رفتن به محتوای اصلی

● ادبیات

گزارشی از نمایشگاه‌ «وانشا رودبارکی» نقاش شقایق‌های شمال ایران و فرهنگ و تمدن ایران در ژیورنی
بابک مغازه ای
ما روزی دوباره خواهیم بخشید
یک بار برای همیشه
حتی آنانی را که
در درازای تاریخ نگاهبانان سیاهی بوده اند
افسانه خاکپور
قبله ام قبیله است
قیل وقال من
قال و مقال من
بازگشت به سوی آن قبیله است
فازمن، فراز من
قار قار بی وقار من
دانه منقار من
نان نه ونشخوار من
قسم به روح پاک آن قبیله است
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
در اخبار بود که : محمد علی کشاورز هنرپیشهء مشهور تئاتر و سینما، اسفندیار رحیم مشایی را کاندیدای ریاست جمهوری در ایران کرده و از مردم خواسته است که «تفکر ناب ِ مهندس را بشناسند!».
این چند سطر نیمه جد نیمه طنز به عنوان نامه سرگشاده خدمت ایشان ارسال می شود .
کمی گذشت تا ما بفهمیم که احتیاجی به مخفی کاری نیست. این ها اصلا کاری به چرایی و چگونگی آمدن ما نداشتند. دنبال راه های گرفتن پول بیشتر از سوسیال بودند. امکانات ما را می خواستند ارزیابی کنند.خانه ی ما را با خودشان مقایسه می کردند. به این نتیجه رسیدند که مال خودشان بهتر است و یک حیاط کوچک هم « خدا را صد هزار مرتبه شکر » دارد. البته عالم خانم برای این که خیال مرا راحت کند گفت که « خوب ما دوتا بچه داریم شما یکی ».
آ. ائلیار
شعرم را
قلبم را
وطن و
زادگاهم را
کجا بردی
خواندی؟

اشکهایم را به من بازگردان!
Ürəyimi şerimi
doğum-yurdumi
vətənimi
hara apardın
?harda oxudun
!Gözyaşlarımı mənə qaytar
رضا بی شتاب
به یادت هست یا نه؟
که مرغانِ ارغوانیِ قاف
غبار ز تن نتکانده هنوز
در غروبِ غم افزایِ اتفاق
چگونه ناگهان
به خاکِ خانه فرو ریختند
دکترحسین محمدزاده صدیق به : نقش موثر و مهم زنان آذربایجان در ایجاد انگیزه و روحیه در مردان اشاره کردند و بسیاری از رشادت‌ها، وقایع و پیشرفت‌های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی را مدیون فداکاری، صبر، تحمل، گذشت و روحیه‌ی بزرگ و بلند زنان دانستند که در هر برهه از زمان با تلاش در ایجاد دگرگونی در محیط پیرامون خود و تغییر نگرش‌های غلط سنتی سعی کردند راهی به سوی تعالی و کمال بگشایند. در این زمینه از زنانی چون زینب پاشا، پروین اعتصامی، دختر فضل الله نعیمی، حکیمه بلوری و...
با این حال «آیدای» شاملو به یک زن کاملا زمینی و به دیگری فانی و دارای کمبود دگردیسی نمی یابد و رابطه ی شاعرِ عاشق/ معشوق و دیگری به حالت یک رابطه ی «حماسی/رمانتیک» می شود که در آن یک عنصر قوی و محوری نارسیستی، مسحورانه، عارفانه و یک «فانتسم کهن» باقی می ماند..... این «رگه نارسیستی و اجرای نقش زن اثیری/مادر توسط فیگور آیدا یا معشوق» باعث می شود که شعر عاشقانه شاملو دارای چنان وزنه رمانتیک و حماسی شدیدی شود که برای مخاطب امروزی و بویژه نسل بالای بیست یا سی در جهان مدرن و یا حتی...
فریدون مشیری
حماسه‌ی آن روز با‌شکوه / پیروزی اراده ی مردم
در نسلِ بعد نسل / در برگ‌برگ تاریخ
روشن / چو آفتاب / پدیدارمی شود.

حسن جداری
دریاچه ارومیه را خشک و تشنه لب، می بینم« اورمی گولونی، قوپ قوری عطشان، گورورم من»
سرتاسر این سرزمین را ، ویران می بینم«بو ئولکه نی باشدان باشا،ویران گورورم، من»
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
حضرت دوست
من نیز خرم ، درست چون حضرتِ دوست
خر بودنِ من نیز چو خر بودن ِ اوست
از جهل ِ شریف ِ خود ، چنانم خُرسند
کز بختِ سعیدِ خود نگنجم در پوست
سرتر
من نیز خرَم ، تو لیک از من خرتر
شاید که نژادِ توست از من بر تر
تو سروری ی مرا از آن یافته ای
کز گوش برابری و از سر ، سر تر
رضا بی شتاب
در فرو بند برین قومِ غریب
که فرومایه ترینند وُ عجیب
طیسان اطلس وُ دستار حریر
قبله شان سکه وُ سجاده فریب
بنابراین حالات مختلف گفتمان هیستریک مانند چرخه خطرناک جنگ « ظالم/مظلوم»، «دیگری را مقصر بدبختی خویش خواندن»، «عدم قبول مسئولیت فردی و یا جمعی» در سرنوشت و تاریخ معاصر و در رخدادهای فردی یا سیاسی معاصر، به اشکال و شیوه های مختلف در جامعه ما و در روابط امروز ما نیز بازتولید می شوند و هر بار اسمی جدید می یابند، با تمام پیشرفتهای مدرنی که در این زمینه ها داشته ایم. همانطور که گفتمان «همه با هم و وحدت کلام» دیروز یا گفتمان «همه ضد هم» امروز از جهاتی همزاد یکدیگر، دو روی یک سکه و. ..
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
سپری شد بساط شب کیشان
کامد آن صبح ِ روشن اندیشان
عصر آزادی است و آسانی
روزگار حقوق انسانی
سختگیری ِ سُنت دیرین
کهن آمد به روزگار نوین
روشنی بر جهان فراگسترد
مرد و زن را حقوق ، یکسان کرد
راشل زرگریان
زن جوان روی یکی از صخره ها نشسته بود. تشنه وگرسنه بود. حال وحوصله قدم زدن وبدنبال بوفه گشتن نداشت. متمرکز دریا بود وکف پاهایش را با سنگریزه ها ی داخل آب کم عمق نوازش میداد. با خود فکرکرد: ای کاش موجها بیدار شوند ومرا کمی به هیجان آورند. اما موج سرنوشت بطریق دیگری سرراه او سبز شد. مردی بلند قد با شانه های پهن وچهره ای درشت وگوشت آلود ولبخندی کذائی به او نزدیک شد. چهره مرد مشخص بود که زن جوان را میشناسد.
رضا بی شتاب
قُمریِ من آوازِ «قمر» کو
در قابِ غمم رخصتِ پَر کو
ای «مرغِ سحر» ناله کن اما
از بهرِ «بهارم» که سَهَر کو
حالت انسان وسواسی در ساختارِ «رابطه فرد/دیگری» به حالت «نوکر» در گفتمان محوری «ارباب/نوکر» هگلی است. یعنی اگر ارباب در این گفتمان یک «نارسیست» است، آنگاه «نوکر.3» یک انسان وسواسی کامل است که هم می خواهد ارباب بمیرد و جایش را بگیرد و هم ازین اشتیاقش هراس دارد و درونا دچار یک «دوئل دائمی» میان اخلاق/وسوسه خویش و گرفتار حالات خشم، احساس گناه و هراس از تنبیه دیگری است. ازینرو انسان وسواسی از یک سو می خواهد حرکت بکند و دیگری یا پدر، قانون یا حکومت را کنار بزند و به وصال و اشتیاق عشقی یا جنسی اش...
محمد امین محمدپور
تا آنجا که به کیفیت اشعار و نوشته های او درباره ی ادبیات و هنر مربوط است، شعرش گرم و گیرا آمیزه ای از عشق و انقلاب بود. هر چند اشعار اولیه اش را غبار ناراحتی و رنج و درد از نابسامانی های میهن در بر گرفته، مفهوم سرخی در آنها موج می زند که با عزم شوریدگان، خشم وکین سوزان را متوجه ظالمان و ستمگران می کند.
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
تغییر
معنای جهانِ بی‌کران، تغییر است
تغییر پذیری ی جهان، تقدیر است
از آینه رفتنی ست گر تاریکی ست
وز پای گسستنی ست گر زنجیراست

دست خدا
عمری ست که دین به فرق ما چوب زند
خوش بر سر ما چماق سرکوب زند
این دست خداست، دست ملایان نیست
بالله تو بَدی، دست خدا خوب زند

ویترین
اخلاق و شرف به وی‌ترین آوردند
مردم، بشتابید که دین آوردند
فابریک خدا در آسمان شد تعطیل
کالای الهی به زمین آوردند
رضا بی شتاب
عاشقان را جز دلِ اِسپیدِ همچون برف نیست
غیر ازین گر باید وُ باشد بدان جز حرف نیست
دانه ی بی عشق را در شوره زار افشانده ای
بال بالی گر زنی بی حاصل ست وُ ژرف نیست
از بی‌عدالتی دیگران سخن می‌گویی
ولی هرگز در صف‌های دکان‌ها
در داخل اتوبوس‌های شلوغ
حالت مشوش یک افغان را نمی‌بینی
ترکان اورمولو- آ. ائلیار
بامداد از آن من
شهر از آن من
شعر از آن من
در یکی
جا میگیرد
اشک دیدگانم
در حسرت یخ بسته و کشنده ات...

səhər mənim
şəhər mənim
şer mənim
sığa bilər birində
gözlərimin yaşında buz bağlayan
öldürücü özləmin
رضا بی شتاب
به های هایِ ابرِ خسته جان
که رهگذارِ لحظه هاست
ز کشتزارِ تشنه ای
به آذرخشِ شوخِ خنده ای
به سایه ای که می دَوَد
به سوی آشیانه ای
مهناز هدایتی
می توانم چهره اش را چون فرشته یا که گل/
در میان بوستان دیده کنم با این قلم/
می توانم با سرانگشت خیالم هر زمان/
آن مقدس مریمم بنده کنم با این قلم
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
آزادی را اگر ز دین خواسته ای
بزمی به هوای قدرت آراسته ای
دین را به دکان نهاده ای بهرِ فروش
آزادی را به دین فروکاسته ای !

شادی و غم

با دین مسپار دستِ آزادی را
این حقِّ طبیعی و خدادادی را
کاین ، شادی زندگی ست ، وان وادی ِ غم
مگذار که غم تبه کند شادی را
رضا بی شتاب
چرا غربت ز هم بیگانه سازد آشنایان
چرا باید همه تنها وُ سرگردان
به تلخی زندگی را واگذاریم
مدارا با غم وُ درد وُ بلا تا کِی
چرا اندوهِ من خرسند می سازد دلی را
ترکان اورمولو- آ. ائلیار
Nə əsrinizin filosofunun
ən yeni kitabını sunun
!mənim bu qorxunc yanlızlığıma
Nədə rəngli qədəhlərlə şaqqıldayan
Təntənəli bir eyləncəyə çağırın
نه به پایان جدید ترین کتاب فیلسوف عصرتان
و نه به یک خوشگذرانی
با ترق و تروق قدحهای رنگارنگتان
مرا دعوتم کنید
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
کُفر اگر ، آشتی ست ، کُفر از ما
دین اگر دشمنی ست ، دین از ماست
روزگاران ِ خاک را ثمریم
میوه افروز و میوه چین از ماست
نیست مارا جز این سفینه ی خاک
قایق از ما و سرنشین از ماست
جز بر این خاک ، زندگی مَطَلب
رضا طالبی
دخترها عین برف سفید٬با یونیفرم های آب و روپوش سفید٬دوتایی و سه تایی داخل باغچه می چرخیدند.دخترخاله ام عایشه من دید و دست برایم تکان داد.او دست به دست نینو کیپیانی توی باغ می چرخیدند.نینو یکی از زیباترین دختران روی زمین بود.وقتی که من مناظره بین خودم و معلم جغرافیا را راجع به علاقمند بودن به ماندن در آسیا را به دختران مدرسه شرح میدادم٬یکی از زیباترین دختران دنیا به نام نینو ٬با نوک دماغش به زمین نگاه کرد
گر از منظر «مدرنیتِ کلاسیک و سکسولوژی کلاسیک» به «سایبرسکس» بنگریم، آنگاه می توان این تقسیم بندی را ایجاد کرد که اگر اولین تجارب جنسی و آشنایی با تن و فانتزیهای جنسی خویش معمولا با «خودارضایی» شروع می شود و سپس معمولا فرد وارد رابطه عشقی/جنسی می شود، حال ما، پس از «سکسِ تلفنی» و «سکس در چات»، شاهد مرحله دیگر بینابینی از رابطه جنسی و عشقی هستیم و آن «سایبرسکس یا سکس از طریق دوربین و اینترنت» است. یعنی می توان شدت و حدت این رابطه جنسی و احساسی را اینگونه تعریف کرد که او از «خودارضایی» جلوتر می رود
محمد آزادگر
کسی که تفکر دارد برانگیخته است. در هر زمان، متفکر واقعی برانگیخته است. برانگیختگی او ریشه در لبۀ تیغی دارد که متفکر مدام بر روی آن حرکت می‌کند. دیده‌اید که بعضی از آدم‌های سر از پا نشناس، وقتی که بیعدالتی می‌بینند، اگر نتوانند کاری بکنند، یقۀ خود را پاره می‌کنند...
ترکان اورمولو- آ. ائلیار
شاید سرسام گرفته میخواهم
خشم "نیستی"ا ش را بر واژه ها بگیرم
Bəlkə yoxluğunun acığını
sayıqlayaraq sözcüklərdən çıxartmaq istəyirəm
ترا فریاد میزنم
در تهیگاههای آخرین ایستگاه این قطار
səni bağırıram bu qatarin
son durağının boşluqlarında

ابوغریب بخارایی
آنگاه که همه گام کشان
... در رقابتی نفس گیر
این بهشت ِ خدائی را
گذاشتند و گذشتند
من
هرگز
پا به دوزخ زشت بزرگی
نگذاشتم
نمیگذارم
موضوع جالب و همزمان تراژیک اما این است که وقتی این مدرنیت به سراغ کشورهای با بستری فرهنگی و تاریخی کاملا متفاوت مثل ما یا جهان اسلامی و غیره می آید، آنگاه این حالت پارادوکس مدرن و این «اغوای اجباری» مدرنیت که « او را قبول بکنیم، یا قبول بکنیم» برای این جوامع، برای ما تبدیل به یک «تعارض آنتاگونیستی، تله، بحران و تناقضی» می شود که در آن حتی وقتی در حال بازگشت به خویشتن هستیم، به زیر حجاب رفتن و کشیدن قلیان هستیم، یا در تلویزیون و اینترنت در حال مرگ بر مدرنیت و ایجاد مدرنیت اسلامی، ایرانی...