
۶۴
شرع برای شعور ،رفاه و آبادانی احکام نداشت اما سید های دعا کن سیار و ساکن ، برای کشتن مرغ و جوجه، سربریدن گاو و گوسفند، حلال و حرام بودن کلاغ و کبوتر و فضله موش با احکام رسالات ، روایت و نقل قول از این امام و آن امامزاده مخ دهاتی ها را میزدند. همان سالهای اول تفنگ های سرپر تولید محلی و تفنگهای غنیمتی از جنگ سمیرم گرفته تا تنگ گجستان، نسل کبک و تیهو ،بز کوهی و کَل در کوه های اطراف محو شد . از این سر کوه نرماب تا آنطرف که به سر چنار می رسید ، به شمال تا پادنا و از کوه زَر آوُرد تا گرمسیر نه صدای کبکی شنيده و نه پرواز تیهویی دیده میشد. مردان مسنتر که خود هرچه توانستند در این قلع و قم وحوش کوتاهی نکردند از کمی شکار می نالیدند و چند پیر مرد از کل ها ، بزهی کو هی و کبک نقاشی میکردند و به دیوار می زدند . بعضی ها هم از شاخ کلها برای تزئین دیوار و ایوان استفاده میکردند. امیر علی بالای ۱۲ تا سر دریچه های خانه اش ۱۲ تا شاخ کل در میان خشتها جاسازی کرده بود و در میان نقاشان جانوران وحوش ، شفیقعلی کدخدای ده تاریک آباد ، دست توانایی داشت . از کل های درشت با شاخهای پیچ در پیچ نقاشیهای رنگی و سیاه قلم می کشید و هر خانه ای و بخصوص بچه مدرسهای های ده تاریکآباد، از داشتن نقاشیهای شفیقعلی که از شعاعر کدخدایی و اجتماعی همین یک توانایی مانده بود کلی خوشحال بودند. چند تا از چوپانان ده بزرگ خودمان با تفنگ سر پر گله ها را به چرا میبردند. غم باروت نداشتند ،تو دکان عوض پيله ور هرچه می خواستند به راحتی می خریدند ،عوض هم هرچهار پایی را که خوردنی بود می خرید . برای مهمانانش که اغلب مشتری نبودند آش و گوشت تهیه می دید و به همین خاطر همیشه در دکانش شلوغ بود و سه سال بعد از همان سالها که به سالهای تفنگی به یاد ماندند ، در دکانش تخته شد و مهمانان همیشگی هم خانه و دکانش را که دیگر مثل جسدی که فقط استخوانش مانده بود از دور و برش پراکنده شدند. آن سال اول تولید تفنگ های سر پر، صحبت از تیر اندازی و نشانه زدن بود. کم کم مهارت سر پایی زدن ،در حین راه رفتن و دویدن تیر اندازی کردن شد محور صحبت ها . روزی نبود که میرزا زمانی و محمد علی پسر نقدعلی کبوتر ،روباه خرگوش و گرازی را نزنند و حرام نکنند. اما گراز ها سرنوشت غم انگیزی داشتند . حیواناتی که علف خوار بودند، در تابستان ها از گیاه و دانه ها و هر آنچه بقای طبیعت اجازه میداد استفاده میکردند و در زمستانها خوراکشان بلوط و ساقه گونها ، درخت ودر ختچه ها بود. آبریز هایی که شبانه در آن آب می خوردند و برای دفع حشرات بدن خود را گل مالی میکردند توسط عشایر گرمسیری و خوش نشینان سرحدی اشغال شده بود . خوراک و شرایط زیست آنها در مقایسه با چهار پایان اهلی مثل گاو و گوسفندها که در جا های تنگ و نمناک در شاش ، پهن و پشکل خود میلولیدند زمین تا آسمان فرق داشت.آنها با هوای تازه و بوی خوش گل و درخت و خوابگاههایی از برگ و پوسته درختان زیر ارزن ها و در غارها عادت داشتند .این حیوانات در صحراهای خشک بی آب و علف که پیغمبران و امامان ظهور میکنند نمی توانند زندگی کنند ،اصلا وجود ندارند. اما شرع که با عقل در تضاد ابدی است آنها را نجس و گوشتشان را حرام کرده و چوپانان ،و بقیه دهاتیها که میتوانستند بدوند و تفنگ سر پر در کنند در نشعه ی کشتن و خونریزی نثل آنها را در کوهها و جنگلهای اطراف پراشکفت ریشه کن کردند و جسدهای آنها خوراک مار و مور و کرکسها شد. در همان سالی که سید ملک الملوک به خاطر تبحری که در شرع خان پسند داشت معلم ما را غیاباً سه طلاقه کرد ، خانم معلم ولایت ما را در تابستان ترک کرد و رفتن او برای ما که در میان شالیزارها سرگرم بازی و یا در باغ و باغچه های انگور میوه های درختان را مزه می کرديم محسوس نبود . کمی بعد آقای راست که در ده چیتاوه نزدیک تنگ جنها در س می داد مسئول درس دادن ما در ده بزرگ شد. کار با تأخیر شروع شد . اکثر بچه ها به پدر و مادرشان در بریدن و جمع کردن شلتوکها کمک میکردند . تعداد بچه هایی که باید کلاس سوم می رفتیم زیاد بود . اولین کلاس درس آقای راست روی همان بام خانه میر جعفر و نعمتالله برگزار شد . از همان روز اول با شدت و سرعت کار میکرد ،باید به چند گروه می رسید . تعداد کلاس اولیها زیاد بود و کار از آنها شروع می شد و بیشتر از بقیه وقت معلم را می گرفتند. همزمان که آقا معلم سرگرم کلاس اولیها بود یکی از خودمان را تعیین می کرد که بقیه به ترتیب درس دیروز را با صدای بلند برای بقیه بخواند. وقت ظهر برای ناهار به خانه میرفتیم با عجله چند تا نان تیری لوله می کردیم و آنها را می بلعیدیم که زود بر گردیم مدرسه . در همان روزهای اول مدرسه چند مامور از اداره مالاریا از شهر آمده بودند و با خوشان آمپول و سوزن آورده بودند و شایع شد که فقط بچه های شیر خوار را می خواهند واکسن بزنند . بچه هایی که شیر می خوردند سنشان فرق می کرد از یک روزه تا دو ساله یا بیشتر . تک پسر ها و آنهایی که برای مادرشان خیلی عزیز بودند تا دو سال هم اجازه داشتند پستان مادرشان را بمکند مگر اینکه شیر خوار دیگری آمده بود که اغلب اینطور بود. واکسن شامل ما که مدرسه می رفتیم نمی شد . کسی در باره واکسن چیزی نمی دانست .خود ماموران هم توضیحی را نداده و یا لازم نمی دیدند . فقط آقای راست به کسانی که می پرسیدند می گفت ماموران سوزن می زنند که بچه ها مریض نشوند .ماموران رفتند ده نزدیک ما ،مرادی ،خانه عزیز پسر عموی مادرم و همانجا جا گرفتند. آنهایی که کودکان شیر خوار داشتند در جلو خانه عزیز به صف می ایستادندو به نوبت یک مامور مالاریا به کپل بچه ها سوزن می زد و سوزن را دور می انداخت. تعدادی از بچههایی که مدرسه میرفتند و چند تای دیگر سریع سوزن ها را جمع میکردند. کسانی که از همه بی
اکثر مردم فقط قهرمانان مرده را می خواهند (2)
از سال سیاه ۶۰ تلاشم این بود که از یاسوج هر چه دورتر باشم (3)
اینها که با زورو جنگ روزگار مردم را سیاه کردهاند، نمی توانند از خنده کودکان جلوگیری کنند(4)
ازپاقدم هدیه پاریسی یک طرف مملکت در جنگ میسوخت و طرف دیگر در سیلاب(5)
بستری با برگ و خاشاک ساختم ؛ دور و برم را از نگرانی وجود مار لگد زدم 6
قدم و فکر آغاز این سفرم از پشت بام خانه میر جعفرهفده سال قبل شروع شد 7
کسی بدرستی نمیتوانست ثابت کند که از کجا شروع شد/8
کشيدن لوله های نفت با مرگ بلوطها همراه بود!/9
ستاره ها می توانند راه را نشان دهند (10)
تردید داشتم چه اسمی را انتخاب کنم(11)
چند سال بود که خودم نبودم (12)
اولین تصویری که از لباس نظامی در یاد داشتم (13)
هیچ قاعدهای در مورد آخوندها صدق نمی کرد،چون هم بی شرم و حیا بودند و هم موزی(14)
اولین روزی که در خاک اتحاد شوروی بودم از در بیرون رفتم(15)
شما بدون اجازه از مرز شوروی گذشتید و ما سوالاتی داریم که شما جواب دهید(16)
رسید :اسم غیر واقعی شما چیست؟(17)
لباسهای معلم مان رنگ و بوی گلهای بهاری را داشت(18)
تولد ما احتیاج به ثبت کردن نداشت!(19)
من فکر می کردم که حق تقدم برای رفتن به شوروی از آن اعضا و طرفداران حزب توده بود(20)
از نظر حکومت مذهبی هر کسی که با آنها نیست مجرم و گناهکار است(21)
حکو مت ایران با من و میلیون ها ایرانی هم در جنگ است(22)
مقام مسلمانی در ایران از جایگاه تمساح و افعی جنگلهای سریلانکا پایین تر رفته بود(23)
کاروانها در راه بودند تا مواد برای کارخانه جنگ ، تولید شهید و عذا و نوحه فراهم کنند(24)
سالها قبل نا خواسته در هنگام بازی های کودکانه در دسته روسها قرار داشتم(25)
مردم آن موقع بنا به خوی طبیعی خود بدون ترس تصمیم گرفته و عمل میکردند (26)
آهنگران ده از تکه های آهن و لوله های آبرسانی که از شهرها بدستشان می رسید تفنگ های سر پر(27)
یوری گاگارین سمبل انسان شوروی(29)
کانال قراقوم از آمودریا سرچشمه میگیرد(31)
این کوه های بلند مانع شنیدن روزه خوانی و زوزه کشيدن آخوند هاست(32)
آیا شیر الاغ حلال است یا حرام؟34)
سرزمین پر گهر کجا و کی به و برای کی بوده ؟(35)
فصل تابستان است و فصل عروسي هاست ،و هرشب موزیک است(36)
اولین تصویر تلویزیون شوروی اتاق خبر بود.(37)
دوبره وی چر(38)
ناامیدی رها کردن هدف و بی عملی است!(39)
پرندگان و گنجشکان روی شاخه های لخت بادام پیر نمی نشستند.(40)
سگ و الاغ زبان همدیگر را علیرغم اینکه صداهای مختلف داشتند میفهمیدند.(41)
کندن قبر در زمین نمناک راحت بود.(42)
اعدام افراد بیگناه برای رعب و وحشت و نشان دادن قدرت و ابهت حکومتها ی مرکزی یک قاعده بود.(43)
تودهایها تجربه عبور از مرزها را هم فراموش کرده بودند .(44)
خمینی، ؛رحمت الهی؛ توسط ایر فرانس به فرودگاه مهرآباد وارد شد(45)
این سالها، سالها ی آوارگی عمومی در کل خاورمیانه بود .(46)
پیامد می خوری و باده نوشی بسته به این است که کی بخورد و با کی بخورد.(47)
شجاعت خطر کردن وتلاش برای زنده ماندن امید به آینده را در من زنده نگه می داشت!(49)
این آتش به یاد آنها،قربانیان جنگ همیشه روشن است (50)
حکومت اعلیحضرت نظرکرده ،سید ملکالملوک را برای تربیت آخوند و آخوندپروری به شیراز فرستاد(52)
ژاندارمها بسیجی های اعلیحضرت بودند ولی رونق کارشون بیرون مسجد بود(53)
در دوران پیش به سوی تمدن بزرگ، ،مرغهای مصنوعی وارد بازار شد- 54
زندگی من یک داستان کوتاه بیست ودو ساله بود 55
اگر جنگ نشده بود ،انقلاب اسلامی از بین رفته بود!56
صدور دفترچه بسیج یک طرح امنیتی بود.57
سازمان چشم انداز محتمل آینده را حاکمیت فاسیشم می دید 58
من از جاهای دور تاجيکستان به دیدن فامیلم آمدهام. 60
مجسمه ی لنین در عشق آباد یک کار هنری و تاریخی است.61
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
مطالب مرتبط:
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید