان از چند صدسال پیش از قدرتگیری یهودیان آغاز شده و پس از این نقطه عطف مهم برای عالیجنابان نیز بیکمترین دگرگونی ادامه یافته و به عصر حاضر رسیده است.
مقالهای از شخصی به نام فضلالله موحد در تارنمای برهان که در تارنمای تابناک بازچاپ شد و در آن نظر ناصر پورپیرار مبنی بر دروغین و ساختگیبودن میراث جهانی تخت جمشید به گونهای دیگر بیان شده بود. به فاصله چند روز بعد نوشتاری دیگری از همین فرد در این دو تارنما به چاپ رسیده بود که این بار بیمحاباتر به میراث جهانی پاسارگاد پرداخته بود و آن را به کل ساختهشده در دهه ۴۰ خورشیدی دانسته بود.
دستاندرکاران این پروژه با بودجههای کلان، امکانات حرفهای و نیروهایی تماموقت و با پشتیبانی کامل برخی نهادها دست به کار شدهاند و پس از چاپ کتاب، اکنون در حوزه دستاندرکاران این پروژه با بودجههای کلان، امکانات حرفهای و نیروهایی تماموقت و با پشتیبانی کامل برخی نهادها دست به کار شدهاند و پس از چاپ کتاب، اکنون در حوزه فضای مجازی اینترنت به فعالیت مشغولاند و از این سو ما تقریبا هیچکدام از این عناصر را در اختیار نداریم. با این همه مهر و عشقی که به ایران و فرهنگ ایران و اصلاً خود دانش تاریخ و باستانشناسی داریم باعث میشود تا در اندازه توان، به پاسخگویی بپردازیم.بهراستی روشن نیست تا کی زمان و انرژی ما به جای کشف ناشناختهها درباره ایران، باید صرف اثبات وجود آفتاب در روشنایی روز شود! با این همه پروژه باستانزدایی از تاریخ ایران در سالهای گذشته با چنان توان و گستردگی و پیچیدگی آغاز به کار کرده است که چارهای جز رویارویی نیست.
در این بخش نشان خواهم داد که غربیانِ خاورشناس، اگر دشمن ایران باستان نبودند، عاشق و دوستدارش نیز نبودهاند.
کتابهای یونانیان و بربرها اثر امیرمهدی بدیع و تاریخ هخامنشیان دانشگاه خرونینگن هلند (مجموعاً ۲۸ جلد کتاب نسبتا حجیم که خواندن آن به صورت مرتب میتواند چند سال زمان بگیرد) ما را با مجموعهای بزرگ از دادههای خام و تحلیلهای پخته روبرو میسازد. به صورت کلی یک نکته پس از بررسی این دو اثر ممتاز و برتر در حوزه تاریخ ایران باستان بر خواننده مسجل میشود و آن این است: خاورشناسان و تاریخنویسان اروپایی/آمریکایی با پیشداشتهایی بسیار منفی و تیره و تار به تاریخ شرق باستان و گل سرسبد آن یعنی ایران باستان پرداخته و با کمترین اندازه ممکن از انصاف و بیطرفی تا آنجا که توانستهاند از نقاط مثبت آن کاسته و نقاط ضعف را زیر نیرومندترین ذرهبینها نهادهاند.
در نوشتارهای عالیجنابان باستانستیز در ایران مدام بر این نکته تاکید میشود که هدف از باشکوه جلوهدادن و تعریف و تمجید تاریخ دوران باستان و کوروش و داریوش و فرهنگ مردم باستان از سوی دانشمندان غربی چیست؟ و سپس نتیجههایی شگفتانگیز گرفته میشود. حال آنکه به هر دوره از پژوهشهای غربیان درباره تاریخ و فرهنگ باستان نگاه میکنیم، تعریف و تمجید خاصی نمیبینیم.
درست در همان زمانی که کتاب یونانیان و بربرها، که نمایانگر ۲۵۰۰ سال دروغ و تهمت و تحقیر غربیان نسبت به ایرانیان (از یونانیان باستان تا اروپاییان قرن بیستم) به گونهای ناقص در ایران ترجمه و منتشر شد، در کتاب دیگری به نام خدمات متقابل اسلام و ایران، نویسنده، همه گزارههای ضدایرانی را یکجا در کنار هم گرد آورده بود تا ثابت کند ایران باستان، پدیدهی دندانگیری نبوده است. چندی بعد در همان زمانی که کارگاههای هخامنشیپژوهی در هلند آغاز به کار کرد تا غرب پس از مدتها به بیانصافی و بیرحمی خود نسبت به تاریخ شرق، اعتراف کند، در ایران کتابی درباره کوروش بزرگ به چاپ رسید که نویسنده ایرانی، او را غارتگر و خونریز شناسانده بود.
آشنایان با تاریخ و فرهنگ و کارهای تالیفی در ایران بسیار خواندهاند که پژوهشگران اروپایی و بهویژه یهودیان در حق تاریخ ایران باستان ستم روا داشته و تا آنجا که توانسته آن را کوچک داشتهاند تا مبادا ایرانیان باستان جای یهودیان را به عنوان نخستین ملت متمدن خداپرست و دیندار بگیرند.
در همین اوضاع و احوال است که صدای دیگری به گوش میرسد که نهتنها این غربیان و پژوهشگران یهودی به تاریخ و فرهنگ باستانی ایران ستم روا نداشتهاند، بلکه آن را بیش از اندازه بزرگنمایی کردهاند و حتی میتوان گفت اساسا پدیدهای به نام شکوه و بزرگی باستانی ایران تا اندازه زیادی ساخته و جعلشده به دست آنان است. مجموعه کتابهای ناصر پورپیرار و همچنین عبدالله شهبازی در اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ خورشیدی در همین راستا طبقهبندی میشود. اینان با ذکر یک پرسش کارهای پرحجم خود را ارائه دادهاند و آن اینکه: چرا آنان دایه مهربانتر از مادر برای تاریخ و فرهنگ و میراث باستانی ما شدهاند؟
جناب لاچین:
سایتی که گذاشته ای هنوز نمیداند که تخت جمشید در زمان داریوش شروع به ساخت کره و ان را به کورش نسبت میدهد شما هم نخوانده کپی پیست میکنی
یک کمی عقل بد نیست حضرت اغا
جناب دیرینج مین ائلی
اورومیه را اورمو کردن و سومر را یک واژه تورکی نامیدن و اذربایجان را ازربایجان نوشتن همان اندازه مسخره است که ادعای بی پایه شما (کو سند و مدرک که ما هم ببینیم) درباره "کراسان"
لطفا از این نصیحت ها به همشهری تان ائلیار هم بکنی که این اندازه خوداش را مایه خنده و تورکان را پایه تمسخر بقیه نکند
حالا اگرکسی گوسفند کشتن و رقصیدن تان جلوی تانک های عراقی را ندیده بود باز این اندازه برای یک قوم مهاجر پر رویی زیاد بود
زمانی که جنگ واقعا شروع شد هم پا به فرار گذاشتید این بار نه به دامان وطن عربی صدامی بلکه به شهرهای همان ملت فارس و از مقاومت تان دربرابر تانک های عراق داستان ها گفتید که از شنیدن اش خر هم شاخ در میاورد
همان موقع بهترین فرصت بود برای اخراج اینها همان طور که ایرانی ها از عراق توسط صدام اخراج شدنند
رسول عزیز
ما این زندان فارس نژاد پرست را نابود خواهیم کرد.
حاکمیت این کولی تباران بی ریشه و بی ادب دوام نخواهد آورد.
این بی ریشه ها همیشه به فکر قدرت بودند وقتی اعراب به ایران حمله کردند حامی اعراب شدند وبه عربی آموختند ونوشتند.
ما تورک ها بودیم که با اعراب جنگ کردیم وسرورما بابک بوده که با حیله نیرنگ افشین فارس مزدورعرب اسیرشد وبه نزد خلیفه بغداد برده شد وسرش ازتن جداشد.
برای هیچ یک ازسران فارس کولی تبارها چنین اتفاقی نیافتد.
این بی ریشه های کولی تبارهمیشه درخدمت بیگانگان بودند درزمان حمله مغولان نیزدرکسوت غلامان وهمدست مغولان شدند وباعث شکست شاه ترک ازمغولان شدند.
مغولان برای اداره هند وچین ازفارس کولی تباراستفاده می کردند.
این فارس تمامیت خواه گاهی به شکل ملیگرا وگاهی به شکل اسلامگرا ظاهرمی شود.
این فارس بی ریشه کولی تبارتازه فهمیده که کورش پیامبر بوده وامام علی نوه او زکی؟
جناب ایرج چرا مثل ا سد علی تورکه خامنه ای زدی به جاده "نارسیزیسم"
همه دشمن اند ما تنهاییم همه ساخت یهود
دست هایی پشت پرده است
دست های چدنی پشت دستکش مخملی
شما بیشتر به فکر تاریخ جعلی هزارساله خودات باش که نه یک ورق کاغذ و نه یک میخ طویله از این سلسله های تورک در ایران نشان نمیتوانی بدهی ای عرب زاده قره چی اوغلی تورک زبان
باز هم یک مقاله ی بی اساس از یک پان ترک تجزیه طلب. لوایی این قبر که تو بالایش فاتحه میخوانی، مرده ای درونش نیست!
به جمال, آدرستان را ازغارهای قندیل بفرستید تا تقاضای ویزا بکنم. لطفا اگر ممکن است این کار از طریق پست انجام گیرد چون حضور یافتن در آنجا با وجود غرش جتهای ترکیه در آسمان خیلی خطرناک است
تفکرات فاشیستی در مغز کیانوش توکلی هم نفوذ کرده است. باید هم این طور باشد وقتی هزینه این سایت را پان ترک هایی مثل لوایی متقبل شوند، کیانوش توکلی هم دیگر نمیتواند دموکرات باشد! .. ها ایران را به گند کشیده اند آقای توکلی! سران حکومت ترک قزلباش شیعه جمهوری اسلامی، ایران را بیابان کرده اند و شما در کپنهاگ روی صندلی لم زده ای و خبر از ایران نداری!
ضمن تشکر از آقای بنی طرف میخواهم در مورد دو مسئله نظر خودم را بنویسم ١- درست است که حرکت ملی آذربایجان یک حرکت مدنی است منتها این به این معنی نیست که این حرکت مدنی به مسائل سیاسی کاری ندارد برعکس حرکت ملی آذربایجان مسائل سیاسی را نه از راه خشونت و سلاح بلکه بشکل مدنی حل میکند مثلا بایکوت جنبش سبز و یا اعتراضات بر علیه برنامه تلویزیونی فتیله و یا حمل پلاکادر و شعار حمایت از قره باغ و امثالهم ٢- که فکر میکنم خیلی مهم است بایکوت حرکت ملی آذربایجان بر علیه تشکیلات و شخصیتهای کورد که بخشی از آذربایجان غربی را کوردستان مینامند و هر گونه نشست و برخواست با این کورد ها بمنزله خیانت به وطن « آذربایجان » محسوب میشود و مسبب این نیز کوردها هستندکه آگاهانه به نفع رژیم ایران باعث نفاق بین دو ملت تورک و کورد شدند و فقط یکی دونفر تورک که عضو کنگره ایران فدرال هستند و این یکی دو نفر هیچ وزنه ای در
وزنه ای در میان آذربایجانی ها نیستند و همانطور که شما گفته اید هیچ تغیر و تحولی در ایران بدون شرکت تورکها « حرکت ملی آذربایجان » امکان پذیر نیست پس این تشکیلات کوردها هستند که این مانع را بوجود آورده اند و به بیان دیگر به عمد شاید خواهان هیچ تغیر و تحول نیستند .جالب است که ارهای بختیاری با لباس ملی خود همیشه در آنجا حاضر هستند . در صورتیکه لرهای استان کهکیلویه و بویر احمد به شیراز و پاسارگاد تزدیک تر هستند .
حالا چرا تجزیه طلبان ترک و کرد ، لرها را هم همیشه در صف خود قرار میدهند . در حالیکه لرها یکی از اصیل ترین و کهن ترین اقوام ایرانی میباشند .و مدافع تمامیت ارضی ایرانی قوی و دمکرات.
دوستان گرامی ، نظر و اندیشه کاملا آزاد است اما کسانی که با اسامی تحریک آمیز، توهین آمیز و نژاد پرستانه و یا تحت نام افراد مشهور اپوزیسیون کامنت بگذارند، عدم انتشار خواهد خورد.
جناب Peerooz,
ظاهرا شما متوجه پیامدهای احتمالی اتحاد جناح سبز جهموری اسلامی با نژادپرستان راستگرای ایرانی نیستید. میلوشویچ کمونیست, زمانیکه مرگ کمونیسم را به چشم خود می دید با سفری به کوسوو , خودمختاری منطقه را ملغی کرده, آنجا را قلب صربستان نامیده عملا اتحاد با ناسیونالیسم افراطی صرب را کلید زد.اتحاد نژاد پرستان صرب و کمونیستهای حاکم بزرگترین جنایتهای بعداز جنگ جهانی دوم را دراروپا آفرید که همه شاهد بودیم. ورود خزعلی آنهم به این شکل به مسئله آریائیسم, تمجید مکرر خاتمی از کورش , تئوری اسلام ایرانی مشائی, آزادی عمل حزب پان ایرانیست در ایران, عشق رهبر به شعر و زبان فارسی و غیره, میتواند براحتی در یک پوست اندازی, جمهوری اسلامی را همانند حزب کمونیست صربستان دستکم یک دهه دیگر, بقیمت قتل عام صدها هزار نفر, حداقل در بخشهائی از ایران در مسند قدرت نگه دارد. شما مو را میبینید و بسیاری جعد مو را.
جناب Peerooz,
ظاهرا شما متوجه پیامدهای احتمالی اتحاد جناح سبز جهموری اسلامی با نژادپرستان راستگرای ایرانی نیستید. میلوشویچ کمونیست, زمانیکه مرگ کمونیسم را به چشم خود می دید با سفری به کوسوو , خودمختاری منطقه را ملغی کرده, آنجا را قلب صربستان نامیده عملا اتحاد با ناسیونالیسم افراطی صرب را کلید زد.اتحاد نژاد پرستان صرب و کمونیستهای حاکم بزرگترین جنایتهای بعداز جنگ جهانی دوم را دراروپا آفرید که همه شاهد بودیم. ورود خزعلی آنهم به این شکل به مسئله آریائیسم, تمجید مکرر خاتمی از کورش , تئوری اسلام ایرانی مشائی, آزادی عمل حزب پان ایرانیست در ایران, عشق رهبر به شعر و زبان فارسی و غیره, میتواند براحتی در یک پوست اندازی, جمهوری اسلامی را همانند حزب کمونیست صربستان دستکم یک دهه دیگر, بقیمت قتل عام صدها هزار نفر, حداقل در بخشهائی از ایران در مسند قدرت نگه دارد. شما مو را میبینید و بسیاری جعد مو را.
کسانی که با نام رجوی، آنتی ترک، آنتی فارس و.....کامنت می نویسند بلوک خواهند شد
آقا و یا خانم شباهت ......آیا این سایت با لینک پائینی به نظر شما ناسیونالیسم سالم و ملی و ایرانی است یا نه؟
مشتاقانه منتظر جواب شما هستیم.....
http://khakokhoon.blogspot.com/
جعلیات تاریخ از نوع ایرانی ... این بار دکتر حسابی و انیشتن.....
تاریخ را ورق بزنیم.... مصاحبه ..
شما قصه ویولون زدن را تکذیب می کنید؟
نه، ولی آقای دکتر یک قطعه ساده موسیقی ایرانی را با ویولون اینشتین نواختند. به همین سادگی. چیزی بیشتر از این نبوده است.
این خاطره را شما نقل کرده اید که دکتر حسابی سفره هفت سین چیده و اینشتین و دیگر دانشمندان هم آن جا بوده اند؟
مادر آقای دکتر به او تکلیف کرده بودند که تو در هر دانشگاهی که هستی، باید یادآوری کنی که مذهبت چیست و اهل کجایی. آقای دکتر هم در هر دانشگاهی که بودند، چه در حین تدریس در سوربون و چه در حین تحقیق در پرینستون، به این وصیت مادرشان عمل می کردند.
سوال اصلی درباره مهمان هاست.
من ریز اسامی مهمان های آقای دکتر را به خاطر ندارم ولی اینشتین با خواهرش صد در صد جزو مهمان ها بوده است. ادعای
ادعای آقایان در این باره که اینشتین در آن سال در پرینستون نبوده، کاملاً غلط است. ایشنیتن و دکتر حسابی در آن سال، هر دو در پرینستون بودند. آقای دکتر در نود سال عمرش فقط یکبار مصاحبه کرد. همان مصاحبه با تلویزیون ایران. آقای دکتر، برعکس آقای منصوری، اصلاً خجالت می کشید با این و آن مصاحبه کند و از خودش حرف بزند. دکتر حسابی در همان مصاحبه، از رابطه اش با آلبرت اینشتین، دلدادگی های او، رفتار ملایم، برخورد مساعد و همراهی او با یک غیرآمریکایی، نکاتی را گفتند. تاکید آقای دکتر بر برگزاری مراسم عید نوروز، در تمام مقاطع زندگی ایشان وجود داشت.
این نکته هم در نقد روایت شما مطرح شده است که اینشتین یهودی که نمی گوید ما در عید کریمس درخت هایمان را قطع می کنیم ولی شما در عیدتان سبزه طبیعت را پاس می دارید.
اینشتین گفته بود این ها چه در آلمان و چه در آمریکا، در عید کریسمس درخت را قطع می کنند و نمایش بهار را اجرا می کنند ولی شما عیدتان در خود بهار است.
بعضی ها گفته اند دکتر حسابی فقط یکبار اینشتین را در یک دیدار عمومی دیده است.
دروغ محض است. آقای دکتر سه سال با اینشتین بوده است. یک دوره یک ساله و یک دوره دو ساله. آزمایشگاه دانشگاه شیکاگو را هم به توصیه اینشتین در اختیار دکتر حسابی گذاشتند. تازه این انتقادات آقایان اصلاً به حرفهای من برنمی گردد. این حرف های پوچ در واقع نقد همان حرفهای دکتر حسابی در تلویزیون است. خود آقای دکتر در آن مصاحبه از رابطه اش با آلبرت اینشتین سخن گفت.
این مدعا هم مطرح شده است که بوهم، برگمن و کسان دیگری دستیار اینشتین بوده و با او مقاله مشترک نوشته اند ولی دکتر حسابی مقاله مشترکی با اینشتین نداشته و در این باره هم دروغ پردازی شده است.
پروفسور حسابیدکتر حسابی با اینشتین مقاله ای ننوشه است. آقای دکتر یک تئوری داشت که وقتی آن را با استادانش مطرح کرد، به او گفتند که این تئوری را باید با خود اینشتین مطرح کنی. آقای دکتر هم تئوری اش را اینشتین در میان گذاشت و مقاله ای هم که درباره آن تئوری نوشتند، موجود است.
پس بحث مقاله مشترک دکتر حسابی و اینشتین از طرف شما مطرح نشده است.
ابداً.
درباره شیفتگی اینشتین به آداب و رسوم نوروزی ایرانیان، دو سوال دارم: اول اینکه، این روایت از سوی شما مطرح شده است؟ دیگر اینکه، پاسخ شما به کسانی که این روایت را جعلی می دانند چیست؟
منکرین این روایت شاید فرزند دکتر حسابی بوده اند و خود آقای دکتر به آنها گفته است که اینشنتین را ندیده و هفت سین هم برایش نچیده! لابد آنها بهتر از من می دانند و من چون از بچگی این حرف ها را از زبان دکتر حسابی شنیده ام، اشتباه می کنم!
این ها را خود دکتر حسابی برای شما تعریف کرده اند؟
بله ، من خودم از زبان آقای دکتر شنیدم که یک میز کوچک گذاشتیم و سفره هفت سین بر روی آن چیدیم و اینشتین و دیگران را هم دعوت کردیم و آنها پرسیدند که این ها چیست و ما هم قصه نوروز و هفت سین را برای آنها تعریف کردیم.
دوستان همانطور که متوجه هستید این مصاحبه یعنی رابطه دکتر حسابی و انیشتن درست کپی (( حقوق بشر)) حضرت کوروش هست. با این طرز فکر ها هست که چاه های جمکران ساخته می شوند. خامنه ای در هنگام تولد ( یاعلی یاعلی ) داد میزند. میمونی که سازمان فضانوردی ایران به فضا می فرستد, میمون دیگری به زمین بر میگردد. ملت عکس یک آخوند را در کره ماه می بیند. حضرت آدم قدش به 17 متر و طول دستهایش به 10 متر می رسد...اهورا تعالا , پشت پناه ما باشد.
http://cyrus2.blogfa.com/post-3.aspx
پاسارگاد ساخته ایرانیان و یا یهودیان.............
بهتریت ها را برای دوستاران حقیقت جو آرزومندم.......
اینکه آقای شاهسوندی به دستِ دستگاه قضایی شاه و آقای خامنه ای کشته نشده را باید به حساب احتمالات گذاشت. و تصورم این است که فرد فرهیخته و آزاد اندیشی چون آقای سعید شاهسوندی لازم است برای جلوگیری از گمانه زنیهای نامطلوب و منفی، خود پیشقدم شده و در طی همین مصاحبه ها که حول مسائل و مصائب دوران خودکامگی شاه دور می زند، دریچه ای بسوی آینده گشوده، و ضمن شرحی در باره ی چرایی عملیات فروغ جاویدان به چگونگی دستگیری و آزادی خودش نیز بپردازد
در مجموع تصورم این است، که ماجرا از هر قراری که باشد، مقصر اصلی دستگاه خودکامه ی حاکم بر کشور است، و نه انسانهای آزاداندیشی چون آقای سعید شاهسوندی.
دوستان..... اگر به خاطر داشته باشیم در زمان پهلوی دوم , اختلاف عمیق بین نخست وزیر ( هویدا) و وزیر دربار ( اسدالله اعلم ) فقط بر سر این بود که کدام یکی به شاه خیلی ( نوکرتر و چاکرتر) بودند. اختلاف بین اسلامیون افراطی و شونیست های افراطی باستانگرایان و پان فارسیسم در حال حاضر بر سر این است که کدام گروه بتواند این کورش خونحوار را به جهان یک بعد اسطوره ای داده و ناجی بشریت و پایه گذار حقوق بشر نشان بدهد. باز هم تاریخ را باهم ورق بزنیم....
امروزه، جریان باستانگرای افراطی، از آستین استعمارگران سر بیرون آورده و به نشر اکاذیب، خیالبافی و توهمپراکنی میپردازد. هدف این جریان که در شبکههای اجتماعی فعال اند، سلب هویت راستین ملت، و القاء هویتی کاذب است.1- همانطور که میدانیم امروزه
در این مسیر، کورش هخامنشی را بزرگ کردند (در حالیکه در منابع ایرانی، کورش که بابل را فتح کرد، تنها یک سردار نظامی و یک حاکم دستنشانده از سوی بهمن اردشیر بود).[1] از سویی دیگر، سخنان امامان شیعه و فیلسوفان بزرگ معاصر را به نام کورش و زرتشت و داریوش جعل میکنند. گاهی گزارههای تاریخی را در هم میآمیزند و با ناشیگری هرچه تمامتر شخصیتهایی با کارنامههای جعلی میآفرینند! که از جمله اینها، بانو یوتاب است! اینان مدعی هستند که آریوبرزن (سردار هخامنشی)، خواهری داشت به نام یوتاب (یوتاپ) که زنی شجاع بود و در کنار برادر خود در مقابل اسکندر مقدونی مقاومت کرد! در حقیقت، ادعا میکنند که بانو یوتاب یک سردار ایرانی و نمادی از یک زن دلیر ایرانی است! اما حقیقت این است که باستانگرایان افراطی طبق معمول، به دروغ و خیالپردازی دچار شدند. به چند دلیل!
- اسکندر مقدونی بین سالهای 334 تا 324 پیش از میلاد توانست از شرق تا غرب امپراتوری هخامنشی را فتح کند.[2] در حالیکه بانو یوتاب حدوداً 300 سال پس از اسکندر زندگی میکرد (یعنی رد پای یوتاب در تاریخ بین سالهای 20 پیش از میلاد تا چند سال پس از میلاد موجود است).[3]
- نکته دیگر این که بانو یوتاب ابداً سردار نظامی ایران یا مدافع ایران نبود! او خواهر آریوبرزن سردار هخامنشی هم نبود! یعنی باستانگرایان افراطی باز هم دروغ گفتند. توضیح اینکه در زمان اشکانیان (نه هخامنشیان)، و تقریباً در زمان میلاد مسیح، منطقه آذربایجان و ارمنستان متحد دولت روم شمرده میشد. این منطقه (آذربایجان و ارمنستان را میگویم) حاکمی داشت به نام «آریوبرزن دوم». وی خواهری داشت به نام یوتاب که آنتونیوس سردار رومی او را برای پسرش (که الکساندر نام داشت) خواستگاری کرد. پس یوتاب و الکساندر رومی با یکدیگر ازدواج کردند.[4]
پس خلاصه اینکه یوتاب ابداً در زمان حمله اسکندر مقدونی، هیچ دفاعی از ایران نکرد. چون وی حدوداً 300 سال پس از حمله اسکندر متولد شد! از سویی وی همسر یک سردار رومی و متحد رومیان بود. هیچ نسبتی هم با آریوبرزن (سردار هخامنشی) نداشت، بلکه خواهرِ آریوبرزن دوم (حاکم آذربایجان و ارمنستان در زمان اشکانیان) بود. لذا هیچ افتخاری برای ایران شمرده نمیشود.
2- دغل کاری در ترجمه ی منشور کورش!!!
در ابتدا سه ترجمه ی معتبر منشور کورش را معرفی می کنم و در ادامه قسمتی از ترجمه ی جعلی را نشان می دهم که در ترجمه های معتبر وجود ندارد و پس از آن، به ذکر ترجمه ی دو بند از این منشور بسنده می کنم.
ترجمه ی عبدالمجید ارفعی:
دکتر عبدالمجید ارفعی تنها متخصص زبان های اکدی و ایلامی در ایران است و نخستین شخصی است که استوانه گلی منتسب به کوروش را از زبان بابلی به فارسی ترجمه نموده است.
در ترجمه دکتر ارفعی بسیاری از جعلیات و موارد نادرستی که برخی باستان گرایان تحت عنوان منشور کوروش منتشر می کنند، وجود ندارد و ثابت می کند مفاهیمی «نظیر آزادی ادیان»، «نسخ برده داری»، «آزادی بیان و انتقاد از حاکم» و ده ها مورد دیگر در منشور کوروش اشاره نشده و حتی نام اهورامزدا هم در آن وجود ندارد بلکه در آن کوروش از بت هایی به نام «مردوک» و «بعل» و «نبو» ستایش کرده و حتی اعتراف به پرستش آنها کرده است! همچنین کوروش اشاره کرده است که مردم در هنگام آوردن باج و خراج، پای او را می بوسیدند!
مشاهده ترجمه دکتر عبدالمجید ارفعی از منشور کوروش:
منشور کوروش بزرگ - عبدالمجید ارفعی
ادامه.....
باید زبان ترکی به طور کامل در ایران ممنوع شود. باید منطقه آذربایجان تحت فشار قرار گیرد و مکالمه به زبان ترکی ممنوع شود تا این زبان بیگانه از میهن عزیزمان ایران خارج شود. باید در تمام میادین تبریز و ارومیه، مجسمه فردوسی بزرگ نصب شود. این زبان علیل و عقب مانده و بی ریشه باید نابود گردد.
دیروز خطاب بە پان اتراک آذری کامنتی کوتاه نگاشتم کە تمام ارطباتاتشان چە جنوب و شمال آذربایجان چە در حال و آیندە با دنیای آزاد شدیدأ بە سرزمین وابسطە است آذربایجان بدون کوردستان و بدون استفادە از سرزمین کوردستان هیچ است دقیقأ مثل آبی کە چهار طرفش بە دنیای خارج راه نداشتە باشد میگندد امروز خبر رسیدە کە خط لولەی گاز ایران و تورکیە کە از مسیر آذربایجان میگذرد منفجر شدە بنا بر این هر زمانی کە ملت کورد ارادە کند شما پان اتراک را ملت کورد از نظر اقتصادی ساقط میکند پش شدیدأ بە کوردستان چە سیاسی چە اقتصادی چە فرهنگی وابسطە هستید بدون کوردستان هیچید و خیال پیوستن 2 جوامع تورک آذری و تورک تورکیە و برداشتن دیوار گوشتی 40 تا 45 میلونی کورد بینتان دقیقأ ضربەی آن بە خودتان بر میگردد این را شماها پان های رنگا رنگ بە ما ملت کورد یاد دادید کە برای منافع ملی هر کاری مشروع است
درود بر آقای کرمی عزیز. امروز من در پاسارگاد خواهم بود. روز جهانی کورش بزرگ مبارک باد.
کامنت 19:27 از من نیست و جعلی است. من هیچ وقت کسی را به خاطر زبانش تمسخر نمیکنم. این جاعل یک فاشیست است. ننگ بر او
به گمانم هزار سال پیش بود که سنائی غزنوی گفت " جملگی نقش دیو میکردند - پس ز بیمش غریو میکردند ". اکنون شده است داستان جناب دیرنج مین ائللی و VOA و BBC که جناب ناصر کرمی را سر کار بگذارند که در این باره کامنت و مقاله بنویسد. جناب کرمی مورچه چیست که کله پاچه اش چه باشد؟ " آقای مهدی خزعلی " و " علی مطهری " در مقایسه با راه زنانی که میلیاردها دلار ملت غارت میکنند چه وزنی در اوضاع ایران دارند که بشود در باره آنها صحبت کرد و کامنت و مقاله نوشت. آیا درک نمیکنید که شما را سر کار گذارده اند که بوق و بلند گو بشوی؟
جناب دیرنج مین ائللی,
ما چند بار باید در این چاه بیفتیم تا بدانیم دوست و دشمن کیست؟ آیا VOA و یا BBC فارسی خیر خواه ما هستند که
چپ و راست از وی دعوت میکنند تا خرافات را اشاعه دهد؟ ۴۰ سال پیش که BBC ساعت به ساعت جریانات حرکت مردم در خیابان و حرکات خمینی را پخش میکرد برای عظمت ایران بود؟ چرا ما باید اینقدر خام باشیم؟ آیا " عدل علی, [ تنها ] در ذهن عمومی اکثر ایرانیستها لانه کرده است؟ مگر شاه اسماعیل صفوی با حمام خون این خرافات را به ذهن ترک و فارس فرو نکرد؟ نمیدانید و یا تحریف میفرمائید؟