رفتن به محتوای اصلی

فراگرد مصر به عصر جديد

فراگرد مصر به عصر جديد

در كشاكش استعمارگران

ايرانيان و مصريان تلقي و ديدگاه متفاوتي نسبت به كشورهاي پيشرفته و مدرن غربي داشته‌اند. ناپلئون با تجاوز به مصر در سال 1798 باب جديدي در مناسبات شرق و غرب گشود. سردار فرانسوي در انديشه آن بود كه در برزخ سوئز پايگاهي بسازد، تا ضمن اخلال در خطوط دريايي بريتانيا به هند، در صورت لزوم از سرزمين شام (سوريه) به امپراتوري عثماني لشكركشي كند. معني و مفهوم اين استراتژي آن بود كه مصر و فلسطين صحنه كارزار ميان فرانسه و انگليس برسر سلطه جهاني آنان خواهند بود و بخشي از جدال قدرت در اروپا، هرچند كه ناپلئون خود را به مصريان ناجي پيشرفت و تنوير افكار معرفي مي‌كرد. او پس از آنكه در 21جولاي 1798 سواران مملوك را در جنگ اهرام شكست داد، اعلاميه‌يي به زبان عربي صادر كرد و طي آن قول داد مصر را از سلطه خارجي نجات دهد. مصر از زمان معز (969) و جانفشاني سردارش ابوالحسن جوهر در تصرف فاطميان بود و قاهره با مسجدالازهر پايتخت آنان. امپراتوري فاطميان نخستين دولت بنيادگرا بود كه خلافت عباسيان را برنمي‌تافت و اساس نظريه اهل سنت در باب خلافت را مردود مي‌دانست. فاطميان در عصر مستنصر بر سراسر شمال آفريقا، مصر، شام و غرب عربستان حاكميت داشتند و اندكي پيش از شروع جنگ‌هاي معروف به صليبي بغداد را تسخير كردند و در پايتخت عباسيان به نام خليفه فاطمي خطبه خواندند. ناوگان عظيم فاطميان ميان مصر و مغرب‌زمين در رفت و آمد بود و از سوي ديگر مناسبات بازرگاني سودآوري با هند داشت. ناپلئون به علما كه مي‌دانست گزيدگان واقعي مصريان هستند اطمينان داد كه راه و رسم صليبيون را در پيش نخواهد گرفت. البته پشتوانه اين به اصطلاح آزاد‌سازي و تاكيد بر علم، يك ارتش مدرن بود. مصري‌ها به چشم خود ديده بودند كه آن ماشين جنگي سهمگين چگونه مماليك را تار و مار كرد و در اين پيروزي فقط 10 سرباز فرانسوي كشته شدند و 30 نفر زخمي، حال آنكه مماليك بيش از دويست نفر از رزمندگان، به همراه 400 شتر و 50 عراده توپ را از دست دادند. بديهي است كه اين آزاد‌سازي جنبه تهاجم فرهنگي هم داشت، كمااينكه موسسه علوم جديد در مصر با وسواس و دقت تمام به مطالعه سوابق تاريخي منطقه پرداخت تا به ناپلئون امكان دهد اعلاميه به زبان عربي صادر كند و به صورت معقولي با عقايد و آموزه‌هاي اسلامي آشنا شود. علم و پژوهش دستاويزي شد براي علايق رو به افزايش اروپاييان نسبت به خاورميانه و از جمله برقراري قيموميت فرانسه بر مناطق وسيعي از آن سرزمين. عبدالرحمان بن حسن جبرتي شيخ الازهر و مولف كتاب عجايب الاثار في‌التراجم و الاخبار كه خود شاهد اشغال مصر به دست فرانسويان بود آن تجاوز را سرآغازي تلقي مي‌كرد براي: جنگ‌هاي بزرگ، رخدادهاي وحشتناك، حوادث مصيبت‌بار، بلاياي خوفناك، رواج شرارت... اختلال در امور زمانه، برهم زننده نظم طبيعي، تخريب سنن و ميثاق‌هاي بشري.جبرتي احساس مي‌كرد كه اوضاع جهان با تهاجم مدرنيته زير و زبر خواهد شد. ترس و نگراني جبرتي، با وجود لفاظي‌هاي اغراق‌آميز چندان بيجا نبود، چراكه تجاوز ناپلئون به مصر سرآغاز چيرگي غرب بر خاورميانه شد، هرچند باعث شد تا مردمان آن سرزمين به بازنگري در بسياري اعتقادات بنيادي و انتظارات‌شان بپردازند. ناپلئون باعث نفوذ بيشتر علما و روحانيون شد. او كه در نظر داشت از اين گروه به عنوان متحدان خويش بر ضد مماليك بهره‌برداري كند، آنان را به مقامات عالي حكومتي گمارد، هرچند كه از واكنش علما آن طور كه انتظار داشت خشنود نشد. مصريان چنان در گذار اعصار تحت رقيت مماليك زيسته بودند كه با مقوله حكومت برخود بيگانه به نظر مي‌رسيدند. كساني از روحانيون از قبول سمت‌هاي پيشنهادي از سوي ناپلئون خودداري ورزيدند و بهتر دانستند به همان نقش مشورتي بسنده كنند. آنها چيزي درباره ايستادن در مقابل ظلم و وضع قانون يا برقراري نظم اجتماعي نمي‌دانستند و بيشتر مايل بودند به كاري مشغول باشند كه در آن تبحر داشتند و همچنان خود را سرگرم سرپرستي امور مذهبي و شرعي كنند. آن دسته از علما كه مجبور به همكاري شدند، مثل گذشته نقش رابط ميان مردم با دستگاه حاكمه را به عهده گرفتند. دسته‌يي از روحانيون كه در اكتبر 1798 و مارس 1800 به عبث برضد فرانسويان سر به شورش برداشتند در اندك زماني منكوب شدند. شورشي كه فرانسويان هيچ گاه پي به علت آن نبردند. آنان از درك ايدئولوژي ناپلئون در باب تنوير افكار، آزادي يا خودمختاري قاصر بودند. مصريان و فرانسويان در آن زمان به دو جهان متفاوت تعلق خاطر داشتند. جبرتي از مركز علوم مصر بازديد به عمل آورد از پشتكار و دستاوردهاي دانشمندان فرانسوي تقدير كرد، اما درنيافت كه اين زحمات از براي چيست. البته از بالن پر شده از هواي گرم خوشش آمد. در پس ذهن او جايي براي اين قبيل فعاليت‌ها وجود نداشت و نمي‌توانست مثل يك اروپايي متوجه باشد كه آزمايش‌هاي علمي سابقه 200 ساله دارد. شيخ‌الازهر بعدا نوشت: «آنها چيزهاي عجيب و غريبي در اختيار دارند، اسباب‌هاي جالبي كه در ذهن من نمي‌گنجد.» در سال 1801 انگليسي‌ها موفق به بيرون راندن فرانسويان از مصر شدند. از آنجايي كه امپراتوري بريتانيا در آن روزگار موظف به حفظ يكپارچگي امپراتوري عثماني بود، قلمرو مصر را به ترك‌ها بازگرداند و كوششي در استقرار حاكميت خود در مصر نكرد. سلطه مجدد عثماني بر مصر به سادگي ممكن نشد و توام با هرج و مرج بود. مماليك از قبول حاكم تازه استانبول خودداري ورزيدند. آنان در كنار يني‌چري‌ها و نيروهايي در پادگان آلبانيايي‌ها كه نفرات آن از سوي عثماني‌ها به مصر اعزام شده بودند به مدت دو سال با يكديگر جنگيدند. خونريزي‌هايي كه جز وحشت و دربه‌دري مردم حاصلي نداشت.


انقلاب مصر همچون انقلاب فرانسه

در هنگامه آن كارزار جواني آلبانيايي به نام محمدعلي كه از جمله سپاهيان عثماني در مصر بود يكه‌تاز ميدان شد و قدرت را به دست گرفت. علما كه از جنگ و درگيري به جان آمده بودند و اميدي هم به مماليك نداشتند به حمايت از محمدعلي برخاستند. آنها زير علم علامه عمر مكرم قيامي مردمي بر ضد تركان برپا كردند و با اعزام نمايندگاني به استانبول از سلطان خواستند كه محمد علي به مقام پاشايي منصوب شود. «پاشا» لقبي بود برگرفته از «پادشاه» در زبان فارسي كه تا سال 1934 كه مجلس ملي تركيه آن را منسوخ كرد رواج داشت. سلطان سليم سوم كه طي آن سال‌ها درگير شورش سرب‌ها (1804) و تجديد جنگ با روسيه (1806) بود، با درخواست مصريان موافقت كرد و با اين كار باعث شور و هيجان مردم در قاهره شد. يك ناظر فرانسوي نوشت كه احساسات مصريان او را به ياد انقلاب فرانسه انداخته است. علما در خوش‌ترين ايام روزگار خود بودند. محمدعلي با دادن اين قول به علما كه بدون مشورت با آنها به هيچ تغيير و تحولي در مصر تن نخواهد داد، حمايت آنان را به دست آورد. مصريان اعتقاد داشتند كه پس از چند سال بلوا و ناآرامي اوضاع به حالت سابق بازمي‌گردد و بالاخره از يك زندگي توام با آرامش برخوردار مي‌شوند.

محمدعلي پاشا طرح و برنامه متفاوتي با آنچه متعهد شده بود در سر داشت. او به هنگام مبارزه مصريان با فرانسويان با تمام وجود تحت تاثير ارتش مدرن يك كشور اروپايي قرار گرفته بود و آرزو مي‌كرد كه تجهيزات جنگي كاملا جديد از آن خود داشته باشد تا بتواند در مصر يك دولت مدرن و مستقل از قيموميت عثماني تاسيس كند. محمدعلي علاقه‌يي به انقلاب‌هاي فكري و تحولات اجتماعي كه در غرب رخداده بود نداشت. روستازاده‌يي بود بي‌سواد كه اخيرا در سال‌هاي دهه 40 عمر خويش خواندن آموخته بود. مانند عباس ميرزا به كتاب‌هايي علاقه داشت كه چيزي درباره فرمانروايي و معلومات نظامي به او بياموزد. او نيز مانند بيشتر اصلاح‌طلبان بعدي در پي تكنولوژي و قدرت نظامي عصر خويش بود و غافل از تاثير اين مقولات بر حيات فرهنگي و معنوي كشورشان. محمدعلي آدم برجسته‌يي بود و دستاوردهاي چشمگيري داشت. زماني كه در سال 1849 درگذشت توانسته بود مصر، آن ولايت منزوي و عقب‌مانده امپراتوري عثماني، را به سوي دنياي مدرن سوق دهد. دوران حكومت او نشان‌دهنده مشكلات ناشي از استقرار مدرنيته غربي در يك جامعه غير غربي بود. نخست بايد به ياد داشته باشيم كه غربيان به مرور زمان و با تكيه بر توان و امكانات خود به دوران مدرنيته رسيدند. تقريبا سيصد سال طول كشيد تا مردمان اروپا به مهارت‌هاي فني و برتري جهاني دست يافتند. فرآيندي كه توام با جنگ و خون‌ريزي و آشفتگي‌هاي فراوان بود.

محمدعلي كوشيد تا اين تحول پيچيده را ظرف چهل سال تحقق بخشد. او براي رسيدن به اهدافش مجبور شد در واقع به مردم مصر اعلام جنگ كند. مصر در شرايط وخيمي به‌سر مي‌برد. چپاول و ويراني خسارات جبران‌ناپذيري به بار آورده بود. فلاحين زمين‌هايشان را رها كرده و به سرزميني كه سوريه نام داشت گريخته بودند. ميزان اخذ ماليات بسيار سنگين بود و مماليك هم تهديد مي‌كردند كه قصد بازگشت دارند. آيا تبديل چنين قلمرو مفلوكي به يك دولت متمركز و قدرتمند با يك نظام اداري منسجم و صاحب ارتشي مدرن امكان‌پذير بود؟ مصر چگونه مي‌توانست به‌پاي غرب برسد، آن را شكست بدهد و به راه خود ادامه دهد؟محمدعلي با قلع و قمع مماليك پايه‌هاي دولت خويش را استوار ساخت. در آگوست 1805 با ترفندي سران مماليك را به قاهره فراخواند و همه آنان را به جز سه نفر به قتل رسانيد. ابراهيم پاشا پسر محمدعلي كه يكسال قبل از پدرش درگذشت، طي دو سال بعد بيگ‌هاي باقيمانده را از دم تيغ گذرانيد. محمد علي با انگليسي‌ها كه تحت تاثير رهبري او قرار گرفته بودند از در سازش درآمد. او پس از سركوب كردن وهابيون در عربستان كه بر ضد سلطان عثماني به پا خاسته بودند وفاداري‌اش را به سلطان محمود دوم به اثبات رسانيد. نخست قرار بود كه نيروي اعزامي به فرماندهي طوسون پسر ديگر محمدعلي به عربستان گسيل شود. طوسون اخيرا طي مراسمي با شكوه و همراه با رژه نيروهاي مسلح در قاهره ترفيع درجه يافته بود. گفتني است كه طي همين مراسم در خيابان‌هاي قاهره ماموران محمد علي بقيه سركردگان مماليك را به دام انداختند و كشتند. به فرمان پاشا سربازانش با وحشي‌گري تمام خانه‌هاي مماليك را غارت و به زنان‌شان تجاوز كردند. با كشته شدن يكهزار نفر از مماليك در آن روز دوران اقتدار آن جماعت به پايان رسيد. اينك بار ديگر مدرنيته با يك نسل‌كشي شروع مي‌شد.

گذر ناكام به مدرنيته

ظاهرا چنين به نظر مي‌رسد رهبران اين قبيل كشورها براي گذار مردمان دنياي قديم به جهان مدرن مي‌بايست آماده عبور از ميان درياي خون باشند. در فقدان نهادهاي دموكراتيك، خشونت تنها راه تاسيس حكومتي قدرتمند است. محمدعلي در زمينه امور اقتصادي نيز بي‌رحم بود. او اين هوشمندي را داشت كه بداند قدرت غرب در شيوه علمي توليد آن است. در سال‌هاي 1805 تا 1814 به شكلي منظم وجب به وجب خاك مصر را تصاحب كرد. او پيش‌تر املاك و اراضي متعلق به مماليك را از آن خود ساخت و ماموران فاسد اخذ ماليات را وادار به اطاعت از فرامين خويش كرد و بالاخره املاك متعلق به تشكيلات مذهبي و اوقاف را كه ديگر چنان گسترده نبود در اختيار گرفت و با پرداخت مبالغي اقدام به تقويت بنيان آنها كرد. محمدعلي در تعقيب روش‌هاي خودكامانش اداره كليه امور بازرگاني و صنعتي در مصر را در اختيار گرفت و ظرف يك‌ دهه صاحب اصلي بخش‌هاي كشاورزي، صنعتي و بازرگاني محسوب مي‌شد. مصريان با اين قبيل كارهاي محمدعلي مخالف نبودند، چرا كه در عوض از مزايايي برخوردار مي‌شدند. آنان مي‌ديدند كه پس از سال‌ها هرج و مرج، نظم و قانون در كشور برقرار شده است. عدالت به صورت قابل قبولي اعمال مي‌شد و هركس مي‌توانست براي احقاق حقوق از دست رفته‌اش به شخص پاشا متوسل شود. پاشايي كه تنها كارش مال‌اندوزي نبود، بلكه به فكر رشد و توسعه مصر هم بود. در اين زمينه بزرگ‌ترين دستاوردش گسترش كشت پنبه و صادرات آن بود. او با استفاده از ارز حاصل از صادرات اين محصول اقدام به خريد ماشين‌آلات، فرآورده‌هاي صنعتي و تجهيزات نظامي كرد.

اين قبيل داد و ستدها حاكي از وابستگي محمدعلي پاشا به غرب بود. عنصر اساسي عملكرد اروپا در عصر مدرنيته از استقلال ملي سرچشمه گرفته بود كه توام با اعلاميه‌هاي استقلال در زمينه‌هاي گوناكون فكري، اقتصادي و مذهبي بود. حال آنكه محمدعلي توانسته بود با اعمال خشونت و حكومتي خودكامه به مقام رهبري كشورش برسد. او فقط قادر بود با ايجاد يك زيربناي صنعتي شاهد موفقيت خويش باشد. بنابراين اقدام به تاسيس كارخانه‌هاي توليد شكر، اسلحه‌سازي، كارگاه‌هاي ريخته‌گري، شيشه‌سازي، چاپ و نشر كرد و به بهره‌برداري از معادن پرداخت. اما آشكار بود كه صنعتي شدن كاري يك شبه نيست. اروپاييان آگاه بودند كه استفاده از نيروي انساني، ارتقاي مداوم سطح مهارت و فعاليت آنان از ضروريات فراگرد مدرنيته است. تحولي كه در گذر ايام تحقق مي‌يافت. فلاحيني كه در كارخانجات محمدعلي كار مي‌كردند، تجربه و تخصصي نداشتند و همچنان دلبسته مزارع خود بودند. آنان براي پيشبرد كشورشان به آموزش نياز داشتند. گذار از چنين مراحلي گاه باعث شورش‌هاي كور مي‌شد. اينچنين بود كه محمدعلي دركار صنعتي كردن مصر ناكام ماند.

اينك گذار از مراتب مدرنيته كاري مشكل به نظر مي‌رسيد و مقوله‌يي دست نيافتني كه فقط در اروپا از آن رمزگشايي شده بود. بيشتر مصريان همچنان درگير روح محافظه‌كارانه پيش از شروع مدرنيته بودند. مسيري كه مصر در استحاله به يك دولت مدرن در پيش گرفت، نوسازي شبه‌اروپايي نبود، بلكه تقليد كوركورانه از غرب بود. اصلاحات اداري، صنعتي و آموزشي كه محمدعلي به اجرا گذاشت با اصول مدرنيته همخواني نداشت. معلوم نبود كه محمدعلي بدون استقلال و خلاقيت چگونه مي‌خواست به تحقق مدرنيته در مصر دست يابد.

اما محمدعلي پاشا راه گريزي نداشت. گردانندگان و مجريان نظام اداري برگرفته از غرب كارگزاران اروپايي، ترك و خاورميانه‌يي بودند كه خود طبقه جديدي در جامعه مصر محسوب مي‌شدند. جواناني براي تحصيل به انگليس و فرانسه اعزام شدند. يك دانشكده افسري با گنجايش 1200 دانشجو تاسيس شد كه هزينه خوراك و پوشاك‌شان با دولت بود. دو مدرسه آموزش فنون توپخانه كه مربيان اروپايي و مصريان تحصيلكرده در خارج در آن تدريس مي‌كردند در جيزه و تورا داير شد. پسر بچه‌هايي كه در اين قبيل مدارس به فراگرفتن زبان خارجي، رياضيات و فنون غربي جنگ مي‌پرداختند فرزندان پاشا خوانده مي‌شدند. از چنين مدارسي بود كه گروه افسران لايق و تحصيلكرده كشور فارغ‌التحصيل مي‌شدند. فلاحين اما از رفتن به مدرسه محروم بودند و همچنان چون اجداد خود به كار زراعت به شيوه قديم مي‌پرداختند. دركشوري كه به سبك غربي در مسير مدرنيته قرار نگرفته بود، گروهي كه بيش از ساير طبقات با تمدن جديد اروپايي آشنا شد نظاميان بودند. بنابراين بخش عظيمي از جمعيت مصر از فراگرد توسعه دور ماندند. به همين خاطر به افسران ارتش چون رهبران طبيعي يا بالقوه نگريسته مي‌شد و پروسه نوسازي و چگونگي آن به آمال و آرزوهاي نظاميان بستگي داشت. پديده‌يي كه شباهتي به توسعه سياسي و اقتصادي در غرب نداشت.


خاستگاه ارتش نوين مصر

ارتش مهم‌ترين دلمشغولي محمدعلي پاشا بود، تشكيلاتي كه او براي رسيدن به اهدافش به آن احتياج داشت. در تمام دوران زمامداري‌اش مجبور بود براي حفظ جاه و مقامش از يك طرف در برابر انگليسي‌ها و از سوي ديگر در مقابل عثماني‌ها از خود ايستادگي نشان دهد. تنها علتي كه باعث شد تا عثماني‌ها پاشاي خود را تحمل كنند استفاده از نيروي نظامي به نسبت مجهز او در جنگ‌هاي گوناگون بود. مثل نبرد با وهابي‌ها در سرزمين عربستان يا سركوب قيام يوناني‌ها در سال‌هاي 1825 تا 1828. البته هميشه چنين نبود. حمله سال 1832 ابراهيم پاشا به ولايات تحت سلطه عثماني در سوريه و فلسطين و درهم كوبيدن ارتش عثماني افتخار بزرگي نصيب پدرش كرد. سازمان ارتش مصر تقليدي بود از ارتش فرانسه. محمدعلي كوشيد تا از نظم و انضباطي كه در ارتش ناپلئون ديده بود الگو‌برداري كند. او نيرويي آفريد كه قادر بود راه خود را فارغ از فرماندهان ديگر به سوي پيروزي بگشايد، هرچند كه كسب چنين امتيازي مستلزم رفتاري وحشيانه با نفرات تحت امرش بود. تعداد زيادي از فلاحين براي فرار از خدمت سربازي در ارتشي كه با آن بيگانه بودند اقدام به قطع انگشتان دست، كشيدن دندان‌ها و حتي كور كردن خود كردند. در نهايت، به بهاي سنگين جان انسان‌ها، نيروي نظامي لازم فراهم شد. خدمت اجباري فلاحين در ارتش، علاوه بر خود آنها لطمات جبران‌ناپذيري به توليدات كشاورزي وارد ساخت. هر نوع اصلاحات مثبتي عوارض منفي هم دارد. محمدعلي در اجراي برنامه‌هاي اقتصادي خود سعي داشت تا تجار و سرمايه‌داران اروپايي را تشويق به فعاليت در مصر كند. تحقق اين سياست به بهاي كاهش توليدات بومي تمام شد. او در مقام بزرگ‌ترين انحصارگر مصر باعث نابودي قشر بازرگان شد. محمدعلي مبالغ كلاني براي احداث كانال‌هاي آبرساني به مزارع كه جنبه حياتي داشت سرمايه‌گذاري كرد، اما شدت بيگاري كشيدن از كارگران اين پروژه به حدي بود كه مي‌گويند بيست و سه هزار نفر از آنها هلاك شدند. با وجود آنكه نظام اجتماعي قديم با خشونت تمام ملغي شده بود، ولي مناسبات ماقبل عصر جديد، شيوه زندگي و اعتقادات اكثر مردم مصر شكل محافظه‌كارانه خود را حفظ كرده بود. در واقع دو جامعه جديد، يكي متشكل ار نظاميان و كارمندان و كارگزاران آموزش ديده و ديگري سنتي و ماقبل مدرن، هريك با نرم‌هاي خود به مرور در مصر سربرآوردند.

در برابر نيروهاي سنتي

در سال 1809 روحانيون از عدم پرداخت ماليات محروم شدند. عمر مكرم علما را به مخالفت با محمدعلي تشويق كرد، تا او را به لغو ماليات‌هاي جديد وادار كند. محمدعلي با اغواگري شماري از آنان را متمايل به خويش ساخت. عمر روانه تبعيد شد و علما آخرين فرصت براي ضديت با پاشا را از دست دادند و در رويارويي با او متحمل شكست شدند. محمدعلي ضمن تمجيد لفظي از طلاب و مدرسين، به مرور زمان آنان را به حاشيه راند و دست‌شان را از قدرت كوتاه كرد. او شيوخي را كه در برابرش ايستادگي به خرج مي‌دادند از كار بركنار كرد و به شهادت عبرالرحمان جبرتي بيشتر علما در برابر سياست جديد سر تسليم فرود آوردند. محمدعلي ممر درآمد روحانيان را هم قطع كرد. از سال 1815 تعداد زيادي از مدارس ديني رو به ويراني گذاشت و تا شصت سال بعد نهادهاي ديني در خسران شديد به سر مي‌بردند. مدرسين ديگر شهريه نمي‌گرفتند و مساجد از پرداخت دستمزد موذنان، قاريان و متوليان عاجز بودند. عمارات و بناهاي متعلق به مماليك نابود شد و حتي الازهر اوضاع مفلوكي داشت. در چنين شرايطي نابساماني بود كه روحانيان مرعوب واپسگرا شدند. نقش مشورتي آنان از سوي مديران تحصيلكرده ادارات كه بيشترشان اعتنايي به موازين سنتي نداشتند ناديده گرفته مي‌شد. علما از روند توسعه بازماندند و محمدعلي آنها را با تاليفات و آثارشان تنها گذاشت و به امان خدا رها كرد. علما كه ديگر حق اعتراض نداشتند نسبت به تغييرات همدلي نشان ندادند و به سنگر سنتي و مدرسي خويش پناه بردند و براي ساليان دراز آن را حفظ كردند. روحانيون به مدرنيته به صورت يك چالش فكري نمي‌نگريستند، بلكه آن را راه و رسمي شيطاني و نابودكننده اصول و موازين ديني تلقي مي‌كردند كه مشروعيت، ثروت، حيثيت و نفوذشان را ربوده است. زماني كه مسلمانان مصري با آرا و انديشه‌هاي غربي آشنا شدند، ديگر توجهي به رهنمودهاي علما نشان ندادند و از آنان تقليد نكردند. همدلي و همبستگي ميان علما و گزيدگان حاكم قرن‌ها سابقه داشت. محمدعلي در آغاز خود را مشتاق چنين رابطه‌يي نشان مي‌داد، اما سپس به يكباره به نوعي سكولاريسم گرايش پيدا كرد كه برگرفته از ايدئولوژي خاصي نبود و فقط مي‌شد آن را يك تعهد و باور سياسي دانست. در غرب مردم براي پذيرش جدايي تدريجي كليسا و دولت فرصت كافي داشتند و حتي توانستند يك معنويت دنيوي پديد آورند. خيلي از مصريان به مقوله سكولاريسم به شكل اعتقادي غربي و غيرقابل فهم مي‌نگريستند.

پرسش‌هايي بي‌پاسخ

پيش از آن در امپراتوري عثماني اصلاحات مشابهي صورت گرفته بود، هرچند در استانبول نوعي نگراني نسبت به اعتقادات نهفته در پس تغييرات به شيوه غربي وجود داشت. تركان عثماني ساليان دراز در سمت‌هاي ديپلماتيك خدمت كرده بودند و با كارگزاران و دولتمردان اروپايي مراوده داشتند. در سال‌هاي دهه 1820 و 1830 نسلي آگاه از جهان مدرن در عثماني باليد كه خود را موظف به انجام اصلاحات در امپراتوري مي‌پنداشتند. گسترش اين قبيل افكار و عقايد اين امر باعث تشويق محمود دوم در اجراي تنظيمات شد كه بر اساس آن سپاه يني‌چري منحل و در شورش 16 ژوئن 1826 نابود شد، اقدامي كه به «واقعه خيريه» شهرت يافت. محمود جوانان مستعد را روانه اروپا كرد، مصادره اموال درگذشتگان دولت را قدغن كرد و مدرسه طب و آموزشگاه‌هاي فراواني تاسيس كرد. سلطان بر اين باور بود كه اين قبيل اصلاحات مانع سقوط امپراتوري خواهد شد، ولي پيشرفت بي‌وقفه دولت‌هاي اروپايي و نفوذ اقتصادي و سياسي آنها در ممالك اسلامي آشكار ساخت كه نظام حاكم محتاج اصلاحات كاملا بنيادي است. در سال 1839 سلطان عبدالمجيد، جانشين محمود دوم به تشويق رشيد پاشا فرمان معروف به «خط شريف گلخانه» را صادر كرد. فرماني كه دولت را موظف به تامين امنيت جاني و مالي و عدالت اجتماعي مردم مي‌كرد و آزادي مذهبي را به رسميت مي‌شناخت. عبدالمجيد به عنوان نخستين سلطان عثماني كه به زبان فرانسه تكلم مي‌كرد، حتي با افتتاح نخستين تماشاخانه در كشورش موافقت كرد. البته ثمر بخش بودن اين تغييرات بنيادي بستگي به تداوم آن داشت. تشكيلات مركزي و حكومت‌هاي محلي به شيوه جديد تا سه دهه بعد تدوين شد. در سال 1856 همه اقليت‌هاي مذهبي از مزاياي شهروندي كامل برخوردار شدند. اعطاي اين قبيل امتيازات با مخالفت علما روبه‌رو شد و آن را باعث نابودي شريعت خويش مي‌پنداشتند. كساني كه خود را مصمم به تحقق اين اصلاحات مي‌دانستند، اينك با يك پرسش بزرگ مواجه بودند و آن اينكه چگونه مي‌توان مسلمانان را به سوي دنياي مدرن سوق داد بدون آنكه دست از آيين خويش بشويند يا مانند مسيحيان كه تحت تاثير فرآيند مدرنيته و افكار روشنفكران دستخوش تحول شدند، مسلمانان نيز در چند دهه بعد شاهد چنين دگرگوني‌اي باشند. اين قبيل پرسش‌ها محتاج پاسخ‌هاي فوري بود، چراكه هر سال كه مي‌گذشت قدرت مقابله مسلمانان با قدرت روزافزون غرب به شكل مصيبت‌باري كاهش مي‌يافت. محمدعلي واهمه‌يي از سلطان عثماني نداشت و قادر بود در برابر او از خود ايستادگي نشان دهد، اما از سال 1840 تحت فشار دولت‌هاي اروپايي مجبور شد از متصرفاتش در سوريه، عربستان و يونان چشم بپوشد. ضربه خفت باري كه هيچگاه از ياد نبرد. تا جايي كه نواده او عباس وقتي بر تخت عمويش تكيه زد، از هر پديده اروپايي اظهار تنفر مي‌كرد. غرب از نگاه عباس سمبل استثمار و تحقير بود. او با امتيازاتي كه اروپاييان در زمينه امور اداري و بازرگاني در مصر كسب كرده بودند به مخالفت برخاست و از شيوه‌هايي كه غربيان بر پدربزرگش تحميل كرده بودند ناخشنود بود و آن را در راستاي منافع مالي اروپاييان تلقي مي‌كرد. ناوگان محمدعلي را منحل كرد و ارتش را محدود كرد و مدارس جديد را تعطيل كرد. مصريان علاقه‌يي به او نداشتند و از مرگ مشكوكش در 1854 متاثر نشدند.

اقتصاد لرزان با نواي وردي

جانشين عباس، يعني محمد سعيدپاشا، پسر كهتر محمدعلي از هر نظر با خديو قبلي تفاوت داشت. او طرفدار انگليسي‌ها و شيوه زندگي غربيان بود و همنشيني با خارجيان. شورايي براي بحث درباره امور مملكتي تاسيس كرد و به تقويت و باز‌سازي ارتش پرداخت و امتياز حفر كانال سوئز را به فرديناتد دو لسپس واگذار كرد. محمدعلي با هر طرحي كه باعث اتصال درياي سرخ و مديترانه شود مخالفت مي‌ورزيد، چون نگران بود كه اين كار بار ديگر توجه دولت‌هاي اروپايي را به مصر معطوف سازد و پاي ارتش‌هاي آنان را به مناطق تحت سلطه‌اش باز كند، ولي محمد سعيد از حفر كانال استقبال كرد و امتياز آن را به دوست قديمي خود دو لسپس كنسول فرانسه بخشيد. كنسول با بيان اينكه آن آبراه باعث اقتدار محمد سعيد در برابر انگليسي‌ها مي‌شود و اينكه هزينه خاك‌برداري و تاسيسات آن را دولت فرانسه پرداخت خواهد كرد، موافقت نهايي پاشا را كه آدم ساده‌لوح و زودباوري به نظر مي‌رسيد كسب كرد و امتيازنامه در 30 نوامبر 1854 به امضا رسيد. قرارداد با اعتراض شديد سلطان عبدالمجيد و لرد پالمرستون مواجه شد. دولسپس بي‌اعتنا به مخالفت‌ها كمپاني خود را تاسيس كرد و سهام آن را به دولت‌هاي امريكا، بريتانيا، روسيه، اتريش و عثماني عرضه كرد. وقتي دولت‌هاي يادشده از خريد سهام پيشنهادي سرباز زدند، دولسپس در آوريل 1859 خود كار حفر آبراه را شروع كرد. در عمل هزينه و تهيه لوازم مورد نياز از سوي مصر تامين شد و افزون بر آن دويست ميل مربع از اراضي اطراف كانال به رايگان در اختيار كمپاني قرار گرفت. سعيد پاشا در 1863 درگذشت و اسماعيل، پسر دوم ابراهيم پاشا جانشين او شد. اسماعيل نخستين پاشا از اعقاب محمدعلي بود كه سلطان عبدالعزيز به او لقب «خديو» اعطا كرد.

اشتياق اسماعيل در حفر كانال از سلفش كمتر نبود. او حل اختلاف ميان مصر و كمپاني را به عهده ناپلئون سوم گذاشت به اين اميد كه امپراتور فرانسه حافظ منافع مصر خواهد بود. در سال 1864 حق كمپاني در استفاده از كار مجاني مصريان در حفر آبراه لغو شد و بخشي از اراضي اهدايي باز پس گرفته شد. كمپاني نيز در عوض 84 ميليون فرانك (بيش از سه ميليون پوند) از حكومت مصر دريافت كرد. افتتاح كانال سوئز واقعه‌يي باشكوه بود. حكومت مصر مخارج سفر و پذيرايي از ميهمانان را به عهده گرفت. جاده مخصوصي براي انتقال ميهمانان تا پاي اهرام و بازديد آنان كشيده شد. جوزپه وردي، آهنگساز معروف اپراي آيدا را براي اجرا در اپراخانه جديد قاهره تصنيف كرد كه در 1871به صحنه برده شد. هدف از اين گونه ولخرجي‌ها در حقيقت نشان دادن ثروت و امكانات مصر بود و كوشش بي‌فايده در متقاعد كردن دولت‌ها به سرمايه‌گذاري در كشوري كه در مرز ورشكستگي قرار داشت. در واقع كانال سوئز باعث سقوط اقتصاد لرزان مصر شد. دوران حكومت اسماعيل نشان‌دهنده هزينه سنگيني است كه يك كشور غيرغربي در راه مدرنيته مي‌بايست به دوش بكشد. اسماعيل در فكر كسب استقلال بود و مي‌‌خواست مصر را از تابعيت و قيموميت تركان عثماني آزاد سازد. او از مفهوم خودمختاري تلقي مدرني داشت، اما آنچه به دست آورد استقلالي ناقص و در نهايت اشغال كشور از سوي يك دولت اروپايي بود. محمدعلي به عنوان يك سرباز كوشيد تا در راه آزادي مصر مبارزه كند، اما اسماعيل سعي كرد آن آزادي را خريداري كند. در هشتم ژوئن 1867 او خطاب ايراني «خديو» را از سلطان عبدالعزيز خريداري كرد تا خود را از ديگر پاشاهاي امپراتوري عثماني متمايز سازد. اسماعيل براي حفظ اين عنوان هر سال 350 هزار پوند به سلطان خراج مي‌داد. ضمن آنكه ناگزير به تامين مخارج حفر آبراه بود. خديو با استفاده از افزايش قيمت پنبه كه در نتيجه جنگ داخلي امريكا در بازار بين‌المللي اين محصول رخ داد، به منابع مالي لازم براي اجراي برنامه‌هاي جاه‌طلبانه خود دست يافت كه از آن ميان مي‌توان به احداث 900 ميل راه آهن، 430 پل و 112 آبراه جهت آبياري 1373000 اكر از اراضي لم‌يزرع اشاره كرد. مصر در دوران اقتدار شانزده ساله اسماعيل بيش از پاشاي اخلاف خود در راه توسعه و نوسازي مصر گام برداشت. او در نظر داشت شرايط لازم براي آموزش كودكان مصري، چه پسر و چه دختر را فراهم آورد، پژوهش‌هاي علمي و جغرافيايي را رواج دهد و قاهره را با بناهاي جديد، بلوارهاي وسيع و باغ‌هاي زيبا به يك شهر مدرن مبدل سازد. مخارج اين قبيل پروژه‌ها البته سنگين‌تر از آن بود كه خديو قادر به تامين آن باشد. او براي تحصيل بودجه لازم، دست به واگذاري يك سلسله امتيازات سهل‌الوصول زد و وام‌هاي كلاني گرفت كه بخش زيادي از آن به جيب دلالان و بانكداران و نزول خواران اروپايي ريخته شد. اسماعيل فريفته لفاظي وام‌دهندگان شد و زماني كه ذخيره ارزي امپراتوري عثماني در اكتبر 1875 در بورس سهام لندن سقوط كرد، تمام اندوخته‌هاي مصر بر باد رفت. كانال سوئز باعث تقويت موقعيت استراتژيكي مصر شد و دولت‌هاي اروپايي قصد نداشتند آن را نيمه‌كاره رها سازند. بريتانيا و فرانسه در راستاي منافع ملي خويش خديو را مديون خود كردند، ديني كه مي‌توانست به كنترل سياسي منتهي شود. دلواپسي محمدعلي از اينكه حفر كانال سوئز استقلال مصر را دچار مخاطره سازد بيجا نبود و بحق بود. وزيراني اروپايي براي نظارت بر امور مالي مصر منصوب شدند و زماني كه اسماعيل در 1879 آنان را بركناركرد، دولت‌هاي عمده اروپايي، يعني انگليس، فرانسه، آلمان و اتريش بر ضد او متحد شدند و از سلطان عثماني خواستار عزل خديو شدند. محمد توفيق پاشا پسر ارشد و جانشين اسماعيل، مردي جوان و خوش نيت، اما آلت دست قدرت‌هاي بزرگ اروپايي بود. شايد به همين خاطر در ميان مردم و ارتشيان مصر محبوبيتي نداشت. وقتي يكي از افسران به نام احمد عرابي كه در خانواده‌يي فلاح باليده بود در سال 1881 در مخالفت با سلطه تركان و اروپاييان سر به شورش برداشت، بريتانيا ناگزير به اشغال مصر شد. عرابي اعتقاد داشت كه مقامات مهم و كليدي دولت و ارتش مي‌بايست به دست مصريان سپرده شود. قيام احمد عرابي و طرفدارانش در تل‌الكبير (1882) در هم شكسته شد و او به همراه چند نفر ديگر با تخفيف حكم اعدام‌شان به سيلان تبعيد شدند. هرچند محمدعلي فرمانروايي سنگدل بود، اما جانشينانش ساده‌لوح، حريص و كوته نظر بودند.

البته با رعايت انصاف بايد گفت كه گذر از سنگلاخ مدرنيته كار آساني به نظر نمي‌رسيد. اولا شيوه نوسازي كه مصريان در پي تقليد آن بودند مقوله كاملا جديدي بود. نوگرايان مصري چندان شناخت و تجربه‌يي از مدرنيته اروپايي نداشتند. آنان تصور مي‌كردند كه براي ارتقا به سطح «ملتي پيشرفته و مدرن» انجام چند تغيير جزيي در امور نظامي و صنعتي كافي است تا جامعه دگرگون شده و به مرحله صنعتي برسد و روحيات سنتي و محافظ كارانه جاي به ذهنيت مدرن بسپارد. ناكامي در رسيدن به چنين جامعه‌يي، آن‌هم در روزگاري كه امكان‌پذير به نظر مي‌رسيد، مأيوس‌كننده بود. دولت‌هاي اروپايي كه اينك بسيار قدرتمندتر شده بودند مي‌توانستند مصر را وادار به اتمام كانال سوئز كنند، بدون آنكه حتي يك سهم به مصر واگذار كنند. در «بحران شرق» كه سه سال تداوم يافت (78- 1875) معلوم شد كه امكان دارد يكي از دولت‌هاي بزرگ، يعني روسيه به قلمرو عثماني تجاوز كند و عقب راندن آن دولت متجاوز تنها با كمك دولت‌هاي اروپايي امكان‌پذير است. امپراتوري عثماني كه خود را قبله و پناهگاه مسلمانان مي‌خواند، خود بر ولاياتش حاكميت نداشت. اين زبوني هنگامي مصيبت ‌بار شد كه فرانسه در 1881 تونس و در سال بعد انگلستان مصر را اشغال كردند. اينك امپراتوري عثماني در شبيخون اروپا به «جهان اسلام» در حال فروپاشي بود.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی
منبع:
روزنامه اعتماد- يكشنبه، 13 مرداد 1392 - شماره 2743

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید