رفتن به محتوای اصلی

● ادبیات

ابوالفضل محققی
ایستاده بر بالای یک سکوی سیمانی/

گوی پادشاهیش توپیست رنگین بر سرچوب./

"من شاهزاده این گوشه از جهانم!
احد قربانی دهناری
تاریخ و فرهنگ ایران از افتخارات مردم و یکی از اصلی‌ترین حلقه‌های پیوند مردم ایران در گذار از امارت اسلامی است. حکومت اسلامی برا این امر واقف است و می‌کوشد آثار تاريخی ایران را نابود کند. من سخت نگران از بين رفتن و يا آسيب ديدن آثار باستانی، تاريخی و فرهنگی بی‌شمار ايران هستم.
گلناز غبرایی
اولین بار در تبعید با نام سلمان رشدی آشنا شدم. یک و سال و خرده‌ای بود که دسترسی به کتاب ایرانی مخصوصاً رمان نداشتم. در یک شهرک خوابزده‌ی رایلندی گیر کرده بودم که یک‌باره چهار مهمان از ایران رسیدند و با خودشان آن‌قدر چیزهای آشنا آوردند که گیج شدم، آن‌قدر حرف داشتند که در دریای واژه‌ها گم شدیم
گلناز غبرایی
بعدها كه مسعوداسدالهي با ما هم سرنوشت شد و به تبعيد آمد، يك بار به تماشاي تئاترش رفتم كه آن هم موضوعي خانوادگي و تا حدي طنز داشت. ولي جاي ژيلا سهرابي و صداي گوگوش خالي بود. جاي آن ماشين جيپ، جاي خياباني هاي تهران و جاي مخاطبان ميليوني. آن شب در سالن كوچك تئاتر چنان دلم براي خودم آن روزها و مسعود اسدالهي آن روزها تنگ شد كه در ميانه ي نمايشنامه ي طنز زار زار گريه كردم.
ابوالفضل محققی
چه با شکوه است منظرانسانی که کفی افیون از دریای طوفانی حیات می نوشد. از دامنه کوهی که زندگی در برابرش نهاده بالا می رود. بربلندای قله حیات می ایستد. بررد پاهای خود می نگرد.
اصغر نصرتی (چهره)
تازه با کتاب «امُ‌القرای  ِ مدفون» خلاص شده ام. خلاص که نه، انگار چون سنگی صقیل به عمق وجودش فرو رفته ام. شاید هم او در وجودم حلول کرده است. چون مار بوآ در راه هضم‌ش هستم. هضمی نه از راه عقل، بلکه از مجرای قلب. چرا که گرچه در کلام مه الود و آغشته است اما چون شیره ی جان است. چون سرنوشت من و توست.
احمد احقری
لوح يادبود بزرگ علوی که مجوز نصب آن در سال 2017 پس از تصويب دولت برلين به وزارت فرهنگ اين ايالت ابلاغ شده بود، در روز چهارشنبه سوم آگوست 2022 طی مراسمی رسمی در محل سکونت آقا بزرگ واقع در بلوار فرانکفورتر شماره 2 در مرکز شهر برلين پرده‌برداری شد
گلناز غبرایی
من در کل با اینکه اولش همیشه از حجم کتاب‌های پاموک به وحشت می‌افتم ولی بعد تا نخوانم دلم راضی نمی‌شود و پس از خواندنش چنان احساس رضایتی می‌کنم که نگفتنی است. ایکاش دوستان مقیم لندن این فرصت را از دست ندهند و ایکاش پس از جلسه نظرشان را با ما هم در میان بگذارند.
پرهام قبادی
 در یکی نامه‌ها فرخزاد می‌گوید: «من به اینکه چطور یک روز همدیگر را می بینیم فکر می کنم. که تو را در آغوش می‌گیرم. می‌بوسمت.» 
حکم اجرای یک سال زندان برای پرونده‌ای که بیش از ۵ سال قبل برای چند خواننده زن ایرانی و عوامل تهیه و سازنده کلیپ‌های آنان، گشوده شده بود، به تازگی به آن‌ها ابلاغ شده است.
رضا مقصدی
چه باید گفت با جانان؟

چه باید گفت با باران ِ سیلا سیل؟

چه باید گفت با خَیل ِ خراب ِ خانه بر دوشان ِ خوزستان؟
ابوالفضل محققی
این بامداد است که قطره ،قطره خون خویش را در شعری که عصیان است ،عشق است وآزادی می ریزد. برای خاطر زندگان می گرید. در تاریک نای شب تیره وطن ، در سکوت گورستان های گمنام زیباترین سرود خودرا برای عاشق ترین فرزندان این سرزمین می خواند.
هفته پیش آخرین روزش، به‌عنوان  روز گفتگو و تعامل گسترده با جهان ثبت شد، روزی که هم پوتین رییس‌جمهور همسایه شمالی در تهران بود و اردوغان همسایه غربی، در بقیه دنیا هم، رئیس‌جمهور ایالت‌متحده آمریکا در خاورمیانه دنبال تعامل سازنده بود.
اصغر نصرتی (چهره)
تاتر اصلن هنر راحتی نیست. می‌دانم اصلن کار هیچ هنری آسان نیست. ترکیب خلاقیت، زیبایی و پرورش یک موضوع در ذات خود کاری ست بس دشوار. اما اینها امور فنی هنر هستند و تقریبا شامل همه انواع خود می‌شوند. آنچه تاتر را از دیگر هنرها متمایز می‌کند « ترکیبی بودن» این هنر است. برای پرداخت و آماده کردنش نیاز به انواع نیروهای خلاقه داریم.
ابوالفضل محققی
مردی می گوید: "مزه کنید انجیر بخارا است! توت محصول همین زنگآتاست!" ظزف های پاکیزه پلاستیکی لبالب ازانجیرهای زرد طلائی، توت های درشت سفید،هندوانه های سرخ بریده شده مرا به زمان های دور به بازارهای کاملا شرقی و افسانه ای میکشاند.
احد قربانی دهناری
امروز پنجشنبه ۱۴ ژوئیه ۲۰۲۲- ۲۳ تیر ۱۴۰۱، دادگاه استکهلم پس از ۹۲ جلسه محاکمه حمید نوری او را به جرم “جنایت علیه بشریت” و “قتل عمد” به حبس ابد یعنی بالاترین میزان محکومیت در سوئد محکوم کرد.
یادی می‌کنم، از دوستان دوران جوانی من که به دست حمید نوری و همدستانش اعدام شدند: خیام، مجتبی، خسرو و ابوتراب
احد قربانی دهناری
راشل زرگریان
پسرجوان گفت: هنگامیکه دلبسته کسی میشوی توسط قلبت تصمیم میگیری
ومغزت را فراموش میکنی که حافظ قلب است.
اصغر نصرتی (چهره)
در ایران مجله‌ای با عنوان «نمایش شناخت» با مدیریت آقای «نظر احمدی» به چاپ می رسد و شماره‌ی سیزدهم
ابوالفضل محققی
طره های نازک گیسوی سپیداررا که تازه از خواب بر خاسته ببازی میگیرد.

عطر شرمگین اقاقی ها با شبنم نشسته بر تن گلهای اطلسی در هم می آمیزد.
هادی خرسندی
بعد آقای «مایکل گاو» وزیر محیط زیست آمد ابرو را درست کند، زد چشم را چهارتا کرد. گفت جانسون را سرزنش نکنید، حکومت بدکاره را ملامت کنید. خبرنگار بی.بی.سی. از او پرسید نازنین در این سفر چه می‌کرده؟ مایکل گاو گفت «نمی‌دانم»! یکی از یکی گاوتر.
هادی خرسندی
 -بعد از آن برنامه، چند تن دیگر از خواهران غیرتی با شعار «راهت ادامه دارد ای شهید – تختخوابت ادامه دارد ای شهید» هنوز دنبال انتقام سخت هستند. در همین احوال ارتش سایبری (یا صابرین!) تصمیم گرفت انتقام خون شهید فخری زاده را از اسرائیل بگیرد. به همین دلیل به متروی تل‌آویو حمله سایبری کرد.
اصغر نصرتی (چهره)
شاید حالا دیگر بسیار دیر باشد که گزارشی از رو جهانی تاتر امسال را آنهم با سه ماه تاخیر به علاقمندان و خانواده تاتری ارائه دهم، اما خود را به دو دلیل بدهکار آنهایی می‌دانم که به همراه من زحمت آن دو روز را کشیدند و آنهایی که نتوانستند در کنار ما باشند و هنوز مشتاق خواندن و شنیدن نتیجه و چگونگی جشن هستند.
علی مصلح
تولید سریالی به نام «ترور» در صداوسیمای جمهوری اسلامی درباره قاسم سلیمانی هرچند اولین گام در ساخت اثری نمایشی درباره فرمانده مقتول سپاه قدس به شمار می‌رود، می‌توان آن را ادامه روندی تلقی کرد که تلویزیون طی چند دهه در زمینه پروپاگاندا و ارائه روایت خاص حکومتی از رخدادهای سیاسی، امنیتی و تاریخی در قالب داستانی انجام داده است.
هادی خرسندی
به نظر من بعید است که حمزه عبدالمطلب عموی پیامبر اسلام در مکزیک به دنیا آمده باشد، آنهم در ۱۹۱۵ میلادی. کما اینکه آنتونی کوئین هم در عربستان به دنیا نیامده! اما این چیزها مهم نیست. وقتی قرار بر عزاداری باشد، هر یوم، عاشورا و هر آنتونی کوئین، حمزه است!
اصغر نصرتی (چهره)
رسم بر این بود و هست که به وقت برپایی جشن روز جهانی تاتر در کلن، نگارنده همراه گزارشی نوشتاری یا تصویری هم از فعالیتهای تاتری و رخدادهای مهم به مراسم ارائه می‌داد تا حاضرین از کم و کیف تاتر در بازه‌ی زمانی پیش از جشن واقف شوند و شاید هم برای شماری اهل تحقیق مورد بهره‌گیری قرار گیرد. متاسفانه گرفتاری‌های نگارنده سبب شد درج این گزارش تا به امروز به تعویق افتاد. اما شایسته دانستم پیش از آنکه شرح چشن روز جهانی تاتر در ۲۶ و ۲۷ مارس ۲۰۲
راشل زرگریان
او با خوشحالی زیپ کوله پشتی را گشود. یک جفت دستکش و یک حوله ویک دسته کلید پراکنده داخل آن بود. اما او فقط در جستجوی کیف پول بود که وجود نداشت.
ابوالفضل محققی
نسیمی خنک از لابلای درختان خانه همسایه عبور میکند.به شوخ چشمی یک کودک بازی گوش. گوشه پرده توری را بلند می کند در فضامی چرخاند آرام بصورتم می کشد . می خندم.اطاق درعطری که نمی دانم نسیم از کدام باغ با خود آورده غوطه می خورد .آفتاب با نیزه های طلائی خود آرام ازپشت بلند ترین قله کوه های روبرویم سر می کشد . بالا می آید چادر نقره ای شده آسمان شب را برمی دارد می خندد.
آ. ائلیار
برخلاف نظر بعضی ها، آنها زبانهای " تک افتاده و بی ارتباط با همدیگر" نبوده اند. بلکه با تمام دوری و نزدیکی ها، هم ریشه و هم خانواده بوده اند. زبان ترکی با همه این زبانها رابطه دارد و متعلق به این خانواده است. خانواده زبانهای اتصالی باستانی...
طاهره بارئی
بالابردن تمدّن روی قاطر برگردنه ها
گردنه هائی که کوروش قرنها پیش ازین سدّ ساخت و راه کشید
و گذاشت رفت چیزی نخواست
امروز بدهکارِ ِ همه
بابت اسم مان، محل و تاریخ تولّد مان
بودنمان، فهمیدنمان، نواختن نای و نوای مان
م. پوریا
بابک فرار کرد. تابستان آن سال، گرمای وحشتناکی داشت. با تمام قوا میدوید. ترس تمام وجودش را گرفته و دیگر نیرویی برایش باقی نمانده بود. کلافه شده بود و میخواست فریاد بزند که " من نبودم. بخدا کارمن نبود" باید به دنبال جایی می گشت تا خو را پنهان کند. در چند قدمی اش، درِ یک خانه نیمه باز بود. بابک خودش را به داخل خانه پرت کرد. در این خانه دختری با چشم های آبی را می بیند و صد دل عاشقش میشود. به او دروغ میگوید. می گوید پاسدارها در تعقیبش بودند.
مرد به ماشین روبروئی رجوع کرد که دست کمک به راننده آن که نیز یک زن بود دراز کند اما
ناگهان نگاه مرد به روی چهره زن منجمد شد. او همان زن مرموز بود.
آ. ائلیار
دراین نوشته میکوشیم در حالی که نگاه مختصری به خود زبان هوری می افکنیم، در همان حال رابطۀ هوری با ترکی را نیز مورد کندوکاو قرار دهیم...
محمد بینش (م ــ زیبا روز)
فردا چونسل ِ نو به مزارها بگذرد
بر خاک ِ وی نهد گل و بر تو تفو گرفت
شمی صلواتی
سینه صاف مرمری اش٬ سفره مهربانى ها بود، و گردنی بلورین داشت. به چشمهاش خیره شدم و سیر نگاهش کردم؛ پاهایش شباهت زیادی به اسب تازی داشت که در تاختن رقص زیبائی را نمایان می کرد. با تمام این توصیفات، دلگیر بود و غمى پنهان بر چهره زیبایش سایه افکنده بود
گلناز غبرایی
رمان «او از ماریوپل آمده بود» برایم دریچه ای بود به زندگی این شهر و مردمانش در طی صد سال گذشته. نویسنده‌ی کتاب دختر یک زن اوکراینی است که به اجبار برای کار به آلمان منتقل شده است. ناتاشا نویسنده ی کتاب متولد سال ۱۹۴۵است و بعد از جنگ همراه خانواده اش همانجا ماندگار شده و وقتی ده ساله بوده مادرش دست به خودکشی زده است.