آنچه دنیای مجازی خوانده میشود، مانند دریایی است که در آن هم میشود با شنا کردن به ساحل رسید و هم میشود غرق شد. در این دریا هم صدف باردار از مروارید میتوان یافت و هم صدف پر از زخرفات.
در یکی از جلسات اخیر در این دنیا، یکی از شرکتکنندگان خواستار این شد که در ایران آزاد آینده، آموزش زبان عربی ممنوع شود و هنگامی که با مخالفت من روبهرو شد، مرا بهخاطر «انتخاب زبان عربی» سرزنش کرد.
البته من و اکثریت ایرانیانی که پس از اجرای قانون تعلیمات اجباری از دوران رضا شاه کبیر به بعد به مدرسه رفتهاند، میدانند که آموختن عربی یکی از مواد درسی اجباری بود نه اختیاری. در دوران دانشآموزی نسل من، آموختن عربی دو ساعت در هفته بود که با روی کار آمدن آیتالله خمینی و همکارانش، به یک ساعت کاهش یافت، زیرا ساعت دوم را به آموزش «افکار و تعلیمات امام» اختصاص دادند.
یکی از دبیران عربی ما مرحوم رضوی بود که در آن روزها که معلم و دبیر هنوز قداستی داشتند، میتوانست شاگردان را با یک نگاه میخکوب کند. عربی که درس میداد، فقط برای خواندن بود نه محاوره. یک روز از او پرسیدم: چرا حرفزدن عربی را به ما نمیآموزید؟ جواب داد: عربی یاد میگیرید که کلامالله مجید را بخوانید و خفهخون بگیرید! به عبارت دیگر، اسلام از بالا به پایین دیکته میشود و هر صدایی را که از پایین برمیخیزد، خفه خواهد کرد!
بدین ترتیب شگفتیآور نبود که دانشآموزان درس عربی را نوعی مشقت در لباس آموزش میانگاشتندــ مثل شقاقلوس تلخ که بیمار به اجبار مینوشد، به امید بهبودی.
با این حال پس از چندین درس، من و تعدادی از همشاگردان، آموختن این زبان را هم که بیگانه بود و هم آشنا، لذتبخش یافتیم.
جدلگر ما در دنیای مجازی این نظر را «تعجبآور» خواند. «چطور ممکن است که یک ایرانی میهنپرست و ملیگرا آموختن زبانی را که مهاجمان عرب بر ما تحمیل کردند، لذتبخش بداند؟ آیا این نوعی از خودآزاری نیست؟»
از دید چالشی آن جدلگر، هرچه رنگ و بوی اسلام و عرب دارد، میبایستی بهکلی طرد شود.
خوب، اگر قرار بود با چنان دیدی به سراغ زبانها برویم، آیا با مشکلات غیرمنتظره روبهرو نخواهیم شد؟ با چنان منطقی، من نمیبایستی انگلیسی بیاموزم، زیرا انگلیسی زبان قدرت استعماری بود که در طی ۱۵۰ سال، ضربات بزرگی به ایران وارد کرد. از این گذشته آیا آموختن زبانی که با قلم رودیارد کیپلینگ به صورت اعلامیهای برای توجیه استعمار درآمد، از جهان آزاد امروز پذیرفتنی است؟ آیا با آموختن انگلیسی «ما مردمان جهان سوم» به گسترش نفوذ «امپریالیستهای آنگلوساکسون» کمک نمیکنیم؟ اگر همه ما «جهان سومیها» زبان آنان را بیاموزیم، آنان نیازی به آموختن زبان ما نخواهند داشت.
انگلیسی به کنار، آیا آموختن زبان روسی نیز برای یک ایرانی زیانبار نیست؟ مگر روسها نبودند که از آغاز ظهورشان بهعنوان یک ملت، ایرانیان را دشمن میپنداشتند؟ مگر تزارها نبودند که با همکاری انگلستان، ایران ناتوان در دوران قاجار را به جنگهای نابرابر کشاندند و بیش از یک میلیون کیلومترمربع از خاک ما را در قفقاز و آسیای مرکزی تصرف کردند؟ گذشتهها به کنار، آیا لازم است که من ایرانی روسی بیاموزم تا خزعبلات لنین و استالین را بخوانم؟ لنین و استالین به جای خود، آیا خواندن سخنرانیهای بیپایان ولادیمیر پوتین و سرمقالههای روزنامههایی که کرملین در میآورد، یاد گرفتن روسی را توجیه میکند؟
زبان آلمانی چطور؟ میتوان گفت که آلمانها برخلاف اعراب، انگلیسیها، فرانسویان و روسها، دشمنی خاصی با ایران و ایرانیان نداشتند. اما آیا «نبرد من» هیتلر به زبان آلمانی نیست؟ آیا نازیهای آلمان علامت آریایی سواستیکا (صلیب شکسته) را از ما ندزدیدند و به نام نکردند؟ آیا آنان با قالب کردن خود بهعنوان «نژاد آریایی برتر»، فرهنگ آریایی ما را که هیچ ربطی به نژاد ندارد، بدنام نکردند؟
تقریبا همه زبانهای اروپاییــ به جز فنلاندی و باسکــ ریشه یونانی-رومی دارند و بدین ترتیب اعضای خانوادهایاند که در جهان باستان دشمن شماره یک ایران و ایرانیان به شمار میرفت. پس یاد گرفتن یونانی کلاسیک و لاتینــ دو زبان فوقالعاده زیبا و پربارــ نیز برای ما ایرانیان ممنوع است.
همه زبانهایی که تا اینجا ذکر کردیمــ بهجز عربیــ در خانواده زبانهای هند و اروپایی جای دارند. عربی جزو خانواده زبانهای سامی استــ همراه با عبری، امهری و حبشی که لااقل تا امروز تهدیدی برای ایران و ایرانیت نبودهاند. اما آیا رفتار ترجیحی با آنانــ مثلا با آموزش در سطح دبیرستانــ سودی خواهد داشت؟
خانواده زبانهای آلتائیک چطور؟ ژاپنی، کرهای و چینی برجستهترین اعضای این خانوادهاند. اما شاخههای دیگر از این خانوادهــ یاقوتی، قرقیزی، قزاقی، جغتایی، ترکمنی و ترکی استانبولیــ نیز جای خود را دارند.
پس چرا کسانی مثل من، که زباندوست، اگر نخواهیم بگوییم زبانباز هستند، در پی آموختن آنان نبودند و نیستند؟ علل این عدم علاقه دوتا است: نخست دشواری دسترسی به امکانات آموزشی و دوم فقدان پیوندهای ادبی و فلسفی با دنیای آن زبانها. البته زبانهای آسیای مرکزی و آسیای صغیر (ترکیه امروز) همواره در حوزه نفوذ زبان فارسی قرار داشتهاند و بسیاری از ادیبان آن سرزمینها آثار خود را به فارسی نوشتهاند.
زبان همواره در درجه اول، وسیلهای است برای ارتباط انسانها با یکدیگر؛ ارتباطی که محصول نیازهای فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، ادبی و حتی امنیتی مشترک است. اما بدخواهان همواره میتوانند و گاه میکوشند تا زبان را بهعنوان وسیلهای برای نفاق و شقاق و سرانجام جنگ به کار ببرند. چنان کوششهایی گاه از اختلافات دینی و مذهبی کمک میگیرد. مثلا زبان صربــکروآت یکی است اما از آنجا که صربها مسیحی ارتودوکس هستند و کروآتها مسیحی کاتولیک، این زبان با دو الفبای متفاوت (سیریلیک و لاتین) نوشته میشود تا جدایی فرهنگی را بر جدایی مذهبی بیفزاید. این جدایی آتشافروز جنگهای داخلی دو قرن گذشته در شبهجزیره بالکان بوده است.
کینهورزی و قهرانگیزی نیز میتواند زبان را به سطح سلاحی برای جنگ فرهنگی تنزل دهد. ترکان جوان و پس از آنان هواداران مصطفی کمال پاشا (آتاتورک) فروپاشی خلافت عثمانی را ناشی از «خیانت اعراب» میدانستند و در نتیجه دوری حداکثر از اسلام و زبان عربی را راهبرد خود قرار دادند. با ترک الفبای عربیــفارسی، جمهوری ترکیه پیوند خود با چهار قرن فرهنگ و ادب بومیاش را قطع کرد. الفبای لاتین با تحریف کلمات ترکی در واقع واژگان جدیدی به وجود آورد که علیرغم زیبایی ظاهری، بسیاری از آنان مانند گلهای کاغذی هستند.
در چندین دهه گذشته، کردهای جداییطلب در عراق و سوریه از همان فرابرد برای نشان دادن خشم خود از اعراب و زبان عربی بهره گرفتهاند. به کار بردن اِعراب در نوشتار کردی جدید باعث میشود که خواندن و فهمیدن آثار ادبی هر چهار زبان کردی در دوران کلاسیک دشوار شود. مثلا «زباره» نام روستایی است در مناطق کردنشین عراق اما در نوشتار کردی نوین میشود «زیباره». «هوشیار» نیز هم در کردی و هم در اصل فارسی آن معنای مشخصی دارد، اما در نوشتار کردی نوین میشود «هشیار». در نتیجه نام وزیر خارجه عراق پس از سقوط صدام حسین میشود هشیار زیباری به جای هوشیار زباری. کسی که با نوشتار سنتی کردی آشناست، برای درک متون کلاسیک میبایستی مدام هنگام خواندن متن، اِعراب کلمات را حذف کندــ کاری خستهکننده که در درازمدت خواننده را از ادامه مطالعات خود دلسرد میسازد.
در نوشتار کردی نوین، کرد میشود کورد و ترک میشود تورک، زن میشود ژن، زندگی میشود ژیان (مثل شیر ژیان) و آزادی میشود خوشبختانه همان آزادی!
پانپشتوهای افغان نیز همه کوشش خود را به کار برده و میبرند تا از اشتراکات فارسی و پشتو بکاهند. آنان ترجیح میدهند لغات انگلیسی، هندی و اردو را به جای واژگان شناختهشده فارسی به کار گیرندــ با این حال حتی امروز که افغانستان زیر سلطه طالبان، پشتونسالاری انحصاری را تجربه میکند، سهم اصلی از آفرینش ادبی و فرهنگی افغانان به زبان درس (فارسی) است.
بر اساس تازهترین تخمینها، در دنیای ۲۰۲۴ میلادی، هنوز بیش از ۷۰۰۰ زبان داریم، اما باز بر اساس همان تخمینها، بیش از ۹۰ درصد این زبانها تا سال ۲۰۵۰ به مرگ طبیعی خواهند مرد. در پایان قرن آینده، تعداد زبانها ممکن است بین ۳۰ تا ۴۰ باشد. آیا فارسی یکی از آن زبانها خواهد بود؟
در ایران امروز، هنوز ۱۸ زبان زنده یا نیمهزنده داریم. ۵۰ سال پیش تعداد زبانهای بومی ما بین ۵۰ تا ۶۰ بود. بعضی زبانهایمان مانند تاتی و گرجی در همین ۳۰ سال گذشته به تاریخ پیوستند.
همه زبانها با دو تهدید جدی روبهرو هستند؛ تهدید اول جهانگرایی است. اختراع اسپرانتو بهعنوان یک زبان جهانی با شکست روبهرو شد اما امروز انگلیسی بهویژه در نسخه آمریکاییاش، داعیه جهانی شدن دارد. چند سال پیش گروههای فشاری در هلند کوشیدند تا زبان انگلیسی را در همه سطوح آموزشی جانشین هلندی کنند اما هلندی آنقدر نیرومند بود که نگذارد آن برنامه جدی بشود. متاسفانه همه زبانها آن قدرت را ندارند که در برابر سیل انگلیسی مقاومت کنند و هر سال بین ۴۵۰ تا ۵۰۰ زبان میمیرند و جای خود را به انگلیسی میدهند.
گاهی یک زبان اختراعی نوپا مانند زبان اندونزی که بر پایه زبان جاوهای و با وامگیری گسترده از عربی فارسی و هندی شکل گرفت، به طرز اعجازآمیزی به پیدایش وحدت یک ملت جدید مستقر در ۱۷ هزار جزیره کمک میکندــ نمونهای درخشان از زبان بهعنوان وسیله ارتباط اقوام، ادیان، مذاهب و فرهنگهای گوناگون.
برگردیم به بحثمان درباره عربی. دهههای بسیاری از نخستین برخورد من با عربی میگذرد؛ برخوردی که با آمیزهای از کنجکاوی و سرخوردگی شروع شد. اما امروز، فکر میکنم که آموختن عربی شانس بزرگی بود، به چند دلیل؛ نخست، عربی برای نزدیک به دو قرن برای ما ایرانیان نقش لاتین برای اروپاییان را بازی میکرد. بسیاری از نویسندگان و فیلسوفان و حتی شعرای ما تمامی یا بخشی از کار خود را به عربی عرضه کردند که دسترسی واقعی به آن بدون آموختن عربی دشوار خواهد بود. از این گذشته، نویسندگان و اندیشمندان ایرانی در شکل دادن به دستور زبان (صرف و نحو) عربی و گسترش واژگان آن سهم بزرگی داشتند. به عبارت دیگر، اگر عربی را سرمایه بدانیم، که حتما هست، ایرانیان در شکل دادن به آن سرمایه نقش داشتهاند.
دلیل دوم: دانستن عربی به بهبود، توسعه و عمق دادن به مناسبات با همسایگان عربمان از خلیج فارس گرفته تا آفریقای شمالی کمک میکند. از آنجا که اکثر کشورهای عرب در طی قرون زیر سلطه امپراتوریهای گوناگونــ از عثمانی گرفته تا فرانسه و انگلیســ بودند، قشر حاکمیتی ایران نیازی به آموزش عربی فراتر از خواندن قرآن نمیدید. اما در ۱۰ سال پایانی دوران محمدرضا شاه ناگهان متوجه شدند که تعداد دیپلماتهای عربیدان ما از نیمدوجین فراتر نمیرودــ جعفر رائد، عباس صیقل و …ــ در نتیجه اردشیر زاهدی، وزیر خارجه وقت، برنامه تربیت ۵۰ دیپلمات عربیدان در هر سال را کلید زد.
دلیل سوم و شاید از همه مهمتر زیبایی، کارآیی و اصالت زبان عربی است. در میان زبانهایی که شانس یاد گرفتنشان را داشتهام، عربی را از همه دقیقتر و منظمتر میشناسم. از این گذشته، عربی از آنجا که هم عضو یک خانواده زبانی متفاوت است و هم در سطح واژگان و شمایل فکری بسیار به فارسی نزدیک است، از دید یک فارسیزبان جایی پیدا میکند که انگلیسی، فرانسه و آلمانیــ با اینکه هر سه همخانواده فارسی هستندــ نمییابد.
همانطور که فرا گرفتن یونانی باستان و لاتین به درک بهتر ادبیات و فرهنگ تقریبا همه زبانهای اروپایی کمک میکند، آموختن عربی میتواند همان نقش را برای فارسیزبانان بر عهده گیرد. البته مرحوم مجتبی مینوی عقیده داشت که فرا گرفتن سانسکریت نیز میتواند فارسیزبانان را به زبان ملی و میهنی خود نزدیکتر کند. آشنایی من با سانسکریت هنوز در مراحل ابتدایی استــ بیش از ۸۰۰ کلمه نمیدانمــ اما میتوانم بگویم که مینوی حق داشت. با این حال یک مزیت عربی بر سانسکریت این است که میتوان با ۳۰۰ میلیون انسان که نوعی از عربی میدانند، ارتباط برقرار کرد، در حالی که گفتوگو به سانسکریت، تنها در انحصار چند هزار برهمن در هندوستان و سریلانکا است.
زبان، همه زبانها، نعمتی است که خداوند، اگر خداوندی باشد، با طبیعت به انسان عطا کرده است. برج بابل تجلی یگانگی در کثرت بود. بدینسان همه زبانها را باید محترم شمرد و پاس داشت. هر زبانی که میمیرد، بخشی از میراث انسانی را با خود میبرد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
با درود بر جناب طاهری عزیز…
با درود بر جناب طاهری عزیز
هر کس ضد زبان عربی صحبت میکند، احتمالا از پتانسیلهای زبان عربی بعنوان یکی از زبانهای قدرتمند دنیا بیخبر است.
مطمئنا هر ایرانی که به زبان عربی مسلط باشد، تسلط بیشتری هم در زبان مادری خود یعنی فارسی دارد و به ضعف ها و امکان رفع آن در زبان فارسی اشراف بیشتری دارد.
مضافا توسعه ایران با ارتباط قویتر با همسایگان عرب و کلا کشورهای عربی بهتر و آسانتر صورت میگیرد.
متاسفانه سیاست زدگی و گمراهی فکری باعت برخوردهای افراطی و غیر مسئولانه با هر موضوع میگردد.
ممنون از توجه شما
مومنت مومنت
چکیده نامه دختر رفسنجانی... عبارت است از آزادی خواهی خودش.. دیکتاتورمنشی همبندان سیاسیش و اصلاحات تنها راه نجات ایران ..اول و آخرش مهمل است و وسطی صحیح.
نخست آنکه بسیاری از زندانیان سیاسی که با ایشان سر و کار داشته اند یا چپی هستند یا از گونه عجیب و غریب نهضت آزادی که نسبتی با آزادی و لیبرالیسم ندارند. دوم آنکه اساسا نوع بشر اگر دستش به دم گاوی بند شود براحتی به زورگویی می افتد. زندانی سیاسی هم آدمیست مانند بقیه. شاهزاده هم همین اواخر اشاره به سیستم محوری کرد و نه دنبال فرد رفتن. سخنی سنجیده و صحیح که بارها به انواع گوناگون گفته است.
اصلا فرض کنیم اپوزیسیون و مخالفان رژیم از دم گانگستر و فاسد و بدرد نخورند. باز هم تنها راه حل رفتن حکومت تبهکار است و آمدن یک سیستم عرفی و آزاد. قرار نیست سید علی برود و مش حسین قدرت بگیرد. مهم ساختاری است که آل کاپون هم در مقام اجرایی سیاسی، نتواند در آن خلاف کند.
زبانم به گفتن فائزه هاشمی نمی چرخد. اساسا ایشان کسی نیست بجز انسانی که بندبند وجودش از رانت پدر جنایتکارش است. البته آدم سرتقی هم هست. ای بسا اگر بچه آخوند نبود تابستان بدون بیکینی نمیتوانست راه برود. مشکل شخصی با او ندارم اما اهمیتش را از بابا اکبرش میگیرد و بس. قطعا تجربه زندانش هم با آدمهای غیرخودی تفاوت دارد.
پیشاپیش به بدخواهان هم باید گفت بله حتما بخشی از اعتبار شاهزاده رضا از نام نیک پدر و پدربزرگش میآید اما خودش هم صرفنظر از کارنامه سالم نماد یک نهاد کهنسال است.
.فارسی شکر است؟
متاسفانه یک از دلایل عقب افتادگی بعضی کشورها ضعف زبان کتبی و محاوره ای و شفاهی آنهاست. گویا هر چه جامعه ای پیشرفته تر یا کخن تر باشد دارای زبان قوی تر یا دارای تعداد لغات پیشرفته تر است. بعضی کشورهای غربی بدلیل دوران استعمار توانستند زبانشان را در کشورهای عقب افتاده نیز جا بیندازند. زبا را میتوان در علوم اجتماعی و علوم انسانی آزمایش کرد که آیا توانیی بیان منظور دارد یا میتواند متون زبانهای دیگران را درست ترجمه کند؟ در جوامع صنعتی و پیشرفته زبان دیگری بکار میرود. در فرهنگهای دینی و عرفانی و رمانتیک نیاز به زبان دیگری است. زبان فارسی با کمک از بان عربی توانسته بهتر از زبان دری افغانی با زبانهای دیگر رابطه داشته باشد.
فیلسوف و زبان.سوء تفاهم زبان در بیان اندیشه امروزی. ویتگنشتاین (1951-1889 م)،فیلسوف اتریشی میگوید، هدف فلسفه، توضیح منطقی افکار است وتمام فلسفه، یک نقد و انتقاد زبانی است. فلسفه سنتی تاکنون به یک سوء استفاده منطقی زبان متکی بوده و نتایج فلسفی، جملات فلسفی نیستند بلکه روشن نمودن آنان هست. هر اثر فلسفی از توضیخات اندیشه تشکیل شده. فلسفه یک پروسه و عمل است و نه یک آموزش یا تئوری. فلسفه باید افکار تار و غیرروشن را واضح بیان کند.راسل میگفت فلسفه ویتگنشتاین نوعی "زبان درمانی" است. مشکل شناخت و ارتباط انسانی، نقص زبان و کمبود واژههاست.
در نظر ویتگنشتاین، مقوله متافیزیک بحثی است پوچ و بی معنی و فلسفه سرانجام خود را به نفع رشد علوم تجربی منحل خواهد کرد و به انکار هر نوع متافیزیک خواهد پرداخت. مقوله منطق نیز آموزش و تئوری نیست بلکه آینه تصویر جهان است. جهان مجموعه ای از واقعیات است و نه اشیاء. واقعیات در فضای منطقی، جهان را تشکیل میدهند. اخلاق را نیز نمی توان به زبان آورد و توضیح داد چون در ذات خود فاقد صفات خوب و بد است. انسان نمی تواند سعادتمند باشد چون او در جبر و ضرورت این جهان، محاط و اسیر است وحتی اگر تمام پرسشهای علمی ممکن جواب داده شوند، روی حل مشکلات زندگی انسان تاثیری نخواهند داشت. شخص فلسفی یک انسان نیست، او جسم و روح انسانی هم نیست،بلکه یک "ذهن متافیزیک" است ؛یعنی یک مرز از جهان است و نه بخشی از آن.
ویتگنشتاین پیرامون رابطه زبان و فلسفه مینویسد، مشکل فلسفه، ناتوانی و مشکل زبان در بیان مقصود است. زبان،لباس اندیشه است و فقط ظاهر آنرا نشان میدهد و نه ماهیت را. موضوعی مانند عرفان را که نتوان نشان داد، نمی توان هم بیان نمود. در باره اخلاق، استتیک، و معنی زندگی هم چیزی نمی توان گفت و باید سکوت کرد. در جهان عمدا چیزی قرار داده نشده بلکه وجود همه چیز اتفاقی است. احساس جهان به عنوان" کل محدود" را عرفان گویند.
اهمیت یک واژه در شکل استفاده از آنست. به این دلیل باید" منطق و گرامر" هر واژه ای را آموخت. زبان دارای مرز است. چیزی که ورای این مرز باشد پوچ و بی معنی است. باید چیزهایی را اندیشید که قابل اندیشیدن نباشند. مرز اندیشیدن را زبان تعیین میکند. چیزی را که نتوان اندیشید ،نمی توان بیان کرد. مرزهای زبان انسان، مرزهای اندیشه او هستند. طبق "تئوری تصویری" ،زبان و جهان از نظر ساختاری یکی هستند. زبان از جملات تشکیل شده،و جملات از کلمات و نامها تشکیل شده اند، جهان از واقعیات تشکیل شده و واقعیات از اشیاء تشکیل شده اند.
تفکر یک جمله معنی دار است، و زبان مجموعه جملات میباشد. جمله باید به واقعیت شباهت داشته باشد، به این دلیل توصیف فرم عمومی جمله یا فرم منطقی آن، مهم است. جمله منطقی ساختمان جهان را توصیف میکند. جمله نمیتواند فرم منطقی را نشان دهد بلکه انعکاس خود درآن را نشان میدهد. جمله فرم منطقی واقعیت را نشان میدهد.جملات معنی دار، تصاویر واقعیت در جهان هستند. زبان، حهان را تصویر میکند.عامیت یک جمله، یعنی بطور اتفاقی برای کل اشیاء درست و معتبر باشد.
عکس و تصویر، یک مدل از واقعیت است. جمله نیز تصویری از واقعیت است.تصویر منطقی واقعی، تفکر است.محموعه افکار حقیقی،تصویری از جهان است.تئوری"تصویر منطقی" از طریق زبان، معمولا نشان میدهد که آن جمله غلط یا صحیح است. حقیقت واسطه ایست میان جمله و وضعیت موضوع. اگرجمله حقیقی، واقعیتی را نشان دهد، با جهان رابطه دارد. اگر غلط باشد،جهان چیز دیگری است.
کتاب "مقاله طویل فلسفی منطقی"، مهمترین اثر ویتگنشتاین، اثری است ادبی-فلسفی. این کتاب 100 صفحه ای در سال 1921 میلادی با کمک راسل در انگلیس منتشر شد و بعدها یکی از مشهورترین کتب فرهنگ بورژوازی در قرن 20 بشمار آمد. به دلیل ساختار عجیب آن؛ غیر از راسل، ناشری حاضر نشد آنرا منتشر کند. بقول ویتگنشتاین مهمترین موضع این کتاب "سوء تفاهم منطق زبان انسان" است. او مدعی شد که جملات پراکنده این کتاب را حین جنگ جهانی اول بین سالهای 1914-1917 در سنگر جبهه جنگ جمع آوری نموده و فکر میکرد با طرح این کتاب به غالب مسائل فلسفی تاریخ اندیشه بشر پاسخ داده است.
این کتاب یکی از کلاسیکهای فلسفه زبان مدرن است که در آن زبان مهمترین موضوع فلسفه قرن 20 شد. در این کتاب نباید از نویسنده انتظار طرح یک تئوری جامع زبان داشت. ویتگنشتاین در آنجا اشتباهات فلسفی و اغتشاشات تفکر را در تجزیه و تحلیل غلط زبان می داند. این کتاب کوششی در باره منطق و زبان نیست بلکه در باره پرسش های هستی شناسی است.موضوع کتاب تجربه "مرزها" است؛ از جمله مرزهای جهان،مرز های اندیشه، و مرزهای زبان. ویتگنشتاین به طنز میگفت این کتاب از دو قسمت تشکیل شده, قسمتی که اینجا نوشته شده و قسمتی که اینجا نوشته نشد، ولی قسمت دوم برای خواننده مهم است.
منتقدین، سبک نوشتن این کتاب را به سبک کتاب انجیل و یا سبک نوشتن" قانون اساسی" یک کشور تشبیه کرده اند, یعنی جزمی و غیرمدلل. هر جمله آن میتواند عنوان یک کتاب جدید باشد. این کتاب یک پروسه است و نه یک محصول تولیدی میان دو جلد کتاب. راسل میگفت او خیلی نکات غیرقابل بیان را در این کتاب به زبان آورده. این کتاب را "مانیفست فلسفه پوزیویتیسم" هم نامیده اند که قهرمانانش دو راهنمای ویتگنشتاین؛ یعنی فرگه و راسل هستند. از جمله دیگر موضوعات این کتاب؛ غیر از زبان و جمله، تفکر و جهان شناسی است.
در این کتاب ویتگنشتاین از موضوع "اصول منطق" به بحث "ماهیت جهان" ارتقاء پیدا کرد. او میگفت ذهن متعلق به جهان نیست بلکه یکی از مرزهای آنست. غالب جملات و پرسشهایی که موضوعات فلسفی را توصیف میکنند غلط نیستند بلکه پوچ ، بی معنی و مزخرف هستند. علم منطق، نظم را به نمایش میگذارد؛ از جمله نظم جهان،نظم اندیشه، و نظم امکانات را. دلیل قضاوت و حکم خوب و بد دادن، ذهن است، ولی ذهن متعلق به این جهان نیست بلکه یک "مرز" آن است.
سبک نوشتن این کتاب را عرفانی دانسته اند، گرچه تئوری نوشتن آنرا "اتم گرایی منطقی " نامیدند. این کتاب برای بیان اندیشه مرزها تعیین میکند و درس اخلاق آن، سکوت است، چون ویتگنشتاین در آنجا میگوید " در باره چیزی که نتوان حرف زد،باید سکوت نمود" .در این کتاب زبان بشکل "تصویرمنطقی جهان" فهمیده میشود. این کتاب تاثیرمهمی روی هنر و ادبیات قرن 20 گذاشت. نویسندگانی مانند خانم باخمن،و آقایانی چون برنهارد و هندکه در کشور اتریش،و در زبان آلمانی، زیر تاثیر آن، آثاری آفریدند و بجای شرح و توصیف و گفتن، به نشان دادن و تصویرنمودن موضوع پرداختند. نظرات ویتگنشتاین در این کتاب روی محفل وین و دانشمندان علوم تحربی دراروپا نیز اثر گذاشت. او میکوشد در آنجا مرز بین گفتن و نگفتن، معنی دار و بی معنی، را تعیین کند.
کتاب مشهور دوم ویتگنشتاین یعنی "تحقیقات فلسفی" نشان داد که نویسنده در موضوع کتاب اولش تجدید نظر نموده و دچار تضاد و تناقض و حتی پریشان گویی شده است، یعنی فلسفه زبان و "آنالیز زبان شناسی" فلسفه ویتگنشتاین سرانجام تبدیل به نوعی اسکولاستیک قرون وسطایی گردید.
آنچه پیرامون بیوگرافی "لودویک ویتگنشتاین" میتوان گفت اینست که وی رافیلسوف،منطق دان، ریاضی دان، و نماینده" نئوپوزیویتیسم "دانسته اند که روی "منطق ریاضی مدرن" تاثیر گذاشت. او مهمترین نماینده" فلسفه آنالیزی منطقی" است که در کشورهای انگلیسی زبان قرن 20 مشهور گردید.وی محفل وین را نیز "نئوپوزیویتیستی" نمود. او بعدها از علم منطق بسوی "آنالیز زبانشناسی" رفت و مانند ارسطو، دکارت،و اسپینوزا، از متفکران هستی شناسی شد، ولی خلاف آنها جهان را مجموعه ای از اشیاء نمیدانست بلکه از واقعیات.
پوپر میگفت در نظر ویتگنشتاین، جملات فلسفی "شبه جملات" پوچ و بی معنی هستند ولی خلاف راسل میکوشد نشان دهد که حقایق ریاضی و منطقی ربطی به حقایق علمی ندارند، و برای درک بهتر اصول منطقی و ریاضی، سراغ فلسفه زبان رفت. ویتگنشتاین نه متفکری تاریخی و نه فیلسوف زبان بود. او به مبارزه برای رسیدن به شناخت و هویت در شرایط سخت پرداخت. وی زیر تاثیر آثار تولستوی در جوانی دست به خودکشی نزد گرچه دچار بیماری افسردگی شده بود. داستایوسکی میگفت سعادتمند کسی است که اهداف هستی را برآورده کند و بتواند خود را با شرایط جهان تطبیق دهد. ویتگنشتاین بدلیل اعتقادات مذهبی یهودی اش میگفت خودکشی یک گناه بنیادین است.
از دیگر آثار او، کتاب "درباره وجدان" و کتاب "یادداشتهای روزانه" است که بخشی از تاریخ زندگی او و رابطه با فلسفه را نشان میدهد. در باره کتاب "تحقیقات فلسفی"، وی به زبان مانند یک بازی منطقی مینگرد و نه بصورت یک حسابگری منطقی. ویتگنشتاین همچون نیچه جملات فلسفی کوتاه مینوشت و چون او مدام در سفر بود و اغلب اوقات زندگی دچار بیماری جسمی و روحی بود. او چون دیوگنس؛فیلسوف رواقی یونان باستان، در قناعت زیست و همه ثروت بجا مانده از ارث پدری را میان ادیبان، هنرمندان و خانواده خود تقسیم نمود تا بقول خودش وابستگی مادی و مالی نداشته باشد و بتواند در آرامش به خلاقیت و اندیشه فلسفی بپردازد.
افزودن دیدگاه جدید