رفتن به محتوای اصلی

زندانی و زندانبان؛ دیروز و امروز

زندانی و زندانبان؛ دیروز و امروز

از سرزمینی صحبت می کنیم که مردمانش کوتاه ترین طول عمر را دارند٬ مردان 37 سال و زنان 34 سال زندگی می کنند.

میزان طول عمر در این دیار از 62 سال به 37 سال کاهش یافته است٬ یکه تاز بالاترین رقم مبتلایان به ایدز در جهان است و سالیان درازی است که با تورم چهار رقمی دست و پنجه نرم می کند٬ نرخ بیکاری 75 درصد است و کمبود حاد مایحتاج اساسی زندگی برای مردمان این کشور به رویه ای معمول بدل گشته است. اینها داستان امروز کشوری است که روزگاری٬ ذرت که خوراک اصلی این سرزمین است در آن فراوان بود و حتی می توانست کشورهای مجاور را هم سیر کند.

همه نوع مواد معدنی در اینجا یافت می شود: طلا٬ کروم، آزبست ، پلاتین و معادن زغال سنگ.

اما حالا فقر و تنگدستی بیداد می کند، اینجا « زیمبابوه » است.

زیمبابوه تا سال 1965 با نام « رودزیا» رسمعا مستعمره بریتانیا بود. در آن سال، اقلیت سفید پوست استقلال یک جانبه این سرزمین را از بریتانیا اعلام کردند و دولتی را سامان دادند که بر اساس تبعیض علیه سیاه پوستان بنا نهاده شده بود. با گسترش مخالفت و فشارهای داخلی علیه رژیم نژادپرست،سرانجام آنان را وادار کرد تا با مخالفان به مصالحه تن در دهند. در سال 1979 انتخابات آزاد برگزار شد و « رابرت موگابه » ، رهبر حزب « زانو پی اف » ، مقام نخست وزیری را به دست آورد و پس از اصلاح قانون اساسی در سال 1987 به عنوان رئیس جمهوری تا به امروز بر صحنه سیاسی زیمبابوه مسلط است.

موگابه اینک 84 ساله است ، قهرمان جنگ های رهایی بخش بود ، مردی که خشونت زندان ها را در دوران حکومت رژیم نژادپرست بارها تجربه کرد به گونه ای که حتی به وی اجازه حضور در مراسم خاکسپاری فرزندش را ندادند، حالا موگابه به دیکتاتوری تبدیل شده که هیچ انتقادی چه از داخل و چه از خارج را تاب نمی آورد. وی که در دوران جنگ آزادی بخش قول یک قطعه زمین « برای هر مرد، زن و بچه » را داده بود از سال 2000 سیاست اصلاحات ارضی را با هدف توزیع زمین های کشاورزی متعلق به اقلیت سفید پوست به اجرا درآورد اما منظور اصلی ، انتقال اراضی به حامیان حزب حاکم موگابه است.

در انتخایات ریاست جمهوری 2002 موگابه به رسم همیشه پیروز انتخابات شد و انتخابات 2008 نیز جز او برنده دیگری نداشت و این در حالی است که منتقدان ، همه این انتخابات را مخدوش اعلام می کنند. موگابه یکبار به شوخی گفته بود که وقتی یک قرن عمر کرد می خواهد از قدرت کناره گیری کند ، گویی شوخی اش جامه واقعیت به خود گرفته است. موگابه همواره آمریکا و غرب را عامل اساسی بدبختی کشورش می داند و می گوید قدرت های سلطه طلب محور اصلی شرارت ، جنگ و خونریزی در جهان هستند. در همسایگی زیمبابوه ، در کشور آفریقای جنوبی ، مردی زندگی می کند که متفاوت با موگابه زیسته است.

او نیز مبارزه کرده است ، زندان ها کشیده است و رنج و زخم ها دیده است اما..........

« نلسون ماندلا » با اعتقاد به حقوق مساوی برای تمامی مردمان آفریقای جنوبی به پا خاست. با آپارتاید مبارزه کرد ، با حکومتی که به وحشیانه ترین شکلی تبعیض نژادی را مرسوم کرده بود، آپارتایدی که بی شک جز مقتدرترین و موثرترین سیستم های ستمگری در طی ادوار تاریخ بوده است ، حکومتی که همه جز نژاد سفید را به اقامت در محلات و استان های خاص وادار می نمود و جز اقلیت سفید پوست را از کلیه حقوق سیاسی ، پیشرفت و تحصیل منع کرده بود ، در آپارتاید برای جز سفید پوستان داخل شدن از در مخصوص سفید پوستان جرم بود ، سوار شدن در اتوبوس مخصوص سفیدها جرم بود ، استفاده از آب سردکن سفیدپوست ها جرم بود ، بودن در خیابان بعد ساعت یازده جرم بود ، به همراه نداشتن برگه تردد جرم بود ، بیکار بودن جرم بود ، کار کردن در محل نامناسب جرم بود ، زندگی در برخی نقاط جرم بود ، نداشتن محلی برای زندگی جرم بود و....

سال 1952 بود که ماندلا از شرکت در هر نوع جلسه ای - نه فقط جلسات سیاسی - منع شد به گونه ای که نمی توانست حتی در جشن تولد پسر خود حضور داشته باشد. در این مدت حرف زدن با بیش از یک نفر به طور همزمان برایش ممنوع بود. این بخشی از تلاش سازمان یافته دولت آپارتاید برای سرکوب کردن ، تحت تعقیب قرار دادن و از جنبش باز داشتن رهبران مردمی بود که با تبعیض نژادی می جنگیدند.

این گونه ممنوعیت ها نه تنها شخص را به طور فیزیکی محدود می کند بلکه روح انسان را زندانی می نماید و نوعی ترس و وحشت روانی ایجاد می کند. آزاد گداشتن جسم و در بند کردن روح و روان انسان ، شکنجه ای مضاعف است. محدود کردن افراد به این سبک و سیاق بسیار دهشتناک است زیرا که انسان در پشت میله ها و در غل وزنجیر نیست ، میله های آهنی در حقیقت قوانین و مقرراتی هستند که به راحتی قابل نقض اند ، تاثیر پنهانی این ممنوعیت ها این است که شخص در مرحله ای به تدریج چنین نتیجه می گیرد که فرد ستمگر نه در خارج بلکه در درونش است. در سال 1962 ماندلا به اتهام خروج غیر قانونی از کشور و تحریک مردم به اعتصاب به پنج سال زندان با اعمال شاقه محکوم گردید و دو سال بعد بار دیگربه دادگاه فراخوانده شد و این بار به اتهام تلاش برای سرنگونی حکومت با توسل به خشونت محاکمه گردید، ماندلا در پایان این محاکمه ضمن سخنرانی چهار ساعته بدون آنکه از اعمال گذشته خود ابراز ندامت کند اصول مبارزات خود و اهدافی را که در این سال ها دنبال کرده بود بیان نمود و تاکید کرد اگر دوباره فرصت آزاد زیستن به او داده شود همان مبارزات را تا زمان برقراری عدالت و برادری در کشور از سر خواهد گرفت.

جهانیان هرگز اظهارات ماندلا را در دادگاه از یاد نخواهند برد که : « من بر ضد تبعیض هستم ، خواه این تبعیض از جانب سفید اعمال شود و یا سیاه ، در این گوشه دنیا باشد یا آن گوشه ، من خواهان وجود جوامع آزاد و دمکراتیک هستم که مردم در این جوامع با داشتن رفاه و امنیت و برخورداری از شادی و فرصت های مساوی ، هماهنگ و صمیمانه با یکدیگر زندگی کنند و برای تحقق این وضعیت تا پایان عمر مبارزه خواهم کرد و آماده ام جانم را در این راه فدا کنم. » دادگاه مجرمش شناخت و ماندلا را به حبس ابد محکوم کرد.

زندان« روبن آیلند» هیچ گاه نام ماندلا را فراموش نکرد ، جایی که ماندلا را بیست سال در خودش محبوس داشت ٬ و زندان های « پولزمور» و« ویکتور ورستر» نیز قصد آن داشتند که این بزرگ مرد تاریخ را از پیمودن مسیر عالی انسانی باز دارند ، ماندلا بیست و هفت سال از عمرش را در زندان ها گذراند ٬ زندانی که نه تنها آزادی را از انسان می ستاند بلکه حتی می خواهد هویتش را نیز برباید، همه انیفورم مشابه می پوشند، غذای یکسان می خورند و یک برنامه را دنبال می کنند. شرایط حاکم کاملا استبدادی است که هیچ گونه استقلال و فردگرایی را تحمل نمی کند و.... بیست وهفت سالی را که دوران ثمردهی هر انسانی است در پشت میله های زندان گذراند اما لحظه ای از مقاومت و مبارزه در راه حقوق بشر و برابری نژادی دست نکشید و هیچ گاه آرام ننشست تا اینکه سرانجام در سال 1990 در سن هفتاد و دو سالگی آزاد شد.

ماندلا در سال 1994 برای اولین بار در تاریخ آفریقای جنوبی به صورتی دمکراتیک به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد و تا سال 1999 این سمت را بر عهده داشت و اولین رئیس جمهور سیاه آفریقای جنوبی نام گرفت. ماندلا بزرگ بود و هست و بی شک نامش به بزرگی نه تنها در تاریخ قاره سیاه بلکه در تاریخ تمدن بشر می درخشد از آن سبب که توانست کینه از دل پاک سازد و الگویی از خویشتن بسازد و گذشته را به سودای آینده ای بهتر برای همان مردمی که به خاطرشان حبس رفت و زجر کشید فراموش نماید.

برای ماندلا لحظه ای مشخص جهت کشف حقیقت نبود و هیچ چیز ناگهان الهام بخش او نبود بلکه فقط مجموعه ای از هزاران مورد بی حرمتی ، هزاران مورد خرد شدن شخصیت و هزاران مورد لحظه از یاد رفته به خشمش می آورد و این خواسته را در او تقویت می کرد با سیستمی که مردم را اسیر خود کرده بود مبارزه کند. ماندلا بزرگ بود و هست چون پیشرو آن شد که آپارتاید بدکاره در وطنش برافتد بی آنکه مطابق خواست و پیش بینی معتقدان به تبعیض نژادی چوبه های دار برپا شود و میلیون ها نفر مرگ دیگران را بخواهند و مرگ را آرزو کنند و مرگ بجویند و خون طلب کنند. ماندلا بزرگ بود وهست که عوام فریبی نکرد و پیشه خود نساخت و مجال تحریک سیاهان آفریقای جنوبی را که آماده بودند به دیگران هم نداد. چون از زندان به در آمد کلنگ را به زمین گذاشت که آمده بود برای آبادی و نه از برای ویرانی و نابودی ، برای ساختن جلو افتاد و میلیون ها نفر را به دنبال خود به همین وادی کشاند.

سودای آن نکرد که با تکرار شعارهای پیشین ، جامعه را به قهقهرا سوق دهد که آسان بود چنین کاری برایش. ماندلا بزرگ بود وهست از این رو که می توانست با اشارت های عوام فریب ، سال ها در راس بماند و فقر را که میراث سال ها حاکمیت آپارتاید بود فراگیرتر سازد و به این بهانه که سالیان دراز سفیدپوستان جنایات کرده اند و زندگی ها تباه ساخته اند و دنیا به سفیدپوستان در انجام جنایت هایشان و در ستم هایشان یاری رسانده بودند تخم کینه ، نفرت و دشمنی را بپراکند اما چنین نکرد. درس خوانده بود و درد آشنا بود و در دوران طولانی زندان فکرها کرد و به نقد خود پرداخت و چون از قفس به در آمد کاری بس بزرگتر از مبارزه با ستمگران در پیش گرفت : مهربانی آموخت و ساختن آغازید. وجودش یکی از نشانه های تحولی است که در سال های پایانی قرن بیستم در سیاست و نگرش به تفکر سیاسی عالم رخ داد.

ماندلا آزادی مردمان دربند آپارتاید را خواست لکن محبوب نژادی خاص و یا دیاری خاص نگشت بلکه او مرد محبوب همه ملت هاست. ماندلا برای میلیون ها نفر در سراسر جهان نمادی زنده از غلبه امید وغرور بر نومیدی و تنفر ، غلبه عشق و از خودگذشتگی و خویشتن داری بر خصلت های اهریمنی و انتقام جویی است. ماندلا سال های طولانی در بند بود واین مشخصه ماندلا نیست که چه بسیار از آنها که روزگاری در حبس بوده اند و بیشتر از ماندلا شکنجه دیده و مقاومت کرده اند بعدها سخت زندانبان هایی از کار در آمده اند و روی زندانبان های سابق را سفید کرده اند. در دنیایی که با عنوان و با هدف مبارزه با ستم و ستمکاری بسیاری در راهی گام گذاشته اند که قتل عام ها را ارمغان آورده اند و شکنجه گری ها را رونق بخشیده اند و از بی تدبیری ها کاری کرده اند که ستم های پیشین فراموش گشته است.

دیری است که زندانی شدن و حتی مقاومت و قهرمانی در بند برای اثر گذاشتن به جوامع و روزگار ، شرط کافی نیست که اگر زبان یاری دهد باید گفت که از قضا بیشتر زندانیان چون کینه ای به دل می گیرند و روزگاری دور از جامعه به سر می برند به همین دو خصلت - کینه ورزی و عقب افتادن از روزگار - نه تنها فایده ای به جوامع از بند رسته نمی رسانند که گاه دیده ایم زیانشان بیشتر از آنهایی است که هرگز پا به زندان نگذاشته اند. در دنیایی که آرمان های مقدس را خودخواهان خودفریب به جایی رسانده اند که حاضرند انسان ها را فدا سازند و حمام خون به راه اندازند و جان ها را بی بها سازند و در روزگاری که گذشت آن چنان زندانیان سابق و مبارزان علیه ظلم وستم و قهرمانان آزادی بخش در جهان چون بر اریکه قدرت نشستند بدکاری کردند و ظلم افزون تر روا داشتند که نفس زندانی شدن از ارزش ذاتی افتاد.

و ای عجبا به یاد آوریم که استالین ، موسولینی ، هیتلر و مجیب الرحمان و .... که از فاسدترین حاکمان بوده اند از نهضت های ضدبیگانه و ضدظلم سر بر آورده بودند . مگر استالین نبود که در فاصله سال های 1902 تا 1917 بارها دستگیر و به سیبری تبعید شد. استالینی که بعدها در سال 1922 به دبیر کلی حزب کمونیست رسید و با مرگ لنین در سال 1924 رقبا را به حیل مختلف از صحنه خارج کرد خواه از صحنه سیاست و خواه از صحنه زندگی. استالین که تصفیه کبیری را فرمان داد که از سال 1936 تا 1938 به درازا کشید تا استالین یکه تاز عرصه سیاست شوروی گردد ، پلیس مخفی استالین لرزه بر اندام ها افکند ، تبعید و مرگ حتی در کمین منتقدان درون حزبی بود و اردوگاه های کار اجباری و گولاگ سوغات استالین به بشریت است.

قربانیان استالین را تا بیست میلیون نفر نیز ذکر کرده اند اما همه این جنایات و اقدامات موحش و هراسناک در سکوتی مطلق انجام می گرفت و هیچ گاه خبری ، راهی به خروج از پرده های آهنین نداشت و سه سال پس از مرگ استالین ، جانشینش ، نکیتا خروشچف ، با ارائه یک گزارش تاریخی ، جنایات استالین را در میان بهت همگان در کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی افشا نمود. مگر موسولینی نبود که رویای بازگشت امپراتوری روم را در سر می پروراند و بر این باور بود که فقط با ریختن خون می توان چرخ های تاریخ را به حرکت درآورد و سرانجام در سال 1945 به دست پارتیزان های ایتالیایی کشته شد و جنازه اش به همراه جنازه معشوقه اش به شکلی وارونه در شهر میلان در معرض دید همگان قرار گرفت.

مگر هیتلر نبود که روزگاری را در زندان گذرانده بود و در نطق های آتشین پس از زندانش وعده می داد که با تشکیل رایش سوم ، مردم آلمان به پیشرفت و بهروزی کامل دست خواهند یافت و تمام مشکلات جهان حل خواهد گردید و مدعی بود که بهشت گمشده را در آلمان نازی می توان دید و سرانجام چه سرنوشت شوم و هولناکی را برای مردم آلمان و جهان تدارک دید. و مگر مجیب الرحمان نبود که بانی استقلال بنگلادش بود و قهرمان ملی که جنبش آزادی بخش را سامان داده بود و بعدها نخست وزیر و رئیس جمهور بنگلادش شد ، اما در گذر زمان مجیب الرحمان ، احزاب مخالف را سرکوب کرد و نظام تک حزبی را جایگزین ساخت.

مجیب الرحمان دیگر به یک حاکم مستبد می ماند تا رهبر آزادی بخش و این چنین بود که در کودتای افسران در سال 1975 کشته شد. مشخصه تمام این ضدقهرمانانی که روزگاری قهرمان بودند در ناتوانی و جایگزین کردن شعار به جای عمل است تا آنکه مردم امیدوار و پرشور دیروز ، امید از کف می دهند و همان می کنند که با مجیب الرحمان و دیگران کردند. جوامع امروز در گذر از دوران هیجان سازی و شعار و خودنمایی به مردان و زنان واقع بینی نیازمند است که با تعادل و شادابی به جای تندی و خشم وکین و دور از خود رائی و دشمن تراشی و دشمن سازی بی آنکه بتی بخواهند و بتی بسازند ، جامعه را سهیم در سرنوشت خویش به سوی زندگی بهتر راه ببرند و ماندلا چنین کرد ، بزرگ بود و بزرگتر شد.

ماندلا گونه ای دیگر از مبارزه سیاسی را به تصویر کشید ، گونه ای که در آن بخشش همچون فضیلتی بزرگ ، دشوار و قابل ستایش نه به منظور دست کشیدن از مبارزه بلکه به یقین برای دست شستن از نفرت ورزی و کینه توزی رخ می نماید که با فرو نشاندن میل به انتقام است که عدالت ، امکان ظهور و بروز می یابد. تنها زندان ماندلا را دیدن و تنها آن را الگو دانستن جفاست به همه کسانی که زندان می بینند و درد می کشند نه برای آنکه جای خودکامه ای را برای خود بخواهند بلکه بر آنند که عهد ورسم خودکامگی برافتد و چنین است که ماندلا بزرگ است و افتخار اعصار و چون کار خود را انجام یافته دید قدرت را به نسلی دیگر وانهاد که از او دوری از کینه و بدخواهی را آموخته بودند.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

برگرفته از:
سایت یاغیش

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید