تمام تاریخ این سرزمین راجستجو کنید .هیچ دورانی تلخ تر ،وحشتناک تر ،وخون ریز تر از دوران حکومت اسلامی نخواهید دید.هیچ دورانی این سرزمین شاهد حضورچنین مستبد لجام گسیخته ،وقیح ،خود رای وخون ریز نبوده است .
در هیچ کجای تاریخ این سرزمین چنین روز شماری از اعدام های روزانه ،از کشتار های وسیع عمدتا جوانان،دزدی های عظیم نجومی ،فساد و آلودگی در تمام سطوح را نمی بینید.
مشتی بی وطن ،جانی نشسته بقدرت درحال نوشتن تاریخ این سرزمین با خون جوانان این ملت اند . هیچ تعریفی جز این کلمه نیافتم . چرا که هیچ حکم حکومتی ،هیچ قانونی نیست که ببهای در شیشه کردن خون مردم نوشته نشود.
از دزدان اقتصادی ورانت خوران بانکی ،تا مجلسیان بی هویت، بله گویان بی جربزه ودستمال بدست که اسما نماینده مردمند ورسما مجری وفرمان بر رهبرچهره تاریخی امروز را شکل می دهند.
روزی تاریخ این سرزمین از این مجلس شورای اسلامی که برجای محلس شورای ملی که خون بهای هزاران جان آزادیخواه و بر آمده از آرزوی یک ملت بود خواهد نوشت.از مجلسی که بی شرمانه پای بر هر آن چه که رای وخواست مردم بود.
از مجلسی که نمایندگان آن قبل از انکه نماینده مردم باشند.گماشته گان ومجریان امر رهبربودند.نمایندگانی که کوچکترین نشانی از غرور ملی که ازانتخاب مردم نشات می گیرد در وجودشان نبود .
تاریخ از دستگاه قضا وقاضیان نا مستقلی خواهد نوشت که سلاخانی بیش نبودند که لباس قاضیان بر تن کرده ووظیفه شان خواندن احکامی بود که پیشتر در شکنجه گاه ها توسط باز جویان و شکنجه گران حکومتی صادر شده بود.
از قوه اجرائیه ای خواهد نوشت که رئیس جمهوران آن در بهترین حالت تدارکات چیانی بیش نبودند. مصلوب الاختیارانی که وظیفه ای جزشرکت درسرکوب مردم و بگیر ببندهای خیابانی ، تقابل با مردم ونسل جوان نداشتند. لاف از حمایت وخواست مردم می زدند وسینه در بیت رهبر .
چه تاریخ غریبی است. درد آور این که هنوز نمی دانی که آخر این غم نامه به کجا ختم خواهد شد .تصمیم گیران میدانی اصطلاح جدیدی که این جمهوری لعنتی بجای تصمیمات عاقلانه در درون دولتی ملی ومجلسی مردمی ابداع کرده است،چه تصمیمی برای گسترش میدان ها وجبهه های جنگ.دشمن تراشی ونگاه داشتن شمشیر داموکلیس جنگ بربالای اتخاذ وادامه خواهد داد." سپر دفاعی حکومت در برابر فشار واعتراض ملت.
نهایت از اپوزیسیونی خواهد نوشت که بجای نزدیک شدن بیکدیگر و جستجوی راهی برای برون رفت از این چنبره جهنمی گرفتار شده .دائم بر طبل جدائی ودوری کوبید . نقاط ضغف های همدیگر را به کوهی بدل کرد که امکان نزدیکی و تشکیل یک صف متشکل در برابر حکومت خون ریز جمهوری اسلامی را در محاق قرار داد.
اپوزیسیونی که هنوز برای بخشی از آن ها کند وکاو در تاریخ زمان پهلوی و باد دادن خرمن های کهنه که چیزی جز خاک پاشیدن بچشم یکدیگر نیست مهم تر از پرداختن به مبارزه متشکل با جمهوری اسلامیست.
تاریخ غریبی است استبداد بیدادمی کند .جانیان درون خانه می گردند.اما هنوز بخشی چشم انتظار تغیردررفتاررهبرندو معجزه پزشکیان . هیچ کس نمی تواند مانند اپوزیسیون ایرانی مسائل وامور انتزاعی را چنان برجسته کند که دزد درون خانه را سرایداری تصور کنی که کلید خانه گم گرده است. بگونه ای که خامنه ای وخمینی را افضل بررضا شاه و محمد رضا شاه بدانی. وبر این سیاق نتیجه گیری کنی وعمل نمائی . تاریخ نهایت حکم خود را خواهد داد . ابوالفضل محققی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
البسه هزار تیکه پاره ای
مجدّدا درود بر ابوالفضل عزیز!
اندکی پیاده روی کج و معوجی برای هنر راه رفتن بر زمین هموار!
زنده یاد «ایرج پزشکزاد» در باره یک از سخنرانیهای خودش، خاطره ای را در کتاب «طنز فاخر سعدی» حکایت کرده است که خیلی غم انگیز و هولناک و هشدار دهنده است. موجز و مختصرش اینه که به پیشنهاد خودش و استقبال دوستانش به دعوت انجمن فرهنگی کیان، برایش سمینار سخنرانی در باره سعدی را در دانشگاه معروف مطالعات خاور میانه در شهر لس آنجلس ترتیب میدهند. برگزارکنندگان نیز با مکافات و بدبختی موفق میشوند که یک سالن بزرگ و مجللی را کرایه کنند به این امید که «نام پزشکزاد» و «موضوع سعدی» از میان بیش از یکصد هزار و خورده ای یا شایدم دویست هزار ایرانی که مقیم لس آنجلس هستند و اکثریت آنها مثلا تحصیل کرده و ادّعاهای خاصّ و منحصر به فرد دارند، به پای سخنرانی بیایند. برگزار کنندگان تخمین زده بودند که دست کمش، هزار نفری بتوانند حضور پیدا کنند. به همین دلیلم سالن بزرگ گرفته بودند که کسی سرپا نایستد یا در بیرون سالن، معطل نشه. بر خلاف انتظار برگزارکنندگان، کمتر از پشصت هفتاد نفر به جلسه سخنرانی آمده بودند که هم باعث شرمندگی برگزارکنندگان میشه و هم باعث خجالت شدید زنده یاد «پزشکزاد»؛ چونکه ایده برگزاری سمینار در باره سعدی از طرف ایشون بود. حال بماند که «پزشکزاد»، قبلش در یک جلسه خودمونی متوجّه میشه که هیچکس نه تنها سعدی را نمیشناخته؛ بلکه شعر او را نیز بلد نبودن درست بخونن. ابوالفضل عزیز! اگر همون موقع که جلسه سمینار سعدی برگزار میشد، یه نفر جهت کنجکاوی به لاس وگاس رفته بود، میتونست خیلی راحت، آمار اکثریّت جمعیّت حاضر در قمارخانه های لاس وگاس را ایرانی ببیند!؛ ایرانیانی که اکثرشون ساکن لس آنجلسن البته.
واقعیت تلخ و آزارنده اینه که امروزه روز نیز اگر از ایرانیان مدّعو، سراغ شاعران و نویسندگان و متفکّران و فیلسوفان ایرانی را بگیری، سوای اسمهای آنها، - اگر غریب و عجیب به نظر نیایند- هیچی در باره آنها نمیدانند و اگر اسمی هم از آنها میدانند به دلیل آنست که نامشان بر سر درب دکانها و رستورانها و هتلها و ورزشگاهها و میادین و خیابانها و چلو کبابیها و امثالهم نوشته شده است؛ ولا غیر. وقتی خوبترین خوبان ملّتی، خودش را نشناسه و ندونه کی بوده و چی بوده است، خود به خود در هر شرایطی که به سر ببرد، تمام نکبت زیستی و علّت واپسرویها و قهقرائیها و ذلاتهای خودش و میهنش و مردمش را نه تنها نخواهد کشف کرد؛ بلکه هر گونه نامبارکی زندگی خودش و مردمش و میهنش را توطئه اجانب میداند و تقصیر را از سر خودش و نسلهای پیش از خودش وا میکنه – مهمم نیست که نسلهای قبل، حاکم بوده اند یا محکوم- مسئله فقط گریختن از روبرو شدن با خودش در آیینه تاریخ و فرهنگ است.
اینکه «از ما بهتران»، یعنی همونهای مدّعو که نه سعدی را میشناسند، نه شعرش را بلد هستند بخوانند، وقتی پای حرف و ادّعا و روضه پیش بیاید از متخصّصترین و کارشناسترین خبرگان «غربشناسی» در تمام عرصه های ممکن هستند. و این حرفیست و واقعیّتیست اظهر من الشّمس که خودت صد در صد تجربه اش را از قدیم داشته ای و همین الانم در همین سایت «ایران گلوبال» با گوشت و پوست و خونت تجربه میکنی هر روز. فقر، پدیده ای شرم آور نیست در هر دامنه ای که میخواهد پدیدار باشد. بلکه «فقر» این است که هیچوقت ندانی و نفهمی و تلاش نیز نکنی که بدانی «چه چیزهایی» داری. فقر؛ یعنی نفهمیدن و استشعار نداشتن به «داشته ها و امکانهای خود». تاریخ اسف بار «تحصیل کردگان و آکادمیکرها و کنشگران ایرانی» از دیر باز تا همین امروز در این خلاصه میشود که حضرات هیچوقت ندانستند و نفهمیدند که «چه ثروتها و امکانها و داشته هایی» را در اختیار دارند. آنها تا امروز هنر خودشان را در این میدانند و در این عرصه و میدان یورتمه وار میتازند که «غرب» را هر روز و هر شب، لاجرعه همچون «مار بوآ» ببلعند با این تفاوت که «مار بوآ» بعد از هر بلعندگی، خودش را به درختی میپیچاند تا بلعیده شده را خوب هضم کند و سپس به مدّت تقریبا شش ماه از بلعیده شده، تغذیه کند تا نوبت به وعده غذایی دیگر برسد. ولی حضرات مدّعو، «بلعیدن» را مرام و مسلک و وظیفه شرعی-علمی- آکادمیکی- کنشگری خودشان میدانند و هر روز و هر شب با کاسه و قابلمه نذری بر سر دکّان «غربیها» به گدایی و بلعندگی مشغولند. نتیجه اینهمه بلعندگیها نیز از تقریبا یک قرن پیش تا امروز فقط «اسهال و استفراغ» در سراسر سفره وطن بوده است. به همین دلیلم هست که هر گوشه ای از وطن، بوی گه میدهد؛ زیرا ولایت فقاهتی محصول استفراغات و اسهالات تمام آن بلعیده هائیست که حضرات «از ما بهتران» تا امروز در حقّ مردم و میهن خودشان مرتکب شده اند و همچنان با حرارت تمام، مرتکب میشوند.
ای ابوالفضل عزیز!. در خانه اگر تنابنده ای باشه، گمون کنم فقط یک کلمه هم کفایت کنه به جان عزیزت. به قول «صائب تبریزی»:
[عزیزم! سندن اثر غفلت و جهالت اوله رق بر خطا صادر اولورسه در حال توبه ایت!. دهلیز ندامته قاچ، کیزلن! زیرا انسان پایدیغی خطادن مایوس و نادم اولمامق آیریچه بر خطا در = چون خطایی از تو سر زد در پشیمانی گریز ...... کز خطا، نادم نگردیدن، خطای دیگرست].
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
.حسادت و بی اخلاقی.
حسادت نسبت به دانش دیگران، و نمایش آکبندی جیغ و داد، و فریاد و زاری تکراریات مداوم در این سایت؛ بجای پرداختن به موضوع تاریخ و فلسفه تاریخ ، از جمله نشانهای شارلاتانیسم فرقه گرایی و ضعف منطق و اخلاق است.
گرچه هم ادیان ابراهیمی و هم انواع زردشت گرایی ایرانی، شعار: گفتار و کردار و پندار نیک را، در سرلوحه تبلیغات خود درج کرده اند، ولی مریدان خودشیفته و نارسیسم این ادیان و فرقه ها، دنبال فرصت طلبی و سوء استفاده های انشاء نویسی و فریبکاری خود هستند.
تقوا و پرهیزکاری در تمام مرام ها مخالف: حسادت ورزیدن، و جیغ و فریاد های تکراری، و دهان کف آلود ، و زبان پرخاشگر و زنجیر بریده ملال آور است:
تقوا و پرهیزکاری ؛ خلاف حسادت و بیانات تکراری روزانه ،بخشی از مقوله اخلاق است که امروزه برای انسان و جامعه مدرن انسان مدار ضروری میباشد. تشویق به رفتار و زندگی پرهیزکارانه باید در خانواده، جامعه، مدرسه، کوچه و برزن انجام گیرد. در لیست تقواها میتوان موضوعاتی مانند: عدالت، بلندنظری، شجاعت، شهامت، اخلاق شهروندی، احساس جمعی، احساس مسئولیت، احساس وحدت، حقیقت گرایی، و غیره را دید. منابع این تقواها در رشته های علوم انسانی و یا علوم اجتماعی مانند: فلسفه، ادبیات، حقوق، دین، جامعه شناسی، سیاست و فرهنگ مردم وجود دارند. فیلسوفان و ادیبان و متقکرانی مانند: ارسطو، گوته، کانت، نیچه، ازوپ، شیلر، برشت، هابرماس، بوشنر، فونتان، توماس مان، ماکس فریش، دورنمات، گونتر گراس، جرج آورل، کامو، دوریس لسینگ، و غیره، از خود متون و مقالاتی در این زمینه بجا گذاشته اند.
مثلا در زمینه اخلاق و تقوا، فیلسوفان و ادیبانی مانند: ارسطو، افلاتون، سنکا، مارک آوریل، شیلر، گوته، کانت، نوالیس، شوپنهاور، نیچه، کامو، البرت شوایتزر، بسام طیبی سوری، و گونتر گراس، دارای آثاری هستند. و در زمینه حقیقت و صداقت، متفکرانی مانند: کارل پوپر، برتولد برشت، ازوب یونانی، کریستیان آندرسن، فرانس باکون، جرح اورل، ماریو وارگاس، دوریس لسینگ، و انسنزبگر، دارای آثاری هستند. در زمینه عقل و دانش و هوش، اندیشمندانی مانند: هرمان هسه، برادران گریم خانم کریستا وولف، جرج اورل، هابرماس، و ارنست بلوخ، پیام هایی دارند. در زمینه عدالت، صاحب نظرانی مانند: ولتیر، شوپنهاور، هگل، کافکا، برشت، دورنمات، و پولگار، آثاری خلق نمودند. در زمینه وظیفه و مسئولیت نظریه پردازانی مانند: کانت، اپیکتت یونانی، شوپنهاور، لویناس، آندرسن، و ماکس ویر، توصیه هایی نمودند. در زمینه اتحاد، برادری، و نیکی، انسان دوستانی مانند: برشت، ولتیر، اسکار وایلد، گوته، شوپنهاور، انسنزبرگر، لوتر، و یاسپار، نظریه هایی عرضه نمودند. و در زمینه شجاعت و شهامت اجتماعی و شهروندی، مشاهیری مانند: هومر، گوته، برادران گریم، بوشنر ماکس وبر، ارنست یونگر، گونتر گراس، کریستا ولف، و اریش کستنر، از خود آثاری بجا گذاشتند. در زمینه بلندنظری، تولرانس و گذشت، ادیبان و فیلسوفانی مانند: کارل پوپر، هربرت مارکوزه، لسینگ، و توماس مان، پیشنهاداتی نموده اند. در زمینه وفا و مورد اعتماد بودن، شخصیت هایی مانند: گوته، برادران گریم، شیلر، فونتان، استفان تسوایگ، آلبرت شوایتزر، برشت، و گوته، راهنمایی های نموده اند. پیرامون فروتنی، افتادگی، قناعت، صبر و کوشش، شخصیت های مشهوری همچون: منتسکیو، اریش کستنر، گونتر آندرس، گوته، برادران گریم، لیشتنبرگ، کیپلینگ، نیچه، ارنست یاندل، والتر بنیامین، کارل والنتین، و انسنزبرگر، آثاری را از خود بجا گذاشته اند.
در مبحث حقیقت خواهی و صداقت اشاره شده: اخلاقی که متکی به عقل باشد و نه متکی به ایمان، میتواند فقط در دمکراسی و جامعه آزاد اندیشه ورزی، عملی گردد. این آزادی ورای آزادی عقیده و آزادی بیان نظر است. مقدمه تفکر، شناخت و دانش است. مسیر شناخت سرانجام به حقیقت میرسد. متفکری بنام بولنو میگفت: بیانی حقیقت است که با ادعا و موضوع خود هماهنگی و تطابق داشته باشد. بین حقیقت عملی و حقیقت نظری فرق گذاشته میشود؛ حقیقت عملی با عمل و رفتار مرتبط است، یعنی نسبی است؛ ولی حقیقت نظری، بیان یک مقیاس آزمایش شده است؛ یعنی مطلق است. در کاتالوگ تقواها رعایت ادب هم قرار دارد که ممکن است در زمان بیان حقیقت رعایت گردد. بولنو میگفت: دروغ صادقانه نیز گاهی ضروری است ولی فرد باید مسئولیت آن دروغ را بعهده بگیرد. در باره سیاست زیاد سخنسرایی میشود ولی موضوعات فرعی اغلب موجب لاپوشانی و استتار موضوعات اصلی میشوند، یا بحث و جدل میان هم حزبی ها تبدیل به یک نمایش نبرد گلادیاتورها میگردد. یا در رسانه های زمان حال، غیبت و حسادت بیشتر خریدار دارد تا حقیقت و صداقت. دیالکتیک به انسان می آموزد که همیشه ارزشهای پیشین را دوباره به محک آزمایش بگذارد یا نوگرایی کند و مطابق زمان تغییر دهد. اگر گفتن حقیقت حتی موجب رنجش شود باید آنرا بیان کرد. به این دلیل شهامت مکمل حقیقت است. گاهی انسان حق دارد که حقیقت را نداند . اگر پدری پیرامون معلولیت نوزادش علاقه ای ندارد، پزشک معالج نباید او را وادار به شنیدن حقیقت کند. لیبرالها به این داستان میگویند "حق ندانستن حقیقت". شاید به این دلیل است که مارکسیست ها در داترت المعارف های خود به موضع تقوا و پرهیزکاری نمی پردازند و آنرا در مقوله اخلاق یا در فرهنگ جامعه گنجانده اند.
پیرامون مبحث عدالت اشاره میشود که: حتی در هنر یونان باستان به آن پرداخته شده است؛ مثلا نماد عدالت در قضاوت و دادگاه، زنی است با چشمان بسته، در یک دست ترازو، و در دست دیگر، یک شمشسیر؛ به معنی امکان تنبیه و جریمه، چشم بسته یعنی تصمیم عادلانه است و نباید پارتی بازی شود؛ بدون موقعیت فرد متهم. درباره پاپ و قیصری بنام فردیناند اول گفته شده: وظیفه شان مدیریت عدالت در جامعه است. جان راول امریکایی گفته است: عدالت یعنی احترام و رعایت اجرای انصاف. رعایت عدالت در میان سایر تقواها بسیار مهم است و به معنی رعایت برابری نیز است. کانت میگفت: اجرای عدالت یک جبر غریزی و ضروری است. مفهوم عدالت به اصل برابری میرسد که باید در قانون اساسی در استقلال تقسیم 3 قوه نیز رعایت گردد. بحث عدالت اجتماعی بیش از یک قرن در غرب قدمت دارد و هنوز مورد جدل و اختلاف میان جریانات: لیبرالیسم، دین، و کمونیسم است. لیبرالیسم اقتصادی مخالف عدالت اجتماعی است چون مدعی است که توانایی انسانها گوناگون است و در سیاست اجتماعی نه موضوع تقسیم عدالت بلکه وظیفه همبستگی در اجتماع رعایت میشود. بعد از سقوط استالینیسم اسلاوهای ساکن اروپای شرقی میگفتند: ما عدالت اجتماعی خواستیم ولی دولت قانونی تحویل مان دادند! که قانون خودش را اجرا میکند و نه نیازهای مردم را؛ چون آن مخفی و نامرئی است.
در فصل قناعت و کوشش گفته میشود که معمولا در هر جامعه به افرادی که: حقیقت خواه، عادل، شجاع، قابل اطمینان، فروتن، قانع، کوشا، و صبور هستند، احترام گذاشته میشود. ولی اگر کسی فقط فروتن، قانع، کوشا، و صبور باشد، دیگران فکر میکنند او یک آدم مطیع و توسری خور است! فیلسوفان یونانی: دانش، عدالت، شجاعت، و از خود گذشتگی را بسیار مهم میدانستند. کلیسای مسیحی، تقواهایی مانند: ایمان، امید، و کمک به همنوع را مهم می پنداشت. در میانه قرن 17 میلادی کتاب "اخلاق" فیلسوف فرانسوی، آرتولد گولینکس، کاتالوگ تقواها را: کوشش، اطاعت، عدالت، و فروتنی میدانست. منظور او از کوشش، کار تولیدی نبود بلکه خودشناسی و خودآزمایی بود. در عصر روشنگری تقواهای بورژوازی مخالف رفتار اشراف بود ولی از قرن 19 میلادی اعتیار خود را بتدریج از دست داد چون زحمتکشان و کارگران ناراضی شده بودند. امروزه تقواهای بورژوازی آهنگی منفی دارد چون با سلطه و اقتدار طبقه حاکم همخوانی دارد. اگر: فروتنی، قناعت، کوشش، صبر و غیره مطرح میشوند، معنی دیگری غیر از تعریف بورژوازی دارند. گفته میشود که هیچ انسانی موظف به رعایت یک تقوا نیست بلکه باید تقواها همیشه مد نظر باشند یعنی یک اخلاق انسانی رعایت گردد. تقواهای قابل استفاده صفت نیستند که فقط اعمال را هدایت کنند بلکه رفتار یک انسان را تعیین میکنند. کلمه کوشش نیز در طول زمان مفهومش عوض شده. مارتین لوتر در ترجمه انجیل آنرا به معنی: تعصب رفتاری کار بکار میبرد. امروزه آنرا: کار، شغل، برای دست آورد یا محصول کار بکار میبرند.
ارسطو میگفت: تقوا میزان درست در انتخاب رفتار انسان میان 2 افراط است. کانت مدعی بود که تقوا محصول نوع تفکر یا فرهنگ حاکم زمان است، انسان تقواها و اخلاقش را در آزادی میتواند انتخاب کند و مسئول آن انتخاب های خود است. تقوا، مقیاس و میزان رفتاری در جامعه مدرن،انسانی، آگاه و مسئول است. لیست تقوا و پرهیزکاری باید مشوق انسان برای تفکر مستقل باشد. فرق میان انسان و حیوان در اجرای عمل کار است. کار برای هدف امنیت، تضمین و بهتر کردن شرایط زندگی است که موجب اعتماد به نفس انسان میگردد. هر شغلی دارای اصول اخلاقی کاری خود است.
نوشته آقای محققی سند تاریخی است
آنچه اقای محققی نوشته سندی از انبار اسناد است.
اضافه باید کرد که مخالفان این بربریت اسلامی همچو گرگهای درنده برای کسب قدرت چنگ و دندان تیز میکنند و انسان ایرانی پشیزی برای قدرتپرستان چپ و دینی تجزیه طلب و دولت های بیگانه ارزش ندارد.
خوشبختی انسان ایرانی رادر گرو پیروزی ایده چپ ویااسلام نوین ویا تجزیه ایران دیدن نامی جز جنایت علیه بشریت ندارد.
ما همواره در طول 45 سال گذشته شاهد بوده ایم که چپ چگونه نظام آدم خواراسلامی را همراهی و اداره میکرد.
ماشاهد هستیم جنایتکاران مجاهدین چگونه دست به قتل و جاسوسی و حمله به ایران را سازمان دهی کردند.
ماشاهد هستیم چگونه جریانات تجزیه طلب در همکاری با استعمار غربی و توله آن اسرائیل فاجعه تحریم را برمردم ایران هموارکردند.
ننگ ونفرت بر نظام اسلامی و سازمانهای استعماری چپ ودینی وغربی.
بلندگوی اذانگویی
دروووود!
بدون کش و قوسهای وقت تلف کنی.
کسانی که با تاریخ اسلامیّت آشنایی داشته و متون اسلامی را مطالعه کرده باشند، نیک میدانند که در هر کتابی، بعد از ابراز ارادت و و اطاعت و متابعت از خالق جبّار و رسول گیوتینی و ائمه مقاتلاتی، شروع میشودب ه ابراز حدیثگویی و زر مفت زیادی زدن به این طریق که: «قال.....:، «قیل....» فیقوله......» الی آخر. یعنی از اول تا آخر مکتوب تحریری، هیچ ردّپایی از خود نویسنده یا حضور ملموس و اندیشنده و پرسنده او، اصلا و ابدا نمیبینید. بلکه فقط «صدای بلندگویی» را میشنوید که شنیده ها و گفته های دیگران را فقط نقل قول میکند، بدون آنکه عمرا، نویسنده یا گوینده یا اصل تحریرات را دیده و تورّق و یک سطر آنها را خوانده باشد. همین سنّت ابلهانه، احمقانه به اساتید دانشگاههای باختری و در متابعت از آنها به سراسر جهان نیز منتقل و الکوی قنطور نویسی زر مفت زنهای روزگار شد از جمله الگویی برای اساتید دنباله رو و هر چی آقا گفت خودی.
محال است بتوان کتابی از یک فیلسوف و متفکّر اندیشنده را پیدا کرد که سوای تامّلات فردی خودش، بحثی از دیگران بکند و اگر گفتاوردی مختصر و تک جمله ای یا تک مفهومی از متفکّران دیگران را در پروسه اندیشیدنهای خودش ذکر میکند، فقط به منظور بررسی مسئله و موضع تفکّر و سنجش تقابل و تفاوت افکار خودش با دیگری اشاره میکند؛ وگرنه کلّا به گسترش و بازشکافی افکار و ایده های خودش همّت میکند. فقر فکری و ذلالت و خوار و زاری تحصیل کرده و آکادمیکر و کنشگر ایرانی از دیر باز در این بوده است که به دلیل سبقه استیلا و دوام قرنهای قرن، سنّت شرایع اسلامیّت در تار و پود کتابت و نسخه نویسی و تعلیم و تربیتی در حوزه ها و اکابر و غیره و ذالک؛ هرگز نیاموختند و هنوزم نیاموخته اند و عمرا نمیخواهند که بیاموزند که چگونه میتوان اندیشید و چشمه ای زاینده شد. بلاهت به قدری به تار و پود این طیف مدام مستاصل، چنگالهای سرطانی انداخته که نمیفهمند و نمیدانند، «تفکّر و فلسفیدن»، پروسه ایست سیّال همچون رودخانه که نه تنها شادابی خود را مدام حفظ میکند؛ بلکه روند آمیخته شدن به بسیاری از تجربه ها و دامنه های تاریک را نیز با خودش حمل میکند. امّا «ایمانخویان» و مقلّدین و متابعین و خاک توسریهای وطنی مدام به دنبال «رساله توضیح المسائل و احکام منسجم و شمشیری» میگردند؛ یعنی همش دنبال «آجر و بلوک سیمانی» هستند تا بتوانند از احکام منجمد به حیث سلاح، علیه دیگران استفاده کنند. یعنی دیگرانی که حاضر نیستند به «دامچاله بلاهت و حماقت خودخواسته ایمانخویان پر مدّها و بیسواد» فرو افتند و تسلیم ژاژگوییها و حماقتهای آنها شوند. حضرات از هر چیزی میخواهند «ابزار و وسیله برای تحمیل و تلقین عقیده مخرّب و مزخرف و متعفّن خودشان» درست کنند تا خیلی سریع بتوانند به مقاصد ایدئولوژیکی و اراده توتالیترخواه و به شدّت قدرتپرست خودشان و فرقه و سازمان و حزب کذّایشان برسند. و همه این سگدوزدنها را با نامهای فریبنده و توام با خُدعه و مکّاری الهی-ایدئولوژیک تحت نامهای «آزادی، پیشرفت، ترقی، مدرن، مدرنیته، پست مدرن، انساندوستی، هومانیسم، حقوق بشر، سکولاریسم، لائیسته و هر چیزی که جاذبه های خررنگ کنی» داشته باشد، شبانه روز در بوق و کرّناهای شبکه های اجتماعی و رادیو تلویزیونها و مطبوعات، اذانهای گوشخراش در راهش میخوانند.
»اندیشیدن»، سیّالیتش به جستجو و کاوشگری در دامنه های تاریک و ناشناخته و معمّایی آمیخته است. ولی «چارچوبهای انسجامی و احکامی عقیدتی/مذهبی/ایدئولوژیکی» ثابت هستند و مومنان و مبلّغان چارچوبهای سمنتی و منجمد هرگز چارچوبهای متعیّن شده را ترک نمیکنند و هر چیزی را فقط از چارچوب ذهنیّت دربند خودشان، برانداز میکنند و در باره اش اظهار لحیه های آنچنانی. هیچکس نمیتواند رودخانه جاری و سیّال را به دوش بگیرد. ولی حوض یخ بسته و سیمان سفت و سخت شده را میتوان هر طوری که آدم بخواهد از آن استفاد کند. به همین دیل نیز تمام مومنان به ادیان نوری/ایدئولوژیهای علم نما مثل مذهب مارکسیه و نظریّه های خشک و چارچوبی آکادمیکی از خاصمان سرسخت متفکّران و فیلسوفان و دانشمندانی هستند که تفکّراتشان، «سیّال» و پُر جنب و جوش و انگیزشی و بسان رودخانه جاری هستند. مومنان و ایمانخویان ایدئولوژیکی و مذهبی و امثالهم، شعور ندارند تا بفهمند که «آفرینش و نوزایی و پوست اندازی و دیگر شدن» از پیامدهای سیّالیّت فکر و جستجو در گستره های بدیع است که به وجود می آید؛ نه از بازماندن در باتلاقهای منجمد و چارچوب شده آجری-سیمانی. جایی که انسان، ساکن ابدی «خانه ایدئولوژیکی-مذهبی شود، هرگز جوینده و آفریننده نخواهد شد؛ بلکه مومنی معتکف خانه عقیدتی میماند که شبانه روز، فریضه و وظیفه خودش میداند در تکرار مبانی عقیدتی و ایدئولوژیکی خودش و همعقیدگانش فقط روضه رضوان بخواند برای توجیه حماقتهای فردی و جمعی خودشان و تمام عمر در خانه عقیدتی، موندن و پوسیدن.
فکری که به قالببندیهای آجری و بلوکهای سیمانی تبدیل شود، فکر نیست؛ بلکه خنجریست و سلاحی در دست مومنان متعصّب و ابله برای حمله به دیگر انسانها از بهر ذلیل و برده کردن آنها در راه خدمت به ایدئولوژی/مذهب/دین کتابی/ نظریّه خشک و بی روح آکادمیکی و امثالهم.
در خانه اگر تنابنده ای بیدار و هوشیار باشد، مطمئنم که یه جمله نیز زیاده و برای هزار سال نوری کفایت میکنه..
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
.انسان نوین.
کسانیکه مبلغ خرافات باستانی و اسطوره ای، ناسیونالیستی و شونیستی، ضد مارکسیستی و ضد لیبرالی، غرب ستیزانه و دگراندیش ستیزانه، هستند، اجازه ندارند جهالت اطاق فکرهای آخوندی و شاهنشاهی را به بهانه دروغین ایرانیت باستان، و با تعصب مذهبی، وارد فضای مجازی نمایند.
دانش فلسفه تاریخ باید بر اسای علم و منطق و واقعیتگرایی و انسان دوستی باشد، نه بر اساس خون و نژاد و سرزمین و عقیده و تعصب و شهید و کشته و تلفات و لغات سازی های شارلاتانی و متل های دروغین عهد جاهلیت ماقبل تاریخ!
متعصبین فرقه ها، باستان گرایان شونیست، و ادیان ارتجاعی ابراهیمی، حق جعل و تحریف تاریخ را ندارند.آنها به اندازه کافی در طول سه هزار سال گذشته، دروغهای توهمی و ماوراءطبیعی به خورد خلقهای محروم و مظلوم ایران داده اند. آیا تاریخ، هدف، معنی، و منظوردیگری غیر از پروسه رهایی انسان دارد؟ در این رابطه تئوریسین های طبقات مختلف پاسخ های گوناگونی داده اند. ایده پیشرفت و تحول انسان و جامعه بخش مهمی از جنبش های فکری اجتماعی: رنسانس، روشنگری، لیبرالیسم، سوسیالیسم، و فلسفه ایده آلیسم آلمانی بود. هدف همه آنها کوشش برای هماهنگی و سازش شخصیت با جامعه بوده است. هردر، متفکر و ادیب آلمانی، میگفت: معنی و هدف تاریخ واقعیت دادن به مقوله انسانگرایی است. لسینگ میگفت: هدف تاریخ تربیت انسان برای واقعیت دادن به عقل جهان است. کانت میگفت هدف تاریخ، رواج حکومت آزادی و اخلاق است. هگل میگفت هدف تاریخ کمک به پیشرفت فرهنگ و روح برای آگاهی در راه آزادی است.
جریان تاریخ همیشه در حال پیشرفت از پایین بسوی والا و بالا بوده، همانطور که نیروهای تولید و روابط تولید. وضعیت و چگونگی مالکیت در این رشد نقش مهمی داشته. معنی و هدف تاریخ، پرسش پیرامون محتوای درونی و ماهیت تاریخ بشر است. ریتر میگفت: هدف تاریخ را فقط خدا میداند و نه بشر. تیلیش مدعی بود که در تاریخ نبردی میان غولها و ملائک برقرار است. لویز میگفت: پرسش پیرامون هدف تاریخ انسان را به خلاء هدایت میکند که فقط امید و ایمان میتوانند آنرا پر کنند. اینگونه پاسخ ها و افکار شبه مذهبی و خرافاتی، انسان را فلج و منفعل نمودند و چون سوسیالیسم قصد پاسخ منفی به نقش نجات الهی دارد، مورد مبارزه نیروهای مذهبی و بورژوایی قرار میگیرد. اسلاوها معنی و هدف تاریخ را نبرد خیر و شر میدانستند که نتیجه اش یک تراژدی غم انگیز است. اسپنگلر آلمانی میگفت هر دوره ای و هر فرهنگی معنی و هدف خاص خود را دارد. ریکرتس میگفت هرکس و هر اتفاق تاریخی دارای معنی و هدف خاص خود است.
مارکسیست ها میکوشند معنی و هدف تاریخ را با کمک فلسفه تاریخ و بشکل علمی درک کنند و پاسخ دهند چون نیهلیست ها و طبقات روبزوال، نگاه و تحلیلی مذهبی عرفانی به تاریخ دارند و اغلب آنرا پوچ و بی معنی بشمار می آورند. اسپنگلر، مورخ فرهنگی مورد علاقه نازیسم، مدعی بود که انسان قدرت هدایت فرهنگی تاریخ را ندارد. لیت باور به نسبی گرایی تاریخی داشت. واگنر میگفت: نتیجه تاریخ، تجزیه و تحلیل آن و دفاع از امپریالیسم و سیاست جنگی آنست. لسینگ میگفت: معنی و هدف تاریخ را نویسندگان و روشنفکران در کتب تاریخی و در فرهنگ تعیین میکنند. کروگر میگفت: معنی تاریخ، موضوع سرنوشت است، ولی سخت ترین و پوچ ترین سرنوشت؛ یعنی غیرقابل شناخت.
روحانیون مسیحی میگفتند: معنی و هدف تاریخ جهان، آغاز و پایان آنرا تا روز قیامت خدا تعیین میکند، تا رهایی از گناه نخستین آدم و حوا، گروهی به جهنم میروند و گروهی به بهشت، یعنی "پایان بدون پایان" برای بهشتیان. در توضیح معنی و هدف تاریخ افکار ترقی خواهانه در مقابل توهمات مذهبی ایده آلیستی قرار دارند. گروه سوم به نفی هرگونه معنی و هدف در تاریخ می پردازند. پاسخ و توضیح مذهبی ایده الیستی در باره تاریخ متکی به ادعاهای ادیان مسیحی-یهودی است که براساس نظرات آگوستین و آکوین در سدههای میانه مطرح شده اند. آنها مدعی هستند که خدا معنی و هدف تاریخ را تعیین میکند. انسان در مقابل اراده الهی و در مقابل وقایع تاریخی ناتوان و ذلیل است.
یک معنی و هدف مطلق و ابدی و بدون تجدید نظر برای زندگی وجود ندارد بلکه بسته به مکان عینی تاریخی و وظایف یک طبقه دارد. نمایندگان و ایدئولوگ های طبقات ترقی خواه، معنی و هدف زندگی را در نبرد با سلطه و با استثمار در راه پیشرفت های اجتماعی و برای ایده آلهای هومانیستی می بیند؛ با توجه به اینکه فقط انسان قادر است به زندگی خود یک معنی و هدف بدهد. سئوال در باره معنی،هدف، منظور، و معمای زندگی انسان، یک موضوع اساسی هر جهانبینی؛ مخصوصا هر اخلاقی است، که نظریه پردازان طبقات گوناگون پاسخهای مختلفی به آن میدهند. نمایندگان طبقات ارتجاعی اغلب معنی و هدف زندگی را بشکل دینی-الهیاتی و به دور از تحلیل علمی طبقاتی، با هدف توجیه استثمار و سلطه بر طبقات، با وعدههای آن دنیایی، دلداری میدهند و آرام میکنند.
روحانیون سیاسی زمان حال مدعی هستند که معنی و هدف زندگی در آنجاست که انسان برای اراده و برای یک مرگ راحت بدنیا آمده. سوسیالیست ها مدعی هستند که فقط یک اخلاق مارکسیستی میتواند پاسخی جدی و علمی هومانیستی ماتریالیستی به پرسش معنی زندگی بدهد و آن در عصر ما در مبارزه برای سوسیالیسم است تا برای همه انسانها ارمغان: آزادی و صلح و کار و رفاه و شادی و سعادت بیاورد. فقط فلسفه ماتریالیستی-دیالکتیکی یعنی جهانبینی زحمتکشان میتواند به انسان مقدمات تئوریک برای یک جواب علمی پیرامون هدف و معنی زندگی بدهد. این فلسفه بر این باور است که در طبیعت و در جامعه، قوانینی وجود دارد که انسان میتواند بشناسد و طبق آنان موفقیت آمیز عمل کند تا زندگی اش را هدفمند برنامه ریزی نماید.
جهانبینی های ایده آلیستی دینی میکوشند تا انسان را در مقابل سرنوشت و خدا بی اراده نشان دهند چون او محکوم به لعنت و نفرین و جزای سرنوشت است. اغلب انسانها ناتوان از یافتن معنی و هدف برای زندگی خود هستند. عده ای دیگر با شرکت در مبارزه اجتماعی و طبقاتی برای نجات خود و همنوعان فعال هستند. زندگی برای خدمت و رهایی بشر به آن محتوایی انسانی میدهد. زندگی از طریق یک جهانبینی علمی، انسان را امیدوار و خوشبین و راضی میکند تا دچار از خودبیگانگی نگردد.
فلسفه ارزشی، اندیشه ای بود آلمانی که در قرون 20-19 کوشید به پرسشهای زندگی و فرهنگ و اخلاق انسانی از نقطه نظر ارزشها بپردازد. در این فلسفه انواع نقطه نظرات ایده آلیستی قرون فوق مانند: فنومنولوگی، فلسفه زندگی، فلسفه اگزیستنسیالیستی، آخوندگرایی مذهبی، خرد گریزی احساسی، نئوکانت ایسم فرهنگی اجتماعی، جامعه شناسی بورژوای، سوسیالیسم اخلاقی، و جامعه شناسانه راستگرایانه، راه یافته اند. فلسفه ارزشی میکوشد توضیح روابط اجتماعی را عرفانی نماید و به سطح نیازها و اراده شخصی کاهش دهد. این رشته از فلسفه میکوشد نظرات عامیانه اقتصاد بورژوایی را به حوزه فرهنگ و اخلاق منتقل کند. خیلی از تئوریهای فلسفه ارزشی میخواهند بین جبهه صلح و سوسیالیسم و نبرد زحمتکشان، و جبهه جنگ امپریالیستی و نظام سرمایه داری، راه سومی را جا بیندازند.
فلسفه ارزشی جریانی است ایده آلیستی بورژوایی که میکوشد پرسشهای جهانبینی را بر اساس ارزش ها که ساخته خدا و خالق، یا بعنوان اصول و ذات های ایده آلیستی فرا تاریخی، یا بشکل منافع و علائق شخصی ذهنی هستند، تفسیر کند و پاسخگو باشد.
فلسفه ارزشی ناتوانی فلسفه بورژوایی را در دوره عبور از امپریالیسم به سوسیالیسم نشان میدهد چون ناتوان از پاسخ علمی به مشکلات و مسائل اجتماعی است. تحقیق فلسفه ارزشها موضوع اخلاق و جهانبینی علمی و تصویر انسانی است. فلسفه بورژوایی ارزشی در خدمت استتار نمودن غیرعلمی عرفانی ارتجاعی و ضد کمونیستی نقطه نظرات فلسفی است. در فلسفه ارزشی بورژوایی ارزشها بشکل دست آوردهای الهی یا ماهیت های فراتاریخی ایده آلیستی تفسیر میشوند. این فلسفه میکوشد ارزشها را مقوله ای مطلق و ابدی نشان دهد که در انسان وابستگی احساسی ایجاد نموده اند. بورژوازی میکوشد از طریق مبارزه با سوسیالیسم و جنبش خلقها نوگرایی در ارزش ها را مانع گردد.
مارکسیست ها بشکل آشتی ناپذیر به همه جنبه های آنتی دمکراتیک و آنتی کمونیستی و آنتی هومانیستی پروژه فلسفه ارزشی می پردازند. فلسفه ارزشی باید در رابطه با مفاهیم اخلاقی و هومانیسم تعریف شود. در این رشته از فلسفه چون سخن از زندگی انسان در نظام سرمایه داری است، الزاما بعضی از نظریه های فلسفه ارزشی تمایلات دمکراتیک و انسانگرایانه نیز دارند.
ذوب شده در شرایع اسلامیتت با روکش حزبی
درووود!
بدون توضیح و حواشی.
احمقهایی که هیچوقت در عمروشون، یک جمله بلد نبودن و نیستند از خودشون بنویسند و مدام «اسلحه بدوش گرفته اند و چریک و پارتیزان بازی در زیر چادر در می آورند» به تنها شعاری که سفت و سخت مالیده اند و در باتلاقش تا خرخره فروچلیده اند، فقط یک چیز است و بس، آنهم « چارچوب فکری منسجم = ایدئولوژی متعفن مارکسیسم-لنینیسم-استالینیسم» که مشمولین مقدمات آموزشی اش قبلا در دیگ مذاب تشیع، آبدیده و سرشیده شده به ابزار و آلت متعگی تبدیل و سپس در تمام عمرش سلاح به دستش گرفته و فقط دنبال فرصت مناسب میگرده تا در هر گوشه ای، یه «مجمع الجزایر گولاک» برپا کنه. «چارچوب فکری منسجم» نیز همان دستگاه و آپارات حزبی برای توجیه جنایتها و تبهکاریها و رذالتهای مسلحانه ایدئولوژیکی است و بس. دریغ از یه جو شعور برای به خود آمدن و بیدار شدن.
نکته دانان و بیدارفهمان، یک کلمه هم از این حدیت کفایتشان میکنه.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
این مقاله را به زبان فارسی…
این مقاله را به زبان فارسی به هوش مصنوعی دادم و از هوش مصنوعی خواستم که مقاله را با دید انتقادی باز بینی کند (نقد). و هوش مصنوعی پاسخ را به انگلیسی نوشته من متن انگلیسی را به گوگل ترانسلیتور دادم بدون یک حرف تغییر باز بینی هوش مصنوعی را اینجا برایتان پیست میکنم.
این مقاله نقدی عمیقاً احساسی بر رژیم اسلامی در ایران دارد و آن را سیاهترین و ظالمانهترین دوران تاریخ کشور معرفی میکند. نویسنده تصویری تاریک از اعدامهای گسترده، فساد سیستمی و سرکوب سیاسی ترسیم میکند و تاکید میکند که چنین وحشیگری در تاریخ ایران بیسابقه است. این قطعه حکومت را تحت کنترل "جنایتکاران" و "خائنان" توصیف می کند که با خون جوانان تاریخ کشور را می نویسند. قوه قضائیه، مقننه و مجریه همگی ابزارهای سرکوب و فاقد هرگونه خودمختاری یا مسئولیت در قبال مردم هستند.
تحلیل انتقادی:
اغراق تاریخی: مقاله با این ادعا آغاز می شود که هیچ دوره ای در تاریخ ایران به اندازه رژیم اسلامی کنونی خشن یا ظالمانه نبوده است. در حالی که رنج در این رژیم غیرقابل انکار است، یک مقایسه تاریخی دقیق تر، قوس طولانی تاریخ ایران را در نظر می گیرد. از حمله مغول تا آزار و اذیت مذهبی امپراتوری صفوی و بویژه قاجار ایران شاهد دوره های وحشیانه مختلفی بوده است. با حذف چنین وقایعی، این قطعه خطر ساده سازی بیش از حد گذشته را به نفع اتهامات احساسی حال حاضر دارد.
نگاه یکپارچه به قدرت: نویسنده تمامی عناصر حاکمیت جمهوری اسلامی را در بدخواهی آنها یکپارچه ترسیم می کند. تصور قوه قضائیه، مجلس و مجریه کاملاً عاری از هرگونه استقلال و مقاومت ممکن است اغراق آمیز باشد. در حالی که فساد و کنترل قطعا وجود دارد، این دیدگاه پیچیدگی سیاست داخلی ایران را کاهش می دهد، جایی که جناح ها، هرچند محدود، درجاتی از درگیری و مانور دارند.
نقد اپوزیسیون: این قطعه موضعی قوی در برابر اپوزیسیون چند پاره ایران اتخاذ می کند و آنها را به خاطر تمرکز بر نارضایتی های تاریخی به جای اتحاد برای مقابله با رژیم مورد انتقاد قرار می دهد. این نقد تا حدی درست است، چرا که در واقع نفاق مانعی بر سر راه تشکیل یک جبهه منسجم علیه جمهوری اسلامی بوده است. با این حال، نویسنده بینش سازنده کمی در مورد چگونگی دستیابی به چنین وحدتی ارائه می دهد.
لحن عاطفی در مقابل عمق تحلیلی: مقاله با لحن احساسی سنگینی نوشته شده است که به تحریک احساسات خواننده کمک می کند، اما فاقد عمق تعامل واقعی یا تحلیلی با وضعیت اجتماعی-سیاسی ایران است. در مورد دلایل ساختاری استقامت رژیم، مانند دستکاری ایدئولوژی مذهبی، اتحادهای بین المللی، یا کنترل آن بر منابع کلیدی اقتصادی، بحث کمی وجود دارد.
نتیجه گیری:
در حالی که این مقاله ناامیدی و خشم درونی بسیاری از ایرانیان را نشان میدهد، فاقد دیدگاه تاریخی متعادل است و پیچیدگیهای چشمانداز سیاسی کنونی ایران را نادیده میگیرد. نقد نویسنده از مخالفان معتبر است اما ناقص است، و لحن کلی ممکن است بیشتر با کسانی که قبلاً این احساسات را به اشتراک میگذارند به جای ارائه بینش یا استراتژیهای جدید برای تغییر، طنینانداز کند. تحلیل سنجیده تر و مبتنی بر واقعیت می تواند استدلال را تقویت کرده و جذابیت آن را گسترش دهد.
-------------------------------------------------
و دوباره از هوش مصنوعی پرسیدم آیا می توانید خلاصه ای از حقایق تاریخی کلیدی در مورد "قسمت تاریک" تاریخ ایران به من بدهید؟ .... لطفاً آن را مختصر بنویسید. و پاسخ هوش مصنوعی:
در اینجا مروری کوتاه بر برخی از دوره های سیاه تاریخ ایران است:
تهاجمات مغول (قرن سیزدهم): مغولان به رهبری چنگیز خان و بعداً هولاکو خان ایران را ویران کردند و باعث مرگ و ویرانی گسترده شدند. شهرهایی مانند نیشابور و بغداد با تلفات جانی عظیم نابود شدند.
آزار و اذیت مذهبی صفویه (قرن 16-18): صفویان مذهب شیعه دوازده امامی را به عنوان مذهب دولتی تأسیس کردند که در نتیجه آزار و اذیت شدید سنی ها، زرتشتیان و سایر اقلیت ها انجام شد.
تهاجم افغانها (1722): افغانهای قیلزایی به اصفهان حمله کردند و آن را تصرف کردند که به دوره ای از هرج و مرج، قحطی و رنج گسترده مردمی منجر شد.
فساد و تسلط خارجی سلسله قاجار (1794-1925): ایران در دوران قاجار ضعیف شد و تحت نفوذ خارجی روسیه و انگلیس قرار گرفت که منجر به از دست دادن اراضی و زوال سیاسی, فرهنگی, اقتصادی شد.
سرکوب پهلوی (1925-1979): هم رضاشاه و هم محمدرضا شاه حکومت استبدادی را با سرکوب سیاسی، سانسور و استفاده از پلیس مخفی (ساواک) اجرا کردند.
این دوران با تهاجم، ستم مذهبی، سرکوب نیرو های چپ و ملی, مداخله خارجی و استبداد داخلی مستند شد.
پرسیدم قبل از حمله ی مغول چی؟ پاسخ داد:
پیش از حمله مغول، ایران چندین دوره تاریک و پرآشوب را تجربه کرد:
انحطاط ساسانیان و تسخیر اعراب (قرن هفتم): تضعیف امپراتوری ساسانی به دلیل درگیری های داخلی و فرسودگی ناشی از جنگ با امپراتوری بیزانس، منجر به فتح مسلمانان عرب شد. سقوط امپراتوری ساسانی در سال 651 نشان دهنده پایان ایران زرتشتی بود که با گسترش تدریجی اسلام در سراسر منطقه منجر به تغییرات فرهنگی و مذهبی قابل توجهی شد.
مانی و مانوی (قرن سوم میلاد): مانی، بنیانگذار آیین مانوی، دین دوگانهای را که عناصر زرتشتی، مسیحیت و بودایی را ترکیب میکرد، تبلیغ کرد. آموزه های او به سرعت در سراسر امپراتوری ساسانی و فراتر از آن گسترش یافت.
آزار و اذیت مذهبی: در زمان فرمانروای ساسانی بهرام اول (273-276 پس از میلاد)، مانی به عنوان تهدیدی برای دین دولتی، زرتشتی تلقی میشد که نزدیک به نخبگان حاکم بود. روحانیون زرتشتی به رهبری کاهن اعظم کرتیر بهرام اول را تحت فشار قرار دادند تا آیین مانوی را سرکوب کند.
اعدام مانی (276 م): مانی را زندانی کردند، شکنجه کردند و در نهایت اعدام کردند. پیروان او با آزار و شکنجه روبرو شدند و بسیاری کشته یا مجبور به فرار شدند. اما آیین مانوی با وجود سرکوب، قرن ها در نقاط مختلف جهان به حیات خود ادامه داد.
شورش مزدکیان (اواخر قرن پنجم - اوایل قرن ششم): نهضت مزدکیان، یک شورش رادیکال اجتماعی و مذهبی علیه نابرابری، توسط فرمانروایان ساسانی، به ویژه در زمان پادشاه خسرو اول، با خشونت شدید سرکوب شد. هزاران تن از پیروان مزدکی کشته شدند و منجر به ناآرامی اجتماعی شد. بی ثباتی سیاسی
جنگ های ساسانی و بیزانس (قرن سوم تا هفتم): جنگ مداوم با امپراتوری بیزانس منابع را تخلیه و منطقه را بی ثبات کرد. این درگیری ها امپراتوری ساسانی را تضعیف کرد و آن را در برابر تهاجمات بعدی آسیب پذیر کرد.
حمله اسکندر مقدونی (330 پ.م): تهاجم و فتح امپراتوری هخامنشی توسط اسکندر مقدونی ویرانی های گسترده ای از جمله آتش زدن تخت جمشید را به همراه داشت و منجر به فروپاشی یکی از بزرگترین امپراتوری های ایران شد.
این دوره ها شامل تهاجمات خارجی، شورش های داخلی و ناآرامی های اجتماعی بود که زمینه را برای آشفتگی های بعدی فراهم کرد.
----------------------------------
نوشتم با تشکر از شما برای پیش نمایش انتقادی مقاله - ایرانیان در حال خواندن آن هستند، آیا شما سه موضوع خوب در مورد ایرانیان دارید؟ و موضوع بد؟
سه چیز خوب در مورد ایرانیان:
مهمان نوازی فوقالعاده: اگر تا به حال به یک خانه ایرانی سفر کرده باشید، میدانید که چای هرگز از جریان نمیافتد و غذا هم همینطور. در حالی که بشقاب شما بالاتر از کوه دماوند انباشته می شود، می گویند: این روش آنها برای نشان دادن عشق است (و شاید شما را برای خواب زمستانی آماده کند).
استادان شعر: ایرانی ها فقط شعر نمی خوانند. آنها آن را تنفس می کنند. چه حافظ باشد، چه مولانا، یا برخی از بیتهای صمیمانهای که آنها در همانجا ساختهاند، ایرانیها میتوانند راه خود را از هر موقعیتی (یا به درون) فلسفی کنند. کلیدهای خود را گم کرده اید؟ مشکلی نیست "شاید کلیدها از ابتدا مال شما نبودند، مثل لحظه ای زودگذر در باد."
بازماندگان زمان: آنها امپراتوری ها، تهاجمات و تحریم ها را پشت سر گذاشته اند. ایرانیان مانند گربه های تاریخ هستند که همیشه روی پاهای خود فرود می آیند. آنها بقا را به یک هنر تبدیل کردهاند، چه برخورد با مغولها، چه مهاجمان خارجی یا ترافیک در تهران.
و سه چیز نه چندان خوب در مورد ایرانیان:
حماسهسازان: اگر میخواهید کاری انجام شود، «فردا» کلمه جادویی است. البته آن فردا می تواند هر روزی در قرن آینده باشد. آیا باید آن مدارک تکمیل شود؟ "اوه، نگران نباش، فردا یا پس فردا به آن رسیدگی می کنیم."
هنرمندان ترافیک: رانندگی در ایران ترکیبی از باله و پذیرش فلسفه آشوب است.
چراغ قرمز؟ صرفا یک چراغ قرمز یا نئون دیسکوتک است. گویی هر راننده ای در جاده یا بابا کرم میرقصد یا شعر انتزاعی خود را می نویسد.
شکایات بی پایان: ایرانیان عاشق شکایت کردن هستند - از مراسم عزاداری ها تا آب و هوا، ترافیک، شما نام ببرید. این یک سرگرمی ملی است و آنها این کار را با ذوق انجام میدهند که حتی شکایت کردن نیز مانند یک هنر است. مثل این است که آنها هر روز یک سهمیه برای پر کردن دارند: "همه چیز و بد و وحشتناک هستند، اما هی، آیا در مورد چیز دیگری که حتی بدتر است شنیده اید؟"
نکته پایانی:
علیرغم شوخ طبعی و خصلت هایی ایرانیان را آن گونه که هستند می سازد: انعطاف پذیر، مدیر, مدبر و همواره در جستجوی زیبایی هستند، حتی در سخت ترین و تاریک ترین زمان ها.
.تظاهرات آکبندی شده.
ضرب المثل فارسی میگوید : نخود هر آشی شدن و حرفهای تکراری آکبندی شده، و کلی گویی های مرسوم و نیهلیستی و خودخواهانه و عالمانه زدن ،نشان از مشکل اجتماعی تاریخی روانی ، و سرگردانی و نداشتن چهارچوب فکری منسجم تربیت شدگان جامعه آخوندی، یا گوینده اینگونه اظهار نظرها ی مغشوش و التقاطی ، میباشد.
دامت افاضاتو !
مبارزه برای غالب شدن بر همدیگر از بهر قدرت و اقتدار
درووود بر ابوالفضل عزیز!
اندکی حرفهای نامتعارف و خلاف آمد عادت.
نه تنها تاریخ نیم قرن معاصر را؛ بلکه سراسر تاریخ ایران را تا کنون هیجکس نتوانسته است بنویسد. آنچه ما به نام تاریخ ایران میشناسیم، تاریخیست مملو از تحریفات و گمانه زنیها و قصّه بافیها و کژفهمیها و غیره و ذالک که هنوز «غربالگری و سنجشگری»، اصلا و ابدا نشده است. بنابر این فعلا از تاریخ ایران در کلیّت آن میگذریم و میپردازیم به همین نیم قرن اخیر از زمان سیطره یافتن «سلسله خلفای الله» بر سرنوشت ایران و ایرانیان. همانطور که نزدیک به سی سال آزگار است به کرّات گفته ام و نوشته ام، همچنان تاکید میکنم که تاریخ «عصر پهلویها» را باید در پرانتز گذاشت و هنوز هیچکس نتوانسته است در باره سلسله پهلویها، قضاوتی بی غرض و مرض کرده باشد؛ طوری که تلاشهایش و زحمات کنکاویهایش، صنار سی شاهی ارزش پژوهشی و ستودنی داشته باشد. – دیدگاهها و مواضع نسبت به دوران سلسله پهلویها تا امروز یا فقط نفرت سرسام آور است. یا ستایش بی انتقاد. یا مخلوطی از این و آن. یا کلّا انکار آن. یا احتیاطگوییهایی که راه به هیچ دهکوره متروکه نمیبرند و فقط برای خالی نبودن عریضه اظهار شده اند.
مسئله ای که تا امروز از جوانب گرایشهای مختلف، به شدّت به آن میدان داده اند و بر آن مدام تاکید میشود، این است که سه گرایش «مذهبی و ملّی و مارکسیستی» را عامل بدبختی و فلاکت و علّت رخداد فاجعه 1357 میدانند. نکته اساسی که در سایه گذاشته میشود، این است که «زمامداران و متصدّیان عصر پهلویها» از برخی استثناهای منحصر به فرد که بگذریم، در باره نقش و وظیفه تاریخی و میهنی خود و همچنین مسئولیّتهای شخصی و همکاریهای چند جانبه از بهر میهن آرایی؛ نه رقابتهای رشک آمیز از بهر ارتقا یافتن و کسب امتیازها، هیچ آگاهی درخور و شایسته ای نداشتند. بنابر این، بررسی تاریخ معاصر ایران از عصر «رضا شاه تا فاجعه 1357»، برغم معاصر بودنش از هر دوره ای که در تاریخ ایران، تصوّر پذیر باشد، به شدّت در محاق تاریکی است و کورمالی کردن در این گستره، کار آنانیست که جوینده اند و تشنه شناخت و بی غرض و مرض و کینه و نفرت و عقده.
اسلامیّت، دیروز یا نیم قرن پیش بر ایران، مسلّط نشد. سبقه اسلامیت در ایران به قرنهای قرن از گذشته تا امروز بازمیگردد. در اینکه گرایشهای «مذهبی و ملّی و مارکسیستی» نسبت به زمامداران عصر پهلویها و همچنین رفتار زمامداران عصر پهلویها با گرایشهای فعّال در جامعه ایرانی چگونه بوده است، معضلیست که هر گرایشی از دیدگاه خودش تا امروز خروارها متن تحریر کرده و هزاران هزار ساعت، بحثها و بگو مگوها و همچنان آتش کشمکشها به قوّت و نفرت خانمانسوز خودشان دوام دارند. هیچ گرایشی نیز، انتقاد کردن در باره مواضع و رفتارها و سمتگیرهای خودش را به هیچ وجه من الوجوه برنمیتابد و قبول نمیکند و مدام بر بیگناهی و مطلق حقّ به جانبی خودش، تاکیدهای سرسختانه میکند. تو گویی، گناه، پدیده ایست مختص آنانی که «مصدر قدرت و اقتدار» هستند و تابعین و محکومین، به ذات خودشان، معصوم و مبرّا از هر خطایی. در اینکه گرایشهای به قول معروف «روشنفکری» در تاریخ معاصر ایران، اصلا «بینش تاریخی - فرهنگی» نداشتند و رفتارها و مواضع احمقانه و به غایت بلاهت آمیزشان در روند قهقرایی و نکبت غالب شده بر ایران و ایرانی، نقش و علّت عظیمی داشت، مبحثیست که تا امروز نیز هیچکس در باره اش یک کلمه ننوشته است. هنوز تمام گرایشها و تشکیلات سیاسی به طور کلّی و بدون هیچ استثنائی حسب اظهارات و مواضع شفاهی و کتبی که دارند، اصلا و ابدا هیچگونه «بینش تاریخی- فرهنگی» ندارند و عجیب به سمت و سوی رُبایش قدرت و اقندار با سماجت و حماقتی توصیف نشدنی در حال تقلا کردن هستند؛ آنهم نه برای «به سوی همدیگر آمدن»؛ بلکه برای حذف هر کسی که دم تیغشان میاید!.
حضرات کما فی السّابق نمیدانند «فلسفه کشورداری و آیین مردمداری» چیست، ولی داعیه نجات ایران و ایرانیان را در ذهنیّت بی فکر و ایده خودشان، شبانه روز میپزند و نتیجه اش فقط زر زیادی و باد هوا و مستاصل شدنهای ممتد است.
چکیده تجربیات نیاکان ایرانیان را «بزرگمهر فرزانه» در یک جمله که ضرب المثل نیز شده؛ ولی تا امروز هرگز فهمیده نشده است، عبارت بندی کرده و با صدایی رسا و شفّاف و دقیق و کلیدی گفته است که «همه چیز را همگان دانند و همگان زمادر نزاده اند».
ابوالفضل عزیز! اگر عمرت کفاف داد و دیدی که یکی از آدمهای دور و برت یا رفقای سابقت توانست پیام و مغزه حرف «بزرگمهر» را فهمیده باشد، مطمن باش که حکومت فقاهتی، همین فردا سقوط خواهد کرد. جدّی میگم.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
افزودن دیدگاه جدید