من فکر می کردم که حق تقدم برای رفتن به شوروی از آن اعضا و طرفداران حزب توده بود
17.04.2022 - 09:40
اکثر مردم فقط قهرمانان مرده را می خواهند (2)
از سال سیاه ۶۰ تلاشم این بود که از یاسوج هر چه دورتر باشم (3)
اینها که با زورو جنگ روزگار مردم را سیاه کردهاند، نمی توانند از خنده کودکان جلوگیری کنند(4)
ازپاقدم هدیه پاریسی یک طرف مملکت در جنگ میسوخت و طرف دیگر در سیلاب(5)
بستری با برگ و خاشاک ساختم ؛ دور و برم را از نگرانی وجود مار لگد زدم 6
قدم و فکر آغاز این سفرم از پشت بام خانه میر جعفرهفده سال قبل شروع شد 7
ستاره ها می توانند راه را نشان دهند (10)
تردید داشتم چه اسمی را انتخاب کنم(11)
هیچ قاعدهای در مورد آخوندها صدق نمی کرد،چون هم بی شرم و حیا بودند و هم موزی(14)
نمی دانستم چه ساعتی است ،هوا خنکتر شده بود و اینکه به آرامی راه می رفتم ،احساس راحتي می کردم. .چند سال بود که همیشه عجله داشتم ،اگر جایی میرفتم برای رسیدن و برگشتن ،اگر برگشتنی در کار بود ،عجله میکردم. وقت خیابان گردی نداشتم و در مکان های شلوغ یا چهارراهها یا نمی رفتم ویا اگر میرفتم سعی میکردم که سریع رد شوم .دور و برم را طوری نگاه میکردم که به نظر عادی برسد .سر هر چهار راهی چهار گروه گشتی دو یا سه نفره رهگذران را می پاییدند و از اینکه دیده شوند واهمه نداشتند و در فاصله های کمی از هر چهار راهی لند کروز تویوتا یا پاترول نیسان برای شکار های تازه پارک شده بود. فاصله اتاق را که من در آن نه مثل یک بازداشتی بودم ونه آزاد به کندی و آرامی پشت سر مو مشکی تا سالنی که افسر نویسنده منتظرمان بود طی کردم .آنها هم عجلهای نداشتند . مو مشکی به روسی چیز گفت و افسر نویسنده که خود نیز یک ستاره روی سردوشی هایش داشت از روی صندلی نیم خیز شد و نشست. مو مشکی اشاره کرد که بنشینیم. انگار دچار بی خیالی بودم . برایم مهم نبود که چه سؤالی بکنند فکر میکردم هر سؤالی که بپرسند را میتوانم جواب دهم . در چند سال گذشته بنا به نظرحکومت اکثر مردم مجرم ، گناهکار و محکوم بودند ،در هر کوچه ، خیابان ،مدرسه و بازاری باید آماده می بودیم که به بسیجی، سپاهی و بقیه لشکر فضول حکومتی اصول و فروع دین را جواب دهیم و وقتی هم که میخواستند گیر دهند از آیتالکرسی و ثواب شب قدر هم نمی گذشتند. همان موقعی که به آمدن به شوروی فکر کرده بودم به این موضوع نیز فکر میکردم که با ورود به شوروی اول از همه از اصول و علوم مارکس و لنین سوال میکنند و نگران بودم که با آن بضاعت کم دانش سیاسی و مارکسیستی چه موفقیتی میتوان داشت. تعدادکتابهای جدی و تئوری غیر از رمان وداستان که خوانده بودم انگشت شمار بود و آن هم فرصت بحث و تجزیه و تحلیل دست نمیداد مثل این بود که از دریچه چشم میگذشت و نمانده از پشت کله سر فرار میکرد. معلومات کمی که بدون بحث سریع در شلوغی های عملی فرار میکرد. من فکر می کردم که حق تقدم برای رفتن به شوروی از آن اعضا و طرفداران حزب توده بود. در تمام آنروز نه مو مشکی و نه افسر نویسنده یک کلمه از این موضوعات یعنی از معلومات من در باره ی مارکس، لنین و کمونیسم از من نپرسیدند.


دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
کیانوش توکلی
افزودن دیدگاه جدید